پیشنهادهای محمود اقبالی (٣,٢٢٩)
قاجار. ( ترکی ، ص ) تندسیر. ( تاریخ ایران برای دبیرستانها تألیف رشید یاسمی چ فردوسی ص 195 ) . قاجار. ( اِخ ) نام ایلی است از ترک ساکن ایران که در ع ...
قج. [ ق ُ ] ( ترکی ، اِ ) قچ. قوچ. رجوع به قچ شود. منبع. لغت نامه دهخدا
وسواس. [ وَس ْ ] ( ع اِ ) اندیشه بد و آنچه در دل گذرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . هر بدی که به قلب خطور کند وهر چیزی که در آن خیر ...
بالفعل. [ بِل ْ ف ِ ] ( ع ق مرکب ) ( از: ب ال فعل ) فعلاً. اکنون. کنون. نقداً. در حال حاضر. هم اکنون. الحال. درین زمان. در این وقت. حالا. مقابل بالمآ ...
بالع. [ ل ِ ] ( ع ص ) اسم فاعل از بلع. فروبرنده از حلق. بلع کننده. اوبارنده. || ( اِخ ) نام یکی از دو ستاره سعد بُلَع. نام ستاره روشن تر از دو ستاره ...
حاذق. [ ذِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حذق. استاد. ( ادیب نظنزی ) ( دهار ) . سخت استاد ( ربنجنی ) . ماهر. استادکار. نیک دان. زیرک. زیرک سار در کاری. اوستا ...
ترنح. [ ت َ رَن ْ ن ُ ] ( ع مص ) یاویدن از مستی و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . متمایل شدن از مستی و جز آن. ( از اقرب الموارد ...
اغوا. [ اِ ] ( از ع ، اِمص ) مأخوذ از تازی. گمراهی. ضلالت. گمراه کردگی. اضلال. فریب. وسوسه. پند و نصیحت بد. برانگیختگی و تحریک و تحریض بر کارهای بد. ...
تحریض. [ ت َ ] ( ع مص ) براوژولیدن. ( زوزنی ) . برانگیختن. ( دهار ) . برانگیختن بر کاری. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . کسی را بر جنگ برانگیخت ...
( اغاثة ) اغاثة. [ اِ ث َ ] ( ع مص ) فریاد رسیدن. ( ناظم الاطباء ) . کمک کردن و یاری دادن. اغاثه اغاثة؛ اعانه و نصره. ( از اقرب الموارد ) . فریاد رسی ...
( آغاج ) آغاج. ( ترکی ، اِ ) چوب. درخت. || فرسنگ. فرسَخ. || قره آغاج ؛ نارون بی پیوند. منبع. لغت نامه دهخدا
اغالیط. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ اُغلوطَة، مسأله یا سخنی که بدان کسی را بغلط اندازند. ( آنندراج ) . مطالب یا سخنهایی که بدانها کسی را در غلط اندازند. ( ف ...
غلاظ. [ غ ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غَلیظ. ( غیاث اللغات ) ( المنجد ) . صاحب اقرب الموارد جمع غلیظ را ذکر نکرده است. - امعاء غلاظ. رجوع به امعاء شود. غ ...
تجربه. [ ت َ رِ ب َ ] ( مص ) آزمودن. ( فرهنگ نظام ) . تجربة. رجوع به تجربة شود. تجربه. [ ت َ رِ / رُ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِمص ، اِ ) آزمایش و امتحا ...
حم. [ ح َ ] ( ع اِ ) حما. حمو. خویشاوند شوی و زوجه چون پدر و برادر و غیره. ( از منتهی الارب ) . خسر. رجوع به حما و حمو شود. حم. [ ح َم م ] ( ع مص ) ...
حقوق. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حُق. به معنی خانه های عنکبوت. || ج ِ حقه. || ج ِ حَق. ( منتهی الارب ) . حقها. سزاها. پاداشها. واجبات : دولت حقوق من بتمامی ...
قیمتی. [ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب به قیمت ، ارزش دار. بهادار. || پربها. ثمین. گرانبها. ( آنندراج ) : من آنم که در پای خوکان نریزم مر این قیمتی لفظ دُرّ ...
نزدیک. [ ن َ ] ( حرف اضافه ، ق ) پهلوی : نزدیک ( نزدیک ) ، از: نزد یک ( علامت نسبت ) ، نیز پهلوی : نزدیست ، کردی : نزوک ( نزدیک ، قریب ) ، نزیک ، نزی ...
برودات. [ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ بَرود. ادویه ای که چشم را خنک کند. ( یادداشت دهخدا ) . و رجوع به برود شود. منبع. لغت نامه دهخدا
برودت. [ ب ُ دَ ] ( اِمص ) برودة. سردی. ( غیاث ) . خنکی. مقابل حرارت. مقابل گرمی : گفتم که از برودت ایام جای ساخت گفتا که از حرارت جنبش گزید فر. ناص ...
مصلح. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) به صلاح و نیکویی آورنده. ( آنندراج ) ( از غیاث ) . || آنکه اصلاح می کند و بهتر می نماید. ( ناظم الاطباء ) . اصلاح کننده. نی ...
بلاغی. [ ب َ غا / ب ُ غا ] ( ع ص ) مرد بلیغ. ( منتهی الارب ) . بلیغ و فصیح که با سخن خود کنه ضمیر خود را برساند. ( از ذیل اقرب الموارد از قاموس ) . ...
بلاغ. [ ب َ ] ( ع مص ) رسانیدن. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) . || وصول به چیزی. ( از ذیل اقرب الموارد ) . رسیدن. ( ترجمان القرآن جرجانی ) . بلاغ. [ ب َ ...
بلاغت. [ ب َ غ َ ] ( از ع ، اِ ) بلاغة. چیره زبانی. ( منتهی الارب ) . فصاحت. ( اقرب الموارد ) . شیواسخنی. زبان آوری. و رجوع به بلاغة شود. || در اصطلا ...
عشر. [ ع َ ] ( ع مص ) ده یک اموال را گرفتن. ( از ناظم الاطباء ) : عشر القوم ؛ عُشر اموال آن قوم را گرفت. ( از اقرب الموارد ) . ده یک بستدن. ( تاج الم ...
جدل. [ ج َ ] ( ع مص ) محکم تافتن رسن را. ( اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) . محکم تافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . استوار کردن تابیدن ...
( محاجة ) محاجة. [ م ُ حاج ْ ج َ ] ( ع مص ) حجاج. ( منتهی الارب ) . با کسی حجت گفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) . حجت آوردن. || خصومت کر ...
استدلال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) دلیل خواستن. ( منتهی الارب ) . دلیل جستن. گواهی خواستن. ( غیاث ) . || دلیل آوردن. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) . دلیل کردن. ...
قیاس. ( ع اِ ) ج ِ قوس. ( از اقرب الموارد ) . رجوع به قوس شود. || ( مص ) به ناز خرامیدن. ( از اقرب الموارد ) . || اندازه گرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظ ...
واژه بعلاوه. [ ب ِع َ / ع ِ وَ / وِ ] ( ق مرکب ) باضافه. علاوه بر. بعلاوه ٔ، بدین معنی لازم الاضافه است. باضافه ٔ. علاوه بر. افزون بر. اضافه بر: دو ب ...
واژه متحقق. [ م ُ ت َ ح َق ْ ق ِ ] ( ع ص ) صحیح و درست کننده ٔخبر. ( آنندراج ) . راست و صحیح و یقین و بی شک. ( ناظم الاطباء ) . || تحقیق شده و ثابت ش ...
ریشه شناسی واژه ی �هشتگ� در فارسی نوین با تمرکز بر اوستایی، پهلوی و سانسکریت ارائه کرده ام و منابع معتبر کتابی را در انتها آورده ام: - - - واژه ...
درباره نژاد مردم ایلام باستان - - - ۱. پیش زمینه تمدن ایلامیان ( Elamites ) در هزاره سوم پیش از میلاد در مناطق خوزستان، لرستان و بخش هایی از فا ...
واژه لیلا در متون باستانی ایلام، ترکیب �لیلا ایرتا� ( lila irta ) به عنوان نام یک ایزد یا خدای باستانی ثبت شده است. در این ترکیب: لیلا: نام خدای باس ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد دیگه عکس می گذارم اگه دوست داری الان پاک کن می توان با استناد به منابع تاریخی معتبر، ادعاهای مطرح شده ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد دیگه عکس می گذارم اگه دوست داری الان پاک کن بیایید مرحله به مرحله و مستند به منابع معتبر تاریخی و زبان ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد دیگه عکس می گذارم اگه دوست داری الان پاک کن مرحله به مرحله و با منابع معتبر این ادعا را بررسی کنیم. ...
واژه ی صندوق / سندوق / سندوغ به اَسَن ( asan ) فارسی و اوستایی/پهلوی/سانسکریت معتبر است و با منابع علمی تطابق دارد. برای روشن شدن موضوع، می توانیم ای ...
واژه ی صندوق / سندوق / سندوغ به اَسَن ( asan ) فارسی و اوستایی/پهلوی/سانسکریت معتبر است و با منابع علمی تطابق دارد. برای روشن شدن موضوع، می توانیم ای ...
واژه ی صندوق / سندوق / سندوغ به اَسَن ( asan ) فارسی و اوستایی/پهلوی/سانسکریت معتبر است و با منابع علمی تطابق دارد. برای روشن شدن موضوع، می توانیم ای ...
ریشه شناسی واژه ی �واچ� و ارتباط آن با واژه ی �واچ� / �واج� در فارسی را به شکل زیر ارائه کرد و منابع را در انتها ذکر کرد: - - - ریشه شناسی واژه ...
بیا با دقت بررسی کنیم 👇 ۱. واژهٔ �داغون� در فارسی امروز به معنای �ویران، خراب، از کار افتاده� به کار می رود. بیشتر پژوهشگران زبان شناسی آن را شکل ...
کاری گفته واژه توپ با این اسم جعلی در کتاب دیوان لغات الترک که صدیق ترجمه کرده هست ببینم هست دوستان گرامی این کار خواست همش داره متن جعلی خودش حذف می ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد ای جان چقدر این بازی دوست دارم حذف می کنه درباره می گذار من که خسته نمی شوم بیایید این ادعا را با دقت ...
واژه ی �سَندل� یا �صَندل� در زبان فارسی به معنای �کفش� یا �پاپوش� ریشه در زبان های ایرانی میانه ( پهلوی ) دارد. در متون پهلوی، واژه ی �sandal� به معن ...
واژه ی �سَندل� یا �صَندل� در زبان فارسی به معنای �کفش� یا �پاپوش� ریشه در زبان های ایرانی میانه ( پهلوی ) دارد. در متون پهلوی، واژه ی �sandal� به معن ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد ای جان چقدر این بازی دوست دارم حذف می کنه درباره می گذار من که خسته نمی شوم این ادعایی که می گویند �پ ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد برخی افراد تلاش می کنند واژه های کهن ایرانی را به زور ریشه ترکی جلوه دهند. بیایید با استناد به منابع ز ...
معاصر. [ م َ ص ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مُعصِر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) . ج ِ معصر به معنی دختری که به رسیدگی حیض نزدیک باشد. ( ...
اعمال. [اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عمل ، کار و خدمت. ( آنندراج ) . ج ِ عَمَل. ( مؤید الفضلاء ) . ج ِ عَمَل ، بمعنی کار و خدمت. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاط ...
مبداء. [ م َ دَءْ ] ( ع اِ ) صیغه اسم ظرف از ثلاثی مجرد بمعنی محل آغاز کردن و جای آشکار شدن . ( غیاث ) ( آنندراج ) . و بر آنچه مبداء حرکت است نیز مبد ...
تجویز. [ ت َج ْ ] ( ع مص ) روا داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( زوزنی ) ( آنندراج ) . روا داشتن رای کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ...
میعان. [ م َ ی َ ] ( ع اِمص ) روانی و گداختگی. ( ناظم الاطباء ) . روانی. آبناکی. ( یادداشت مؤلف ) . - میعان داشتن ؛ روان شدن. جاری گشتن. منبع. ل ...
میعاد. ( ع مص ) ( از �وع د� ) وعدة. با همدیگر وعده دادن. ( ناظم الاطباء ) . با یکدیگر وعده کردن. ( غیاث ) . وعده کردن با همدیگر. ( یادداشت مؤلف ) . ...
الشن. [ ] ( ع اِ ) الوسن. اولوسن . نوعی از عکرش ( گیاهی ترش که در بن خرمابن میروید و آن را میکشد یا گیاه مرغ یا نوعی از کنگر ) به فارسی ازدشت ( ؟ ) ب ...
مجر. [ م َ ] ( ع اِ ) بچه شکم شتر و گوسپند و جز آن. آنچه در شکم حیوانات آبستن چون شتر و گوسفند است. ( از اقرب الموارد ) . || سود و ربا. ( منتهی الارب ...
( مجرورة ) مجرورة. [ م َ رَ ] ( ع ص ) مؤنث مجرور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به مجرور شود. منبع. لغت نامه دهخدا
مجرورات. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مجرورة. درزبان و قواعد عربی کلماتی هستند که بواسطه حروف جاره یا اضافه مجرور می شوند. ( فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألی ...
مجرور. [ م َ ] ( ع ص ) کشیده شده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || کلمه ای که کسره دارد. ( آنندراج ) . جر داده شده و دارای جر. ( ناظم الاطباء ) . اس ...
مجروح. [ م َ ] ( ع ص ) خسته. ( آنندراج ) . خسته. زخم دار. زخم کرده شده. افکارشده. ( ناظم الاطباء ) . جریح. مکلوم. افگار. فگار. جراحت برداشته. زخم دید ...
مجرا. [ م ُ ] ( ع ص ) مُجری ̍ روان کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . روان شده و اجراشده. ( ناظم الاطباء ) . ورجوع به مجری شود. || برآورده شده. ( ناظم ...
مجردات. [ م ُ ج َرْ رَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مجرده. رجوع به مجرده و مجرد شود. || عبارت از عقول عشره و نزد بعضی ارواح و ملایک. ( غیاث ) ( آنندراج ) . چیز ...
مجربات. [ م ُ ج َرْ رَ ] ( ع ص ، اِ ) چیزهای آزموده و تجربه شده. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مجربة. رجوع به مجربة و مجرب شود. || ( اصطلاح منطق ) آن مقدمات ...
مجرد. [ م ُ ج َ ر رَ ] ( ع ص ) برهنه. عریان. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - فلان حسن المجرد؛ فلان در برهنگی خوش و آکنده گوشت اس ...
مجرب. [ م ُ ج َرْ رَ ] ( ع ص ) مرد آزموده. ( منتهی الارب ) . آزموده و مرد آزموده. ( آنندراج ) . مرد کارآزموده. مردی که کار وی راآزموده و استوار کرده ...
( حماحمة ) حماحمة. [ ح َ ح ِ م َ ] ( ع اِ ) یکی حماحم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به حماحم شود. منبع. لغت نامه دهخدا
حمالیق. [ ح َ ] ( ع اِ ) ج ِ حملاق. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . رجوع به حملاق شود. || ج ِ حُملوق. ( از منتهی الارب ) . رجوع به حملوق شود. من ...
حماحم. [ ح َ ح ِ ] ( ع اِ ) پودینه بستانی که برگش پهنا باشد و آنرا حبق نبطی گویند. برای زکام نافع است و سده های دماغ گشاید و دل را نیرو بخشد. ( منتهی ...
( حمالة ) حمالة. [ ح َ ل َ ] ( ع اِ ) دیه و تاوان و جز آن که از بهر مردمان بردارند. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به حَمال شود. || کفالت ...
حمار. [ ح ِ ] ( ع اِ ) خر. ( منتهی الارب ) . حیوان اهلی معروفی است و قسمی از آن وحشی است و آنرا حمار وحش خوانند. الاغ. درازگوش : نرم و تر گردد و خوشخ ...
حمال. [ ح َ ] ( ع اِ ) دیه. ( از اقرب الموارد ) . خون بها. ( دهار ) . || غرامت و تاوان که قومی از قوم دیگر حمل می کنند. ( از اقرب الموارد ) . ج ، حُم ...
حماقیس. [ ح َ ] ( ع اِ ) سختی ها و بلاها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شدائد و دواهی. ( اقرب الموارد ) . منبع. لغت نامه دهخدا
حماق. [ ح ُ / ح َ ] ( ع اِ ) چیچک و مانند آن که بر اندام آید. ( منتهی الارب ) . حمیق. حُمَیقی ̍. حُمَیقا. چیزی است شبیه آبله که بر اندام برآید. ( اقر ...
حماقی. [ ح َ / ح ُ قا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ احمق. ( منتهی الارب ) . رجوع به احمق شود. منبع. لغت نامه دهخدا
حماقت. [ ح َ ق َ ] ( ع اِمص ) بلاهت. حمق. حماقة. گولی. بی عقلی. ( غیاث از منتخب و کشف ) : این حماقت نه عجب باشد از آن ریش بزرگ هرکه را ریش بزرگ است خ ...
حماید. [ ح َ ی ِ ] ( ع ص ) حمائد. ج ِ حمیدة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به حمائد و حمیدة شود. منبع. لغت نامه دهخدا
حمایل. [ ح َ ی ِ ] ( ع اِ ) حَمائِل. ج ِ حمالة، در گردن آویخته. دوال شمشیر و آنچه در بر اندازند. جواهر و زرینه که زنان در گردن اندازند و از زیربغل بد ...
حمایت. [ ح ِ ی َ ] ( ع اِمص ) حمایة. نگاهبانی. پناه. پشتی. برنایشتی. هویه. دستگیری. حفاظت. یاری. نصرت. اعانت. تقویت. ( ناظم الاطباء ) . هواداری. طرفد ...
عماد. [ ع ِ ] ( ع مص ) قصد کردن بسوی کسی یا چیزی رفتن. ( از متن اللغة ) . عَمْد. عَمَد. عُمْدة. عُمود. مَعمَد. رجوع به هر یک از مصادر فوق شود. عماد. ...
( عمرة ) عمرة. [ ع ُ رَ ] ( ع اِ ) عمره. یکی از ارکان حج ، و آن از �اعتمار� مشتق شده است بمعنی زیارت کردن یا قصد مکانی آباد کردن. و در شرع آن را �حج ...
عمر. [ ع َ ] ( ع مص ) دیر ماندن و زیستن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . دیر زیستن. ( دهار ) . عُمر. عَمَر. عَمارة. رجوع به عمر و عمارة شود. ...
عمیر. [ ع َ ] ( ع ص ) جای معمور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . جای آباد، و آن فعیل است بمعنای مفعول. ( از اقرب الموارد ) . || ثوب عم ...
( عمیمة ) عمیمة. [ ع َ م َ ] ( ع ص ) جاریة عمیمة؛ دختر درازقامت. نخلة عمیمة، کذلک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . زن تام الخلقه و درازقامت. ( از اقرب ...
عمیم. [ ع َ ] ( ع ص ) تمام ، و هرچه فراهم آید و بسیار گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . تمام و همه را فراگیرنده. ( غیاث اللغات ...
عمی. [ ع َم ْی ْ ] ( ع مص ) روان گردیدن. ( از منتهی الارب ) . روان گشتن و جاری شدن. ( از اقرب الموارد ) . || کف برانداختن موج. ( از منتهی الارب ) . ک ...
عمیق. [ ع َ ] ( ع ص ) دورتک یا دراز. ( منتهی الارب ) . دورتک و دراز. ( ناظم الاطباء ) . دورتک و ژرف یا دراز. ( از آنندراج ) . ژرف ، بمعنی دور و دراز ...
ریشه شناسی واژه ی �ملت� و �ملی� ارائه می کنم، با تمرکز بر اوستایی، پهلوی و سانسکریت، دارد. - - - ریشه شناسی واژه �ملت� و �ملی� ۱. اوستایی ریش ...
واژهٔ �ملت� ریشه ای هندوایرانی دارد و در زبان های باستانی مانند اوستایی، پهلوی و سانسکریت به کار رفته است. برای توضیح دقیق تر، در ادامه به بررسی این ...
ریشه شناسی واژه �مل� ارائه دهیم که تمرکز آن بر زبان های آریایی ( اوستایی، پهلوی، فارسی میانه، و سانسکریت ) باشد و از منابع کلاسیک و معتبر علمی استفاد ...
تحلیل ریشه شناسی واژه ی �هوا� با استناد به منابع معتبر اوستایی، پهلوی و سانسکریت ارائه می شود: - - - 1. اوستایی واژه: vayu معنی: باد، هوا؛ در ...
واژهٔ لُخت / لَخت در فارسی ریشهٔ کهن دارد و تنها محدود به فارسی دری نیست، بلکه سابقه اش در اوستایی، پهلوی و حتی سانسکریت دیده می شود. من برایت به ترت ...
واژه �هو� ۱. در اوستایی ریشه hu - / hva - به معنی �خوب، نیک، درست� است. نمونه ها: hu - xšaθra = فرمانروایی نیک، hu - xšu = سخن نیک. در سرودهای ...
درباره واژه ی �هو� / �هوهو� ارائه شده است که شامل منابع کتابی معتبر برای اوستایی، پهلوی و سانسکریت است و از دهخدا یا معین یا عمید استفاده نکرده است: ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد دوستان شما در آبادیس بگوید یک متن رو برای شما حذف کنه فوقش ۴ بار یا ۵ بار برای شما حذف می کند نه همیشه ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد دوستان شما در آبادیس بگوید یک متن رو برای شما حذف کنه فوقش ۴ بار یا ۵ بار برای شما حذف می کند نه همیشه ...
تحلیل ریشه شناسی واژه ی واک /vāk/ 1. اوستایی در اوستایی، واژه به شکل v�ch ( a ) آمده و معنای آن �گفتار، سخن� است. این واژه در اوستا و متون دینی ز ...
واژه ی �واچ� ۱. اوستایی واژه ی اوستایی v�cha به معنای �سخن، گفتار� است. ریشه ی آن از زبان های هندواروپایی باستان ( PIE ) wekʷ - / wāk - گرفته شده ک ...
درباره ی واژه ی �واق� را دقیق تر و مستندتر کنیم و منابع معتبر کتابی که مربوط به اوستایی، پهلوی و سانسکریت هستند - - - ریشه شناسی واژه ی �واق� 1. ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد دوستان شما در آبادیس بگوید یک متن رو برای شما حذف کنه فوقش ۴ بار یا ۵ بار برای شما حذف می کند نه همیشه ...
تحلیل شما بسیار منظم و منطقی است و مسیر تاریخی و معنایی واژه ی �سیاست� را به خوبی نشان می دهد. می توان این تحلیل را کمی علمی تر و جامع تر کرد و منابع ...
درباره ی واژه ی �اَر / ار� و ریشه ی آن در اوستایی، پهلوی و سانسکریت. اجازه بده یک بررسی زبان شناختی انجام بدهم: - - - ۱. اوستایی ریشه ی 𐬀𐬭 ( ...
ریشه شناسی واژه زیارت - - - 🔎 خط سیر واژه اوستایی: ریشه ی zaēu - / zaēy - = �پیش آمدن، جلو رفتن، حرکت کردن به سوی نیایش�. پهلوی: zyārt = �د ...
ادعای �شکست چندباره ی ساسانیان از هون ها و سکونت آن ها در شرق ایران� معمولاً در نوشته های غیرعلمی یا ملی گرایانه ی جعلی دیده می شود. اجازه بدهید بر ا ...
واژه نامه و منابعی که آورده بودید دقیق و معتبر است. حالا اجازه بدهید مرحله به مرحله این دو موضوع جداگانه بررسی شود: - - - ۱. �هون� در زبان ها ( ...
عل. [ ع َل ْ ل ] ( ع مص ) دوباره آب خوراندن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . دیگرباره شراب دادن. ( تاج المصادر ) ( مصادر زوزنی ) . || نیک رنگ دادن ...
توقع. [ ت َ وَق ْ ق ُ ] ( ع مص ) چشم داشتن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) . چشم داشتن ب ...
( عزمة ) عزمة. [ ع َ م َ ] ( ع مص ) عَزم ( در تمامی معانی ) . ( از ناظم الاطباء ) . رجوع به عزم شود. عزمة. [ ع َ م َ ] ( ع اِ ) واجب و ثابت : عزمة م ...
( جزمة ) جزمة. [ ج َ م َ ] ( ع مص ) یک بار خوردن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) . یک بار خوردن در شبانه روز. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ...
( جزماً ) جزماً. [ ج َ مَن ْ ] ( ع ق ) حتماً و قطعاً و بطور ثبات و استوار. ( ناظم الاطباء ) . قطعاً. البتة. ( یادداشت مؤلف ) . بیقین. بطور قطع. بی ت ...
جزم. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) امری که پیش از وقت خود آید. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . از کارها پیش از هنگا ...
عزم. [ ع َ ] ( ع مص ) آهنگ نمودن بر کاری و دل نهادن وکوشش کردن. ( از منتهی الارب ) . دل به کاری نهادن. ( دهار ) ( زمخشری ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( ...
مأوا. [ م َءْ ] ( ع اِ ) جای بودن و با لفظ دادن و ساختن و گرفتن و به مأوا شدن مستعمل. ( آنندراج ) . مسکن و منزل و خانه و لانه و جایگاه و مقام و جای ...
هوی. [ هََ ] ( ع ص ) هَو. دوست دارنده. ( منتهی الارب ) . صاحب هوی. ( اقرب الموارد ) . مؤنث آن هویة است. ( اقرب الموارد ) . هوی. [ هََ وا ] ( ع مص ) ...
تعهد. [ ت َ ع َهَْ هَُ ] ( ع مص ) عهد نو کردن. ( زوزنی ) . تازه کردن پیمان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || دیدار تازه کردن ...
مقر. [ م ُ ق ِرر ] ( ع ص ) اقرارکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . اعتراف کننده و اذعان کننده و کسی که اقرار می کند و اعتراف می نماید و راست می گوید و اعت ...
اپیکا. [ اِ ] ( اِ ) ( مخفف و مصحف ایپِکاکوانها ) پوست ریشه ای است که از برزیل آرند و از آن اِمتین و دیگر ادویه مقیی کنند. منبع. لغت نامه دهخدا
اکاره. [ اَک ْ کا رَ ] ( ع ص ) اکارة. برزگر. || دهقان ساکن یک ده که سهمی از زمینهای دایر ندارد و برای کار کردن به دیه های مجاور می رود. ج ، اَکَرَة. ...
واقعیت. [ ق ِ عی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ، اِ ) حقیقت. || وجود. هستی. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
( واقعاً ) واقعاً. [ ق ِ عَن ْ ] ( ع ق ) در حقیقت. بحقیقت. حقیقةً. درواقع. فی الواقع. براستی. رجوع به واقع شود. منبع. لغت نامه دهخدا
( واقعة ) واقعة. [ ق ِ ع َ ] ( ع ص ) مؤنث واقع. رجوع به واقع شود. || ( اِ ) حادثه. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) . نازله. ( از اقرب الموارد ) . اتفاق. ک ...
( نقالة ) نقالة. [ ن َق ْقا ل َ ] ( ع ص ) تأنیث نقّال. رجوع به نَقّال شود. - سیم نقالة ؛ سیمی که بدان چیزی را از جائی به موضعی دیگر نقل کنند. - ...
واقع. [ ق ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از وقوع. رجوع به وقوع شود. || حاصل. ( اقرب الموارد ) . || آنکه سنگ آسیا را نقر کند. || مرغ که بر درخت باشد یا لانه گر ...
عق. [ ع َق ق ] ( ع مص ) شکافتن جامه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . شکافتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . || قربان کردن در هفته نخ ...
تربیت. [ ت َ ] ( ع مص ) پروردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) : چون بقدرت بیچون ترتیب تربیَت و تربیت و تزتیت عال ...
عرعر. [ ع َ ع َ ] ( اِ صوت ) بانگ خر. صدای الاغ. ( فرهنگ فارسی معین ) . بانگ درازگوش. آواز خر. ( فرهنگ لغات عامیانه ) . اسم صوت خر. حکایت صوت خر. نقل ...
زید. [ زَ / زی / زَ ی َ ] ( ع مص ) افزون شدن و افزون کردن ( لازم و متعدی ) . یقال : زاده اﷲ خیراً و زاد فیما عنده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ...
( موضوعة ) موضوعة. [ م َ ع َ ] ( ع ص ) مؤنث موضوع. ( منتهی الارب ) . ماده شتری که بدون راعی به چراگاه رود و چرا کند و شب به خانه بازآید. ( منتهی الا ...
موضوعات. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ موضوعة. نهاده ها. ( یادداشت مؤلف ) . || ج ِ موضوع. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به موضوعة شود. منبع. لغت ن ...
اکلیل. [ اِ ] ( ع اِ ) تاج. ( منتهی الارب ) ( شرفنامه منیری ) ( مؤید الفضلاء ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . ت ...
محاسب. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ) حساب کننده و مرتب کننده حساب و مستوفی. ( ناظم الاطباء ) . شمارگر. آمارگر. شمارگیر. آماره گیر. شماره گیر. حسابدار. آمارگیره ...
محاسبات. [ م ُ س َ /س ِ ] ( ع اِ ) ج ِ محاسبة. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . || حسابها. ( ناظم الاطباء ) . || بده و بستان : با فلان تاجر محاسباتی داشتم. ...
محاسبه. [ م ُ س َ ب َ / س ِ ب ِ ] ( از ع ، اِمص ) محاسبة. شمار کردن. با کسی شمار کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . حساب برگرفتن و شمار کردن با کس ...
مالیخولیا. ( معرب ، اِ ) به معنی مالیخ است که کوفت و خلل دماغی و سودا و خیال خام باشد. گویند یونانی است. ( برهان ) . خلل دماغی و سودا و خیال خام و صح ...
اثبات. [ اِ ] ( ع مص ) نیک شناختن کسی را و برجای داشتن او را. ( منتهی الارب ) . || بجای بداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) : حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو ...
اکتراث. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) پروا کردن و باک داشتن. گویند: ما اکترث له ؛ ای ماابالی به. ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . باک د ...
ثابته. [ ب ِ ت َ] ( ع ص ، اِ ) تأنیت ثابت. || یکی از ثوابت کواکب. خلاف سیّارة. هر یک از ستارگان که حرکت آنرادر نتوان یافت. ج ، ثوابِت ، ثابتات. نور ...
تأثیر. [ ت َءْ ] ( ع مص ) اثر و نشان گذاشتن در چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . نشان گذاشتن در چیزی. ( آنندراج ) . اثر کردن. ( زوزنی ) ...
انضمام. [ اِض ِ ] ( ع مص ) فراهم آمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . باهم آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . فاهم آمدن. تضامم. ( ...
عابر. [ ب ِ ] ( ع ص ) عبورکننده و راه گذرنده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) . - عابر سبیل ؛ راه گذر. مسافر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ...
( عابرة ) عابرة. [ ب ِ رَ ] ( ع ص ) مؤنث عابر. ( اقرب الموارد ) . || لغة عابرة؛ جائزه. ( اقرب الموارد ) . جائز و روان. ( منتهی الارب ) . منبع. لغت ...
عابری. [ب ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به عابِر. رجوع به عابر شود. عابری. [ ب َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به عابربن ارفخشدبن سام. ( لباب الانساب ) . رجوع به عاب ...
( طرة ) طرة. [ طَرْ رَ ] ( ع اِ ) تهیگاه. || ( مص ) آبستن کردن گشن ماده را به یک آمیزش. ( منتهی الارب ) . طرة. [ طُرْ رَ ] ( ع اِ ) کرانه جامه که پر ...
بررسی ریشهٔ واژهٔ �شلاق� در فارسی واژهٔ �شلاق� در زبان فارسی می تواند از ریشه های اوستایی، پهلوی و سانسکریت ردیابی شود، اگرچه مسیر تطور واجی و معنای ...
ریشه شناسی واژهٔ �مربا� در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت نشان دهندهٔ تحول معنایی و فرهنگی این واژه در زبان های ایرانی است. در ادامه، به بررسی ای ...
بیایید تحلیل ریشه شناسی واژه ی �سهم� را به صورت دقیق و با منابع معتبر کتابی، جداگانه برای هر زبان بررسی کنیم و سپس جمع بندی تطبیقی ارائه دهیم. همچنین ...
موضوع را مرحله به مرحله بررسی کنیم تا ریشه واژه �ریه� را در اوستایی، پهلوی و سانسکریت مشخص کنیم. ابتدا توجه کنیم که در فارسی �ریه� به عضو تنفسی بدن ا ...
برای تحلیل واژه ی �تهال� و بررسی ریشه های اوستایی، پهلوی و سانسکریت، لازم است به هر زبان جداگانه نگاه کنیم. اما ابتدا باید مشخص شود که معنی و کاربرد ...
واژه ی �کبد� که به عضو داخلی بدن ( کبد ) اشاره دارد، ریشه ای عمیق در زبان های هندواروپایی دارد و به ویژه در اوستایی، پهلوی و سانسکریت سابقه دارد. بیا ...
😊 بیایید با دقت به این ادعای جعلی درباره ی واژه ی �تشر� نگاه کنیم و بر اساس منابع زبان شناسی معتبر پاسخ علمی بدهیم. - - - ۱. بررسی ادعای جعلی ...
ریشه شناسی واژه ی �تشر� در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت — ۱. اوستایی در زبان اوستایی، واژه ای با ریشه ی �thra - � یا �tasra - � وجود دارد که ...
بررسی مرحله به مرحله ی ریشه شناسی واژه ی هون ( hōn / hawn ) همراه با منابع معتبر اوستایی، پهلوی و سانسکریت ارائه می کنم. - - - ۱. شواهد در متون ف ...
👌 من برایتان یک جدول تطبیقی از ریشه ی �xaz - � ( خزر ) در سه حوزه ی اوستایی–پهلوی–سنسکریت آماده می کنم و سپس منابع معتبر را معرفی می کنم: - - - ...
هر چقدر پاک بکنی یا با حساب دیگر بیایی بگوی فلان کلمه ترکی هست باز جواب تو را خواهم داد این چیز ها قدیمی شده که طریق حساب دیگر بیایی بگوی فلان واژه ت ...
بررسی ریشه شناسی واژه ی �گلیم� در اوستایی، پهلوی و سانسکریت با توجه به منابع موجود، واژه ی �گلیم� در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت دارای ارتباط ...
ریشه شناسی �گلین� را به خوبی توضیح داده است. من می توانم متن شما را به شکلی مرتب و منسجم با ذکر منابع معتبر کتابی در انتها بازنویسی کنم تا هم علمی با ...
ریشه شناسی واژه ی �ربا� در اوستایی، پهلوی و سانسکریت بازنویسی کردم و منابع کتابی معتبر هم اضافه شده است، بدون ارجاع به دهخدا یا فرهنگ های عمومی: - ...
از منابع معتبر برای بررسی واژه �بلغ� در سه زبان پهلوی، اوستایی و سانسکریت است. برای اینکه کمی ساختار علمی تر و خواناتر شود، می توان آن را به شکل زیر ...
واژه ی �بلوغ� و ریشه های آن، باید حتماً به متون اوستایی، پهلوی و منابع زبان شناسی تطبیقی هندواروپایی مراجعه کرد. من یک بازسازی دقیق تر برای شما ارائه ...
ریشه شناسی واژه ی �حتی� / �هتی� را مستند کنیم، باید منابع معتبر زبان شناسی تاریخی و متون اوستایی–پهلوی–سانسکریت را بیاوریم. من اینجا مرحله به مرحله ه ...
ریشه شناسی واژه ی �حتی� / �هتی� را مستند کنیم، باید منابع معتبر زبان شناسی تاریخی و متون اوستایی–پهلوی–سانسکریت را بیاوریم. من اینجا مرحله به مرحله ه ...
ادعا را علمی و مستند بررسی کنیم - - - 1. ادعا چیست؟ نویسنده ی متن گفته: عبارت �تعالی الله� عربی نیست، فصیح نیست و ساخته ی �عجم� است. �تعالی� ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد این متن از جنس همان مطالب جعلی و شبه زبان شناسی است که در فضای مجازی به ویژه برای تحریف تاریخ و زبان ه ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد من سعی می کنم موضوع را از دو زاویه توضیح بدهم: 1. بررسی ریشه شناسی علمی و منابع معتبر درباره ی واژه ی ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد با مستند بررسی کنیم تا روشن شود که واژه ی �چمچه� ریشه ی اصیل ایرانی دارد و نسبت دادن آن به ترکی، بدون ...
برای بررسی دقیق تر و مستند ریشه شناسی واژه �کلیه� در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت، اطلاعات زیر ارائه می شود: - - - ۱. اوستایی واژه: /v�r ...
واژه ی �ققنوس� ریشه ای پیچیده و چندلایه دارد که به چند زبان باستانی ارتباط پیدا می کند: اوستایی، پهلوی، و سانسکریت. بیایید مرحله به مرحله بررسی کنیم: ...
مستند و مرحله به مرحله پاسخ این ادعاها را بررسی کنم تا روشن شود که ریشه یابی جعلی یا ساده انگارانه درباره ی واژه های قاش / غاش / قاچ از کجا ناشی شده ...
ریشه شناسی واژه های غاش و قاش و ارتباط آن ها با اوستایی، پهلوی و سانسکریت اشاره می کنید. بیایید موضوع را دقیق تر باز کنیم. - - - ۱. واژه اوستای ...
ریشه شناسی واژه های غاش و قاش و ارتباط آن ها با اوستایی، پهلوی و سانسکریت اشاره می کنید. بیایید موضوع را دقیق تر باز کنیم. - - - ۱. واژه اوستای ...
واژه ی �قنات� در زبان فارسی ریشه ای کهن و چندوجهی دارد که به ویژه در زبان های ایرانی باستان، اوستایی، پهلوی و حتی سانسکریت بازتاب یافته است. در ادامه ...
می توان به تحلیل تاریخی و ریشه شناسی واژه ی قلیان/قلیون پرداخت. نکات کلیدی به شرح زیر است: - - - تحلیل واژه �قلیان� یا�قلیون� ۱. ریشه واژه شکل ...
می توان به تحلیل تاریخی و ریشه شناسی واژه ی قلیان/قلیون پرداخت. نکات کلیدی به شرح زیر است: - - - تحلیل واژه �قلیان� یا�قلیون� ۱. ریشه واژه شکل ...
باشه، بیاییم قدم به قدم بررسی کنیم. شما گفتید واژه ی �زجه� را بررسی کنیم و ارتباط آن با اوستایی، پهلوی و سانسکریت. قبل از هر چیزی باید ریشه شناسی دقی ...
- - - 📖 مدخل ریشه شناسی �رَوا /ravā/� ۱. معنای فارسی نو روا در فارسی نو به معنی: شایسته، سزاوار، درست، بجا جاری، روان مجاز، جایز ترکیبات: ...
واژه بارس. ( ترکی ، اِ ) به ترکی یوز را نامند و به هندی حجرالمحک. ( فهرست مخزن الادویه ) . یوز. پلنگ. ( دِمزن ) . لغتی است ترکی ریشه پارس بنا بنقل بر ...
واژه سباشی. [ س ُ ] ( ترکی ، اِ ) نزد ترکان قدیم صاحب جیش. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ) . و در سنگلاخ سوباشی بمعنی داروغه و شحنه آمده است. سباشی. [ س ُ ...
با دقت و با استناد علمی به این ادعا پاسخ دهیم - - - 📌 ادعا: �چینار کلمه ای ترکی است که در اصل چنک بوده و اسم نوعی درخت می باشد ( ارجاع به دیوا ...
واژه چاووش. ( ترکی ، ص ، اِ ) چاوش. نقیب لشکر. ( برهان ) . آنکه صفوف در حرب راست کند و از تعدی لشکریان ممانعت نماید. کسی که شماره افراد لشکر و هویت ی ...
ای جان یک چیزی گفته دوستان گرامی بروید لینک ویدئو کیارش درباره واژه قاشق ببینید منابع ترکی هم گفتند واژه قاشق ترکی نیست بلکه گفتند فارسی هست دل بستن ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد خیلی خوب، اجازه بدهید دقیق و مستند پاسخ بدهم و مسیر تغییر واژه را با شواهد تاریخی و زبان شناسی روشن کن ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد با دقت به موضوع نگاه می کنیم و هر ادعا را مرحله به مرحله نقد علمی می کنیم. - - - ۱. واژه ی کرک / ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد ادعایی که مطرح شده از نظر زبان شناسی تاریخی و مطالعات قرآن کاملاً غلط و جعلی است. بیایید قدم به قدم با ...
واژه ی چپق ( که به معنی نوعی پیپ یا لولهٔ دود است ) در نگاه تاریخی و زبان شناسی با چوب در ارتباط است، اما ریشهٔ دقیق آن جالب است و می تواند از چند مس ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد با دقت علمی و مستند به این ادعای جعلی پاسخ دهم. نکته کلیدی این است که واژه ی �توپ� هیچ ریشه ای در ترکی ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد بیایید خیلی دقیق و مستند به این ادعا پاسخ بدهیم. ابتدا ادعای موردنظر را بررسی می کنیم: > �چوب کلمه ای ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد یک جواب مستند و قاطع آماده می کنم که هم ریشه شناسی �چوگان� رو از نگاه علمی نشون بده، هم جعلیات پان ایر ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد بیاییم این ادعای �دوزخ = واژه ترکی� را به صورت علمی و مستند بررسی کنیم. - - - 1. ریشه شناسی علمی ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد بیایید قدم به قدم بررسی کنیم تا ببینیم آیا واقعاً �خازن� از �قازان� ( دیگ ) ترکی گرفته شده یا نه. ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد این ادعا چند لایه تحریف و مغالطه دارد. بیایید قدم به قدم با منابع بررسی کنیم: - - - ۱. واژه �خزین ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد با مستند جواب این ادعای ساختگی رو بدید. بیایید مرحله به مرحله بررسی کنیم: - - - ۱. واژه ی مخزن د ...
هر �چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد بریم مرحله به مرحله این ادعا رو بررسی کنیم تا روشن بشه: - - - ۱. بررسی واژهٔ �شش� در فارسی در فا ...
مضحک. [ م َ ح َ ] ( ع اِ ) جای خندیدن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . آن جزئی که در خنده کننده ، دندانها در وی ظاهر می گردد. وم ...
( سبابة ) سبابة. [ س َب ْ با ب َ ] ( ع اِ ) انگشت شهادت. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) . انگشت دشنام. ( زمخشری ) . انگشتی که پهلوی ابهامست چه هنگام سب بد ...
فلج. [ ف َ ] ( اِ ) زنجیر در. کلیدان در. غلق. ( یادداشت مؤلف ) : در به فلجم کرده بودم استوار در کلیدان اندرون هشتم مدنگ. علی قرط اندکانی. دل از دن ...
استشهاد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) گواهی خواستن. ( غیاث ) ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . حاضر آمدن خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ...
مرتب. [ م ُ رَت ْ ت َ ] ( ع ص ) در جای خود قرار داده شده. در مرتبه خود قرار گرفته. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . ترتیب داده شده. ( آنندراج ) ...
اجمال. [ اِ ] ( ع مص ) اجمال شحم ؛ گداختن پیه را. بگداختن چربش. ( منتهی الارب ) . || اجمال در طلب ؛ آهستگی کردن در طلب و افراط نکردن. ( منتهی الارب ) ...
سلاح. [ س َل ْ لا ] ( ع ص ) حیوانی که سرگین بسیار اندازد. ( ناظم الاطباء ) . سلاح. [ س ُ ] ( ع اِ ) سرگین و سرگین ستور. غایط. ( ناظم الاطباء ) . سرگ ...
ضرغام. [ ض ِ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ضرغامة. ( منتهی الارب ) . شیر. ( بحر الجواهر ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) . شیردرنده. ( منتخب اللغات ) . اسد. ج ، ضر ...
باصر. [ ص ِ ] ( ع ص ) چشم دارنده. ذوبصر. ( تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) . || لمح باصر؛ ذوبصر و تحدیق. ( تاج العروس ) . نگاه تیز. ( ناظم الاطباء ) ...
ایمن. [ م ِ ] ( از ع ، ص ) تلفظ فارسی آمِن عربی. در امن و در امان. محفوظ. مصون. ( فرهنگ فارسی معین ) . بی خوف و بی دهشت و بی ترس ، ممال آمِن که اسم ف ...
( زبالة ) زبالة. [ زُ ل َ ] ( ع اِ ) چیز اندک ، یقال : مافی البئر زبالة؛ یعنی نیست در چاه چیزی از آب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ...
تأهل. [ ت َ ءَهَْ هَُ ] ( ع مص ) زن کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) . بااهل شدن. ( زوزنی ) ( از قطر المحیط ) . زن خواستن و با اهل شدن. ( منتهی ...
علام. [ ع َ م َ ] ( ع حرف جر اسم ) مرکب از �علی � حرف جر، و �ما�ی استفهامی ، الف �ما� بواسطه داخل شدن حرف جر بر آن ، حذف شده است. ( اقرب الموارد ) . ...
عدل. [ ع َ ] ( ع اِمص ) مقابل ستم. مقابل بیداد. داد. ( دستوراللغة ) . مقابل جور. ضد جور. نقیض جور. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . مقابل ظلم. نصفت ...
ذوب. [ ذَ ] ( ع مص ) گداختن. ( دهار ) ( دستور اللغه ادیب نطنزی ) . گداخته شدن. ( تاج المصادربیهقی ) ( دهار ) ( دستور اللغه ادیب نطنزی ) . ذَوَبان. ( ...
اکهاء. [ اَ ] ( ع اِ ) مردمان دانا و آگاه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) . اکهاء. [ اِ ] ( ع مص ) به دم گرم ...
اکتناف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) حظیره شتران ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || گرد چیزی درآمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از ...
انسجام. [ اِ س ِ ] ( ع مص ) روان شدن اشک و جز آن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . یقال : انسجم الدمع فانسجم و کذلک الماء. ( ناظم الاطباء ) . رو ...
مفقود. [ م َ] ( ع ص ) گم کرده شده. یافته نشده. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) . گم. گمشده. ناپدید. غایب. معدوم. ( از ناظم الاطباء ) . از دست بشده. گم شده ...
متکلم. [ م ُ ت َ ک َل ْ ل َ ] ( ع اِ ) جای سخن. یقال : ما اجد متکلماً؛ ای موضع کلام. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) . متکلم ...
فتوا. [ ف َت ْ ] ( ع اِ ) فتوی. رجوع به فتوی شود منبع. لغت نامه دهخدا
اسکی. [ اَ ] ( ترکی ، ص ) قدیم. || کهنه. مندرس : آن پسر پاره دوز شب همه شب تا بروز بانگ کند چون خروز اسکی بابوش کیمده وار. مولوی. اسکی. [ اِ ] ( فر ...
مقرب. [ م ُ ق َرْ رَ ] ( ع ص ) نزدیک شده. ( ناظم الاطباء ) . نزدیک داشته. نزدیک کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || اجازه به نزدیکی داده شده. آن ...
اقلام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ قَلَم. ( ناظم الاطباء ) : ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق که تاب آتش سعدی نیاورد اقلام. سعدی. منبع. لغت نامه دهخدا
( محاکمة ) محاکمة. [ م ُ ک َم َ ] ( ع مص ) با کسی بحکم شدن. ( زوزنی ) . بردن کسی راپیش حاکم به خصومت. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . و رجوع به مح ...
اعانه. [ اِ ن َ ] ( ع مص ) کمک : اگر اعانه شما نبود من مغلوب می شدم. ( فرهنگ نظام ) . مساعدت. عون. معونه. ( کازیمنسکی ) . یاری کردن. ( تاج المصادر بی ...
( مثانة ) مثانة. [ م َ ن َ ] ( ع اِ ) آبدان که جای بول و کمیز باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . جای کمیز اندر شکم. ( دهار ) . کمیزدان. آبدان. ( زمخ ...
سعایت. [ س ِ ی َ ] ( ع مص ) سعایة : طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و سطبر ایشان در رنجند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415 ) . ابوالحسن بن سیمجور ...
لاشعور. [ ش ُ ] ( ع ص مرکب ) ( از: لا شعور ) به معنی بی شعور منبع. لغت نامه دهخدا
حوایج. [ ح َ ی ِ ] ( ع اِ ) توابل. دیگ افزارها. || ج ِ حاجة و این خلاف قیاس است. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . ج ِ حاجة. مأخوذ از تازی ، کار ...
لابد. [ ب ُدد ] ( ع ق مرکب ) ( از: �لا� �بُد� ) به معنی چاره نیست. علاج نیست. ( زمخشری ) . لامحاله. ناچار. ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ) . لاعلاج. ...
منشاء. [ م َ ش َءْ ] ( ع اِ ) محل نشأت و گویند: مولدی و منشی فی بنی فلان. ( از اقرب الموارد ) . زیستنگاه. جایی که مردم بدانجا نشو و نما کنند. ( یادد ...
متروک. [ م َ ] ( ع ص ) گذاشته شده. ( آنندراج ) . واگذاشته شده. ( ناظم الاطباء ) . ترک شده. رهاشده : می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. . . و ...
( ضجة ) ضجة. [ ض َج ْ ج َ ] ( ع اِ ) بانگ و فریاد مردم. ( منتهی الارب ) . بانگ. فریاد. ناله. غوغا. شیون. خروش. فغان. ضج . ضجیج. منبع. لغت نامه دهخدا
دانس. ( فرانسوی ، اِ ) رقص. دست افشانی و پای کوبی مرد و زن. وشت. ترقص. دستبند. زقن. حنجله. بحرکت درآوردن بدن بموزونی ، هم آهنگ با نوایی یا سازی. من ...
ضریب. [ ض َ ] ( ع ص ، اِ ) مانند. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) . مثل. ( منتهی الارب ) . نظیر : ضریر ما له فی العلوم نظیر و طبیب ما له فی الازمنة ...
دیاگرام. ( فرانسوی ، اِ ) برای نمایش قسمتهای مختلف گلها در روی حلقه های مختلف اشکال اختصاری رسم میشود که آنها را دیاگرام نامیده اند. ( گیاه شناسی گل ...
( محبوبة ) محبوبة. [ م َ ب َ ] ( اِخ ) نامی مدینه رسول اﷲ را. ( دمشقی ) . محبوبة. [ م َ ب َ ] ( ع ص ) تأنیث محبوب. ج ، محبوبات. ( یادداشت مرحوم دهخ ...
( آمن ) آمن. [ م ِ ] ( ع ص ) بزینهار. بازینهار. بی بیم. بی خوف. ایمن. استواردارنده بی بیمی. آمن. [ م َ ] ( ع ن تف ) استوارتر. امن. [ اَ ] ( ع مص ) ...
مرض. [ م َ رَ / م َ ] ( ع مص ) بیمار شدن و پراکنده و مضطرب خاطر گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . بیمار شدن. ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ...
موقت. [ م َ ق ِ ] ( ع اِ ) جایی که برای وقت دادن مقرر کرده باشند. ( ناظم الاطباء ) . میقات. ( منتهی الارب ) . || هنگامی که برای تعیین جای مقرر شده با ...
استصواب. [ اِ ت ِص ْ ] ( ع مص ) صواب خواستن. ( منتهی الارب ) . صواب جستن. || راست یافتن فعل کسی را. ( منتهی الارب ) . || صواب شمردن. ( منتهی الارب ) ...
استقرار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) ثبات. سکون. آرام گرفتن. ( غیاث ) ( تاج المصادر بیهقی ) . ثابت شدن. ( غیاث ) . قرار و ثبات ورزیدن به جائی. آرمیدن. ( منته ...
بیایید این ادعا را قدم به قدم بررسی کنیم و با منابع معتبر پاسخ بدهیم: - - - ادعای مورد بررسی: > �کوشش� کلمه ای ترکی است، از فعل کوشماق به معنی ...
هر چقدر پاک بکونی بازهم جواب تو رو خواهم داد بیایید این ادعای جعلی را با دقت و مستندات علمی بررسی کنیم. - - - ۱. ریشهٔ واقعی واژه �شیشه� در زب ...
این ادعا که واژه ی �خزینه� از ترکی و از واژه ی �قازان� ( به معنی دیگ ) آمده و بعد وارد عربی شده است، کاملاً نادرست است و می توان آن را از نظر زبان شن ...
درباره ی ریشه ی کلمه ی �مخزن� آوردید و من می توانم آن را با بررسی منابع معتبر لغوی و تاریخی تحلیل کنم. ادعا: > �مخزن� از قازان ( به معنی دیگ ) در ...
واژهٔ �هزبر� در زبان فارسی به معنای �شیر درنده�، �پهلوان� یا �دلیر� است و در متون کهن فارسی، به ویژه در آثار سعدی و شاهنامهٔ فردوسی، برای توصیف شخصیت ...
یک بررسی دقیق و مستند از ریشه ی واژه ی �هژبر� ارائه کنم و منابع معتبر هم در پایان ذکر کنم. - - - بررسی ریشه و تطور تاریخی واژه ی �هژبر� 1. اوس ...
بیایید این واژه را دقیق بررسی کنیم. شما می پرسید درباره ی واژه ی �نَخش� یا �نقش� و ریشه های آن در اوستایی، پهلوی و سانسکریت. برای تحلیل، بهتر است قدم ...
بیایید این واژه را دقیق بررسی کنیم. شما می پرسید درباره ی واژه ی �نَخش� یا �نقش� و ریشه های آن در اوستایی، پهلوی و سانسکریت. برای تحلیل، بهتر است قدم ...
ریشه ی واژه ی �نقش / نقشه� کاملاً منظم و مستند است و با منابع معتبر اوستایی، پهلوی و سانسکریت پشتیبانی می شود. اجازه بدهید قدم به قدم جمع بندی و تأکی ...
واژه ی �نقش� و مشتقات آن مانند �نقّاش� ریشه ای کهن دارند که در اوستایی، فارسی میانه ( پهلوی ) و سانسکریت قابل ردیابی است. این واژه با حفظ معنای �تصوی ...
برای بررسی ریشه شناسی واژه ی �نقطه� یا�نخته � در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت، منابع معتبر غیر از لغت نامه های دهخدا، معین و عمید عبارتند از: ...
برای بررسی ریشه شناسی واژه ی �نقطه� یا�نخته � در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت، منابع معتبر غیر از لغت نامه های دهخدا، معین و عمید عبارتند از: ...
من با استناد به منابع تاریخی و زبان شناسی معتبر، این موضوع رو باز می کنم تا روشن بشه کدام بخش حقیقت داره و کدام بخش تحریف و شایعه است: - - - ۱. ...
این ادعاها از نوع �اتیمولوژی عامیانه� ( folk etymology ) هست، یعنی افراد بدون آشنایی با زبان شناسی تاریخی، با بازی با شباهت های سطحی کلمات، یک داستان ...
در واقع یک شبه ریشه شناسی عامیانه ( folk etymology ) است که در فضای مجازی و برخی نوشته های غیرعلمی برای تحریف واژه های جغرافیایی و قومی استفاده می شو ...
یک جور واژه سازی و قیاس سطحیه که اصلاً پشتوانه ی زبان شناختی نداره. برای پاسخ دادن به این جور "جعلیات" باید هم به منابع زبان شناسی تاریخی مراجعه کنیم ...
یک جور واژه سازی و قیاس سطحیه که اصلاً پشتوانه ی زبان شناختی نداره. برای پاسخ دادن به این جور "جعلیات" باید هم به منابع زبان شناسی تاریخی مراجعه کنیم ...
یک جور واژه سازی و قیاس سطحیه که اصلاً پشتوانه ی زبان شناختی نداره. برای پاسخ دادن به این جور "جعلیات" باید هم به منابع زبان شناسی تاریخی مراجعه کنیم ...
یک جور واژه سازی و قیاس سطحیه که اصلاً پشتوانه ی زبان شناختی نداره. برای پاسخ دادن به این جور "جعلیات" باید هم به منابع زبان شناسی تاریخی مراجعه کنیم ...
یک جور واژه سازی و قیاس سطحیه که اصلاً پشتوانه ی زبان شناختی نداره. برای پاسخ دادن به این جور "جعلیات" باید هم به منابع زبان شناسی تاریخی مراجعه کنیم ...
یک جور واژه سازی و قیاس سطحیه که اصلاً پشتوانه ی زبان شناختی نداره. برای پاسخ دادن به این جور "جعلیات" باید هم به منابع زبان شناسی تاریخی مراجعه کنیم ...
طرح موضوع. ادعایی که آوردید درباره ی �ترکی بودن واژه ی چوب� یک نمونه ی آشکار از تحریفات زبانی است. اجازه بدهید مرحله به مرحله و با منابع معتبر بررسی ...
بیایید قدم به قدم و مستند با منابع علمی و معتبر به این ادعا پاسخ بدهیم و نشان دهیم که این ادعاها فاقد اعتبار علمی هستند. - - - ⚠️ ادعای جعلی: � ...
واژه ی اَسَن / 𐬀𐬯𐬆𐬥 ( asan ) در اوستایی، پهلوی و سنسکریت هم ریشه است و از ریشهٔ مشترک هندواروپایی می آید. - - - 🕊️ واژه ی اَسَن / 𐬀𐬯𐬆𐬥 ...
در مورد واژه ی تکاب و ریشه های آن در اوستایی، پهلوی و سانسکریت، نکات زیر قابل توجه است: - - - تحلیل ریشه شناسی واژه �تکاب� ۱. بخش اول: �تک� او ...
بیاییم دقیق بررسی کنیم 👇 واژه �تیم� این واژه در فارسی امروز بیشتر در معنای گروه، دسته، دسته بندی از افراد ( مثل تیم ورزشی ) به کار می رود. اما ریش ...
واژه ی �چوگان� ( چووبازی، بازی با توپ و چوب سوار بر اسب ) از نظر ریشه شناسی در متون اوستایی، پهلوی و سنسکریت قابل بررسی است: - - - ریشه شناسی وا ...
نمونه ی واضح �واژه سازی خیالی� و تلاش برای مصادره ی میراث زبانی است. بهترین پاسخ به چنین ادعاها، رجوع به منابع علمی زبان شناسی تاریخی است، نه بازی با ...
واژه های �کِشتی�، �کُشتی� و �کِشت� هم در اوستایی/پهلوی حضور دارند و هم در سانسکریت هم ریشه هایی دارند. بیاییم دقیق بررسی کنیم: - - - ۱. اوستایی ...
واژه های �کِشتی�، �کُشتی� و �کِشت� هم در اوستایی/پهلوی حضور دارند و هم در سانسکریت هم ریشه هایی دارند. بیاییم دقیق بررسی کنیم: - - - ۱. اوستایی ...
درباره ریشه واژه �یوز� در اوستایی، پهلوی و سانسکریت صحبت کنیم. اجازه بدهید دقیق و قدم به قدم بررسی کنیم: - - - ۱. واژه �یوز� در فارسی امروز معن ...
واژه ی �چالش� که در فارسی امروز به معنای �رقابت، مبارزه، مقابله یا امتحان� به کار می رود، ریشه های جالبی در زبان های باستانی دارد و می توان آن را با ...
این ادعا که �چالش� ریشه ی ترکی دارد و از �چالماق / چالیشماق� آمده، یک برداشت جعلی و غیرعلمی است. بیایید با منابع زبان شناسی و تاریخی معتبر بررسی کنیم ...
بیایید این ادعاها را با دقت تاریخی و زبانی بررسی کنیم و مستند به منابع معتبر رد کنیم، چون متن شما به روش علمی و مستند به اوستایی، پهلوی و سانسکریت اس ...
در مورد واژه ی �تفنگ�، توضیح دقیق و تاریخی لازم است، چون ترکیب ریشه ها و انتقال واژگان بین زبان ها همیشه پیچیده است. بیایید مرحله به مرحله بررسی کنیم ...
از ریشه شناسی واژه ی �تف� بسیار منظم و دقیق است. اجازه بدهید قدم به قدم آن را مرور و کمی تکمیل کنیم، با تمرکز بر اوستایی، پهلوی، و ارتباط بالقوه با س ...
بیایید با دقت و مستند به موضوع نگاه کنیم و این ادعای جعلی درباره ی �تف� را بررسی کنیم. قدم به قدم تحلیل می کنیم: - - - ۱. ادعای مورد بررسی > �ت ...
می توانیم با دقت و مستند، این ادعاهای ضدّ علمی دربارهٔ واژهٔ �فرار� و ربط دادن آن صرفاً به عربی را نقد کنیم. بیایید قدم به قدم و با منابع معتبر پیش ب ...
واژهٔ �فرار� را می توان از دیدگاه زبان شناسی تاریخی بررسی کرد. اجازه بدهید قدم به قدم تحلیل کنیم و ارتباط آن با اوستایی، پهلوی، و سانسکریت را بررسی ک ...
دربارهٔ ریشه شناسی واژه �خالی/قالی� بسیار جامع و تاریخی است و چند نکته کلیدی دارد که می توان برای جمع بندی اشاره کرد: - - - 🔹 ریشه و معنای واژه ...
ریشه شناسی واژه �قالی / قالین� بازنویسی کنم و منابع علمی معتبر اوستایی، پهلوی و سانسکریت را در انتها بیاورم، بدون ارجاع به فرهنگ های رایج فارسی مانند ...
ریشه شناسی واژه �قالی / قالین� بازنویسی کنم و منابع علمی معتبر اوستایی، پهلوی و سانسکریت را در انتها بیاورم، بدون ارجاع به فرهنگ های رایج فارسی مانند ...
بیایید این ادعا را مرحله به مرحله و علمی بررسی کنیم تا روشن شود که واژه های فارسی که به �ـمه� ختم می شوند، همه ترک خاست نیستند. من از منابع معتبر زبا ...
بیایید این ادعا را مرحله به مرحله و علمی بررسی کنیم تا روشن شود که واژه های فارسی که به �ـمه� ختم می شوند، همه ترک خاست نیستند. من از منابع معتبر زبا ...
ادعایی که آوردی نمونه ای از تحریف های رایج است که می خواهند واژگان فارسیِ کهن را �ترکی� معرفی کنند. بیایید مرحله به مرحله بررسی کنیم: - - - 1. ر ...
اجازه بدید علمی و با منابع معتبر بررسی کنیم تا روشن بشه این ادعاها تا چه اندازه درست یا جعلی هست. - - - ۱. واژه ی �شُش� به معنای �ریه� در فارس ...
قدم به قدم بررسی کنیم و با منابع معتبر زبان شناسی جواب این ادعا درباره واژه ی �فِرچه� را بدهیم. - - - ۱. شکل واژه در فارسی در فارسی امروز �فِر ...
اجازه بدهید مرحله به مرحله بررسی کنیم و با منابع معتبر پاسخ علمی بدهیم: - - - ۱. واژه �فرفره� در فارسی �فرفره� در فارسی میانه ( پهلوی ) به صورت ...
بیایید قدم به قدم بررسی کنیم - - - ۱. ادعای جعلی: �فشنگ واژه ای ترکی است و در اصل فیشک بوده� این ادعا نادرست است و حتی در منابع معتبر زبان شناس ...
این ادعا که �یوزپلنگ� واژه ای ترکی است و از �یوز� ( صورت ) �قاپلانگ� ( پلنگ ) ساخته شده، هم از نظر زبان شناسی و هم از نظر تاریخی اشتباه و ساختگی است. ...
من پاسخ را در چند بخش با منابع معتبر می آورم تا به طور مستند نشان دهیم که این ادعاها بیشتر تحریف و ساده سازی تاریخ هستند: - - - ۱. قالی پازیریک ...
بسیار خوب، بیایید واژه �شالیزار� را از نظر ریشه شناسی بررسی کنیم. واژه ی �شالیزار� در زبان فارسی به زمین هایی اطلاق می شود که برای کشت برنج اختصاص ...
واژه های �وقت� و �وخت� در فارسی امروز، ریشه ای مشترک در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت دارند. برای بررسی دقیق تر این ریشه ها و منابع معتبر، به من ...
واژه های �وقت� و �وخت� در فارسی امروز، ریشه ای مشترک در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت دارند. برای بررسی دقیق تر این ریشه ها و منابع معتبر، به من ...
ریشه شناسی �تَناب / طَناب� 1. فارسی میانه ( پهلوی ) در متون پهلوی واژه ی tanāp به معنای �ریسمان، بند، چیزی بافته شده� آمده است. ریشه ی آن فعل ...
ریشه شناسی �تَناب / طَناب� 1. فارسی میانه ( پهلوی ) در متون پهلوی واژه ی tanāp به معنای �ریسمان، بند، چیزی بافته شده� آمده است. ریشه ی آن فعل ...
بیایید با دقت علمی و با استناد به منابع معتبر، ادعای جعلی را بررسی کنیم و پاسخ مستند بدهیم. - - - ۱. ادعای جعلی > �توفان کلمه ای تورکی است که ...
ریشه های واژه های طوفان / توفان را در زبان های باستانی بررسی کرد. اجازه بده دقیق بررسی کنیم: نتیجهٔ کوتاه واژهٔ طوفان/توفان از ریشهٔ کهن tūp - / tū ...
ریشه های واژه های طوفان / توفان را در زبان های باستانی بررسی کرد. اجازه بده دقیق بررسی کنیم: نتیجهٔ کوتاه واژهٔ طوفان/توفان از ریشهٔ کهن tūp - / tū ...
ریشه های واژه های �چطور� و �چتور� را از نظر زبان شناسی تاریخی بررسی کنیم و به اوستایی، پهلوی، و سانسکریت ارتباط دهیم. برای دقت، بهتر است قدم به قدم پ ...
ریشه های واژه های �چطور� و �چتور� را از نظر زبان شناسی تاریخی بررسی کنیم و به اوستایی، پهلوی، و سانسکریت ارتباط دهیم. برای دقت، بهتر است قدم به قدم پ ...
بیایید قدم به قدم، مستند و علمی این ادعاهای جعلی را بررسی کنیم و با منابع معتبر پاسخ دهیم. ⚡ - - - ۱. واژه ی �طور� / �تور� و ادعای عربی بودن اد ...
واژه ی �طور� یا �تور� ریشه ای مشترک در اوستایی، پهلوی و سانسکریت داشته باشد. قبل از نتیجه گیری، باید هر زبان را جداگانه بررسی کنیم و سپس تطابق واجی و ...
واژه ی �طور� یا �تور� ریشه ای مشترک در اوستایی، پهلوی و سانسکریت داشته باشد. قبل از نتیجه گیری، باید هر زبان را جداگانه بررسی کنیم و سپس تطابق واجی و ...
ریشه شناسی واژه �شیلات� نگاه کنیم و ارتباط آن با اوستایی، پهلوی و سانسکریت را بررسی کنیم. - - - ۱. اوستایی واژه و ریشه: �šii� / �ši - � معنی: ...
بیایید بررسی ریشه شناسی واژه �پانسمان� را با نگاه علمی و تاریخی و با ارجاع به منابع معتبر انجام دهیم، به دور از لغت نامه های عمومی مثل دهخدا یا معین. ...
برای بررسی ریشه شناسی واژه �قارچ یا غارچ � در زبان های اوستایی، پهلوی ( فارسی میانه ) و سانسکریت، و با استناد به منابع معتبر اطلاعات زیر ارائه می شود ...
برای بررسی ریشه شناسی واژه �قارچ یا غارچ � در زبان های اوستایی، پهلوی ( فارسی میانه ) و سانسکریت، و با استناد به منابع معتبر اطلاعات زیر ارائه می شود ...
