پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
فراخ حالی ؛ غضارت عیش . رفاه . ( یادداشت بخط مؤلف ) .
شکسته حال . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) بینوا. تهیدست . پریشان . تنگدست . ( ناظم الاطباء ) . محتاج . مفلوک . بیچاره . ( آنندراج ) . حطیم . ( منت ...
مشوش حال ؛ مضطرب : و خلق این موضع مشوش حال میگرداند. ( انیس الطالبین نسخه خطی مؤلف ص 154 ) . شبی مشوش حال بودم و ذوق خود را هیچ نیافتم. ( انیس الطال ...
مجلس حال ؛ مجلس غنا و طرب.
قوی حال ؛ نیرومند : تو بیکبار قوی حال کجا دریابی که ضعیفان غمت بارکشان ستمند. سعدی.
ضعیف حالی ؛ سستی. ضعف : مجنون ز ره ضعیف حالی بود از همه خواب و خورد خالی. نظامی.
ضعیف حال
صورت حال. [ رَ ت ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چگونگی. چونی. مَثَل. ماجرا : صورت حال و خصم خاقانی مثل مار و باغبان افتاد. خاقانی. صورت حال به نوح ب ...
شرح حال ؛ سرگذشت. ترجمه حال.
درحال ؛ فوراً. فوری. برفور. علی الفور. درزمان. فی الفور. درساعت : درحال آنچه گفتنی بود بگفتم و دل وی را خوش کردم. ( تاریخ بیهقی ) . رقعه نوشتم و عذری ...
درحال ؛ فوراً. فوری. برفور. علی الفور. درزمان. فی الفور. درساعت : درحال آنچه گفتنی بود بگفتم و دل وی را خوش کردم. ( تاریخ بیهقی ) . رقعه نوشتم و عذری ...
درحال ؛ فوراً. فوری. برفور. علی الفور. درزمان. فی الفور. درساعت : درحال آنچه گفتنی بود بگفتم و دل وی را خوش کردم. ( تاریخ بیهقی ) . رقعه نوشتم و عذری ...
درحال ؛ فوراً. فوری. برفور. علی الفور. درزمان. فی الفور. درساعت : درحال آنچه گفتنی بود بگفتم و دل وی را خوش کردم. ( تاریخ بیهقی ) . رقعه نوشتم و عذری ...
در این حال ؛ در این اثناء. در این هنگام.
در این حال ؛ در این اثناء. در این هنگام.
حال و روز. [ ل ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است. وضع زندگی : حال و روزش بد است.
حال و روز. [ ل ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است. وضع زندگی : حال و روزش بد است.
پریشان حالی ؛ وضع آشفته : دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی. ( گلستان ) .
پریشان حالی ؛ وضع آشفته : دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی. ( گلستان ) .
بد حال و روز ؛ بی برگ و نوا. فقیر. گرفتار بدبختی.
افاقه حاصل کردن
افاقه حاصل کردن
از حالی بحالی گشتن ؛ تغییر یافتن : اگرچه شب بپوشد روی صورت نگردد صورت از حالی بحالی. ناصرخسرو.
از حال گشتن ؛ تغییر حال دادن. تغیر. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) : شیرخواران رزان را ببریدند گلو تا رزان تافته گشتند و بگشتند از حال. فرخی. همین ...
از حالی بحالی گشتن ؛ تغییر یافتن : اگرچه شب بپوشد روی صورت نگردد صورت از حالی بحالی. ناصرخسرو.
از حالی بحالی گشتن ؛ تغییر یافتن : اگرچه شب بپوشد روی صورت نگردد صورت از حالی بحالی. ناصرخسرو.
از حال شدن ( بشدن ) ؛ از حال رفتن. بیهوش شدن : یک خریطه همه بر در زده و آنرا بگشاد استادم یک دو فصل بخواند و از حال بشد. ( تاریخ بیهقی ص 553 ) . سر ح ...
آشفته حال ؛ شوریده حال. پریشان : وضعی چنان که درخور حسنش نمیرود آشفته حال را نبود معتبر سخن. سعدی.
