پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
بروفق
بروفق
حبس مؤبد ؛ حبس ابد. حبس ابدی. ( یادداشت مؤلف ) . برای همیشه زندانی بودن.
مؤبد. [ م ُ ءَب ْ ب َ ] ( ع ص ) همیشه و جاوید و سرمد و پایدار و ابدی. ( ناظم الاطباء ) . به معنی همیشه است مأخوذ از ابد. ( از غیاث ) . ابدی. جاوید. ...
مؤبد. [ م ُ ءَب ْ ب َ ] ( ع ص ) همیشه و جاوید و سرمد و پایدار و ابدی. ( ناظم الاطباء ) . به معنی همیشه است مأخوذ از ابد. ( از غیاث ) . ابدی. جاوید. ...
مؤبد. [ م ُ ءَب ْ ب َ ] ( ع ص ) همیشه و جاوید و سرمد و پایدار و ابدی. ( ناظم الاطباء ) . به معنی همیشه است مأخوذ از ابد. ( از غیاث ) . ابدی. جاوید. ...
برنمودار ؛ شبیه. به سان : برنمودار چرخ صندل فام صندلی کرد شاه جامه و جام. نظامی.
برنمودار ؛ شبیه. به سان : برنمودار چرخ صندل فام صندلی کرد شاه جامه و جام. نظامی.
جورواجور
جورواجور
جورواجور
لفافه کتاب ؛ پوشش آن.
لفافه کتاب ؛ پوشش آن.
فترت
از سر گذراندن
جفت و جوری
جفت و جوری
زبونگیر. [ زَ ] ( نف مرکب ) ضعیف چزان . ضعیف کش . زیردست آزار. آنکه حق مظلومان و ضعیفان را پایمال کند : این یکی جادوی مکار زبونگیر است چند گردی سپس ا ...
زبونگیر. [ زَ ] ( نف مرکب ) ضعیف چزان . ضعیف کش . زیردست آزار. آنکه حق مظلومان و ضعیفان را پایمال کند : این یکی جادوی مکار زبونگیر است چند گردی سپس ا ...
ناباکی . ( حامص مرکب ) بی باکی . تهور. جسارت . بی احتیاطی . بی پروائی . باک نداشتن . نترسی . بی احتیاطی . دلیری : و او کودکی بیست و دو ساله بود و در ...
صافی بودن . [ دَ ] ( مص مرکب ) پاکیزه بودن . بی غل و غش بودن : بر امر ونهی گوهر طبع عزیز تو در آتش سیاست صافی عیار باد. مسعودسعد. || مسلّم بودن . ...
صافی بودن . [ دَ ] ( مص مرکب ) پاکیزه بودن . بی غل و غش بودن : بر امر ونهی گوهر طبع عزیز تو در آتش سیاست صافی عیار باد. مسعودسعد. || مسلّم بودن . ...
صافی بودن . [ دَ ] ( مص مرکب ) پاکیزه بودن . بی غل و غش بودن : بر امر ونهی گوهر طبع عزیز تو در آتش سیاست صافی عیار باد. مسعودسعد. || مسلّم بودن . ...
واجب التعزیر. [ ج ِ بُت ْ ت َ ] ( ع ص مرکب ) سزاوار سیاست و عقوبت . ( ناظم الاطباء ) . رجوع به تعزیر شود.
پوزمال . ( حامص مرکب ) مالش پوز. سیاست و تنبیه کسی با قول یا فعل مانند گوشمال .
ملاذالغربا. [ م َ ذُل ْ غ ُ رَ ] ( ع اِ مرکب ) پناهگاه غریبان . ملجاء دورماندگان از وطن : معین الخلفا سلفاً و خلفاً، ملاذالغربا شرقاً و غرباً. . . ( ...
ملاذالغربا. [ م َ ذُل ْ غ ُ رَ ] ( ع اِ مرکب ) پناهگاه غریبان . ملجاء دورماندگان از وطن : معین الخلفا سلفاً و خلفاً، ملاذالغربا شرقاً و غرباً. . . ( ...
ملاذالغربا. [ م َ ذُل ْ غ ُ رَ ] ( ع اِ مرکب ) پناهگاه غریبان . ملجاء دورماندگان از وطن : معین الخلفا سلفاً و خلفاً، ملاذالغربا شرقاً و غرباً. . . ( ...
مبصری . [ م ُ ص ِ ] ( حامص ) مأخوذ از تازی ، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی . ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) . || بینائی : گفتند باری ...
مبصری . [ م ُ ص ِ ] ( حامص ) مأخوذ از تازی ، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی . ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) . || بینائی : گفتند باری ...
مبصری . [ م ُ ص ِ ] ( حامص ) مأخوذ از تازی ، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی . ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) . || بینائی : گفتند باری ...
In the long term
guerrilla war
guerrilla war
guerrilla war
in the course of
in the course of
One aspect that is important to mention is
زیان مند. [ م َ ] ( ص مرکب ) مضر. مقابل سودمند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : دیگری ، بعد از وفات او، به خوابش دید. گفت خدای با تو چه کرد؟ گفت : رحمت ...
زیان مند. [ م َ ] ( ص مرکب ) مضر. مقابل سودمند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : دیگری ، بعد از وفات او، به خوابش دید. گفت خدای با تو چه کرد؟ گفت : رحمت ...
خرستون . [ خ َ س ُ ] ( اِ مرکب ) ستون بزرگ . ستون عظیم : زین کار که کردی برون ز دستی بر خویشتن ای خرستون پشکم . ناصرخسرو.
خرستون . [ خ َ س ُ ] ( اِ مرکب ) ستون بزرگ . ستون عظیم : زین کار که کردی برون ز دستی بر خویشتن ای خرستون پشکم . ناصرخسرو.
خرستون . [ خ َ س ُ ] ( اِ مرکب ) ستون بزرگ . ستون عظیم : زین کار که کردی برون ز دستی بر خویشتن ای خرستون پشکم . ناصرخسرو.
خاک باخون سرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از قتل عام شدن و حادثه و واقعه ٔ عظیم روی دادن باشد.
تاریک طبع. [ طَ ] ( ص مرکب ) بدسرشت : ناکسان را فِراستی است عظیم گرچه تاریک طبع و بدخویند. سعدی .
درازناک . [ دِ ] ( ص مرکب ) طویل . دراز. طولانی : چگونه راهی ، راهی درازناک عظیم همه سراسر سیلاب کند و خارا خار . بهرامی .
درازناک . [ دِ ] ( ص مرکب ) طویل . دراز. طولانی : چگونه راهی ، راهی درازناک عظیم همه سراسر سیلاب کند و خارا خار . بهرامی .
تاریک طبع. [ طَ ] ( ص مرکب ) بدسرشت : ناکسان را فِراستی است عظیم گرچه تاریک طبع و بدخویند. سعدی .
عظیم الترک و التبت . [ ع َ مُت ْ ت ُ ک ِ وَت ْ ت ُب ْب َ ] ( اِخ ) لقب ملک ختن بوده است . ( حدود العالم ) .
عظیم الترک و التبت . [ ع َ مُت ْ ت ُ ک ِ وَت ْ ت ُب ْب َ ] ( اِخ ) لقب ملک ختن بوده است . ( حدود العالم ) .