این ادعا که �خیابان واژه ای ترکی و برگرفته از خیاو ( مشگین شهر ) � باشد پاسخ مستند می دهم: - - - ۱. مستندات زبان شناسی و تاریخی سند پهلوی: در ف ...
واژه ی خیابان از نظر ریشه شناسی یک مسیر جالب دارد و می شود آن را در پیوند با اوستایی، پهلوی و حتی سانسکریت بررسی کرد: - - - ریشه شناسی �خیابان� ...
👌 واژه ی �جِنده� ( در معنای �کهنه، فرسوده، پاره پاره� و بعدها �زن بدکار� ) در اصل از همان �ژِنده� فارسی است. - - - ریشه شناسی واژه �ژِنده / جِ ...
👌 واژه ی �جِنده� ( در معنای �کهنه، فرسوده، پاره پاره� و بعدها �زن بدکار� ) در اصل از همان �ژِنده� فارسی است. - - - ریشه شناسی واژه �ژِنده / جِ ...
ریشه شناسی واژه ی �تسمه� در زبان های ایرانی باستان و هندواروپایی نشان دهنده ی ارتباطات زبانی میان این زبان ها است. در ادامه، به بررسی این واژه در زبا ...
واژه ی �چاییدن� نسبتاً دقیق و مستند است و نشان می دهد که این واژه در ریشه های ایرانی باستان و هندواروپایی ریشه دارد. اجازه بدهید نکات را به شکل علمی ...
واژه ی �وطن� یا �وتن� در زبان های ایرانی باستان و هندی - ایرانی ریشه های مشترکی دارد و می توان آن را در اوستایی، پهلوی و سانسکریت بررسی کرد. اجازه بد ...
واژه ی �وطن� یا �وتن� در زبان های ایرانی باستان و هندی - ایرانی ریشه های مشترکی دارد و می توان آن را در اوستایی، پهلوی و سانسکریت بررسی کرد. اجازه بد ...
واژه ی �خرفت� را دقیق بررسی کنیم و ریشه ی آن در اوستایی، پهلوی و سانسکریت را تحلیل کنیم. - - - ۱. فارسی نو و فارسی میانه فارسی نو: �خرفت� به مع ...
درباره ریشه و معنی نام �افشین� به طور نسبتاً کامل توضیح می دهد، ولی می توان آن را کمی منظم تر و تحلیلی تر کرد تا رابطه بین اوستایی، پهلوی، سغدی و سان ...
واژه �چکمه� را از نظر ریشه شناسی بررسی کنیم و ارتباط آن با اوستایی، پهلوی و سانسکریت را بسنجیم. - - - ریشه شناسی واژه �چکمه� در زبان فارسی واژ ...
واژه باش فارسی با باش ترکی فرق دارد چه بخواهد چه نخواهید واژه باشد یا باشه یا باشیدن هر باش باشد با ترکی فرق دارد برای بار دوم متاسفانه بازهم همین تک ...
ادعای جعلی و نادرست در حوزه ریشه شناسی است و به هیچ وجه پایه ی علمی ندارد. بیایید قدم به قدم بررسی کنیم: - - - 1. ادعا: > �املا کلمه ای تورکی ا ...
از ادعاهایی که شما آوردید، از جمله اینکه �دلمه� یا �تکمه� و واژه های با � - مه� آخر صرفاً �ترکی� هستند، عمدتاً جعلی و غیرعلمی است و با شواهد تاریخی و ...
از ادعاهایی که شما آوردید، از جمله اینکه �دلمه� یا �تکمه� و واژه های با � - مه� آخر صرفاً �ترکی� هستند، عمدتاً جعلی و غیرعلمی است و با شواهد تاریخی و ...
بیایید این ادعاها را مرحله به مرحله و مستند بررسی کنیم و نشان دهیم که برداشت های ارائه شده عمدتاً حدسی، غیرعلمی و با زبان شناسی تاریخی سازگار نیستند. ...
این گونه ادعاها معمولاً بدون توجه به اصول زبان شناسی تاریخی، تحول واجی، و شواهد متنی ساخته می شوند. من مرحله به مرحله به این موارد پاسخ می دهم و مناب ...
این گونه ادعاها معمولاً بدون توجه به اصول زبان شناسی تاریخی، تحول واجی، و شواهد متنی ساخته می شوند. من مرحله به مرحله به این موارد پاسخ می دهم و مناب ...
بررسی ریشه شناسی واژه ی �چای� ۱. فارسی میانه و اوستایی در فارسی میانه، واژه ی �چاییدن� به معنای �چشیدن، امتحان کردن، مزه کردن� وجود داشته است. در ...
بررسی ریشه یابی واژه ی �تپل� علمی و دقیق باشد. نسخه ی پیشنهادی با منابع کتابی به صورت جامع و مستند به این شکل است: - - - بررسی واژه ی �تپل� از م ...
بیایید واژه ی �منی� را با نگاه دقیق ریشه شناسی بررسی کنیم و منابع معتبر کتابی هم ارائه دهیم. من ترتیب کار را به زبان و ریشه ها می دهم: - - - ۱. ...
ریشه ی واژه ی �قبیله� را از منظر تاریخی و زبان شناسی بررسی کنیم و ارتباط آن با اوستایی، پهلوی و سانسکریت را روشن کنیم. - - - بررسی تطبیقی واژه ...
قدم به قدم واژه ی �عشایر / اَشایر� را داشته باشد و هم فهرست منابع معتبر کتابی را در انتها ارائه دهد، بدون اتکا به فرهنگ های عمومی ایرانی مانند دهخدا، ...
قدم به قدم واژه ی �عشایر / اَشایر� را داشته باشد و هم فهرست منابع معتبر کتابی را در انتها ارائه دهد، بدون اتکا به فرهنگ های عمومی ایرانی مانند دهخدا، ...
ریشه شناسی واژه �طایفه� با تمرکز بر منابع معتبر علمی در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت ارائه می شود: - - - ریشه شناسی واژه �طایفه� واژه �طا ...
ریشه شناسی واژه �طایفه� با تمرکز بر منابع معتبر علمی در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت ارائه می شود: - - - ریشه شناسی واژه �طایفه� واژه �طا ...
واژه �دکتر� از ریشه ی �دستور� فارسی است و این �دستور� خود ریشه هایی در اوستایی، پهلوی و سانسکریت دارد. بیایید هر مرحله را بررسی کنیم: - - - مسیر ...
ریشه شناسی واژه �هویج� در زبان های ایرانی و هندواروپایی، ارتباطات زبانی میان این زبان ها را نشان می دهد. در ادامه، به بررسی دقیق این واژه در زبان های ...
این واژه را با دقت بررسی کنیم. شما اشاره کرده اید به سنجاق یا سجاغ و ریشه اوستایی، پهلوی و سانسکریت آن. من مرحله به مرحله تحلیل می کنم. - - - ...
بیایید این ادعای �ترکی بودن واژه سنجاق� را به صورت مستند و مرحله به مرحله بررسی کنیم و با منابع معتبر پاسخ دهیم. - - - ۱️⃣ ادعای جعلی ادعا: �س ...
این واژه را با دقت بررسی کنیم. شما اشاره کرده اید به سنجاق یا سجاغ و ریشه اوستایی، پهلوی و سانسکریت آن. من مرحله به مرحله تحلیل می کنم. - - - ...
واژه ی �موز� در زبان فارسی از جمله واژه های وام گرفته ای است که مسیر انتقال آن از زبان های دراویدی به سانسکریت و سپس به فارسی میانه بوده است. در ادام ...
ریشه ی واژه ی �بیل� را به شکل علمی و مستند انجام دهیم و منابع معتبر فارسی و زبانی را نیز ذکر کنیم. تحلیل شما تقریباً درست است، اما می توان آن را کمی ...
واژه �کلنگ� را از منظر ریشه های تاریخی و زبان شناسی بررسی کنیم. - - - بررسی واژه �کلنگ� در زبان های ایرانی و هندواروپایی واژه �کلنگ� در زبان ف ...
می توان ریشه ی واژه ی �عمو / اَمو� را از طریق منابع تاریخی و تطبیقی اوستایی، پهلوی و سانسکریت بررسی کرد. بر اساس توضیح شما، متن علمی و مستند به شکل ز ...
می توان ریشه ی واژه ی �عمو / اَمو� را از طریق منابع تاریخی و تطبیقی اوستایی، پهلوی و سانسکریت بررسی کرد. بر اساس توضیح شما، متن علمی و مستند به شکل ز ...
می توانیم قدم به قدم این مسئله را بررسی کنیم. واژه ی �مشتلق� از ریشه ی �مژدگانی� است و ریشه ی اوستایی، پهلوی و سانسکریت آن را پیدا کنید. اجازه بدهید ...
بیایید قدم به قدم و علمی با ادعای جعلی و غلط دربارهٔ �مشتلق� برخورد کنیم و نشان دهیم که این واژه اصالتاً فارسی است و ریشه ای ترکی ندارد. - - - ...
واژه ی �تسویه� را از منظر ریشه شناسی بررسی کنیم. قبل از هر چیز، بهتر است معنی آن را مشخص کنیم: در فارسی امروز، �تسویه� به معنای پاک سازی، صاف کردن، ت ...
واژه ی تنبلی از ریشه ی واژه ی تنبَل فارسی هست. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 واژه ی تنبَل ( به معنی کُند، کاهل، سست کار ) در فارسی امروز ...
واژه ی تنبَل ( به معنی کُند، کاهل، سست کار ) در فارسی امروز ریشه ی جالبی دارد و خیلی ها آن را به اوستایی یا سانسکریت نسبت می دهند، ولی بررسی دقیق تر ...
واژهٔ �داغان� ۱. در فارسی نو در فارسی امروز، �داغان� به معنی خراب، ویران، متلاشی و از کار افتاده به کار می رود. بسیاری از پژوهشگران زبان شناسی آن ...
واژه �باس� از ریشه �بایست� فارسی است و هم ریشه با اوستایی، پهلوی و سانسکریت می باشد. بیایید مرحله به مرحله بررسی کنیم: - - - ۱. فارسی میانه و په ...
واژه ی بَدَن ( به معنای تن، جسم ) را از دیدگاه ریشه شناسی بررسی کنیم: - - - ریشه شناسی واژه ی �بدن� ( پیکر، جسم ) ۱. فارسی نو واژه ی بدن در ف ...
ولی از نظر علمی و تاریخی هیچ اعتباری نداره و بیشتر به یک مغالطه ( مقایسه ی نادرست ) شبیهه. اجازه بدید با منابع و دلایل روشن توضیح بدم: - - - 1. ...
این ادعای شما نمونه ای از تحریفات زبان شناسی عامیانه ( folk etymology ) است که برای نسبت دادن واژه های عربی یا فارسی به ترکی بدون پشتوانه علمی مطرح م ...
واژه �انقلاب� در فارسی معاصر در زبان فارسی معاصر، �انقلاب� به معنی تغییر بنیادین، چرخش یا برهم زدن نظم موجود به کار می رود. این واژه از ترکیب پیشوند ...
درباره ریشه شناسی واژه �استقلال� بازنویسی کرد و منابع معتبر کتابی را در انتها قرار داد تا هم نظم علمی داشته باشد و هم از منابع صرفاً عمومی فاصله بگیر ...
واژه ی �قله� در زبان فارسی و ریشه های تاریخی در زبان شناسی تاریخی، واژه ی �قله� در فارسی معاصر به معنای بالاترین نقطه یا نوک یک شیء به کار می رود. ر ...
واژه ی �قد� یا �غد� در سه زبان باستانی اوستایی، پهلوی و سانسکریت ارائه می کنم و سپس منابع معتبر را هم ذکر می کنم. - - - ریشه شناسی واژه ی �قد ...
واژه ی �قد� یا �غد� در سه زبان باستانی اوستایی، پهلوی و سانسکریت ارائه می کنم و سپس منابع معتبر را هم ذکر می کنم. - - - ریشه شناسی واژه ی �قد ...
واژه �کانون� ریشه ای بسیار کهن دارد و در زبان های ایرانی و هندواروپایی باستان دیده می شود. خلاصه اش چنین است: — اوستایی: در اوستا واژه ای به صورت k ...
واژه �قانون� در فارسی معاصر معمولاً به معنای قواعد و مقررات استفاده می شود، اما ریشه شناسی آن به چند زبان باستانی بازمی گردد: - - - واژه �قانون� ...
واژه ی �خنجر� ریشه ای تاریخی و کهن دارد که به بررسی زبان های ایرانی باستان و برخی پیوندها با زبان های هندواروپایی برمی گردد. بیایید قدم به قدم تحلیل ...
ریشه شناسی واژه ی �لوبیا� را دقیق بررسی کنیم - - - ریشه شناسی واژهٔ �لوبیا� در زبان فارسی واژهٔ �لوبیا� در زبان فارسی معاصر به دانهٔ خوراکی از گ ...
ریشه ای واژه های �له�، �لهه� یا �لُه� در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت، ابتدا باید به معنای این واژه ها در هر زبان توجه کنیم. - - - تحلیل ...
ریشه ای واژه های �له�، �لهه� یا �لُه� در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت، ابتدا باید به معنای این واژه ها در هر زبان توجه کنیم. - - - تحلیل ...
ریشه شناسی واژه ی �مجار� از دیدگاه اوستایی، پهلوی و سانسکریت است. بیایید قدم به قدم بررسی کنیم. - - - ۱. در اوستایی در زبان اوستایی، واژه ی mag ...
این ادعاها را با دقت و مستندات علمی بررسی کنیم. این موارد معمولاً از نوع �تفسیرهای جعلی تاریخی� و �ریشه یابی ساختگی� هستند که بیشتر برای القای نظریه ...
👌 این مسیر واژه رفیق را از دید زبان شناسی تاریخی بازتر کنم: - - - مسیر تاریخی واژهٔ �رفیق� ۱. اوستایی و پهلوی اوستایی: ریشهٔ raθa - / ratha - ...
ریشه شناسی واژه ی �شنبه� در زبان های اوستایی، پهلوی، سانسکریت و فارسی، پیوندهای فرهنگی و زبانی میان تمدن های ایرانی و هندواروپایی را نمایان می سازد. ...
در مورد واژه ی �کوچ� که امروزه در فارسی به معنای �مهاجرت� یا � کوچیدن� به کار می رود، می توان ریشه های تاریخی آن را بررسی کرد و ارتباطش با زبان های ا ...
بیایید دقیق و قدم به قدم بررسی کنیم. شما پرسیده اید درباره ی واژه �کوچه� و ریشه های آن در پهلوی و سانسکریت. ابتدا باید توجه کنیم که �کوچه� در فارسی ا ...
ریشه شناسی واژه های �شق� و �شغ� را بررسی کنیم و ارتباط آن ها را با اوستایی، پهلوی و سانسکریت بسنجیم. برای تحلیل دقیق، اجازه دهید قدم به قدم پیش برویم ...
ریشه شناسی واژه های �شق� و �شغ� را بررسی کنیم و ارتباط آن ها را با اوستایی، پهلوی و سانسکریت بسنجیم. برای تحلیل دقیق، اجازه دهید قدم به قدم پیش برویم ...
از واژه ی �سیلی� خوب و جامع است، ولی اجازه دهید کمی دقیق تر و مستندتر به ریشه شناسی آن نگاه کنیم و برخی نکات مهم را روشن کنیم: - - - تحلیل ریشه ش ...
واژه ی �آرم� در منابع زبان شناسی تاریخی و تطبیقی به طور مستقل در چند زبان باستانی ظاهر می شود: اوستایی، پهلوی و سانسکریت. اجازه بده کمی تحلیل کنیم: ...
ریشه شناسی واژه ی �پرچم� در زبان فارسی، نشان دهنده ی تحولات فرهنگی و زبانی گسترده ای است که از دوران باستان تا امروز ادامه داشته است. - - - ریش ...
از ریشه شناسی واژهٔ �تومان /تمن� منطقی و مستند به نظر می رسد، اما می توان آن را با منابع علمی و تاریخی گسترده تر تقویت کرد تا دقت و اعتبار بیشتری پید ...
از ریشه شناسی واژهٔ �تومان /تمن� منطقی و مستند به نظر می رسد، اما می توان آن را با منابع علمی و تاریخی گسترده تر تقویت کرد تا دقت و اعتبار بیشتری پید ...
ادعایی که آوردی ترکیبی از فانتزی عامیانه، برخورد سطحی با زبان ها و تحریف تاریخ زبان شناسی است. اجازه بده علمی و با منابع بررسی کنیم: - - - ۱. وا ...
لرها، بختیاری ها و پیوند تاریخی–زبان شناسی با پارت ها و سکاها - - - 1. جایگاه جغرافیایی لرها سرزمین های امروزی لرنشین ( لرستان، کهگیلویه و بویر ...
لرها، بختیاری ها و پیوند تاریخی–زبان شناسی با پارت ها و سکاها - - - 1. جایگاه جغرافیایی لرها سرزمین های امروزی لرنشین ( لرستان، کهگیلویه و بویر ...
لرها، بختیاری ها و پیوند تاریخی–زبان شناسی با پارت ها و سکاها - - - 1. جایگاه جغرافیایی لرها سرزمین های امروزی لرنشین ( لرستان، کهگیلویه و بویر ...
👋 یکی از نمونه های جعلیات و برداشت های نادرست درباره تاریخ زبان و ریشه واژه هاست که اخیراً در شبکه ها و فضای مجازی رواج پیدا کرده. بیایید با دقت و م ...
بله، واژهٔ نقره / نغره ( به معنای سیم، silver ) ریشه ای کهن دارد و در چندین زبانِ ایرانی و هندی - آریایی دیده می شود. - - - واژهٔ �نقره� در زبا ...
بله، واژهٔ نقره / نغره ( به معنای سیم، silver ) ریشه ای کهن دارد و در چندین زبانِ ایرانی و هندی - آریایی دیده می شود. - - - واژهٔ �نقره� در زبا ...
👌 واژه ی طَلا / talā در فارسی امروز، در متون کهن تر صورت های متفاوتی داشته و مسیر جالبی را طی کرده است. بر اساس منابع زبان شناسی تاریخی و متون پهلوی ...
🌿 بررسی کنیم واژه �تلا� از دید اوستایی، پهلوی و سانسکریت چه جایگاهی دارد. - - - ۱. در اوستایی ریشه ی tar - / tal - در اوستایی به معنای �گذشتن ...
واژه ی �آخوند� که امروزه در زبان فارسی به معنای �روحانی مسلمان� به کار می رود، ریشه ای عمیق در زبان های ایرانی باستان، میانه و هندواروپایی دارد. در ا ...
بررسی کنیم که واژه �قسمت� در زبان فارسی از چه ریشه ای در اوستایی، پهلوی و سانسکریت نشأت گرفته است. ابتدا کمی مختصر درباره واژه و ریشه های محتمل توضیح ...
بررسی ریشه شناسی واژهٔ �شود� در زبان های ایرانی باستان، میانه و هندواروپایی می تواند جالب و آموزنده باشد. در ادامه، به تفکیک زبان های مورد نظر، به ای ...
واژه ی �یابو� در زبان فارسی معانی مختلفی دارد که در زبان شناسی و فرهنگ های ایرانی و هندواروپایی ریشه دارد. در ادامه، به تحلیل ریشه شناسی این واژه در ...
با دقت به این ادعا نگاه کنیم و قدم به قدم آن را بررسی کنیم. ادعا می گوید: > �خزینه کلمه ای تورکی است که از قازان تورکی به معنی دیگ گرفته شده و بصورت ...
بیایید این دو ادعا را به دقت بررسی کنیم و بر اساس منابع معتبر علمی و زبان شناسی پاسخ دهیم: - - - ۱️⃣ ادعا: �مخزن� یک کلمه ترکی است که از �قازان� ...
این تحلیل که به اصطلاح می خواهد �yaz ata� را معادل واژه اوستایی yazata جا بزند، هم از نظر زبان شناسی و هم از نظر تاریخی تحریف و جعلی است. اجازه بده م ...
این متن پر از تحریف و قیاس های نادرسته. من مرحله به مرحله با منابع معتبر توضیح می دم: - - - ۱. واژه ایزد ریشه ی اصلی واژه ی �ایزد� از اوستایی y ...
اغتمام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) اندوهگین شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) . اندوه بردن. ( المصادر زوزنی ) . || درا ...
اغتلام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) تیز شدن شهوت جماع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . مغلوب شهوت شدن مرد: غلم الرجل و اغتلم ؛ غلب شهوته. ( از ...
اغتفاف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) رسانیدن ستور علف روزگذار را به بهاران. ( ناظم الاطباء ) . رسیدن ستور علف روزگذار را به بهاران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ...
اغتفاق. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) گرد گرفتن : اغتفق به ؛ گرد گرفت او را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . فراگرفتن : اغتفق به ؛ احاطه. ( از اقرب الموارد ...
اغتماس. [ اِ ت ِ] ( ع مص ) برابر رنگین کردن دست را: اغتمست المراءة غمساً. ( منتهی الارب ) . برابر رنگین کردن زن دست را. ( ناظم الاطباء ) . رنگین کردن ...
اغتصاص. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) اندوهگین شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . اندوهگین شدن و غم و غصه خوردن و در گلو گرفتن. ( آنندراج ) . منبع. لغت ...
اغتسال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) شستن و غسل کردن. ( فرهنگ نظام ) . غسل آوردن : اغتسل بالماء؛ غسل آورد. ( منتهی الارب ) . غسل کردن با آب. ( ناظم الاطباء ) ...
اغتصاب. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) به ستم گرفتن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . غصب کردن و به ستم چیزی را گرفتن. ( فرهنگ نظام ) . بز ...
اغتنام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) غنیمت گرفتن. ( آنندراج ) ( المصادر زوزنی ) . بغنیمت داشتن. ( مجمل اللغة ) ( تاج المصادر بیهقی ) . غنیمت شمردن. ( منتهی ال ...
اغتراز. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) پا در رکاب آمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . پا در رکاب درآوردن سوار: اغترز الراکب رجله فی الغرز؛ جعله ...
اغتراق. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) درآمیختن اسب با اسبان دیگر سپس آن درگذشتن وی از آنها. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . درآمیختن اسب با اسبان دیگر و درگ ...
اغتراف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) آب به مشت برگرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . با دست آب برگرفتن. غَرف. ( از اقرب الموارد ) . از کف آب خوردن و آب ...
اغترار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) فریفته گردیدن. یقال : اغتر به. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) . فریب خوردن بگمان امن بودن و ...
اغتراب. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) از دیار خویش دور گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . دور ماندن و برکنده شدن از میهن. ( از اقرب الموارد ) . || دربی ...
اغتیار. [ اِ ] ( ع مص ) سود یافتن. ( منتهی الارب ) . ( چون واوی بود ) سود یافتن. ( ناظم الاطباء ) . نفع بردن. بدین معنی واوی است. ( از اقرب الموارد ) ...
اغتیاظ. [ اِ ] ( ع مص ) بخشم گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . خشم گرفتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر زوزنی ) . بخشم شدن. ( ...
اغتیاب. [ اِ ] ( ع مص ) در غیبت افتادن و در بد گفتن کسی شدن سپس وی. ( منتهی الارب ) . در غیبت افتادن و در غیاب کسی بد گفتن. و غیبت کردن خواه از نیکوئ ...
اغتیال. [ اِ ] ( ع مص ) هلاک کردن. بناگاه کشتن ( بدین معنی واوی است ) . ( منتهی الارب ) . ( چون واوی بود ) هلاک کردن. بناگاه کشتن. ( ناظم الاطباء ) . ...
اغتشاش. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) خیانت پذیرفتن یا گمان غش و خیانت نمودن چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . مقابل نصیحت پذیرفتن یا گمان غش بردن بچیزی ...
( آحاد ) آحاد. ( ع اِ ) ج ِ اَحَد. یکان. ( التفهیم ) . یک یک افراد و اشخاص : و قاضی فتوی داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن سلامت نفس پادشاه را، روا ب ...
احادیث. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ اُحدوثة. افسانه ها. سخنها. || ج ِ حَدیث. روایات. آثار. اخبار. || چیزهای نو. - احادیث مرفوعه . رجوع به مرفوعه شود. - ا ...
قمراء. [ ق َ ] ( ع ص ) مؤنث اقمر. ( اقرب الموارد ) . ماهتاب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || شب روشن با ماه. ( منتهی الارب ) . لیلة قمراء؛ شبی ...
( قمریة ) قمریة. [ ق ُ ری ی َ ] ( ع اِ ) مرغی است از جنس فاخته. ( منتهی الارب ) . ضرب من الحمام. ( اقرب الموارد ) . ج ، قَماری و قُمر. ( منتهی الارب ...
( قمرة ) قمرة. [ ق َ م ِ رَ ] ( ع ص ) شب که در آن قمر باشد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . قمرة. [ ق ُ رَ ] ( ع اِ ) رنگی است مایل بسبزی یا سپید ...
قمری. [ ق ُ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قُمر شهری در مصر. ( از معجم البلدان ) . رجوع به قمر شود. قمری. [ ق َ م َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قمر و آن لقب ...
جبروه. [ ج َ ب َ رَوْ وَ / ج َ رُوْ وَ ] ( ع اِ ) کبر. سرکشی. کبریاء. ( منتهی الارب ) . منبع. لغت نامه دهخدا
جبرون. [ ج َ] ( اِخ ) ابن سعید حضرتی. محدث است. ( منتهی الارب ) . جبرون. [ ج َ ] ( اِخ ) ابن عبدالجبار. محدث است. ( از منتهی الارب ) . جبرون. [ ج َ ...
جبریل. [ ج َ ] ( اِ ) لغتی است در جبرئیل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . رجوع به جبرئیل شود. جبریل. [ ج َ رَ ی ِ ] ( اِخ ) نام فرشته وحی. لغتی است در ...
جبری. [ ج َ ری ی ] ( ص نسبی ) مقابل قَدَری. خلاف قَدَری. قسری. ضروری. غیراختیاری. غیرارادی. || کسی که پیرو عقیده جبر باشد. پیروان مذهب جبر. آنکه به ج ...
جبروت. [ ج َ ] ( ع اِ ) جَبَروت. ( اقرب الموارد ) . رجوع به جَبَروت شود. جبروت. [ ج ُ ] ( ع اِمص ) جَبَروت. کبریاء. ( منتهی الارب ) . رجوع به جَبَرو ...
( جبریة ) جبریة. [ ج َ ب َ ری ی َ ] ( ع اِمص ) کبر. سرکشی. کبریاء. ( منتهی الارب ) . بزرگواری. ( دهار ) . جِبَریّه. ( منتهی الارب ) . جِبِریّه جَبَری ...
جبروت. [ ج َ ] ( ع اِ ) جَبَروت. ( اقرب الموارد ) . رجوع به جَبَروت شود. جبروت. [ ج ُ ] ( ع اِمص ) جَبَروت. کبریاء. ( منتهی الارب ) . رجوع به جَبَرو ...
جبرانی. [ ج ِ ] ( ص نسبی ) منسوب بجبرین که دهی است. ( منتهی الارب ) . جبرانی. [ ج ِ ] ( اِخ ) احمدبن هبةاﷲبن سعداﷲ مکنی به ابی ابوالقاسم و ملقب به ا ...
جبران. [ ج ُ] ( ع مص ) مأخوذ از جَبْر عربی است که در فارسی بمعنی استدراک زیان وارده بکار میرود چنانکه گویند؛ برای جبران خسارت وارده باید مثل یا قیمت ...
جبرئیل. [ ج ِ رِ ] ( اِخ ) بنده خدا. ( از منتهی الارب ) . رجوع به جبرئیل شود. جبرئیل. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) نام فرشته وحی. ( از منتهی الارب ) . نام فرش ...
جبرئل. [ ج ِ رِ ءِ ] ( اِخ ) لغتی است در جبرئیل. نام فرشته وحی. رجوع به جبرئیل شود. جبرئل. [ ج َ ءِ ] ( اِخ ) لغتی است در جبرائیل ، رجوع به جبرائیل ...
ادعی. [ اَ عا ] ( ع ن تف ) خواننده تر. منبع. لغت نامه دهخدا
جبر. [ ج َ ] ( ع مص ) شکسته بستن. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . شکسته را بستن. ( غیاث اللغات ) . استخوان شکسته ...
ادعیه. [ اَ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ دُعاء. یای تحتانی کلمه را مشدّد خواندن خطاست. ( غیاث ) ( آنندراج ) : ادعیه خیریه. - ادعیه مأثوره ؛ دعاهائی که هر خل ...
ادعاء. [ اِدْ دِ ] ( ع مص ) دعوی کردن ، حق باشد یاباطل. دعوی کردن بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ) . دعوی کردن بچیزی. ( زوزنی ) . || نسب و نام خویش بر خ ...
گمرک. [ گ ُ رُ ] ( اِ ) باژ. باج. مَکس. کلمه گمرک بنابر مشهور از ریشه یونانی کوم مرکس یا کومرکی و به معنی حقوقی است که بر کالا و مال التجاره تعلق می ...
واژه بشر. [ ب َ ] ( ع مص ) مژده دادن کسی را. یقال : بشرته بمولد فابشر. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوز ...
منبع. عکس کتاب فرهنگ واژه های اوستا لینک کتاب فرهنگ واژه های اوستا قرار می می دهم چون واژه درش دوستان می تواند بررسی کنید و ببینید زبان های ترکی در چ ...
ریشه شناسی واژه ی �برق یا برغ� را به شکل دقیق تر و مستند، همراه با منابع کتابی معتبر، بازنویسی کرد. متن پیشنهادی به شکل زیر است: - - - تحلیل ریشه ...
ریشه شناسی واژه ی �برق یا برغ� را به شکل دقیق تر و مستند، همراه با منابع کتابی معتبر، بازنویسی کرد. متن پیشنهادی به شکل زیر است: - - - تحلیل ریشه ...
قدم به قدم و مستند بررسی کنیم و نشان دهیم که ریشه شناسی �مغازه� از اوستایی و پهلوی است و ربطی به �قازان� ترکی یا �خازن/خزینه� عربی ندارد. - - - ...
پاسخ علمی و مستند به ادعاهایی بدهید که تلاش می کنند ارتباط معنایی و ریشه شناختی واژه ی فارسی �دین� با قرآن و عربی را تحریف کنند و آن را صرفاً به معنا ...
واژه ی �آیدین� در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت ریشه دارد، اما برای تحلیل دقیق باید تک تک ریشه ها و معنای آن ها را بررسی کنیم. اجازه بده تحلیل ک ...
تحلیل ریشه واژه �سنجر� 1. ریشه در سنسکریت: نام �سنجر� به سنسکریت �Sanjana� بازمی گردد که معنای �پیوند دهنده� یا �متحدکننده� دارد. این معنا برای نام ...
دربارهٔ ریشهٔ واژهٔ �ارسلان� از منظر تطبیق واجی و تغییرات تاریخی زبان ها دقیق و منطقی است. در ادامه، با استناد به منابع معتبر، به بررسی دقیق تر این و ...
واژه ی بعضی یا بزی از ریشه ی واژه ی بعض یا بز فارسی هست. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 واژه ی �بعض� / �بز� در فارسی و ریشه های اوستایی، پ ...
واژه ی بعضی یا بزی از ریشه ی واژه ی بعض یا بز فارسی هست. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 واژه ی �بعض� / �بز� در فارسی و ریشه های اوستایی، پ ...
واژه ی �بعض� / �بز� در فارسی و ریشه های اوستایی، پهلوی و سانسکریت به این شکل قابل پیگیری است: - - - 🧬 ریشه شناسی واژه ی �بعض� در زبان های کهن 1 ...
واژه ی �بعض� / �بز� در فارسی و ریشه های اوستایی، پهلوی و سانسکریت به این شکل قابل پیگیری است: - - - 🧬 ریشه شناسی واژه ی �بعض� در زبان های کهن 1 ...
واژه ی �ریاضی� یا �ریازی� در زبان فارسی مدرن به �علوم حساب و عدد� مربوط می شود، اما ریشه ی آن تاریخی تر است و با زبان های باستانی مرتبط است: اوستایی، ...
واژه ی �ریاضی� یا �ریازی� در زبان فارسی مدرن به �علوم حساب و عدد� مربوط می شود، اما ریشه ی آن تاریخی تر است و با زبان های باستانی مرتبط است: اوستایی، ...
ریشه ی واژه ی �ریاض یا ریاز� در زبان های ایرانی و هندواروپایی واژه ی �ریاض یا ریاز� و خانواده ی واژگانی آن در زبان های ایرانی و هندواروپایی، نشان دهن ...
ریشه ی واژه ی �ریاض یا ریاز� در زبان های ایرانی و هندواروپایی واژه ی �ریاض یا ریاز� و خانواده ی واژگانی آن در زبان های ایرانی و هندواروپایی، نشان دهن ...
بیایید دقیق تر به ریشه شناسی �دعوا� بپردازیم و منابع مستند و دانشگاهی معرفی کنیم - - - ۱. ریشه در زبان های ایرانی باستان در متون اوستایی چند و ...
این ادعا را دقیق و مستند بررسی کنیم - - - 1. بررسی ادعای اصلی ادعا این است که: > �لری کلمه ای ترکی است و به معنی ساده و بی شیره وپیله می باشد ...
ادعاها مستند و علمی برخورد کنید. متن بالا چند موضوع رو قاطی کرده: �رقص و لباس پارسی�، �ترک و مغول�، �کتیبه های آشوری�، و �موطن اصلی ترک ها�. من براتو ...
مستند و علمی به این دست تحریفات هستید. بیایید مورد به مورد بررسی کنیم: - - - ۱. واژه �ایزد� و ریشه ی واقعی آن ایزد در اصل از اوستایی آمده و برا ...
بیاید قدم به قدم بررسی کنیم تا ببینیم ادعای �ترکی بودنِ آشکار� و �نداشتن ریشه در فارسی� چقدر درست یا غلطه. - - - ۱. ریشهٔ �آشکار� در زبان های ا ...
ضعیف. [ ض َ ] ( ع ص ) سست. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) ( مهذب الاسماء ) . ناتوان. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) . نزیف. ( دهار ) . ضعضاع. خَو ...
ضعف. [ ض ِ ] ( ع اِ ) یک مثل چیز و ضِعْفاه دو مثل آن. یا ضعف مانند چیزی است هر قدر که زیاده باشد، و منه یقال : لک ضِعفه و یریدون مِثلیه او ثلثة امثال ...
( ورثة ) ورثة. [ وَ رَ ث َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ وارث. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به وارث شود. - تو ورثه افتادن ؛ مال ...
تدارک. [ ت َ رُ ] ( ع مص ) دررسیدن آخر ایشان اول ایشان را. تلاحق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) . یقال : تدارکوا ...
مجرم. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) گناهکار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . گنه کار. اثیم. آثم. بزهکار. بزه مند. مذنب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخ ...
محبوس. [ م َ ] ( ع ص ) اسبی که در راه خدا وقف کرده باشند. ( منتهی الارب ) . موقوف. || بخیل. || مضبوط. محتبس. || ممنوع. بازداشته شده. مسجون. ( از اقرب ...
محبت. [ م َ ح َب ْ ب َ ] ( از ع ، اِمص ) محبة. دوست داشتن. ( جرجانی ) . صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج آرد که کلمه بفتح میم صحیح است و آنچ ...
( مخرقة ) مخرقة. [ م َ رَ ق َ ] ( ع اِمص ) دروغ گفتن ، مولد است . ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . دروغگوئی. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ماده ب ...
مخرق. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) دشت و بیابان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . دشت و بیابان بی آب. ( ناظم الاطباء ) . || سنگ در کنار حوض ک ...
مخروط. [ م َ ] ( ع ص ) خراشیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . پوست کنده شده و رندیده شده. ( ناظم الاطباء ) . تراشیده ...
ظلمات. [ ظُ ل ُ / ظُ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ ظلمت. || قسمتی از زمین به شمال که به عقیده قدما بدانجا دائماً شب باشد و آب حیوان بدانجاست و به زمین آن گوهرها ...
مخرب. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) ناآباد گرداننده و ویران کننده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . آنکه ویران می کند و ناآبادان می نماید. ( نا ...
رطل. [ رَ ] ( ع اِ ) عدل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . || معرب لَترَ. مأخوذ از لاتینی لیترا . ( یادداشت مؤلف ) . نیم من. ( بحر ...
قدم. [ق َ ] ( ع اِ ) جامه ای است سرخ. ( منتهی الارب ) . ثوب احمر. ( اقرب الموارد ) . || ( مص ) پیش درآمدن. قدوم. || بسیار پیش نمودن. ( منتهی الارب ) ...
طاهر. [ هَِ ] ( ع ص ) پاک. ج ، اطهار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) : رجل طاهر الثیاب ؛ مرد پاکیزه لباس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . ثیاب طهاری ؛ ج ، ...
ریشه شناسی �غار� فارسی نو: غار = حفره ی طبیعی در دل کوه یا صخره. فارسی میانه ( پهلوی ) : gāl / gār �غار، دخمه، حفره در سنگ� ( MacKenzie 1971: 34 ) ...
واژه ی جوخه ( امروزه در فارسی به معنای گروه کوچک نظامی ) به زیاد ریشه های کهن تر در اوستایی، پهلوی و سانسکریت دارد. بگذار مرحله به مرحله بررسی کنیم: ...
ریشه واژهٔ �جز� در فارسی و ارتباط آن با اوستایی، پهلوی و سانسکریت صحبت کنیم. اجازه بده ابتدا قدم به قدم بررسی کنیم: - - - ۱. �جز� در فارسی امروز ...
بیایید دقیق بررسی کنیم. شما پرسیده اید درباره ی واژه ی �مدافع� و ریشه ی آن در اوستایی، پهلوی و سانسکریت. - - - ۱. معنای فارسی مدرن مدافع در فار ...
خیلی خوب، موضوع شما ترکیبی از زبان شناسی تاریخی و نقد برداشت های اشتباه از واژه های �آی� و �ای� در زبان های ایرانی و عربی است. اجازه بدهید قدم به قدم ...
ادعاهای نادرست و تحریف شده است. من مرحله به مرحله به آن پاسخ می دهم و منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی را هم معرفی می کنم. - - - ۱. �زبان دری در ...
در اینجا به صورت مستند و علمی به این ادعاهای جعلی و نادرست درباره ریشه های واژگان ترکی و فارسی پاسخ می دهم. - - - 1. درباره ادعای ریشه دار بودن ...
این ادعاهایی که نقل کردید بیشتر از جنس تبلیغات �زبان زدایی� و انکار واقعیات تاریخی است تا پژوهش علمی. بیایید قدم به قدم با منابع معتبر بررسی کنیم: ...
من با منابع معتبر و زبان شناسی تطبیقی جواب این ادعا رو می دم. - - - ✅ بررسی واژه �جوش� و �جوشش� در فارسی 1. منابع کهن فارسی: در متون فارسی می ...
بیایید موضوع را با دقت تاریخی و زبان شناسی بررسی کنیم و ادعای اینکه �لواش� یک واژه ی تورکی است را نقد علمی کنیم. - - - ۱. ریشه ی واژه ی �لواش� ...
از برداشت های جعلی و غیرعلمیه که بدون منبع و بر اساس شباهت های سطحی و بازی با واژه ها ساخته شده. برای پاسخ دقیق، باید هم از دیدگاه زبان شناسی تاریخی ...
در سنت تفسیری ـ لغوی عربی است. یعنی بدون پشتوانه زبان شناسی تاریخی، کوشیده اند واژه ی عَزیز را به �ارض عزاز� ( زمین سخت و محکم ) ربط بدهند تا معنای � ...
ریشه شناسی واژهٔ �چُغلی� در زبان فارسی واژهٔ �چُغلی� به معنای سخن چینی، بدگویی و خبرچینی، ریشه ای کهن و چندمرحله ای در زبان های ایرانی دارد. روند تح ...
واژه ی �انتر� ریشه در اوستایی، پهلوی و سانسکریت دارد. برای روشن شدن، بهتر است قدم به قدم ریشه شناسی این واژه را بررسی کنیم: - - - ۱. اوستایی ری ...
👌 واژه ی آبجی باید هم سراغ ریشه های ایرانی برویم و هم سراغ کاربرد آن در فارسی گفتاری. - - - بررسی واژه ی �آبجی� در زبان فارسی برای بررسی واژه ...
متن بالا پر از مغلطه و جعل ریشه شناسی است. اجازه بدهید مرحله به مرحله و با منابع معتبر زبان شناسی و فرهنگ های بزرگ پاسخ علمی بدهم: - - - ۱. ریشه ...
غیبت. [ ب َ ] ( ع اِمص ) عیب کسی در قفای او گفتن. ( غیاث اللغات ) . بدگویی در غیاب کسی. غیبَة. غَیبَة. غَیبَت. رجوع به غیبة شود. جرجانی گوید: غیبت یا ...
حساسیت. [ ح َس ْ سا سی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) حساسی. رجوع به حساسی شود: حساسیت نسبت به عوامل خارجی ؛ زود متأثر شدن از آنها رجوع به جانورشناسی ج ...
مقنین. [ م ِ ] ( ع اِ ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل �شاردونره � فرانسوی آورده که از انواع مرغهای مهاجر و خوش آواز است و رنگ پرهای آن سرخ ...
مواقع. [ م َ ق ِ ] ( ع اِ ) ج ِ موقع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ج ِ موقع به معنی جاها و محلها. ( از غیاث ) . و رجوع به موقع شود. || ج ِ موقع ...
تمجمج. [ ت َ م َ م ُ ] ( ع مص ) عیب کردن خواستن ترا. ( منتهی الارب ) . || لرزیدن و جنبیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . لرزیدن کفل. ( از اقرب ا ...
حدیث. [ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) نو. جدید. تازه. مقابل قدیم : ابواب خزائن قدیم و حدیث فرمود تا گشاده کردند. ( جهانگشای جوینی ) . || چیز نو. چیزی نو. || سخن ...
( آناف ) آناف. ( ع اِ ) ج ِ انف ، مثل اُنوف و آنُف. ( آناف ) جمع انف بینی ها، جمع انف منبع. لغت نامه دهخدا
تأسف. [ ت َ ءَس ْ س ُ ] ( ع مص ) اندوه خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( آنندراج ) . تلهف. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) . دریغ و درد خوردن ...
قوا. [ ق ُ ] ( ع اِ ) قوتها. توانائیها. زورها. ( ناظم الاطباء ) . قُوی ̍ : این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست هریک جداجدا خط معزولی قواست. صائب. - ...
بیضی. [ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِ ) رطوبتی است سفید و شفاف مانند سفیدی بیضه مرغ در میان چشم مابین پرده عنبیه و عنکبوتیه. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم ...
( بیضة ) بیضة. [ ب َ ض َ ] ( ع اِ ) تخم مرغ. ج ، بیض ، بیوض ، بیضات. ( منتهی الارب ) . یکی بیض. تخم پرنده و جز آن. ( از اقرب الموارد ) . تخم مرغ. خاگ ...
بیض. [ ب َ ] ( ع اِ ) تخم هر جانور. ( یادداشت مؤلف ) . نطفه. ج ، بیوض. ( مهذب الاسماء ) . - بیض السمک ؛ تخم ماهی. اشبل. ( یادداشت مؤلف ) . || خا ...
ماساژ. ( فرانسوی ، اِ ) مشت و مال. مالش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ماساژ یکی از وسایل آرام کردن درد است. بوسیله ماساژ ترشحات مرضی که در نسج سلو ...
ذکی. [ ذَ کی ی ] ( ع ص ) مرد تیزخاطر. دل تیز. ( مهذب الاسماء ) . تیزدل. زیرک. ( دهار ) . تیزطبع. ( غیاث اللغات ) . المعی . هوشیار. هوشمند. تیزهوش. زو ...
اطاعت. [اِ ع َ ] ( ع مص ) مأخوذ از تازی ، فرمانبرداری. ( ناظم الاطباء ) . فرمانبرداری کردن. ( ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14 ) . فرمان بردن. ( آنندرا ...
باعث. [ع ِ ] ( ع اِ ) جهت. شوند. ( ناظم الاطباء ) . داعی. انگیزه. علت. جهت. غرض. موجب. ( المنجد ) . مجازاً سبب. ( آنندراج ) . ج ، بَواعِث : حرام است ...
رشوه. [ رِش ْ / رُش ْ وَ / وِ ] ( از ع ، اِ ) پاره. ( نصاب الصبیان ) . پاره و بلکفده یعنی آنچه بر کسی دهند برای کار ناروا و غیرمشروع و رشوه ای که با ...
حقیقت. [ ح َقی ق َ ] ( ع اِ ) چیزی که بطور قطع و یقین ثابت است. حقیقت اسم است برای چیزی که در محل خود مستقر باشد. ( از تعریفات جرجانی ) . تاء در حقیق ...
الغاز. [ اِ ] ( ع مص ) چیستان گفتن و سخن سربسته آوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . کلام مبهم و مشکل گفتن. || الغاز یمین ؛ توریه ...
الغاء. [ اِ ] ( ع مص ) باطل کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( صراح ) ( منتهی الارب ) . افکندن و باطل کردن. ( آنندراج ) . لغو کردن. ابطال. اسقاط. || ناامی ...
الطاف. [ اِ ] ( ع مص ) لطف کردن. ( مصادر زوزنی ) ( غیاث اللغات ) . نیکوی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . نرمی و نیکویی کردن. ( منتهی الارب ) ( از آنندر ...
الطاط. [ اِ ] ( ع مص ) پوشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . پنهان داشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . پوشانیدن و پنهان داشتن از کسی. ( از اقرب الموارد ) ...
قائل. [ ءِ ] ( ع ص ) گوینده. ( منتهی الارب ) . سخنگو. گفتگوکننده : لیک من اینک پریشان می تنم قائل این سامع این نک منم. ( مثنوی ) . نام تو میرفت و ...
معما. [ م ُ ع َم ْ ما ] ( ع ص ، اِ ) پوشیده شده. || نابینا کرده شده. || مکان پوشیده. || به اصطلاح کلامی که به وجه صحیح دال باشد بر اسمی به طریق رمز و ...
قایل. [ ی ِ ] ( ع ص ) قائل. نعت فاعلی از قول. گوینده. ( آنندراج ) . ج ِ قُوَّل و قُیَّل. ( آنندراج بنقل از منتهی الارب ) . رجوع به قائل شود. || قیلول ...
مخارج. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) جمع غیرقیاسی خرج است ، مفرد ندارد و ظاهراً در طی عبارات فارسی ، و الا در عربی گویا مخارج به این معنی نیامده است و در این م ...
اکارع. [ اَ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ کراع. پاچه های گاو و گوسفند. ( از فرهنگ فارسی معین ) . ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( غیاث اللغات ) ( از صراح اللغ ...
قید. [ ق َ ] ( ع مص ) اندازه کردن. ( منتهی الارب ) . گویند: قید الشی ( مجهولاً ) ؛ ای قُیِّدَ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . || در تداول فارسی ز ...
اصطکاک. [ اِ طِ ] ( ع مص ) زانو بر زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . اصطکاک دو زانو و دو عُرْقوب کسی ؛ مضطرب شدن ...
تأمین. [ ت َءْ ] ( ع مص ) امین کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) . || حفظ کردن و امن نمودن : لشکر برای تأمین ملک لازم است. ( فرهنگ نظام ) . || ا ...
( موازنة ) موازنة. [ م ُ زَ ن َ ] ( ع مص ) برابر کردن میان دو چیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . هذا یوازن هذا؛ این بر وزن آن است. ( ...
اکاذیب. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ اُکذوبَة. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . ج ِ کاذب خلاف قیاس ، چنانکه اباطیل جمع باطل. یا آنکه جمع اکذاب باشد و اکذاب ...
مصیبت. [ م ُ ب َ ] ( ع اِ ) مصیبة. حادثه. سختی و بدبختی و نکبت. محنت و رنج. ( ناظم الاطباء ) . بلیه و هر امر مکروه. مکروهی که به آدمی رسد. سختی. ( من ...
کنفرانس. [ ک ُ ف ِ ] ( فرانسوی ، اِ ) اجتماع گروهی از متخصصان فن برای شور و بحث در مسائل فنی. || اجتماع سیاستمداران ، رؤسای دول ، وزیران ، به منظور ...
متصور. [ م ُ ت َ ص َوْ وِ ] ( ع ص ) با خود صورت کننده چیزی را و صورت بندنده. ( آنندراج ) . کسی که تصور می کند و دریافت می نماید. ( ناظم الاطباء ) . ت ...
تدوین. [ ت َدْ ] ( ع مص ) در دیوان نبشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . || نام کسی را در دیوان سپاهیان نوشتن. ( اقرب الموارد ) . || ترتیب دادن دی ...
سلیقه. [ س َ ق َ ] ( ع اِ ) سرشت. طبیعت. طبع. نهاد. خصلت. ( ناظم الاطباء ) . سرشت. طبیعت. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . خوی. ( مهذب الاسماء ...
تحجر. [ ت َح َج ْ ج ُ ] ( ع مص ) تحجر گِل ؛ مثل سنگ سخت شدن آن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) . مثل سنگ سخت گردیدن چیزی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ...
شخص. [ ش َ ] ( ع اِ ) کالبد مردم و جز آن و تن او. ( منتهی الارب ) . در لغت فقط بر جسم اطلاق گردد. ( از اقرب الموارد ) . جسم. هیکل. اندامهای آدمی بتما ...
تحجب. [ت َ ح َج ْ ج ُ ] ( ع مص ) در پرده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) . منبع. لغت نامه دهخدا
الومین. [ اَ ] ( فرانسوی ، اِ ) آلومین. اکسید دالومینیم. یکی از ترکیبات آلومینیم است که در طبیعت بصورت بلورین موجود است. نشانه آن در شیمی Al2o3 است و ...
محافظ. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) نگهبانی کننده. ( آنندراج ) . نگهبان. ( ناظم الاطباء ) . حافظ. حفیظ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . پاسبان و حارس. || دستگ ...
توزیع. [ ت َ ] ( ع مص ) وابخشیدن چیزی میان گروهی. ( زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . پخش کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) . بخش کردن. ( آنندر ...
( عرضة ) عرضة. [ ع َ ض َ ] ( ع مص ) یک بار ظاهر کردن چیزی را بر کسی. || آشکار کردن و عرض نمودن. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . آشکار ساختن. نشان دادن. ...
شمع. [ ش َ ] ( ع مص ) بازی و مزاح کردن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . بازی کردن. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( د ...
واژه ی �بابا� نکته ی مهم این است که این کلمه با ریشه های آن در اوستایی، پهلوی و سانسکریت قابل بررسی است. اجازه بدهید قدم به قدم توضیح دهم: - - - ...
پاسخ مستند و علمی به ادعاهای عرفانی و شعری که درباره ی �باب� و تعبیرهای عرفانی آن می دهند، ارائه بدهید، نه صرفاً نقل قول های معنوی یا استعاری. بیایید ...
در مورد واژه ی �قورت� و ریشه ی اوستایی، پهلوی و سانسکریت آن، می توان به صورت دقیق بررسی کرد: - - - ریشه شناسی واژه ی �قورت� ۱. معنی امروزی در ...
این ادعاها پاسخ بدهیم. این موضوع مربوط به ریشه شناسی نام ها و پسوندهاست و ادعاهای ارائه شده پر از اشتباهات تاریخی و زبان شناسی است. - - - ۱. اد ...
این ادعاها پاسخ بدهیم. این موضوع مربوط به ریشه شناسی نام ها و پسوندهاست و ادعاهای ارائه شده پر از اشتباهات تاریخی و زبان شناسی است. - - - ۱. اد ...
این ادعاها پاسخ بدهیم. این موضوع مربوط به ریشه شناسی نام ها و پسوندهاست و ادعاهای ارائه شده پر از اشتباهات تاریخی و زبان شناسی است. - - - ۱. اد ...
این ادعاهایی که فرستادید، ترکیبی از برداشت های غلط، تحریف های تاریخی و بازی با ریشه شناسی است و به هیچ منبع معتبر زبان شناسی یا تاریخ شناخته شده ای م ...
این ادعاها پاسخ بدهیم. این موضوع مربوط به ریشه شناسی نام ها و پسوندهاست و ادعاهای ارائه شده پر از اشتباهات تاریخی و زبان شناسی است. - - - ۱. اد ...
این ادعاها پاسخ بدهیم. این موضوع مربوط به ریشه شناسی نام ها و پسوندهاست و ادعاهای ارائه شده پر از اشتباهات تاریخی و زبان شناسی است. - - - ۱. اد ...
این ادعا نگاه می کنیم و با منابع معتبر تحلیل می کنیم. این موضوع شامل چند ادعای جداگانه است که باید تک تک بررسی شوند: - - - ۱️⃣ ادعا: �سو در تورک ...
این ادعا نگاه می کنیم و با منابع معتبر تحلیل می کنیم. این موضوع شامل چند ادعای جداگانه است که باید تک تک بررسی شوند: - - - ۱️⃣ ادعا: �سو در تورک ...
درباره واژه �بزغاله� و ریشه شناسی آن در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت، همراه با منابع معتبر، در ادامه توضیحاتی ارائه می شود: 1. ریشه شناسی وا ...
درباره ریشه واژه ی �آس� در اوستایی، پهلوی و سانسکریت توضیح بدهیم. برای اینکه پاسخ دقیق و مستند باشد، بهتر است هر زبان را جدا بررسی کنیم و تطبیق معنای ...
ادعاهایی که می گویند واژه ی �آسی� در همه زبان ها یک معنی مشترک دارد و از زبان های عربی، عبری، لاتین، انگلیسی و غیره برداشت های مختلف شده، جعلی و غیرع ...
واژه ی �سقز� نمونه ای جالب از تطور زبانی در منطقه ایران و جنوب آسیاست که می توان آن را از منظر اوستایی، پهلوی و سانسکریت بررسی کرد. در ادامه، تحلیل د ...
واژه ایستاده. [ دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) برپا. سرپا. قایم. ( فرهنگ فارسی معین ) . متوقف : ایستاده دید آنجا دزد غول روی زشت و چشمها همچون دغول. رودکی. ...
ریشه شناسی واژه های �بَگ�، �بیگ�، �بَک� و �بَی� در زبان های اوستایی، پهلوی، سانسکریت و فارسی میانه، اطلاعات زیر ارائه می شود: - - - 🧬 ریشه شناس ...
واژه ی �ایل� در زبان های ایرانی را با اتکا به منابع معتبر کتابی و مستند ارائه کرده ام، به گونه ای که تطور تاریخی، معنایی و آوایی آن روشن شود: - - ...
بررسی ریشه و معنای واژه ی �اتابک� واژه ی �اتابک� یک عنوان حکومتی و تاریخی است که در متون فارسی میانه و اسلامی برای سرپرستان ایالتی، فرماندهان ارتش و ...
در مورد واژه ی �آتا� چند نکته ی ریشه شناسانه وجود دارد که معمولاً در بحث های تاریخی و زبان شناسی با هم خلط می شوند: - - - 📖 شواهد و منابع معتبر ...
پاسخ مستند و علمی به این گونه ادعاهای جعلی هستید. اجازه بدهید دقیق بررسی کنیم. - - - ❌ ادعای جعلی برخی افراد می گویند: �بخشش / بخشیدم / بخش� ...
ادعای مطرح شده مبنی بر اینکه �ویران� و واژگان مشابه آن �ریشه ترکی� دارند، بیشتر از جنس حدس و قیاس سطحی است و هیچ گونه پشتوانه زبان شناسی تاریخی ندارد ...
ریشه شناسی واژه �جمهور� و �جمهوری� ۱. ریشه های ایرانی واژه �جمهور� در زبان های ایرانی باستان ریشه هایی به صورت jam - و jamag - دیده می شوند که معنا ...
ریشه ی واژه ی �سورتمه� ( وسیله ی حرکت روی برف ) را بررسی کنیم - - - ۱. صورت و معنای واژه در فارسی در فارسی معاصر �سورتمه� وسیله ای است برای حر ...
ریشه واژه ی �جیغ� را از منظر زبان های باستانی مثل اوستایی، پهلوی و سانسکریت بررسی کنیم. بیایید قدم به قدم تحلیل کنیم: - - - 1. واژه ی �جیغ� در ف ...
ریشه شناسی واژه ی �جیر جیر� از دیدگاه اوستایی، پهلوی و سانسکریت هستید. بیایید مرحله به مرحله بررسی کنیم. - - - بررسی ریشه شناسی و تطبیقی واژه ی ...
ریشه شناسی واژه ی �پز� در زبان فارسی و تطبیق آن با زبان های هندواروپایی واژه ی �پز� در زبان فارسی به مفاهیم �پختن�، �گرم کردن� و �آماده سازی� اشاره ...
واژه ی �آشپز� و ریشه های آن در زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت، می توانیم به طور دقیق بررسی کنیم: - - - ریشه شناسی واژه ی �آشپز� در زبان فارس ...
واژه ی �باش� که شما اشاره کردید، بیایید قدم به قدم بررسی کنیم. این واژه در زبان های ایرانی باستان و زبان های هندی - ایرانی مشابه وجود دارد و ریشه ی آ ...
واژه ی �باشی� و ریشه ی آن در اوستایی، پهلوی و سانسکریت، باید خیلی دقیق بررسی کنیم، چون این واژه هم در زبان های ایرانی میانه و هم در زبان های هندی - ا ...
واژه ی اوباش که امروز در فارسی به معنای �بی سر و سامانان، ولگردان، مردم فرودست و هرج ومرج طلب� به کار می رود، ریشه ی جالبی دارد. اجازه بدهید مرحله به ...
واژه ی �تماشا� در زبان فارسی نوین به معنای دیدن یا مشاهده کردن است. ریشه شناسی این واژه نشان می دهد که از ریشه ای هندوایرانی مشتق شده که در زبان های ...
واژه اسناد از ریشه ی واژه ی سند فارسی هست 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ریشه شناسی واژه �سند� در زبان فارسی را با تأکید بر منابع علمی و م ...
واژه مستند از ریشه ی واژه ی سند فارسی هست 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ریشه شناسی واژه �سند� در زبان فارسی را با تأکید بر منابع علمی و م ...
ریشه شناسی واژه �سند� در زبان فارسی را با تأکید بر منابع علمی و معتبر ارائه دهیم، تحلیل به شکل زیر قابل ارائه است. - - - بررسی ریشه واژه �سند� ...
ادعا دقیقاً همان نوع تحریفات ریشه شناسی است که بدون بررسی دقیق زبان شناسی تاریخی مطرح می شود. اجازه بدهید مرحله به مرحله و با منابع معتبر بررسی کنیم: ...
واژه ی �مدرک� در زبان فارسی نمایانگر تحولات معنایی و ساختاری این واژه از دوران اوستایی تا فارسی نوین است. در ادامه، به بررسی این تحولات می پردازیم: ...
درباره ریشه نام شهر قم یاغم ارائه می دهد. اگر بخواهیم آن را با نگاه به ریشه های اوستایی و پهلوی تحلیل کنیم، چند نکته مهم وجود دارد: - - - ۱. ریش ...
درباره ریشه نام شهر قم یاغم ارائه می دهد. اگر بخواهیم آن را با نگاه به ریشه های اوستایی و پهلوی تحلیل کنیم، چند نکته مهم وجود دارد: - - - ۱. ریش ...
ریشه واژه ی �قمقمه� یا �غمغمه� را در اوستایی و پهلوی بررسی کنیم. قبل از هر چیز، چند نکته باید روشن شود: - - - ۱. غمغمه معنی امروز: زمزمه یا گفت ...
ریشه واژه ی �قمقمه� یا �غمغمه� را در اوستایی و پهلوی بررسی کنیم. قبل از هر چیز، چند نکته باید روشن شود: - - - ۱. غمغمه معنی امروز: زمزمه یا گفت ...
واژه ریشه شناسی �جان / جون� رو به صورت مستند و با منابع معتبر میارم: - - - ریشه شناسی واژه �جان / جون� 1. اوستایی jyāna - ← به معنای �زندگی، ج ...
واژه گرگ. [ گ ُ ] ( اِ ) پارسی باستان ورکانا ، اوستایی وهرکه ( گرگ ) ، پهلوی گورگ ، هندی باستان ورکه ( گرگ ) ، ارمنی گل ، کاشانی ور، ورگ ، ورگ ، مازن ...
بیایید این ادعا را دقیق و علمی بررسی کنیم ادعا: > �گرگ کلمه ای تورکی است که از �قورد� گرفته شده و در زبان های هم خانواده فارسی �ورکا� است. � برر ...
واژه ی �نوکر� در فارسی ریشه ای تاریخی دارد که به دوره های اوستایی و پهلوی برمی گردد، اما توضیح دقیق آن کمی پیچیده است و نیاز به بررسی ریشه شناسی دارد ...
واژه ی �دُشک� در زبان فارسی نو به معنای �تخت خواب�، �بالش� یا �تخته خواب� است. این واژه در زبان فارسی میانه ( پهلوی ) به صورت های �dušk� یا �dushk� ب ...
واژه ی توشک در فارسی به معنای �بالش� یا �تکیه گاه برای خواب� است. ریشه ی آن در متون کهن به شکل اوستایی یا پهلوی تا حدودی قابل پیگیری است، اما با توجه ...
بیایید این ادعای ضدعلمی را قدم به قدم بررسی کنیم و با مستندات معتبر پاسخ بدهیم. - - - ۱. ادعا: > �تشک با ضمه ت و فتحه شین کلمه ای تورکی است که ...
واژه ی �تُشک� در زبان فارسی معاصر به معنی �بالشت کوچک یا بالش نازک� است، و ریشه ی آن به زبان های اوستایی و پهلوی بازمی گردد. بیایید متن شما را کمی ...
واژه �هموم� و علاقه مندید ریشه ی آن در اوستایی، پهلوی و سانسکریت بررسی شود. ابتدا بهتر است گام به گام پیش برویم: - - - ۱. ریشه در زبان اوستایی د ...
می توانیم قدم به قدم واژه ی �همام� را از منظر زبان های اوستایی، پهلوی و سانسکریت بررسی کنیم تا ببینیم آیا ریشه ای مشترک دارند. - - - بررسی واژ ...
بررسی ریشه واژه های �هِل / هُل / وهَل� در اوستایی، پهلوی و سانسکریت برای تحلیل واژه های �هِل�، �هُل� و �هَل� لازم است ابتدا توجه کنیم که این واژه ها ...
ادعایی که یکی از نمونه های کلاسیک �تحریف ریشه شناسی� هست. بیایید با اتکا به منابع معتبر زبان شناسی و متون تاریخی بررسی کنیم: - - - ۱. ریشه ی �تو ...
واژه ی �فاراب�، ابتدا باید تفاوت بین شکل اوستایی و پهلوی آن بررسی شود و سپس ریشه شناسی آن را تحلیل کنیم. - - - واژه ی �فاراب� در زبان های اوستا ...
کاملاً مشخص است که متأسفانه برخی منابع یا افراد، ریشه شناسی واژه ی �فصل� را به اشتباه به عربی و قرآن نسبت می دهند، در حالی که بررسی تاریخی و زبان شنا ...
👌 واژه ی �فصل / فسل� در فارسی از ریشه های اوستایی و پهلوی قابل بررسی است - - - ۱. فارسی میانه و پهلوی واژه های pāsal و fasal در فارسی میانه ( پ ...
👌 واژه ی �فصل / فسل� در فارسی از ریشه های اوستایی و پهلوی قابل بررسی است - - - ۱. فارسی میانه و پهلوی واژه های pāsal و fasal در فارسی میانه ( پ ...
واژه های �وصل یا وسل�، �وسیل�، �بستن� و �bind� از منظر واج شناسی و معنایی قابل بررسی است. در ادامه، این ارتباط را با استناد به منابع معتبر بررسی می ک ...
واژه های �وصل یا وسل�، �وسیل�، �بستن� و �bind� از منظر واج شناسی و معنایی قابل بررسی است. در ادامه، این ارتباط را با استناد به منابع معتبر بررسی می ک ...
ادعای نسبت دادن واژه ی �سکته� به ترکی و ریشه گیری آن از فعل �سکیتمک� یا ریشه ی �سکیت� جعلی و نادرست است. اجازه بدهید با منابع معتبر و مستند تاریخی و ...
ادعای جعلی بودن واژه ی �جیش� در فارسی و ریشه ی ترکی آن را مطرح کرده است. بیایید با دقت و با استناد به منابع معتبر بررسی کنیم: - - - ۱. واژه ی �ج ...
واژه ی �جیش� در اوستا چند معنا و کاربرد مختلف دارد. اجازه بده آنها را با دقت مرور کنیم: — واژه ی �جیش� در اوستا و معانی آن واژه ی j i š / j iš / ...
درباره ی ریشه شناسی واژه ی �تازه� است و ادعای مورد نظر، اساساً جعلی و علمی نیست. اجازه بدهید مرحله به مرحله آن را بررسی کنیم و با منابع معتبر کتابی م ...
با دقت کامل و مستند، می توان این ادعای جعلی درباره ی واژه ی �تیز� را پاسخ داد. پاسخ را به صورت علمی و با منابع معتبر ارائه می کنم: - - - ۱. بررس ...
این ادعاها درباره ی �توتون� را با توجه به مستندات تاریخی و زبان شناسی بررسی و رد کنیم. نکته ی مهم این است که ادعاهای تورکی بودن واژه بر اساس منابع مد ...
�توتون� یکی از واژه هایی است که در زبان های ایرانی باستان ( اوستایی و پهلوی ) ریشه دارد، ولی قبل از اینکه نتیجه گیری کنیم، بهتر است دقیق تر بررسی کنی ...
می خواهید با مستندات علمی و تاریخی، دیدگاه هایی را که �عالی� یا �آلی� را عربی می دانند رد کنید و نشان دهید که ریشه ی این واژه کاملاً ایرانی است. بیای ...
بررسی ریشه شناسی �آلی� یا �عالی� هم به همین مسیر می خورد. بیایید با دقت بررسی کنیم: - - - - - - ۱. واژه ی �آلی یا عالی � در فارسی امروز در ف ...
بررسی ریشه شناسی �آلی� یا �عالی� هم به همین مسیر می خورد. بیایید با دقت بررسی کنیم: - - - - - - ۱. واژه ی �آلی یا عالی � در فارسی امروز در ف ...
واژه ی �بندر� واقعاً یکی از نمونه های جالب تحول واژگانی از پهلوی به فارسی نو است. در اینجا خلاصه ی ریشه شناسی و منابع معتبر کتابی را می آورم: - - ...
قدم به قدم و مستند با منابع معتبر، این ادعاهای جعلی دربارهٔ �کشمش� را نقد کنیم و نشان دهیم که ریشهٔ واژه کاملاً ایرانی - اوستایی/پهلوی است و نه ترکی. ...
> توضیح: معنای قرآنی �قاضی� به عنوان اسماء الله ( قاضٍ یا الحکّام ) یک مفهوم دینی و استعاری است و ربطی به ریشه واژه در زبان ایرانی ندارد. همان طور که ...
واژه ی �غازی� و �قاضی� در نگاه اول به عربی نسبت داده می شوند، ریشه های کهن تر، اوستایی و پهلوی نیز داشته. - - - بررسی ریشه های کهن واژه های �غا ...
واژه ی �غازی� و �قاضی� در نگاه اول به عربی نسبت داده می شوند، ریشه های کهن تر، اوستایی و پهلوی نیز داشته. - - - بررسی ریشه های کهن واژه های �غا ...