از حال شدن ( بشدن ) ؛ از حال رفتن. بیهوش شدن : یک خریطه همه بر در زده و آنرا بگشاد استادم یک دو فصل بخواند و از حال بشد. ( تاریخ بیهقی ص 553 ) . سر ح ...
بر باد تند نشستن
باد آتشین مخلب . [ دِ ت َ م ِ ل َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب باشد. ( آنندراج ) ( مجموعه ٔ مترادفات ص 13 ) .
غاغذ باد لهجه و گویش تهرانی بادبادک
بر باد تند نشستن
باد هوا. [ دِ هََ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وعده ٔ دروغ . هرچه وجود ندارد. ( آنندراج ) ( مجموعه ٔمترادفات ص 366 ) ( هفت قلزم ) . عهد و پیمان دروغ و ...
باد هوا. [ دِ هََ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وعده ٔ دروغ . هرچه وجود ندارد. ( آنندراج ) ( مجموعه ٔمترادفات ص 366 ) ( هفت قلزم ) . عهد و پیمان دروغ و ...
باد بود. ( جمله ) گوئی هیچ نبود. هیچ بود. ( آنندراج ) . رجوع به باد شود.
باد گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) هدر شدن. باطل شدن. هباء شدن. هلاک شدن. نیست و نابود گشتن. هیچ شدن : بکشتی بر آب زره برگذشت [ افراسیاب ] همه سربسر ر ...
باد گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) هدر شدن. باطل شدن. هباء شدن. هلاک شدن. نیست و نابود گشتن. هیچ شدن : بکشتی بر آب زره برگذشت [ افراسیاب ] همه سربسر ر ...
باد گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) هدر شدن. باطل شدن. هباء شدن. هلاک شدن. نیست و نابود گشتن. هیچ شدن : بکشتی بر آب زره برگذشت [ افراسیاب ] همه سربسر ر ...
باد گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) هدر شدن. باطل شدن. هباء شدن. هلاک شدن. نیست و نابود گشتن. هیچ شدن : بکشتی بر آب زره برگذشت [ افراسیاب ] همه سربسر ر ...
باد گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) هدر شدن. باطل شدن. هباء شدن. هلاک شدن. نیست و نابود گشتن. هیچ شدن : بکشتی بر آب زره برگذشت [ افراسیاب ] همه سربسر ر ...
باد گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) هدر شدن. باطل شدن. هباء شدن. هلاک شدن. نیست و نابود گشتن. هیچ شدن : بکشتی بر آب زره برگذشت [ افراسیاب ] همه سربسر ر ...
باد گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) هدر شدن. باطل شدن. هباء شدن. هلاک شدن. نیست و نابود گشتن. هیچ شدن : بکشتی بر آب زره برگذشت [ افراسیاب ] همه سربسر ر ...
همگان مقبولی
acquis=The term is French: acquis meaning "that which has been acquired or obtained"
یک باد. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) در اصطلاح بنایان ، به معنی برابر و مساوی . یک نواخت . هم باد. ( یادداشت مؤلف ) . در یک امتداد. هم باد. [ هََ ] ( ...
یک باد. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) در اصطلاح بنایان ، به معنی برابر و مساوی . یک نواخت . هم باد. ( یادداشت مؤلف ) . در یک امتداد. هم باد. [ هََ ] ( ...
یک باد. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) در اصطلاح بنایان ، به معنی برابر و مساوی . یک نواخت . هم باد. ( یادداشت مؤلف ) . در یک امتداد. هم باد. [ هََ ] ( ...
یک باد. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) در اصطلاح بنایان ، به معنی برابر و مساوی . یک نواخت . هم باد. ( یادداشت مؤلف ) . در یک امتداد. هم باد. [ هََ ] ( ...
یک باد. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) در اصطلاح بنایان ، به معنی برابر و مساوی . یک نواخت . هم باد. ( یادداشت مؤلف ) . در یک امتداد. هم باد. [ هََ ] ( ...