تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابر فارسی سقف می شود کاز در کشف الاسرار میبدی که تفسیر قرآن به زبان فارسی است، در ترجمه آیه هایی که واژه ی سقف در آنها به کار رفته است، از واژه ی ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

در سغدی واژه ای هست به نام ‹غُرس› به چم گِرد ( این نشانه u که می بینید صدای او کوتاه می دهد. این واج چنان که می دانید در فارسی میانه نیز بوده است و د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

هِلیدن/هِشتن = گذاشتن، اجازه دادن هلیده = اجازه داده شده، مجاز ناهلیده = غیرمجاز و . . . #پارسی دوست

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

هِلیدن/هِشتن = گذاشتن، اجازه دادن هلیده = اجازه داده شده، مجاز ناهلیده = غیرمجاز و . . . #پارسی دوست

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قباله با قبول و تقبل و . . . همریشه است. بنابراین می توان داشت: پذیرش نامه = قباله #پارسی دوست

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

‏برآویختن = به حالت تعلیق درآوردن، to suspend برآویزش = suspension ( در اصطلاح سزگان شناختی ( =حقوقی ) ) ‎#پیشنهاد_شخصی ‎#پارسی دوست

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

‏آواده = نسل، generation {به گمانم این واژه با نوه و نواده و . . . همریشه است. ( البته در پهلوی ‹‹آوادَگ›› است که در روند رسیدن به پارسی اینگونه گ ه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

‏پوشُبانیدن = protect پوشُبانِش = protection {پوشُبانیدن: پوش ( بن اکنون پوشیدن ) بانیدن. نگهبانی کردن و حفاظت و . . . به وسیله پوشش، پوشاندن، دربرگ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

‏پوشُبانیدن = protect پوشُبانِش = protection {پوشُبانیدن: پوش ( بن اکنون پوشیدن ) بانیدن. نگهبانی کردن و حفاظت از چیزی به وسیله پوشش، پوشاندن، دربرگ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

‏پوشُبانیدن = protect پوشُبانِش = protection {پوشُبانیدن: پوش ( بن اکنون پوشیدن ) بانیدن. نگهبانی کردن و حفظ کردن به وسیله پوشش، پوشاندن، دربرگرفتن. ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٨

‏آم = عام آمیگ = عمومی آمیگاندن = تعمیم دادن آمیگانِش = تعمیم آمیگانده = تعمیم داده شده {واژه عام همان �هام� پهلوی است که به چم همه است ( برای نمونه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

‏زُرَفتن = خارج شدن زُرَوِش = خروج زُرَوِشگاه = خروجی ( محل خروج ) {پیشوند �زُ� گونه ای از پیشوند �اوز� پهلوی است که معنای بیرون و خارج و . . . را ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

‏مَریافتن/مَریابیدن = to calculate مَریابش، مَریافت = calculation {مَریافتن: مَر ( در پهلوی به معنای شماره، مقدار ) یافتن. رویهمرفته به معنای پیدا ک ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

‏مَریافتن/مَریابیدن = to calculate مَریابش، مَریافت = calculation {مَریافتن: � مَر � ( در پهلوی به معنای شماره، مقدار ) بعلاوه �یافتن�. رویهمرفته به ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٩

‏مَریافتن/مَریابیدن = to calculate مَریابش، مَریافت = calculation {مَریافتن: مَر ( در پهلوی به معنای شماره، مقدار ) یافتن. رویهمرفته به معنای پیدا ک ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

‏مَریافتن/مَریابیدن = to calculate مَریابش، مَریافت = calculation {مَریافتن: �مَر� ( در پهلوی به معنای شماره، مقدار ) بعلاوه �یافتن�. رویهمرفته به م ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

کنترل کردن = وَرسیدن کنترل = وَرسِش کنترل کننده = وَرسِشگر ( برساخته از �وَرس� که به معنای مهار و افسار شتر است ) بن مایه: لغت نامه دهخدا #پیشنه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

‏بَردیدن = نظارت کردن، to supervise بَربینش، بَردید = نظارت، supervision بَردیدگر = supervisor {بَردیدن: پیشوند �بَر� به چم روی، بالا و . . . دیدن. ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

‏بَردیدن = نظارت کردن، to supervise بَربینش، بَردید = نظارت، supervision بَردیدگر = supervisor {بَردیدن: پیشوند �بَر� به چم روی، بالا و . . . دیدن. ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

‏تِناردَن/تِناشتَن = to isolate، ایزوله کردن تِناشته = isolated، ایزوله شده تنارش = isolation، ایزوله سازی {تناردن: �تِنار� ( در مازندرانی یعنی �تنه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

‏تِناردَن/تِناشتَن = to isolate، ایزوله کردن تِناشته = isolated، ایزوله شده تنارش = isolation، ایزوله سازی {تناردن: �تِنار� ( در مازندرانی یعنی �تنه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

‏تِناردَن/تِناشتَن = to isolate، ایزوله کردن تِناشته = isolated، ایزوله شده تنارش = isolation، ایزوله سازی {تناردن: �تِنار� ( در مازندرانی یعنی �تنه ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

‏تِناردَن/تِناشتَن = to isolate، ایزوله کردن تِناشته = isolated، ایزوله شده تنارش = isolation، ایزوله سازی {تناردن: �تِنار� ( در مازندرانی یعنی �تن ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

‏مِهال = ابهام مِهالین = مبهم مِهالیدن = مبهم کردن وامِهالیدن = واضح کردن، توضیح دادن وامِهالِش = توضیح {مِهال: مِه ( میغ، ابر نزدیک زمین ) پسوند هم ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