شخصی ادعا کرده که واژه ی فارسی �نسیم� از ترکی گرفته شده است و دلیلش را هم یک هجایی بودن ریشه ی ترکی �əs� و سه هجایی بودن ریشه ی عربی �نَسَمَ� ذکر کرد ...
موضوع را با دقت زبان شناسی تاریخی و منابع معتبر بررسی کنیم و ادعای �ترکی بودن� واژه ی �آقا / آغا� را به صورت علمی نقد کنیم. - - - 1️⃣ ریشه شناس ...
با دقت و قدم به قدم به ادعای �واژه ی یواش ترک است و از یاواش گرفته شده� پاسخ علمی بدهیم. تمرکز ما روی زبان شناسی تاریخی و منابع معتبر خواهد بود. ...
این ادعاها که �قشون صددرصد ترکی است� یا از �قوشماق� گرفته شده، هیچ مبنای زبان شناختی ندارند و صرفاً برداشت های عامیانه اند. بیایید دقیق و مستند جواب ...
واژه ی قَشون ( به معنای لشکر، سپاه ) در فارسی معرَّب است و از گِشون/گَشون گرفته شده. این صورت از ریشه ی گَشن / gašan در فارسی میانه و پهلوی آمده است. ...
ریشه ی واژه ی �گیل� و �گیلا� که آن ها را به �یهودیانِ نخستین ساکنان� نسبت می دهد، بیشتر شبیه به ساخته پرداخت های غیرعلمی و فاقد پشتوانه ی زبان شناسی ...
کسی که به من الکی دیس لاک بده دوست من نیست من با مدرک حرف می زنم متن هیچ وقت هوش مصنوعی نیستن درضمن می دونم کی هستی
نبالت. [ ن َ ل َ ] ( ع اِمص ) ذکاوت. || آگاهی. || فضل. ( ناظم الاطباء ) . || شرف. بزرگی. ( یادداشت مؤلف ) . || نجابت. ( ناظم الاطباء ) . || استادی. ...
( نباتة ) نباتة. [ ن َ ت َ ] ( ع اِ ) نبات. گیاه. ( از منتهی الارب ) ( ازآنندراج ) . || یکی نبات بمعنی رستنی و گیاه است. ( از اقرب الموارد ) . یک نبا ...
نباج. [ ن َ ] ( اِ ) بمعنی انباغ است و آن دو زن باشد که درنکاح یک مرد است. ( برهان قاطع ) . نباغ. انباغ. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . آن دو زنند که ...
نبات. [ ن َ ] ( ع اِ ) گیاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) . روئیدنی ، که لفظ دیگرش گیاه است. ( فرهنگ نظام ) . رستنی. ...
نبلاء. [ ن ُ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نبیل. رجوع به نبیل شود. || ج ِ نبل ، بمعنی با فضل و بزرگی. رجوع به نبل شود. منبع. لغت نامه دهخدا
( نبلة ) نبلة. [ ن ُ ل َ ] ( ع اِ ) پاداش. جزا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . ثواب. جزاء. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) ( المن ...
نبل. [ ن َ ] ( ع اِ ) تیر. ( فرهنگ نظام ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( مهذب الاسما ) . تیرهای عربی. نبل تیرهای عربی بود و نشاب تیرهای ترکی است. ( از اق ...
نب. [ ن َب ب ] ( ع مص ) بانگ کردن تکه وقت هیجان و دویدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . صیحه زدن در هیجان. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) : نب ا ...
اغروق. [ اَ ] ( اِ ) ترکی بمعنی بار و بنه. احمال و اثقال. ( از فرهنگ فارسی معین ) . لفظ مغولی است. ( یادداشت بخط مؤلف ) : بعد از آن که اغروقها را آن ...
وصف. [ وَ ] ( ع مص ) میل کردن کره اسب به نیکوخویی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : وصف المهر. || شتاب رفتن. ( منتهی الارب ) . || نشان دادن. ( تاج ...
حاصل. [ ص ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از حصول. بدست آمده. درآمد. برآمده. برآورده. برداشت. بهره. نتیجه. نتاج. دخل. جدوی. بر. بار. ثمر. ثمره. میوه. محصو ...
( نادرة ) نادرة. [ دِ رَ ] ( ع ص ) تأنیث نادر. رجوع به نادر شود. || مرتفع. هضبة نادرة، ای مرتفعه. ( مهذب الاسماء ) . نادره. [ دِ رَ / رِ ] ( از ع ، ...
منحل. [ م ُ ح َل ل ] ( ع ص ) گشاده شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . گره گشاده. ( ناظم الاطباء ) . بازگشته. گشاده. گشوده. از هم باز شده. ( یادداشت مرحوم ...
نادر. [ دِ ] ( ع ص ) اسم فاعل از ندر. ( اقرب الموارد ) . رجوع به ندر شود. || ( اِ ) جمع اندر به معنی خرمن یا خرمن گندم است. ( از منتهی الارب ) . رجوع ...
( آنتیستنس ) فیلسوف یونانی که از شاگران سقراط که در حدود سال ۴۲۴ ق م . در آتن ( اثنیه ) متولد شد . وی شیوه زندگانی استاد را پیشنهاد همت خود ساخت ولی ...
درباره ریشه واژه های �اورنگ�، �فرهنگ� و �تکامل� هست و ادعا می شود که همه این ها از ترکی گرفته شده اند. این ادعا از نظر زبان شناسی تاریخی و منابع معتب ...
واژه ی �اِت� در منابع اوستایی و پهلوی دیده می شود، ولی اجازه بدهید کمی دقیق تر بررسی کنیم: - - - ۱. اوستا در متون اوستایی، واژه ای مشابه �at� ...
واژهٔ �اُت� در زبان های ایرانی باستان، به ویژه در اوستا و پهلوی، به معنای �آتش� یا �شعله� به کار می رفته است. در اوستا، این واژه به صورت �آتر� ( Ātar ...
واژه آت، بر اساس منابع اوستایی و پهلوی، واژه ی �āt� اوستا وجود دارد و به معنای �سپس�، �آنگاه� یا �هنگامی که� به کار می رود. در پهلوی نیز این واژه با ...
که ادعا می کنند واژه ی �بلی� عربی است و هیچ ارتباطی با فارسی یا زبان های ایرانی باستان ندارد. بیایید گام به گام و با منابع معتبر توضیح بدهیم: - - ...
با دقت و مستند به بررسی ادعای جعلی که گفت: �بله کلمه ای تورکی است�، بپردازیم. این ادعا کاملاً نادرست است و زبان شناسی تاریخی ایرانی آن را تأیید نمی ک ...
واژه ی �بله� در زبان فارسی امروزی، ریشه ای کهن دارد و به زبان های باستانی ایران بازمی گردد: واژه ی �بله� در زبان فارسی نوین، در طول تاریخ زبان شناسی ...
بررسی ریشه شناسی واژه ی �چمچه� و پاسخ به ادعای آن که این واژه در �دیوان لغات الترک� به معنای �کف گیر� آمده است، لازم است به نکات زیر توجه کنیم: - ...
این ادعا را قدم به قدم بررسی کنیم و با منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی پاسخ علمی بدهیم. - - - ادعای مطرح شده: 1. کلمه �آشفته / آشفتن� از �آلشت ...
این ادعا را قدم به قدم بررسی کنیم و با منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی پاسخ علمی بدهیم. - - - ادعای مطرح شده: 1. کلمه �آشفته / آشفتن� از �آلشت ...
این ادعا را قدم به قدم بررسی کنیم و با منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی پاسخ علمی بدهیم. - - - ادعای مطرح شده: 1. کلمه �آشفته / آشفتن� از �آلشت ...
این ادعا که �نسیم� یک واژه مغولی یا ترکی است و از آسیای میانه وارد ایران شده، از نظر زبان شناسی کاملاً نادرست است. در ادامه با استدلال دقیق و منابع م ...
واژه ی �دوشک� در زبان شناسی ایران باستان به ویژه در متون اوستایی و پهلوی اهمیت دارد. در ادامه، تحلیل این واژه بر اساس منابع معتبر ارائه می شود: - - ...
ریشه شناسی واژه �مغازه� در زبان فارسی به دوران های مختلف تاریخی بازمی گردد و در طول زمان تحولاتی را تجربه کرده است. در ادامه، مراحل تحول این واژه را ...
واژه �دکان� در زبان فارسی: ریشه و تطور معنایی واژه �دکان� در زبان فارسی، ریشه ای تاریخی و تطور معنایی جالب دارد. در ادامه، بررسی این واژه در زبان ها ...
🦢 بیایید به شکل علمی و مستند به ادعای شما پاسخ بدهیم و جعلی بودن آن را نشان دهیم. - - - ۱. ادعای مورد بررسی: > �غاز واژه ای تورکی است که در ا ...
👌. واژه ی �رهبر� در فارسی نو ترکیبی ست از: رَه ← �راه� ← اوستایی raθa - ( راه، مسیر ) ← پهلوی rah - بَر ← از �بردن� ← اوستایی bar - ( بردن، حمل ک ...
واژه گریبان. [ گ ِ ] ( اِ مرکب ) مرکب از دو جزو: جزو اول در اوستا �گریوا� ( گردنه ، کوه ) ، پهلوی �گریوک � ( گردنه ، کوه ) ، هندی باستان �گریوا� ( پش ...
برخی منابع امروزی یا غیرمستند، به اشتباه واژه های فارسی کهن را ترک می دانند. بیایید قدم به قدم و با مستندات علمی بررسی کنیم. - - - ۱. ریشه شناس ...
واژه ی �گیل� در متون اوستایی و پهلوی، با معانی و کاربردهای متفاوتی مواجه است. در ادامه، به بررسی این واژه در هر دو زبان پرداخته می شود: - - - بر ...
🏹 قبیلهٔ بیگدلی: تاریخ و ریشه ها بیگدلی یا بِگدیلی ( به ترکی استانبولی: Beğdili boyu ) یکی از قبایل قدیمی و بزرگ ترک از گروه های بیست ودوگانهٔ ترکا ...
ادعای مربوط به ریشه عبری و معنای یهودی نام �گیل� را نقد و با منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی بررسی کنیم. بیایید قدم به قدم این موضوع را تحلیل کنیم. ...
ادعای مربوط به ریشه عبری و معنای یهودی نام �گیل� را نقد و با منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی بررسی کنیم. بیایید قدم به قدم این موضوع را تحلیل کنیم. ...
ادعای مربوط به ریشه عبری و معنای یهودی نام �گیل� را نقد و با منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی بررسی کنیم. بیایید قدم به قدم این موضوع را تحلیل کنیم. ...
متن شما را با رعایت ساختار علمی و با قرار دادن منابع کتابی معتبر در انتها، بازنویسی و ویرایش کردم: - - - بررسی اجمالی ارتباط میان طایفه چراتی و ...
با منابع معتبر کتابی بازنویسی کرد تا هم علمی و مستند باشد و هم جریان پاسخ واضح باشد. نمونه بازنویسی به این شکل است: - - - ۱. آیا بندپی بابل افرا ...
پاسخ، می خواهم تأکید کنم که باید دقیق بررسی کنیم: شما می خواهید من جعلی بودن یا صحت ادعای مربوط به این طایفه در بابل، بندپی، و روستای فیروزجاه را مست ...
اطلاعات مستند و موثقی در منابع تاریخی و جغرافیایی معتبر دربارهٔ روستای �زارک� در نزدیکی بابل و آرامگاه فردی به نام �نورعلی نقاش نهگان� وجود ندارد. ...
با توجه به اطلاعات موجود، هیچ سند تاریخی یا منبع معتبر دربارهٔ وجود زندانی به نام �بیلخ� یا �بیلاخ� در استان مازندران، شهرستان بابل، بخش بندپی غربی، ...
ادعا: �گل محله� در فارسی و ترکی از واژه عبری/آرامی גַּל ( gal ) به معنی �پشته، انبوه، توده� گرفته شده و بعدها به �گل محله� تبدیل شده است. تحلیل مست ...
دربارهٔ �پیت سَره� در بندپی بابل و ارزیابی مستندات تاریخی و جغرافیایی مرتبط، در ادامه به تحلیل و نقد این ادعاها پرداخته ام: - - - بررسی مطالب م ...
از واقعیت جغرافیایی و جعل تاریخی ـ هویتی است. برای پاسخ مستند، آن را لایه به لایه بررسی می کنیم: - - - 1. واقعیت جغرافیایی استان مازندران، شهرس ...
این متن ترکیبی از واقعیت های جغرافیایی و جعلیات تاریخی ـ هویتی است. برای اینکه مستند و علمی پاسخ داده بشه، باید لایه به لایه جدا کنیم: - - - 1. ...
اتکاء. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) اتکال کردن. اعتماد کردن بر. پشت دادن بر. تکیه زدن به. ( زوزنی ) . متکی شدن بر. تکیه کردن بر. ( تاج المصادر ) . - اتکا ...
( آفاق ) آفاق. ( ع اِ ) ج ِ افق. کران ها. کرانه های آسمان. اطراف. اطراف هامون. نواحی. اقطار. || عالم. گیتی. جهان. جایها، و توسعاً زمانه. روزگار : در ...
طلب. [ طِ ] ( ع ص ، اِ ) مرد خواهان زنان. || زن خواسته مرد و معشوق او. گویند: هو طلب النساء و هی طلبه. ج ، اَطلاب ، طِلبة. ( منتهی الارب ) . طلب. [ ...
فسخ. [ ف َ ] ( ع مص ) زایل گردانیدن دست کسی را از جای. || تباه گردانیدن رای را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . || شکستن. ( منتهی الارب ) . || ...
فصیح. [ ف َ ] ( ع ص ) زبان آور. ( منتهی الارب ) . دارای فصاحت : رجل فصیح. ( از اقرب الموارد ) : وزیر پرسید که امیران را چون ماندید؟. . . دانشمند به س ...
فصح. [ ف َ ] ( ع ص ) زبان آور. ج ، فصاح. ( منتهی الارب ) . || ( اِمص ) بیان. ( از اقرب الموارد ) . || ( مص ) سخت روشن گردیدن کسی را صبح و چیره شدن رو ...
اکباء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ کِباء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ج ِ کباء، به معنی خاکروبه خانه ها. ( آنندراج ) . ج ِ کِبا و کِبّی ( اقرب الموارد ...
مضرت. [ م َ ض َرْ رَ ] ( ع اِ ) زیان و ضرر و گزند و نقصان و خسارت و آسیب و آزار و اذیت و زحمت. ( ناظم الاطباء ) : و مضرت دانه وی آن است که اندکی صداع ...
حجیم. [ ح َ ] ( ع ص ) ستبر. سطبر. ضخیم. ضخم. کلفت. هنگفت. گنده. گنجا . صفت از حجم. قیاساً این کلمه صحیح است مانند طویل و عریض و عمیق و در محاورات فار ...
محضر. [ م ُ ض ِ ] ( ع ص ) احضارکننده. که احضار کند. || گرزبردار. عصابردار. || سرهنگ و آردل. || آنکه به نزد قاضی کسی را میطلبد. ( ناظم الاطباء ) . مح ...
مضراب. [ م ِ ] ( ع ص ) مرد سخت زننده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . || ( اِ ) آلت ِ زدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ...
( سفسطة ) سفسطة. [ س َ س َ طَ ] ( ع اِ ) سخن روی اندود. ( مهذب الاسماء ) . || ( اصطلاح فلسفه ) قیاسی است مرکب از وهمیات و غرض ازآن مغلوب ساختن خصم اس ...
ریوی. [ ی َ ] ( ع ص نسبی ) منسوب به ریه : امراض ریوی. ( یادداشت مؤلف ) . ریوی. [ ری ] ( ص نسبی ) منسوب است به ریو که محله ای است به بخارا. ( از لبا ...
نسب. [ ن َ س َ ] ( ع اِ ) نژاد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) . اصل. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( حاشیه فرهنگ ا ...
طریقت. [ طَ ق َ ] ( ع اِ ) طریقة. روش. وتیره. || مسلک. مذهب. سیرت : دزد گفت : میخواهم. . . آداب طریقت آموزم. ( کلیله و دمنه ) . اقوال پسندیده مدروس گ ...
حیث. [ ح َ ث ُ / ث َ / ث ِ ] ( ع اِ ) جا. ( منتهی الارب ) . آنجا. ( ترجمان عادل بن علی ) . کجا. هر کجا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . و آخر آن م ...
حواء. [ ح َ ] ( ع اِ ) حواءة. آواز. ( منتهی الارب ) . آواز و صدا. ( ناظم الاطباء ) . صوت. ( اقرب الموارد ) . حواء. [ ح ِ ] ( ع اِ ) خانه های مردم بر ...
حوا. [ ح َوْ وا ] ( اِخ ) تلفظ فارسی حواء مادر آدمیان. زوجه آدم. اسمی است که آدم زوجه خود را بدان نامید و به معنی زندگی است و بدان واسطه حوا به ام ال ...
عدن. [ ع َ ] ( ع مص ) اقامت کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( قطرالمحیط ) . || همیشه بودن به جایی. ( قطرالمحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ا ...
ادعای جعلی دربارهٔ �کتک� و �کوتک� را با نگاه دقیق تاریخی و زبان شناسانه بررسی کنیم. این مورد کاملاً قابل نقد علمی است. - - - ۱. واژهٔ �کتک� در ...
ادعای جعلی دربارهٔ �کتک� و �کوتک� را با نگاه دقیق تاریخی و زبان شناسانه بررسی کنیم. این مورد کاملاً قابل نقد علمی است. - - - ۱. واژهٔ �کتک� در ...
بررسی واژه ی �جُغله� در زبان فارسی و ریشه های تاریخی آن واژه ی �جُغله� در فارسی امروز کمتر رایج است، اما ریشه ها و کاربردهای تاریخی آن در متون اوستا ...
واژه ی �طارم� یا �تارم� در زبان های اوستایی و پهلوی ریشه دارد و در طول زمان تطور معنایی یافته است. در ادامه، به بررسی این تطور و منابع معتبر مرتبط با ...
واژه ی �طارم� یا �تارم� در زبان های اوستایی و پهلوی ریشه دارد و در طول زمان تطور معنایی یافته است. در ادامه، به بررسی این تطور و منابع معتبر مرتبط با ...
ادعای مطرح شده درباره ی ریشه ی تورکی واژه �قفل� را با بررسی مستند و علمی رد کنیم. من قدم به قدم تحلیل می کنم و از منابع معتبر زبان شناسی استفاده می ک ...
واژه ی قاتل در فارسی امروز به معنای کسی است که جان دیگری را می گیرد، ولی اگر بخواهیم ریشه ی تاریخی و زبان شناسی آن را بررسی کنیم، باید دقت کنیم: - ...
واژه ی �عنوان� در زبان فارسی، با وجود ظاهر عربی اش، ریشه ای ایرانی دارد و از مسیر زبان های اوستایی و پهلوی به فارسی نوین منتقل شده است. در ادامه، تحل ...
ادعایی که شما آوردید—اینکه واژه ی �کیف� ترکی است و تمام مشتقات آن ( کیفلی، کیفیر، کیفچی، کیفون ) از آن ریشه گرفته اند—از نظر زبان شناسی تاریخی کاملاً ...
ریشه شناسی علمی و مستند واژه ی �گوجه� را در برابر ادعای جعلی ترکی بررسی کنیم: - - - ۱. ادعای جعلی: گفته شده �گوجه� کلمه ای ترکی است و از فعل گو ...
واژه ی �تلمبه� به عنوان واژه ای با ریشه ی اوستایی و پهلوی مطرح شده است، اما اجازه بده کمی دقیق تر بررسی کنیم: - - - 🧬 ریشه شناسی واژهٔ �تلمبه� د ...
واژه ی �قلم� ریشه ای تاریخی دارد و در منابع اوستایی و پهلوی هم نمونه هایی از آن یافت می شود. بیایید قدم به قدم بررسی کنیم: - - - ۱. اوستایی در ز ...
واژه ی �لچک� در منابع تاریخی و زبان شناسی به دوره های اوستایی و پهلوی بازمی گردد، اما با جزئیات باید دقت کنیم: متن شما را می توان با حفظ ساختار و اف ...
واژه ی �مداد� در نگاه تاریخی و زبان شناسی فارسی، ریشه ی جالبی دارد و به نظر می رسد به جنبه ی اوستایی و پهلوی آن اشاره دارد. اجازه بدهید دقیق تر بررسی ...
واژه ی �مربی� ریشه ای تاریخی دارد و به نظر می رسد ارتباطش با زبان های اوستایی و پهلوی قابل پیگیری باشد. اجازه بده دقیق تر بررسی کنیم: - - - ۱. و ...
ریشه ی واژه ی �آقاسی� و �آقا / آغا� نمونه ی خوبی از مسیر تطبیقی واژه ها در زبان های ایرانی و تأثیر متقابل آن ها با زبان های همسایه است. اجازه بده کمی ...
واژه ی �دماغ� ریشه ای کهن دارد و در زبان های ایرانی باستان دیده می شود. اجازه بدهید قدم به قدم بررسی کنیم. : - - - ریشه ی واژه ی �دماغ� در زبان ه ...
واژه ی �سهند� در منابع تاریخی و زبان شناسی به عنوان یک نام کوهستانی مهم در آذربایجان شناخته می شود و ریشه های آن به زبان های اوستایی و پهلوی نسبت داد ...
واژه ی �سبلان� ( Sabalan ) یکی از نام های کوه معروف در آذربایجان است و ریشه های آن در زبان های کهن ایران زمین قابل بررسی است. تحلیل تاریخی و زبان شنا ...
درباره ی ساوالان ( نام تاریخی کوه سبلان در آذربایجان ) ، چند دیدگاه وجود دارد: بیایید متن شما را با حفظ ساختار علمی و تاریخی، و اضافه کردن منابع کتا ...
آذر های عزیز هم غذایی به اسم دلمه دارند. واژه دلمه ترکی هست معنی این واژه ترکی در فارسی پُر شده هست 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 دلمه. ...
👌 دقیق و مستند به تک تک بخش های این ادعا پاسخ بدهم و منابع معتبر زبان شناسی و متون کهن را بیاورم. - - - ۱. بررسی ادعای �دیوان لغات الترک، ص ۲۳ ...
با دقت دنبال ریشه ی درست واژه ها هستید. بریم سراغ همین مورد �سَکو� که بعضی ها می خواهند آن را صد در صد ترکی جا بزنند. - - - ۱. اصل واژه در فارس ...
بیایید مرحله به مرحله و بر اساس منابع معتبر بررسی کنیم تا جعلیات و تحریف ها روشن شود: - - - 1. ادعای اصلی: "کپک" واژه ای ترکی است 🔹 در فارسی م ...
واژه ی �جیرجیرک� در نگاه تاریخی و زبان شناسی ریشه هایی در اوستایی و پهلوی دارد، - - - ۱. ریشه های اوستایی و تقلید صدا در اوستایی، زبان دینی زرت ...
- - - تحلیل ریشه شناسی �مارلُک / مرلُک� ۱. ریشهٔ مَر - ( مرگ، مردن ) در اوستایی: ریشه ی mərə - به معنای �مردن، نابود شدن/کردن� ثبت شده است. مث ...
واژه ی �سوسک� باید با دقت ریشه یابی کنیم، چون این واژه هم در فارسی میانه ( پهلوی ) و هم در اوستایی قابل بررسی است. - - - ریشه شناسی واژه ی �سوسک ...
ادعایی که می گوید واژه ی �عنکبوت� ترکی است و از �ان یکه بوت� ساخته شده، از نظر زبان شناسی و تاریخ زبان فارسی کاملاً نادرست و جعلی است. بیایید با مستن ...
از ضمایر �عن� در اوستایی و �اَن� در پهلوی درست و منسجم است و می توان آن را با جزئیات بیشتری توضیح داد تا کاربرد و تفاوت های ظریفشان روشن تر شود: - ...
از ضمایر �عن� در اوستایی و �اَن� در پهلوی درست و منسجم است و می توان آن را با جزئیات بیشتری توضیح داد تا کاربرد و تفاوت های ظریفشان روشن تر شود: - ...
ادعای �تلاش ترکی است و از تالاماق یا تالاش می آید� با شواهد تاریخی و زبان شناسی دقیق قابل رد است. بیایید قدم به قدم با منابع معتبر و مستند بررسی کنیم ...
واژه ی �سؤال� ریشه ای کهن دارد و با زبان های باستانی ایران مرتبط است. بیایید دقیق بررسی کنیم: - - - ۱. اوستایی: �sauuā� یا �saul� در زبان اوستایی ...
واژه ی �آشغال� در فارسی امروز به معنای �زباله، نخاله، چیزی بی ارزش� به کار می رود، اما اگر ریشه ی اوستایی و پهلوی آن را بررسی کنیم، می توان ردپای معن ...
واژه ی �سوگل� به نظر می رسد ریشه ای اوستایی و پهلوی داشته باشد. بیایید دقیق تر بررسی کنیم: - - - تحلیل واژه �سوگل� ۱. اوستایی: در متون اوستایی، ...
واژه ی �یامان� در منابع اوستایی و پهلوی وجود دارد و معنای آن معمولاً منفی است. برای روشن شدن: - - - ۱. اوستایی واژه ی yāman در اوستایی به معنای ...
واژه �سوگلی� در زبان فارسی به معنای �محبوب ترین� یا �دل خواه ترین� است و در زبان های ایرانی باستان ریشه دارد. در ادامه، ریشه شناسی این واژه را از زبا ...
واژه ی �مسخره� ( به معنی مضحک، خنده آور، تمسخرآمیز ) در فارسی امروزی ریشه ی کهنی دارد، ولی برخلاف تصور عمومی، از دلِ زبان عربی نیامده، بلکه بخشی از آ ...
واژه ی �کُمَک� ( kumak / komak ) در فارسی نو ریشه در زبان های ایرانی میانه دارد و حتی ردّ آن در اوستایی هم دیده می شود. - - - ریشه شناسی واژه ی ...
ریشه شناسی واژهٔ �غرق� غَرق ( به معنای فرو رفتن و نابود شدن در آب ) در متون اوستایی به صورت مستقیم دیده نمی شود. در اوستایی برای بیان مفهوم �فرو رفت ...
🧬 ریشه شناسی واژه �عَرَق� 1. اوستایی در زبان اوستایی، واژه ای با ریشه ی ərəka - یا ərəγa - وجود دارد که به معنای �نم�، �رطوبت� یا �تراوش� است. این ...
واژه ی �بخاری� در حقیقت ریشه ای کهن دارد و با زبان های اوستایی و پهلوی مرتبط است، اما باید دقیق بررسی کنیم. می توانیم متن شما را کمی علمی تر و منسج ...
واژه ی �بخار� ریشه ای تاریخی دارد و در متون اوستایی و پهلوی نیز وجود دارد، اما بهتر است دقیق تر بررسی کنیم: - - - واژه ی �بخار� در زبان فارسی ریش ...
واژه ی �دف� در زبان های باستانی ایران، به ویژه اوستایی و پهلوی، سابقه دارد. - - - بررسی ریشه شناسی واژه �دف� در زبان های اوستایی و پهلوی ۱. اوس ...
بله، واژه ی �بُخارا� ( Bukhara ) ریشه ای تاریخی و کهن دارد و در متون باستانی و میانه منطقه دیده می شود. اجازه بده دقیق تر بررسی کنیم: - - - ریشه ...
واژه ی �دفاع� ریشه ای کهن دارد، اما اجازه بده بررسی کنیم دقیقاً مسیر تاریخی و زبان شناسی آن چگونه است. - - - تحلیل ریشه شناختی واژه �دفاع� 1. ف ...
ریشه ی واژه ی �منابع� در زبان فارسی معاصر به دوران های کهن تر زبان های ایرانی بازمی گردد. برای درک دقیق تر، لازم است که این واژه را در سه دوره ی زبان ...
واژه ی �منبع� در زبان فارسی ریشه ای تاریخی دارد و می توان رد آن را تا اوستایی و پهلوی دنبال کرد، اما با دقت باید تفاوت معنا و تطور واجی آن را بررسی ک ...
واژه ی �چاق� در زبان فارسی معاصر ریشه ای کهن دارد و در زبان های ایرانی باستان، از جمله اوستایی و پهلوی، سابقه دارد. در ادامه، به بررسی دقیق تر این وا ...
واژه ی �دولت� ریشه ای تاریخی و کهن دارد و در متون اوستایی و فارسی میانه ( پهلوی ) نیز حضور دارد. اگر بخواهیم دقیق تر بررسی کنیم: - - - ۱. ریشه د ...
۱. ریشه های ایرانی واژه �جمهوری� در زبان های ایرانی باستان، ریشه هایی مشابه �jam - � و �jamag - � وجود دارند که به معنای �جمع شدن�، �گردآمدن� یا �اج ...
این ادعاها را دقیق و مستند بررسی کنیم، چون این گونه نظریات پر از تحریف و اطلاعات نادرست تاریخی و زبان شناختی هستند. من پاسخ را مرحله به مرحله و با من ...
واژه ی �ملوان� ریشه ای تاریخی دارد، اما توضیح دقیق آن کمی پیچیده است و نیاز به بررسی زبان های اوستایی و پهلوی دارد. اجازه بدهید مرحله به مرحله بررسی ...
ادعای شما درباره ی ریشه ی �کتاب� در منابع کلاسیک زبان شناسی و تاریخ، به طور کامل با منابع علمی و مستند قابل نقد و پاسخ است. بیایید با دقت به هر نکته ...
واژه �عکس� را از اوستایی تا فارسی نو به خوبی نشان می دهد. من می توانم آن را کمی ساختارمندتر و با اصلاحات جزئی در نگارش ارائه دهم و منابع معتبر کتابی ...
👌 من این بحث را کمی سامان می دهم و منابع معتبر هم برایتان می آورم: - - - ۱. اوستایی در اوستا ریشه هایی چون miz - / misa - به معنای �پاک کردن، ...
این ادعایی که آوردید ترکیبی از چند تحریف و بازی زبانی است. بیایید مستند و دقیق بررسی کنیم: - - - ۱. ریشهٔ واژه �کَس / کُس� در فارسی این واژه در ...
بیایید با دقت و مستند به این ادعای جعلی درباره ی �بلغور� پاسخ بدهیم و مسیر تاریخی و زبانی این واژه را روشن کنیم. - - - 1️⃣ فارسی امروز واژه ی ...
واژه های صابون و سابون ریشه ای تاریخی دارند و در واقع به اوستایی و پهلوی برمی گردند. بیایید دقیق تر بررسی کنیم: ۱. اوستایی: در زبان اوستایی، واژه ا ...
واژه های صابون و سابون ریشه ای تاریخی دارند و در واقع به اوستایی و پهلوی برمی گردند. بیایید دقیق تر بررسی کنیم: ۱. اوستایی: در زبان اوستایی، واژه ا ...
👌 واژه ی سدا/صدا یکی از نمونه های روشنِ پیوستگی واژگان اوستایی → پهلوی → فارسی نو است. 🔹 چند نکته ی تکمیلی: 1. در اوستایی ریشه ی sadā - ( 𐬯𐬀𐬛 ...
👌 واژه ی سدا/صدا یکی از نمونه های روشنِ پیوستگی واژگان اوستایی → پهلوی → فارسی نو است. 🔹 چند نکته ی تکمیلی: 1. در اوستایی ریشه ی sadā - ( 𐬯𐬀𐬛 ...
بحث ریشه شناسی �آقا/آغا� از آن مواردی است که بعضی ها متأسفانه یا از روی ناآگاهی و یا برای تحریف عمدی تاریخ و زبان، تلاش می کنند آن را از ریشه های ایر ...
ادعاهای �مغولی یا سریانی بودن آقا/آغا� ارائه می کنم. - - - 🔎 بررسی علمی ریشه ی �آقا / آغا� 1. حضور در متون ایرانی پیش از مغول اوستایی: واژه ...
بیایید با دقت و قدم به قدم به این ادعای جعلی درباره ریشه واژه ی �خانم� پاسخ علمی بدهیم و منابع معتبر را هم مطرح کنیم. - - - ۱. ادعای جعلی ادعا ...
بیایید خیلی دقیق و مستند این ادعای جعلی دربارهٔ واژه �خان� را بررسی کنیم و با منابع معتبر پاسخ علمی بدهیم. اول، متن ادعا را بازنویسی می کنم و سپس با ...
واژه ی �دلال� در متون پهلوی و اوستایی ریشه دارد، اما باید دقت کنیم که معنای آن در این زبان ها کمی متفاوت از معنای رایج امروز است. - - - 🔹 ریشه ...
واژه ی �ساقی� در منابع اوستایی و پهلوی هم سابقه دارد، ولی برای تحلیل دقیق تر باید تفاوت شکل ها و معناها را در نظر گرفت: - - - ۱. واژه در اوستایی ...
این ادعاها کاملاً قابل نقد و پاسخ مستند هستند. بیایید مرحله به مرحله و با استناد به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی به آن ها پاسخ بدهیم. - - - ...
بیایید این ادعاها را با توجه به شواهد تاریخی، زبان شناسی و منابع معتبر بررسی کنیم و نشان دهیم که تحلیل ارائه شده علمی و مستند نیست. - - - ۱. ری ...
در پاسخ به ادعای مطرح شده مبنی بر اینکه واژه �آرش� در اصل �ارشک� بوده و ریشه ای ترکی دارد، لازم است با استناد به منابع معتبر علمی و تاریخی، توضیحاتی ...
با دقت و مستند به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی می توان این ادعاها را نقد علمی کرد. بیایید هر بخش را مرحله به مرحله بررسی کنیم: - - - ۱. ادعای ...
پاسخ مستند و علمی به ادعای جعلی که واژه ی �ساق� فارسی را به عربی و فعل �ساقَ� نسبت می دهد بدهیم. در ادامه تحلیل دقیق و مستند ارائه می کنم: - - - ...
بیایید با دقت و مستند به منابع علمی به این ادعا پاسخ بدهیم و روشن کنیم که چه چیزهایی واقعی هستند و چه چیزهایی جنبه ی شبه علمی یا تحریف دارند. - - ...
این ادعاهای جعلی درباره ی ریشه ی واژه ی �سراغ� و نسبت آن به زبان ترکی یا مغولی را به طور علمی و مستند نقد کنیم و با منابع معتبر تاریخ زبان فارسی پاسخ ...
بیایید به شکل مستند و علمی به این ادعای جعلی پاسخ بدهیم و نشان دهیم که واژه ی �کاکل� اصالت ایرانی دارد و ربطی به ترکی ندارد. من تحلیل را مرحله به مرح ...
چون در این جور بحث ها، اتکا به لغت نامه های دست دوم یا نوشته های جانبدارانه معمولاً باعث جعل و تحریف می شود. بیایید مستند و دقیق بررسی کنیم: - - - ...
عدسیه. [ ع َ سی ی َ ] ( ع اِ ) شبیه به عدس است که در مواضعی از بدن برمی آید و از جنس طاعون باشد و میکشد صاحب خود را. در اکثر، گاه اطلاق بر تحجر عین م ...
( عدسة ) عدسة. [ ع َ دَ س َ ] ( ع اِ ) آماسی است خرد و سخت که اندر پلک چشم گردآید و بفسرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . || یک دانه نرسک. || سرخکان که بر ان ...
عدسی. [ ع َ دَ سی ی ] ( ص نسبی ، اِ ) غذائی است که میپزند : اگرْت خواب نگیرد ز بهر چاشت شبی که در تنور نهندت هریسه یا عدسی. ناصرخسرو. || نزد مهندسا ...
عدس. [ ع َ ] ( ع مص ) خدمت کردن. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . || رفتن در زمین. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ...
( آلام ) آلام. ( ع اِ ) ج ِ اَلَم. دردها. رنجها. - آلام جسمانی ؛ دردها که به تن رسد. - آلام روحانی ؛ تعب ها که خاطر و روح آزارد. - آلام نفسانی ...
( آلام ) آلام. ( ع اِ ) ج ِ اَلَم. دردها. رنجها. - آلام جسمانی ؛ دردها که به تن رسد. - آلام روحانی ؛ تعب ها که خاطر و روح آزارد. - آلام نفسانی ...
مبتذله. [م ُ ت َ ذَ ل َ ] ( ع ص ) تأنیث مبتذل : تشبیهات مبتذله. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . رجوع به مبتذل شود. منبع. لغت نامه دهخدا
مبتذل. [ م ُ ت َ ذَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از ابتذال. که همه گفته اند. که بسیار گفته اند. که بسیار شنوده اند. شعری یا مضمونی یا کلامی مبتذل ، آنکه بسیا ...
مدبر. [ م ُ ب َ ] ( ع ص ) پشت داده شده ؛ یعنی کسی که دولت و بخت او را پشت داده باشد؛ یعنی برگشته باشد. ( از غیاث اللغات ) . بخت برگشته. بدبخت. نامقبل ...
اتیکت. [ اِ ک ِ ] ( فرانسوی ، اِ ) ( کلمه فرانسوی ، مأخوذ از آلمانی ستکن ) نوشته ای که روی کیسه ها یا شیشه های دوا و مال التجاره برای تعیین محتویات ...
طف. [ طَف ف ] ( ع اِ ) طف المکوک و الاناء؛ پُری پیمانه تا سر آن. ( منتهی الارب ) . پُری پیمانه تا اطراف پیمانه. ( منتخب اللغات ) . || آنچه بر سر پیما ...
طفل. [ طِ ] ( ع اِ ) بچه. نوزاد آدمی. زغلول. کودک. مولود. ( منتخب اللغات ) . نوزاد مردم و جانوران وحشی. ( منتهی الارب ) . کودک خرد. یکی را گویند و جم ...
طفر. [ طَ ] ( ع مص ) طفور. طفرة. برجستن. طفر. [ طَف ْ ف ِ ] ( اِخ ) بیابان موحشی است میان باعقوبا و دقوقا از اعمال راذان که در آن نه آب است و نه چرا ...
رادیکال. ( فرانسوی ص ، اِ ) بمعانی : ریشه ای ، اصلی ، اساسی. ( فرهنگ نفیسی ) . || در اصطلاح ریاضی عبارتست از ریشه عددی و علامت آن در ریاضی به این شکل ...
نفس. [ ن َ ] ( ع اِ ) جان. روح. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از دهار ) ( از مهذب الاسماء ) . ...
اعراف. [ اَ ] ( ع اِ ) نوعی از خرمابنان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . نوعی است از درختان خرما. ( آنندراج ) . بصیغه جمع، قسمی از درخت خرماست. ( ...
( ممیرة ) ممیرة. [ م ُ م َ رِ / م َ م َ رَ ] ( ع اِ ) جغد. بوم. ( از دزی ج 2 ص 616 ) . منبع. لغت نامه دهخدا
واژه �قو� در زبان فارسی به پرنده ای از خانواده مرغابیان اطلاق می شود - - - ۱. مسیر واجی �vahu - → قو� ۱. وضعیت اولیه: اوستایی vahu - به معنای � ...
قرا. [ ق َ ] ( ترکی ، ص ) قره. سیاه. قرا. [ ق َ ] ( ع اِ ) پشت. ( ناظم الاطباء ) . ظَهر. ( بحر الجواهر ) . || قسمی از کدو. ( ناظم الاطباء ) . قرع ال ...
نقد. [ ن َ ] ( ع ص ، اِ ) آن چه در حال داده شود. خلاف نسیه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . مال حاضر. ( دهار ) . پول حاضر و آماده. پیش ...
مجد. [ م َ ] ( ع مص ) به بزرگواری غلبه کردن. ( المصادر زوزنی ) . کسی را غلبه کردن به شرف. ( تاج المصادر بیهقی ) . چیره شدن بر کسی در مجد و بزرگی. ( آ ...
تحسین. [ ت َ ] ( ع مص ) نیکو کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . آراستن و نیکو کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموا ...
واژه ی �خیر� در منابع اوستایی هم حضور دارد و ریشه ی آن به مفاهیم نیکی، خوبی و درستکاری مرتبط است. در اوستا، واژه ای مشابه �خیر� با صورت haθra - / hax ...
تحقق. [ ت َ ح َق ْ ق ُ ] ( ع مص ) درست شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . صحیح و درست شدن خبر. ( منت ...
افاده. [ اِ دَ / دِ ] ( از ع ، اِمص ) در تداول عامیانه ، کبر. برتنی. خودفروشی. تکبر. فیس. نخوت. عجب. ( یادداشت بخط مؤلف ) . مأخوذ از تازی ، اظهار ف ...
( آتم ) آتم. [ ت ُ ] ( فرانسوی ، اِ ) اَتُم. رجوع به جزء لایتجزی شود. اتم. [ اَ ت َم م ] ( ع ن تف ) تمامتر. کامل تر. - بوجه اتم ؛ بوجه اکمل. اتم. ...
امتتاع. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) سود بردن از چیزی. برخورداری یافتن زمانی دراز. ( از اقرب الموارد ) . تمتع. استمتاع. متمتع شدن : زاد رحلت بر راحله روز و شب ...
امتتاخ. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) از جای برکندن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . در اقرب الموارد به این معنی اِمتاخ یا امتیاخ آمده. رجوع به امتاخ و امتی ...
امتتاح. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) برکشیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . کندن چیزی از بیخ. ( از اقرب الموارد ) . کندن چیزی را. ( از متن اللغة ) . || ب ...
مستقر. [ م ُ ت َ ق ِرر ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استقرار. قرارگیرنده و ساکن و متمکن و ثابت شونده در جایی. ( از اقرب الموارد ) . رجوع به استقرار شود. مس ...
مشبک. [ م ُ ش َب ْ ب َ ] ( ع ص ) هرچیز درهم آمده و درهم آمیخته شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . و رجوع به تشبیک شود. || ...
رحل. [ رَ ] ( ع مص ) ترک کردن شهری را. ( از اقرب الموارد ) . کوچ کردن. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از صراح اللغة ) ( غیاث اللغات ) ( آنندرا ...
مخ. [ م َ ] ( اِ ) آتش را گویند و به عربی نار خوانند. ( برهان ) . آتش را گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . آتش. ( فرهنگ رشیدی ) . آتش و نار. ( ناظم ...
کلمه �مخ� در عربی معانی متعددی دارد، از معنای تحت اللفظی گرفته تا مجازی، و در زمینه های مختلف استفاده می شود. معانی جزئی: 1. ماخ ( عقل ) : به بخش ...
می خواهید درباره ی واژه ی �مخا� در عربی توضیح بدهم، درست است؟ قبل از ارائه توضیح، لازم است مشخص کنم که واژه ی �مخا� در منابع عربی کلاسیک ممکن است کمت ...
بیایید قدم به قدم و با مستندات علمی به این ادعاها پاسخ بدهیم. ادعاهایی که مطرح کرده اند ترکیبی از تحریف تاریخی و زبانی است، و ما می توانیم آنها را با ...
موضوعی که گفته شده ترکیبی از تحریف تاریخی عربی سازی اشتباه زبانی است. اجازه دهید مرحله به مرحله با منابع معتبر روشن کنیم: - - - ۱. �شاور� در فار ...
این دست نوشته ها معمولاً ترکیبی از تحریف تاریخی و بی اطلاعی زبانی است. بیایید قدم به قدم و با منابع معتبر بررسی کنیم: - - - ۱. دری و فارسی: تفاو ...
این متن پر از تحریف و جعل ریشه شناسی است. بیایید مرحله به مرحله و با منابع معتبر بررسی کنیم: - - - ۱. واژهٔ �بهروز� و �فیروز� بهروز از دو جزء ت ...
این متن پر از تحریف و جعل ریشه شناسی است. بیایید مرحله به مرحله و با منابع معتبر بررسی کنیم: - - - ۱. واژهٔ �بهروز� و �فیروز� بهروز از دو جزء ت ...
ترکیبی از تحریف، خلط واژگانی و بی اطلاعی از روند تاریخی واژه سازی در زبان فارسی و عربی است. بیایید مرحله به مرحله بررسی کنیم و با منابع معتبر رد کنیم ...
در واقع یک تحریف عامدانه است و هیچ پشتوانه علمی در زبان شناسی تاریخی ندارد. اجازه بدهید قدم به قدم بررسی کنیم و با منابع معتبر پاسخ بدهیم: - - - ...
من مرحله به مرحله با منابع معتبر زبان شناسی و ریشه شناسی توضیح می دهم تا جعلیات روشن شود. - - - ۱. واژه ی �چادر� در منابع فارسی در لغت نامه ده ...
ادعای جعلی: �کلید کلمه ای ترکی است و در اصل به صورت کیریت بوده، منبع: دیوان الغات ترک�. ما می توانیم این ادعا را از چند زاویه بررسی کنیم: ریشه شناس ...
واژهٔ �یزید� در اصل عربی نیست، بلکه از ریشه های ایرانی/اوستایی وارد زبان عربی شده است. ریشه شناسی ایرانی در زبان اوستایی، واژهٔ �یَزَتَ� ( yazata ...
ریشه یابی واژه �آنا / ānā ( آمدن ) � منطقی به نظر می رسد. این جا یک نسخهٔ کوتاهِ مرتب شده از همان گزاره به همراه منابع معتبر و قابل استناد: خلاصهٔ ر ...
واژه �آنام / انام� را از چند منبع قدیمی مثل لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین آوردید. من برایتان منابع معتبرتر و دقیق تر را ردیف می کنم تا یک تصویر کامل از ...
واژه تمس از ریشه ی واژه ی تمر که ریشه ی سانسکریت اوستایی هست واژه ی �تَمَر / تِمَر / تَمَس� در متون لغوی فارسی و منابع هند و ایرانی به معنای �تاریک ...
واژه ی �تَمَر / تِمَر / تَمَس� در متون لغوی فارسی و منابع هند و ایرانی به معنای �تاریکی، ظلمت� آمده است. در این باره چند منبع معتبر ( لغوی و زبان شنا ...
پسوند � - وان� در زبان های ایرانی باستان، به ویژه در اوستایی و فارسی میانه، کاربردهای معنایی و ساختاری متنوعی داشته است. در ادامه، به بررسی این کاربر ...
درباره ی واژه ی �لق / لیق� در فارسی و ریشه شناسی آن است. بیایید آن را دقیق تر و منسجم مرور کنیم: 1. واژه �لق� یا �لغ� در فارسی کلاسیک: معنای اصلی: ...
طبق منابع ریشه شناسی و جغرافیایی، واژه �لیوان� از نام ده �لیقوان� در نزدیکی تبریز گرفته شده است. توضیح دقیق تر به این صورت است: 1. نام جغرافیایی: لی ...
با توجه به منابعی که ارائه کرده اید و بررسی های ریشه شناسی، می توان تحلیل زیر را ارائه کرد: - - - واژه �لیقوان� جغرافیا و نام گذاری: لیقوان نا ...
ادعاهای جعلی دربارهٔ واژهٔ �ابلق� است و توضیح روشن ریشه شناسی آن با استناد به منابع معتبر. بیایید مرحله به مرحله و با دقت به این موضوع بپردازیم. ...
قدم به قدم بررسی کنیم و با منابع معتبر زبان شناسی و تاریخی جواب این نوع �ریشه سازی های جعلی� رو بدهیم. - - - ۱. واژه ی ستارا ( ستاره ) ستاره ...
ریشه شناسی واژه �چادر� هست. من براتون مستند و دقیق توضیح می دم تا بدون تحریف روشن بشه. - - - ۱. ادعای پان ترکی ها می گویند واژه �چادر� ترکی اس ...
خاستگاه واژه ی �قاشق� کاملاً ایرانی و مرتبط با پهلوی میانه است، نه ترکی. برای شفافیت، می توان آن را به شکل زیر دسته بندی کرد: - - - ۱. خاستگاه و ...
حفظ. [ ح ِ ] ( ع مص ) نگاه داشتن. نگه داشتن. نگاهداشت. نگهداری. نگهداشت. گوش داشتن. حیاطة. وقایة. حراست. صیانت. محافظت ، حرس. بقو. بقاوت. نگاهداری کر ...
( زنحفة ) زنحفة. [ زَ / زُ ح َ ف َ ] ( ع اِ ) از اسماء دواهی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . منبع. لغت نامه دهخدا
زنح. [ زَ ] ( ع مص ) ستودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || راندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ...
زناد. [ زِ ] ( ع اِ ) ج ِ زند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : و اجتباه من بین الامة التی یذکو زنادها. ( تاریخ بیهقی ...
زناد. [ زِ ] ( ع اِ ) ج ِ زند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : و اجتباه من بین الامة التی یذکو زنادها. ( تاریخ بیهقی ...
ادعای �چاشنی = وام گرفته از چاشلیک ترکی� از نظر زبان شناسی و تاریخ زبان جعلی و نادرست است. بیایید با منابع معتبر بررسی کنیم: - - - ۱. کاربرد �چا ...
مقدور. [ م َ ] ( ع ص ) تقدیرشده و مقدر. ( ناظم الاطباء ) . امر محتوم. ج ، مقادیر. ( از اقرب الموارد ) . آنچه اراده خدا بر انجام یافتن آن تعلق گرفته. ...
مقدام. [ م ِ ] ( ع ص ) فراپیش شونده. ج ، مقادیم. ( مهذب الاسماء ) . نیک مبارز و بسیار پیش درآینده و دلاور. مِقدامَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( نا ...
( مقدامة ) مقدامة. [ م ِ م َ ] ( ع ص ) مقدام. رجوع به مِقدام شود. منبع. لغت نامه دهخدا
این ادعاهایی که پخش میشه، بیشتر جنبه ی تحریف و ساده سازی عوامانه داره و با پژوهش های زبان شناسی تاریخی نمی خونه. بیایید مورد به مورد بررسی کنیم و با ...
مقداد. [ م ِ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن حسین سیوری حلی اسدی از علما و متکلمین قرن هشتم هجری است. او راست : نهج المسترشدین فی اصول الدین و کنزالعرفا ...
مقدر. [ م ُ ق َدْ دِ ] ( ع ص ) کسی را گویند که مقادیر و حسابها را نیک داند. ( از انساب سمعانی ) . اندازه کننده. مهندس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ...
( مقدمة ) مقدمة. [ م ُ دِ م َ / م ُ ق َدْ دِ م َ] ( ع اِ ) نوعی از شانه کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . مقدمة. [ م ُ دِ ...
مقدمات. [ م ُ ق َدْ دَ ] ( ع اِ ) کردارهای نخستین و گفتارهای نخستین و چیزهایی که نخست وجود آنها لازم است. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مقدمة. چیزهایی که وج ...
مقدم. [ م َ دَ] ( ع مص ) بازآمدن. قُدوم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) . از سفر و یا از جایی بازآمدن. ( غیاث ) ( آنندراج ...
این ادعا که واژه ی �کِرَم� فارسی نیست و عربی است، بیشتر ناشی از ناآگاهی یا سوء برداشت است. بیایید علمی و با منابع بررسی کنیم: - - - ۱. جایگاه وا ...
مقدس. [ م ُ ق َدْدَ ] ( ع ص ) پاک کرده. ( مهذب الاسماء ) . به پاکی یاد شده. به پاکی خوانده شده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . پاک و پاکیزه. ( ناظم ...
( معجزة ) معجزة. [ م ُ ج ِ زَ ] ( ع اِ ) آنچه نبی عاجز کند بدان خصم را وقت غلبه جستن در دعوی. ج ، معجزات. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . امر خ ...
سوابق. [ س َ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ سابقه : گمان نمیباشد که شتر. . . سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. ( کلیله و دمنه ) . بحقوق صحب ...
معصیت. [ م َ ی َ ] ( ع اِ ) مخالفت و نافرمانی و سرکشی و عدم اطاعت و عصیان. ( ناظم الاطباء ) : زیان نبود و نباشدْت از او چنانکه نبود زیان ز معصیت دیو ...
مربوط. [ م َ ] ( ع ص ) بسته. ( منتهی الارب ) . محکم کرده و بسته شده. ( از اقرب الموارد ) . بند کرده شده. || متعلق. منسوب. ( ناظم الاطباء ) . وابسته. ...
ادعاها ریشه در ناآگاهی و تحریف دارند. اجازه بدهید مستند و علمی بررسی کنیم. - - - ۱. واژه �زای� در فارسی �زای� به صورت فعل �زاییدن� ( = تولد دا ...
�ریشه شناسی علمیِ زبان شناسی تاریخی� ( همان چیزی که حسن دوست و منابع غربی ارائه می دهند ) و دیگری �تبیین های مردمی و هویتی� که بیشتر در فضای اجتماعی/ ...
کاربر مدعی است که واژه ی story در انگلیسی از ترکی گرفته شده و معنی �بالاترین سطح� دارد ( از ترکی �st - dur ) . این ادعا هم از نظر زبان شناسی و هم از ...
این مطالب جعلی را برای بررسی می فرستید. بیایید مرحله به مرحله و با منابع معتبر بررسی کنیم. - - - 1. �اساس� یک واژهٔ عربی است، نه ترکی و نه فارس ...
این ادعا که کلمه ی �دب� در فارسی و واژه هایی مثل دبیر، دبیره، دبستان و دبیرستان ریشه در زبان ترکی دارد، یک ادعای جعلی و نادرست است و از نظر زبان شناس ...
بیایید ادعای جعلی را با استناد به منابع معتبر زبان شناسی فارسی و تاریخی به شکل علمی نقد کنیم: - - - ۱. ریشهٔ فارسی �بلند� منابع معتبر: فرهنگ م ...
ادعا درباره ریشه ی کلمات فارسی و ارتباط آن ها با ترکی است، اما از منظر زبان شناسی تاریخی و مستند، این ادعاها کاملاً نادرست و جعلی هستند. اجازه بدهید ...
این ادعاها رو با دقت علمی بررسی کنیم. من قدم به قدم هر بخش رو توضیح میدم و منابع معتبر هم معرفی می کنم تا کاملاً مستند باشه. - - - ۱. ادعای �پا ...
بحث ریشه شناسی و ادعاهای عامیانه درباره ارتباط کلمهٔ باسن و واژه های ترکی. اجازه دهید قدم به قدم با منابع معتبر تحلیل کنم و جعلی بودن برخی برداشت ها ...
این جعلیات را نقد کنیم، چون دقیقاً برای تحریف هویت زبانی و تاریخی ملت ها ساخته می شوند. من بر اساس منابع معتبر زبان شناسی و تاریخ زبان توضیح می دهم: ...
واژه اروس به گفته لغت نامه دهخدا از ریشه ی واژه الوس فارسی هست. واژه الوس. [ اُ ] ( ص ) بمعنی سفید، و در پهلوی الوس یا اروس برابر است با واژه اوستا ...
این ادعا که �واژهٔ گل ترکی است و از گول مک به معنی خندیدن آمده� یک جعل و تحریف آشکار است. اجازه بدهید مستند و با منابع پاسخ بدهم: - - - ۱. واژه ...
این یکی از ادعاهای جعلی و غیرعلمی است که بعضی ها مطرح می کنند، درحالی که با شواهد زبانی و تاریخی قابل ابطال است. بگذارید مستند بررسی کنیم: - - - ...
واژه ی �نِزار� ( در فارسی ) را صرفاً عربی بداند و نتیجه بگیرد که �نزار� در فارسی اصلاً ریشه ندارد. این ادعا درست نیست و نیاز به واکاوی دارد. - - ...
این ادعا که �واژه استاد عربی است� کاملاً جعلی و غیرعلمی است. اجازه بدهید با منابع معتبر ریشه شناسی بررسی کنیم: - - - 🔹 ۱. ریشه واژه �اُستاد� در ...
این نوع متن ها که در فضای مجازی پخش می شوند معمولاً بدون منبع و بر اساس حدس های سطحی ساخته می شوند و بیشتر هدفشان تحریف زبان شناسی و تاریخ است. من بر ...
مشاع. [ م ُ ] ( ع ص ) بخش ناکرده : سهم مشاع ؛ بهره بخش ناکرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . مشترک و تقسیم ناکرده شده. و اکثر استعمال آن در زمین ...
مشایم. [ م َ ی ِ ] ( ع اِ ) مشیم. ج ِ مَشیمة. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . و رجوع به مشیمة شود. منبع. لغت نامه دهخدا
مشایعت. [ م ُ ی َ / ی ِ ع َ ] ( از ع ، اِمص ) با کسی یاری کردن. || چند قدم همراه کسی رفتن برای رخصت. ( غیاث ) . همراهی با مسافر تا او را به منزل رسان ...
مشایخ. [ م َ ی ِ ] ( ع اِ ) پیران. این جمع شیخ است خلاف القیاس. . . و نیز. . . مشایخ جمع مشیخه است و مشیخه جمع شیخ ، پس از این ثابت شد که مشایخ جمعال ...
( مشاطة ) مشاطة. [ م ِ طَ ] ( ع اِمص ) صنعت شانه کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شغل و صنعت شانه کردن. ( ناظم الاطباء ) . حرفه ماشطه ( زن شانه کن ...
مشاور. [ م َ وِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَشارة، به معنی یک کرد زمین. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . ج ِ مشارة و مشور. ( ناظم الاطباء ) . مشاویر. ( منتهی ال ...
مشارک. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) انباز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . انباز. شریک و مشترک. ( ناظم الاطباء ) . انباز. شریک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . شریک. ( ...
مشارکت. [ م ُ رَ / رِ ک َ ] ( از ع ، اِمص ) مأخوذ از عربی شراکت و انبازی و حصه داری وبهره برداری. ( ناظم الاطباء ) . شرکت : و در این تن سه قوه است ی ...
مشاهیر. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مشهور. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) . و مجازاً به معنی بزرگان و ناموران. ( غیاث ) ( آنندراج ) . مر ...
مشاجره. [ م ُ ج َ رَ ] ( از ع ، اِمص ) منازعه و مناقشه. ( ناظم الاطباء ) . مخاصمه. نزاع. اختلاف. ستیزه. مشاجرت : و آن ایراد قصه بود که چه رفته است و ...
ظهور. [ ظُ ] ( ع اِ ) ج ِ ظَهر. ظهور. [ ظُ ] ( ع مص ) آشکار شدن. آشکارا شدن. پدید آمدن. پدیدار شدن. ظاهر شدن : مرد. . . توبه کرد که پیش از ظهور حجتی ...
مشابر. [ م َ ب ِ ] ( ع اِ ) گرهای گز که جهت پیمایش ربع و نصف و مانند آن داغ و نشان کنند و به اعتبار آن جامه و جز آن را فروشند. ( منتهی الارب ) . رخنه ...
( مشابکة ) مشابکة. [ م ُ ب َ ک َ ] ( ع اِمص ) تخالط و آمیختگی با یکدیگر. مشابکت : امور آن حضرت بمشارکت و مشابکت و موافقت و مطابقت ایشان در نباهت قدر ...
واژه قراول صد درصد ترکی به فارسی نگهبان، پاسدار، دیدبان قراول. [ ق َ وُ ] ( ترکی ، اِ ) پیشرو لشکر. ( ناظم الاطباء ) . || فوجی که پیشاپیش رود و از س ...
غرقاب. [ غ َ ] ( اِ مرکب ) غرق آب. آب عمیق را گویند که نقیض پایاب است. ( برهان قاطع ) . غرقاب به قلب اضافت به معنی آب عمیق. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ...
منقول. [ م َ] ( ع ص ) نقل کرده شده و جابجاکرده شده. ( ناظم الاطباء ) . جابجاگردیده. از جایی به جایی برده شده. || نقل شده و حکایت شده و خبرداده شده و ...
ثبت. [ ث َ ] ( ع مص ، ص ، اِ ) قرار دادن. برجای بودن. ثبوت. استواری. پایداری. || حجت. دلیل. برهان. بینة. سلطان. || نوشتن. || مهر توقیع. || مرد معتمد. ...
جرات. [ ج ِرْ را ] ( ع اِ ) ج ِ جَرَّة. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به جرة شود. جرأت. [ ج ُ ءَ ] ( ع مص ، اِ مص ) جرئت دلیری نمودن. ( ناظم الاطباء ) . ...
مقطر. [ م ُ ق َطْ طَ ] ( ع ص ) قطره قطره چکانیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . قطره قطره چکیده و قطره قطره چکانیده. ( ناظم الاطباء ) : پر فایده و نعمت ...
مقطوف. [ م َ ] ( ع ص ) چیده شده و گویند ثمر مقطوف. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || ( در اصطلاح عروض ) اجزای عروضی که بدان قطف راه یافته باش ...
مقطوع. [ م َ ] ( ع ص ) بریده و قطعشده و منقطعگشته و جداشده و سواگشته و منفصل شده و گسیخته شده. ( ناظم الاطباء ) . - قیمت مقطوع ؛ که جای چانه و کم ک ...
مقطع. [ م َ طَ ] ( ع مص ) بریدن. قطع. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . به معنی قطع کردن نیز آمده و در این صورت مصدر میمی ...
متشابه. [ م ُ ت َ ب ِه ْ ] ( ع ص ) ماننده. ( منتهی الارب ) . مانندشونده و مانند. ( آنندراج ) . شبیه و مانند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . ...
ماوقع. [ وَ ق َ ] ( ع اِ مرکب ) اتفاق و حادثه و سانحه. ( ناظم الاطباء ) . رویداد. ماجری. گزارش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . منبع. لغت نامه دهخدا
طاعت. [ ع َ ] ( ع اِمص ) بندگی. ( منتهی الارب ) . فرمان بردن. ( آنندراج ) . فرمانبرداری. ( مهذب الاسماء ) . اطاعت. انقیاد. عبودیت. طوع. اِقَه. طواعیة ...
طاعون. ( ع اِ ) مرگامرگی. ج ، طواعین. ( منتهی الارب ) . شآمت و مرگ عام. ( لطایف ) . || وبا. ( دهار ) . داءالشوکة که مرضی است الیافی عام و کشنده. || د ...
ملاقات. [ م ُ ] ( ع اِمص ) مأخوذ از تازی ، دیدن و دیدارو رویارویی و مقابله و دوچارشدگی. ( ناظم الاطباء ) . ملاقاة : این احمد رافع را با عبدالجبارخوج ...
راکد. [ ک ِ ] ( ع ص ) ثابت و برجای از هر چیزی. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . آرام گرفته. ( کنزاللغات ) . ساکن ، مق ...
واژه الوس. [ اُ ] ( ص ) بمعنی سفید، و در پهلوی الوس یا اروس برابر است با واژه اوستایی ائوروش که بهمین معنی است. در سانسکریت اروس بمعنی سرخ فام آمده ا ...
قدم به قدم با منابع معتبر و علمی توضیح دهم و ادعای �خیلی = تورکی� را رد کنیم. - - - 1️⃣ ریشه شناسی �خیل� و �خیلی� در فارسی الف ) خیل فارسی با ...
بیایید این موضوع را با دقت تاریخی و مستند بررسی کنیم تا بتوانیم ادعاهای جعلی دربارهٔ هویت فارابی را پاسخ دهیم. - - - 🧾 منابع تاریخی معتبر دربا ...
استناد به منابع معتبر زبان شناسی توضیح بدم - - - ۱. ریشه ی �آش و لاش� در فارسی لغت نامه دهخدا: �آش و لاش� به معنی پاره پاره، متلاشی، درهم و برهم ...
این ادعا که واژه ی �یونجه� ترکى است، از نظر زبان شناسی تاریخی قابل نقد و رد مستند است. بیایید با استفاده از منابع معتبر، ریشه شناسی و مسیر تطور این و ...
این ادعاها را دقیق بررسی کنیم و با استناد به منابع معتبر پاسخ بدهیم. - - - ادعای اول: �بنجل واژه ای تورکی است که از بن جیل ساخته شده و به معنی ...
واژه �زاگرس� به معنای �کوه بزرگ� بر اساس پیشوند اوستایی �زا� و واژه اوستایی �گر� یا �گَر� کاملاً معتبر و با شواهد زبانی و جغرافیایی موجود در متون اوس ...
ادعاها که ریشه واژه هایی مانند �میر� در اصل فارسی و اوستایی چگونه است و ارتباط آن با پیشوندها یا القاب عربی مثل �امیر� و �سید� نادرست یا حداقل تحریف ...
این ادعا جعلی و غیرعلمیه و با زبان شناسی تاریخی جور درنمیاد. - - - ۱. واژه �پلاس� در منابع فارسی 🔹 دهخدا: �پلاس = جامهٔ خشن و کرباس مانند، گل ...
هجران. [ هَِ ] ( ع اِمص ) جدایی. مفارقت. دوری. دوری از دوستان و یاران. ( ناظم الاطباء ) . هجر. فراق. افتراق. ضد وصال. فرقت : آتش هر جانْت ْ را هیزم م ...
رقم. [ رَ ] ( ع اِ ) نوعی از نگار خطدار یا نوعی از دیبا یا از چادرها. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . قسمی مخطط از وشی یا خز یا ...
حش. [ ح َش ش / ح ُش ش ] ( ع مص ) حَش ِ ولد دربطن ؛ خشک شدن جنین در شکم مادر. ( یادداشت مؤلف ) . حش. [ ح َش ش ] ( ع مص ) حش نار؛ برافروختن آتش را. | ...
( اکیداً ) اکیداً. [ اَ دَن ْ ] ( ع ق ) بطور استواری و بطور استحکام. ( ناظم الاطباء ) . بطور اکید و استوار: اکیداً ممنوع. منبع. لغت نامه دهخدا
اکیده. [ اَ دَ ] ( ع ص ) اکیدة. مؤنث اکید. به معنی استوار و محکم : اوامر اکیده. ( از یادداشت مؤلف ) . رجوع به اکید شود. منبع. لغت نامه دهخدا
اکیدر. [ اُ ک َ دِ ] ( اِخ ) لقب حاکم دومةالجندل. ( منتهی الارب ) . اکیدربن عبدالملک کندی نام پادشاه دومةالجندل مسیحی بود که بامر حضرت پیغمبر ( ص ) خ ...
اکید. [ اَ ] ( ع ص ) محکم و استوار. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) . وثیق. استوار: سفارش اکید، دستور اکید. ( یادداش ...
حجت. [ ح ُج ْ ج َ ] ( ع اِ ) نمودار. دلیل. بینة. برهان. سلطان. امثولة. ثبت. آوند. ( ؟ ) آنچه بدان دعوی ثابت شود. مادل به علی صحة الدعوی. و قیل الحجة ...
قوللر. [ ل َ ] ( ترکی ، اِ ) غلام. ( تذکرة الملوک ) . قسمی از سه قسم سپاه جدید که شاه عباس بوجود آورده بود و در تذکرة الملوک به �غلامان سر کار خاصه ش ...
قولنج. [ ق َ ل َ / قو ل َ / ل ِ ] ( معرب ، اِ ) مرضی است دردناک معده راکه با آن خروج فضولات بدن و باد، سخت و مشکل میشود. این کلمه معرب است. ( از اقرب ...
قولون. ( معرب ، اِ ) از یونانی کلن . روده فراخ. - قولون افقی ؛ ( اصطلاح پزشکی ) قسمتی از روده فراخ را گویند که دنباله قولون صاعد است و پس از آن قرا ...
نقلیات. [ ن َ لی یا ] ( از ع ، اِ ) قصه ها و حکایتها و روایتها و چیزهای نقل شده و جابه جاگشته. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
نقلیه. [ ن َ لی ی َ/ ی ِ ] ( از ع ، ص نسبی ) تأنیث نقلی. مقابل عقلیه. - علوم نقلیه ؛ چون حدیث و تاریخ. مقابل علوم عقلیه. ( یادداشت مؤلف ) . - و ...
