نفس تازه کردن

لغت نامه دهخدا

نفس تازه کردن. [ ن َ ف َ زَ / زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) رفع ماندگی کردن. اندکی استراحت کردن. نفس راست کردن. نفس درست کردن. دمی توقف و استراحت کردن کسی که راهی دراز آمده است یا بار سنگینی حمل کرده است و بغایت مانده و خسته است.

فرهنگ فارسی

رفع ماندگی کردن . اندکی استراحت کردن . نفس راست کردن . نفس درست کردن . دمی توقف و استراحت کردن . کسی که راهی دراز آمده است یا بار سنگینی حمل کرده است و بغایت مانده و خسته است .

واژه نامه بختیاریکا

مجاز تازه کردن

پیشنهاد کاربران

regroup
find your breath
Ralph found his breath and blew a series of short blasts
استراحت کردن
نمدی آفتاب کردن ؛ کنایه از لختی برآسودن و نفسی تازه کردن. گویند: نگذاشت نمدی آفتاب کنیم ؛ هنوز از گرد راه نارسیده و اندکی نیاسوده ، به کار دیگر فرمان داد.
نفس تازه کردن:اندکی استراحت کردن، دمی توقف و استراحت کردن کسی که راهی دراز آمده است یا بار سنگینی حمل کرده است.
( ( دستش رفت طرف شماره گیر . "پول داشتم خودم می خریدم". شیرین گوشی را از دست آرزو گرفت . "اول نفس تازه کن بعد". ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 11. ) )
draw breath

بپرس