‏مِهال = ابهام مِهالین = مبهم مِهالیدن = مبهم کردن وامِهالیدن = واضح کردن، توضیح دادن وامِهالِش = توضیح {مِهال: مِه ( میغ، ابر نزدیک زمین ) پسوند هم ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

‏مِهال = ابهام مِهالین = مبهم مِهالیدن = مبهم کردن وامِهالیدن = واضح کردن، توضیح دادن وامِهالِش = توضیح {مِهال: مِه ( میغ، ابر نزدیک زمین ) پسوند هم ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

‏فَربَستن/فَربندیدن = تحریم کردن فَربَند = تحریم فَربندش = تحریم ( در معنای نام کنش ) {پیشوند �فر� به چم بالا، پیش و . . . بستن. در کل به چم سختگیر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

‏بَرپانیدن = تاسیس کردن بَرپانِش = تاسیس برپاننده، برپانِشگر = موسس ‎#پیشنهاد_شخصی ‎#پارسی دوست

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

‏بَندال = قید بَندالیدن = مقید کردن بَندالیده = مقید {بَندال: بَند پسوند همانندی �ال�. این واژه در چنگال، گودال، کَندال ( در لری به چم چاله بزرگ ) و ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

‏بَندال = قید بَندالیدن = مقید کردن بَندالیده = مقید {بَندال: بَند پسوند همانندی �ال�. این واژه در چنگال، گودال، کَندال ( در لری به چم چاله بزرگ ) و ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

‏بَندال = قید بَندالیدن = مقید کردن بَندالیده = مقید {بَندال: بَند پسوند همانندی �ال�. این واژه در چنگال، گودال، کَندال ( در لری به چم چاله بزرگ ) و ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

ترجیح دادن = بَرپسندیدن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

ترجیح دادن = بَرپسندیدن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

طویل = دراز >>> طول = درازا، درازنا عمیق = ژرف >>> عمق = ژرفا، ژرفنا عریض = پهن >>> عرض = پهنا پس فاصله = دورنا {دور پسوند اسم ساز �نا�} #پیشنهاد ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پوزش می خواهم در کامنت پیشین به جای �پیغان� به اشتباه، �پیغام�نوشته شده است

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

‏چیزاییدن = تولید کردن چیزایش = تولید {واژه تولید با ولد، تولد و . . . هم خانواده است. تولید را هم از این رو تولید گفته اند که در آن انگار چیزی زاده ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

‏پَروَستن/پَروَندیدن = محاصره کردن پَروَندِش = محاصره {پَروَستن: پیشوند �پَر� به چم پیرامون �وَستن� که همان بَستن است. رویهمرفته به معنای بستن پیرا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

‏مِهَند = مهم مِهَندا = اهمیت {مهند: مه ( بزرگ ) پسوند اسم و صفت ساز � - ند� ( این پسوند در بلند، کمند، شوند و . . . دیده می شود ) . در کل به معنای ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

‏تَراپیدا = transparent، شفاف تراپیدایی = شفافیت {تراپیدا: پیشوند �ترا� ( به معنی از این به آن، از اینجا به آنجا و . . . . معادل trans انگلیسی. همچو ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٤

‏مِهَند = مهم مِهَندا = اهمیت {مهند: مه ( بزرگ ) پسوند اسم و صفت ساز � - ند� ( این پسوند در بلند، کمند، شوند و . . . دیده می شود ) . در کل به معنای ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

In �physics, a quantum is the minimum amount ( quantity ) of any physical entity involved in an interaction چندا = quantity ( همچون درازا، پهنا، ژر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

‏چَنتانیدن = to multiply، ضرب کردن چَنتانِش = multiplication، ضرب چنتانیگ، چنتانیده = multiple، مَضرَب ( یعنی آنچه از ضرب به دست آمده است. برای نمون ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

ویاپان که جناب آریابد از آن سخن گفتند به معنای عاشق است نه عشق. بن مایه: کارنامه اردشیر بابکان

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
-١٥

‏ایستَگ = stage {ایستگ: ایست پسوند نامواژه ساز پهلوی � َگ�. رویهمرفته به معنای ایستادنگاه} ‎#پیشنهاد_شخصی ‎#پارسی دوست

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

‏هَنداسیدن = مهندسی کردن هَنداسیده = مهندسی شده هَنداسِش = مهندسی هَنداسگَر = مهندس {همانگونه که می دانید هندسه و مهندس و . . . عربی در بنیاد از پار ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

‏هَنداسیدن = مهندسی کردن هَنداسیده = مهندسی شده هَنداسِش = مهندسی هَنداسگَر = مهندس {همانگونه که می دانید هندسه و مهندس و . . . عربی در بنیاد از پار ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٠

‏هَنداسیدن = مهندسی کردن هَنداسیده = مهندسی شده هَنداسِش = مهندسی هَنداسگَر = مهندس {همانگونه که می دانید هندسه و مهندس و . . . عربی در بنیاد از پار ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٠

وَرسیدن = to controll وَرسِش = controll وَرسِشگر = controller ( برساخته از �وَرس� که به معنای مهار و افسار شتر است . بن مایه: لغت نامه دهخدا )

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

گمان می کنم این واژه پارسی و در بنیاد �تَریگ� بوده باشد. تریگ: �تَر �بعلاوهٔ پسوند �ایگ�. تَر یا ترا پیشوندی است که از این سو به آن سو رفتن و طی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

‏آدِه = عادت آدیک = عادی {آدیک: �آده� بعلاوهٔ پسوند �ایک� ( همچون تاریک و نزدیک و . . . ) } بن مایه: فرهنگ سغدی، دکتر بدرالزمان قریب {به نگر م ...