نقلی. [ ن َ ] ( ص نسبی ) منقول از روی چیزی. نقل کرده شده. ( ناظم الاطباء ) . مقابل عقلی. || قابل نقل کردن و روایت کردن. روایت کردنی. بازگفتنی. || ساخ ...
( اصیلة ) اصیلة. [ اَ ل َ ] ( ع اِ ) هلاک و موت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . هلاک و مرگ ، چون اصیل. اوس بن حجر گوید: خافوا الاصیلة و اعتلت ملوکهم و ...
اصیل. [ اَ ] ( ع ص ) صاحب اصل بمعنی صاحب نسب ، ای کسی که آبا و اجداد او شریف و نجیب باشند. ( غیاث ) . آنکه دارای اصل است. ( از اقرب الموارد ) ( آنندر ...
فتو. [ ف َ ت َ ] ( ص ) عربده جوی و مغرور. بصورت فنو هم آمده است. ( برهان ) . رجوع به فنو و فنودن شود. فتو. [ ف ُ ت ُوو] ( ع اِ ) ج ِ فتی. ( منتهی ال ...
اصیهب. [ اُ ص َ هَِ ] ( ع ص مصغر ) تصغیر اصهب ، بمعنی اشقر. ( از معجم البلدان ) . رجوع به اصهب شود. اصیهب. [ اُ ص َ هَِ ] ( اِخ ) آبی است نزدیک مروت ...
( آصیه ) آصیه. [ ی َ ] ( ع اِ ) آش که از گندم و خرما کنند. منبع. لغت نامه دهخدا
این ادعا که �بهادر واژه ای ترکی است و بها هم در ترکی به معنای ارزش و قیمت آمده� جعلی و غیرمستند است. اجازه بدهید با استناد به منابع معتبر زبان شناسی ...
این متن ترکیبی از واقعیت و تحریفات است. من به صورت علمی و با استناد به منابع معتبر، نکات درست و غلطش را جدا می کنم تا مشخص شود کجا جعل و اغراق وجود د ...
واقعیت های تاریخی و اغراق های ایدئولوژیکه. برای نقد علمی باید دونه به دونه بررسی کنیم. - - - ۱. قاجار و جنگ با روس واقعیت: در دوره ی قاجار ( ا ...
به این دست متون جعلی یا عامدانه تحریف شده که سعی می کنن ارتباط های بی اساس و بدون پشتوانه ی علمی بین واژه های ترکی و فارسی ( یا برعکس ) بسازن، پاسخ م ...
این موضوعات رو میارید، چون این جور متن ها معمولاً با مخلوط کردن چند واژه ی مشابه، بدون بررسی علمی، سعی می کنن همه چیز رو �ترکی� یا برعکس �غیرترکی� نش ...
منصرف. [ م ُ ص َ رِ ] ( ع ص ) برگردنده. ( غیاث ) . برگشته و رجعت نموده. || از حالی به حالی برگردنده. || از قصد و آهنگ خود بازگشته. ( ناظم الاطباء ) . ...
منصب. [ م َ ص ِ / ص َ ] ( ع اِ ) جای بازگشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || جای برپا شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . جای مرتفع ...
( منصورة ) منصورة. [ م َ رَ ] ( ع ص ) مؤنث منصور. رجوع به منصور شود. || ارض منصورة؛ زمین باران رسیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الم ...
منصف. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) داددهنده. ( دهار ) ( آنندراج ) . آنکه به عدالت و داد رفتار می کند و انصاف دارد و با انصاف و با داد و عدل و دادگر. ( ناظم ال ...
منیخ. [ م ُ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . منیخ. [ م ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر است و 700 ...
منیف. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از �ن وف � ) پاک و بزرگ و بلند و زیاده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . بلند و برآمده و افراخته. ( ناظم الاطباء ) : هر روز. . . و درجت ...
افتخار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) نازیدن. ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بالیدن. فخر کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . || ...
منیع. [ م َ ] ( ع ص ) محکم و استوار چرا که هر چیز استوار، غیر را از مداخلت بازمیدارد. ( غیاث ) ( آنندراج ) . استوار. ( منتهی الارب ) . استوار: حصن من ...
افقی. [ اُ ف ُ] ( ص نسبی ) نسبت است به افق ، مقابل عمودی. آنچه در افق باشد. که عمودی نیست. متوازی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . آنکه از آفاق زمین باشد. ...
( آفقه ) آفقه. [ ف ِ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث آفق. || ج ِ افیق. پوستهای دباغی شده. پوستهای نیم پیراسته. آفقه. [ ف ِ ق َ ] ( ع اِ ) خاصره. تهیگاه. ...
( آفق ) آفق. [ ف ِ ] ( ع ص ) مرد بزرگوار. ( مهذب الاسماء ) . آنکه در کرم به نهایت رسیده باشد. بغایت کریم. آفق. [ ف َ ] ( ع ص ) نامختون. افق. [ اُ ف ...
افراح. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ فرح. شادیها. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . افراح. [ اِ ] ( ع مص ) شاد کردن. ( منتهی الارب ) ( از کنز بنقل غیاث اللغات ) ...
افراج. [اِ ] ( ع مص ) گذاشتن و یکسو شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . راه دادن. ( المصادر زوزنی ) . راه وادادن. ( تاج المصادر بیهقی ) . بازگذاش ...
تلاطم. [ ت َ طُ ] ( ع مص ) با یکدیگر ( بیکدیگر ) تپانچه زدن. ( زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . باهم طپانچه زدن. ( منتهی الارب ) ( از غیاث اللغات ...
بحران. [ ب ُ ] ( ع اِ ) تغییری که بیمار را پیدا آید در تب و با یوم اضافه شود چنانکه گویند �یوم بحران �. ( ناظم الاطباء ) . یوم باحوری برخلاف قیاس نیز ...
بودجه. [ ج ِ ] ( فرانسوی ، اِ ) انگاره. دخل و خرج مملکت. مجموع درآمدها و هزینه های یک کشور، یک وزارتخانه ، یک اداره ، یک مؤسسه و یا شخص خاص. صورت بر ...
خلاصه و تحلیل شما دقیق و منظم است. برای اینکه متن پژوهشی شما کمی کامل تر و مستندتر شود، می توانم نکات زیر را پیشنهاد کنم: - - - ۱. ریشه شناسی نا ...
واکن. [ ک ِ ] ( ع ص ) نشسته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . جالس. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) . || پرنده نشسته بردیوار یا چوب ی ...
عملی. [ ع َ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عمل. رجوع به عمل شود. آنچه که به مرحله عمل درمی آید. ( فرهنگ فارسی معین ) . || آنچه که بعمل وابسته باشد، مقابل ...
( معمولاً ) معمولاً. [ م َ لَن ْ ] ( ع ق ) برحسب معمول. عادةً. بنا به عادت. برحسب تداول. منبع. لغت نامه دهخدا
( نوعاً ) نوعاً. [ ن َ عَن ْ ] ( ع ق ) کلیةً. به طورکلی. عموماً. بیشتر اوقات. به طور معمول. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
نوعی. [ ن َ / نُو ] ( ص نسبی ) منسوب به نوع. مقررشده برای نوع. ( ناظم الاطباء ) . مربوط به نوع : صورت نوعی. حرکت نوعی. ( فرهنگ فارسی معین ) : من ِ نو ...
نوع. [ ن َ / نُو ] ( از ع ، اِ ) گونه. قسم. ( غیاث اللغات ) . صنف. لون. ( منتهی الارب ) . جور : هر روز نوع دیگر می گفت. ( تاریخ بیهقی ص 363 ) . از ای ...
این ادعاهای جعلی درباره واژهٔ �سنجاب� و منشأ آن را مرحله به مرحله نقد علمی کنیم و با منابع معتبر تطبیق دهیم: - - - ۱. ریشهٔ واژه �سنجاب� در مناب ...
ادعا را دقیق و مستند بررسی کنیم. که برخی منابع مدعی اند واژه ی �اردک� از ترکی است، اما شواهد زبانی و تاریخی نشان می دهد این ادعا نادرست است. تحلیل دق ...
مسکون. [ م َ ] ( ع ص ) آرمیده. ( آنندراج ) . آرام کرده شده و تسلی داده شده. ( ناظم الاطباء ) . آرام گرفته. - مسکون شدن ؛ آرام کرده شدن. خشنودکرده ش ...
محیل. [ م ُ ] ( ع ص ) حیله گر. ( آنندراج ) . چاره گر. حیله ور. مکار. افسونگر. گربز. فریب کار. بافند و فعل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : الکسندرخان که مر ...
محیر. [ م ُ ح َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) که سرگشته کند. سرگشته کننده. ( آنندراج ) . حیران کننده. || ( اِ ) نام پرده موسیقی موافق تودی هند و بعضی گویندکه پرده ...
محابات. [ م ُ ] ( ع مص ) محابا. محاباة. رجوع به محابا و محاباة شود. - محابات کردن ؛ ترسیدن. - || کوتاهی و سهل انگاری کردن. فروگذاشتن : اگر محابات ...
محابا. [ م ُ ] ( از ع ، اِمص ) محاباة. حباء. رجوع به محاباة شود. در اصل محاباة است که فارسیان به حذف تاء استعمال کنند. ( آنندراج ) . در زبان فارسی مح ...
سطوت. [ س َطْ وَ ] ( ع مص ) حمله بردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . سطوة : خجسته روزاکاندر نبرد سطوت تو به آب تیغ بیفروخت آذر و خرداد. مسعودسعد. || حشمت. ...
ابهت. [ اُب ْ ب َ هََ ] ( ع اِ ) بزرگی. ( وطواط ) . بزرگواری. ( دستوراللغة ) . شکوه. ( مهذب الاسماء ) ( خلاص نطنزی ) . عظمت : امیر مسعود پس از خلعت ع ...
مستحدث. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحداث. چیز نو پیدا کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . از نو پیدا کننده. ( ناظم الاطباء ) . نو و جدید یا ...
مستحث. [ م ُ ت َ ح ِث ث ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحثاث. برانگیزنده. ( غیاث ) ( اقرب الموارد ) . برانگیزاننده. تشویق کننده. رجوع به استحثاث شود. ...
مستحسن. [ م ُ ت َ س ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحسان. نیکوشمرنده. ( اقرب الموارد ) . نیک پندارنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . رجوع به استحسان شود. ...
مستحضر. [ م ُ ت َ ض ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحضار. دواننده. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) . || بخود بازآینده. ( آنندراج ) . رجوع به استحضار شو ...
مستحفظ. [ م ُ ت َ ف ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحفاظ. رجوع به استحفاظ شود. || یادگیرنده. ( منتهی الارب ) . || حفاظت و نگهداری خواهنده چیزی را. ( ...
مستحق. [ م ُ ت َ ح ِق ق ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استحقاق. رجوع به استحقاق شود. سزاوارشونده. ( آنندراج ) . مستوجب. ( اقرب الموارد ) . سزاوار. لایق. شایس ...
مستحیل. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحالة. مملو و ملآن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || سخن که روی وی گردانیده باشند، یاسخن که سر و ...
مستحب. [ م ُ ت َ ح ِب ب ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحباب. دوست دارنده و مهربان ودارای محبت. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به استحباب شود. مستحب. [ م ُ ...
مستحبات. [ م ُ ت َ ح َب ْ با ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مستحبة. مقابل مکروهات و واجبات. کارهای پسندیده. کارهایی که فعل آنها بهتر از ترکشان باشد. رجوع به مستح ...
مستحکم. [ م ُ ت َ ک ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استحکام. استوارگردنده. ( آنندراج ) . استحکام دارنده. بازل. استوار. محکم. متقن. سخت. متین. وزین. پایدار. ...
با یک بازی سطحیِ کلمات، واژهٔ �فیل/پیل� را عربی معرفی کند و آن را به �طویل� و دیگر مشتقات عربی ربط دهد. این دقیقاً همان شیوهٔ شبه علمی و عوام فریبانه ...
حاجی. ( از ع ، ص ، اِ ) حاج. حنیف. ( منتهی الارب ) . آنکه فریضه حج گذاشته بود : لاجرم روی بزرگان همه سوی در اوست حاجیند ایشان گوئی و درِ خواجه حَرم. ...
حاج. ( اِخ ) ( ایل. . . . ) نام یکی از ایلهای کرمانشاهان است و حسین خان زنگنه حاج از این ایل بود و پس از قتل نادر که هر کس ، در هر گوشه ای سر بطغیان ...
حشمت. [ ح َ ش َ م َ ] ( ع اِ ) حَشَمَة. حشم. حشمه مرد؛ چاکران مرد و کسان وی از اهل و همسایگان که بجهت وی غضب کنند. خدمتکاران. تابعین. تبعه. حشمت. [ ...
تسبیح. [ ت َ ] ( ع مص ) خدای را به پاکی یاد کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . به پاکی یاد کردن و صفت کردن خدای را. ( ...
اکارس. [ اَ رِ ] ( اِ ) قسمی از سماروغ و قارچ که در جای نمناک و متعفن مانند زیر خمره شراب و جایی که پهن و سرگین ریخته باشند روید. ( ناظم الاطباء ) ( ...
تسع. [ ت َ ] ( ع مص ) نه بکردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . نه گردانیدن ایشان را به اینکه خود نهم ایشان گردد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . با خود، ...
تسحح. [ ت َس َح ْ ح ُ ] ( ع مص ) روان شدن آب از بالا. تسحسح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . روان شدن آب و جز آن. ( از متن اللغة ) . روان شدن آب و ...
اتساع. [ اِ ] ( ع مص ) نُه شدن. ( تاج المصادر ) . نُه تن شدن. || خداوند شترانی شدن که نه روز یک بار به آب شوند. || نهم به آب آمدن اشتر. ( تاج المصادر ...
عواری. [ ع َ / ع َ ری ی ] ( ع اِ ) ج ِ عاریة [ ی َ / ری ی َ ]. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . رجوع به عاریة شود. عواری. [ ع ُوْ وا را ] ( ع اِ ) ...
( عَ یِّ ) [ ع . ] ( ص مر. ) آب دیده ، کثیف یا مچاله ( کالا ) . منبع. لغت نامه دهخدا
عوار. [ ع ِ / ع َ /ع ُ ] ( ع اِ ) دریدگی و کفتگی جامه. ( منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ) . شکاف و پارگی در لباس و پیراهن. ( از اقرب الموارد ) . || ع ...
عوارف. [ ع َ رِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عارفة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به عارفة شود. || شناسندگان. || صابران. || احسان و نیکویی کنندگان. | ...
عوارضات. [ ع َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ عوارض است بصورت غیرفصیح. ( از فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به عوارض شود. منبع. لغت نامه دهخدا
عوارم. [ ع ُ رِ / ع َ رِ ] ( اِخ ) آبی است و پشته ای است. ( از منتهی الارب ) . تپه و آبی است ازبرای بنی جعفر. و گویند کوهی است ازبرای بنی ابی بکربن ک ...
عوارضی. [ ع َ رِ ] ( ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به عوارض. آنچه بعنوان عوارض گرفته شود. رجوع به عوارض شود. || محل وصول و اخذ عوارض. رجوع به عوارض شود. ...
عوارض. [ ع َ رِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عارضة. ( از منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به عارضة شود. || اتفاقات و حادثه ها و حوادث. ( ن ...
جمع. [ ج َ ] ( ع اِ ) رستاخیز. قیامت. ( منتهی الارب ) . - یوم الجمع ؛ روز قیامت. ( از اقرب الموارد ) . - یوم ُ جمع ؛ روز عرفه. ( از اقرب الموارد ...
خالد. [ ل ِ ] ( ع ص ) جاودان. جاودانه. ( مهذب الاسماء ) . همیشه و جاودان. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . پاینده. برجای. ج ، خالدین ، خالدون. خالد. [ ...
مغشوش. [ م َ ] ( ع ص ) ناسره غیرخالص. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . ناسره و قلب. غیرخالص و آمیخته. ( از ناظم الاطباء ) . غیرخالص و گویند: لبن مغشوش ؛ ...
اسما. [ اَ ] ( از ع ، اِ ) مخفف اسماء عربی : و گر گویی که در معنی نیند اضداد یکدیگر تفاوت از چسان باشد میان صورت و اسما؟ ناصرخسرو. ناموخت خدای ما مر ...
( استطاعة ) استطاعة. [ اِ ت ِ ع َ ] ( ع مص ) استطاعت. توانستن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) . قدرت. ( غیاث ) . وسع. وسعت. سِعه. تمکن. امکان. ...
( اضافة ) اضافة. [ اِ ف َ ] ( ع مص ) اضافه. اضافت. گریختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) . || ترسیدن و پرهیز ...
تبیین. [ ت َب ْ ] ( ع مص ) هویدا شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . پیدا شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ) . پیدا و آشکار شدن. ( از اقرب الموارد ) ( ا ...
حروفیان. [ ح ُ ] ( اِخ ) حروفیه. دارندگان مذهبی که پایه آن برافکار خرافی علم الحروف نهاده شده است. تاریخ اعتقادبه خاصیت داشتن حروف در اسلام بسیار کهن ...
وعد. [ وَ ] ( ع مص ) عِدَة. مَوعِد. موعدة. موعود. موعودة. وعده کردن. نوید دادن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل ...
حروف. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حَرْف. حروف متداول خط کنونی فارسی ، سی وپنج یا سی وهفت است. رجوع به حرف و سبک شناسی ج 1 صص 188 - 196 شود : وآن حرفهای خطکت ...
( وعدة ) وعدة. [ وَ دَ ] ( ع مص ) وعده. نوید دادن در نیکی. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) . خبر دادن در بدی مگر اکثر در نیکی و خیر مستعمل است. ( غیا ...
خلفی. [ خ َ ] ( ص نسبی ) پشتی. عقبی. چیزی که در پس واقع شود. ضد قدامی. ( ناظم الاطباء ) . ( از: خلف عربی یای نسبت فارسی ) . خلفی. [ خ َ ل َ ] ( ص نس ...
( خلفة ) خلفة. [ خ َ ف َ ] ( ع مص ) بیرون کردن کهنه را از میانه پیراهن و دوختن آنرا. منه : خلف القمیص خلفة. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لس ...
خلف. [ خ َ ] ( ع اِ ) سپس. نقیض قدام. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) . پشت. وراء. ( یادداشت بخط مؤلف ) . || ...
معتبر ترین منابع ها در مهاباد منابع پایین هستند ادعاهایی درباره ریشهٔ نام �مهاباد� و تغییر آن از �ساوجبلاغ� است و به طور ضمنی تلاش دارد با استناد به ...
معتبر ترین منابع ها در مهاباد منابع پایین هستند ادعاهایی درباره ریشهٔ نام �مهاباد� و تغییر آن از �ساوجبلاغ� است و به طور ضمنی تلاش دارد با استناد به ...
ادعاهای جعلی را دقیق رد کنیم. تمرکز اصلی بر دو موضوع است: - - - ۱. شهر مراغه در آذربایجان شرقی موقعیت جغرافیایی و جمعیت: مراغه یکی از شهرهای تا ...
در پاسخ به ادعای مطرح شده مبنی بر اینکه �شهرستان فریدن اصفهان ترک زبان است و اکثریت آن ها با فامیلی خلجی و ترک زبان زندگی می کنند�، لازم به ذکر است ک ...
ادعای مطرح شده مبنی بر اینکه �نام پادشاه ترک تبار ایل شاهسون و تورکان خلج ساوا بود�، باید گفت که این ادعا فاقد مستندات معتبر تاریخی است و با منابع عل ...
ادعاهایی که در متن شما آمده را با توجه به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی بررسی کنیم و جعلیات یا اغراق ها را مشخص کنیم. - - - ۱. گویش قدیمی تور ...
ادعا نگاه کنیم. این موضوع شامل دو بخش است: نام شهر مشگین شهر و نام کوه سبلان/ساوالان و ادعای ریشه ترکی آن ها. بیایید هر بخش را با منابع معتبر تاریخی ...
این ادعاها را با بررسی مستند و علمی نقد کنیم. ابتدا متن ادعا: > "خیاو" نام اصلی شهر مشگین شهر در استان اردبیل است. کوه "ساوالان" در این شهر از استان ...
ادعای ریشه ترکی نام شهر �میاندوآب� و تغییر آن از �قوشاچای�� است. بیایید مرحله به مرحله بررسی کنیم: - - - ۱. نام رسمی و تاریخی نام میاندوآب در ا ...
ادعای شما این است که: > �شهری از استان آذربایجان غربی کنونی، نام اصلی آن “ساری داش” بوده و ریشه ترکی دارد� و منظور سردشت است. بررسی تاریخی و زبا ...
چیزی قبل تر فرستادم معتبر نبود ولی این معتبر هست. این ادعا نگاه کنیم. ادعای شما این است که نام اصلی �مهاباد� در استان آذربایجان غربی، �سویوق بولاق� ...
ادعای اینکه نام اصلی پیرانشهر �خانا� بوده و ریشه ترکی دارد، از نظر اسناد تاریخی و جغرافیایی معتبر صحیح نیست. در ادامه دلایل و شواهد را بررسی می کنیم: ...
این ادعا نگاه کنیم. ادعای شما این است که نام اصلی �مهاباد� در استان آذربایجان غربی، �سویوق بولاق� بوده و ریشه ی ترکیک دارد. بیایید قدم به قدم بررسی ک ...
نام �مهاباد� که در گذشته به �سویوق بولاق� یا �ساوجبلاغ� معروف بود، ریشه ای تاریخی و چندوجهی دارد که در ادامه به تفصیل توضیح داده می شود. - - - ...
�سولدوز� یکی از نمونه های واضح تحریف های تاریخ نگاری اخیر است. اجازه بدید مرحله به مرحله بررسی کنیم و با منابع معتبر جواب بدیم: - - - ۱. موقعیت ...
پر از تحریف، اغراق و ادعاهای غیرعلمی است. اجازه بدهید مرحله به مرحله و مستند بررسی کنیم: - - - ۱. ادعای �لر در ترکی به معنی ساده است� واژه ی �ل ...
این ادعا را مرحله به مرحله بررسی کنیم و با استناد به منابع معتبر تاریخی و جغرافیایی توضیح دهیم. - - - 1. بررسی اصل ادعا ادعا این است که: شهری ...
موضوع �تیکان تپه� و این ادعا ۱. نام رسمی و تاریخی نام رسمی این شهر تکاب است ( در استان آذربایجان غربی ) . در منابع جغرافیایی قدیم اسلامی مثل حدودال ...
این همهٔ ادعاهایی رو قدم به قدم با منابعِ معتبر رد می کنم و جاهایی که واقعیت تاریخی/زبانی متفاوت است روشن می کنم. ۱ ) �فارسی / دری / پارسی� — چه چی ...
مرحله به مرحله و با منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی توضیح می دهم تا ببینیم ریشه ی واژه ی �اشکان� چیست و آیا واقعاً ترکی است یا نه. - - - ۱. �اش ...
این متن در واقع نمونه ای از تحریف و بازی با شباهت های سطحی واژگان ترکی و فارسی است. بیایید علمی و با منابع بررسی کنیم: - - - ۱. ریشه واژه ی "آچ" ...
یک ادعای جعلی و نادرست است که به طور عمده در برخی منابع مدرن و شبکه های اجتماعی با انگیزه هویتی یا پان ترکی مطرح می شود. بیایید تحلیل مستند و دقیق دا ...
در پاسخ به ادعای مطرح شده مبنی بر اینکه نام �تارکان� ( Tarkan ) در واقع همان �Tarqan� است که در اساطیر ترکیه به عنوان یکی از شخصیت های قهرمان توران ش ...
از واقعیت های تاریخی با تحریف و داستان سازی است. من مورد به مورد با منابع معتبر بررسی می کنم: - - - ۱. ریشه و نام ساوه / ساوا نام شهر ساوه ( ام ...
ایقاب. ( ع مص ) ( از �وق ب � ) گرسنه شدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) . || در وقبه درکردن چیزی را. ( منتهی ...
ایقاد. ( ع مص ) ( از �وق د� ) آتش افروختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ، ص 24 ) ( از اقرب الم ...
ایقاظ. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ یقظ. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : همچو آن اصحاب کهف از راه جود می چرم ز ایقاظ نی بل هم رقود. مولوی. ایقاظ. ( ع مص ...
( والهة ) والهة. [ ل ِ هََ ] ( ع ص ) تأنیث واله. رجوع به واله شود. منبع. لغت نامه دهخدا
ایقاع. ( ع مص ) ( از �وق ع � ) بجنگ درانداختن کسی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( غیاث ) . || انداختن کسی را در آنچه بد آید. ( ...
( وألة ) وألة. [ وَءْ ل َ ] ( ع اِ ) سرگین گوسفند و شتر فراهم آمده درهم چسبیده یا کمیز و سرگین شتر فقط. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . واله. [ ل َ ...
( آخرالدواء ) ( خِ رُ دُّ ) [ ع . ] ( اِمر. ) آخرین دارو، آخرین علاج . منبع. فرهنگ معین
صلا. [ ص َ ] ( ع مص ) افروختن آتش به آتش. ( منتهی الارب ) . برافروختن آتش را گویند بجهت سرمای سخت. ( برهان ) . || گرم کردن به آتش. ( مصادر زوزنی ) . ...
صلاح دید. [ ص َ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) تجویز. مصلحت دیدن. صلاح جستن. صوابدید. رجوع به صلاح و صلاح دانستن و صلاح اندیشیدن شود. منبع. لغت نام ...
غزل. [ غ َ ] ( ع مص ) رشتن . مغزول ، نعت از آن است. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . ریسمان رشتن. ...
مجذوم. [ م َ ] ( ع ص ) مبتلا به مرض جذام. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . کسی که آن را بیماری جذام باشد و آن علتی است که خون فاسد شده اعضای ...
مجذوب. [ م َ ] ( ع ص ) کشیده شده. ( آنندراج ) . کشیده شده و جذب شده. ( ناظم الاطباء ) . کشیده. درکشیده. بکشیده. آهنجیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ...
مجذور. [ م َ ] ( ع ص ) حاصل ضرب جذر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . حاصل ضرب عددی در خودش. ( از اقرب الموارد ) . در اصطلاح حساب ، مضروبی که به ضر ...
( سابقة ) سابقة. [ ب ِ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث سابق. ج ، سوابق و سابقات. رجوع به سابق شود. || ( اِمص ) پیشدستی. ( دهار ) . پیشی. گویند: له سابقة فی ...
سابق. [ ب ِ ] ( ع ص ) پیش. پیشین. پیشینه. قبل. قبلی. گذشته. درگذشته. اوّل. مقدّم. جلو. ضدّ لاحق. ج ، سابقون ، سابقین ، سبّاق : همی گوید بوالفضل. . . ...
ترکیب. [ ت َ ] ( ع مص ) چیزی اندر چیزی اندر جای نشاندن. ( تاج المصادر بیهقی ) . چیزی در جایی نشاندن. ( زوزنی ) . چیزی اندر چیزی نشاندن. ( ترجمان جرجا ...
حداقل. [ ح دْ دِ اَق َل ل ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ، ق مرکب ) دست کم . رجوع بحد بمعنی اندازه شود منبع. لغت نامه دهخدا
شرکا. [ ش ُ رَ ] ( ع اِ ) شرکاء. شریکها و انبازها و همدستان. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به شرکاء و شریک شود. منبع. لغت نامه دهخدا
شرکاء. [ ش ُ رَ ] ( ع اِ ) شرکا. ج ِ شَریک. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61 ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ...
نظمیه. [ ن َ می ی َ / ی ِ ] ( از ع ، اِ ) سابقاً به اداره شهربانی گفته می شد و فرهنگستان کلمه شهربانی را به جای آن وضع کرد. رجوع به شهربانی شود. من ...
نظم. [ ن َ ] ( ع اِ ) شعر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . کلام موزون. مقابل نثر. ( المنجد ) ( از غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) . ...
ایلات. ( ع مص ) کم کردن حق. ( منتهی الارب ) . ایلات. ( اِ ) ج ِ ایل. عنوان مجموع عشایر و قبایل مختلف و مجزا که بطور مستقل و یا لااقل اسماً تابع حکوم ...
طباخ. [ طَ ] ( ع اِمص ) استواری. || توانائی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . قوت. ( مهذب الاسماء ) || فربهی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ...
مدرج. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) جای رفتن و گذشتن. ( منتهی الارب ) . راه. ( منتهی الارب ) . طریق. ( از اقرب الموارد ) . || مدرج النمل ؛ مَدَب . راه مورچه. و ...
( مدرجة ) مدرجة. [م َ رَ ج َ ] ( ع اِ ) راه و جای رفتن. ( دستورالاخوان ) . جای رفتن و گذشتن. ( منتهی الارب ) . مَدرَج. دَرَج. مذهب. مسلک. ( متن اللغة ...
پلاتین. [ پْلا / پ ِ ] ( فرانسوی ، اِ ) زر سفید. طلای سفید. رجوع به پلاطین شود. منبع. لغت نامه دهخدا
اختصاص. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) خاص کردن به. تخصیص. خاص گردانیدن بچیزی. ویژه کردن به. انفراد. اغتزاز : و اختصه بالطرایق الرضیة. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 29 ...
مضمون. [ م َ ] ( ع ص ) مال مضمون ؛ مال ضمانت شده و پذیرفتار گشته. ( ناظم الاطباء ) : تا لوح آسمان چک ارزاق خلق شد تو خلق رابه مردی مضمون آن چکی. سوز ...
متفکر. [ م ُ ت َ ف َک ْ ک ِ ] ( ع ص ) اندیشنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . اندیشه کننده و فکرکننده و تأمل کننده و باتدبیر ...
معظم. [ م ُ ظَ ] ( ع ص ، اِ ) بزرگ. کلان. عمده. ( ناظم الاطباء ) . بزرگ داشته. بزرگ. عظیم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و شعرا هرچه یافته اند از ص ...
رواق. [ رِ / رُ ] ( ع اِ ) خانه ای که به خرگاه ماند و یا سایبان. ( منتهی الارب ) . خانه شبیه فسطاط . ( از اقرب الموارد ) . سقف مقدم خانه. ( مهذب الاس ...
حق. [ ح َق ق ] ( ع مص ) راست کردن سخن. || درست کردن وعده. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . || درست کردن و درست دانستن. یقین نمودن. ( منتهی الارب ) . || ثاب ...
ذکر. [ ذَ ک َ ] ( ع ص ) نر. فحل. مرد. نرینه. صاحب برهان گوید: به لغت زند و پازند نیز ذکر به معنی نر باشد: الظلیم ، ذکر النعام ، ظلیم شترمرغ نرینه است ...
احوال. [ اَح ْ ] ( ع اِ ) ج ِ حَول و حال و حویل. احوال. [ اِح ْ ] ( ع اِ ) ج ِ حال. چیزها که آدمی بر آن است. حالات. اوضاع. حالات و کیفیات مزاج بیمار ...
سبحل. [ س ِ ب َ ] ( ع اِ ) سوسمار. ( منتهی الارب ) . سوسمار ضخیم. ( از اقرب الموارد ) . || ( ص ، اِ ) شتر بزرگ. || خیک ضخیم. ( منتهی الارب ) ( از اقر ...
سبحلل. [ س َ ب َل َ ] ( ع اِ ) دختر. ( منتهی الارب ) . سِبَحْل. ( اقرب الموارد ) . || خیک ضخیم. ( منتهی الارب ) . سبحل. [ س ِ ب َ ]. ( اقرب الموارد ) ...
( سبحلة ) سبحلة. [ س َ ح َ ل َ ] ( ع مص ) سبحان اﷲ گفتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . منبع. لغت نامه دهخدا
معتدله. [ م ُ ت َ دِ ل َ ] ( ع ص ) مؤنث معتدل. رجوع به معتدل شود. - منطقه معتدله ؛ ناحیه ای از کره زمین که آب و هوایی متوسط ( نه گرم و نه سرد ) دا ...
معتدلات. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ معتدله. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . رجوع به معتدله شود. - ایام معتدلات ؛ روزهای خوش و طیب. ( منتهی الا ...
( منطقة ) منطقة. [ م ِ طَ ق َ ] ( ع اِ ) کمربند و آنچه بدان میان را بندند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . میان بند. ( آنندراج ) . کمربند. مِنطَق ...
مخالف. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) دشمن. خصم. ( ناظم الاطباء ) . خلاف کننده. ( آنندراج ) : عطات باد چو باران و دل موافق خوید نهیب آتش و جان مخالفان پده باد. ...
ناظر. [ ظِ ] ( ع ص ، اِ ) نظرکننده. ( فرهنگ نظام ) . نگرنده. ( مهذب الاسماء ) . نگرنده. نگاه کننده. ( ناظم الاطباء ) . نگران. که می نگرد. تماشاگر : ت ...
( اِ کُ تِ ) [ ع . ] ( اِ. ) مجموعة جانداران و مح یط طبیعی اعم از برکه ، جنگل و کویر که در آن زیست می کنند. منبع. فرهنگ معین
زبال. [ زِ ] ( ع اِ ) آنچه مورچه برداشته برد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج العروس ) . در نسخ قاموس : ما تحمله النحلة بفمها ...
زبالی. [ زُ ] ( ص نسبی ) نسبت است به یکی از منازل بادیه که زباله اش نامند. ( انساب سمعانی ) . و گاه نیز نسبت است به زبالةبن تمیم برادر عمربن تمیم. اب ...
دان در فارسی با دان عربی فرق داره دوستان انگار هزار بار بگویم کم گفتم خیلی دقیق و مستند بررسی کنیم تا مشخص شود که �دان� فارسی ( = ظرف، جایگاه ) هیچ ...
زمان در فارسی با زمان عربی فرق داره دوستان انگار هزار بار بگویم کم گفتم؟! پایین اشتباه گفتم - - - ۱. ادعای عربی بودن �زمان� ❌ نادرست. واژهٔ زمان ...
بعضی ها واژه ها را بدون بررسی دقیق ریشه شناسی به عنوان �جعلی� یا �ترکی� یا �فارسی� معرفی می کنند. بیایید دقیق و مستند بررسی کنیم: - - - ۱. صورت ...
زمان در فارسی با زمان عربی فرق نداره دوستان انگار هزار بار بگویم کم گفتم. به صورت مستند و با منابع معتبر علمی به این جعلیات پاسخ بدهم. - - - ۱ ...
صدبار بنده گفتم از هوش مصنوعی استفاده نمی کنم ادعای بالا در مورد ریشه ی واژه ی �آش� از نظر زبان شناسی نادرست و فاقد اعتبار است. اجازه بدهید مرحله ب ...
ایشون پدر دیس لاک آبادیس یک آدم کیه توز هستند چنین متونی که واژه های فارسی - اوستایی - سغدی رو به زور و بدون روش علمی به �ترکیب سازی های ساختگی� نسب ...
جمع بندی از منابع معتبر دربارهٔ واژه ی �البته� برایتان می آورم، همراه با نکاتی که شما مطرح کرده اید: - - - 1. ساختار و ریشه شناسی واژه �البته� ...
ادعا ( �کرد = گورده از ترکی� ) رو با استناد به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی بررسی کنم و توضیح بدم چرا این برداشت جعلی و غیرعلمی است: - - - ۱. ...
بسیار عالی، بیایید با دقت و با استناد به منابع معتبر زبان شناسی به این موضوع بپردازیم. - - - ۱. واژهٔ �آشکار� در فارسی میانه ( پهلوی ) صورت ای ...
ادعایی که ( �شام اسبی، شام در تورکی چمن زار و مئشه؛ و آس هم قوم آس که روی هم رفته می شود زمین های سبز قوم آس� ) کاملاً بی پایه و تحریف شده است. اجازه ...
این داعا از جنس همون �جعلیات ضدعلمی� هست که معمولاً در شبکه های اجتماعی منتشر میشه و هیچ ارزش زبان شناسی نداره. برای ردّ این ادعاها باید هم از شواهد ...
چیزی که این فرد نوشته در واقع یک متن پر از طعنه، کنایه و تحریف تاریخی هست که می خواد بعضی مسائل رو به صورت "خیالی و غیرممکن" جلوه بده، در حالی که بخش ...
مرحله به مرحله، با اتکا به منابع معتبر زبان شناسی، این ادعاها رو بررسی کنم. - - - ۱. واژه �نغمه� در فارسی ریشه: طبق لغت نامه دهخدا، فرهنگ معین ...
زبان شناسی تاریخی و واج شناسی مربوط می شود. من سعی می کنم به صورت مستند و با منابع معتبر توضیح بدهم تا جعلیات و برداشت های غلط روشن شوند. - - - ...
در جواب علامه ده" یک مرحله به مرحله و مستند به منابع علمی معتبر، جواب این نوع ادعاها رو بدهم تا معلوم بشه کجا واقعیت هست و کجا تحریف یا خیال پردازی ...
بررسی کنیم، چون بعضی افراد برای تحریف ریشه های زبانی یا جا زدنِ واژه های فارسی به عنوان �ترکی�، به منابع دست چندم یا لغت نامه های غیرتخصصی استناد می ...
ادعاهایی بیشتر بر پایه برداشت های غیرعلمی و تطبیق های سطحی ساخته می شود. بیاییم مرحله به مرحله بررسی کنیم: - - - ۱. ریشهٔ واقعی �دهل� در فارسی ...
این ادعا را علمی بررسی کنیم و با منابع معتبر زبان شناسی پاسخ بدهیم. - - - ۱. بررسی ریشهٔ واژهٔ بیشه در فارسی در لغت نامهٔ دهخدا و فرهنگ معین، ...
ادعا را مرحله به مرحله بررسی می کنم و با استناد به منابع معتبر زبان شناسی ترکی جواب می دهم: - - - 1. ساختار واژه �ساğول / sağ ol� این واژه در ت ...
واژهٔ �خاله� در زبان فارسی به معنای �خواهر مادر� است و در زبان های ایرانی دیگر مانند کردی، لری، بلوچی و گویش های مختلف فارسی نیز کاربرد دارد. ریشه شن ...
واژه �خال� در فارسی و اوستایی ارائه کنیم با اتکا به منابع معتبر. در ادامه تحلیل مرحله به مرحله ارائه می کنم: - - - ۱. واژه �خال� در فارسی معنی ...
واژه ی �عمه� در زبان فارسی به معنی خواهر پدر ( و گاهی به طور عمومی تر به زن بزرگتر فامیل ) است. درباره ریشه ی آن و مستندات، نکات زیر قابل ذکر است: 1 ...
صبی. [ ص ِ با ] ( ع مص ) میل کردن بسوی نادانی جوانی و بازی و کودکی. ( منتهی الارب ) . میل بنادانی و جوانی. ( تاج المصادر بیهقی ) . طفلی و کودکی. ( غی ...
صباغ. [ ص ِ ] ( ع اِ ) ج ِ صبغ. نانخورش. ( منتهی الارب ) . صباغ. [ ص ِ ] ( ع اِ ) رنگ. ( منتهی الارب ) . صباغ. [ ص َب ْ با ] ( ع ص ) صیغه ٔمبالغت ا ...
صباحیه. [ ص َ حی ی َ ] ( ع اِ ) رجوع به جزر. . . شود. صباحیه. [ص ُ حی ی َ ] ( ع ص ، اِ ) سنانهای پهن. ( منتهی الارب ) . صباحیه. [ ص ُب ْ با حی ی َ ...
صباحی. [ ] ( اِخ ) رجوع به حارث بن عیسی. . . شود. صباحی. [ ص ُ حی ی ] ( ع ص ) دم صباحی ؛ خون سخت سرخ. ( منتهی الارب ) . صباحی. [ ص ُ ] ( اِخ ) وی ا ...
صباحت. [ ص َ ح َ ] ( ع اِمص ) خوب روئی و سفیدی رنگ انسان. ضد ملاحت. ( غیاث اللغات ) . زیبائی. جمال. خوشگلی : در هیچ تاریخ مذکور نیست که کسی را از وزر ...
( خلطة ) خلطة. [ خ ِ طَ ] ( ع اِ ) عشرت. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( ازلسان العرب ) . || ( ص ) آمیزنده با مردم. ( منتهی الارب ) . یقال : امرا ...
خلطی. [ خ ِ ل ِ طی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به خلط. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
عاطس. [ طِ ] ( ع ص ) عطسه دهنده. || آهوئی که پیش آید ترا. || ( اِ ) صبح. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . منبع. لغت نامه دهخدا
عاطفت. [ طِ ف َ ] ( ع اِمص ) عاطفة. عاطفه. مهربانی. مهر : پادشاه باید خدمتگذاران را از عاطفت و کرامت خویش چندان محروم نگرداند که بیکبارگی برمند و نوم ...
عاطر. [ طِ ] ( ع ص ) دوست دارنده عطر. عطردوست. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . ج ، عُطُر. || بوی خوش دهنده. بوی خوش دارنده. ( غیاث ال ...
عاطل. [ طِ ] ( ع ص ) بیکاره. بیهوده. تهی. فارغ : آن دیگر که از پیرایه خردی عاطل نبود. ( کلیله و دمنه ) . چون سریر دولت از منصب شاهی خالی و عاطل ماند. ...
درباره واژه �قاصدک� و ریشه آن ارائه کنم - - - واژه �قاصدک� معنی: �قاصدک� به گیاهی کوچک و علفی اطلاق می شود که میوه های آن به شکل توپک های سبک و ...
عاطف. [ طِ ] ( ع ص ) مهربانی کننده. || برگرداننده. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) . || آهو که گردن کج کند وقت نشستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . | ...
قاعد. [ ع ِ ] ( ع ص ) جالس. نشسته. ( غیاث ) . نشیننده. مقابل قائم : گر به خدمت قائمی خواهی منم ور نمی خواهی به حسرت قاعدی. سعدی. || آنکه بجنگ نشده ...
( قاعدة ) قاعدة. [ ع ِ دَ ] ( ع ص ) تأنیث قاعد. رجوع به قاعد شود. || ( اِ ) اصل. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . بنیاد. ( آنندراج ) ( زمخشری ) . بنیاد دی ...
قاع. ( ع اِ ) زمین پست هموار دور از کوه و از پشته. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . زمین راست و هموار. ( ترجمان علامه جرجانی ص 77 ) . کویر. ( نصاب ...
رمق. [ رَ ] ( ع مص ) نگریستن به کسی. ( تاج المصادر بیهقی ) . نگریستن یا به نگاه سبک نگریستن کسی را. ( از منتهی الارب ) . نگریستن کسی را به نگاه سبک. ...
ثمره. [ ث َ م َ رَ ] ( ع اِ ) میوه. بار : مدحت تو شرف دهد ثمره خدمت تو سعادت آرد بار. مسعودسعد. نکته حکمتش ثمره ای از شجره طوبی و بذله سخنش شکوفه ا ...
مطمئن. [ م ُ م َ ءِن ن ] ( ع ص ) آرامنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ساکن. ( اقرب الموارد ) ( محیط المحیط ) . آرمیده و سکون گیرنده : من کفربا ...
واثق. [ ث ِ ] ( ع ص ) اعتماددارنده. ( تاج العروس ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . مطمئن : به همّت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند. ( کلیله و دمنه ) ...
طاقت. [ ق َ ] ( ع اِمص ) تاب. توان. ( صحاح الفرس ) . توانائی. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 66 ) . تیو. تاو. توش. پایاب. ( ...
طاقت. [ ق َ ] ( ع اِمص ) تاب. توان. ( صحاح الفرس ) . توانائی. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 66 ) . تیو. تاو. توش. پایاب. ( ...
منحول. [ م َ ] ( ع ص ) شعر و سخن بربسته بر خود که دیگری گفته باشد. ( منتهی الارب ) . شعر دیگری که بی تغییر الفاظ و مضمون به نام خود خوانده باشند. ( غ ...
منحوس. [ م َ ] ( ع ص ) بداختر. ( آنندراج ) . شوم و نافرجام و بداختر و نحس و بد و بدبخت. ( ناظم الاطباء ) . ضد مسعود. نَحس. نَحِس. ( از اقرب الموارد ) ...
خرفت. [ خ ِ رِ ] ( از ع ، ص ) کندفهم. کندذهن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . کودن. بیحس. مبهوت. ازکاررفته. ( ناظم الاطباء ) . خرفة. [ خ ُ ف َ ] ( ع اِ ) آن ...
محترم. [ م ُ ت َ رَ ] ( ع ص ) باحرمت. مورد تکریم. احترام شده. حرمت داشته شده. ( از منتهی الارب ) . باآبرو و با احترام و بااعتبار و با عزت و بزرگوار. ...
ابلاغ. [ اِ ] ( ع مص ) رسانیدن. گذاردن ( پیام ) . ایصال. انهاء. || انذار. ( تاج المصادر بیهقی ) . منبع. لغت نامه دهخدا
( مصدر ) ۱ - رسانیدن ( نامه یا پیام ) ایصال جمع : ابلاغات . ۲ - رساندن اوراق قضائی بوسیل. مائ مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است . یا ابل ...
لقاء. [ ل ِ ] ( ع مص ) دیدار کردن. ( منتهی الارب ) . لقاءة. لَِقایة. لِقی. لُقی. لِقیان یا لُقیان. لقیة. لُقیانة یا لِقیانة. لُقی . لُقی ً. لقاة. ( م ...
مایل. [ ی ِ ] ( ع ص ) مائل. برگردنده از راه. ( ناظم الاطباء ) . ترک کننده و برگردنده ازراه. ( از اقرب الموارد ) . خم شونده از راه. ( از منتهی الارب ) ...
طالب. [ ل ِ ] ( ع ص ) جوینده. جویا. جویان. خواهنده. خواهان. خواستار. خواستگار. خواهشمند. طلبکار. ( منتهی الارب ) . طلوب. مُلتمس. ج ، طالبون ، طالبین ...
رافع. [ ف ِ ] ( ع ص ) بردارنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ نظام ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) . بلندکننده. ( ...
هجوع. [ هَُ ] ( ع مص ) خفتن. ( ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ) . به خواب رفتن به شب. ( منتهی الارب ) . یا مطلق خواب. ( اقرب الموارد ) : همه شب نب ...
هجو. [ هََ ج ْوْ ] ( ع مص ) نکوهیدن. ( منتهی الارب ) . شمردن معایب کسی. ( اقرب الموارد ) . عیب کردن. ( اقرب الموارد ) . || دشنام دادن کسی را به شعر. ...
�بِلال� یا �بَلال�؟ #واژه_شناسی #ریشه_شناسی @Rostami_Siamak
واژه فارسی �زلف� با واژه قرآنی �زُلف / زُلْف�، یکی از همان برداشت های نادرست یا �جعلیات زبانی� است که در منابع آکادمیک و ریشه شناسی دقیق، قابل قبول ن ...
به ادعاهای مربوط به ریشه شناسی واژه ی فرش و نسبت دادن آن به واژه های اوستایی و قرآنی است. بیایید دقیق و علمی بررسی کنیم. - - - ۱. واژه ی �فرش� ...
نمونه ای از ادعاهای جعلی و شبه علمی در حوزه ریشه شناسی واژه هاست که تلاش می کنند واژه های اوستایی/پهلوی را به واژه های عربی در قرآن ربط دهند. تحلیل ع ...
واژه ی �دایی� ( به معنای برادر مادر ) در زبان فارسی امروز بسیار رایج است. برای تعیین ریشه و بررسی این که فارسی است یا وام واژه، باید سراغ منابع ریشه ...
مرحله به مرحله و مستند بررسی کنیم که ببینیم ریشهٔ واژه کوتاه/kūtāh چیست و ادعای �ترکی بودن� آن تا چه حد درست یا نادرست است. - - - ۱. شواهد در ز ...
این جور موارد معمولاً با هم صدایی سطحی بین واژه ها سوءاستفاده می کنند و بدون توجه به ریشه شناسی علمی، کلمات رو به هم ربط می دن. بیاید مرحله به مرحله ...
دوستان بنده آدم به این قد هفت خط ندیدم از اینور بوم میفته آنور بوم بعدش یک چیز جالب سلطان دیس لاک بعدش چیز های جالب تر همه رو می برد زیر سوال همین طو ...
واژه ها با ریشه شناسی دقیق و منابع کار می کنید. بیایید واژه ی قُلی / کُلی را مرحله به مرحله بررسی کنیم: - - - ۱. کاربرد و معنی در زبان های ترک ...
واژه ها با ریشه شناسی دقیق و منابع کار می کنید. بیایید واژه ی قُلی / کُلی را مرحله به مرحله بررسی کنیم: - - - ۱. کاربرد و معنی در زبان های ترک ...
با استناد به منابع معتبر این گونه ادعاها رو بررسی کنیم. بیایید مرحله به مرحله و مستند جلو بریم. - - - ۱. ادعا چیست؟ ادعا این است که: �بارو� ...
ادعاهایی که آوردید در فضای مجازی زیاد تکرار می شوند، اما از نظر زبان شناسی تاریخی و منابع معتبر بین المللی جایگاه علمی ندارند. من به صورت مستند و دقی ...
واژهٔ �یورش� از آن دسته واژه هایی است که هم در زبان فارسی و هم در زبان ترکی دیده می شود و همین باعث سوءبرداشت و ادعاهای نادرست می شود. اجازه بدهید دق ...
واژه �آقا یا آغا� ( āqā ) در اصل سریانی است و شکل آن در سریانی به صورت ayiā یا ʾāqyā ثبت شده است و به معنای �بزرگان، رجال، اشراف� بوده است. این واژه ...
واژه �آقا یا آغا� ( āqā ) در اصل سریانی است و شکل آن در سریانی به صورت ayiā یا ʾāqyā ثبت شده است و به معنای �بزرگان، رجال، اشراف� بوده است. این واژه ...
قس. [ ق َس س ] ( ع مص ) رنج دادن و آزردن به سخن زشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . گویند: قسّهم قسّاً؛ رنج داد و آزرده کرد ایشان را به سخن زشت. ...
تالی. ( ع ص ) درپی رونده. اسم فاعل است از تِلو بمعنی پس چیزی رفتن است. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . پیروی کننده. ( فرهنگ نظام ) . پس رو. ازپس آینده. ...
صفوت. [ ص َ وَ ] ( ع اِ ) صفوة. خالص و برگزیده چیزی : چون خاک و هوا را بشود رتبت و صفوت چون چرخ و زمین را بجهد راحت و آرام. مسعودسعد. چون ز راه صدق ...
( نخبة ) نخبة. [ ن َ ب َ ] ( ع اِ ) کون. اِست. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) . || دوستکانی. کلمه ای است عراقی. ( از مهذب الاسما ...
ممتاز. [ م ُ] ( ع ص ) جداشده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) . || برگزیده و پسندیده. منتخب شده. دارای امتیاز و برتری و بزرگو ...
متمایز. [ م ُ ت َ ی ِ ] ( ع ص ) ( از �م ی ز� ) جدا شده. باز شناخته از. آن که از دیگران مشخص و ممتاز و جدا باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - م ...
تفاوت. [ ت َ وُ / وِ / وَ ] ( ع مص ) از هم جدا و دور شدن دو چیز. و هو علی غیر القیاس لان المصدر من تفاعل بضم العین الا ما روی فی هذالحرف. ( منتهی الا ...
شبیه. [ ش َ ] ( ع ص ، اِ ) همانند. مثل. یقال : �هذا شبیه ذاک �؛ این مانند آن است. ( از اقرب الموارد ) . مانند. ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ) . نظیر. ...
مشابهت. [ م ُ ب ِ / ب َ هََ ] ( از ع ، اِمص ) مانندگی. شباهت. همشکلی. مقابله چیزهای برابر و مانند هم. ( از ناظم الاطباء ) . شباهت. همانندی با کسی یا ...
شباهت. [ ش َ / ش ِ هََ ] ( ع اِمص ) مأخوذ از �شبه � عربی به معنی مشابهت و مانستگی و مانندگی و برابری. ( ناظم الاطباء ) . مانندی. همانندی. ماندن. مان ...
( آنتیک ) آنتیک. ( فرانسوی ، ص ، اِ ) ( از لاطینی آنتی کواوس ، به همین معنی ) ظرف یا جامه یا کتاب یا فرش یا مجسمه و مانند آن سخت دیرینه. || در تداول ...
( آنتی بیوتیک ) ( اسم ) ۱ - هرماده ای که موجب توقف حیات بشود ( عموما ) ۲ - در اصطلاح پزشکی آنتی بیوتیک بمادهای ( مانند پنی سیلین آکرومیسین و غیره ) گ ...
انتشار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) گسترده گردیدن و دراز گشتن روز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . طولانی شدن و امتداد یافتن روز. ( از اقرب الموارد ) . در ...
انتقام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) کینه کشیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) . کینه کشیدن از کسی ...
انتقال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) از جایی بجایی شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( مجمل اللغه ) ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . از جایی بجایی ...
طرف. [ طَ ] ( ع اِ ) چشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . منه قوله تعالی : لایرتد الیهم طرفهم. ( قرآن 43/14 ) . و قال اﷲ تعالی : قبل ان یرتد الیک طرفک. ...
اجازه بدهید موضوع را مرحله به مرحله باز کنیم و از منابع معتبر استفاده کنیم تا ببینیم واژه تَکمه / دُگمه ( Button ) در اصل ترکی است یا هندواروپایی. ...
اجازه بدهید موضوع را مرحله به مرحله باز کنیم و از منابع معتبر استفاده کنیم تا ببینیم واژه تَکمه / دُگمه ( Button ) در اصل ترکی است یا هندواروپایی. ...
واژه هول. [ هََ ] ( ع اِ ) ترس از کاری که راه آن دریافته نشود. ( ازاقرب الموارد ) . ترس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( برهان ) . خوف. بیم. ( ...
حکام. [ ح ُک ْ کا ] ( ع اِ ) ج ِ حاکم. حاکمان. حاکمین. فرمانفرمایان. فرمانروایان. داوران. حکام. [ ح ُک ْ کا ] ( اِخ ) حکام عرب در جاهلیت پانزده تن ب ...
حکامت. [ ح َ م َ ] ( ع مص ) حکامة. محکم کار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) . || حکیم شدن. حکیم گردیدن. ( منتهی الارب ) . حکامة. [ ح َ م ...
حکاک. [ ح َک ْ کا ] ( ع ص ) سوده گر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) . حک کننده. بسیار تراشنده. || نگین سای. ( ربنجنی ) ( تفلیسی ) ( منتهی الارب ) . نگینه ...
حکایت. [ ح ِی َ ] ( ع مص ) بازگفتن از چیزی. ( صراح ) . بازگفتن چیزی. بازگفتن گفتاری را. ( منتهی الارب ) . سخن نقل کردن. قول کسی را گفتن. سخن کسی بازگ ...
جفاله. [ج ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) گله مرغان. ( شرفنامه منیری ) . فوج و جوق و گله مرغان را گویند. ( برهان ) . ظاهراً مصحف جغاله است. رجوع شود به جغاله در ...
جفان. [ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) کاسه های بزرگ. || بخشندگان. سخاوتمندان. || چاههای کوچک. ( منتهی الارب ) . ج ِ جَفْنَه. || شاخه های رز. ( غیاث ) ( آنندراج ...
جفار. [ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ جَفر و جُفرَة. رجوع به این دو کلمه شود. جفار. [ ج َ ] ( اِخ ) قصبه ای است از دهستان ام الفخر بخش شادگان شهرستان خرمشهر. و ...
مستغلات. [ م ُ ت َ غ َل ْ لا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مستغل. آنچه از محصول زمین و از قبیل آن بدست آید. ( اقرب الموارد ) . برای اطلاع بر کیفیت مستغلات از نظ ...
معمار. [ م ِ ] ( ع ص ، اِ ) بسیار عمارت کننده و این صیغه مبالغه است چنانکه مِنعام به معنی مرد بسیاربخشش. ( غیاث ) ( آنندراج ) . مردی بسیار عمارت. ( ی ...
مبتکر. [ م ُ ت َ ک َ ] ( ع ص ) ابتکارشده. ابداع شده. نوآورده. مبتکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] ( ع ص ) آن که بامداد برخیزد. ( آنندراج ) . برخیزنده بامداد. || ...
( دایماً ) دایماً. [ ی ِ م َن ْ ] ( ع ق ) دائماً. بطور پیوسته. همیشه. مدام. علی الدوام همه وقت : دایماً یکسان نماند حال دوران غم مخور. حافظ. و دایم ...
منتقش. [ م ُ ت َ ق َ ] ( ع ص ) نقش شده. ( ناظم الاطباء ) . - منتقش شدن ؛ نقش شدن. نقش پذیرفتن. نقش و نگار یافتن : بوسه جای اختران باشد فراوان سالها ...
منتقم. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) دادستان. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) . انتقام گیرنده و کینه کشنده از کسی. ( غیاث ) ( آنندراج ) . کینه کشنده. عقوبت کننده ...
منتظم. [ م ُ ت َ ظِ ] ( ع ص ) راست و درست شونده اگرچه از باب افتعال است مگر متعدی نیامده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . بسامان. منتسق. مرتب. سامان یافته. ( ...
منتقل. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) از جایی به جایی رونده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . از جایی به جایی شونده. ( ناظم الاطباء ) . نقل شونده. انتقال یابنده. جابج ...
منتقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) نقدستاننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . || آنکه سره می کند درم را و خوب آن را از بد جدا می کند. ( ناظم ...
منتخب. [ م ُ ت َ خ َ ] ( ع ص ) برگزیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . برگزیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . مختار. ( اقرب الموارد ) . گزیده. بگزید ...
منتظر. [ م ُ ت َ ظِ ] ( ع ص ) درنگ کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) . آنکه درنگ می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || چشم دارنده. ( ...
منتها. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ، اِ ) چیزی به پایان رسیده. ( آنندراج ) . || آخر. آخرین. پایان. حد ونهایت. انجام و عاقبت. ( از ناظم الاطباء ) . انجام. فرجام ...
منت. [ م ِن ْ ن َ ] ( ع اِمص ، اِ ) منة. شماره احسان و نیکوییهایی که درباره ٔکسی کرده و بار نعمت بر آن کس نهاده و وی را مرهون احسان خود دانسته. ( ناظ ...
عادل. [ دِ ] ( ع ص ) داددهنده. ج ، عدول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . مقابل فاسق. || مشرک که غیر حق تعالی را به حق برابر و شریک سازد. ( مهذب الاسماء ...
عادات. ( ع اِ ) ج ِ عادة. رجوع به عادت و عادة شود : در این دخمه خفته ست شداد و عاد کزو رنگ و رونق گرفت این سواد. نظامی. برانداختم دخمه عاد را گشادم ...
تکدی. [ ت َ ک َدْ دی ] ( ع مص ) تکلف در سؤال. ( از اقرب الموارد ) . حاجت خواهی از این و آن در کوی و برزن. گدائی. و رجوع به تکدیة شود. منبع. لغت نا ...
تکدیر. [ ت َ ] ( ع مص ) تیره کردن : کدره تکدیراً. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . تیره گردانیدن چیزی را. ( از اقرب الموارد ) . یقال ...
معروض. [ م َ ] ( ع ص ) ظاهر و هویدا شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || عرضه شده. عرض شده. ( ناظم الاطباء ) . - معروض داشتن ؛ عرض کردن. ...
دقت بررسی و تأیید کنیم و آن را با منابع معتبر توضیح بدهم: - - - ۱. واژه ی ندا در سنسکریت همان طور که اشاره کردید، در سنسکریت واژه नदा ( nadā ) ...
اجرت. [ اُ رَ ] ( ع اِ ) اُجْرَة. بَدَل. || مزد. مزد کار. حق القدم. دست مزد: چون روز به آخر رسید مزدور اجرت خواست. ( کلیله و دمنه ) . || کرایه : یارش ...
ضمن. [ ض ِ ] ( ع اِ ) ضمن الکتاب ؛ طی آن است. گویند: کان ذلک فی ضمنه ؛ ای طیّه. ( منتهی الارب ) . شکن و نورد کتاب و جز آن. ( منتخب اللغات ) . اندرون. ...
واژه چارق. [ رُ ] ( ترکی ، اِ ) چارغ. نوعی از پاافزار. ( آنندراج ) . نوعی از کفش صحرائیان. ( غیاث ) . چاروق. پوزار. پای افزار. پاپوش. چاموش. شم. پالی ...
شفت. [ ش َ / ش ِ ] ( ص ) خم و کج و ناراست و ناهموار. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . چیز کج و ناهموار. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . || مرد نادان و ابل ...
شفیع. [ ش َ ] ( ع ص ، اِ ) خواهشگر که برای دیگری شفاعت خواهد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . - شفیعالامم ؛ از ا ...
شفلح. [ ش َ ف َل ْ ل َ ] ( ع ص ) شرم زن که ستبرلب فراخ فروهشته باشد. || زن فراخ شرمی که لبهای شرمش ستبر بود. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ن ...
شفلع. [ ش َ ف َل ْ ل َ ] ( ع ص ) بمعنی شعلع. درازبالای از مردم و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به شعلع و شعنلع شود. منبع . لغت ن ...
والدعا. [وَدْ دُ ] ( از ع ، شبه جمله ) کلمه ای که در وقت رفتن و خداحافظی کردن استعمال می نمایند. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
( شفلقة ) شفلقة. [ ش َف َل ْ ل َ ق َ ] ( ع اِ ) نوعی از بازی که از پس کسی دست بر سرین آن زده وی را بر زمین زنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقر ...
( والدة ) والدة. [ ل ِ دَ ] ( ع ص ، اِ ) مادر. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) . ج ، والدات. ام. ما ...
والدین. [ ل ِ دَ ] ( ع اِ ) صیغه تثنیه ، در حالت نصبی و جری. پدر و مادر. ( ناظم الاطباء ) . ابوین. ابوان. والدان. باب و مام. اب و ام. بابا و ماما : د ...
والد. [ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) پدر. ( فرهنگ نظام ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) ( المنجد ) . بابا. اب. باب : آن ...
( عقیمة ) عقیمة. [ ع َم َ ] ( ع ص ) مؤنث عقیم. رجوع به عقیم شود. || رحم عقیمة؛ زهدان که قبول آبستن نکند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . عقیم. ...
( نابغة ) نابغة. [ ب ِ غ َ ] ( ع ص ) مرد بزرگ شأن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . مرد بزرگ مرتبه. ( ناظم الاطباء ) . مرد عظیم الشان. ( المنجد ) ( معج ...
این نوع متن ها معمولاً ترکیبی از برداشت های غیرعلمی و بازی با شباهت سطحی کلمات هستند. اجازه بدهید مرحله به مرحله و با منابع معتبر زبان شناسی بررسی کن ...
این نوع متن ها معمولاً ترکیبی از برداشت های غیرعلمی و بازی با شباهت سطحی کلمات هستند. اجازه بدهید مرحله به مرحله و با منابع معتبر زبان شناسی بررسی کن ...
این نوع متن ها معمولاً ترکیبی از برداشت های غیرعلمی و بازی با شباهت سطحی کلمات هستند. اجازه بدهید مرحله به مرحله و با منابع معتبر زبان شناسی بررسی کن ...
این نوع متن ها معمولاً ترکیبی از برداشت های غیرعلمی و بازی با شباهت سطحی کلمات هستند. اجازه بدهید مرحله به مرحله و با منابع معتبر زبان شناسی بررسی کن ...
واژه های عربی ترکی کنند واژه های فارسی همین طور سانسکریت هندی همین طور انگلیسی و فرانسوی همین طور من نمی دانم دیگه چه بگویم دوستان اگر نظر دارند جواب ...
ادعای شما را دقیق بررسی می کنم تا ببینیم ریشه ی واقعی واژه �قطار� چیست و این که آیا ریشه ی ترکی دارد یا نه. - - - ۱. بررسی در منابع معتبر فارسی ...
پاسخ علمی و مستند به ادعاهای جعلی درباره ریشه واژه ی هلو ( holū ) و استفاده های عامیانه/عربی آن بدهیم. اجازه بدهید قدم به قدم و با منابع معتبر بررسی ...
واژه �لم� در زبان فارسی وجود دارد و در منابع معتبر مانند لغت نامه دهخدا، فرهنگ معین و فرهنگ عمید ثبت شده است. این واژه در فارسی معانی متعددی دارد که ...
واژه ی �قاب� در زبان فارسی از ریشه های ایرانی است و با واژه های اوستایی �کهرپ� و �کرپتَ� ارتباط دارد. در زبان های ایرانی، دگرگونی آوایی ( ر/ل ) رایج ...
پسوند �لمه� در زبان فارسی به عنوان یک پسوند ترکیبی در ساخت واژه هایی مانند �قابلمه� به کار می رود. این پسوند در زبان های ایرانی دیگر نیز وجود دارد، ا ...
واژهٔ �قابلمه� در زبان فارسی به معنای ظرفی برای پخت وپز است. برخی منابع آن را ترکی می دانند، در حالی که پژوهش های زبان شناسی نشان می دهند که این واژه ...
بر اساس منابعی که اشاره کرده اید و بررسی تاریخی واژگان فارسی و اوستایی، می توان تحلیل دقیقی از ریشه ی واژه های یغ / یوغ / یقه ارائه کرد. اجازه بدهید ...
با توجه به منابع تاریخی و زبان شناسی، واژه ی �یغ� که در لغت نامه دهخدا به آن اشاره شده است، در اصل مخفف �یوغ� است. بیایید قدم به قدم بررسی کنیم: - ...
واژه �یغلوی� و ریشه و معنای آن با استناد به منابع معتبر. با توجه به اطلاعات دهخدا و دیگر منابع تاریخی: - - - 1. تعریف واژه ی �یغلوی� در لغت نام ...
با توجه به منابع تاریخی و زبان شناسی، واژه ی �یغ� که در لغت نامه دهخدا به آن اشاره شده است، در اصل مخفف �یوغ� است. بیایید قدم به قدم بررسی کنیم: - ...
واژه ی قُپّه / قُپه ( و صورت های مشابه مثل کُپه، کُبّه، قُباب، کپیدن… ) در منابع معتبر چه ریشه ای دارد. من بر اساس منابع زبان شناسی معتبر ( نه فقط فر ...
دقیقا یکی از شگردهای جعل نویسی همین است که هر واژه ای را بی هیچ سندی �ترکی� معرفی کنند. اجازه بدهید مرحله به مرحله بررسی کنم و با منابع معتبر نشان بد ...
ادعاهای بدون منبعه که باید یکی یکی بررسی و با منابع معتبر پاسخ داده بشه. من چند بخش این نوشته رو باز می کنم: - - - ۱. ریشه ی واژه �آشکار� 🔹 اد ...
خیلی خوبه که این بحث ها رو با استناد به منابع معتبر علمی بررسی کنیم تا جلوی جعل و تحریف روشن بشه. من مورد به مورد به این ادعاها پاسخ می دم: - - - ...
خیلی خوبه که این بحث ها رو با استناد به منابع معتبر علمی بررسی کنیم تا جلوی جعل و تحریف روشن بشه. من مورد به مورد به این ادعاها پاسخ می دم: - - - ...
خیلی خوبه که این بحث ها رو با استناد به منابع معتبر علمی بررسی کنیم تا جلوی جعل و تحریف روشن بشه. من مورد به مورد به این ادعاها پاسخ می دم: - - - ...
بریم مرحله به مرحله این ادعا رو بررسی کنیم تا روشن بشه چقدر پایه علمی یا تحریف شده است. - - - 1. بررسی واژه �جوانه� در منابع معتبر زبان فارسی ...
ادعاها مرحله به مرحله بررسی کنیم و با منابع معتبر پاسخ بدهیم: - - - ۱. ریشه واژه �دیلماج / دیلماچی� در ترکی در تمام منابع معتبر زبان شناسی ترکی ...
این متن سراسر تحقیرآمیز و غیرعلمی است و ریشه در نوعی نگاه قوم ستیزانه دارد. برای پاسخ به چنین ادعاها باید هم مستند تاریخی آورد و هم نشان داد که جعل و ...
( محدرجة ) محدرجة. [ م ُ ح َرَ ج َ ] ( ع اِ ) تازیانه ها. سیاط. ( اقرب الموارد ) . منبع. لغت نامه دهخدا
محدر. [ م ُ دِ ] ( ع ص ) اندام که از زخم چوب آماس کند. ( آنندراج ) . || آنکه ریشه جامه اندرون کرده دوزد آن را. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || کسی ...
محدرج. [ م ُ ح َ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی ، املس. ( اقرب الموارد ) . املس. تافته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . املس و مهره کرده. ( ناظم الاطباء ) . | ...
محد. [ م ُ ح ِدد ] ( ع ص ) نعت فاعلی از احداد. زن که پس از مرگ شوی آرایش را رها کند. ( از اقرب الموارد ) . زنی که جامه سوک پوشد به جهت عدت. ( آنندراج ...
( محددة ) محددة. [ م ُ ح َدْ دَ دَ ] ( ع ص ) مؤنث محدد [ م ُ ح َ د دَ ]. منبع. لغت نامه دهخدا
محدد. [ م ُ ح َ د دَ ] ( ع ص ) تحدید گردیده شده. ( ناظم الاطباء ) . || تیز کرده شده و تیز نوک دار: محدد الرأس ؛ نوک تیز. محدد. [ م ُ ح َدْ دِ ] ( ع ...
محدب. [ م ُ دِ ] ( ع ص ) گوژپشت گرداننده. ( آنندراج ) . || که شایق و راغب کند. ( ناظم الاطباء ) . || مهربان کننده کسی را. ( آنندراج ) . محدب. [ م ُ ...
( محدودة ) محدودة. [ م َ دَ ] ( ع ص ) مؤنث محدود. رجوع به محدود شود. محدوده. [ م َ دَ ] ( ع ص ) محدودة. حد پیدا کرده. داری حد. منبع. لغت نامه دهخ ...
محدث. [ م ُ ح َدْ دِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تحدیث. سخن گوینده. ( از منتهی الارب ) . حدیث کننده : اگر این شکر ببینند محدثان شیرین همه دستها بخایند چو ...
حایز. [ ی ِ ] ( ع ص ) حائز. نعت فاعلی از حیازت. گردآورنده. جامع. - حایز شرائط ؛ واجد شرایط. جامع شرایط لازم. و رجوع به حائز شود. منبع. لغت نامه د ...
معنا. [ م َ ] ( ع اِ ) مراد از کلام و مقصود و اراده. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به معنی شود. ( معناً ) معناً. [ م َ نَن ْ ] ( ع ق ) از حیث معنی. از ...
ضراوت. [ ض َ وَ ] ( ع مص ) ضَری. ضَراءة. آزمند و حریص گردیدن. ( منتهی الارب ) . سخت حریص شدن. ( زوزنی ) : ضراوت سفها در افساد حال و اتلاف مال رعیت زی ...
ضراح. [ ض ِ ] ( اِخ ) موضعی است ، و در اخبار نام آن آمده است. ( معجم البلدان ) . ضراح. [ ض ِ ] ( ع مص ) لگد زدن. ( منتهی الارب ) . ضراح. [ ض َ ح ِ ...
ضراط. [ ض ُ ] ( ع اِ ) تیز. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) . آواز تیز. ( منتهی الارب ) . ضِرطه. ضرط. ریحی که به آواز از اسفل شکم برآید. ( غیاث ) ( ...
ضرام. [ ض ِ ] ( ع اِ ) هیزم ریزه. هیزم سست و نرم ، یا آنکه خدرک نباشد او را. ( منتهی الارب ) . هیزم. ( مهذب الاسماء ) . هیزم افروخته. ( منتهی الارب ) ...
ضراعت. [ ض َ ع َ ] ( ع مص ) فروتنی نمودن. || خواری نمودن. ( تاج المصادر ) . خوار و حقیر گردیدن. ( منتهی الارب ) . بزاری خواستن. زاری کردن. خواری و زا ...
ضراب. [ ض ِ ] ( ع مص ) برجهیدن گشن بر ماده. ( منتهی الارب ) . || گشنی کردن شتر. ( تاج المصادر ) . مست شدن اشتر تیزشهوت. ( تاج المصادر ) . گشنی شتر. ( ...
( ضرارة ) ضرارة. [ ض َ رَ] ( ع مص ) نابینا شدن. ( منتخب اللغات ) . نابینائی. ( دهار ) . || کمی در اموال و ذوات. ( منتهی الارب ) . || گزند رسانیدن. ( ...
( ضراریة ) ضراریة. [ ض ِ ری ی َ ] ( اِخ ) یکی از شش فرقه مجبره منسوب به ضراربن عمرو حِفص الفرد و اتفاقهما فی التعطیل انهما قالا الباری تعالی عالم ٌ ق ...
ضرار. [ ض ِ ] ( اِخ ) مسجد ضرار؛ مسجدی بود که منافقان ساخته بودند و حق تعالی به هدم آن فرمان داد چنانکه در قرآن واقع است. ( منتخب اللغات ) . ضرار. [ ...
انسانیت. [ اِ نی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِ مص ) مردمی. آدمیت. ( یادداشت مؤلف ) . || تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات انسان است. ( فرهنگ فارسی معین ) . مر ...
زراعتی. [ زِ ع َ ] ( ص نسبی ) منسوب به زراعت : زمینهای زراعتی. در تداول زَراعَتی تلفظ شود. بقاعده عربی منسوب به زراعت �زراعی � آید، ولی در فارسی زراع ...
زراعتکار. [ زِ / زَ ع َ ] ( نف مرکب ) زارع. فلاح. کشاورز. ( فرهنگ فارسی معین ) . منبع. لغت نامه دهخدا
زراع. [ زِ ] ( ع مص ) زمین را جهت زراعت بکسی دادن در صورتی که تخم با مالک باشد. مزارعة. ( ناظم الاطباء ) . زراع. [ زَرْ را ] ( ع ص ) کشاورز. ( دهار ...
زراعت. [ زِ ع َ ] ( ع اِمص ) زراعة. کشتکاری و کشت و کشاورزی و فلاحت. ( ناظم الاطباء ) . برزگری. اکاری. مؤاکره. زرع. کشت. کشتکاری. حرث. کشاورزی. فلاح ...
[ویکی الکتاب] معنی ذَرْعاً: ذرع مقیاس طولی است به اندازه دست آدمی از نوک انگشتان تا آرنج که به وسیله اندازه گیری آن نیز اطلاق می گردد هر ذرع پنجاه تا ...
زرعونی. [ زَ ] ( ع اِ ) نام معجونی است. ( منتهی الارب ) . یک نوع معجونی. ( ناظم الاطباء ) . مرکبی از فلفل ، دارفلفل ، زنجبیل ، قرفه ، دارچینی ، قرنفل ...
( زرعة ) زرعة. [ زَ ع َ ] ( ع اِ ) واحد زرع یعنی یک خوشه. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) . زرعة. [ زُ ع َ ] ( ع اِ ) تخم. ( منتهی الارب ) ( ناظ ...
مشهد. [ م َ هََ ] ( ع اِ ) جای حاضر آمدن مردمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . جای حاضر شدن. ( غیاث ) . جای گرد آمدن. ج ، مَشاهِد. ( مهذب الاسماء ) . ...
مشتغر. [ م ُ ت َ غ ِ ] ( ع ص ) دوررونده در بیابان. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) . دوررفته در بیابان. ( ناظم الاطباء ) . || بسیار در عدد چنانکه معلو ...
( مشتغة ) مشتغة. [ م ُ ت َ غ َ ] ( ع اِ ) واحد مشاتغ. ( منتهی الارب ) . و رجوع به مشاتغ شود. منبع. لغت نامه دهخدا
مشتغل. [ م ُ ت َ غ ِ ] ( ع ص ) مشغول شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : ز سودای جانان به جان مشتغل. . . در این مصراع به معنی مشغول شونده ...
محروسات. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ محروسة. منبع. لغت نامه دهخدا
محروث. [ م َ ] ( ع ص ) شیارشده و کشته شده. ( ناظم الاطباء ) . مزروع. محروث. [ م َ ] ( ع اِ ) محروت. بیخ گیاه انجدان. ( ناظم الاطباء ) . بیخ درخت انج ...
محروص. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از حرص. با حرص و طمع. ( ناظم الاطباء ) . آزمند. ( آنندراج ) . منبع. لغت نامه دهخدا
( محروسة ) محروسة. [ م َ س َ ] ( ع ص ) مؤنث محروس. نگه داشته شده. نگهبانی کرده شده. || کنایه از ملک پادشاهی است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . - ممالک مح ...
محروس. [م َ ] ( ع ص ) حراست شده. نگهبانی و پاسبانی شده. محفوظ. ( ناظم الاطباء ) . نگاهداشته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . نگهداشته شده : که چون رسولان ...
محرف. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) جای بازگشتن. یقال ما لی عنه محرف ؛ ای مصرف. || جای کسب کردن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . محرف. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ...
محرض. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) اشنان دان و ظرفی که در آن اشنان می ریزند. ( ناظم الاطباء ) . محرضة. رجوع به محرضة شود. محرض. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) سرگشته و آ ...
محرومیت. [ م َ می ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) محروم بودن. محرومی. بی بهرگی. حرمان. || ناامیدی. نامرادی. || امتناع. ممانعت. || احتیاج. || زیان. || نقصا ...
محرز. [ م ُرِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از احراز. کسی که گرد می آورد مزد را و سود می برد و برخورداری میکند از آن. ( ناظم الاطباء ) . گردآورنده و گیرنده مزد ...
( محرقة ) محرقة. [ م ُ رِ ق َ ] ( ع ص ) مؤنث مُحرِق. محرقه. رجوع به محرق شود. محرقة. [ م ُ ح َرْ رِ ق َ ] ( ع ص ) مؤنث محرق. رجوع به محرق شود. مح ...
محرر. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( ع ص ) آزادکننده بنده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . آزادی دهنده. ( ناظم الاطباء ) . || کسی که نامزد میگردد برای خدمت مسجد و ...
محرق. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) سوهان. ( منتهی الارب ) . محرق. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) نیک سوزاننده به آتش. ( از منتهی الارب ) . سوزاننده. سوزنده : بدانست که ج ...
محرک. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) بن گردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . محرک. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( ع ص ) جنباننده و حرکت دهنده. ( از منتهی ا ...
محراب. [ م ِ ] ( ع اِ ) برواره. ( منتهی الارب ) . بالاخانه و حجره بالای حجره. غرفه. ( اقرب الموارد ) . خانه. ( غیاث ) . || صدر مجلس. ( ناظم الاطباء ) ...
محارم. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَحرَم. || ج ِ محرمة [ م ُ رُ / م ُ رَ ]. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به محرم و محرمة شود. || حرام کرده ها ...
محرم. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) در حرم درآینده. ( از منتهی الارب ) . کسی که احرام حج بسته است. ( ناظم الاطباء ) . احرام بسته. آنکه احرام بسته است زیارت خانه ...
اغیار. [ اَ ] ( ع اِ ) بیگانگان و این را فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. ( آنندراج ) . دشمنان. مخالفان محبوب. ( شرفنامه منیری ) . یعنی دشمنان و مخالف ...
ادعاء. [ اِدْ دِ ] ( ع مص ) دعوی کردن ، حق باشد یاباطل. دعوی کردن بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ) . دعوی کردن بچیزی. ( زوزنی ) . || نسب و نام خویش بر خ ...
اقنان. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ قِن . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بنده ای که از پدر و مادر بنده زاده باشد. ( آنندراج ) . منبع. لغت نامه دهخدا
اقناز. [ اِ ] ( ع مص ) از خم آب خوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
اقناس. [ اِ ] ( ع مص ) نسبت کردن خود را بسوی نژادشریف با وجود خساست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
اقناف. [ اِ ] ( ع مص ) فروهشته و سست شدن گوش شخص. || صاحب لشکر بسیار گردیدن. || مجتمع وفراهم آمدن رأی و تدبیر کسی. || درست شدن کار کسی. ( منتهی الار ...
اقنات. [ اِ ] ( ع مص ) دعا کردن بر دشمن. || دیر استادن درنماز. || پیوسته حج کردن. || دیر جنگ کردن با کفار. || فروتنی نمودن از برای خدای. ( منتهی الار ...
اقناب. [ اِ ] ( ع مص ) بچهل رسیدن عدد اسبان. ( منتهی الارب ) . صاحب مقنب شدن قوم. || پنهان شدن از بیم غریم یا از ترس سلطان. ( منتهی الارب ) ( ناظم ال ...
اقناح. [ اِ ] ( ع مص ) برداشتن در را به چوب تراشیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . بلند کردن در را به چوبی که جهت آن تراشیده بود. ( ناظم الاطباء ) . ...
اقناء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ قِنو. ( منتهی الارب ) . || ج ِ قِنوة. || ج ِ قِنی ̍. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || ج ِ قُنو. ( منتهی الارب ) . رجو ...
( اقناءة ) اقناءة. [ اَ ءَ ] ( ع اِ ) جانب دیوار که سایه بوی بازگردد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
اقناعیات. [ اِ عی یا ] ( ع اِ ) ( اصطلاح منطق ) عبارتست از ظنیات. ( غیاث اللغات ) . رجوع به اقناعی شود. منبع. لغت نامه دهخدا
اقناع. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ قِنع. ( منتهی الارب ) . سلاح و ساز. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به قنع شود. اقناع. [ اِ ] ( ع مص ) سر و چشم برابر چیزی داشتن. ...
اقبان. [ اِ ] ( ع مص ) شکست خوردن از دشمن. || شتابی کردن در دویدن بی ترس و بیم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
اقباض. [ اِ ] ( ع مص ) قبضه ساختن شمشیر و جز آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شمشیر و کارد را دسته کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ...
رجل. [ رَ ] ( ع مص ) بر پای کسی زدن و رسیدن پای او را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . رسیدن بپای کسی. ( از ذیل اقرب الموارد ) . || ره ...
مدهش. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) درحیرت افکننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) . دهشت آورنده. آشفته کننده. سرگردان نماینده. بی هوش کننده. ( ناظم الاطباء ) ...
سلام درود . السلام علیک . ( جمله اسمی ) درود برتو ( درودی که مسلمانان گویند یکدیگر را هنگام دیدار و نیز در موقع زیارت قبور و خواندن زیارت نامه خطاب ب ...
علیه. [ ع َ ل َی ْه ْ ] ( ع حرف جر ضمیر ) بر او. بر وی. || ضرر. نقصان. زیان. ( ناظم الاطباء ) . به زیان. - بر علیه ؛ در تداول فارسی معاصر، مقابل بر ...
اولیا. [ اَ ل ِ ] ( اِ ) اولیاء. دوستان خدا و مردمان مقدس و پارسا. ( ناظم الاطباء ) . دوستان و نزدیکان قرابت ونزدیکان خدا. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ...
اولیاء. [ اَ ل ِ ] ( ع اِ ) وَلی . ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات. ...
من با استناد به منابع معتبر زبان شناسی و فرهنگ های قدیمی فارسی، پاسخ دقیق و علمی به این ادعاها می دهم. - - - ❌ ادعای جعلی: �ماهی واژه عربی است ...
در جواب علامه ده" یک اصطلاح عامیانه فارسی است که به فردی اشاره دارد که خود را دانشمند و آگاه به همه چیز می داند، اما در واقع اینطور نیست و اطلاعاتش س ...
ادعاها نگاه کنیم. این دسته از مطالب معمولاً در فضای شبه تاریخی و شبه زبان شناسی منتشر می شوند و بیشتر بر حدس و تشابه ظاهری واژه ها متکی هستند، نه بر ...
ادعاها نگاه کنیم. این دسته از مطالب معمولاً در فضای شبه تاریخی و شبه زبان شناسی منتشر می شوند و بیشتر بر حدس و تشابه ظاهری واژه ها متکی هستند، نه بر ...
پدر دیس لاک در واژه گرخیدن خودش را نشون داد در سال های اخیر برخی منابع تلاش کرده اند ریشه های واژگان فارسی را به ترکی نسبت دهند، اما در بسیاری موارد ...
کاملاً واضح است که روایت شما درباره ی ریشه ی ترکی �اتاق� و ارتباط آن با �اوت� و �اق� یک برداشت کاملاً غیرعلمی و جعلی است و با اسناد زبانی و تاریخی قا ...
ادعاها با استناد علمی و منابع معتبر پاسخ بدهید من مرحله به مرحله توضیح می دهم: - - - ۱. ریشه و ساختار واژه ی ییلاق / یایلاق واژه ی یایلاق / ییل ...
مملوح. [ م َ ] ( ع ص ) نمکین. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . نمک سود. نمک کرده. نمک زده. نمکدار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : سمک مملوح ؛ ماهی نمک زده. ( ...
مملوحات. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) غذاهای نمکین و آچارها. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
مملوک. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) بنده و ملک کرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . بنده. ( غیاث اللغات ) . بنده درم خریده. ( دهار ) . غلام. ...
مملو. [ م َ ل ُوو ] ( از ع ، ص ) پر کرده شده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . پر و پر کرده شده. ممتلی. لبالب. ( از ناظم الاطباء ) . مشحون. انباشته. مُو ...
ظالع. [ ل ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ظلع. ستور خمیده و لنگ. || مرد مائل از حق و جز آن. || مرد گنهکار و تهمت زده. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. || سگ لن ...
غره. [ غ ُ رَ / رِ ] ( اِ صوت ) آواز رعد و سباع. غُرّه. ( فرهنگ شعوری ) . رجوع به غُرّه شود. غره. [ غ ُرْ رَ/ رِ ] ( اِ صوت ) آواز رعد و سباع. به تخ ...
مجادیح. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ستارگان مایل به غروب. ( آنندراج ) : مسبب همه قادری است که مجادیح انواء، نفحه ای از نوافح رحمت اوست. ( ترجمه تاریخ یمینی ...
( مجادبة ) مجادبة. [ م ُ دَ ب َ ] ( ع مص ) به خشکسال رسیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . منبع. لغت نامه دهخدا
مجادلات. [ م ُ دَ ] ( ع اِ ) ج ِ مجادلة. رجوع به مجادلة شود. ( مصدر و اسم ) جمع مجادله . منبع. لغت نامه دهخدا
مجادل. [ م ُ دِ ] ( ع ص ) خصومت کننده و جنگجو و ستیزه جو. ( ناظم الاطباء ) . خصومت کننده. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || آن که جدال کند. آن که ج ...
مجارات. [ م ُ ] ( ع مص ) با یکدیگرمناظره کردن. با هم سخن گفتن : میان هر دورسول در منازعت و مراجعت سخن و حوالت ایشان به یکدیگر در آن جنایت مجارات بسیا ...
مجارا. [ م ُ ] ( از ع ، مص ) مخفف مجاراة ( مجارات ) با هم رفتن. و رجوع به مجاراة شود. || با یکدیگر برابری کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - خ ...
مجاریع. [ م َ] ( ع ص ) ج ِ مُجْرِع ؛ ناقه اندک شیر. ( آنندراج ) ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . منبع. لغت نامه دهخدا
مجاری. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ مَجری ̍. محل جریان آبها. مجراها. ( ناظم الاطباء ) : اگر بهایی باشد به ثمن هر جوهر ثمین که ممکن بود حصیاتی که در مجاری انه ...
امراض. [ اِ ] ( ع مص ) بیمار گردانیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بیمار کردن. ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) . || بیما ...
( مواردة ) مواردة. [ م ُ رَ دَ ] ( ع مص ) با یکدیگر بر آب آمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . با کسی به آب یا جایی بیامدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ...
مستبد. [ م ُ ت َ ب ِدد ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبداد. رجوع به استبداد شود. به خودی خود به کاری ایستاده ومتفردشده. ( منتهی الارب ) . تنها به کار ...
ارتکاب. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) کردن ( گناه ، معصیت ) . ورزیدن گناه و آنچه بدان ماند. گناه و آنچ بدان ماند کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . گناه و آنچه بدان ...
واژه اجاق. [ اُ ] ( ترکی ، اِ ) اجاغ. دیگدان. دیگ پایه. آتشدان. || دودمان. خاندان. آل. دوده : با اُجاق شاه مردان هرکه خصمی میکند خانه اش را روشنی از ...
( اخیراً ) اخیراً. [ اَ رَن ْ ] ( ع ق ) سپس. پس از همه. در آخر. در زمان بازپسین. بتازگی. در این نزدیکیها. منبع. لغت نامه دهخدا
اخیر. [ اَ ] ( ع ص ) پسین. ( مؤیدالفضلاء ) . بازپسین. واپسین. آخر. آخِری. مقابل اوّل و مقدم. اخیر. [ اَ ی َ ] ( ع ن تف ) به. خیر. بهتر: هو اخیرُ من ...
ختم. [ خ َ ] ( ع مص ) مهر کردن چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( از منتهی الارب ) . || پوشانیدن دهان ظرف غذا یا شراب بگل یا موم تا نه از آن چیزی ...
( جدیداً ) جدیداً. [ ج َ دَن ْ ] ( ع ق ) بتازگی. بنوی. ( یادداشت مؤلف ) . منبع. لغت نامه دهخدا
جدیدان. [ ج َ ] ( ع اِ ) تثنیه جدید. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . || شب و روز. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( منتهی ال ...
جرئت. [ ج ُ ءَ ] ( ع مص ، اِمص ) جرأت. رجوع به جرأت شود. جرئة. [ ج َ رِ ءَ ] ( ع اِ ) خانه ای که در آن ددان را شکار کنند. ( منتهی الارب ) . جَرائی ...
( جریریة ) جریریة. [ ] ( اِخ ) از اسیرهای مریسع و از بنی مصطلق بود و حضرت رسول ( ص ) این بانو را به زوجیت اختیار کرد. جریریة. [ ج َ ری ی َ ] ( اِخ ) ...
جریری. [ ج ُ رَ ری ] ( ص نسبی ) نسبت است به جریربن عباد برادر حرث بن عبادبن ضبیعةبن قیس بن ثعلبةبن عکابةبن صعب بن علی بن بکربن وائل. ( از لباب الانسا ...
( جریرة ) جریرة. [ ج َ رَ ] ( ع اِ ) گناه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء نسخه خطی ) . گناه و جنایت. ( از اقرب الموارد ) . جَریم ...
جریر. [ ج َ ] ( ع اِ ) مهار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . مهار یا آنچه بخصوص از پوست تافته شده و بر بینی اسب و شتر سخت کنند. ( از م ...
جرم. [ ج َ ] ( ع مص ) بریدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . قطع کردن. ( از نشوء اللغة ص 4 ) . || درودن بار خرما و غیر آن را. ( از ...
ریشه شناسی واژه ی �شلیل� را به صورت دقیق، مستند و با منابع معتبر توضیح می دهم: - - - 📌 واژه شناسی �شلیل� ( میوه ) شلیل در زبان فارسی به نوعی ...
ریشه ی واژه �وجدان� بحث های دقیق و متنوعی در منابع زبان شناسی و متون کهن وجود دارد که می توان آنها را این گونه خلاصه و تحلیل کرد: - - - ۱. ساختا ...
البته! درباره ی ریشه شناسی واژه ی �عروس� یا �اَروس� در زبان فارسی، موضوع مهمی است و در زبان شناسی تاریخی فارسی توجه ویژه ای به آن شده است. - - - ...
خاطر. [ طِ ] ( ع اِ ) آنچه در دل گذرد. ( از منتخب ) ( بهار عجم ) ( خیابان ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . فکر. اندیشه. ادراک. ( ناظم الاطباء ) . خیال ...
مرع. [ م َ ] ( ع مص ) روغن بسیار بر سر مالیدن. ( منتهی الارب ) . مالیدن سر را بوسیله روغن. ( از اقرب الموارد ) . || شانه کردن موی. ( از منتهی الارب ) ...
مرعا. [ م َ ] ( ع اِ ) مرعاة. مرعی. چراگاه. رجوع به مرعی شود : از خنجر زهرآبگون هفت اژدها را ریخت خون همت زنه پرده برون دل هشت مرعا داشته. خاقانی. ...
مرعی. [ م َ عا / م َ عَن ْ ] ( ع مص ) چریدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ) ( غیاث ) . || چرانیدن. ( تاج المصادر ...
لژ. [ ل ُ ] ( فرانسوی ، اِ ) کلبه کوچک. کلبه هیزم شکنان مقیم جنگل. آلونک. خانه کوچک صحرائی. || در اصطلاح جایی خاص باشد در تماشاخانه ها که در آن نشسته ...
معلق. [ م ُ ع َل ْ ل َ ] ( ع ص ) آویخته شده. ( غیاث ) . آویخته و هرچیز آویخته شده و فروهشته و آویزان و آونگان. ( ناظم الاطباء ) . آویخته. درآویخته. ف ...
مفعول. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) بکرده شده. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . کرده شده. ( آنندراج ) . کرده شده. ساخته شده. عمل شده. ج ، مفعولون ، مفاعیل. ( از نا ...
صبح. [ ص ُ ] ( ع اِ ) سپیده دم یا اول روز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . بامداد. بامدادان. بام. شبگیر. ابن ذکاء. ( مهذب الاسماء ) . سدف. سطیع. س ...
شفاف. [ ش ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شَفیف. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به شفیف شود. شفاف. [ ش َف ْ فا ] ( ع ص ) آنچه از نفوذ شعاع مانع نشود، مانند شیشه و امث ...
طلوع. [ طُ ] ( ع مص ) برآمدن آفتاب و مانند آن. ( زوزنی ) ( منتخب اللغات ) ( تاج المصادر ) . دمیدن. سر برزدن. طالع شدن. برآمدن. برآمدن آفتاب و ماه و س ...
شفا. [ ش َ ] ( ص ، اِ ) روا و مشروع و جایز. و هر چیز جایز و روا و مشروع. ( ناظم الاطباء ) . شفا. [ ش ِ / ش َ ] ( از ع ، اِمص ) شفاء. تندرستی و بهبود ...
شفاعت. [ ش َ ع َ ] ( از ع ، اِمص ) خواهش گری و پایمردی. ( از ناظم الاطباء ) ( صراح اللغة ) . خواستاری. ذرع. خواهشگری. خواهشگری کردن. پایمردی. ( یاددا ...
قزح. [ ق ُ زَ ] ( ع اِ ) ج ِ قُزْحة. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . - قوس قزح ؛ قوس سحاب و قوس غمام است. ( اقرب الموارد ) . آدینده ، یعنی آنچه ...
درجات. [ دَ رَ ] ( ع اِ ) ج ِدَرَجَة. ( منتهی الارب ) . پایه های بلند. ( غیاث ) ( آنندراج ) . مراتب. مقامات : اصحاب سلطان. . . همیشه این مراتب را منظ ...
ادعاها که واژه های فارسی ریشهٔ ترکی دارند، یا برعکس، معمولاً بدون بررسی علمی در حوزهٔ زبان شناسی تاریخی مطرح می شوند. اجازه بدهید قدم به قدم موضوع وا ...
ادعای ها هم از نظر زبان شناسی تاریخی و هم از نظر تاریخ فرهنگی پر از تحریف و جعل است. من مورد به مورد توضیح می دهم و منابع معتبر معرفی می کنم: - - ...
اگر با من دنبال بحث هستید تا صبح هم با شما بحث کنم تمام. من یک حساب این قدم فیلم بازی نمی کنم براتون الان جا بیفته آقای سعید سرور بنده با سند مدرک ...
ادعاهای سطحی و غیرمستند ضدترکی است که با بازی های ظاهری ریشه شناسی، می خواهند حضور تاریخی زبان های ترکی را در ایران انکار کنند. من با منابع زبان شناس ...
با تکیه بر منابع زبان شناسی معتبر و همچنین مقایسه ی تاریخی، این ادعاها رو بررسی کنم. - - - ۱. واژهٔ �خیز� در فارسی خیز در فارسی باستان و میانه ...
این متن نمونه ای از همان تحریف های رایج ضدعلمی است که بدون آشنایی با زبان شناسی تاریخی و منابع معتبر، سعی می کند همهٔ واژه های فارسی یا عربی را �ترکی ...
ادعای زبان شناسی جعلی روزها در فضای مجازی زیاد دیده می شود. من با استناد به منابع معتبر زبان شناسی ( ایرانی و بین المللی ) و با تحلیل علمی، به تک تک ...
تحریف ریشه شناسی و برداشت های عامیانه از شباهت ظاهری واژه ها هستند. من سعی می کنم با منابع معتبر زبان شناسی ( اوستایی، پهلوی، عربی و ترکی ) دقیق و عل ...
عه آقای بهنام رضایی یاد رفت بود از شما بپرسم ادعاها ( که �فارسی اکثر فعل ها ترکی است� یا �هر واژه ای که ق و ع دارد فارسی نیست� و… ) ، بیشتر ساخته ی ...
مجموعه ای از ادعاهای تاریخی و زبانی است که نیاز به نقد دقیق و مستند دارند. من قدم به قدم این ادعاها را بررسی می کنم و منابع علمی معتبر برای رد یا اصل ...
ادعای اینکه واژه ی فارسی �دانش� از ترکی �دانیش� ( از فعل دانیشماق به معنای حرف زدن ) گرفته شده، از نظر زبان شناسی کاملاً نادرست و جعلی است. می توانیم ...
ریشه ی واژه ی بلوک چیست و آیا ادعای �ترکی بودن� آن درست است یا خیر. - - - ۱. کاربردهای مختلف واژهٔ �بلوک� در فارسی طبق منابع معتبر ( برهان قاط ...
عا. ( ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان بز را زجر کنند و رانند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب منبع. لغت نامه دهخدا فرهنگ فارسی
عای. ( اِخ ) ( در عبری بمعنی کومه خرابی ) یکی از شهرهای کنعانیان که یوشعآن را مفتوح گردانید ابراهیم نیز چادر خود را در میانه عای و بیت ایل بر پا نمود ...
عه. [ ع َه ْ ] ( ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان میش و قوچ را زجر کنند. ( از اقرب الموارد ) . عا. عای. رجوع به عا و عای شود. || صوتی که ازرنج حکایت کن ...
این متن نمونه ای از تحریف و جعل زبان شناسی است که در فضای مجازی به نام "اثبات ترکی بودن همه چیز" پخش می شود. اجازه بدهید قدم به قدم و با منابع معتبر ...
مرحله به مرحله بررسی کنیم تا هم ریشه شناسی علمی روشن شود و هم جعلی بودن ادعای پان ترکی ها مشخص گردد. - - - ۱. ریشه شناسی علمی واژه �سوغات� در ...
ادعایی که می گه �پُست کلمه ای ترکی است و از پیس ترکی به معنی بد و حقیر گرفته شده� از نظر زبان شناسی و تاریخی کاملاً جعلی و بی اساسه. بریم مستند بررسی ...
با استناد به منابع زبان شناسی معتبر و بررسی تطبیقی، این ادعاها رو دقیق بررسی کنیم: - - - ۱. ریشه و شکل درست �پشیمان� در فارسی معیار، �پشیمان� د ...
با منابع معتبر زبان شناسی و واژه نامه ها جواب این ادعا رو بررسی کنیم. - - - ۱. ریشه ی واژه ی امتحان و ممتحن امتحان ( به معنی آزمایش و آزمودن ) ...
ادعاهایی که در این نوشته هست ترکیبی از سوءبرداشت، تحریف روش علمی زبان شناسی تاریخی و البته مغالطه برای بی اعتبار کردن زبان های ترکیک و حتی کل روش باز ...
پاسخ این گونه ادعاهای ضدپان ترکی داده بشود. اجازه دهید دقیق بررسی کنیم: - - - ۱. تفاوت �گرخیدن� و �قورخماق� فارسی �گرخیدن� = همان طور که در لغت ...
قدم به قدم و مستند به منابع زبان شناسی معتبر پاسخ این نوع ادعاها داده بشه. - - - ۱. ریشهٔ فعل �ایستادن� فعل ایستادن در فارسی از ریشهٔ باستانی ...
ادعایی که فرستادید ترکیبی از چند مغالطه و تحریف زبانی ـتاریخی است. اجازه دهید بندبه بند و مستند بررسی کنیم: - - - ۱. �ترکی هست از چونمک chewneme ...
آقای بهنام رضایی بنده با سند و مدرک حرف می زنم ادعاها پاسخ داده شود. آنچه نوشته بودید دقیقاً از جنس همان استدلال های عامیانه و بدون پشتوانه علمی اس ...
بسیار عالی پرسیدید. اتفاقاً این یکی از نمونه های جعل های زبانی است که می خواهد هر واژه ای با شباهت صوری به ترکی را �ترکی� جا بزند. من مرحله به مرحله ...
این ادعا را با دقت بررسی کنیم ادعای مورد نظر این است که: > �واژه ی باشه ترکی است و معنای �تایید� دارد و ریشه اش �روی سرم� است و بعداً معانی �بودن� ...
۱. واژه �بار� در فارسی 📚 منابع: فرهنگ بزرگ سخن ( انوری ) لغت نامه دهخدا Etymological Dictionary of Persian ( de Vaan, 2019 ) در فارسی �بار� ...
بنده فارس نیستم ترک هستم نه ترک زبان دنبال واقعیت هستم دورغ دوم بنده آقای سعید سرور در نقش هلنی کاربر کسی مرغی یک پا نداره شما هستید چه کسی کی به شما ...
عبارت. [ ع ِ رَ ] ( ع اِمص ، اِ ) عبارة. || تفسیر و تأویل. || شرح. || ترجمه. ( ناظم الاطباء ) . || بیان و تعبیر کردن. ( غیاث اللغات ) . || تکلم. ( ا ...
سنه. [ س َ ن َ / ن ِ ] ( از ع ، اِ ) سنة. سال. ج ، سنوات ، سنون ، سنین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) . حول. عام. حجة. سال. حول. ( اصل ...
بشارت. [ ب ِ رَ ] ( ع اِمص ) بشارة. بشاره مأخوذ از تازی. مژدگانی. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ) ( مهذب الاسماء ) . مژدگانی و خبر خوش. ( ناظم الاطباء ) . ...
بشار. [ ب َ / ب ِ ] ( ص ) گرفتار و پای بند. ( برهان ) ( از جهانگیری ) . عاجز و گرفتار و اسیر و محبوس. ( ناظم الاطباء ) ( شعوری ج 1 ورق 202 ) . خسرو د ...
مستعمل. [ م ُ ت َ م ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استعمال. به کاردارنده. استعمال کننده. عمل کننده. ( اقرب الموارد ) . رجوع به استعمال شود. مستعمل. [ م ُ ...
اخبار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ خَبَر. آگاهی ها. اطلاعات : تو گوئی که اخبار ایشان همی فرستد بدو آفتاب اسگذار. عنصری. اگر این اخبار بمخالفان رسد. . . چه ...
جلس. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) زمین درشت. || شهد سطبر. ( منتهی الارب ) . عسل غلیظ. ( اقرب الموارد ) . || شتر فربه استوار. || درخت سطبر. ( از اقرب الموارد ...
( مستقلاً ) مستقلاً. [ م ُ ت َ ق ِل ْ لَن ْ ] ( ع ق ) به استقلال. بالاستقلال. مستقلانه. منفرداً و بطور تنهایی و بدون شرکت دیگری. بالانفراد. و رجوع به ...
غایب. [ ی ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غیب و غیبت و غیبوبت و غیاب. لغتی در غائب. ( منتهی الارب ) . ناپدید. ناپیدا. نهان. پنهان ، مقابل حاضر : دادشان دائم ...
مطل. [ م َ ] ( ع مص ) دیر داشتن وام و دین را و درنگ کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . مدافعت کردن وام. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . دی ...
بعدان. [ ب ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ بعید، یقال : فلان من بعدان الامیر و من قربائه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( مؤید الفضلاء ) . و رجوع به بعید شو ...
جلوه. [ ج ِ وَ / وِ] ( از ع ، اِ ) رونق و ضیاء و تابش. ( ناظم الاطباء ) . - جلوه داشتن ؛ رونق و تابش داشتن. - جلوه پناه ؛ تابدار و نورانی. ( ناظم ...
ساکن. [ ک ِ ] ( ع ص ) باسکون. بیحرکت. ایستاده. متوقف. ضد متحرک : بر جای ساکن می بود. ( کلیله و دمنه ) . || آب ایستاده. ( مهذب الاسماء ) . آب آرام. رج ...
متنبه. [ م ُت َ ن َب ْ ب ِه ْ ] ( ع ص ) خبردار و آگاه. ( غیاث ) . بیدارو هوشیار و آگاه و خبردار. ( ناظم الاطباء ) . آگاه شده. ( یادداشت به خط مرحوم د ...
تشخص. [ ت َ ش خ ْ خ ُ ] ( ع مص ) جدا و ممتاز شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . تعین یافتن و معین گردیدن. ( غیاث اللغات ) . تعین یافتن و معین گر ...
تشخیص. [ ت َ ] ( ع مص ) معین کردن چیزی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . معین کردن و تمیز دادن چیزی از جز آن و از این است تشخیص امراض در نزد پزشکان. ( ا ...
اکفان. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ کَفَن. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به کفن شود. منبع. لغت نامه دهخدا
اکفاح. [ اِ ] ( ع مص ) کشیدن لگام ستور را تا بایستد و برگردانیدن آن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت ن ...
اکفال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ کَفَل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به کفل شود. اکفال. [ اِ ] ( ع مص ) پذیرفتار گردا ...
اکفاء. [ اَ ] ( ع اِ ) اکفا. ج ِکُفْو و کُفو. ( از دهار ) ( ناظم الاطباء ) : چیزها گفت و کرد [ حسنک وزیر ] که اکفاء آنرا احتمال نکنند تا به پادشاه چه ...
اکفار. [ اِ ] ( ع مص ) لازم گرفتن ده را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || لازم گرفتن گناه و عصیان را پس از طاعت و ایمان. ( از اقرب الموارد ) . | ...
اکفا. [اَ ] ( از ع ، اِ ) اکفاء. مردمان همتا و قرین و همسر. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ کفو به معنی همسران و همجنسان. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : کار ...
واژه اخشام. [ اِ ] ( ع مص ) اخشام لحم ؛ بوی گرفتن گوشت عربی گفته شده اخشام. [ اَ ] ( اِخ ) طائفه ای اند صحرانشین. || ( اِ ) کنایت از حوائج دیگ است چ ...
ادعاهای نادرست درباره ریشه یابی واژه هاست. اجازه بدهید قدم به قدم با منابع معتبر پاسخ بدهم: - - - ۱. واژه �شام� 1. ریشه اوستایی و فارسی باستان: ...
ادعا که �فارس ها به دلیل سکونت در سیبری یخزده فاقد باغ های میوه بودند و کلمات مربوط به میوه ها را از تورکیستان گرفته اند� کاملاً نادرست و فاقد پایه ع ...
ادعاها را به طور مستند بررسی می کنم و منابع معتبر هم ذکر می کنم تا مشخص شود کدام بخش ها علمی و کدام بخش ها جعلی یا غیرمستند هستند. برای نظم، تحلیل را ...
۱. �آغاز� در منابع معتبر زبان شناسی فارسی 🔹 در منابع معتبر زبان شناسی و ریشه شناسی ( مانند: Dehkhoda, لغت نامه دهخدا فرهنگ فارسی معین Steingass, ...
ریشه نام آتیلا در کتاب دیوان اللغات اثر محمود کاشغری در سال ۱۰۷۲ میلادی این چنین توصیف می شود: آتا ایلا: آتا از ریشه ترکی به معنای پدر و ایلا جمع ای ...
دوستان بنده آدم این قد هفت خط ندیدم از اینور بوم میفته آنور بوم هلنی عضو از ۶ سال پیش هست� و جدیری عضو از ٥ سال پیش هست� العطّار، محمّد علی یا� عطا ...
ادعا، باید با دقت تاریخی و زبانی پاسخ داد. ادعای شما می گوید که �ترک تازی� یعنی �تاختن تورک ها به دشمن� و مترادف با هجوم و جنگ ترک ها است. این ادعا ک ...
ادعا مجموعه ای از اشتباهات تاریخی و تحریفات آشکار است که باید قدم به قدم بررسی شود. من با ذکر منابع معتبر توضیح می دهم. - - - ۱. ادعای �ترک تاز ...
بیایید این ادعا را دقیق و مستند بررسی کنیم ادعای مطرح شده چند نکته دارد: 1. �هجوم یک کلمه ترکی است. � 2. �اگر عربی بود، باید عرب ها می توانستند ب ...
ادعاهای نادرست و مغالطه های زبان شناسی است و نیاز به توضیح دقیق علمی دارد. من با منابع معتبر و دانش زبان شناسی به شما پاسخ می دهم و خطاهای ادعایی را ...
ادعای �لیمو تورکی است و از لیمگن گرفته شده� را با منابع مستند و علمی بررسی کنیم و با شواهد زبانی و تاریخی پاسخ بدهیم. - - - ۱. ریشه ی واژه ی �ل ...
ادعا: �چمن� کلمه ای ترک است که از �چوم� آمده و به معنای سبزه، سپس به �چومگن� تغییر یافته و وارد فارسی شده است. بررسی ریشه شناسی واقعی: 1. لغت نامه ...
به موضوع واژه ترخان بپردازیم و �جعلیات�ی که مطرح شده را نقد کنیم. مسئله ی شما کاملاً روشن است: برخی منابع مدعی اند �ترخان� یک واژه ی ترکی است، در حال ...
ادعا را تحلیل کنیم و نشان دهیم که اشتباه و فاقد مبنای علمی است. اجازه بدهید گام به گام بررسی کنیم: - - - 1️⃣ بررسی واژه ی خفتان در منابع معتبر ف ...
ادعای ترکی بودن واژه �دگمه� و ریشه ی آن از فعل توگمک است. اجازه بدهید با دقت و منابع معتبر بررسی کنیم و ادعای مذکور را نقد علمی کنیم. - - - ۱. ...
ادعا را دقیق و مستند بررسی کنیم - - - ۱. ادعای مورد نظر برخی منابع و افراد ادعا می کنند که واژه ی فارسی �چرخ� اصالتاً تورکی است و شکل اولیه آن ...
ادعا را با دقت بررسی کنیم و از منابع معتبر علمی و تاریخی استفاده کنیم. ابتدا متن ادعا را تحلیل می کنیم: > �گنج کلمه ای تورکی است که از فعل گممک به م ...
ادعای شما مبنی بر اینکه کلمهٔ �بینی� در زبان ترکی از واژهٔ �بیرین� به معنی �بینی� گرفته شده است، باید بگویم که این ادعا از نظر زبان شناسی معتبر نیست ...
ادعای �بزک� از ریشه ترکی و معادل �نقش و نگار� و �بزمک� به معنی آرایش کردن. من قدم به قدم با شواهد مستند پاسخ می دهم. - - - 1️⃣ �بزک� در منابع م ...
خانم مصیب مهرآشیان مسکنی خیلی عزیز تحقیق هم شده این واژه بوران ترکی اسم پسرانه ترکی هست با احترام به شما کسی خیلی ساده هست بدون سند مدرک حرف می زنه ش ...
گام به گام و با منابع معتبر بررسی کن. - - - ۱. در مورد �جو و گندم� و �گو و گندم� ادعای �جو و گندم غلط است� و �گو و گندم پارسی است� صحت ندارد. ...
ادعاهای غیرعلمی و ناسازگار با منابع معتبر دینی، تاریخی و عرفانی. من مرحله به مرحله آن را نقد و با منابع معتبر توضیح می دهم: - - - ۱. ادعای �طی ک ...
ادعا را با دقت تاریخی بررسی کنیم و ببینیم چه بخش هایی جعلی یا نادرست هستند. من با توجه به منابع معتبر تاریخی پاسخ می دهم. - - - ادعا: �غلامان ت ...
۱. ادعای �چرباضمه� و ارتباطش با �چور� و �ادرار� در عربی اول از همه، چنین واژه ای ( �چرباضمه� ) نه در منابع لغوی معتبر فارسی هست، نه در عربی. حتی در ...
ادعاهای علمی ناپذیر و برداشت های کاملاً سلیقه ای درباره زبان و ریشه شناسی واژه هاست. اجازه بده مرحله به مرحله با دلایل علمی و منابع معتبر نقد کنم: ...
ادعا: �گسل� در فارسی از ترکی گرفته شده و ریشه آن �کسل� ترکی به معنی بریده شدن است. بیایید قدم به قدم بررسی کنیم: - - - 1️⃣ بررسی واژه �گسل� در ...
ادعاهای جعلی و غیرعلمی درباره زبان فارسی و ریشه فعل هاست که به طور کامل اشتباه و نادرست است. اجازه بدهید قدم به قدم و با منابع معتبر، علمی و روشن توض ...
ادعاهای نادرست و شبه علمی درباره زبان فارسی و ریشه شناسی آن است. من می توانم هر بخش را با استناد به منابع معتبر زبانی و تاریخی نقد کنم و توضیح دهم که ...
در مورد ریشه شناسی واژه های �ترکی�، �گن�، �گنجه� و �گنده�، لازم است به منابع معتبر و لغت نامه های شناخته شده مراجعه کنیم. ۱. واژه �گن� در زبان های ...
ادعایی که مطرح کرده اید هم از نظر زبان شناسی تاریخی و هم از نظر کاربردشناسی ترکی و ریشه شناسی فارسی اشکالات جدی دارد. بیایید مرحله به مرحله بررسی کن ...
خط به خط با استناد به منابع معتبر بررسی و پاسخ می دم، چون این دست نوشته ها معمولاً پر از مغالطه ی تاریخی، ژنتیکی و هویتی هستند. من پاسخ رو در سه بخش ...
اذا. [ اِ ] ( ع حرف ربط ) چون. وقتی. ( غیاث اللغات ) . || پس. ( غیاث اللغات ) . و تکون للمفاجاةو لغیرها. ( منتهی الارب ) . ناگاه. ( غیاث اللغات ) . | ...
( آذان ) آذان. ( ع اِ ) ج ِ اُذُن. اذان. [ اَ ] ( ع مص ) آگاهی. آگاهی دادن. آگاهانیدن. نِداء. اعلام. خبر کردن. خبر بگوش رساندن. || گوش بچیزی داشتن ، ...
مؤذن. [ م ُءْ ذِ ] ( ع ص ) آگاهی دهنده. نعت فاعلی از ایذان. ( غیاث ) ( آنندراج ) . اعلام کننده. || اذان گوینده. بانگ نماز گوینده. ( غیاث ) . مؤذّن. ...
ارحب. [ اَ ح َ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی ازرحب : هذا ارحب ُ من هذا؛ ای اوسع. ( معجم البلدان ) . ارحب. [ اَ ح َ ] ( اِخ ) نام قبیله ای از همدان. ( منته ...
ارحبی. [ اَ ح َ ] ( ص نسبی ) منسوب به ارحب ، بطنی از همدان. مشهور بدین نسبت ابوحذیفة سلمةبن صهیب الارحبی از تابعین است و حذیفةبن الیمان از او روایت د ...
ارحبیات. [ اَ ح َ بی یا ] ( ع ص نسبی ، اِ ) ( نجائب. . . ) شتران منسوب به اَرْحَب. منبع. لغت نامه دهخدا
ارحم. [ اَ ح َ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از راحم. رحیم تر. مهربان تر. بسیاررحم و بسیار مهربان. ( آنندراج ) : اَرحم الراحمین. و فی الحدیث : ارحم امتی اب ...
ارحال. [ اِ ] ( ع مص ) ریاضت دادن و رام کردن ستور را. ( منتهی الارب ) . || دادن ستور بارکش کسی را. شتر باری و سواری بکسی دادن. راحله بکسی دادن. || بس ...
ارحاء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ رحی ، بمعنی سنگ آسیا. ( آنندراج ) . || دندانهای آسیا. طواحن. || قبائلی که هر یک بنفسه مستقل و مستغنی از دیگرانست. ( مفاتیح ...
ارحاب. [ اِ ] ( ع مص ) فراخ گردیدن. ( منتهی الارب ) . فراخ شدن سرای. ( تاج المصادر بیهقی ) . || فراخ گردانیدن. ( منتهی الارب ) . فراخ کردن چیزی. ( تا ...
ارحام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ رحِم و رِحم. زهدان ها. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) : اﷲ یعلم ما تحمل ُ کل انثی و ما تغیض الارحام و ماتزداد و کل شی عند ...
منسوبه. [ م َ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِ ) بر وزن و معنی منصوبه است که درست و خوب نشستن نقش و کار و مهمات باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . انتظام و ترتیب و ...
منسوبین. [ م َ ] ( از ع ص ، اِ ) آنهایی که دارای نسبت و علاقه و پیوستگی باشند و خویشاوندان و متعلقان. ( ناظم الاطباء ) . بستگان. وابستگان. ( یادداشت ...
صرفان. [ ص َ / ص ِ ] ( ع اِ ) شب و روز. ( اقرب الموارد ) . صرفان. [ ص َ رَ ] ( ع اِ ) مرگ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || مس و قلعی. ( منتهی ...
صرفی. [ ص َ فی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به صرف. || عالم به علم صرف. ج ، صرفیون و صرفیین. صرفی. [ ص َ ] ( اِخ ) شاعری است. صاحب مجمع الخواص آرد: وی ژول ...
( صرفاً ) صرفاً. [ ص ِ فَن ْ ] ( ع ق ) محضاً. خالصاً. || تنها. فقط:صرفاً برای انجام این مقصود. . . صرفاً چنین است. . . منبع. لغت نامه دهخدا
صرف. [ ص َ ] ( ع مص ) گردانیدن. ( ترجمان القرآن جرجانی ) . بگردانیدن. ( زوزنی ) . گردانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) . باز گردانیدن کودکان را از مکتب. ...
از واژگان زیبا عربی هست ( صرفة ) صرفة. [ ص َ ف َ ] ( ع اِ ) نیک بختی زمانه. ( منتهی الارب ) . ناب الدهر، الذی نفتر عن البرد او عن الحرّ. ( اقرب الم ...
صرف. [ ص َ ] ( ع مص ) گردانیدن. ( ترجمان القرآن جرجانی ) . بگردانیدن. ( زوزنی ) . گردانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) . باز گردانیدن کودکان را از مکتب. ...
صغیر. [ ص َ ] ( ع ص ) خرد. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مهذب الاسماء ) . خرد و کوچک. ( غیاث اللغات ) . کوچک. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ) . ...
( صغیرة ) صغیرة. [ ص َ رَ ] ( ع ص ) تأنیث صغیر. رجوع به صغیر شود. || گناه خرد. ( مهذب الاسماء ) . مقابل کبیرة : اقرار کرده بر گنه خود به سرّ و جهر ن ...
عدال. [ ع ِ ] ( ع مص ) با چیزی برابر آمدن. ( منتهی الارب ) . || خمیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || بازگردیدن از کسی. ( منتهی الارب ) . || اندازه ...
متظالم. [ م ُ ت َ ل ِ ] ( ع ص ) همدیگررا ستم کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . ظلم و ستم کننده یکی مر دیگری را. ( ناظم الاط ...
( متاعة ) متاعة. [ م َ ع َ ] ( ع مص ) نیکو و زیرک شدن ، متع الرجل متاعة؛ نیکو و زیرک گردید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . ...
متظاهر. [ م ُ ت َ هَِ] ( ع ص ) یارمند شونده با هم. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ) . پشت به پشت پیوسته و یکدیگر ...
متاعب. [ م َ ع ِ ] ( ع اِ ) رنجها و ماندگیها این جمع تعب است خلاف قیاس. ( آنندراج ) ( غیاث ) . ج ِ متعب و متعبة. ( اقرب الموارد ) . ج ِ متعب. ( ناظم ...
متاع. [ م َ ] ( ع اِ ) اخریان و کالا و سود ومنفعت و سامان و هر آنچه حوائج را سودمند باشد. ج ، امتعه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . ق ...
واژه بسمه تعالی از ریشه ی دو واژه اول ترکی بسمه و تعالی عربی هست واژه بسمه. [ ب َ م َ / م ِ ] ( ترکی ، اِ ) باسمه. لغت ترکی است و آن نام ابزاریست ک ...
بسمه. [ ب َ م َ / م ِ ] ( ترکی ، اِ ) باسمه. لغت ترکی است و آن نام ابزاریست که بدان نقش ها و کلمه ها را بر منسوجات طبع میکنند چنانکه کاغذ رابا خاتم م ...
تعالیم. [ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ تعلیم. تعلیمات. رجوع به تعلیم شود. منبع. لغت نامه دهخدا
نسیه. [ ن َس ْ / ن ِس ْ ی َ / ی ِ ] ( از ع ، اِ ) آنچه نقد نباشد و به زمانه بعید وعده ادای آن کرده باشند. ( غیاث اللغات ) ( ازآنندراج ) . خلاف نقد. ( ...
تعالی. [ ت َ ] ( ع مص ) بلند شدن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . بس بلندشدن و برآمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ارتفاع ( بر ...
البته این واژه فوت عربی هست با واژه فُوت سانسکریت فرق دارد. فوت. [ ف َ ] ( ع مص ) از دست شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . درگذشتن کار. ( منتهی الارب ) . ...
حضوری. [ ح ُ ] ( ص نسبی ) مقابل غیابی. - تلگراف حضوری ؛ که مخاطِب و مخاطَب هر دو در تلگرافخانه باشند. - طبخ حضوری ؛ نوعی تفنن شکمخوارگان از شاهان ...
( حضوراً ) حضوراً. [ ح ُ رَن ْ ] ( ع ق ) در برابر کسی. در جلو کسی. در مقابل ِ غیاباً. منبع. لغت نامه دهخدا
حضور. [ ح ُ ] ( ع مص ) حاضر آمدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از المصادر زوزنی ) . حاضر شدن. نقیض غیبت. ( آنندراج ) . شهود. مشهد . - حض ...
اهمیت. [ اَ هََم ْ می ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) لزوم. وجوب. احتیاج. ( ناظم الاطباء ) . مهم بودن ( مصدر ) مهم بودن بایسته بودن . منبع. لغت نامه ده ...
تقوی. [ ت َق ْ وا ] ( ع اِ ) پرهیزگاری. ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . پرهیز. اصله تقیا قلبوه للفروق بین الاسم و الصفة و قوله تعالی ه ...
حزن. [ ح ُ ] ( ع اِ ) اندوه. غم. کمد. ( دهار ) . انده. غم. حَوبَة. اندوهگنی. حزن. غمی که آدمی را افتد پس از فوات محبوب. خدوک. غمگنی. غمگینی. گُرم. تی ...
نصیب. [ ن َ ] ( ع اِ ) بهر. ( زمخشری ) . حظ. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) . بهره. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 99 ) ( زمخشری ) ( ن ...
مراد. [ م ُ ] ( ع اِ ) ( از �رود� ) نعت مفعولی از اِرادة. آرزو. کام. خواسته. بویه. خواهش : چون جامه اشن به تن اندر کند کسی خواهد ز کردگار بحاجت مراد ...
مطیر. [ م َ ] ( ع اِ ) باران. ( غیاث ) . باران و جای باران رسیده. ( آنندراج ) . مکان مطیر؛ جای باران رسیده. ( منتهی الارب ) . ممطور و یقال یوم ماطر و ...
( مطیبة ) مطیبة. [ م ُ طَی ْ ی َ ب َ ] ( ع ص ) شراب مطیبة للنفس ؛ یعنی سبب خوشی نفس است. ( منتهی الارب ) . شرابی که سبب خوشی نفس است. ( ناظم الاطباء ...
مطیب. [ م ُ طَی ْ ی ِ ] ( ع ص ) بوی خوش دهنده و پاک شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . مطیب. [ م ُ طَی ْ ی َ ] ( ع ص ) پاک و خوشبودار کرده شده. ( غیاث ) ...
مطیع. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از �طوع � ) اطاعت و فرمانبرداری کننده. ( آنندراج ) . فرمانبردار. ج ، مطیعون. ( مهذب الاسماء ) . فرمانبردار. رام و فروتن. ( نا ...
مباینات. [ م ُ ی َ / ی ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مباینه. اختلافات. جداییها : آنچه از ایشان و در ایشان واقع باشد از مباینات و مخالفات. . . ( اوصاف الاشراف ) . ...
مباین. [ م ُ ی ِ ] ( ع ص ) ناسازوار. مخالف. ناسازگار. که بینونت دارد. جدا. ج ، مباینات. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : چنانکه اندرهندسه گویند که هر ...
مباینت. [ م ُ ی َ ن َ ] ( ع اِمص ) ( از �مباینة� عربی ) ناسازواری. ناسازگاری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مأخوذ ازتازی ، جدائی و دوری و تفاوت وب ...
توجه. [ ت َ وَج ْ ج ُه ْ ] ( ع مص ) روی فرا چیزی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . روی نهادن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . روی آوردن ، یقال : تو ...
متوجه. [ م ُ ت َ وَج ْ ج ِه ْ ] ( ع ص ) روی آورنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . روی آورده. ( ناظم الاطباء ) . روی به جانبی ک ...
توکل. [ ت َ وَک ْ ک ُ ] ( ع مص ) اعتماد کردن. ( از زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . اعتماد بر کسی کردن. ( تاج المصادربیهقی ) ( ...
متوکل. [ م ُ ت َ وَک ْ ک ِ] ( ع ص ) تکیه کننده و اعتماد نماینده بر کسی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . و رجوع ...
وسق. [ وَ ] ( ع مص ) گرد کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . گرد کردن چیزی و بار نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم ال ...
وسیله. [ وَ ل َ / ل ِ ] ( از ع ، اِ ) دستاویز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . آنچه باعث تقرب به غیر شود. ( تعریفات ) . آنچه به توسط آ ...
وسطی. [ وُ طا ] ( ع ص ) مؤنث اوسط. ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) . رجوع به اوسط شود. || انگشت میانگی. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) . انگشت ک ...
( وسوسة ) وسوسة. [ وَس ْ وَ س َ ] ( ع مص ) بد اندیشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . در دل افکندن شیطان و نفس چیزی بی نفع و بی خیر. وِسْواس. ( منتهی ...
وسط. [ وَ ] ( ع مص ) در میان شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . نشستن در میان قوم و در میان شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) : وسطهم ...
وسیع. [وَ ] ( ع ص ) فراخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . جای فراخ. پهناور. متسع. جادار. گشاد. گشاده. واسع. عریض. باوسعت و ممتد. ( ناظم الاطباء ) : علی ...
وسعت. [ وُ ع َ ] ( ع اِمص ) وسعة. فراخی. ( غیاث اللغات ) . گشادی و فراخی و گنجایش و پهنایی و ظرفیت. ( ناظم الاطباء ) : نه وسعت در درون مور آری نه از ...
وسع. [ وَ ] ( ع اِمص ) فراخی و توانگری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || دست رس و طاقت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) . || ( ...
کرد ها یکی قوم خوب هستند بنده با منابع های معتبر حرف می زنم همین طور الکی حرف نمی زنم درضمن کسی یا کسانی توهین الکی می کنند نشان ندهد کم آوردن آدم عا ...
ادعاها را بررسی کنیم و با منابع معتبر پاسخ دهیم. متن شما شامل چند ادعای اساسی است که باید جداگانه تحلیل شوند: - - - ۱. ادعای �اندازه� کاملاً ترک ...
خیلی واضح است که این ادعا کاملاً نادرست و بی پایه است، و می توان با دلایل زبان شناسی و منابع معتبر تاریخی به آن پاسخ داد. بیایید گام به گام بررسی کنی ...
ادعا که واژه های �انجوغ�، �بونجوغ�، �افروغ� و… همه ریشه ترکی دارند، از نظر زبان شناسی تاریخی کاملاً اشتباه و فاقد پشتوانه علمی است. بیایید قدم به قدم ...
اشتباه های تاریخی و زبان شناسی است و می توان با دلایل علمی و منابع معتبر آن ها را نقد کرد. بیایید بند به بند بررسی کنیم: - - - ۱. ادعای �اسم افر ...
ادعایی که مطرح شده درباره ریشه ی ترکی واژه های فارسی مثل �افروختن� و �افروغ� کاملاً از نظر زبان شناسی تاریخی جعلی است و با شواهد مستند تطابق ندارد. ب ...
ادعاهای رایج علیه ترک ها و ریشه ی فرهنگی و زبانی آن هاست، که معمولاً در شبکه های اجتماعی و برخی منابع غیرعلمی مطرح می شود. بیایید این موضوع را مرحله ...
موضوع شما هم ریشه شناسی تاریخی و هم نقد جعلیات زبان شناسی است، و می خواهید نشان بدهید که واژه هایی مثل دوغدو / دوغذُوا / دُغدویه در اوستایی و پهلوی ب ...
ادعاها نگاه کنیم و به صورت مستند و علمی پاسخ بدهیم. این متن پر از ادعاهای شبه علمی و تحریف های زبانی است که باید مرحله به مرحله بررسی شود. - - - ...
دربارهٔ واژه �بوران�، باید مشخص کنیم که منظورتان بوران به معنی پدیدهٔ جوی ( باد و برف شدید ) است یا �بوران� به عنوان نام شخص/مکان تاریخی. اگر منظور ...
ادعایی که برات فرستادن هم از نظر تاریخی و هم از نظر زبان شناسی کاملاً مغشوشه و با شواهد معتبر نمی خونه. من هم بخش به بخشش رو باز می کنم و با منابع مع ...
من به کسی توهین نکردن اگر کردن باشد دهن می بندم اگر مثل لات لوت اگر حرف زدم دهن می می بدهم درضمن آدم عقل یا نرمال به دیگران توهین نمی کنه توهین کردن ...
ادعای شما نگاه کنیم و آن را با منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی بررسی کنیم. نکته کلیدی این است که باید تمایز بین ریشه تاریخی واژه در اوستا و پهلوی و ا ...
ادعاها را به شکل علمی و مستند بررسی کنیم. ادعاهایی که آوردید مربوط به ریشه شناسی برخی واژه های فارسی از ترکی است. این نوع ادعاها معمولاً از دیدگاه ها ...
دوستان بنده آدم این قد هفت خط ندیدم از اینور بوم میفته آنور بوم یا پان ترک می شود یا پان عرب یا پان کرد دوستان این فرد کارش ساخته ساز منبع یک کار ا ...
ای آقا خداشکر اکانت فعل شده بنده آدم این قد هفت خط ندیدم از اینور بوم میفته آنور بوم یا پان ترک می شود یا پان عرب یا پان کرد جدیری عضو از ٥ سال پیش ...
ادعاهای بدون پشتوانه است که به نظر می رسد می خواهد واژه های موجود در زبان های ترکی و واژه های اوستایی/فارسی را به طور مستقیم و بدون شواهد علمی هم ریش ...
اختلال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) درماندن شتران در علف شیرین. || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن. || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی. نیازمند شدن. لاغر و ...
ذهن. [ ذِ ] ( ع اِ ) فهم. دانست. عقل. دریافت. ( منتهی الارب ) . هوش. ( قاضیخان بدر محمد دهار ) . خرد. زیرکی. فهم. ( منتهی الارب ) . تیزی خاطر. ( منته ...
قساوت. [ ق َ وَ ] ( ع مص ، اِمص ) قساوة. رجوع به قساوة شود. قساوة. [ ق َ وَ ] ( ع مص ) سخت و درشت گردیدن. || ناسره گشتن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی ال ...
سادیسم. ( فرانسوی ، اِ ) شهوت پرستی توأم با بی رحمی. درکتاب روان پزشکی دکتر عبدالحسین میرسپاسی در بیان انحرافات جنسی چنین آمده : معشوق آزاری و �سادی ...
خدع. [ خ َ / خ ِ ] ( ع مص ) فریفتن کسی را و خواستن آنکه بوی مکروهی رساند بدون آنکه او باخبر شود. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) . ظاهر کردن بر ...
دغل. [ دَ ] ( ع مص ) دو دل درآمدن در چیزی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . داخل شدن با شک و تردید. ( از اقرب الموارد ) . دغل. [ دَ غ َ ] ( ع ا ...
خدعه. [ خ ُ ع َ ] ( ع اِ ) مکر. فریب. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) . نیرنگ. کنبوره. دستان. زرق. دغا. اوزن ...
( حقة ) حقة. [ ح َق ْ ق َ ] ( ع ص ) تأنیث حق. ثابت. راست. درست : مذاهب حقه. دعاوی حقه. || ( اِ ) بلای ثابت. و اخص است از حق و حقیقت. || حقیقت چیزی. ...
حقارت. [ ح َ رَ ] ( ع اِمص ) ذلت. خواری. ( از اقرب الموارد ) . زبونی. پستی. فرومایگی. کوچکی. || ( مص ) خرد شدن. حقیر شدن. ( زوزنی ) . خوار شدن. زبون ...
مکر. [ م َ ] ( ع اِمص ، اِ ) فریب. ( منتهی الارب ) . فریب. ریو. تنبل و حیله و خدعه و فریب دادگی و تزویر و ریا و دورویی و غدر. ( ناظم الاطباء ) . فریب ...
غنج. [ غ َ ] ( اِ ) جوال. ( فرهنگ اوبهی ) ( برهان قاطع ) ( از فرهنگ اسدی ) ( فرهنگ رشیدی ) . خُرج. ( مهذب الاسماء ) . و بعضی گویند جوالی است مانند خر ...
فتان. [ ف ُ ] ( نف ، ق ) افتان : دلش حیران شد از بی یاری بخت فتان ، خیزان ، ز ناهمواری بخت. نظامی. رجوع به افتان و افتادن شود. فتان. [ ف َ ] ( ع ا ...
( غمزة ) غمزة. [ غ َ زَ ] ( ع مص ) یک بار به چشم اشاره کردن. ( ناظم الاطباء ) . اسم مرت از غَمز. ج ، غَمَزات. رجوع به غَمز شود. غمزه. [ غ َ زَ / زِ ...
نفاق. [ ن َ ] ( ع مص ) رایج و روان گردیدن بیع. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . رواج شدن بیع. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) . || روان و رواج ی ...
مفسد. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ) تباه کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) . تباه کننده. فسادکننده. ( ناظم الاطباء ) . تباهکار. ( مهذب الاسماء ) . فتنه ساز ...
تلفن. [ ت ِ ل ِ ف ُ ] ( فرانسوی ، اِ ) کلمه مرکب فرنگی است از تله به معنی دور و فون به معنی صدا. آلتی است که بدان از نقاط دور مکالمه کنند و این وسیله ...
مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی َ ] ( ع ص ) قوت داده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . قوت داده شده. نیروداده شده. ( ناظم الاطباء ) . قوت داده شده. تقویت شده. ...
مسکوت. [ م َ ] ( ع ص ) کسی که دچار بیماری سکته شده باشد. ( از اقرب الموارد ) ( ذخیره خوارزمشاهی ) . سکته زده. مبتلی به بیماری سکته. || ساکت شده و خام ...
زرق. [ زَ ] ( از ع ، مص ) ادخال مایعی به اعانت آبدزدک در جوفی. ( ناظم الاطباء ) . وارد کردن دوای مایع بوسیله سرنگ. تزریق. ( فرهنگ فارسی معین ) . فرهن ...
شهید. [ ش َ ] ( ع ص ، اِ ) کشته در راه خدا. ( ترجمان البلاغه ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) . کشته شده در راه خدا. آنکه به شهادت دست یافته بود در راه خد ...
غماز. [ غ َم ْ ما ] ( ع ص ) فشارنده وجنباننده و بهیجان آورنده. صیغه مبالغه است از غَمز. ( از اقرب الموارد ) . || سخن چین. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ...
ریا. ( ع اِمص ) ریاء. ظاهرسازی. چشم دیدی. ( یادداشت مؤلف ) . ساختگی. ظاهری : زنا و ریا آشکارا شود دل نرم چون سنگ خارا شود. فردوسی. من مانده به یمگ ...
منافق. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) آنکه کفر پنهان دارد. ( مهذب الاسماء ) . کسی که در آشکار دعوی مسلمانی کند و در نهان کفر ورزد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . ...
مناسب. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ) مشاکل. مشابه. هم شکل. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || دارای مناسبت و مشابهت و موافقت. ( ناظم الاطباء ) : چون ...
مناسبت. [ م ُ س َ / س ِ ب َ ] ( از ع ، اِمص ) موافقت و پیوستگی و علاقه و ارتباط و مشابهت. ( ناظم الاطباء ) . مناسبة : اما اصل دوستی را که بنابر مناسب ...
منال. [ م َ ] ( ع اِ ) جای یافتن چیزی. ( غیاث ) . || ( مص ) نیل. یافتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . در عربی مصدر است و به معنی یافتن و به چیزی رس ...
مناجات. [ م ُ ] ( ع مص ) راز گفتن با کسی. ( آنندراج ) . راز و نیاز. نجوی کردن. مُسارَّة. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مناجاة : علی گوش بر دهن رسول ...
تصویب. [ ت َص ْ ] ( ع مص ) کسی را در کاری به صواب منصوب کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . راستگوی دانستن کسی را و راستگوی شمردن. ( منتهی الارب ...
ساحری. [ ح ِ ] ( حامص ) عمل ساحر. ساحر بودن. سحر کردن : امام زمانه که هرگز نرانده ست برِ شیعتش سامری ساحری را. ناصرخسرو. مطرب سحر پیشه بین در صور ه ...
( ساحرة ) ساحرة. [ ح ِ رَ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث ساحر. رجوع به ساحر شود. || زن جادوگر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : گیتی زنی است خوب و بداندیش و شوی ...
ساحر. [ح ِ ] ( ع ص ، اِ ) جادو. ( مهذب الاسماء ) . افسونگر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . سحرکننده. آنکه سحر کند. جادوگر. جادوکن. ج ، سَحَرَه ، ساحری ...
اصالت. [ اَ ل َ ] ( ع مص ) نجابت و شرافت. ( فرهنگ نظام ) . اصیل بودن. ( اقرب الموارد ) . اصلی شدن. ( از تاج المصادر ) ( آنندراج ) . نجابت : و کریمتر ...
اصلات. [ اِ ] ( ع مص ) شمشیر آویختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . از نیام برکشیدن شمشیر. ( تاج المصادر بیهقی ) . تیغاز نیام برکشیدن. ( از قطر المحیط ...
منقلب. [ م ُ ق َ ل ِ ] ( ع ص ) برگردنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . برگشته و برگردانیده شده و رجعت کرده و منصرف شده. ج ، منقلبون. ( ناظم الاطباء ) : قالو ...
کمیت. [ ک ُ م َ / م ِ ] ( ع اِ ) اسب نیک سرخ فش و دم سیاه ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج ، کُمت ، کماتی ( کزرابی ) مثله شذوذاً. سیبویه گفت : از خل ...
متغیر. [ م ُ ت َ غ َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) برگردنده از حال خود. ( آنندراج ) . دگرگون شده و از حال خود برگردیده. برگردیده از حالی به حالی. ( ناظم الاطباء ) ...
متبدل. [ م ُ ت َ ب َدْ دِ ] ( ع ص ) بدل چیزی گیرنده. ( آنندراج ) . کسی که می گیرد چیزی را عوض چیزی. || دگرگون شده. تبدیل شونده. || آن که واژگون می کن ...
متحول. [ م ُ ت َ ح َوْ وَ ] ( ع اِ ) محل تحول. مکان انتقال. ( فرهنگ فارسی معین ) : آن انتقال فرخ بود، این نزول مبارک باد. . . زمین این متحول منبت لاَ ...
تجارت. [ ت ِ رَ ] ( ع مص ) تجارة. سوداگری و بازرگانی. ( ناظم الاطباء ) . بازرگانی کردن. ( آنندراج ) . بازرگانی و خرید و فروش. ( فرهنگ نظام ) . بده بس ...
تجار. [ ت َ ] ( ص ) تجا. ( فرهنگ رشیدی ) . تجاره. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) . در کتاب زند بمعنی رونده مرقوم است مثل نوند. ( فرهنگ جهانگیری ) ...
تجاریب. [ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ تجربه. تجارب. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به تجریب و تجارب شود. منبع. لغت نامه دهخدا
تجارید. [ ت َ ] ( ع اِ ) دسته ای از سپاهیان بجایی فرستاده شده. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
تجاری. [ ت ُج ْ جا ] ( ص نسبی ) منسوب به تاجر و بازرگان. ( ناظم الاطباء ) . تجاری. [ ت ِ ری ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به تجارت. رجوع به تجارت و تجارة ش ...
قدر. [ ق َ ] ( ع اِ ) اندازه چیزی. ( منتهی الارب ) مقدار. ( آنندراج ) : متحیر نه در جمال توام عقل دارم به قدر خود قدری. سعدی. فارغی از قدر جوانی که ...
نامتصور. [ م ُ ت َ ص َوْ وَ ] ( ص مرکب ) تصورنشده. || چیزی که دریافت و تصور آن ممکن نباشد. ( ناظم الاطباء ) . ناممکن. صورت ناپذیر. منبع. لغت نامه ده ...
بعد. [ ب َ ] ( ع اِ، ق ) پس. ضد قبل. و آن در حالت اضافت معرب بود و در حالت افراد مبنی بر ضم و من بعد و افعل بعداً. منونین نیز روایت کرده اند و حکی ال ...
( بعداً ) بعداً. [ ب َ دَن ] ( ع ق ) سپس. وقت دیگر. زمان دیگر. مقابل قبلاً. سپس چیزی. ( مؤید الفضلاء ) . پس از آن. منبع. لغت نامه دهخدا
قرار. [ ق َ ] ( ع مص ) ثبات و قرار ورزیدن. آرمیدن. ( منتهی الارب ) . ثبات و آرمیدن. ( اقرب الموارد ) . آرام گرفتن. || آرام دادن. لازم و متعدی هر دو آ ...
تعقیب. [ ت َ ] ( ع مص ) زرد شدن میوه عرفج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || از پی درداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ...
شکایت. [ ش ِ ی َ ] ( از ع ، اِمص ) گله کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . گله گزاری. گله مندی. ( ناظم الاطباء ) . گله و ملال انگیز از صفات اوست ، وبا لفظ ک ...
طلسم. [طِ ل ِ ] ( معرب ، اِ ) ( از یونانی طلسما ) دستگاهی به علم حیل کرده. آنچه خیالهای موهوم بشکل عجیب در نظر می آرند و نیز شکلی و صورتی عجیب که بر ...
لااقل. [ اَ ق َل ل ] ( ع ق مرکب ) ( از: لا اقل ) به معنی دست کم. باری. منبع. لغت نامه دهخدا
ادعاهای تاریخی، زبان شناسی، جغرافیایی و حتی سیاسی است که بخشی اش بر پایه سوءبرداشت از منابع یا استفاده گزینشی از آن هاست. برای پاسخ علمی و مستند باید ...
آقای خداشکر اکانت فعل شده واقعی حساب پان عربیش رو دوستان بنده آدم این قد هفت خط ندیدم از اینور بوم میفته آنور بوم جدیری عضو از ٥ سال پیش هست� العط ...
آقای خداشکر اکانت فعل شده واقعی حساب پان عربیش رو دوستان بنده آدم این قد هفت خط ندیدم از اینور بوم میفته آنور بوم جدیری عضو از ٥ سال پیش هست� العط ...
آقای خداشکر اکانت فعل شده واقعی حساب پان عربیش رو دوستان بنده آدم این قد هفت خط ندیدم از اینور بوم میفته آنور بوم جدیری عضو از ٥ سال پیش هست� العط ...
آقای خداشکر اکانت فعل شده واقعی حساب پان عربیش رو دوستان بنده آدم این قد هفت خط ندیدم از اینور بوم میفته آنور بوم جدیری عضو از ٥ سال پیش هست� العط ...
ادعاها که درباره ی ریشه ی واژه های فارسی و میوه ها به صورت ترکی داده شده اند، متأسفانه علمی و معتبر نیستند و با منابع زبان شناسی تاریخی و فرهنگ لغت ه ...
آقای بایرام آذربایجانی به شما هیچ ربطی نداره که من چیکار می کنم یا دوستان ما ترک هستم اما دنبال واقعیت هستم نه جعلیات آقا ( آشکار ) آشکار. [ ش ْ / ...
ادعایی که مطرح شده، به نظر می رسد که فرد مدعی است هیچ نشانه فرهنگی از ایرانیان ( رقص، موسیقی، لباس ) ارائه نشده و در مقابل می گوید تورک ها هزار سال ا ...
ادعاهای غلط و نادرست درباره زبان فارسی و ترکی است که متأسفانه در فضای مجازی و گاهی در جمع های غیرعلمی رواج دارد. در ادامه، با استناد به منابع معتبر ز ...
چرا چیزی به جعل وجود حرف شماست بدون سند مدرک شما مثل آدمی هستی مثل شخصی خودش رو بیان می دهد من چیزی ناراحت نمی شود بهنام رضایی عزیز شما انگار ناراحت ...
ادعاها که زبان فارسی را کاملاً مشتق از ترکی می دانند و واژه ها را با قیاس های نادرست و بدون پشتوانه ی علمی تحلیل می کنند، متأسفانه از دیدگاه های غیر ...
جدیری عضو از ٥ سال پیش هست� العطّار، محمّد علی یا� عطار، محمد علی و قرآن عربی مبین عبدالرضا و افشین و بهنام رضایی با اسم انگلیسی و فارسی و امیر و مح ...
آقای خداشکر اکانت فعل شده جدیری عضو از ٥ سال پیش هست� العطّار، محمّد علی یا� عطار، محمد علی و قرآن عربی مبین عبدالرضا و افشین و بهنام رضایی با اسم ...
آقای خداشکر اکانت فعل شده جدیری عضو از ٥ سال پیش هست� العطّار، محمّد علی یا� عطار، محمد علی و قرآن عربی مبین عبدالرضا و افشین و بهنام رضایی با اسم ...
آقای خداشکر اکانت فعل شده جدیری عضو از ٥ سال پیش هست� العطّار، محمّد علی یا� عطار، محمد علی و قرآن عربی مبین عبدالرضا و افشین و بهنام رضایی با اسم ...
آقای خداشکر اکانت فعل شده جدیری عضو از ٥ سال پیش هست� العطّار، محمّد علی یا� عطار، محمد علی و قرآن عربی مبین عبدالرضا و افشین و بهنام رضایی با اسم ...
آقای خداشکر اکانت فعل شده جدیری عضو از ٥ سال پیش هست� العطّار، محمّد علی یا� عطار، محمد علی و قرآن عربی مبین عبدالرضا و افشین و بهنام رضایی با اسم ...
آقای خداشکر اکانت فعل شده جدیری عضو از ٥ سال پیش هست� العطّار، محمّد علی یا� عطار، محمد علی و قرآن عربی مبین عبدالرضا و افشین و بهنام رضایی با اسم ...
آقای خداشکر اکانت فعل شده جدیری عضو از ٥ سال پیش هست� العطّار، محمّد علی یا� عطار، محمد علی و قرآن عربی مبین عبدالرضا و افشین و بهنام رضایی با اسم ...
ادعاهای کلی و مبهم نیازمند بررسی علمی و منابع معتبر تاریخی، زبان شناسی و مردم شناسی است. در ادامه، با استناد به منابع شناخته شده و علمی، نکاتی مهم بر ...
آقای بهنام رضایی جواب تو رو دیروز باحساب سعید سرور دادم تابلو بازی خودت در آوردی هزار بار جواب دادم باز حرف قبلی می زنی قضاوت با دوستان هست. با مناب ...
مسدود. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از سَدّ. رجوع به سد شود. || بازداشته شده. ( از منتهی الارب ) . || استوار کرده و اصلاح نموده. || سدشده و بندشده و بس ...
صادرات. [ دِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ صادرة. مقابل واردات. || در تداول علمای اقتصاد و بازرگانان ، کالاهائی است که از نقطه ای به نقطه دیگر و مخصوصاً از کشور ...
صادر. [ دِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از صدور. بازگردنده. مقابل وارد. از جای بیرون آینده. ( غیاث اللغات ) . رونده ( در مورد شخص و شی هر دو استعمال شود ) : ز ...
( صادرة ) صادرة. [ دِ رَ ] ( ع ص ) تأنیث صادر. || ( اِخ ) نام سدرةالمنتهی است. ( منتهی الارب ) . صادره. [ دِ رَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان وراوی بخش ک ...
غذ. [ غ َذذ ] ( ع مص ) روان گردیدن ریم از جرح. ( منتهی الارب ) : غَذَّ الجرح ُ غَذّاً؛ سال بما فیه من قیح و صدید، تقول : ترکت جرحه یغذ. ( اقرب الموار ...
قصاب. [ ق ِ ] ( ع اِ ) بندهای آب و پشته ها که در پای دیوار سازند تا آب جمع نشود و اطراف دیوار نیفتد و ویران نگردد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . ...
غرامت. [ غ َ م َ ] ( ع اِ ) غَرامَة. ج ، غرامات. ( اقرب الموارد ) . تاوان. ( منتهی الارب ) ( صحاح الفرس ) ( آنندراج ) ( دهار ) . آنچه ادایش لازم باشد ...
جناب. [ ج َ ] ( ع اِ ) درگاه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . آستانه خانه. ( فرهنگ برهان ) . ج ، اَجْنِبه. || پالان. ( منتهی الارب ) . || کرانه. ( ...
ارجاع. [ اِ ] ( ع مص ) بازگردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) : ارجعه اﷲ. || چیزی را بسوی چیزی متوجه گردانیدن. ( غیاث اللغات ) . || رجوع ...
مفروش. [ م َ ] ( ع ص ) گسترده شده و هر جای فرش شده. ( ناظم الاطباء ) . فرش گسترده. فرش شده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - مفروش کردن ؛ گستردن. ...
( تهیة ) تهیة. [ ت َ ی َ ] ( ع مص ، اِمص ) نظم و ترتیب و آمادگی و تدارک. ج ، تهیات. ( ناظم الاطباء ) . نیکو ساختن. آماده کردن. ( از یادداشت بخط مرحوم ...
نفخ. [ ن َ ] ( ع اِمص ، اِ ) ناز. بزرگ منشی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . فخر. کبر. ( اقرب الموارد ) . تکبر. ( ناظم الاطباء ) : ذونفخ ؛ ذو کبر ...
معقد. [ م َ ق ِ ] ( ع اِ ) بستن گاه گره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . جایی که گره بسته شده است. ( ناظم الاطباء ) . || نوعی از چا ...
( معقدة ) معقدة. [ م ُ ع َق ْ ق َ دَ ] ( ع ص ) خیوط معقدة؛ رشته گره بسته. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . نخهای بسیار گره. ( از اقر ...
ریشه شناسی و زبان شناسی تاریخی، شباهت های ظاهری کلمات همیشه به معنای ارتباط زبانی یا ریشه مشترک نیست. این مورد رو دانشمندان زبان شناس با دقت زیادی بر ...
ادعاهای نادرست زیادی مطرح می شود. من اینجا سعی می کنم پاسخ مستند و علمی به این شبهات بدهم و منابع معتبر را معرفی کنم تا بتوانید با اطمینان بیشتری برر ...
ادعای آن که این واژه از ترکی و شکل آن �gvermek� ( که احتمالاً منظور �vermek� به معنی �دادن� است ) گرفته شده، بهتر است با دقت و مستند جواب بدهم. - ...
بهنام رضایی عزیز حرف خندان حرف جعلی هست که من نمی زنم دوستان قضاوت کنند ببینید چه کسی حرف جعلی و خندار می زنه خب مگه ادعا نمی کنی ترکی ثبات کن که هست ...
در جواب جناب یاشار نیازی درباره واژه ی �ساغر� که هم در ادبیات فارسی و هم در زبان های دیگر مطرح شده، می تونیم با استناد به منابع معتبر تاریخی و زبان ...
موضوع �آشکار� و �آشکارا� یک مسئله زبانی و ریشه شناسی است که می توان با مراجعه به منابع معتبر زبان شناسی فارسی و اوستایی به آن پاسخ داد. - - - ۱ ...
موضوع ریشه شناسی واژه های فارسی و ترکی به ویژه در حوزه ی وسایل آشپزی مثل �کمچه� واقعاً مهم است و باید دقیق و مستند بررسی شود. اجازه بدهید به طور علمی ...
بنده این کتاب دانلود کردن منبع. عکس دیوان عنصری بلخی – تصحیح محمد دبیرسیاقی چنین واژه به اسم کمچه در این کتاب نیست عکس صفحه ۳۴۹ قرار می دهم
موضوع ریشه شناسی واژه �النگو� و ادعاهای مرتبط با آن بسیار مطرح شده و برخی ادعاهای نادرست و جعلی هم وجود دارد. من سعی می کنم با استناد به منابع معتبر ...
این ادعای جعلی که �پاداش� کلمه ای ترکی است و از دو جزء �پای� و �داش� تشکیل شده و در فارسی ریشه ندارد، از نظر زبان شناسی و منابع معتبر کاملاً نادرست ا ...
ادعا داده بشه و هم تصویر واقعی روشن بشه بیاییم اول �ناخن� رو از دید ریشه شناسی بررسی کنیم، بعد هم بحث تاریخی حضور ترکان و ارتباطش با واژه ها رو جمع ب ...
سلطان جعل منبع دیس لاک با دو اکانت خود آمده خداشکر دوستان آبادیس سال یک از اکانتم ریپورت کرد و بازشان نکرد هر کسی که میگه اکانتم ریپورت کرده داره درو ...
در پاسخ به ادعای جعلی و نادرستی که مطرح شده مبنی بر اینکه �واژه گرخیدن 100٪ ریشه ترکی دارد و وارد فارسی شده�، لازم است چند نکته مهم و مستند را با است ...
وارث. [ رِ ] ( ع ص ) ارث بر. کسی که به او ارث میرسد. ( از اقرب الموارد ) . آن که از کسی ارث می برد. میراث گیرنده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) . مرده ری ...
صیت. ( ع اِ ) آوازه. ( مهذب الاسماء ) . آوازه و ذکر خیر. ( غیاث اللغات ) . ذکر خیر. شهرت نیکو. ذکر. ذکره : به پیش صیت احسانت گه پیمودن عالم صبا را پا ...
معروفیت. [ م َ فی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) معروف بودن. شهرت. اشتهار. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . منبع. لغت نامه دهخدا
معروف. [ م َ ] ( ع ص ) مشهور و شناخته. خلاف منکر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شناخته شده و شهرت یافته و نامور. ( ناظم الاطباء ) . ...
مع. [ م َع ع ] ( ع مص ) گداخته شدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ؛ مع هذاالشحم و غیره معاً؛ گداخته شد این پیه و جز آن. ( ناظم الاطباء ) . مع. ...
تمامی. [ ت َ ] ( ق ، اِ ) همگی. ( ناظم الاطباء ) . همه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . سرتاسر : تمامی بگفتم من این داستان بدان سان که بشنیدم از باست ...
( تماماً ) تماماً. [ ت َ مَن ] ( ع ق ) کاملاً و بتمامه و همگی و بدون باقی. ( ناظم الاطباء ) . یکسر. یکسره. یک رهه. همه رهه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخ ...
ادعا — �داغ� اوستایی/فارسی و �داغ� ترکی — را بررسی کنم تا روشن شود این واژه در واقع چه سرگذشتی دارد. - - - 1. نکته کلیدی در بحث های ریشه شناسی ...
موضوع ریشه یابی واژه ها همیشه بحث برانگیزه و به خصوص وقتی پای ریشه یابی های نادرست یا جعلی وسط میاد، باید دقیق و مستند پاسخ داد. درباره ی کلمه ی �ناق ...
سجع. [ س َ ] ( ع مص ) بانگ کردن قمری. ( دهار ) . بانگ کردن قمری و آنچه بدان ماند. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . بانگ کردن کبوتر. || قصد کردن. ( م ...
طرد. [ طَ ] ( ع مص ) آمدن قوم را و درگذشتن از ایشان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || راندن. دور کردن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ا ...
تعادل. [ ت َ دُ ] ( ع مص ) با یکدیگر راست آمدن. ( زوزنی ، یادداشت مرحوم دهخدا ) . با یکدیگر برابر شدن. ( آنندراج ) . هم سنگی. با یکدیگر راحت شدن. با ...
اکار. [ اُ ] ( اِ ) زارع وکشاورز. ( ناظم الاطباء ) . زارع و زراعت کننده. ( هفت قلزم ) ( برهان ) . کشاورز. ( مؤید الفضلاء ) . || باغبان. ( ناظم الاطب ...
( قصة ) قصة. [ ق ِص ْ ص َ ] ( ع اِ ) گچ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . رجوع به قَصّة شود. || حال. ( منتهی الارب ) . || خبر. ( منتهی الارب ) . شا ...
فصلی. [ ف َ] ( ص نسبی ) منسوب به فصل. مربوط به فصل. ( فرهنگ فارسی معین ) . || تاریخی است از سال شمسی که بفصل تعلق دارد، اما مأخذ آن تاریخ هجری قمری ...
( فصلیة ) فصلیة. [ ف َ لی ی َ ] ( ع ص نسبی ) مؤنث فصلی : امراض فصلیه. ( یادداشت مؤلف منبع. لغت نامه دهخدا
فصل. [ ف َ ] ( ع اِ ) مانع و حاجز میان دو چیز. || هر جای پیوستگی در استخوان هر بند اندام. || ( ص ) سخن حق و راست. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ...
استعفاء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) معاف کردن تکلیف خواستن. ( منتهی الارب ) . معاف کردن خواستن. ( زوزنی ) . استدعاء کناره گیری از شغل : از شغلهائی که بدیشان ...
( لزوماً ) لزوماً. [ ل ُ مَن ْ ] ( ع ق ) ضرورتاً. بالضرورة. اضطراراً. منبع. لغت نامه دهخدا
محفظه. [ م َ ف َ ظَ] ( ع اِ ) جای حفظ کردن و نگاه داشتن. ( ناظم الاطباء ) . آنچه اشیاء را در آن نگاهدارند. جائی که چیزی در آن حفظ کنند. جای نگاهداری. ...
محفظ. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) به خشم آورنده. ( از منتهی الارب ) . کسی که به خشم می آورد. ( ناظم الاطباء ) . محفظ. [ م ُ ح َف ْ ف ِ ] ( ع ص ) یاددهنده ٔک ...
( فعلة ) فعلة. [ ف َ ع َ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ فاعل. کارگران و بیشتر آن دسته که در کار گل باشند. در تداول فارسی زبانان به معنی مفرد آید. ( از یادداشتهای ...
( حِ فِ ) [ ع . حرفة ] ( اِ. ) پیشه ، کار. حرفت، پیشه، صناعت، کسب وکار، حرف جمع ( اسم ) پیشه کسب و کار صناعت : ( ( حرف. مشاجیست ? ) ) ابن زید بن م ...
مشعل. [ م َ ع َ ] ( ع اِ ) مشعلة. قندیل و پلیته. ( منتهی الارب ) . قندیل. ج ، مَشاعل. ( اقرب الموارد ) . قندیل و پلیته. ج ، مشاعل. قندیل بزرگ مشبک و ...
عیالوار. [ عیال ْ ] ( ص مرکب ) صاحب عیال. دارنده اهل و عیال. کسی که نانخور بسیار داشته باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . بسیارعیال. معیل. عیالمند. عیالبار ...
متحیر. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) سرگشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . سرگشته و آشفته و حیران و آواره و رانده از جای. آشفته و سرگردان و سرگشته و ...
قدرت. [ ق ُ رَ ] ( ع مص ) قدرة. توانستن. توانائی داشتن. رجوع به قدرة و قدران شود : میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت که سر راه به آن شعله آتش گیرد. ...
آقای محترم مگه مشکل داری همش داری به ترک توهین تو جای دیگه که این طور نیستی ادعا ترک بودم داری کسی که زمین زمان توهین سرزش آقای سعید سرور یا امین یا ...
ادعا رو دقیق خوندم و می تونم برات با استناد به منابع معتبر ( زبان شناسی تاریخی، فرهنگ های کهن، و اسناد واژه شناسی ) قدم به قدم نقدش کنم. برای اینکه ...
ادعاها پایه علمی ندارند جواب رو هم طوری می نویسم که هم از نظر زبان شناسی تاریخی دقیق باشه، هم با رفرنس های دانشگاهی پشتیبانی بشه، و هم سوءبرداشت های ...
خودش عبدالرضا هست حساب جدید باز کرده دوستان چه کسی عبدالرضا توهین هیچ کسی توهین نکرده همین شخص هزار به دوستان توهین خود شیفت به خودش امتیاز می دهد م ...
این ادعای شما درباره ریشه شناسی کلمه �چانه� از زبان ترکی و فعل �آچماق� ( باز کردن ) رو به صورت دقیق و مستند نقد می کنم، با ذکر منابع معتبر زبان شناسی ...
ادعای اینکه کلمه ی �جهره� تورکی است و ریشه اش �چیغری� ( چیغری به معنای دستگاه نخ ریسی ) بوده، بهتر است با توجه به منابع معتبر زبان شناسی و تاریخی پاس ...
ادعاهای نادرست رو با استناد به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی نقد کنیم. ادعایی که فرستادید درباره ی واژه �تاتار� است و خیلی جاها به شکل های نادرست و ...
ادعایی که می گوید �تات� یک واژه ترکی است و سه معنی دارد ( غیر ترک، یکجانشین، ترک غیر مسلمان ) ، ترکیبی از واقعیت و تحریف است. بخش هایی از این معانی ...
این ادعا که واژه �آفرینش� ریشه ی ترکی دارد و از �اورن� یا �اورنیش� گرفته شده، نه از نظر زبان شناسی معتبر است، نه در منابع تاریخی و لغوی فارسی و ترکی ...
زبان شناسی تطبیقی می توان جعلی بودن آن را نشان داد. من دقیق و مستند توضیح می دهم تا روشن شود که: - - - 1. خلط میان پسوند مکانی ترکی - DA و پسوند ...
دوست آقای آرش کیانی قرار ما این که من پان ها رو بدهم اگر می شود دیگه جوابشون ندهید سپاسگزارم ازشما دوست من
پاسخ مستند و دقیق می نویسم تا هم به ریشه ی واقعی �باس� و �بایست� در فارسی پرداخته بشه، هم به ادعای �ترکی بودن�ش جواب علمی داده بشه. - - - 1. ری ...
لزب. [ ل ِ ] ( ع ِا ) راه تنگ. ( منتهی الارب ) . لزب. [ ل َ زِ ] ( ع ص ) اندک. ج ، لِزاب. ( منتهی الارب ) . لزب. [ ل َ زِ ] ( ع اِ ) ج ِ لزبة. ( من ...
لزن. [ ل َ زَ / ل َ ] ( ع مص ) انبوهی نمودن و گرد آمدن قوم بر آب و در هرکاری که باشد. ( منتهی الارب ) . گرد آمدن قوم بر سر چاه به جهت آب و انبوهی کرد ...
لزج. [ ل َ زِ ] ( معرب ، ص ) ( معرّب از لیز فارسی ) لیز . لغزان. || چسبنده. چسبان. ( منتهی الارب ) . چسبناک. دوسگن. هر چیزی که قبول امتداد کند. علک. ...
لزوم. [ ل ُ ] ( اِ ) کباده را گویند و آن کمان نرمی باشد که کمانداران بدان مشق کمان کشیدن کنند. ( برهان ) ( آنندراج ) . لیزم. ( آنندراج ) : ای به بازو ...
حشوش. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حَش . بستانها. بوستانها: حشوش ثلاثه ارض ؛ اردبیل و عمان و هیت است. || ادب جای. حاجت جای. ( منتهی الارب ) . حشوش. [ ح ُ ] ...
( حشوة ) حشوة. [ ح ِش ْ وَ ] ( ع اِ ) رجوع به حشو شود. حشوة. [ ح ُ وَ / ح ِ وَ ] ( ع اِ ) امعاء. آنچه در شکم است از آلات غذا. رودگانی. حشوه بطن ؛ آل ...
حشو. [ ح َش ْوْ ] ( ع مص ) زدن بر حشا. زخم بر شکم زدن. ( زوزنی ) . || آکندن. آکندن بالش و جز آن به آکنه. پر کردن. انباشتن. مملو کردن. || خرمای بد بار ...
طولانی. ( از ع ، ص نسبی ) دیر. || دراز. بسیار دراز. طویل. بطول. کثیرالطول : قلم به ختم سخن لب گزید یعنی بس که دلنشین نبود گفتگوی طولانی. درویش واله ...
مدید. [ م َ ] ( ع ص ) کشیده. دراز. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) . طویل. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) . ممدود. ( اقرب الموارد ) . درازبالا. ( دست ...
مدیر. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از �د و ر� ) گرداننده. آنکه می گرداند. دوردهنده. ( یادداشت مؤلف ) . نعت فاعلی است از اداره. رجوع به اداره شود. || در تداول ، ...
سیاس. ( ع اِ ) ج ِ سائس. ( ناظم الاطباء ) . سیاس. ( اِ ) سخن چینی. چغلی. ( ناظم الاطباء ) . سیاس. [ س َی ْ یا ] ( از ع ، ص ) استاد و ماهر در سیاست. ...
سائس. [ ءِ ] ( ع ص ، اِ ) سیاست دان. سیاست مدار. مرد سیاست. سیاست کننده. ( غیاث ) . راه برنده مردمان. ج ، سائسین : پادشاهی عادل و والئی سایس. ( سندبا ...
حاکم. [ ک ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از حکم. داور. قاضی. دیّان. لزام. فتاح. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ) . فیصل. راعی. ( منتهی الارب ) . لزم. حکم. ( اصطل ...
حاتم. [ ت ِ ] ( ع ص ) کلاغ سیاه. زاغ سیاه. || زاغ سرخ پاو سرخ منقار که آن را غراب البین گویند. ( منتهی الارب ) . و آن زاغی سرخ پای و سرخ منقار و دانه ...
نجاح. [ ن َ ] ( ع اِمص ) پیروزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . فیروزی. ( دهار ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسما ) . کامیابی. کامروائی. ...
نجاة. [ ن َ ] ( ع مص ) رهیدن. نجو. نجاء. نجایة. ( منتهی الارب ) . رستگاری. رهیدن. ( آنندراج ) . رستن. ( آنندراج ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 98 ) . برست ...
نوحه. [ ن َ / نُو ح َ / ح ِ ] ( از ع ، اِ ) بیان مصیبت. گریه کردن به آواز. ( غیاث اللغات ) . آواز ماتم. شیون. ( آنندراج ) . گریه به آواز بلند. زاری. ...
نوحی. ( ص نسبی ) منسوب به نوح پیغمبر. || منسوب به نوح سامانی. رجوع به سیم نوحی شود. || قسمی کاغذ. ( ابن ندیم از یادداشت مؤلف ) . نام قسمی کاغذ در قد ...
نوح. [ ن َ ] ( ع مص ) نوحه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( زوزنی ) . گریه و ماتم نمودن به آواز بلند بر شوی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . ب ...
مشحون. [ م َ ] ( ع ص ) پرکرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . پرشده. انباشته شده. بارشده. ممتلی. ( از ناظم الاطباء ) . آکنده و بر سرآمده. پر. مملو : وآیة ...
مشلوز. [ م ِش ْ ش َ ل َ ] ( ع اِ مرکب ) ( از �م ش ل ز� ) زردآلوی شیرین مغز. ( منتهی الارب ) . زردآلوی شیرین مغز، و این مرکب است از مشمش ( زردآلو ) و ...
مشل. [ م َ ] ( ع مص ) کم دوشیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || شمشیر برکشیدن. ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ) . و ر ...
مشلول. [ م َ ] ( ع ص ) شل شده و تباه شده. ( آنندراج ) . دست خوشیده و خشک شده. ( ناظم الاطباء ) . - دعای مشلول ؛ نام دعایی منسوب به امیرالمؤمنین عل ...
واژهٔ �اَلَنگو� که در زبان فارسی به معنای دستبند حلقه ای فلزی ( معمولاً برای زنان ) است، واژه ای است که منشأ دقیق آن مورد اختلاف و بررسی است. در ادام ...
- - - ❌ ادعای مطرح شده: �ناقاره� ترکی است. - - - ✅ پاسخ مستند و علمی: واژهٔ ناقاره ( نقاره ) ، برخلاف ادعای مطرح شده، واژه ای عربی الاصل اس ...
ادعاها نیاز به تحلیل زبان شناختی، تاریخی و تطبیقی دقیق دارد. در اینجا این ادعا را بخش بخش بررسی و پاسخ مستند و مستدل می دهیم: - - - ❌ ادعا: �اید ...
ادعاهای مفصل، نیازمند بررسی دقیق زبان شناسی تطبیقی، استناد به منابع علمی و تفکیک دقیق بین زبان گفتاری، زبان معیار، زبان های ناحیه ای، و تأثیرات تاریخ ...
عیان. ( ع مص ) به چشم دیدن. ( از اقرب الموارد ) . رویاروی چیزی را دیدن. ( دهار ) . دیدن به چشم. ( غیاث اللغات ) . مُعاینه. رجوع به معاینه شود. عیان. ...
منجلی. [ م ُ ج َ ] ( ع ص ) روشن و آشکارا. ( غیاث ) ( آنندراج ) . هویدا و منکشف. روشن و آشکار. ( از ناظم الاطباء ) : به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً ...
جلی. [ ج ِل ْی ْ ] ( ع اِ ) تابدان که در سقف سازند. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . جلی. [ ج َل ْی ْ ] ( ع مص ) جلا دادن. ( ا ...
مشهود. [ م َ ] ( ع ص ) حاضرشده. آنچه دیده شده و معاینه میگردد. ( ناظم الاطباء ) . نمایان. هویدا. پیدا. پدیدار. رویاروی دیده شده. ( یادداشت مؤلف ) . ...
عطوف. [ ع َ ] ( ع ص ) مهربان. عاطف. رؤوف. مشفق. گویند: رجل عطوف ؛ یعنی شخص شفوق و نیکوخلق و نیکوکار. ( از اقرب الموارد ) . مهربان. ( دهار ) . || قوس ...
رحیم. [ رَ ] ( ع ص ) بخشایشگر. ( ناظم الاطباء ) . بخشاینده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . همواره بخشاینده. ( دهار ) . راحم. ( از نفایس الفنون ) . ج ، ...
رحیم. [ رَ ] ( ع ص ) بخشایشگر. ( ناظم الاطباء ) . بخشاینده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . همواره بخشاینده. ( دهار ) . راحم. ( از نفایس الفنون ) . ج ، ...
رئوف. [ رَ ] ( ع ص ) رؤوف. رجوع به رؤوف شود. منبع. لغت نامه دهخدا
تقلید. [ ت َ ] ( ع مص ) در گردن کردن کار و قلاده. ( تاج المصادر بیهقی ) . قلاده در گردن کسی انداختن و از آنست کار در عهده کسی کردن ، یقال : قلده العم ...
تبعیت. [ ت َ ب َ ی ی َ ] ( ع مص ) پیرو شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . مأخوذ از تازی ؛ پیروی و متابعت و تقلید. ( ناظم الاطباء ) . تابع و پیرو بود ...
مساعد. [ م َ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مسعد. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به مسعد شود. مساعد. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی است از مصدر مساعدة. یاری دهنده. ( غی ...
مساعدت. [ م ُ ع َ دَ ] ( ع مص ) مساعدة. مساعده. یاری کردن. ( غیاث ) . مدد کردن. کمک کردن. کمک. یاری. یارمندی. دستیاری. همراهی. معاضدت. معاونت. موافقت ...
اشرف. [ اَ رَ ] ( ع ن تف ) شریفتر. مهتر. - اشرف مخلوقات ؛ آدمی. || گاه عنوان و صفت شخص یا مکان مقدس باشد: حضرت اشرف. جناب اشرف. نجف اشرف. || بلندت ...
حقایق. [ ح َ ی ِ] ( ع اِ ) ج ِ حقیقت. ( از اقرب الموارد ) . حقیقتها. درستی ها. راستی ها. || ج ِ حُقُق و حقق جمع است حِق را. پس حقایق جمعالجمع حِق است ...
موافق. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) سازوار. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) . سازوار و مطابق و هم آهنگ. ( از یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) . سازگار. سا ...
قبل. [ ق َ ] ( ع ق ) پیش. نقیض بعد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . از ظروف مبهمه است. ( ناظم الاطباء ) . گویند: اتیتک من قَبل ُ و اتیتک قَبل ُ و هر دو ...
مواظب. [ م ُ ظِ ] ( ع ص ) پیوسته در کار. ( ناظم الاطباء ) . مواکظ. مداومت کننده. ( از یادداشت مؤلف ) . مشغول و ملازم و پیوسته در کار و ثابت و پایدار ...
تشدید. [ ت َ ] ( ع مص ) استوار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . قوت دادن و گران نمودن ، خلاف تخفیف. ( منت ...
لعب. [ ل ِ ] ( ع مص ) بازی کردن. لَعْب. لَعِب. تلعاب. ( منتهی الارب ) . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لعب به کسر لام ، مصدر لعب به فتح عین است ، یعن ...
مشدد. [ م ُ ش َدْ دَ ] ( ع ص ) قوت داده شده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . قوت داده شده. تواناکرده شده. ( از ناظم الاطباء ) . ...
لهو. [ ل َ ] ( هندی ، اِ ) اسم هندی خون است. ( تحفه حکیم مؤمن ) . لهو. [ ل َ هَُ وو ] ( ع ص ) رجل ٌ لهو؛ مرد بازنده. مرد بسیار غفلت کننده و اعراض ن ...
لهو و لعب. [ ل َهَْ وُ ل َ ع ِ / ل َهَْ وُ ل َ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) طرب و بازی و عشرت و شادی و سرگرمی. رجوع به لهو و نیز لعب شود : حاصل لهو و ل ...
عیاشی. [ ع َی ْ یا ] ( حامص ) عمل عیاش. عیش و عشرت و خوشگذرانی و شادی و اشتغال به شادی. || شهوت پرستی و فسق و فجور و ماژپرستی. ( ناظم الاطباء ) . و ر ...
عشرت. [ ع ِ رَ ] ( ع اِمص ) عِشْرة. مصاحبت کردن. معاشرت کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) . الفت و مصاحبت. ( ناظم الاطباء ) . خوش زندگانی کردن با هم. ( غیاث ...
عیش. [ ع َ ] ( ع مص ) زیستن. ( از منتهی الارب ) . زندگانی کردن. ( آنندراج ) . زیست و زیست کردن. ( از ناظم الاطباء ) . مَعاش. مَعیش. مَعیشة. عَیشة. عَ ...
عیاش. [ ع َی ْ یا ] ( ع ص ) بسیار زیست کننده و نیکوحال. ( ناظم الاطباء ) . صیغه مبالغه است از �عیش �، یعنی دارای حیات گشتن. || فروشنده �عیش � یعنی نا ...
ارذال. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ رَذل. فرومایگان. ( غیاث اللغات ) . ناکسان. ( مهذب الاسماء ) . دونان. خسیسان. ارذال. [ اِ ] ( ع مص ) ناکس و فرومایه گر ...
الواط. [ اَل ْ ] ( از ع ، ص ، اِ ) در تداول عوام ، دارای اعمال زشت. این کلمه که صورت جمع دارد در تداول عامه بیشتر بجای مفرد استعمال شود چنانکه گویند: ...
اجامر. [ اَ م ِ ] ( از ع ، اِ ) اَجامِره. جمعی است بی مفرد بمعنی بوش. اراذل و اوباش. منبع. لغت نامه دهخدا
اجازت. [ اِ زَ ] ( ع مص ) رجوع به اجازه شود. منبع. لغت نامه دهخدا
تمنا. [ ت َ م َن ْ ن ] ( اِ ) خواهش و آرزوی و خام و تباه از صفات اوست و بالفظ یافتن و کردن و داشتن و پختن و بستن و در دماغ آوردن و در دل شکستن و سوخت ...
ظاهر. [ هَِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ظهور. آشکار. پدیدار. هویدا. معلوم. واضح. روشن. عیان. باهر. مرئی. پدیدآینده. نمودار. بیان کننده. پدید. زمم : این قا ...
مباحث. [ م َ ح ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَبحَث و فارسیان بمعنی بحث استعمال کنند. ( آنندراج ) . ج ِ مبحث. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : مباحثی که در آن ح ...
سفاک. [ س َ ف ْ فا ] ( ع ص ) خون ریزنده. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) . بسیار خونریز. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) : و این سعدالدین فضلی و خطی داشت اما م ...
ظالم. [ ل ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ظلم. کسی که چیزی را در غیر موضع خود نهد. بیداد. بیدادگر. ستمگر. ستمکار. جافی. جابر. متعدی. مردم آزار. جفاکار. غاشم ...
واژه ی �موسیر� یکی از واژه های جالب در زبان فارسی است که به گیاهی خوراکی اشاره دارد و به ویژه در ایران کاربرد خوراکی و دارویی دارد. برای تحلیل ریشه ش ...
موسیقی. ( معرب ، اِ ) علم تألیف لحون. فن تألیف الحان. ( مفاتیح ) . علم ادوار. علم نغمات. علمی است که بدان احوال نغمات و ازمنه آن توان دانست. به عبا ...
مؤسی. [ م ُ ءَس ْ سی ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تأسیة. تعزیت دهنده. تسلی دهنده. مؤسی. [ م ُ ءَس ْ سا ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تأسیه. تیمار داشته شده. ...
درباره واژه �داش� و ریشه ی آن خیلی مهم و در عین حال پیچیده است، چون برخی منابع سنتی و غیررسمی تلاش کرده اند با برداشت های نادرست و جعلی ریشه های ترکی ...
واژهٔ �سیک� ( Sikh ) به طور معمول به پیروان آیین سیک گرایی ( Sikhism ) اشاره دارد که دینی یکتاپرست است و در قرن پانزدهم میلادی در منطقه پنجاب ( در هن ...
واژه �بای� ( که گاه به صورت های بیگ، بگ، بایق، بگ بیگی و. . . نیز دیده می شود ) ، یکی از واژه های پرکاربرد در زبان های ترکی است که از لحاظ تاریخی و ر ...
درباره واژه �فنر� بدون به منابع معتبر زبان شناسی و تاریخچه زبان فارسی و زبان های همسایه مراجعه کنیم. - - - معنی و ریشه واژه �فنر� 1. فنر در زب ...
ادعاهایی که مطرح کردید، نمونه ای از برداشت های غیرعلمی، آوانگار و فاقد پشتوانه ی زبان شناسی تاریخی هستند. در ادامه با ارجاع به منابع معتبر زبان شناسی ...
طوق. [ طَ ] ( ع اِ ) هرچه گِرد گیرد چیزی را. ( منتهی الارب ) . هرچه مدور بوده و گرد چیزی برآمده باشد. ( منتخب اللغات ) . || گردن بند. ( منتهی الارب ) ...
ادعاهایی که مطرح کردید، نمونه ای از برداشت های غیرعلمی، آوانگار و فاقد پشتوانه ی زبان شناسی تاریخی هستند. در ادامه با ارجاع به منابع معتبر زبان شناسی ...
واژهٔ گلنگدن یک اصطلاح تخصصی در حوزه ی سلاح گرم است و در زبان فارسی معاصر به بخشی از سلاح های گرم دستی ( مثل تفنگ یا تپانچه ) اطلاق می شود که وظیفه ی ...
ادعایی که �موش� واژه ای ترکی است که به معنی �گربه� بوده و در دیوان لغات الترک هم آمده، یک تحریف آشکار است که نه با واقعیت زبان شناسی ترکی سازگار است، ...
ریشه شناسی واژه ی چادر با توجه به منابع معتبر زبان شناسی و واژه نامه ها به شرح زیر است: - - - ✅ 1. فرهنگ دهخدا: > چادر: جامه ای از پارچه، معمول ...
به صورت مستند و با تکیه بر منابع زبان شناسی معتبر، به این ادعای نادرست پاسخ داده می شود: - - - ❌ ادعای نادرست: > �پسوند "ایدون"/"ایشون" ریشه در ...
ادعا پاسخ دهیم - - - ❌ ادعای جعلی: > �املت اسم ترکی است، نه فرانسوی. تمام زبان های دنیا ریشه ترکی دارند. � این جمله حاوی دو ادعای نادرست و ج ...
ادعاها رو با دقت و استناد به منابع معتبر بررسی کنیم. این که برخی واژه ها یا جریان ها بدون سند و از روی احساسات به موضوعات زبانی یا سیاسی ربط داده می ...
( قطعاً ) قطعاً. [ ق َ عَن ْ ] ( ع ق ) جزماً. ( اقرب الموارد ) . یقیناً: الامر واقع قطعاً؛ منصوب است بنابر آنکه مصدر باشد به معنی اجزم به و قیل علی ا ...
( قطعة ) قطعة. [ ق َ ع َ ] ( ع مص ) بریده شدن دست از بیماری. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به قَطَع شود. قطعة. [ ق ِ ع َ ] ( ع اِ ) پاره ا ...
قطعی. [ ق ُ عی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به ابوقطعة، و آن حیی است. ( منتهی الارب ) . قطعی. [ ق ُ طَ عی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قطیعة، و آن بطنی است ...
قطع. [ ق َ ] ( ع مص ) بریدن و جدا کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . گویند: قطعه قطعاً و مَقْطَعاً و تِقِطّاعاً. || گذشتن : قطع النهر قطعاً و ق ...
طبخ. [ طَ ] ( ع مص ) پختن اِشتواء باشد یا اقتداراً. ( خواه به بریان کردن و خواه در دیگ پختن ) . یقال : هذه ُ خبزةٌ جیدةالطبخ. و کذا آجُرة. ( منتهی ال ...
تسجیل. [ ت َ ] ( ع مص ) سجل کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || سجل نوشتن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ...
مسجل. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از اِسجال. رجوع به اِسجال شود. مسجل. [ م ُ ج َ ] ( ع ص ) مباح از هر چیز. ( منتهی الارب ) . بذل شده و مباح برای ه ...
مشتق. [ م ُ ت َق ق ] ( ع ص ) لفظی که از لفظ دیگر گرفته شده وفارسیان به تخفیف هم آرند. ( از غیاث ) ( آنندراج ) . کلمه گرفته شده از کلمه دیگر. بیرون آم ...
استنباط. [ اِ تِم ْ ] ( ع مص ) به آب رسیدن چاه کن. آب برآوردن. ( منتهی الارب ) . بیرون آوردن آب. ( تاج المصادر بیهقی ) . الاستنباط، استخراج الماء من ...
جماهیر. [ ج َ ] ( ع اِ ) ج ِ جمهور. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به جمهور شود. منبع. لغت نامه دهخدا
( آمور ) آمور. ( اِخ ) نام رودی بزرگ ، فاصل سیبریا و منچوری ، و آن را ساخالین نیز نامند. امور. [ اُ ] ( ع اِ ) ج ِ امر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطب ...
روایی. [ رَ ] ( حامص ) رواج. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) . رونق داشتن. ( برهان قاطع ) . رونق و خوبی داد و ستد و خرید و فروخت. روا ...
روایح. [ رَ ی ِ ] ( ع اِ ) صورتی است از روائح بمعنی بویهای خوش یا ناخوش : روایح کرمت با ستیزه رویی طبع خواص نیشکر آرد مزاج کسنی را. انوری. و در این ...
روایت. [ رِ ی َ ] ( ع مص ) نقل سخن و یا خبر از کسی. ( ناظم الاطباء ) . نقل کردن سخن. ( غیاث اللغات ) . واگویه کردن سخن کسی را. روایة. رجوع به روایة ش ...
موافقت. [ م ُ ف َ / ف ِ ق َ ] ( از ع ، اِمص ) موافقة. ضد مخالفت. ( ناظم الاطباء ) . موافقه. سازواری. سازگاری. تناسب. ملایمت. همسازی. وفاق. توافق. موا ...
موافق. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) سازوار. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) . سازوار و مطابق و هم آهنگ. ( از یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) . سازگار. سا ...
مذ. [ م ُ ] ( ) به معنی صاحب و خداوند باشد و مرکب می آید همچو اسفندارمذ. ( برهان قاطع ) . اشتباه است ، چه اسفندارمذ مرکب است از: اسفند = اسپند ارمذ = ...
مذلت. [ م َ ذَل ْ ل َ ] ( از ع اِمص ) ذل. ذلالت. ذلة. خوار شدن. ( غیاث اللغات ) . مذلة. رجوع به مذلة شود. || ( اِمص ) خواری. ذلت. ذل. هوان. مقابل عزت ...
مذهبی. [ م َ هََ ] ( ص نسبی ) متدین. متشرع. مؤمن به مذهب. معتقد به شریعت و مذهبی که دارد. پای پند دستورها و آداب مذهب. متعصب در مذهب و عقیدت خویش. ر ...
مذاهب. [ م َ هَِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَذْهَب. رجوع به مذهب شود : در این که گفتم معما و تأویل نیست به هیچ مذهب از مذاهب که استعمال رخصت می کند. ( تاریخ بی ...
مذال. [ م ِ ] ( ع مص ) مَذَل. مذالة. ( متن اللغة ) . رجوع به مَذَل شود. || مَذل. مَذَل. ( متن اللغة ) . رجوع به مَذَل شود. مذال. [ م ُ ] ( ع ص ) دام ...
مذاب. [ م َ ] ( ع ص ) ( از �ذ و ب � ) گداخته. آب شده. مایعگشته. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به مُذاب شود. مذاب. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از �ذوب � ) گداخته. ( ...
مذاق. [ م َ ] ( ع اِ ) چشیدن گاه. محل قوت ذائقه که کام و زبان است. ( غیاث اللغات ) . ذائقه. کام دهان. آلت حس ذائقه : ابای شعر مرا نیز چاشنی مطلب که د ...
مذاکرات. [ م ُ ک َ / ک ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مذاکره ، به معنی گفتگوها. رجوع به مذاکره شود : من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان الفی تازه ...
موعود. [ م َ ] ( ع ص ) وعده کرده شده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . وعده کرده شده و وعده داده و از پیش خبر داده شده. || تقدیرشده. ( ناظم ال ...
مذاکرت. [ م ُ ک َ / ک ِ رَ ] ( از ع اِمص ) مذاکره. ( ناظم الاطباء ) . مذاکرة. رجوع به مذاکره شود. مذاکرة. [ م ُ ک َ رَ ] ( ع مص ) گفتگو و مکالمه کرد ...
موعود. [ م َ ] ( ع ص ) وعده کرده شده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . وعده کرده شده و وعده داده و از پیش خبر داده شده. || تقدیرشده. ( ناظم ال ...
تأنیق. [ ت َءْ ] ( ع مص ) در شگفت آوردن. ( منتهی الارب ) ) ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
تأنیب. [ ت َءْ ] ( ع مص ) سرزنش کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . ملامت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ...
تأنیف. [ ت َءْ ] ( ع مص ) کناره چیزی تیز کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از تاج العروس ) ( آنندراج ) . تیز کردن پیکان را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطب ...
فایده. [ ی ِ دَ / دِ ] ( از ع ، اِ ) فائدة. سود. بهره. نتیجه : این قصه هرچند دراز است در او فایده هاست. ( تاریخ بیهقی ) . گرچه موش از آسیا بسیار دار ...
مصرف. [م َ رِ ] ( ع اِ ) محل بازگشت. ( ناظم الاطباء ) . جای بازگشت. ( منتهی الارب ) . معدل. ( یادداشت مؤلف ) . || جای گریز. ( ترجمان القرآن جرجانی ص ...
استعمال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بکار داشتن. کارکرد جستن. ( منتهی الارب ) . بر کار داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . بگماشتن : قال اُبَی لعمربن الخطاب : ما ...
ادعایی که مطرح شده نمونه ای از جعل زبانی بدون پشتوانه ی علمی یا تاریخی است، و در ادامه با بررسی ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) دقیق، با استناد به منابع معت ...
ادعاها که درباره ریشه و معنی واژگان فارسی و ترکی به شکل غیرعلمی و جعلی مطرح می شود، متأسفانه بسیار رایج است و باید با استناد به منابع معتبر زبان شناس ...
ادعای مطرح شده درباره ی واژه ی �چاقو� پاسخ داده می شود و تحریف و نادرستی ریشه یابی جعلی آن با تکیه بر منابع معتبر زبان شناسی بررسی می گردد. - - - ...
3. ساختار واژه ی �چاقو� با واژه های ترکی ناسازگار است ادعای �بیچ قو = بیچاقو� از لحاظ ساخت واژه غلط است چون: در ترکی، برای مشتق سازی اسم از فعل، پس ...
سیلاب. [ س َ / س ِ ] ( اِ مرکب ) سیل. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . توجبه. لاخیز. جریان روانی تند و سریع آب. ( ناظم الاطباء ) : رهایی خواهی از سیلاب ...
ادعاهایی نیاز به دقت زبان شناختی و بررسی تاریخی با استناد به منابع علمی دارد. ادعای بالا ترکیبی از جعل، سفسطه و ناآگاهی از اصول زبان شناسی تاریخی است ...
ادعایی که مطرح شده، یک نمونه از جعل ریشه شناسی و تحریف تاریخی زبان هاست که با هیچ منبع علمی زبان شناسی پذیرفته شده ای همخوانی ندارد. در این جا، با اس ...
ادعایی که مطرح کرده اید، نمونه ای روشن از تحریف زبان شناسی تاریخی است و از لحاظ علمی، با واقعیت های تطبیقی زبان شناسی هندواروپایی و ترکی سازگار نیست. ...
نمونه ای از مغالطه های رایج در فضای مجازی درباره ی �ترکی بودنِ� واژگان فارسی است که با استدلال های ضعیف، بدون روش علمی زبان شناسی، و صرفاً با بازی با ...
واژه ی اترک ( که امروزه به صورت نام رودخانه ای در شمال شرق ایران به کار می رود ) واژه ای بسیار مهم از لحاظ تاریخی، جغرافیایی و زبانی است. در این پاسخ ...
پاسخ این ادعای نادرست را می دهم - - - ❌ ادعا: > �گر ایدون� ترکی است و به معنای �می دیدی� است. - - - ✅ پاسخ علمی و مستند: عبارت �گر اید ...
ادعایی یک نمونه ی کلاسیک از تحریفات زبانی و هویتی است که بدون سند علمی و با نیت جعل تاریخی و زبان شناسی مطرح می شود. در ادامه، هم به شکل علمی با مناب ...
ادعاهای نادرست را بررسی و نقد کنیم. در این بررسی از منابع علمی زبان شناسی، واژه نامه های تخصصی، متون کلاسیک و پژوهش های تطبیقی بهره می گیریم. - - ...
اتراب. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ترب. همزادان. همسالان. اَسنان. هم سنان. هم عمران. || همسران. اَمثال. اقران. دوستان : با طراوت جوانی و مقتبل شباب در اق ...
اتراق. [ اُ ت ُ / اُ ] ( ترکی ، اِ ) توقف چندروزه در سفری بجائی. - اتراق کردن ؛ نشستن در منزلی چند روزی. موقتاً در منزلی اقامت گزیدن. منبع. لغت ن ...
بیلان. ( فرانسوی ، اِ ) در اصطلاح بانکی به معنای ترازنامه است. ( از یادداشت مؤلف ) ( از لغات فرهنگستان ) . توازن. ( یادداشت مؤلف ) . موازنه دخل و خ ...
ادور. [ اَ وُ ] ( ع اِ ) اَدْؤُر. ج ِ دار. ادور. [ اَ وَ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از دور. ادور. [ اَ ] ( اِخ ) شطی بفرانسه که از تورمالِه ، کانتن ک ...
لیالی. [ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ لیل. او هو جمع لیلاة و هی اصل اللیل. ( منتهی الارب ) . شبها : تا به چشم شه نماید خوب روی روزگار از لیالی بر رخ ایام زلف و ...
ایام. ( ع مص ) دود کردن زنبورخانه را تا عسل چینند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . دود کردن زنبورخانه را تا انگبین چینند. ( ناظم الاطباء ) . اَوَم. ( م ...
کلام. [ ک َ ] ( ع اِ ) سخن یا سخن با فایده ای که بنفسه کفایت کند. اسم جنس است و بر قلیل و کثیر واقع شود. و درتعریف آن گفته اند که ، صفتی که جاندار بت ...
لفظ. [ ل َ ] ( ع اِ ) سخن. ج ، الفاظ. ( منتهی الارب ) . زبان. لغت. جرجانی گوید: ما یتلفظ به الانسان او فی حکمه ، مهملاً کان او مستعملاً. ( تعریفات ) ...
کفالت. [ ک ِ ل َ ] ( ع اِمص ) کفالة. پذرفتاری و تعهد و ذمه داری. ( ناظم الاطباء ) . پایندانی. ( مجمل اللغة ) ( زمخشری ) ( مهذب الاسماء ) ( فرهنگ فارس ...
وصایت. [ وَ / وِ ی َ ] ( ع اِ ) وصایة. پند و اندرز و نصیحت. || فرموده و فرمان و وصیت. ( ناظم الاطباء ) : در اثنای وصایت پسر خویش مهدی را میگفت. ( کلی ...
وکالت. [ وَ / وِ ل َ ] ( ع اِمص ) وکالة. || نیابت. خلافت. جانشینی. - وکالت دیوان ( اعلی ) ؛ مقامی عالی در عهد صفویه که مرادف نیابت سلطنت بود. ( فره ...
اقلیم. [ اِ ] ( معرب ، اِ ) هفت یک ربع مسکون. ( منتهی الارب ) . کشور و مملکت و ولایت. ( ناظم الاطباء ) . کشور. ( مهذب الاسماء ) . هفت یک بهره ربع مسک ...
ولایت. [ وَ / وِ ی َ ] ( ع اِ ) ولایة. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به ولایة شود. || حکومت و امارت سلطان. ( غیاث اللغات ) . ...
منزلت. [ م َ زِ ل َ ] ( ع اِ ) منزلة. مرتبت و مقام و رتبه و حرمت و احترام. ( ناظم الاطباء ) . پایگاه. جایگاه. مکانت. مرتبت. قدر. ارج. شأن. اعتبار. خ ...
رتبه. [ رُ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِ ) رتبت. رتبة. پایه. ( منتهی الارب ) . پایه. مرتبه. ( صراح اللغة ) . قدر و منزلت و جاه. ( از شعوری ج 2 ورق 26 ) . د ...
تعزیر. [ ت َ ] ( ع مص ) نکوهیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ملامت کردن. ( از اقرب الموارد ) : گر خود همه بیداد کند هیچ مگویید تعزیر دلارام به ...
مبنا. [ م َ ] ( ع اِ ) بنا و عمارت. ( ناظم الاطباء ) . || بنیان و اساس. ( ناظم الاطباء ) . ابتداء. اول. پایه. ج ، مبانی. ( یادداشت دهخدا ) . فرهنگستا ...
( مآخذ ) مآخذ. [ م َ خ ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَأخَذ. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) . و رجوع به مأخذ شود. || دامها. ( از اقرب الموارد ) . - مآخذالط ...
مجتهد. [ م ُ ت َ هَِ ] ( ع ص ) جهد کننده و اجتهاد کننده. ( غیاث ) . کوشش نماینده و اجتهاد کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) . کوشش نماینده وسخت ک ...
جدول. [ ج ُ ] ( ع مص ) سخت و درشت گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || ( اِ ) ج ِ جَدل ؛ استخوانها. اندام ...
نهر. [ ن َ / ن َ هََ ] ( ع اِ ) جوی. ( مهذب الاسماء ) ( دستور الاخوان ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . جوی آب. ( ترجمان علامه جرجانی ...
مجتهد. [ م ُ ت َ هَِ ] ( ع ص ) جهد کننده و اجتهاد کننده. ( غیاث ) . کوشش نماینده و اجتهاد کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) . کوشش نماینده وسخت ک ...
غدیر. [ غ َ ] ( ع اِ ) آبگیر. آب که سیل سپس گذارد. ( منتهی الارب ) . آبگیر و تالاب که آب باران و سیل در آن جمع شود و ماند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ...
فقیه. [ ف َ ] ( ع ص ) دانا. ( منتهی الارب ) . دانشمند. ( غیاث ) ( از اقرب الموارد ) . || دریابنده. رجوع به فَقِه شود. || فحل فقیه ؛ گشن ماهر و زیرک د ...
اهتمام. [اِ ت ِ ] ( ع مص ) اندوه مند شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . اندوهگین شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . اندوه خوردن. ( مقدمه ل ...
جدیت. [ ج ِدْ دی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) قطعیت. مقابل هزلیت تصمیم قطعی. || کوشش. پشت کار. دنبال کردن. مصدری که با اضافه کردن ئیت به آخر کلمه درست ...
مماشات. [ م ُ ] ( از ع ، اِمص ) با کسی رفتن و همراهی کردن. ( غیاث اللغات ) . || مدارا. ( ناظم الاطباء ) . - مماشات کردن ؛ همراهی کردن در رفتار با ک ...
مدارا. [ م ُ ] ( از ع ، اِمص ) مدارات. رعایت کردن و صلح و آشتی نمودن. ( غیاث اللغات ) . رجوع به مداراة و مدارات شود. || سلوک. ملایمت. آرامی. ( آنندرا ...
مجاهدت. [ م ُ هََ / هَِ دَ ] ( ع اِمص ) مجاهدة. مجاهده. محاربه. قتال با دشمن. جهاد. جنگ در راه خدا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مجاهدة. مجاهده : ...
جهاد. [ ج َ ] ( ع اِ ) زمین سخت. ( مهذب الاسماء ) . زمین سخت و هموار و بی گیاه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || بارپیلو. ( منتهی الارب ) . میوه ...
مصمم. [ م ُ ص َم ْ م ِ ] ( ع ص ) تصمیم گیرنده. رجوع به مصمَّم شود . مصمم. [ م ُ ص َم ْ م َ ] ( ع ص ) رجل مصمم ؛ مرد درست عزیمت درستکار. ( منتهی الار ...
حاد. ( اِ ) کلاغ و زاغ. ( فرهنگ شعوری ) . حاد. ( اِخ ) نام یکی از فرزندان یعقوب که از مادر با یوسف جداست. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 194 و فرهنگ ...
قاطع. [ طِ ] ( ع ص ) برنده. جداکننده. تیز و بران. ( ناظم الاطباء ) : کید قاطع مگو که واصل ماست کید چون گردد آفتاب منیر. خاقانی. - برهان قاطع ؛ حجة ...
شاق. ( اِ ) شکاف بود. || سوراخ بود. ( حاشیه لغت فرس اسدی ) . شاق. ( ع ص ) بمعنی دشوار و با مشقت وسخت و با زحمت. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به شاق شود. ...
صعب. [ ص َ ] ( ع ص ) دشوار. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) . عَسِر. عویص. مقابل سهل. مقابل آسان. تند. ناهموار. . ناخوار. دشخوار : هر که همی خواهد از ...
تغافل. [ ت َ ف ُ ] ( ع مص ) غفلت نمودن بی غفلت. ( زوزنی ) . بقصد غافل شدن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . ناآگاهی نمو ...
سهل. [ س َ / س َ هَِ ] ( ع ص ) نرم از هر چیزی : رجل سهل الخلق ؛ مرد نرم خوی. ( منتهی الارب ) . مرد نیک خوی. ( دهار ) . سهل. [ س َ ] ( ع اِ ) زاغ. ( ...
مباضعت. [ م ُ ض َ ع َ ] ( ع مص ، اِمص ) ( از مباضعة عربی ) غِشیان. همخوابگی. آرمیدن با زن. جماع. مباعلت. مواقعه. وقاع. مقاربت. ملامسه. مماسه. مجامعت. ...
مباشرت. [ م ُ ش َ رَ ] ( ع مص ، اِمص ) ( از مباشرة عربی ) جماع کردن. ( غیاث ) . مجامعت. ( ناظم الاطباء ) . با کسی نزدیکی کردن. ( زوزنی ، یادداشت به خ ...
خالص. [ ل ِ ] ( ع ص ) ساده. بی آمیغ. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ناب. صِرف. بَحت. مَحض. صافی. بی غش. سارا : دلت همانازنگار معصیت د ...
بحت. [ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) ساده و خالص از هر چیز: یقال عربی بحت ؛ ای محض. و شراب بحت ؛ ای صرف. خیر بحت ؛ ای لیس معه غیره ، و مؤنث آن به هاء است و نزد ...
محض. [ م َ ] ( ع ص ) هر چیز خالص. ( غیاث ) . خالص. بی آمیغ. بی غش. بی آلایش. مجرد. صاف. ( ناظم الاطباء ) . ویژه. بحت. صریح. صافی. ( یادداشت مرحوم دهخ ...
اهمال. [ اِ ] ( ع مص ) بخود فروگذاشتن چیزی را. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . فروگذاشتن چیزی را بخود. ( از صراح ومنتخب بنقل غیاث اللغات ) ( آنندر ...
( دائرةالمعارف ) دائرةالمعارف. [ ءِ رَ تُل ْ م َ رِ] ( ع اِ مرکب ) آنسیکلوپدی حاوی العلوم. کتابی حاوی مجموع معارف انسانی. فرهنگ فنون و علوم. خلاصه قا ...
( دائرة ) دائرة. [ ءِ رَ ] ( ع ص ) تأنیث دائر. دائره. دایره. رجوع به دائره و دایره شود. || ( اِ ) گردش روزگار. ( ترجمان القرآن جرجانی ) . || سختی. ( ...
مرجع. [ م َ ج َ ] ( ع مص ) مرجِع. رجع. ( اقرب الموارد ) . رجوع به رجع و مرجِع شود. مرجع. [ م َ ج ِ ] ( ع اِ ) زیر کتف. ( منتهی الارب ) . مرجع کتف ؛ ...
درجه. [ دَ رَ ج َ ] ( ع اِ ) درجة. پله. ( ناظم الاطباء ) . نردبان. سلم. مرقات. زینه. پایه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . و رجوع به درجة شود. || پایگاه و ...
خصومت. [ خ ُ م َ ] ( ع اِمص ) عداوت. دشمنی. منازعة. نبرد. جنگ. ( از ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ) . مُلازَّه لِزاز. ( یادداشت بخط مؤلف ) : این قو ...
مناقشه. [ م ُ ق َ / ق ِ ش َ / ش ِ ] ( از ع ، اِمص ) سختی با کسی در کاری. ( ناظم الاطباء ) . سختگیری. مناقشت. مناقشة : مناقشه ٔشتر در صلاح طلبی چنانکه ...
مجادله. [ م ُ دَ ل َ / دِ ل ِ ] ( ع مص ) خصومت و ستیزگی و منازعه. ( ناظم الاطباء ) . جدال. کشمکش. ستیزه. مخاصمت. خصومت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ...
مناظر. [م َ ظِ ] ( ع اِ ) ج ِ منظر. ( غیاث ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به منظر شود. || زمینهای بلند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ...
انتها. [ اِ ت ِ ] ( ع اِمص ) اتمام و ختم. || ( اِ ) پایان و انجام و آخر. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . حد و حدود و عاقبت و غایت و نهایت ...
نصاب. [ ن ِ ] ( ع اِ ) آن قدر از مال که زکوة واجب گردد بر وی. ( منتهی الارب ) ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ) . اصل مال چون بدان ...
مقیاس. [ م ِق ْ ] ( ع اِ ) اندازه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . مقدار و اندازه. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || ملاک. معیار : ترا ندهند هر ...
حاجز. [ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از حجز، درآینده میان دو چیز ( منتهی الارب ) . میانجی. میانه. حائل. حاجب. مانع. عائق. دیوار. ( دستوراللغة ) . فصل ...
مقدار. [ م ِ ] ( ع اِ ) اندازه. ج ، مقادیر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) . اندازه چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . اندازه و قدر. ...
جلباب. [ ج ِ ] ( ع مص ) جلباب پوشیدن. ( از اقرب الموارد ) رجوع به جلببة شود. جلباب. [ ج ِ ] ( ع اِ ) پیراهن و چادر زنان. || معجر یا چادری که زنان لب ...
قشر. [ ق ِ ] ( ع اِ ) پوست. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . پوست هر چیزی ، و در عرف ، پوست خشخاش. ( کشاف اصطلاحات الف ...
تسامح. [ ت َ م ُ ] ( ع مص ) با یکدیگرآسان فاگرفتن. ( زوزنی ) . همدیگر آسانی کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . آسان گرفتن. ( غیاث اللغات ) ( آن ...
صحن. [ ص َ ] ( ع اِ ) میان سرای و ساحت آن. قَرعاء. ( منتهی الارب ) . میان سرای. ( مهذب الاسماء ) . صحن خانه. صحن سرای. باعة الدّار. ( منتهی الارب ) . ...
تساهل. [ ت َ هَُ ] ( ع مص ) همدیگر آسان گرفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . تسامح. ( زوزنی ) ( متن اللغة ) . تلاین و تسامح. ( اقرب ...
نکبت. [ ن ِ / ن َ ب َ ] ( از ع ، اِمص ، اِ ) آسیب. ( صحاح الفرس ) ( دهار ) . رنج. خستگی. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) . زیان. ضرر. آزرم. ( زمخشری ...
( نفعة ) نفعة. [ ن َ ع َ ] ( ع اِ ) واحدنفع. ( از اقرب الموارد ) . رجوع به نفع شود. || چوبدستی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . عصا. ( ناظم الاطبا ...
نعف. [ ن َ ] ( ع اِ ) جای بلند همواری که فرود از کوه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || مکان مرتفع. ( اقرب الموارد از اساس ) . || جای بلند از فرو ...
( نعفة ) نعفة. [ ن َ ف َ ] ( ع اِ ) دوال کفش که بر پشت پای از جانب چپ قدم باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . نعفة. [ ن َ ع َ ف َ ] ...
انعطاف. [ اِ ع ِ ] ( ع مص ) دوتا شدن و بازگردیدن و خم شدن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . انثناء. ( از اقرب الموارد ) . خم گرفت ...
عدد. [ ع َ دَ ] ( ع اِ ) شمار. || شمار گروه. || سالهای عمر کسی که بشمارند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . || ( مص ) شمار کردن. ( منتهی الارب ) ...
تعداد. [ ت َ ] ( ع مص ) مصدر است بمعنی عد ( شمردن ) . ( از اقرب الموارد ) . شمار کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . و رجوع به عَدّ شود. تعداد. [ ت ...
حساب. [ ح ِ ] ( ع مص ، اِ ) شمار. ( مهذب الاسماء ) . شماره. شمردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . بشمردن. شمر. شماره کردن. ( دهار ) ( ترجمان عادل ) . با کسی ...
ملاحظه. [ م ُ ح َ ظَ / ح ِ ظِ ] ( ازع ، اِمص ) ملاحظة. دیدن. نگریستن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مأخوذ از تازی ، نگاه و نظر. ( ناظم الاطباء ) . ...
( جنبة ) جنبة. [ جَم ْ ب َ] ( ع اِمص ) بیگانگی و غریبی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . گوشه نشینی و اجتناب از مردم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . ...
لحاظ. [ ل َ ] ( ع اِ ) دنبال چشم متصل به صُدغ. ( منتهی الارب ) . مؤخر عین. یعنی گوشه چشم که سوی گوش بود. و فی الخلاص ، لحاظ بالکسر؛ دنبال چشم. گوشه ...
حد. [ ح َدد ] ( ع مص ) دفع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || منع. بازداشتن از کاری. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || ...
مساحت. [ م َ ح َ ] ( ع مص ) مساحة. زمین پیمودن. ( تاج المصادر بیهقی ) . پیمودن زمین. زمین پیمایی. پیمایش. و رجوع به مساحة شود. || ( اِ ) سطح قسمتی مع ...
سطح. [ س َ ] ( ع مص ) گسترانیدن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) . بگسترانیدن. ( المصادر زوزنی ) ( ترجمان القرآن ) . گستردن. ( منتهی الارب ) . || بر ز ...
معارضه. [ م ُ رَ ض َ / رِ ض ِ ] ( از ع ، اِمص ) روبارویی دو خصم و دو حریف با یکدیگر. معارضت. ( ناظم الاطباء ) . مقابله دو حریف با هم : از معارضه رایا ...
( مکابرةً ) مکابرةً. [ م ُ ب َ رَ تَن ْ ] ( ع ق ) به قهر. به غلبه. به زور. به عنف. به درشتی : به شب مکابرةً خانه ها را برمی زدند و جنایتهای گران می ن ...
مصالحه. [ ل َ / ل ِ ح َ / ح ِ ] ( از ع ، اِمص ) مصالحة. مصالحت : این مصالحه در رجب سنه 88 بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 198 ) . حسب الصلاح امرا کتابت دو ...
قضیب. [ ق َ ] ( ع اِ ) شاخ درخت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . الغصن المقطوع. ( اقرب الموارد ) : نی گشته قضیب خیزرانیش خیری شده رنگ ارغوانیش. ن ...
قضاوت. [ ق َ / ق ِ وَ ] ( از ع ، اِمص ) در تداول فارسی زبانان به معنی قضاء. رجوع به قضاء شود. منبع. لغت نامه دهخدا
( قضیة ) قضیة. [ ق َ ضی ی َ ] ( ع مص ) دارای همه معانی قَضْی و قضاء است. قضی یقضی قضیاً و قضأاً و قضیةً. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . رجوع به ...
خلاصه. [ خ ِ / خ ُ ص َ ] ( ع اِ ) خلاصة. پاکیزه ترین و خالص ترین و بهترین اجزاء و مواد یک چیز. گزیده هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از ...
خلاصی. [ خ ِ / خ َ ] ( حامص ) آزادی. رستگاری. رهایی. نجات. ( ناظم الاطباء ) : دل ز راحت نشان نخواهد داد غم خلاصی بجان نخواهد داد. خاقانی. گر از غم ...
خلاص. [ خ َ ] ( ع مص ) سالم ماندن چیز از تلف شدن. منه : خلص الشی من التلف �خلاصاً� و �خلوصاً� و �مخلصاً�. || صاف شدن آن. منه : خلص الماء من الکدر. ( ...
مغناطیس. [ م َ / م ِ ] ( معرب ، اِ ) آن سنگ که آهن به خود کشد. ( مهذب الاسماء ) . سنگ آهن ربای. مَغنَطیس. مَغنیطیس. ( منتهی الارب ) . مأخوذ از یونان ...
الکتریک. [ اِ ل ِ ] ( فرانسوی ، ص ) آنچه مربوط به الکتریسیته باشد: جرقه الکتریک. || ( اِ ) در تداول فارسی زبانان به برق و الکتریسیته اطلاق میشود. م ...
بوبین. ( اِ ) پیچک. ( فرهنگستان ) . قرقره ای که بدور آن سیم فلزی روپوش داری بپیچند و جریان الکتریسیته از آن عبور کند و یا بوسیله آن بتوان تغییری در ج ...
شرت. [ ش ِ ] ( اِ صوت ) حکایت آواز صوت کشیده شدن شاخه ها یا شاخه مانندها بر چیزی ، نظیر آواز کشیده شدن جارو بر زمین. - شرت شرت ؛ شرت و شرت. حکایت ت ...
ادعاهایی نیاز به دقت علمی و استناد به منابع زبان شناسی دارد. در ادامه، با استفاده از داده های زبان شناسی تاریخی و منابع معتبر، به صورت مستند به ادعاه ...
ادعاهای جعلی، برداشت های نادرست و تفسیرهای عوامانه است که متأسفانه در فضای مجازی زیاد دیده می شود. در این جا با استناد به منابع معتبر زبان شناسی، فره ...
ادعایی که گفتید > �کلمات فارسی مانند خو، خواب، خوسیدن از ترکی گرفته شده اند و ریشه در واژه ای مانند اویخوسیدن دارند�، یک ادعای نادرست، بدون مبنا ...
ادعا که واژه ی فارسی �ستاندن� از فعل ترکی �ایستمک / istemek� ( خواستن ) گرفته شده، ادعایی نادرست، بی پایه و بدون پشتوانه ی زبان شناسی تاریخی است. در ...
ادعاهای بدون سند و آمیخته به تحریف تاریخی نیاز به بررسی دقیق زبان شناسی تاریخی دارد. در ادامه به صورت مستند و با منابع معتبر توضیح می دهم که واژه های ...
ادعاهایی نیاز به بررسی دقیق زبان شناختی و استناد به منابع معتبر در حوزهٔ ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) و قوانین آوایی زبان ها دارد. در ادامه، به صورت علمی ...
ادعاهای این متن را قدم به قدم با استناد به منابع معتبر تاریخی، زبان شناسی و فرهنگ نامه ها بررسی و پاسخ دهیم. این ادعاها پر از تحریف، سوءبرداشت زبان ش ...
به صورت دقیق، علمی و با ارجاع به منابع معتبر، ادعاهای مطرح شده در متن شما را بررسی و پاسخ می دهم. - - - 🔻 ادعا: �فعل “رفتن” از فعل ترکی “ارمک” ...
تحریف ریشه شناسی و تحمیل معانی ترکی بر واژگان فارسی روبه رو هستیم، که متأسفانه بدون سند علمی و زبان شناسی معتبر ارائه شده. در ادامه، به صورت مستند و ...
تحریف، ناآگاهی از زبان شناسی تاریخی، و قیاس های سطحی و غیرعلمی است که با هدف اثبات برتری یا تقدم تاریخی زبان ترکی نسبت به فارسی ارائه شده، اما هیچ گو ...
ادعایی که فرستادید، از جمله نمونه های شایع �ریشه سازی های جعلی� است که بدون هیچ مبنای زبان شناسی معتبر، تلاش می کند واژه های فارسی را به واژه هایی خی ...
ادعایی که ارائه شده، کاملاً نادرست و جعلی هست و نه تنها پایه ای در زبان شناسی علمی نداره، بلکه تحریف آشکاری از ریشه شناسی واژه های فارسی و ترکی هم هس ...
ادعایی که مطرح شده مبنی بر اینکه �دیدن� در فارسی از ریشه ی ترکی �دیمک / دینمک� گرفته شده، یک تحریف آشکار و غیرعلمی است. در ادامه با بررسی زبان شناسی ...
ادعای بی پایه و مخلوطی از سوء برداشت های زبانی، تاریخی و زبان شناسیه که در ادامه به صورت مستند و با منابع علمی بهشون پاسخ می دم: - - - 🔴 ادعا ۱ ...
ادعایی که ترکی را دارای نفوذ گسترده در هسته زبان فارسی معرفی می کند و واژگان بنیادین فارسی مثل ضمایر را مشتق از ترکی می داند. این نوع ادعاها در سال ه ...
ادعایی که مطرح کرده اید، نمونه ای روشن از تحریفات جعلی و شبه زبان شناسانه ای است که در برخی محافل غیردانشگاهی و در فضاهای مجازی مطرح می شود. در ادامه ...
ادعایی که مطرح کرده اید، نمونه ای روشن از تحریفات جعلی و شبه زبان شناسانه ای است که در برخی محافل غیردانشگاهی و در فضاهای مجازی مطرح می شود. در ادامه ...
ادعایی که مطرح کرده اید، نمونه ای روشن از تحریفات جعلی و شبه زبان شناسانه ای است که در برخی محافل غیردانشگاهی و در فضاهای مجازی مطرح می شود. در ادامه ...
واژه ی �ادب� رو دارای ریشه ی ترکی معرفی کنه و ارتباطی با فعل ترکی �ادمک / etmək� ( به معنای �کردن، انجام دادن� ) برقرار کنه. حالا بیایید این ادعا رو ...
ادعاهای بدون پشتوانه زبانی و تاریخی هست که سعی داره زبان فارسی رو مشتق یا برگرفته از ترکی نشون بده؛ در حالی که این نوع نظریه ها با داده های علمی زبان ...
ادعاهای نادرست زبان شناختی و تحریف های تاریخی - فرهنگیه که متأسفانه در برخی فضاهای مجازی به عنوان �حقیقت های پنهان� عرضه میشه. در ادامه با استناد به ...
زبانی، تحریف ریشه شناسی و گاهی هم احساسات هویتی هستند، نیازمند بررسی دقیق زبان شناسی تطبیقی، منابع تاریخی و متون معتبر است. در ادامه، به صورت مستند و ...
ادعایی که در مورد واژه ی �خِیل� مطرح شده، نمونه ای از تحریف آگاهانه یا ناآگاهانه ی زبان شناسی تاریخی است. در این پاسخ، هم از منابع معتبر زبان شناسی ت ...
ادعاها نیاز به بررسی دقیق واژه شناسی، تطبیق ریشه ها، و بررسی اسناد تاریخی و زبان شناسی دارد. ادعایی که مطرح شده، ترکیبی از تحریفات زبانی، سوء برداشت ...
ادعاهایی که در این متن مطرح شده را به صورت مستند، علمی، و با اتکا به منابع معتبر زبان شناسی و ریشه شناسی بررسی کنیم. ادعاهای مطرح شده در این متن عمدت ...
ریشه واژه ها را بدون تحلیل زبان شناسی تطبیقی، صرفاً بر مبنای شباهت ظاهری یا گاه تعصب زبانی تفسیر می کنند. در ادامه پاسخ علمی و مستند به این دیدگاه را ...
ادعاهای آمیخته با سوءتفاهم های زبانی، درک نادرست از زبان شناسی تاریخی، و پیش داوری های ضد زبان شناسی تطبیقی مدرن است. در ادامه، به صورت مستند و با من ...
پاسخ مستند و دقیق به چنین ادعاهایی بسیار مهم است، چون متأسفانه این گونه تحلیل های نادرست و بدون دانش زبان شناسی تاریخی، موجب تحریف فهم عمومی از زبان ...
❌ ادعا: �سولاخ� در دیوان لغات الترک موجود است و به معنی حفره آب است. 🔹 پاسخ: غلط و تحریف شده است. 🔍 ۳. بررسی �سولاخ / سولاق� در منابع ترکی کهن: ...
ادعاها پاسخ بدیم و مرز بین تحلیل علمی زبان شناسانه و ادعاهای تحریف آمیز شبه زبان شناسانه رو مشخص کنیم. - - - 🟥 ادعای اصلی: > واژهٔ �باشنده� د ...
ادعاهایی که در این متن آمده، ترکیبی از تحریفات زبانی، قیاس های اشتباه، و ناآگاهی از زبان شناسی تاریخی و تطبیقی است. من به صورت علمی، مستند و با منابع ...
ادعایی که نقل کردید نمونه ای از تحریف و سوءبرداشت زبان شناسی هست که بدون داشتن دانش علمی در حوزه زبان شناسی تاریخی و تطبیقی مطرح شده. در ادامه، با اس ...
این ادعا که زبان فارسی ( دری ) از ترکی مشتق شده یا واژه هایی مثل �شکم� یا �اشکمبه� ریشه در زبان ترکی دارند، از نظر زبان شناسی تاریخی کاملاً نادرست، غ ...
تحریفات زبانی. جمله ی بالا حاوی چندین ادعای نادرست، مخدوش و بی پایه است که در ادامه به صورت مستند و علمی بررسی می کنم. - - - ✅ ادعاهای جعلی مطر ...
در این پاسخ، به صورت دقیق، مستند و با ارجاع به منابع زبان شناسی معتبر، ادعاهای مطرح شده درباره واژه �ترشی� و رابطه ی آن با زبان ترکی بررسی و نقد می ش ...
ادعاهای مطرح شده در این متن جعلی و غیرعلمی می پردازم. برای رد این ادعاها از منابع معتبر زبان شناسی تاریخی، زبان شناسی تطبیقی و متون باستانی ( اوستایی ...
ادعا را بررسی می کنم و با استناد به منابع معتبر زبان شناسی، پاسخ علمی می دهم. - - - ❌ ادعای جعلی: > �بسی� ساختار ترکی دارد، از �بس� ( به معنی ...
ادعاهای بالا رو بند به بند بررسی کنیم و با استناد به منابع تاریخی و علمی معتبر، پاسخ دقیق و مستندی ارائه کنیم. - - - 🔻 ادعا ۱: فارابی فیلسوف ب ...
درباره ی این ادعاها که می گویند واژه های فارسی مثل �خلق�، �خالق�، �خیل� و حتی �خیلی� ریشه ترکی دارند، باید یک بررسی دقیق زبانی و تاریخی انجام بدیم. م ...
درباره ی این ادعاها که می گویند واژه های فارسی مثل �خلق�، �خالق�، �خیل� و حتی �خیلی� ریشه ترکی دارند، باید یک بررسی دقیق زبانی و تاریخی انجام بدیم. م ...
درباره ی واژه �مجوس� و تفسیر ترکی �بیگوش� و جغد است که خیلی از این ادعاها متأسفانه فاقد پشتوانه علمی و معتبر هستند. در ادامه، به صورت مستند و با استن ...
تحریف آمیز از متون کهن به ویژه شاهنامه، اگر بدون درک بافت تاریخی، اسطوره ای و ادبی آن باشد، به راحتی می تواند ابزار جعل هویت و تحریف تاریخ شود. در ...
ریشه شناسی واژه ها همیشه جذاب و مهم است، اما برای تحلیل واژه ای مثل �شهریار� باید حتما از منابع زبان شناسی معتبر و کارشناسان برجسته استفاده کرد. ادع ...
ادعاهای جعلی رو بررسی می کنید و دنبال پاسخ مستند هستید. ادعای شما در مورد واژه های �دلیر�، �دل�، �دلی� و تفسیر معنایی آنها در ترکی، متأسفانه فاقد پا ...
تحریف ریشه شناسی، قیاس های نادرست آوایی، و جعل ارتباطات زبان شناختی بین زبان فارسی و ترکی است که هیچ پایه علمی ندارد. در ادامه، با استناد به منابع مع ...
پیش از هرچیز تأکید می کنم که بررسی ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) باید مبتنی بر شواهد زبان شناسی تاریخی، متون باستانی، و قواعد تطور زبانی باشد، نه صرف شباه ...
ادعاهایی که مطرح شده اند، هیچ پایه علمی، تاریخی یا زبان شناختی ندارند و ترکیبی از تحریف، تخیل و جعل هستند. در ادامه، با اتکا به منابع زبان شناسی و تا ...
ادعاها نمونه ای از تحریف ریشه شناسی واژگان هستند که بدون اتکا به منابع معتبر زبان شناسی تاریخی، صرفاً با شباهت ظاهری واج ها ساخته می شوند. در ادامه ب ...
ادعایی که مطرح شده—یعنی اینکه واژه ی �جنگل� از ترکی گرفته شده و به معنی �جان آور� یا �جان بیار� ( به صورت جن گل یا جان گل ) است—کاملاً غیرعلمی، جعلی ...
ادعاهای بدون پشتوانه نیازمند بررسی دقیق زبان شناسی تاریخی، مطالعات باستان شناسی، و منابع معتبر تاریخی است. بیایید ادعاها را بخش به بخش بررسی کنیم و ب ...
در این پاسخ، ریشه شناسی واژهٔ �قیچی� را بر اساس منابع معتبر زبان شناسی، لغت نامه های فارسی، و مطالعات تطبیقی زبان های ترکی و فارسی بررسی می کنم. ...
ادعا پاسخ دهم تا جعلی بودن آن ها آشکار شود. این ادعاها در چارچوب یک روایت پان ترکی جعلی درباره ی تاریخ و زبان ایران و زبان ترکی ارائه شده اند و نیاز ...
ادعای مطرح شده ( درباره ی واژه ی قورمه و درباره ی تأسیس شهر قزوین توسط قاز، دختر افراسیاب ) را به صورت مستند و علمی بررسی کنیم و ببینیم کدام بخش ها م ...
ادعایی که مطرح شده مبنی بر اینکه واژه ی �یغما� از فعل ترکی �ییغماق / yığmaq� به معنای �جمع کردن� گرفته شده و معنای آن �به تاراج بردن� است، نیاز به بر ...
ادعای زبان شناختی مواجهیم که از نظر علمی و تاریخی نادرست، غیرمستند و دارای سوءبرداشت مفهومی است. در ادامه، با استناد به منابع معتبر زبان شناسی ترکی و ...
ادعایی که مطرح شده مبنی بر اینکه واژهٔ �چاپار� ترکی و برگرفته از فعل چاپماق ( تاختن ) است، یک نمونه از ساده سازی و مصادرهٔ تاریخی بدون پشتوانهٔ زبانی ...
خیال. [ خ َ ] ( ع اِ ) پندار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) . وهم. ( ناظم الاطباء ) . ظن. ( یادداشت مؤلف ) ...
واژه کلمه. [ ک َ ل ِ م َ ] ( ع اِ ) کلمة. سخن. گفتار. ( فرهنگ فارسی معین ) : حرز جان ساز ادب کاین کلمه بر سر افسر کسری رقم است. خاقانی. نوح بن منصو ...
( کملة ) کملة. [ ک َ م َ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ کامل ، و گویند: هو کامل و هم کملة. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . ج ِ کامل. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب ...
معادا. [ م ُ ] ( از ع ، اِمص ) با کسی عداوت داشتن و این مخفف معادات است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . دشمنی : ناز چندان کن بر من که کنی صحبت من تا مگرصحبت ...
ساقط. [ ق ِ ] ( ع ص ) افتاده. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ) . بر زمین افتاده. از بالا بپایین افتاده. فروافتاده. فرود آمده. || مرد فرومایه. بی ...
معادن. [ م َ دِ ] ( ع اِ ) ج ِ معدن به معنی کان جواهر از زر و سیم و جز آن. ( آنندراج ) . کانها. ج ِ معدن که به معنی کان است. ( غیاث ) : معادن پس نبات ...
معادات. [ م ُ ] ( ازع ، اِمص ) عداوت کردن و با کسی دشمنی کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . عداوت و دشمنی با یکدیگر. ( ناظم الاطباء ) : و بدان که اصل خلقت ...
معادی. [ م ُ ] ( ع ص ) دشمنی کننده. مقابل موالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . دشمن دارنده. خصومت کننده دشمن. عدو : سرش رسیده به ماه بر، به بلندی و ...
معادل. [ م ُ دِ ] ( ع ص ) همسرو همتا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || برابر و مساوی و یکسان. ( ناظم الاطباء ) . هم چند. ( یادداشت ب ...
معادله. [ م ُ دَ ل َ / دِ ل ِ ] ( از ع ، اِمص ) برابری. هم چندی. هم سنگی. هم تنگی. توازن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به معادلة شود. || ( ...
السام. [ اِ ] ( ع مص ) فهمانیدن و آموزانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . - السام حجت کسی را ؛ تلقین کردن و آموختن دلیل او را. ( از اقرب الموارد ) ...
الساق. [ اِ ] ( ع مص ) برچسبانیدن. ( منتهی الارب ) . بچیزی وادوسانیدن. ( مصادر زوزنی ) . بچیزی بادسانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . چسبانیدن. ( از اقرب ...
السان. [ اِ ] ( ع مص ) عاریت دادن کسی را شترکره ، تا بدان ناقه خود را دوشد، گویی زبان ( لسان ) شترکره را به او عاریت داده است. ( از منتهی الارب ) . | ...
الساع. [ اِ ] ( ع مص ) دشمنی انداختن میان دو کس و برآغالیدن بر یکدیگر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . || گزانیدن کسی با عقرب یا ما ...
( آل ساعدی ) آل ساعدی. [ ل ِع ِ ] ( اِخ ) نام طایفه ای از عرب جباره ، ساکن فارس. منبع. لغت نامه دهخدا
( الساعة ) الساعة. [ اَس ْ سا ع َ ] ( ع اِ ) رستاخیز. رستخیز. روز قیامت. مأخوذ از قرآن کریم ، آیات : و یوم تقوم الساعة ( 12/30 ) ، اقتربت الساعة. ( ...
حسی. [ ح َس ْی ْ / ح ِ سا ] ( ع اِ ) چاه خرد در زمین نرم که به آب نزدیک باشد. || آبی که ریگ فروخورده باشد و چون ریگ یکسو کنند پیدا آید و منقطع نشود. ...
کما. [ ک َ ] ( اِ ) آستین رفیده را گویند و رفیده لته ٔچندی است که مانند گرد بالشی دوزند و خمیر نان را بر بالای آن پهن سازند و بر تنور چسبانند و آستین ...
صوف. ( ع اِ ) پشم گوسفند. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه علائی ) ( مهذب الاسماء ) . پشم ، عِهْن. ج ، اَصواف. پشم بعضی حیوانات. ( غیاث اللغات ) . در ا ...
ائمه. [ اَ ءِم ْ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ امام. بزرگان. سران. پیشوایان : یکی را از بزرگان ائمه پسری وفات یافت. ( گلستان باب هفتم ) . - ائمه جماعت ؛پیش نم ...
موضوعی جالب در فرهنگ و تاریخ ایران پرداخته که نیاز به تحلیل دقیق با استفاده از منابع معتبر دارد. در ادامه، به تحلیل واژه �سبیل�، جایگاه فرهنگی آن در ...
بازی محلی سنتی به نظر می رسد که اصطلاحاتی مانند �آچمرز�، �گوی�، �نعل کردن�، �کاپیتان�، �شارژ گوی� و. . . در آن به کار رفته اند. برای پاسخ دقیق و مستن ...
ادعاهای تاریخی، فلسفی و حقوقی است که می طلبد هر بخش از آن با دقت و بر اساس منابع معتبر بررسی شود. در ادامه، جمله به جمله به نکات مطرح شده پاسخ می دهم ...
این ادعا که ضمایر و واژگانی مثل �که�، �چی�، �چه�، �کسی� و. . . از ترکی وارد فارسی شده اند، از اساس نادرست است و هیچ پشتوانه علمی، زبان شناختی یا تاری ...
این ادعا که ضمایر و واژگانی مثل �که�، �چی�، �چه�، �کسی� و. . . از ترکی وارد فارسی شده اند، از اساس نادرست است و هیچ پشتوانه علمی، زبان شناختی یا تاری ...
این ادعا که ضمایر و واژگانی مثل �که�، �چی�، �چه�، �کسی� و. . . از ترکی وارد فارسی شده اند، از اساس نادرست است و هیچ پشتوانه علمی، زبان شناختی یا تاری ...
نوشته ای که فرستادید، آقای بهنام رضایی ترکیبی از مغالطات زبانی، برداشت های نادرست از ساختار زبان شناسی تاریخی، و گاهی جعل آشکار در تحلیل های ریشه ش ...
ادعایی که در بالا آمده، ترکیبی از تحریف، تخیل، و سوء برداشت از زبان شناسی تاریخی است. اجازه بدهید با استفاده از منابع معتبر زبان شناسی و بررسی دقیق و ...
پاسخ مستند و علمی به این ادعای نادرست درباره ی واژه ی �خرخره� رو ارائه می دم، همراه با تحلیل زبان شناسی و منابع معتبر. - - - ❌ ادعای نادرست: > ...
ادعاهایی نیازمند بررسی دقیق زبان شناسی تاریخی، ریشه شناسی علمی و مقایسه تطبیقی میان زبان هاست. در ادامه با استفاده از منابع معتبر، به ویژه منابع زبان ...
ادعاها معمولاً آمیخته ای از حقیقت های نیم بند، سوءتفاهم ها، یا تحریفات عامدانه هستند که برای رد کردن نقش تاریخی ترک ها در تاریخ و زبان منطقه طراحی شد ...
تحریف تاریخی، نژادپرستی آشکار، و اطلاعات نادرست است. در این پاسخ، به صورت مستند و با ارجاع به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی، ادعاهای مطرح شده را نق ...
مندرس. [ م ُ دَ رِ ] ( ع ص ) رسم مندرس ؛ نشان و علامت ناپدیدگردیده و محوشده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . منطمس. ازمیان رفته : منزلی کاندر ...
مادی. ( ص نسبی ) منسوب به ماد. مربوط به قوم ماد: هنرهای مادی. || از اهل ماد. از مردم ماد. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ماد ( اِخ ) شود. مادی. ( ...
هیکل. [ هََ ک َ ] ( ع اِ ) هیأت. صورت و تنه مردم. ( برهان ) . صورت و شکل. ( غیاث اللغات ) . ریخت. کالبد. پیکر. ( منتهی الارب ) . صورت و شخص. ج ، هیا ...
وفاق. [ وِ ] ( ع مص ) موافقة. سازگاری کردن. ( غیاث اللغات ) . سازواری کردن. ( منتهی الارب ) . سازواری کردن و همراهی کردن. || ( اِمص ) سازواری و همراه ...
فؤاد. [ ف ُ آ ] ( ع اِ ) بصورت فَواد با واو نیز ضبط شده است. دل را گویند بسبب تحرک آن ، زیرا فأد در اصل بمعنی حرکت است ، و گروهی آن را به عقل تعبیر ...
ملت. [ م ِل ْ ل َ ] ( ع اِ ) دین و کیش و شریعت. ( غیاث ) . کیش و دین و آیین و مذهب. ( ناظم الاطباء ) . ملة. ج ، مِلَل � : فاتبعوا ملةابراهیم حنیفاً�. ...
ملی. [ م ِل ْ لی ] ( ص نسبی ) منسوب به ملت و آنچه که در ید و اختیار ملت است و گاهی توسعاً در زبان فارسی دولتی را نیز به سبب وابستگی دولت به ملت ، ملی ...
اقوام. [ اَق ْ ] ( ع اِ ) ج ِ قَوْم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. ( ناظم الاطب ...
اقوم. [ اَق ْ وَ ] ( ع ن تف ) راست تر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن ) . راست تر و درست تر. ( آنندراج ) . قویم تر. || برپای داشته ...
قوم. [ ق َ ] ( ع اِ ) گروه مردان و زنان معاً یا بخصوص گروه مردان و از این معنی است قول خدای تعالی : لایسخر قوم من قوم. ( قرآن 11/49 ) . و قول خدای تع ...
امت. [ اَ ] ( ع مص ) اندازه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . اندازه گرفتن. تقدیر. ( از اقرب الموارد ) ( از لسان ا ...
عوام. [ ع َ وام م ] ( ع اِ ) ج ِ عامّة. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به عامة شود. همه مردم و جمهور مردم. ( ناظم الاطباء ) . || ...
( تؤدة ) تؤدة. [ ت ُ ءَ دَ ] ( ع اِمص ) ( از �ؤد� ) آهستگی و درنگی. تُؤْدَة. ( منتهی الارب ) . رجوع به تواد شود. تؤدة. [ ت ُءْ دَ ] ( ع اِمص ) ...
مخلوق. [ م َ ] ( ع ص ) آفریده شده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ) . آفریده. ( دهار ) . آفریده شده و ساخته شده. ( ناظم الاطباء ) . ...
لبنیات. [ ل َ ب َ نی یا ] ( ع اِ ) ج ِ لبنیة. محصولات شیری و خود شیر. شیر و چیزها که از شیر کنند چون ماست و پنیرو کره و لور و کفی و کشک ( پینو ) و دو ...
لبنی. [ ل ُ نا ] ( ع اِ ) درختی با شیر چون عسل که صمغ آن را حصی لبنی و میعه سائلة خوانند. ( منتهی الارب ) . درختی است شیره دار همچون عسل. ( مهذب الأ ...
تناسل. [ ت َ س ُ] ( ع مص ) زه و زاد پدید آمدن. ( زوزنی ) . از یکدیگر زادن. ( منتهی الارب ) ( از دهار ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ...
ایجاد. ( ع مص ) ( از �وج د� ) ائجاد. آفریدن و هست نمودن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . در وجود آوردن و پیدا کردن. ( آنندراج ) ( غیاث ) . هست ...
انشاد. [ اِ ] ( ع مص ) تعریف کردن گم شده را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . تعریف گم شده کردن. ( آنندراج ) . تعریف کردن گم شده. ( تاج المصادر بیه ...
انشاد. [ اِ ] ( ع مص ) تعریف کردن گم شده را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . تعریف گم شده کردن. ( آنندراج ) . تعریف کردن گم شده. ( تاج المصادر بیه ...
مشرب. [ م ُ ش َرْ رَ ] ( ع ص ) آمیخته. || نیک رنگ گرفته. ( ناظم الاطباء ) . مشرب. [ م َ رَ ] ( ع مص ) نوشیدن آب را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموار ...
مزاج. [ م ِ] ( ع مص ) آمیختن. ( منتهی الارب ) . آمیختن چیزی به چیزی. || آمیختن شراب و جز آن. ( منتهی الارب ) . || ( اِمص ) آمیزش. ( السامی ) ( زمخشری ...
( عریکة ) عریکة. [ ع َ ک َ ] ( ع اِ ) کوهان یا باقی مانده آن. ( منتهی الارب ) . کوهان شتر. ( غیاث اللغات ) . سنام. ( اقرب الموارد ) . سنام بعیر است ، ...
عادت. [ دَ ] ( ع اِ ) عادة. فارسیان به معنی رسم و آئین نیز استعمال کنند و با لفظ گردانیدن ، نهادن ، برداشتن ، کردن ، دادن و گرفتن مستعمل نمایند. ( آن ...
طبع. [ طَ ] ( ع اِ ) سرشت که مردم بر آن آفریده شده. ج ، طباع. ( منتهی الارب ) . خوی. ( دستور اللغة ادیب نطنزی ) . طبیعت. ( مهذب الاسماء ) . آخشیج. ( ...
طینت. [ ن َ ] ( از ع ، اِ ) طینة. سرشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . فطرت ، جبلت ، خلقت ، طبع، طبیعت ، خمیره ، آب و گل ، گل آدمی ، غریزه ، نهاد، عنب ...
شیمه. [ م َ / م ِ ] ( از ع ، اِ ) شیمة. عادت و طبیعت. ( ناظم الاطباء ) . طبیعت و عادت و خوی. ( غیاث ) . خوی ( و بدین معنی به همزه نیز آمده ) . ( آنند ...
سید. [ س َی ْ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) پیشوا. مهتر قوم. سردار. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . مهتر. ( دهار ) : گرچه آباش سیدان بودند او بهر فضل سید آباست. ...
خصلت. [ خ ِ / خ َ ل َ ] ( اِ ) خوی و صفت خواه نیک باشد و خواه زشت. فروز. فروزه. فروزینه. ( ناظم الاطباء ) . طبع. طبیعت. خوی. عادت. خِلَّت. خیم. ( یاد ...
( خاصة ) خاصة. [ خاص ص َ ] ( ع اِ ) رجوع به خاصه شود. خاصه. [ خاص ْ ص َ/ ص ِ ] ( از ع ، ق ) ویژه. سامه. خصوصاً. ( ناظم الاطباء ) . مخصوصاً. یقیناً. ...
موارد. [ م َرِ ] ( ع اِ ) ج ِ مورد. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) . راه ورود به آب. راه آبخور. - موارد مطروقه ؛ آبهای ...
مزید. [ م َ ] ( ع اِمص ) افزونی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . زیادتی و افزونی. ( آنندراج ) ( غیاث ) : لهم مایشاؤن فیها و لدینا مزید. ( قرآن 35 ...
اوقات. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ وقت. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) . ازمنه و فصول و ساعات و هنگام. ( ناظم الاط ...
خلق. [ خ َ ] ( ع مص ) آفریدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . ابداع کردن. احداث کردن. ایجاد کردن : قال کذلک قال ربک هو علی هین ...
( عامة ) عامة. [ م م َ ] ( ع اِ ) مردم بی علم و فرومایه. || هر چیز که شامل همه گردد و عمومیت داشته باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || چوبهای ...
احتمال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بار برگرفتن. || از کسی فروبردن. ( تاج المصادر ) . از کسی فروخوردن. تحمل. بردباری. ناملایم از کسی برداشتن : شما حمیت هند و ...
( احتمالاً ) احتمالاً. [ اِ ت ِ لَن ْ ] ( ع ق ) محتملاً. شاید. منبع. لغت نامه دهخدا
طائر. [ ءِ ] ( ع اِ ) پرنده. ( منتهی الارب ) : روزگار عنود، و دهر کنود. . . طائر روح او را [ امیر ابونصر را ] بسنگ حادثه حرض ، از آشیانه تن آواره ساخ ...
گیوتین. [ گی ُ ] ( فرانسوی ، اِ ) دستگاهی است چهارچوب مانند که بر بدنه داخلی دوچوبه عمودی آن تیغه ای بران داخل کشو و یا بر روی ریل آهنی حرکت کند و بر ...
نجبا. [ ن ُ ج َ ] ( از ع ، ص ، اِ ) مردمان نجیب و اصیل و بزرگزاده و گرامی گوهر. ( ناظم الاطباء ) . نجباء. رجوع به نجباء شود. || ( اصطلاح صوفیه ) اطلا ...
اشراف. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شریف. مردان بزرگ قدر. ( منتهی الارب ) . اعیان. ( دستور اللغة ) . ج ِ شریف. ( دهار ) . بزرگان و بلندسران. ( مؤید الفضل ...
اعیان. [ اِ ] ( ع مص ) بچشمه رسیدن درکندن چاه. ( تاج المصادر بیهقی ) . سوراخ کردن چشمه آب را، و نقب زدن در قنات. ( ناظم الاطباء ) . حفر کردن تا بچشمه ...
ادعای جعلی را با دلایل زبان شناختی و منابع معتبر بررسی کنیم و پاسخی علمی بدهیم: - - - ❌ ادعای جعلی: �واژه فارسی "دارم" از ترکی "وارم" گرفته شده� ...
در اینجا به صورت مستند و علمی به این ادعاهای جعلی و نادرست درباره ریشه های واژگان ترکی و فارسی پاسخ می دهم. - - - 1. درباره ادعای ریشه دار بودن ...
پاسخ به چنین ادعاهایی نیاز به بررسی دقیق زبان شناختی، ریشه شناسی علمی، و استناد به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی دارد. در ادامه به صورت مستند و با ...
پاسخ به چنین ادعاهایی نیاز به بررسی دقیق زبان شناختی، ریشه شناسی علمی، و استناد به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی دارد. در ادامه به صورت مستند و با ...
پاسخ به چنین ادعاهایی نیاز به بررسی دقیق زبان شناختی، ریشه شناسی علمی، و استناد به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی دارد. در ادامه به صورت مستند و با ...
پاسخ به چنین ادعاهایی نیاز به بررسی دقیق زبان شناختی، ریشه شناسی علمی، و استناد به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی دارد. در ادامه به صورت مستند و با ...
پاسخ به چنین ادعاهایی نیاز به بررسی دقیق زبان شناختی، ریشه شناسی علمی، و استناد به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی دارد. در ادامه به صورت مستند و با ...
پاسخ به چنین ادعاهایی نیاز به بررسی دقیق زبان شناختی، ریشه شناسی علمی، و استناد به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی دارد. در ادامه به صورت مستند و با ...
پاسخ به چنین ادعاهایی نیاز به بررسی دقیق زبان شناختی، ریشه شناسی علمی، و استناد به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی دارد. در ادامه به صورت مستند و با ...
پاسخ به چنین ادعاهایی نیازمند برخورد دقیق زبان شناختی، تاریخی و مستند است. در ادامه، با تکیه بر منابع معتبر و تحلیل علمی، به بررسی ادعای مطرح شده می ...
پاسخ به این ادعا نیاز به بررسی دقیق زبان شناسی تاریخی، تطور واژگان، و منابع معتبر زبان ترکی، فارسی و دیگر زبان های باستانی منطقه داره. در ادامه، به ص ...
ریشه ترکی برای واژگان فارسی و اوستایی، گاه بدون مستندات علمی یا روش شناسی زبان شناختی مطرح می شوند. پاسخ مستند و دقیق به این ادعاها مستلزم تکیه بر من ...
بسیار عالی که به دنبال بررسی دقیق و علمی هستید. بیایید این ادعا را قدم به قدم بررسی کنیم: - - - ❌ ادعای مطرح شده: > �در کتاب الواح سومری اثر سا ...
ادعا که �پارس قومی نیست چون شواهدی از رقص، لباس، موسیقی و زبان آن وجود ندارد� نه تنها نادرست است، بلکه ریشه در برداشت های سطحی و ناآگاهانه ( و گاه مغ ...
ادعاهایی که فرستادید، نمونه ای از تحریفات غیرعلمی و عوام گرایانه درباره ی زبان ها، به ویژه زبان ترکی و فارسی هستند که بدون در نظر گرفتن اصول زبان شنا ...
ادعا که �کلمهٔ "روی" یا "دورویی" عربی نیست و احتمالاً از ترکی مشتق شده� پرداخته می شود، تا هم جعلی بودن این نگاه مشخص شود و هم پاسخی علمی با منابع مع ...
ادعاها که بدون مبنا و روش علمی بیان می شن، نیاز به پاسخ دقیق، مستند، و با اتکا به زبان شناسی تطبیقی دارند. ادعاهای مطرح شده در متن بالا ترکیبی اند از ...
امان. [ اَ ] ( ع مص ) ایمن شدن. ( مصادر زوزنی ) . بی ترس و بیم گردیدن. بی بیمی. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ) . زنهاری. ( منته ...
مهلت. [ م ُ ل َ ] ( ع اِ مهلة ) . زمان. اجل. مدت. نفسة. ( منتهی الارب ) . فرصت. ( غیاث ) : گفتند فرمان برداریم به هر چه فرماید امامهلتی و تخفیفی ارزا ...
امانت. [ اَ ن َ ] ( ع مص ، اِمص ) راستی. ضد خیانت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . استواری در راستی. درستکاری. اخلاص و صداقت. امینی ...
تودیع. [ ت َ ] ( ع مص ) بدرود کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ...
وداع. [ وَ ] ( ع مص ) بدرود کردن. ( غیاث اللغات از مدار و بهار عجم و کشف و صراح و مزیل ) . بدرود نمودن. ( آنندراج ) . خدانگهداری کردن. خداحافظی کردن. ...
شرک. [ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) جامه. ( ناظم الاطباء ) . || پارچه ای که در آن دارو بندند. ( از انجمن آرا ) ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) . خرقه ای که دارو ...
الحاد. [ اِ ] ( ع مص ) از حد درگذشتن در حرم ( کعبه ) و میل کردن بظلم در آن ، و رعایت نکردن و هتک حرمت آن و شریک قرار دادن بخدا یاشک کردن درباره خدا و ...
رفض. [ رَ ] ( ع مص ) گذاشتن و انداختن چیزی. در لسان العرب آمده گذاشتن و پراگندن. ( از اقرب الموارد ) . ماندن و ترک دادن و انداختن چیزی. ( ناظم الاطبا ...
ارتداد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) رد شدن. ( غیاث اللغات ) . || برگشتن از دین و جز آن. ( منتهی الارب ) . از مسلمانی برگشتن و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ...
کفر. [ ک ُ ف ُ ] ( اِ ) کپور و آن قسمی ماهی باشد. ( یادداشت مؤلف ) و رجوع به کپور شود. کفر. [ ک ُ ] ( ع مص ) ناسپاسی کردن. ( منتهی الارب ) ( تاج ال ...
سنت. [ س ُن ْ ن َ ] ( ع اِ ) راه و روش. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . طریقه. قانون. روش. ( منتهی الارب ) . آیین. رسم. نهاد. ج ، سنن : غزوی کنیم بر ج ...
بدعت. [ ب ِ ع َ ] ( ع ، اِ ) بدعة. چیز نوپیدا و بی سابقه. آیین نو. رسم تازه. ( فرهنگ فارسی معین ) : وگر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن ...
( شایعة ) شایعة. [ ی ِ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) مؤنث شایع. ج ، شایعات. صورتی از شائعة. خبری که فاش شود ولی صحت و نادرستی آن معلوم نباشد. ( از معجم الوسیط ...
ابتکار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بامداد کردن. ( زوزنی ) . بامداد از جای شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . پگاه برخاستن. بامداد از جای رفتن. || اول چیزی دریافتن ...
اختراع. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) شکافتن. خَرق. خرع. بریدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . || وابریدن کسی را از قومی یا از چیزی. || آفریدن. ( مؤید الفضلاء ) . نو ...
ابداع. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ بِدع. ابداع. [اِ ] ( ع مص ) چیز نو آوردن. نو آوردن. نو نهادن. نو پدید آوردن. ایجاد. اختراع. خلقت. خلق. آفریدن. آفرینش ...
خلقت. [ خ ِ ق َ ] ( ع اِ ) نهاد. فطرت. طبیعت. خمیره. طبع. سرشت. آب و گل. گوهر. گهر. ( یادداشت بخط مؤلف ) . جِبِلَّت. ( زمخشری ) : گر نتواند که شود خ ...
فطرت. [ ف ِ رَ] ( ع اِمص ) آفرینش. ( از منتهی الارب ) : در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معاونت و مظاهرت محتاج نگشت. ( کلیله و دمنه ) . رجوع به فطرة ش ...
مفطور. [ م َ ] ( ع ص ) سرشته. مجبول. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : حکیم رومی گفت : ای شه زاده ! بیشتر اوصاف. . . در ذات اصفهان و نفس آن مجبول و مفط ...
مقبول. [ م َ ] ( ع ص ) جامه درپی کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . جامه مرقع. ( از اقرب الموارد ) . || پذرفتارگردیده. ( آنندراج ) ...
ملایم. [ م ُ ی ِ ] ( ع ص ) مأخوذ از تازی ، سازوار و موافق و مناسب. ( ناظم الاطباء ) سازگار. ملائم. مقابل منافر: لذت ادراک ملایم است و الم ادراک مناف ...
مطبوع. [ م َ ] ( ع ص ) خوش آینده و مرغوب طبع. ( غیاث ) ( آنندراج ) . خوش آیندو خنیده و موافق میل و موافق طبع و مرغوب طبع و دلنشین و دلچسب و مقبول و خ ...
ملاغه. [ م َ غ َ / غ ِ ] ( از ع ، اِ ) مأخوذ از ملعقه تازی ، چمچه. ( ناظم الاطباء ) . مصحف ملعقه ، قاشق چوبین بزرگ که بدان سکنجبین و دیگر شربتها آشا ...
مغرور. [ م َ ] ( ع ص ) فریفته. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . گول خورده و فریفته شده. ( ناظم الاطباء ) : تو مغرور ...
انعکاس. [ اِ ع ِ ] ( ع مص ) برگردیده شدن و عکس پذیرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . انقلاب. ( از اقرب الموارد ) . باژگونه شدن و نمودار شدن شکل ...
اعداد. [ اِ ] ( ع مص ) آماده گردانیدن کسی یاچیزی را و ذخیره ساختن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . مهیا و حاضر ساختن کسی را برای کا ...
تشابه. [ت َ ب ُ ه ْ ] ( ع مص ) بهم مانیدن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( مجمل اللغة ) . بیکدیگر مانند شدن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . مانند شدن یقا ...
طبیعت. [ طَ ع َ ] ( ع اِ ) طبیعة. سرشت که مردم بر آن آفریده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . نهاد. آب و گِل. خوی. گوهر. ( بحر الجواهر ) . سلیقه. فط ...
( مراجمة ) مراجمة. [ م ُ ج َ م َ ] ( ع مص ) نبرد کردن با کسی در سخن و در شتاب روی ، یا عام است. ( از منتهی الارب ) . مناضلة. ( متن اللغة ) . || سخت م ...
نامسرور. [ م َ ] ( ص مرکب ) غمگین. ناشاد. اندوهگین منبع. لغت نامه دهخدا
دوام. [ دَ ] ( ع اِمص ) پایداری. ثبات. پایندگی. پیوستگی. ( یادداشت مؤلف ) . همیشگی. ( آنندراج ) ( السامی فی الاسامی ) ( دهار ) : این کمال ملک او جوی ...
تعویض. [ ت َع ْ ] ( ع مص ) عوض دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . عوض کردن. ( آنندراج ) . بدل دادن. ...
خاتم. [ ت َ / ت ِ ] ( ع اِ ) بکسر تاء و بفتح آن انگشتری. ( غیاث اللغات ) . و این مؤلف نویسد که مختار فصحای عجم بفتح است و یکی از ثقات در تألیف خود ...
ناشی. ( از ع ، ص ) بی وقوف و اجنبی. ( السامی ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . تازه کار و مبتدی. ( فرهنگ نظام ) . کم تجربت. ( السامی ) . بی تجر ...
تدریج. [ ت َ ] ( ع مص ) درنَوَردیدن. ( دهار ) . درنوردیدن نامه را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ) . || پ ...
سخنان حقیقت دیوار حاشا بلند آقای پرویز سخنان شمااتفاقاًتحصیل و تقلید هست مرد بگو خودم هستم چرا حاشا می کنی کسی درک تحصیل و تقلید هست و بیان ظن و گما ...
در مورد ادعای اینکه �قورد� ( در زبان ترکی به معنی گرگ ) به �گورد�، �کورد�، �کرد� تغییر یافته و �کرد شبستری� همان �قورد شبستری� است، باید گفت این ادعا ...
تحریف زبانی و سوءبرداشت تاریخی هست که نیاز به پاسخ مستند داره. اجازه بدید به صورت دقیق، علمی و با منابع معتبر این موضوع رو بررسی کنیم. - - - ✅ ...
پاسخ به این نوع ادعاهای جعلی نیازمند بررسی دقیق ریشه شناسی تاریخی، متون کهن، و زبان های باستانی است. در این جا ادعاهایی مطرح شده که برخلاف واقعیت های ...
ادعایی که در این متن آمده، از منظر زبان شناسی تاریخی، ناسند و نادرست است و هیچ یک از ادعاهایش بر پایه ی منابع معتبر زبان شناسی تطبیقی یا ریشه شناسی ت ...
ادعایی که مطرح شده، درباره ی ریشه ی واژه ی �کور� است و تلاش می شود آن را ریشه ی ترکی قلمداد کنند. بیایید این موضوع را علمی، مستند و دقیق بررسی کنیم: ...
موضوع ریشه یابی واژه ی �سرمه� خیلی مهم و بحث برانگیز است و می طلبد با دقت به منابع معتبر نگاه کنیم. در ادامه پاسخ مستند و با منابع علمی معتبر خدمت شم ...
موضوع ریشه شناسی واژه ها خیلی مهم است و باید با دقت و استفاده از منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی بررسی شود. درباره ی ادعای شما که �ساروق� واژه ای ترک ...
پاسخ مستند و علمی بگیری در مورد ادعاهایی که درباره ریشه واژگان فارسی و عربی داده شده، بگذارید قدم به قدم بررسی کنیم و جواب ها را با منابع معتبر زبانی ...
ادعا که واژه ی �قول� در فارسی از ترکی گرفته شده و ربطی به عربی ندارد، از منظر ریشه شناسی تاریخی نادرست است و با منابع معتبر زبان شناسی و لغت شناسی قا ...
پاسخ به این ادعاها نیازمند تفکیک دقیق موضوعات و بررسی آن ها با تکیه بر منابع زبان شناسی تاریخی، ریشه شناسی تطبیقی، و پژوهش های معتبر در زبان های هندو ...
پاسخ به ادعاهایی از این دست ( مثل اینکه �واژه ی سرم تُرکی است� ) نیاز به بررسی ریشه شناسی دقیق، تطبیقی، و استناد به منابع زبان شناسی تاریخی دارد. در ...
امثال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ مِثل. مثلها و مانندها. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . هم ...
علف. [ ع َ ] ( ع مص ) خوراک دادن به ستور. || بسیار آشامیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . علف. [ ع َ ل َ ] ( ع اِ ) گیاه. | ...
تعلیم. [ ت َ ] ( ع مص ) بیاموختن و بیاگاهانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . آموزانیدن و بیاگاهانیدن. ( دهار ) . آموزانیدن و آگاه کردن. ( منتهی الارب ) ( ...
تعلیف. [ ت َ ] ( ع مص ) علفة برآوردن طلح : علف الطلح تعلیفاً، و هذا نادرة لانه انما یجی لهذا افعل. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( ...
ثبات. [ ث َ ] ( ع مص ، اِمص ) قرار. استقرار. برجای بودن. بر جای ماندن. قرار گرفتن. ثبوت. توطد. پایداری. استواری. استوار شدن. قیام. ( از منتخب از غیاث ...
عواقب. [ ع َ ق ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عاقبة. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) . رجوع به عاقبة شود. || پس آیندگان. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ن ...
استحکام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) استوار شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . استواری. استوار گردیدن. ( منتهی الارب ) . حصانت. محکمی. اِحکام : الحمد الذ ...
باطل. [ طِ ] ( ع ص ) مقابل حق. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . ج ، اباطیل. دروغ. نادرست. ( مهذب الاسماء ) ( لغات قرآن جرجانی ) . خُ ...
تعلیق. [ ت َ ] ( ع مص ) درآویختن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( از تاج المصادر بیهقی ) . درآویختن چیزی را به چیزی و متعلق گردانیدن. یقال : علقه فتعلق. ( منتهی ...
تعال. [ ت َ ل َ ] ( ع اِ فعل ) فعل امر است از تعالی یعنی بیا. ( از منتهی الارب ) . کلمه امر مشتق از تعالی یعنی بیا. ( آنندراج ) . فعل امر از تعالی و ...
مرکبات. [ م ُ رَک ْ ک َ ] ( ع اِ ) ج ِ مرکبة. مرکبه : و انواع امراض و صنوف مزاجات و مرکبات و غیر آن ثبت گردانید. ( سندبادنامه ص 65 ) . و اورا. . . و ...
مصطلح. [ م ُ طَ ل َ ] ( ع ص ) اصطلاح شده. و معنای لفظی سوای معنی اصلی آن که همه مردم بر آن اتفاق دارند. ( ناظم الاطباء ) . معنایی شایع نزد گروهی از م ...
عثم. [ ع َ ] ( ع مص ) کژ بسته شدن استخوان شکسته. یا کژ بسته شدن دست خاصةً. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . || سست دوختن توشه دان را. ( اقرب الموار ...
سرطان. [ س َ رَ ] ( ع اِ ) جانوری است در جوها و تالابها برابر غوک متوسط مشابه بشکل عنکبوت ، آن را بهندی گنگی گویند. ( غیاث ) . جانوری است در جوها و ت ...
ربیع. [ رَ ] ( ع اِ ) بهار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) . فصل بهار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . موسم بهار. ( غیاث ال ...
خریف. [ خ َ ] ( ع اِ ) فصل پائیز و آن سه ماه است میان تابستان و زمستان که در آن میوه ها چیده میشوند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ...
هدهد. [ هَُ هَُ ] ( ع اِ ) هر مرغ که بانگ و فریاد کند. || کبوتر بسیاربانگ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || پوپک. ج ، هداهد، هداهید. ( منتهی الا ...
بدیع. [ ب َ ] ( ع ص ) نو بیرون آورنده. ( ناظم الاطباء ) . نو بیرون آورنده نه بر مثالی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . نوکننده. ( مهذب الاسماء ) . چیز ...
نباح. [ ن ُ / ن ِ ] ( ع مص ) بانگ کردن سگ. ( از منتهی الارب ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از معجم متن اللغة ) ( تاج المصادر بیهقی ) . ...
عوعو. [ ع َ ع َ / عُو عُو ] ( اِ صوت ) بانگ سگ. فریاد سگ. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به آنندراج شود. پارس. عَفعَف. هَفهَف. هافهاف. وغوغ. وغواغ. وا ...
پاسخ به این گونه ادعاها نیازمند رویکردی علمی، تاریخی و زبان شناختی است. در ادامه، با تکیه بر منابع معتبر تاریخی، زبان شناسی، و مردم شناسی، به طور دقی ...
عقیب. [ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) در پی کننده ، و پس دیگری آینده. ( منتهی الارب ) . پیرو و آنچه پس باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . دنبال. دنباله. ( فرهن ...
عقیم. [ ع َ ] ( ع ص ) رجل عقیم ؛ مرد که فرزند نشود او را. ج ، عُقَماء و عِقام و عَقْمی ̍. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . نازاینده ، خواه مر ...
( عقیلة ) عقیلة. [ ع َ ل َ ] ( ع ص ) مؤنث عَقیل. رجوع به عقیل شود. || زن کریمه مخدره گرامی قبیله. ( منتهی الارب ) . کریمه مخدره. ( اقرب الموارد ) : ...
( عقیقة ) عقیقة. [ ع َ ق َ ] ( ع اِ ) یکی عقیق. واحد عقیق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به عقیق شود. || موی شکمی بچه مردم و بهائم. ( منتهی ...
عقیق. [ ع َ ] ( ع اِ ) مهره ای است سرخ رنگ که در یمن یافته شود، و جنسی است از آن که در سواحل دریای روم خیزد، تیره رنگ مانند آب که از گوشت نمکزده رود ...
عقید. [ ع َ ] ( ع ص ) پیمان نماینده. ( منتهی الارب ) . هم عهد. ( دهار ) . آنکه با تو عهد بسته بود. ( مهذب الاسماء ) . معاقد و معاهد. ( اقرب الموارد ) ...
جدال. [ ج ِ ] ( ع مص ) خصومت کردن باکسی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) . سخت خصومت کردن. ( از اقرب الموارد ) . با کسی واکاویدن بخصومت. ( تاج المصادر ...
نزاع. [ ن ِ ] ( ع اِمص ) خصومت و دشمنی دو نفر با هم با زبان یا استعمال اسلحه. ( فرهنگ نظام ) . با هم کشاکش کردن به خصومت. ( غیاث اللغات ) . خصومت و د ...
دعوا. [ دَع ْ ] ( ع ، اِمص ) دعوی ، در تداول عامه فارسی زبانان. پرخاش. ( ناظم الاطباء ) . سرزنش کردن و سرکوفت زدن و مورد بازخواست قرار دادن کودک یا ز ...
احضاریه. [ اِ ری ی َ / ی ِ ] ( از ع ، اِ ) نامه ای که قاضی بدان مدعی علیه را فراخواند. منبع. لغت نامه دهخدا
توقیف. [ ت َ ] ( ع مص ) ایستانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || دست آورنجن در دست کسی کردن. ( تاج المصادر بی ...
توقیع. [ ت َ ] ( ع مص ) نشان کردن بر نامه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . نشان کردن پادشاه بر نامه و منشور. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رسم کرد ...
توقی. [ ت َ وَق ْ قی ] ( ع مص ) ( از �وق ی � ) حذر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) . پرهیز کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم ال ...
دوستان این فرد که خودش استاد حسین جعفری خویی و پرویز می خواند فردی به اسم سعید سرور هست فقط کارش جعل منبع توهین زمین زمان از همه طلب کار هست می توانی ...
دوستان این فرد که خودش بهرام غفوری می خواند فردی به اسم سعید سرور هست فقط کارش جعل منبع توهین زمین زمان از همه طلب کار هست می توانید در بخش واژه پارس ...
نعت. [ ن َ ] ( ع اِ ) صفت. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . نشان. ( مهذب الاسماء ) ( السامی ) . نشانه. نشانی. ( یادداشت مؤلف ) . وصف. توصیف. ج ، نع ...
تصادم. [ ت َ دُ ] ( ع مص ) بهم واکوفتن. ( زوزنی ) . برهم زدن و با هم کوفتن و انبوهی کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بهم واکوفته شدن. ( مجمل ...
بلا. [ ب َ ] ( از ع ، اِ ) بلاء. آزمایش. ( ناظم الاطباء ) . آزمایش. آزمون. امتحان. ( فرهنگ فارسی معین ) . بَلوی. بَلیّة. مِحنة : اندر بلای سخت پدید آ ...
تعریف. [ ت َ ] ( ع مص ) بیاگاهانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) . شناسا گردانیدن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( دهار ) . شناسا ...
معرفه. [ م َ رِ ف َ ] ( ع اِمص ) معرفة. معرفت. رجوع به معرفة و معرفت شود. || ( اِ ) ( اصطلاح دستوری ) اسمی است که نزد مخاطب معلوم و معهود باشد؛ مثلاً ...
توصیف. [ ت َ ] ( ع مص ) نیک صفت کردن. ( آنندراج ) . وصف و بیان حال. ( ناظم الاطباء ) . وصف کردن. نشانی دادن. نشان گفتن. پیرایه گفتن. ستودن. ستایش. ( ...
بخل. [ ب ُ ] ( ع مص ) زفتی کردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . منع کردن و امساک کردن. ( از اقرب الموارد ) . بخیلی کردن. ( تاج المصادر بیهق ...
تمجید. [ ت َ ] ( ع مص ) به بزرگی یاد کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( مجمل اللغة ) . بزرگ کردن و ستودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بزرگ ...
حسد. [ ح َ س َ ] ( ع مص ) بدخواهی. ( دهار ) ( محمودبن عمر ربنجنی ) . بد خواستن. ( زوزنی ) . رشگ. ( لغت نامه اسدی ) . غیرت. بد خواستن برای کسی. ( ترجم ...
تعصب. [ ت َ ع َص ْ ص ُ ] ( ع مص ) بستن عصابه. ( تاج المصادر بیهقی ) . عصابه بر سر بستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموار ...
دوستان این فرد که خودش استاد حسین جعفری خویی می خواند فردی به اسم سعید سرور هست فقط کارش جعل منبع توهین زمین زمان از همه طلب کار هست می توانید در بخش ...
دوستان این فرد که خودش استاد حسین جعفری خویی می خواند فردی به اسم سعید سرور هست فقط کارش جعل منبع توهین زمین زمان از همه طلب کار هست می توانید در بخش ...
دوستان این فرد که خودش استاد حسین جعفری خویی می خواند فردی به اسم سعید سرور هست فقط کارش جعل منبع توهین زمین زمان از همه طلب کار هست می توانید در بخش ...
دوستان این فرد که خودش استاد حسین جعفری خویی می خواند فردی به اسم سعید سرور هست فقط کارش جعل منبع توهین زمین زمان از همه طلب کار هست می توانید در بخش ...
دوستان این فرد که خودش استاد حسین جعفری خویی می خواند فردی به اسم سعید سرور هست فقط کارش جعل منبع توهین زمین زمان از همه طلب کار هست می توانید در بخش ...
دوستان این فرد که خودش استاد حسین جعفری خویی می خواند فردی به اسم سعید سرور هست فقط کارش جعل منبع توهین زمین زمان از همه طلب کار هست می توانید در بخش ...
غیر. ( اِ ) جوششی باشد که در اعضا پهن شود و بشره را سرخ گرداند و آن را به عربی شَری ̍ خوانند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . غیر. [ غ َ ] ( ع مص ) دیه ...
عین. ( ع اِ ) گاو وحشی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . بقرالوحش. ( اقرب الموارد ) . || ج ِ عِیان. ( منتهی الارب ) . رجوع به عیان شود. ...
تنوع. [ ت َ ن َوْ وُ ] ( ع مص ) نوع نوع شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . گونه گونه شدن. ( دهار ) . گوناگون شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غ ...
رعایت. [ رِ ی َ ] ( ع اِمص ) رعایة. نگاهداشت. نگاهداری. نگاه داشتن حق کسی را. ( فرهنگ فارسی معین ) . نگاهداشت حق. حفظ. نگاهداری. نگهداری. نگهداشت. ( ...
حرمت. [ ح ُ م َ ] ( ع مص ) حُرمة. ناروائی. نامباحی. ناروا شدن. ( دهار ) . حرامی. حرام شدن. حرام گردیدن. ناشایستگی. مقابل حِلّیّت. رجوع به حُرمة شود. ...
( اعظامة ) اعظامة. [ اِ م َ ] ( ع اِ ) بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . عِظامَة. ( اقرب ...
اعظام. [ اِ ] ( ع مص ) بزرگ کردن و بزرگ داشتن. ( غیاث اللغات ) . بزرگ گردانیدن. بزرگ داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم ...
تعظیم. [ت َ ] ( ع مص ) بزرگ داشتن و بزرگ گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . بزرگ داشتن و بزرگ کردن. ( زوزنی ) . بزرگ داشتن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل ...
تجلیل. [ ت َ ] ( ع مص ) فراگرفتن. ( صحاح جوهری ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) . همه را فرارسیدن و بپوشانیدن چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب ...
تکریم. [ ت َ ] ( ع مص ) بسیارآب گردیدن ابر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || گرامی داشتن. ( ترجمان جرجانی ترتیب ...
مدح. [م َ ] ( ع اِمص ) ستایش. ثنای به صفات جمیله. وصف به جمیل. توصیف به نیکوئی. مدحت. مدیح. مدیحه. نقیض هجا. نقیض ذم. ( یادداشت مؤلف ) . آفرین. تحسی ...
لقب. [ ل َ ق َ ] ( ع اِ ) نام که دلالت بر مدح یا ذم کند. اسمی معنی مدحی یا ذمی را. آن نام که پس از نام نخستین دهند کسی را و حاوی مدحی یا ذمی باشد. نا ...
صفت. [ ص ِ ف َ ] ( ع مص ) در عربی بصورت �صفة� و در فارسی �صفت � نویسند. چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است. ( مقدمه لغت میر سید شریف ) . بیان کردن ...
خصلت. [ خ ِ / خ َ ل َ ] ( اِ ) خوی و صفت خواه نیک باشد و خواه زشت. فروز. فروزه. فروزینه. ( ناظم الاطباء ) . طبع. طبیعت. خوی. عادت. خِلَّت. خیم. ( یاد ...
معیوب. [م َع ْ ] ( ع ص ) عیب ناک. ( آنندراج ) . دارای عیب. مَعیب. ( از اقرب الموارد ) . عیب ناک و عیب دار. ( ناظم الاطباء ) . آهومند. ( یادداشت به خط ...
مخدوش. [ م َ ] ( ع ص ) خراشیده شده و خراش داشته شده . ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . منبع. لغت نامه دهخدا
مخدوم. [ م َ ] ( ع ص ) خدمت کرده شده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . خدمت کرده شده و آغا و صاحب و خداوند. ( ناظم الاطباء ) . بز ...
( مآلک ) مآلک. [ م َ ل ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَاءْلُک و مَاءْلُکَة. ( اقرب الموارد ) . رجوع به مألک و مألکة شود. مالک. [ ل ِ ] ( ع ص ) خداوند. ( ترجمان ...
عشیر. [ ع َ ] ( ع اِ ) ده یک. ( منتهی الارب ) ( دهار ) . دهم حصه از چیزی. ( غیاث اللغات ) . یک جزء از ده ، مانند عُشر. ( از اقرب الموارد ) . ج ، أعش ...
امواج. [ اَم ْ ] ( ع اِ ) ج ِ موج. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . کوهه های آب. خیزابها. موجها: از میان تلاطم امواج محنت سر برآورد و گفت. ( گلس ...
مؤج. [ م ُءْج ْ ] ( ع مص ) گذر کردن آینه زانو در مابین پوست و استخوان. ( ناظم الاطباء ) . ناظم الاطباء این صورت را ضبط کرده است ، اما صحیح کلمه مؤو ...
ذر. [ ذَ ] ( ع فعل امر ) مفرد فعل امر از وذر. مان. بمان. دَع. بگذار. بهل : ذرنی و من خلقت وحیدا. ( قرآن 11/74 ) . قل اﷲ، ثم ذرهم. ( قرآن 91/6 ) . ذر ...
ذرت. [ ذُرْ رَ ] ( ع اِ ) گیاهی است چون نی و آن را میوه ای به بزرگی یک و دو خیار بلفافهائی پیچیده و به درون میوه چوبی است که خوردنی نیست و بر آن دانه ...
غلات. [ غ ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غالی ، از حد درگذشتگان. || کسانی که در عقاید مذهبی غلو کرده و از حد درگذشته باشند. رجوع به غلاة شود. غلات. [ غ َل ْ ل ...
جلد. [ ج َ ] ( ع ص ) چابک از هر چیزی. ج ، اَجلاد، جِلاد، جُلُد. ( منتهی الارب ) . تیز و شتاب. کذا فی الرشیدی. ( آنندراج ) . شتاب و زود و تیز و چست و ...
عاجل. [ ج ِ ] ( ع ص ) مقابل آجل و منه لاتبع العاجل بالاَّجل. ( اقرب الموارد ) . دنیا. ( غیاث اللغات ) . این جهان. ( منتهی الارب ) : نعمت عاجل و آجل ب ...
عاج. [ عاج ج ] ( ع ص ) طریق عاج ؛راه پر از روندگان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . عاج. [ ج ِ ] ( ع اِ ) مبنی بر کسر زجری است مر ناقه را. ( منته ...
عسل. [ ع َ س َ ] ( ع اِ ) انگبین. ( منتهی الارب ) ( دهار ) . شهد. ( غیاث اللغات ) . لعاب زنبور عسل ، مذکر و مؤنث آید و تذکیر آن بیشتر است. ( از اقرب ...
قرح. [ ق َ ] ( ع اِ ) ریش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . تفرق الاتصال اللحمی اذا کان حدیثاً سمی جراحة فاذا تقادم حتی اجتمع فیه القیح سمی قرحة. ج ...
قارح. [ رِ ] ( ع ص ) ستور تمام دندان. ( منتهی الارب ) . و آن در حیوانات سم دار به منزله باذل است در شتر. ( ترجمه از منتهی الارب ) . جمل قارح. ناقة قا ...
جراحت. [ ج ِ ح َ ] ( ع اِ ) خستگی. ( منتهی الارب ) ( از شرح قاموس ) ( از ناظم الاطباء ) . جراحة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ج ، جِراح. و جِرا ...
نقص. [ ن َ ] ( ع اِمص ، اِ ) کمی. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) . کمی در دین و عقل و جز آن . ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ...
وصمت. [ وَ م َ ] ( ع اِ ) عیب. ( غیاث اللغات از بحرالجواهر و صراح اللغة ) : ملک از وصمت غدر منزه باشد. ( کلیله و دمنه ) . مباشرت این شغل بر وجهی کند ...
تنقید. [ ت َ ] ( ازع ، اِمص ) مأخوذ از تازی ، بمعنی تنقاد و انتقاد که بواسطه عمل اماله تنقید می گویند، مانند اعتماد و اعتمید و کتاب و کتیب. ( ناظم ا ...
انتقاد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) سره کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . سره گرفتن. ( ناظم الاطباء ) . بیرون کردن درمهای ناسره از میان درمها. ( از اقرب ال ...
اعتراض. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) آفت رسیدن به زن از جن یا بیماری که مانع از وطی آن گردد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . یقال : اعترض من امرأته ، با ص ...
مزمن. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) بر جای مانده شونده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( غیاث ) . بر جای مانده. کهنه و دیرینه. دارای زمان و ...
نهی. [ ن َهَْ ی ْ ] ( ع مص ) بازداشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 102 ) ( غیاث اللغات ) ( مجمل اللغة ) . وازدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . بازداش ...
درباره واژه �قوطی� و ریشه شناسی آن، می توانم پاسخی دقیق و مستند با استفاده از منابع معتبر و چندجانبه ارائه دهم. - - - واژه �قوطی� و ریشه شناسی ...
واژه �جلواز� که در فارسی به معنای �شعله ور، درخشان� یا در برخی متون به صورت �آتش افروز و پیشرو� آمده، از ریشه ی فعل �جلیدن/جلویدن� و واژه ی �جلو� گرف ...
امتناع. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ، اِ مص ) بازایستادن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . واایستادن. ( مقدمه لغت سیدشریف جرج ...
بصیر. [ ب َ ] ( ع ص ) بینا و نابینا. از لغات اضداد است. ج ، بُصَراء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . بینا. ( غیاث ) ( ترجمان جرجانی ص ...
محیط. [ م ُ ] ( ع ص ) مقابل محاط. اسم فاعل از احاطه. ( کشاف ) . فراگیرنده. درگیرنده و احاطه کننده. ( غیاث ) . صاحب آنندراج گوید در فارسی به صله بر مس ...
( ضابطة ) ضابطة. [ ب ِ طَ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث ضابط. نگاهدارنده هر شیئی را بحد خودش ، و مستعمل بمعنی قاعده و دستور. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . || ...
رابط. [ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) راهب و مرد زاهد و حکیم از دنیا رمیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . راهب و زاهد. ( اقرب الموارد ) . || رابط الحاش : مرد دل ...
( رآب ) رآب. [ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ رؤبة. کفشیرها. ( منتهی الارب ) . رجوع به رؤبة شود. رآب. [ رِ ] ( ع اِ ) کاسه بند. ( منتهی الارب ) . || مرد مصلح و ...
منصوب. [ م َ ] ( ع ص ) بر پای کرده شده. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . بر پای کرده و افراخته و بلندشده و نصب شده و نشانده شده. ج ، مناصیب. ( ناظم ...
نصب. [ن َ ] ( ع اِ ) بیماری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . داء. ( متن اللغة ) ( المنجد ) . نُصب. نُصُب. ( متن اللغة ) . || سختی. ( م ...
من یک چیزی برام جالبه آبادیس چطور این حرف جعلی انتشار می دهد کسی فقط کارش اینه جعل به زمین توهین تهمت عیب دیگران رو بگیر یا در آبادیس خودش ادمین هست ...
این ادعایی که مطرح شده کاملاً نادرست و بدون پشتوانهٔ زبان شناسی و منابع معتبر است. عبارت �به مثابه� یک ترکیب صحیح، کهن و دارای ریشهٔ عربی است و هیچ ر ...
ادعایی که مطرح شده دربارۀ ریشه ی ترکی نام ماهی "اوزون بورون" نیاز به بررسی دقیق دارد. در ادامه هم تحلیل زبان شناسی می کنم و هم منابع معتبر می آورم تا ...
این ادعاهای بی پایه جواب مستند بدهی. بیایید این ادعا را از چند جنبه بررسی کنیم و مستدل رد کنیم: - - - 1. ادعا چیست؟ می گویند: نام یک ماهی ( که ...
عبس. [ ع َ ] ( ع اِ ) گیاهی است ، به فارسی شاپاپک یا سیسنبر و به مصر یرنوف نامند. ( منتهی الارب ) . رستنی است. فارسی آن سابانک است یا سیسنبر است و در ...
نازعات. [ زِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نازعة. رجوع به نازعة شود. نازعات. [ زِ ] ( اِخ ) ( الَ. . . ) نام سوره هفتاد و نهم قرآن مجید، پس از سوره نباء و پیش ...
نبا مترادف نبا: خبر، گفتار دنبال کنید بستن تبلیغات لغت نامه دهخدا نبا. [ ن َ با ] ( اِخ ) مصحف نباء در بیت زیر مقصود قرآن است بنابر قول بعضی مفسران ...
مرسلات. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِمرسِلة، مؤنث مُرسل. رجوع به مرسِل و ارسال شود. مرسلات. [ م ُ س َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مرسَلة، مؤنث مرسَل ، اسم م ...
انسان. [ اِ ] ( ع اِ ) مردم ، واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . مردم. ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( منتهی ال ...
مدثر. [ م ُدْ دَث ْ ث ِ ] ( ع ص ) جامه در سر کشیده. جامه به سر درآورنده. ( یادداشت مؤلف ) . دثار و جامه چسبیده به تن پوشیده. ( ناظم الاطباء ) . خویش ...
مزمل. [ م ُ زَم ْ م ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تزمیل. در پیچنده به جامه و پنهان کننده خود را. ( از منتهی الارب ) . جامه در سرآورده. مدثر. ( السامی ص 35 ...
معارج. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ معراج. ( منتهی الارب ) ( دهار ) . ج ِ معرج [ م ِ رَ / م َ رَ ]. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ معرج و معراج. ( اقرب الموارد ) ...
( حاقة ) حاقة. [ حاق ْ ق َ ] ( ع اِ ) بلای ثابت. ج ، حَواق . ( منتهی الارب ) . || قیامت. ( منتهی الارب ) ( دهار ) . رستخیز، سمیت بذلک لأن فیها حواق ...
قلم. [ ق َ ل َ ] ( ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. ( منتهی الارب ) . || قطع کردن. ( اقرب الموارد ) . در اقرب الموارد قلم به فتح اول و سکون دوم ...
ملک. [ م ُ ] ( اِ ) کلول باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 253 ) . دانه ای باشد بزرگتر از ماش و آن را پزند و خورند و به عربی جلبان خوانند. ( برهان ) نوع ...
قمر. [ ق َ ] ( ع مص ) مراهنه و قمار کردن. ( اقرب الموارد ) . درباختن وغالب آمدن در باختن است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . قمر. [ ق َ م َ ] ( ع مص ...
تحریم. [ ت َ ] ( ع مص ) حرام کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( دهار ) ( آنندراج ) . حرام گردانیدن. ( منتهی ...
طلاق. [ طَ ] ( ع مص ) رها شدن زن از قید نکاح. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) . رها شدن زن از عقد نکاح. ( المصادر زوزنی ) . رها کردن. ( دهار ) . فسخ ...
حدید. [ ح َ ] ( ع اِ ) آهن. ( دهار ) ( ادیب نطنزی ) ( ترجمان عادل بن علی منسوب به جرجانی ) . و هو علی ثلاثة اصناف : شابورقان و نرم آهن و فولاد مصنوع. ...
( جاثیة ) جاثیة. [ ی َ ] ( ع ص ) تأنیث جاثی. بزانو نشسته. ( آنندراج ) . || مجتمعه. جاثیه. [ ی َ ] ( اِخ ) نام سورتی از سور قرآن. ( منتهی الارب ) . ...
زخرف. [ زُ رُ ] ( ع اِ ) کمال خوبی از هر چیزی. زخارف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطب ...
غافر. [ ف ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غفران. آمرزنده گناه. ( ترجمان علامه جرجانی ) . آمرزنده و پوشنده گناه. ( مهذب الاسماء ) ( غیاث ) : همتش آن است تا غ ...
فصلت. [ ف ُص ْ ص ِ ل َ ] ( اِخ ) نام سوره چهل ویکمین از قرآن ، سوره مکیه و پنجاه وچهار آیت است ، پس از سوره مؤمن و پیش از شوری. ( از یادداشت های مؤ ...
زمر. [ زَ ] ( ع مص ) نای زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . نی نواخت ...
صافات. [ صاف ْ فا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ صافّة. صف زدگان. ( مقدمه لغت میر سیدشریف جرجانی ) . فرشتگان صف زده. قوله تعالی : و الصافات صفاً ( قرآن 1/37 ) ؛ ...
مدنی. [ م ُ نا ] ( ع ص ) مرد ضعیف. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . مدنی. [ م ُ ] ( ع ص ) نزدیک شونده. رجوع به ادناء شود. || نزدیک گرداننده. ( ...
فاطر. [ طِ ] ( ع ص ) آفریننده. خالق. ( زمخشری ) . || آغازکننده در کار. ( ناظم الاطباء ) . || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. نوآفریننده. ( مهذب ال ...
مدن. [ م ُ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ مدینه. رجوع به مدینه شود. - سیاست مدن ؛ دانش ملک راندن. ( یادداشت مؤلف ) . مدن. [ م ُ ] ( ع اِ ) مُدُن. ج ِ مدینه. ر ...
اجتماع. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) اجدماع. ( منتهی الارب ) . گرد آمدن. تجمع. اجماع. فاهم آمدن. ( زوزنی ) . تألف. ائتلاف. احتفال. انجمن شدن. فراهم آمدن. ( ت ...
احزاب. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حِزب. گروهها. فوجها: در مدت مقام او بجرجان از احزاب و اصحاب او ظلم بسیار رفته بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ) . و نکایتی قوی به ...
قصص. [ ق َ ص َ ] ( ع مص ) قَص . ( اقرب الموارد ) . رجوع به قَص شود. قصص. [ ق َ ص َ ] ( ع اِ ) سینه یا سر آن یا میانه آن یا استخوان آن. || قصه. || پش ...
( سجدة ) سجدة. [ س َ / س ِ دَ ] ( ع مص ) سر بر زمین نهادن. ( منتهی الارب ) . پیشانی بر زمین نهادن. ( مهذب الاسماء ) : سر از سجده برداری و این شراب کش ...
نمل. [ ن َ ] ( ع اِ ) مورچه. ( منتهی الارب ) . نملان. ( مهذب الاسماء ) . مور. ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) . ج ، نِمال. واحده : نملة. ( ...
نور. ( ع اِ ) روشنائی. ( ترجمان علامه جرجانی ص 102 ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) . روشنی هرچه باشد، یا شعاع روشنی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ...
حج. [ ح َج ج / ح ِج ج ] ( ع مص ) آهنگ کردن. ( منتهی الارب ) . آهنگ کردن به چیزی. القصد الی الشی المعظم. ( تعریفات جرجانی ص 56 ) . قصد. ( ترجمان القرآ ...
طه. [ طا ها ] ( اِخ ) نام سوره بیستم از قرآن کریم. شماره آیات آن یکصدوسی وپنج و نزول آن در مکه معظمه است و قبل از سوره انبیاء و پس از سوره مریم واقع ...
انبیا. [ اَم ْ ] ( از ع ، اِ ) ج ِ نبی ٔ. پیغمبران و وخشوران. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ نبی : با معجز انبیا چه باشد زراقی و بازی دوالک ؟ ابوالفرج رونی. ...
اسرار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ سِرّ . رازها. ( منتهی الارب ) . نهانی ها. بنات الصدور. ( المرصع ) . بنات الضمیر. ( المرصع ) . رجوع به سِرّ شود : تو گوئی ا ...
نحل. [ ن َ ] ( ع اِ ) زنبور انگبین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . مگس انگبین. ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ نظام ) . مگس عسل. ( از اقرب الموارد ) . منج انگ ...
حجر. [ ح ِ ] ( ع اِ ) کناره. کنف. منعه. کنار مردم. ( منتهی الارب ) . بر. و آن از زیر بغل تا کشح باشد و مجازاً حمایت : لشکری که در حجر مجاهدت نما یافت ...
رعد. [ رَ ] ( ع مص ) بانگ کردن آسمان و غریدن آن. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) . بانگ کردن ابر. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ...
هود. ( اِ ) رکو و لته سوخته را گویند که بر بالای سنگ آتش زنه نهند و چخماق بر آن زنند تا آتش در آن افتد. || جامه ای را نیز گفته اند که نزدیک به سوختن ...
انعام. [ اِ ] ( ع مص ) نعمت دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) ، یقال : ...
( بقرة ) بقرة. [ ب َ ق َ رَ ] ( ع اِ ) گاو، نر باشد یا ماده. ج ، بَقَر، بقرات ، بُقُر، بُقران ، بُقّار، اُبقور، بواقر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ...
شفق. [ش َ ف َ ] ( ع اِ ) سرخی شام و بامداد. ( غیاث اللغات ) . سرخی افق پس از غروب آفتاب تا نماز خفتن و نزدیک آن و یا نزدیک تاریکی شب. ج ، اشفاق. ( از ...
فلق. [ ف َ ] ( ع اِ ) شکاف دهن. ( منتهی الارب ) . شکاف. ج ، فلوق : ضربه علی فلق رأسه ؛ یعنی بر مفرق و وسط سر او زد. ( اقرب الموارد ) . || بلا و سختی ...
ارسال. [ اِ ] ( ع مص ) فرستادن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلاء ) ( غیاث ) . گسیل کردن. گسی کردن. ایفاد. فارسیان ، ارسال را بر تحفه و ...
واشر. [ ش ِ ] ( انگلیسی ، اِ ) ابزاری است که در ماشین ها و وسایل مکانیکی به کار میرود و بیشتر در بین دوقطعه که روی هم قرار می گیرند گذاشته می شود و ج ...
مرتکب. [ م ُ ت َ ک ِ ] ( ع ص ) با تهور به کاری درآینده. ( از اقرب الموارد ) . شروع کننده در کاری. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . آغازنده. مشغول شونده. ...
فاش. ( از ع ، ص ) آشکارا و ظاهر. ( آنندراج ) ( غیاث ) . مخفف فاشی ، اسم فاعل از ریشه فشو است که لام الفعل آن در حالت نکره حذف میشود، و در زبان فارسی ...
علت. [ ع َل ْ ل َ ] ( ع اِ ) هوو. ضرّة. ( از اقرب الموارد ) . || آنچه بدان بهانه کنند. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . || نیاز و حاجت. || سختی ...
جلاد. [ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ جَلد. ( منتهی الارب ) . || ج ِ جَلَد. ( ناظم الاطباء ) . || ج ِ جِلدَة. ( منتهی الارب ) . || خرمابن سخت و بزرگ. || شتر ماد ...
جلا. [ ج َ ] ( از ع ، اِ ) سرمه که جلا میدهد بصر را. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . جِلاء. ( اقرب الموارد ) : گر خاک پای دوست خداوند شوق را در ...
غاصب. [ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غصب. بستم ستاننده. به ستم گیرنده. غصب کننده. گیرنده ملک دیگری به زور : اگر خشم نیافریدی هیچ کس روی ننهادی سوی. . . ...
در جواب جدیری یا سعید سرور یک دوستان می توانند برود و استاد هزار چهره پدر ساخته ساز توهین همه چی ببینید در بخش پارس جدیری از حساب قدیمی سعید سرور که ...
در جواب جدیری یا سعید سرور یک دوستان می توانند برود و استاد هزار چهره پدر ساخته ساز توهین همه چی ببینید در بخش پارس جدیری از حساب قدیمی سعید سرور که ...
در جواب جدیری یا سعید سرور یک دوستان می توانند برود و استاد هزار چهره پدر ساخته ساز توهین همه چی ببینید در بخش پارس جدیری از حساب قدیمی سعید سرور که ...
در جواب جدیری یا سعید سرور یک دوستان می توانند برود و استاد هزار چهره پدر ساخته ساز توهین همه چی ببینید در بخش پارس جدیری از حساب قدیمی سعید سرور که ...
در جواب جدیری یا سعید سرور یک دوستان می توانند برود و استاد هزار چهره پدر ساخته ساز توهین همه چی ببینید در بخش پارس جدیری از حساب قدیمی سعید سرور که ...
در جواب جدیری یا سعید سرور یک دوستان می توانند برود و استاد هزار چهره پدر ساخته ساز توهین همه چی ببینید در بخش پارس جدیری از حساب قدیمی سعید سرور که ...
در جواب جدیری یا سعید سرور یک دوستان می توانند برود و استاد هزار چهره پدر ساخته ساز توهین همه چی ببینید در بخش پارس جدیری از حساب قدیمی سعید سرور که ...
در جواب جدیری یا سعید سرور یک دوستان می توانند برود و استاد هزار چهره پدر ساخته ساز توهین همه چی ببینید در بخش پارسی جدیری از حساب قدیمی سعید سرور که ...
در جواب جدیری یا سعید سرور یک دوستان می توانند برود و استاد هزار چهره پدر ساخته ساز توهین همه چی ببینید در پارس جدیری از حساب قدیمی سعید سرور که حساب ...
ولی جواب جدیری یا سعید سرور یک دوستان می توانند برود و استاد هزار چهره پدر ساخته ساز توهین همه چی ببینید در پارس جدیری از حساب قدیمی سعید سرور که حسا ...
پاسخ به ادعا که زبان فارسی �در دربار ساخته شده� و �ربطی به غیر تُرک ندارد�، نیازمند بررسی تاریخی، زبان شناسی و متنی دقیق است. در ادامه پاسخ علمی و مس ...
انفان. [ اَ ] ( ع ص ) بلندبینی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . منبع. لغت نامه دهخدا
انفاش. [ اِ ] ( ع مص ) شب به چرا ماندن ستور را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . شب بچرا گذاشتن گوسفند و شتر را. ( از اقرب الموارد ) ...
انفاه. [ اِ ] ( ع مص ) مانده گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . مانده گردانیدن اشتر. ( تاج المصادر بیهقی ) . || کم دادن کسی را ...
انفاض. [ اِ ] ( ع مص ) بچه دادن شتر. || درویش گردیدن قوم و مردن ستور آنها و سپری شدن توشه یا سپری گردانیدن آن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ...
انفاج. [ اِ ] ( ع مص ) جدا کردن آوند از پستان وقت دوشیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . جدا کردن ظرف از پستان هنگام دوشیدن. ( از اقر ...
انفاط. [ اِ ] ( ع مص ) آبله انداختن کار در دست یا شوخگین کردن آن را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . آبله دار کردن کار دست را. ( از ...
انفاز. [ اِ ] ( ع مص ) تیر بر ناخن گردانیدن تاکجی از راستی معلوم گردد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . تیر بر ن ...
انفاص. [ اِ ] ( ع مص ) بشتاب سخن گفتن. || بسیار خندیدن. || دفعه دفعه کمیز انداختن گوسفند. || بلب اشاره کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اق ...
انفاع. [ اِ ] ( ع مص ) تجارت به عصا کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . تجارت کردن در نفعات ( عصاها ) ( از اقرب الموارد ) . منبع. ...
انفاد. [ اِ ] ( ع مص ) نابود گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . نیست کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( آنند ...
انفار. [ اِ ] ( ع مص ) رمانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) . || یاری دادن. ( منتهی الارب ...
( آنفاً ) آنفاً. [ ن ِ فَن ْ ] ( ع ق ) الاَّن. اکنون. ( مهذب الاسماء ) . هم اکنون. دیگربار. پیش ترک از. اخیراً. سالفاً. اندکی پیش. ( انفاً ) انفاً. ...
انفاس. [ اِ ] ( ع مص ) در شگفت آوردن کسی را. || ترغیب نمودن کسی را در کاری. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . ...
انفاذ. [ اِ ] ( ع مص ) تیر و جز آن بر چیزی گذرانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . بفرستادن تیر و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ...
انفال. [ اِ ] ( ع مص ) غنیمت دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . نَفَل ( غنیمت ) دادن. ( از اقرب الموارد ) . || تبر گرفتن جهت بریدن ...
انفاق. [ اِ ] ( ع مص ) درویش گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . درویش شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ) . بی چیز شدن و ...
معاش. [ م َ ] ( ع مص ) زیستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) . زندگانی کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . ...
( نفقة ) نفقة. [ ن َ ف َ ق َ ] ( ع اِ ) هزینه. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) . آنچه از درم و امثال آن صرف ...
اصطلام. [ اِ طِ ] ( ع مص ) از بیخ برکندن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . از بن برکندن. ( تاج المصادر بیهقی ) . استیصال. ( اقر ...
مؤلف. [ م ُءْ ل ِ ] ( ع ص ) آنکه مصاحبت میکند و سبب می شود آمیزش و دوستی و رفاقت را. || آنکه انس و الفت می گیرد. || آنکه هزار را کامل می گرداند. ( ن ...
تبلیغ. [ ت َ ] ( ع مص ) رسانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( آنند ...
جوارح. [ ج َ رِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جارحة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . اندامها. اندام مردم که بدان کار کنند. دست و پا و دیگر اعضای آدمی. ( غیاث ...
اعضاد. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عَضد، بمعنی ناحیه و کرانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ج ِ عَضد، ناحیه. || یاران. یاوران. کمک کنندگان : اولاد و اعض ...
اعضاء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عُضو، اندام و هر گوشت فراهم آمده در استخوان. ( منتهی الارب ) . ج ِ عُضوو عِضو، اندام و هر گوشت فراهم آمده در استخوان. ( آن ...
نخاع. [ ن َ / ن ِ / ن ُ ] ( ع اِ ) مغز مهره پشت. حرام مغز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . مغز میان مهره پشت. مغز حرام. ( فرهنگ نظام ) . و آن رشته مانن ...
کنتور. [ ک ُ تُرْ ] ( فرانسوی ، اِ ) آلتی که مقدار مصرف برق ، آب ، گاز و غیره را در یک خانه یا یک مؤسسه تعیین کند: کنتور پنج آمپر. کنتور ده آمپر. ( ...
منعقد. [ م ُ ع َ ق ِ] ( ع ص ) بسته شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . بسته شده و بسته و بند کرده و گره زده و بسته شده. ( ناظم الاطباء ) . - منعقداللسان ...
بالق. [ ] ( اِخ ) پادشاه عمالقه در شهر بلقا. معاصر یوشعبن نون. صاحب حبیب السیر می نویسد: دارالملک عمالقه در آن زمان ( زمان یوشع ) بلقا بود و پادشاه ا ...
( موثقة ) موثقة. [ م َ ث َ ق َ ] ( ع مص ) اعتماد کردن. ( آنندراج ) . ثقة. موثق. رجوع به موثق شود. موثقة. [ م ُ وَث ْ ث َ ق َ ] ( ع ص ) ماده شتر استو ...
موثان. [ م َ وَ ] ( ع مص ) درآمیختن چیزی را. || در آب سودن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . و رجوع به موث شود. || اندر آب آغشتن. ( تاج المصادر ...
موثخ. [ م ُ وَث ْ ث َ ] ( ع ص ) مرد سست اندام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . موثوخ الخلق. ( منتهی الارب ) . منبع . لغت نامه دهخدا
موث. [ م َ وَ ] ( ع مص ) مَوَثان. ( منتهی الارب ) . آمیخته شدن چیزی در آب. ( ناظم الاطباء ) . مرث. ( از المصادر زوزنی ) . و رجوع به مرث شود. || در آب ...
استغفار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) آمرزش خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . غفران طلبیدن. مغفرت طلبیدن. طلب مغفرت. ( غیاث ) . توبه کردن : استغفر من ...
( استعارة ) استعارة. [ اِ ت ِ رَ ] ( ع مص ) استعارت. بعاریت خواستن چیزی را. ( منتهی الارب ) . عاریت خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ) . || تنها شدن. انفر ...
قرب. [ ق ُ ] ( ع مص ) نزدیک شدن. نزدیک گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . گویند: قَرُب َ منه قرباً و قُرباناً. ( منتهی الارب ) . قرب. [ ق ُ ] ( ع ...
عقد. [ ع َ ] ( ع مص ) پناه بردن به کسی. ( از منتهی الارب ) : عقد عنقه اًلیه ؛ به وی پناه برد. ( از اقرب الموارد ) . || بستن ریسمان و بیع. ( از منتهی ...
مفارقت. [ م ُ رَ / رِ ق َ ] ( از ع ، اِمص ) از یکدیگر جدا شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مفارقة. و رجوع به مفارقة شود. || ( اِمص ) مأخوذ از تا ...
فرقد. [ ف َ ق َ ] ( ع اِ ) گاوساله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || گاوساله دشتی. ( منتهی الارب ) . گوساله وحشی. ( اقرب الموارد ) . || ( اِخ ) ...
فرقدان. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) فرقدین. دو ستاره درخشان در صورت دب اصغر و به فارسی دو برادران گویند. ( یادداشت به خط مؤلف ) . و بدان دو در مساوات و عدم ...
فرقت. [ف ُ ق َ ] ( ع اِمص ) فرقة. جدایی و مفارقت. ( ناظم الاطباء ) . مقابل وصل. ( یادداشت به خط مؤلف ) : کیست کز وصل تو ندارد سود کیست کش فرقت تو نگ ...
فرقان. [ ف ُ ] ( ع اِ ) ج ِ فَرْق ، به معنی رطل و پیمانه معروف مدینه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به فَرْق شود. فرقان. [ ف ُ ] ( ع اِ ) ...
فرق. [ ف َ ] ( ع اِ ) تار سر که راهی است میان موی سر. ( منتهی الارب ) . راهی در موی سر. ( اقرب الموارد ) . || به کنایت سر را نیز گویند : کیست کز دست ...
نکاتی که در متن بالا مطرح شده، چند بخش دارد: یک بخش تحریف اسامی تُرکی در دوره پهلوی، بخش دوم ادعای ریشه ی ترکی واژه �منور�، و بخش سوم استفاده از لغت ...
در پاسخ به این گونه تحریفات که بدون دانش زبان شناسی تاریخی، ریشه شناسی علمی و شواهد معتبر مطرح می شوند، بهتر است با دلایل مستند و تحلیلی پاسخ داده شو ...
شما دوستان برویدحرف این شخص ببینید ایشان رکورد دارحرف ساختگی هستند ادعایی که در مورد واژه ی �قواره� مطرح شده مبنی بر این که این واژه �ترکی� است و در ...
آخر زبان شناسی پایین دوستان ببینند فقط جای تاسف دارد ادعایی که در متن بالا مطرح شده، ترکیبی از تحریف های زبانی، ناآگاهی از زبان شناسی تاریخی، و تفسی ...
🟥 ۱. �خسته� یعنی ژ خستگی ناشی از آگاه شدن از دروغ های تاریخی؟ ❌ نادرست از دیدگاه زبان شناسی 🔹 واژه ی �خسته� از فارسی میانه xastag ( به معنی آسیب ...
تشک. [ ت َ ] ( اِ ) طسق معرب تشک فارسی است و معنی آن وظیفه ای است که بر اصناف زروع نهند بر هر جریبی و آن را به فارسی تشک گویند، یعنی اجرت. ( مفاتیح خ ...
جود. ( ع اِمص ) گرسنگی. مجدالدین گوید این معنی غریب است و جز در بیت هذلی در جای دیگر دیده نشده است. ( منتهی الارب ) . || بخشش. ( اقرب الموارد ) ( منت ...
حذر. [ ح َ ذَ ] ( ع مص ) پرهیز. ( دهار ) . پرهیز کردن. ( ناظم الأطباء ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) . اجتناب. ترس. ( دهار ) . ترسیدن. ( دهار ) ( ...
کماندو. [ ک ُ دُوْ] ( فرانسوی ، اِ ) گروهی از سربازان که تعلیمات خاصی فراگیرند و در حمله های ناگهانی خدمات مهمی انجام دهند. ( فرهنگ فارسی معین ) . ...
تمام. [ ت َ / ت ُ / ت ِ ] ( ع مص ) بمعنی تَمامه و تِمامه و تم [ ت َ م م / ت ُ م م / ت ِ م م ]. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . ...
دوئل. [ ءِ ] ( فرانسوی ، اِ ) جنگ تن به تن که دو تن به تلافی توهین و اعاده حیثیت کنندبا شمشیر یا طپانچه یا شلاق و غیره و این رسم سابقاًدر ممالک غربی ...
مثقال. [ م ِ ] ( ع اِ ) هم سنگ چیزی. ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیطالمحیط ) . هم سنگ. مقدار. ج ، مثاقی ...
منظور. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) دیده شده. ( آنندراج ) . دیده شده و نگریسته شده و به تأمل نگریسته شده. ( ناظم الاطباء ) . - منظور شدن ؛ دیده شدن. ( ناظ ...
شرخ. [ ش َ ] ( ع اِ ) ج ِ شارخ و در حدیث است : اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم ؛ اراد بالشیوخ اهل القوةعلی القتال. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی ا ...
لغو. [ ل َغ ْوْ ] ( ع ص ، اِ ) سخن بیهوده. ( منتهی الارب ) . لغی . لغوی. سخن نافرجام. ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) . باطل. ( مهذب الاسماء ) . اف ...
معاهده. [ م ُ هََ دَ / م ُ هَِ دِ ] ( از ع ، اِمص ، اِ ) عهد و سوگند و پیمان و شرط. ( ناظم الاطباء ) . معاقده. میثاق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ...
معاهد. [ م َ هَِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَعهَد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) . ج ِ معهد به معنی منزلی که همیشه به وی بازگردند از هر کجا ...
پورسان. ( فرانسوی ، اِ ) بمعنی درصد. و سنجش را بکار رود. صد چند. منبع. لغت نامه دهخدا
مواظبت. [ م ُ ظَ / ظِ ب َ ] ( از ع ، اِمص ) پیوستگی و مراقبت و همیشگی و مداومت. ملازمت و توجه و اشتغال. ( ناظم الاطباء ) . پیوسته بودن بر کاری. لازم ...
ادعاهای جنجالی، ولی بی پشتوانه ی علمی روشنه. من اینجا تلاش می کنم با منابع معتبر تاریخی، زبان شناسی و منطقی پاسخ بدم. بعضی بخش ها درست اشاره کرده، ول ...
تحقیر قومی، تحریف تاریخی و تعمیم های نژادی بدون سند است که نه در راستای دفاع از هویت ترک هاست، نه کمکی به روشنگری تاریخی می کند. من در این پاسخ، با ر ...
ابلیس. [ اِ ] ( اِخ ) ( ظ. از کلمه یونانی دیابلس ) لغویون عرب آنرا از ماده ابلاس به معنی نومید کردن یا کلمه اجنبی شمرده اند، و آن نام مهتر دیوان است ...
انصاف. [ اِ ] ( ع مص ) داد دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ) . عدل کردن. ( از اقرب الموارد ) . داد کردن. ( تاج الم ...
اتلاف. [ اِ ] ( ع مص ) هلاک کردن. ( تاج المصادر ) . نیست کردن. هلاک یافتن. ( مؤید ) . نابود کردن. تلف کردن. افناء : او را بغرامت آن اتلاف و تضییع مو ...
مشاهدت. [ م ُ هََ / هَِ دَ ] ( از ع ، اِمص ) نگریستن. به چشم دیدن. مشاهدة. مشاهده : و کسری را به مشاهدت اثر رنجی که در بشره برزویه هرچند پیداتر بود ر ...
مشاهدات. [ م ُ هََ ] ( ع اِ ) محسوسات. ( محیطالمحیط ) ( اقرب الموارد ) . ملاحظات و معاینات و هر آنچه با چشم درک می شود و مبرهن و مدلل می گردد. ( ناظم ...
مشاهد. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) بیننده و معاینه کننده. ( آنندراج ) . آن که می بیند و می نگرد و مشاهده می کند و ناظر. ( ناظم الاطباء ) . گواه. ج ، شواهد. ( ...
مشاهده. [ م ُ هََ / هَِ دَ / دِ ] ( از ع ، اِمص ) دیدن. ( غیاث ) . مأخوذ از عربی ، ملاحظه و معاینه و ادراک با چشم و بینش و نگاه ونظر. ( ناظم الاطباء ...
طوع. [ طُوْ وَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ طائع. ( منتهی الارب ) . رجوع به طائع شود. طوع. [ طَ ] ( ع مص ، اِمص ) فرمان برداری. فرمان برداری کردن. ( زوزنی ) ( ...
ید. [ ی َ ] ( ع اِ ) دست یعنی از منکب تا انگشتان و یا کف دست و مؤنث آید و اصل آن یَدْی ٌ می باشد و یَدان تثنیه آن. ج ، اَیدی ، یدی [ ی ُ / ی َ / ی ِ ...
( طولاً ) طولاً. [ لَن ْ ] ( ع ق ) بطول. بدرازا. مقابل عرضاً. بدرازی :. . . آن دیار تا روم و از جانب دیگر تا مصر طولاً و عرضاً بضبط ما آراسته گردد. ( ...
بوریا. ( اِ ) مأخوذ از آرامی. حصیری که از نی شکافته مخصوص سازند. معرب آن باری است. ( ابن درید ) . در این زبانها از سومری بعاریت گرفته شده. ( حاشیه ب ...
طلب. [ طِ ] ( ع ص ، اِ ) مرد خواهان زنان. || زن خواسته مرد و معشوق او. گویند: هو طلب النساء و هی طلبه. ج ، اَطلاب ، طِلبة. ( منتهی الارب ) . طلب. [ ...
مرکب. [م َ ک َ ] ( ع مص ) مصدر رُکوب است در تمام معانی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . رجوع به رکوب شود. - یوم المرکب ؛ روزی که خلیفه با ...
ربح. [ رِ ] ( ع اِ ) نفع و سود که از تجارت حاصل می آید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) . نفع و سود. ( ناظم الاطباء ) . سود. ( ترجمان ...
مصالح. [ م َ ل ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مصلحة. نیکیها. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مصلحت به معنی صلاح و خیر کار. آنچه موجب آسایش و سود با ...
مصدوع. [ م َ ] ( ع ص ) دردسرگرفته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . دردمند سر. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
مصداء. [ م ُص َدْ دَءْ ] ( ع ص ) درمی زنگ گرفته. ( مهذب الاسماء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
( مصدة ) مصدة. [ م َ دَ ] ( ع اِ ) باران. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . || سرما. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغ ...
مصدح. [ م ِ دَ ] ( ع ص ) بسیار بانگ کننده از مردم و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
مصدغ. [ م ُ ص َدْ دَ ] ( ع ص ) شتر که بر صدغ وی داغ و نشان نهاده باشند. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) : بعیر مصدغ ؛ شتری که مابین چشم و گوش وی را دا ...
مصد. [ م َ ] ( ع مص ) شیر دادن. ( منتهی الارب ) . || آرامیدن با کنیزک. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . مجامعت کردن. ( تاج الم ...
مصدقین. [ م ُ ص َدْ دِ ] ( ع اِ ) ج ِ مصدق. که بر راستی کسی یا چیزی را گواهی دهند. ( از یادداشت مؤلف ) . مصدقین. [م ُ ص َدْ دِ ] ( ع ص ، اِ ) کسانی ...
مصدری. [ م َ دَ ] ( ص نسبی ) متعلق ومنسوب به مصدر. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به مصدر شود. - وجه مصدری ؛ در دستورهای قدیم ، فعلی را می گفتند که به صور ...
مصدوق. [ م َ ] ( ع ص ) تصدیق کرده شده و راست. ( ناظم الاطباء ) . || راست گفته شده. سخن که به راستی گفته شده است. || موافق وعده بجا آورده شده. منبع. ...
مصدور. [ م َ ] ( ع ص ) دردمند سینه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . سینه گرفته. ( مهذب الاسماء ) . آنکه بیماری سینه دارد. مبتلا به درد ...
مصدوم. [ م َ ] ( ع ص ) کوفته. ( ناظم الاطباء ) . کوفته شده. || صدمه دیده. صدمه خورده. زخم خورده. ضرب دیده. ضربت دیده. آزرده. آسیب دیده از برخورد چیزی ...
مصدع. [ م َ دَ ] ( ع اِ ) راه نرم در زمین درشت. ج ، مصادع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . مصدع. [ م ِ دَ ] ( ع اِ ) پیکان پهن دراز. ...
مصداق. [ م ِ ] ( ع اِ ) آلت صدق چیزی. ( ناظم الاطباء ) . آلة صدق. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ) . چیزی که صدق دیگری از او دریافت شود. نمونه. ( ...
مصدق. [ م ِ دَ ] ( ع اِ ) دلاور راست حمله. ( منتهی الارب ) : شجاع ذومصدق ؛ دلیر بیباک و بی پروا. ( ناظم الاطباء ) . شجاع ذومصدق ، دلاور است. ( آنندرا ...
بطریق. [ ب ِ ] ( معرب ، اِ ) بطریقوس. مجتهد ترسایان باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . زاهد ترسایان. ( شرفنامه منیری ) ( غیاث ) . رئیس مذهب نصاری. ( ناظم ...
مطلول. [ م َ ] ( ع ص ) خون رایگان رفته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . خون مهدور. ( از محیطالمحیط ) . منبع. لغت نامه دهخدا
مطلوح. [ م َ ] ( ع ص ) خالی شکم. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
مطلوب. [ م َ ] ( ع ص ) خواسته و جسته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . جسته و خواهش کرده. ( آنندراج ) . خواسته از حق و جز آن. ج ، مطالیب. ( از اقرب ...
مطلوب. [ م َ ] ( ع ص ) خواسته و جسته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . جسته و خواهش کرده. ( آنندراج ) . خواسته از حق و جز آن. ج ، مطالیب. ( از اقرب ...
مطلق. [ م ُ ل َ ] ( ع ص ) آن که آن را قید نباشد. ( غیاث ) ( آنندراج ) . غیرمقید. بی شرط و قید. مقابل مقید و مشروط. آزاد و رها. لابشرط. ( از یادداشتها ...
( حتماً ) حتماً. [ ح َ مَن ْ ] ( ع ق ) وجوباً. بناگزیر. حکماً. منبع. لغت نامه دهخدا
اختتام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بپایان بردن. آخر کردن ِ کاری. فرجامیدن. ختم کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( مؤید الفضلاء ) . مقابل افتتاح. || ( ...
( تغذیة ) تغذیة. [ ت َ ی َ ] ( ع مص ) خورش دادن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || پرورانیدن. ( ت ...
واژه های فارسی مانند شُلوغ و آواز. بیایید این موارد را به طور علمی و با ارجاع به منابع معتبر بررسی کنیم: - - - ۱. گاثرَ ( gāθā ) در زبان اوستایی ...
واژه ی �راغ� و معنای آن در فارسی و زبان های باستانی مانند سُغدی از نظر ریشه شناسی و معناشناسی بسیار جالب است، و شما درست اشاره کرده اید که کاربرد آن ...
واژه ی �جُلگه / چُلگه� اشاره کرده اید و ریشه یابی قابل توجهی از منظر زبان شناسی تاریخی به ویژه با تکیه بر اوستایی ارائه کرده اید. اجازه دهید به صورت ...
دوستان ببینند چه کسی رسوای عالم می شود در پاسخ سعید سرور هزاران حساب داری در آبادیس کارت جعل و منبع جعل هست خودت که ترک پندار ی روی زمین زمان ادعا دا ...
موضوع واژه �ننه� و ادعاهای مرتبط با آن درباره ریشه شناسی اش خیلی جالب و بحث برانگیزه، به ویژه وقتی پای زبان های مختلف، به ویژه ترکی و فارسی، به میان ...
بررسی دقیق تر منابع تاریخی، زبان شناختی و تطبیقی، این ادعا را از منظر علمی و زبان شناسی تاریخی بررسی می کنم تا مشخص شود ادعای �ترکی بودن واژهٔ مال و ...
در پاسخ به ادعاهایی مثل اینکه �شلوار واژه ای ترکی است� یا برعکس �واژه ای ایرانی/پهلوی است�، نیاز به بررسی علمی و تطبیقی در زمینه زبان شناسی تاریخی، م ...
دربارهٔ واژه ی �دوراغ� بسیار جالب و ارزشمند است، و می توان آن را از چند بُعد ریشه شناسی، جغرافیایی و زبان شناسی تاریخی بررسی کرد. من در ادامه تحلیل ج ...
۱. بررسی واژه �آختن� و معانی و ریشه شناسی آن، ۲. ارجاع به منابع معتبر زبان شناسی و ریشه شناسی، ۳. تحلیل فرهنگی و هویتی واژگان در بستری تاریخی–فلسفی ...
عود. [ ع َ ] ( ع مص ) برگردیدن و بازگشتن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . گردیدن و بازگشتن و یابازگشتن بسوی کسی پس از روی گردان ...
مراجعت. [ م ُج َ / ج ِ ع َ ] ( از ع اِمص ) مراجعه. مراجعة. بازگشتن. ( از غیاث اللغات ) . بازآمدن : علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بد ...
رجعت. [ رَ ع َ ] ( از ع ، اِمص ) رَجْعة. بازگشت. ( غیاث اللغات ) . بمعنی بازگشت به کسر�ر� آمده ، بفتح �ر� فصیح تر است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . ...
مراجع. [ م َ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مرجع. ( منتهی الارب ) . رجوع به مَرجَع شود. مراجع. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) زن که به موت شوی به خانه پدر و مادر خود بازگر ...
مراجعه. [ م ُ ج ِ ع َ / ع ِ ] ( از ع اِمص ) بازآمدن. بازگشت. برگشتن. || رجوع کردن. دوباره رجوع کردن. بازدید. مطالعه : مراجعه به کتاب. - مراجعه دادن ...
شکاک. [ ش َ ] ( ع اِ ) ناحیه و کرانه ای از زمین. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شکاک. [ش ِ ] ( ع اِ ) خانه ها که بر یک رسته باشد. ( ...
عارض. [ رِ ] ( ع ص ) عرض دهنده لشکر. شمارکننده لشکر. بخشی فوج یا سالار فوج. ( غیاث اللغات ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . آنکه سا ...
زکام. [ زُ ] ( ع اِ ) بیماری سر و دماغ که بواسطه ورم تجاویف بینی عارض شود و به فارسی باد در تام و هنگ نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) . عارضه التهاب مخاط ...
اتفاق. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) با هم یکی شدن. یکی گشتن. || هم پشتی کردن. متفق شدن. || سازواری کردن. با یکدیگر موافقت کردن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ) . ...
وقار. [ وَ ] ( ع مص ) وقارة. آهسته و بردبار گردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || به آرام شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ، تر ...
قلاع. [ ق ِ ] ( ع اِ ) ج ِ قلعة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به قلعة شود. || ج ِ قَلْع. ( ناظم الاطباء ) . || ج ِ قِلْع. ( منتهی الارب ) ...
( طایة ) طایة. [ ی َ ] ( ع اِ ) بام. ( منتهی الارب ) . سطح. ( اقرب الموارد ) . || خشک کردنگاه خرما. ( منتهی الارب ) . آنجا که خرما گرد کنند. ( مهذب ا ...
در پاسخ به جدیری که یکی از حساب های فردی به اسم سعید سرور که حساب پایین قرار می دهم دوستان ببینند این جا ادعایی مطرح شده مبنی بر اینکه واژه ی فارسی ...
در این کتاب چنین واژه های رو نگفته ترکی هستند صفحه ۲۴۹ عکس پایین قرار می دهم قورباقغه: غوک. وزغ. ضفدع. از لغات دخیل ترکی در فارسی است. قورباغه. من ...
بررسی واژه �جلبک� و اجزای آن: واژه �جلبک� مرکب است از دو بخش �جل� �بک�. ۱. ریشه �جل� ( Jal ) در فارسی باستان و پهلوی و حتی سانسکریت، �جال� به م ...
هویت. [ هَُ وی ی َ ] ( ع اِ ) هُویّة. رجوع به هُویّة شود. هویة. [ هََ وی ی َ ] ( ع ص ) چاه دورتک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . ج ، ...
اقامت. [ اِ م َ ] ( ع مص ) ضیافت شخصی که از جای واردشود و با لفظ فرستادن استعمال نمایند. ( آنندراج ) . - اقامت فرستادن : شب از مهتاب بالش باج میداد ...
مفضلیات. [ م ُ ف َض ْ ض َ لی یا ] ( اِخ ) نام اشعار مختاره مفضل بن محمد الضبی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به مفضل بن محمدبن یعلی و معجم ا ...
مفضل. [ م ِ ض َ ] ( ع ص ) مرد بسیارفضل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : روز عید فطر بدان حضرت پیوست ، جوان فاضل ...
( مفضلة ) مفضلة. [ م ِ ض َ ل َ ] ( ع اِ ) جامه بادروزه بی آستین که زنان به وقت خدمت و کار پوشند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . مِفضَ ...
منکرات. [ م ُ ک َ ] ( ع ص ، اِ ) چیزهای نامطبوع و نامشروع و ناراست و ناحق. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ مُنکَر: از ایذاء مردمان و دوستی دنیا و جادویی و دیگ ...
منکر. [ م ُ ک َ ] ( ع ص ) ناروا. ( دهار ) . بد و قبیح و ناشایسته و شگفت و امر قبیح که هر که بیند انکار کند و نامشروع به معنی ناشایسته شده. ( آنندراج ...
( الواقعة ) الواقعة. [ اَل ْ ق ِ ع َ ] ( اِخ ) نام سوره ای است از قرآن کریم ، در مکه نازل شده و 96 آیه دارد. و رجوع به واقعة شود. منبع. لغت نامه ده ...
( بذلة ) بذلة. [ ب ِ ل َ ] ( ع اِ ) جامه بادروزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) . لباسی که هرروزه پوشند. ( از اقرب ال ...
( آناناس ) آناناس. ( فرانسوی ، اِ ) نام درختی با میوه ای بهمان نام. گیاهی از دسته آناناسها نزدیک به تیر. نرگسیها از راست. تک لپه ییها . اصل این گیاه ...
( ثلاثة ) ثلاثة. [ ث َ ث َ ] ( ع عدد، ص ، اِ ) ( مذکر ) سه مرد. ( مجمل اللغة ) ثلاث. || ثلاثه متناسبه ؛ عددی را گویند که نسبت اولش به دومش مانند نسبت ...
اهرام. [ اِ ] ( ع مص ) پیر و کلان سال گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . سخت پیر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . پیر کردن. || ضعی ...
قبض. [ ق َ ] ( ع مص ) به پنجه گرفتن : قبضه قبضاً؛ به پنجه گرفت آن را. قبض علیه بیده ؛ بدست گرفت او را و بند کرد. ( منتهی الارب ) . || دست کشیدن و باز ...
مطرح. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) جای انداختن چیزی. ج ، مطارح. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . جای و مقام و محل و جای نهادن چیزی وجای طرح. ( ناظم الا ...
مجبور. [ م َ ] ( ع ص ) به زور بر کاری داشته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . آن که به ستم و قهر وی رابر کاری دارند و آن که به کراهت کاری کند. ( ناظم الاطب ...
خانم مسکنی عزیز سلام پیش از هر چیز، از صمیم قلب برای شما آرزوی سلامتی و بهبودی کامل دارم. کار ارزشمندتان در بستر بیماری – تلاشی برای معنا کردن واژگا ...
سلام خانم مسکنی عزیز بنده باید واقعیت را بگویم روک می گویم - - - 🔻 ۱. ادعای اختراع تار توسط ابن سینا ادعای نادرست و بدون سند است. ساز تار ...
این حساب مال سال قبلا یک دفعه فعال شد چه کسی پشت حساب استاد هزار چهره آبادیس شاهین مرادی یا سعید سرور قول: بنده. برده. مملوک. اسیر. غلام. کنیز. خادم ...
منبع. عکس فرهنگ جغتایی فارسی سلیمان افندی اوزبکی البخارایی داستان های سعید سرور حساب جدیدش شاهین واژه ی به قو در کتاب نیست در کتاب واژه ی به اس ...
در جواب آقای یاشار نیازی بنده با منابع حرف زدم نه فرضیه یا گمان زنی آقا در جواب شما در پاسخ به این ادعاها که به ظاهر در رد ریشه ترکی برخی واژگان مطر ...
فرضیه ی شما درباره ی تطور واژه ی �نوش� از ترکی �ایچ� ( i� ) خلاقانه است و تلاشی ارزشمند برای پیوند دادن زبان شناسی تاریخی ترکی و فارسی. حالا بیایید ب ...
بنده یک حساب کاربری دارم الکی به خودم امتیاز نمی دهم دوستان برود ببینید در بخش واژه ترک و واژه بنده ببینید چه کسی الکی به خودش امتیاز داده تو سلطان د ...
پرسش شما دربارهٔ این است که آیا �فارس ها� در گذشته موسیقی و لباس مخصوص خود را نداشته اند. پاسخ کوتاه این است: خیر، فارس ها همچون دیگر اقوام ایران زم ...
تشریف. [ ت َ ] ( ع مص ) بزرگوار کردن. بزرگ قدر گردانیدن. ( از اقرب الموارد ) . بزرگداشت. بزرگ داشتن. بزرگوار داشتن. حرمت داشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ...
حوض. [ ح َ ] ( ع اِ ) آبدان. برکه. ( منتهی الارب ) . جایی که برای آب در زمین سازند. آبگیر. ( یواقیت العلوم ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . ج ، ح ...
( خزانة ) خزانة. [ خ ِ ن َ ] ( ع اِ ) گنجینه تهی. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) . ج ، خَزائن. || منبع و ...
فحش. [ ف ُ ] ( ع مص ) از حد درگذشتن در بدی. || درگذشتن از حد در جواب و ستم کردن در آن. ( منتهی الارب ) . دشنام. سقط. ناسزا. با دادن یا شنیدن صرف شود. ...
نحیف. [ ن َ ] ( ع ص ) لاغر. نزار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) . خول. ( ناظم الاطباء ) . مرد عاجز. ( آنندراج ) ( غیاث ...
قاتی. ( از ترکی ، ص ) از قاتمک و قاتمق. مخلوط. درهم. قاطی. منبع. لغت نامه دهخدا
خلاف مترادف خلاف: ضد، عکس، مباین، نقیض، مخالف، مغایر، ناسازگار، ناساز ، تخطی، تخلف، سرپیچی، جرم، گناه، ناروا، ناحق ، خطا، لغزش ، دروغ، نادرست ناراست ...
عقب. [ ع َ ] ( ع مص ) پی پیچیدن بر کمان. ( از منتهی الارب ) . �عَقَب � و پی پیچیدن بر کمان و تیر و نیزه ، وآنها را در این صورت �معقوب � گویند. ( از ا ...
ابنیه. [ اَ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ بناء. ساخته ها. ساختمانها. بناها. || پایه ها. بنیان ها. اصل ها. قواعد: کتاب الأبنیة عن حقایق الادویه. || صیغه ها. صیغ ...
مفتش. [ م ُ ف َت ْ ت ِ ] ( ع ص ) جوینده. کاونده. ( از آنندراج ) . کسی که می جوید و می کاود و تفتیش می نماید. ( ناظم الاطباء ) . پژوهنده. ( یادداشت به ...
لازم. [ زِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از لزوم. واجب. ( زمخشری ) . فی الاستعمال به معنی الواجب. ( تعریفات ) . ناگزیر. دربایست. بایا. بایسته. ضرور. کردنی. فری ...
( جملة ) جملة. [ ج ُ ل َ ] ( ع اِ ) همگی چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . همه. ج ، جُمَل. ( منتهی الارب ) . || تماماً. سراسر. ( فرهنگ فارسی م ...
بعضی. [ ب َ ] ( ضمیر مبهم ) چند و چندی. قدری و چندان. ( ناظم الاطباء ) . در لفظ بعضی یای تحتانی برای وحدت است و اگر وحدت منظور نباشد آوردن یاء درست ن ...
اطراف. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَرَف. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67 ) . کنارها و گوشه ها. و فارسیان این را بجای مفرد ا ...
عکس فرهنگ واژه های اوستا شکل کهن واژه چ در جواب به شاهین اسم جدید مبارک استاد هزار چهره آقای سعید سرور حساب جدید مبارک باشه استاد هزار چهره البته ...
واژهٔ �ارتش� را از دید زبان شناسی تطبیقی بررسی می کنیم و به ادعاهایی چون ترک بودن آن یا برساختگی اش در دوره معاصر پاسخ می دهیم. منابع معتبر علمی و دا ...
واژه های �تیره�، �توره�، �تور�، و همچنین ریشه ی واژه �ترک / تورک� را بررسی کنیم و ببینیم آیا این واژه ها از نظر ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) و زبان شناسی ...
من به خاطر حرفایی که زدم چون خوب دقت نکردم ولی خوب بعدش دقت کردم دیدم شما هستید بخشید شرمنده هستم.
با بررسی های انجام انگار چنین فردی به اسم مهرآشیان مسکنی وجود اگر چیزی گفتمبه شما عذرخواهی می کنم و شرمنده هستم ببخشید خانم گرامی
آیا ما شعر ی معاصر به اسم مصیب مهرآشیان مسکنی داریم نمی دام چرا آبادیس لینک نگذاشته دوباره می گذارم فقط این اسم مصیب مهرآشیان مسکنی در آبادیس هست.
شما گفتید استاد دوست گرامی نام مرادر گوگل سرج بزن خودم از بزرگترین شاعران معاصر هستم ویکی ما زدیم نبود استاد لینک رو قرار می دهم استاد ولی یک چیز دار ...
فرمایش شما ترکیبی است از نگرش های تاریخی، زبان شناختی، هویتی و همچنین نقد به تعصبات زبانی و قومی که در فضای ایران دیده می شود. برای پاسخ دقیق، علمی و ...
درباره ی ریشه شناسی واژگان �یورو�، �برو�، �رو�، �گنج� و مقایسه آنها با واژگان زبان ترکی بسیار مهم است و نیاز به بررسی دقیق زبان شناختی از دیدگاه تطبی ...
( محولة ) محولة. [ م ُ ح َوْ وَ ل َ ] ( ع ص ) تأنیث محول. بازگذارده شده. واگذارده. محوله. محوله. [ م ُ ح َوْ وَ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خمی ...
معبود. [ م َ ] ( ع ص ) پرستش کرده شده. ( آنندراج ) . پرستش شده. ( ناظم الاطباء ) . آنکه او را پرستند. عبادت شده. پرستیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ...
بطر. [ ب َ ] ( ع مص ) کفانیدن جراحت. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ریش بشکافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . شکافتن. زخم. ( مؤید الفضلاء ) ...
مؤثر. [ م ُ ءَث ْ ث ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تأثیر. گذارنده اثر و نشان. ( از منتهی الارب ) . اثر و نشان گذارنده. ( آنندراج ) . اثرکننده و در چیزی ا ...
بطلان. [ ب ُ ] ( ع مص ) ناچیز شدن. ( منتهی الارب ) . باطل شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 26 ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . بُطل. ( منتهی الارب ) . ...
بطل. [ ب ُ ] ( ع مص ) ناچیز و فاسد گشتن چیزی. ( ناظم الاطباء ) . بُطول بطلان. ( ناظم الاطباء ) ( ازآنندراج ) . ناچیز شدن. ( منتهی الارب ) . ناچیز و ض ...
بطن. [ ب َ ] ( ع اِ ) شکم. خلاف ظهر ( مذکر است ) . ج ، اَبْطُن و بُطنان و بُطون. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . شکم انسان و حیوان. ( فرهنگ نظام ) ...
بطی. [ ب َطْ طی ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ عبیداﷲبن. . . بطی. ازپیشوایان علم حدیث و فقیهان حنبلیان بود. وی به سال 387 هَ. ق. درگذشت. ( از اللباب فی تهذیب الا ...
اجراء. [ اِ ] ( ع مص ) راندن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ) ( منتهی الارب ) . براندن. روان کردن. بدوانیدن. || وکیل کردن کسی را. || وکیل فرستادن. || دانه ...
اجرام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ جِرْم. تن ها. اجسام ( و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام درکثیف ) : چون از وصول او خبر یافتند شادمان گشتند و حیاتی ت ...
اجرا. [ اَ ] ( ع اِ ) بهرِ. برای ِ: فعلت ُ ذلک من اَجراک َ؛ کردم این کار را ازبهر تو. ( منتهی الارب ) . اجرا. [ اَ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از جریان. ...
تصاعد. [ ت َ ع ُ ] ( ع مص ) دشوار شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || ببالا برشدن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( از اقرب ا ...
فضیلت. [ ف َ ل َ ] ( ع اِمص ) فضیلة. رجحان. برتری. مزیت. فزونی. ( از منتهی الارب ) : آدمیان را به فضیلت نطق و مزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید. ...
مراتب. [ م َ ت ِ ] ( ع اِ ) درجات. طبقات. رتبه ها. ج ِ مرتبه. رجوع به مرتبه شود : تا طبعها مراتب دارند مختلف آب است بر زمین و اثیر است بر هوا. مسعود ...
مصیب مهر آشیان مسکنی آقای سعید سرور نقش یشون هستند پاسخ به چنین متونی نیازمند برخورد علمی، مستند و بدون تعصب است. متن شما پر از شوخی، طنز، یا شاید هم ...
درباره ی ریشه شناسی واژه ی �آبشار� و ارتباط احتمالی آن با واژه های ترکی، اوستایی و ریشه های کهن تر است، و جای بررسی عمیق و دقیق دارد. در ادامه با نگا ...
در جواب دوست گرامی یاشار نیازی یا درست تر بگویم یکی دیگر از حساب استاد هزار چهره آبادیس سعید سرور 📌 ۱. بررسی واژه �چاخیر� در ترکی واژه چاخیر ( �a ...
مصیب مهر آشیان مسکنی آقای سعید سرور نقش یشون هستند اجازه دهید در چند بخش جداگانه به موضوعاتی که مطرح کرده اید، پاسخ مستند و محترمانه بدهم: - - - ...
خانم مصیب مهر آشیان مسکنی آقای سعید سرور نقش یشون هستند بخش اول: واژه هایی مانند �نخست�، �اول�، �بدوی�، �ابتدا�، �مبتدی� و نقش عربی سازی ۱. واژه س ...
( فعلاً ) فعلاً. [ ف ِ لَن ْ ] ( ع ق ) عملاً. مقابل قولاً. ( یادداشت مؤلف ) : بر دست و زبان ایشان هرچه رفته باشد فعلاً و قولاً، هرآینه در افواه افتد ...
اجبار. [ اِ ] ( ع مص ) جبر. بستم بر کاری داشتن. ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) . بستم بر سر کاری داشتن. ( تاج المصادر ) . || بمذهب جبر منسوب کردن. ( منتهی ...
حس. [ ح َ س س ] ( ع مص ) حیله ای که حذاقت و جودت نظر و قدرت بر تصرف باشد. ( منتهی الارب ) . حیله کردن. || ائت به من حسک و بسک ؛ ای من حیث شئت. ( منته ...
لکنت. [ ل ُن َ ] ( ع اِمص ) لکنه. گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن که به هندی هکلانا گویند. ( غیاث ) . درماندن به سخن. ( منتهی الارب ) . لکن. لکنونة. لک ...
مطلع. [ م َ ل َ / م َ ل ِ ] ( ع اِ ) جای برآمدن آفتاب و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . محل طلوع و جای برآمدن آفتاب و جز آن. ( ...
تهاتر. [ ت َ ت ُ ] ( ع مص ) بر یکدیگر دعوی باطل کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . یکدیگر را تکذیب کردن. منه ال ...
تشکیل. [ ت َ ] ( ع مص ) صورت کردن آن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . صورت دادن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . تصویر چیزی. ( از اقرب الموارد ) ...
طعم. [ طَ ] ( ع اِ ) شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست و ترشی و نمکینی در خوردنی و نوشیدنی. ج ، طُعوم. مزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . چشش. یقال : ...
کلوب. [ ک ُ ] ( فرانسوی / انگلیسی ، اِ ) باشگاه. انجمن. ( فرهنگ فارسی معین ) . باشگاه. جشنگاه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کلوب. [ ک ُ ] ( اِ ) ...
محفل. [ م َ ف ِ ] ( ع اِ ) گردآمدنگاه مردم و انجمن. ج ، محافل. ( منتهی الارب ) . جای فراهم آمدن مردمان. ( ناظم الاطباء ) . انجمن. ( یادداشت مرحوم دهخ ...
حمد. [ ح َ ] ( ع اِمص ) ستایش و شکر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . نقیض ِ ذم و نکوهش. و حمد اعم است از شکر. سپاسداری. و به اصطلاح خاص بیان کبریا ...
انغام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ نَغَم و نَغم. ( از اقرب الموارد ) . رجوع به نغم شود. منبع. لغت نامه دهخدا
استحمام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بگرمابه شدن. به آب گرم رفتن. حمام رفتن. بحمام رفتن. || غسل کردن به آب گرم ، و سپس بمعنی غسل کردن آمده است به هرآب که باش ...
صاف. ( از ع ، ص ) مخفف صافی. ( غیاث اللغات ) . مخفف صاف ( صافی ) ، نعت فاعلی از صفو. روشن. خالص. بی دُرد. ناصع : ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش فکن ...
تفهیم. [ ت َ ] ( ع مص ) دریاوانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( آنندراج ) . فهمانیدن. ( منتهی الار ...
عمل. [ ع َ م َ ] ( ع مص ) کار کردن. ( منتهی الارب ) . کار کردن و انجام دادن و ساختن. ( از اقرب الموارد ) . || مبالغه نمودن در رنج و آزار کسی : عمل به ...
هذیان. [ هََ ذَ ] ( ع مص ) بیهوده دراییدن از بیماری و خواب و جز آن. ( منتهی الارب ) . چرند و پرند. گفتار بیهوده. پرت و پلا. ( یادداشت به خط مؤلف ) . ...
حصول. [ ح ُ ] ( ع مص ) حاصل شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . بحاصل آمدن. بحاصل شدن. به دست آمدن. حاصل گردیدن. پیدا شدن. ( دهار ) . باقی ماندن. ...
توبیخ. [ ت َ ] ( ع مص ) سرزنش کردن. ( زوزنی ) ( دهار ) . نکوهیدن و بیم و تهدید کردن و سرزنش نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ...
مجهول. [ م َ ] ( ع ص ) در لغت هر شی نامعلومی را گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . نادانسته. ( غیاث ) ( آنندراج ) . نامعلوم. دانسته ناشده. ناشناس. ناش ...
بیان. [ ب َ ] ( ع اِ ) فصاحت و زبان آوری. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . فصاحت. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) . حدیث : ان من البیان لس ...
اعلان. [ اِ ] ( ع مص ) آشکارا کردن. یعدی بنفسه و بالباء. ( منتهی الارب ) . آشکار کردن. ( ناظم الاطباء ) . آشکارا کردن و ظاهر کردن. یعدی بنفسه و بالبا ...
اعلا. [ اَ ] ( ع ن تف ، اِ ) اعلی. بلند و نفیس و برگزیده از هر چیزی و بالای هر چیزی. ( ناظم الاطباء ) : چون تجاسر کرده خاطر مختصر کردم سخن کاین تجاسر ...
بنظر. [ ب ُ ظَ ] ( ع اِ ) تلاق و تندی میان دو لب فرج زن. ( ناظم الاطباء ) . فنج. قرن. چوچوله. تندی میان دو لب فرج زن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . منبع. ...
انبساط. [ اِم ْ ب ِ ] ( ع مص ) گسترده و پهناور گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . انتشار. ( از اقرب الموارد ) . گسترده شدن. ( آنندراج ) . ...
فی. ( ع حرف جر ) حرف جر است. ( منتهی الارب ) . حرف جر است و ده معنی دارد: یکی معنی ظرفیت حقیقی � : غلبت الروم فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون ...
عابد. [ ب ِ ] ( ع ص ) پرستنده خدا و ملتزم به شرائع دین. ( از اقرب الموارد ) . پرستنده. عبادت کننده : عابدان را پرده این خواهد درید زاهدان را توبه آن ...
اکتلال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) درخشیدن برق. گویند: اکتل الغمام بالبرق ؛ درخشید ابر و برق زد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) . درخشیدن برق. ( آنندرا ...
هاضمه. [ ض ِ م َ ] ( ع ص ) مؤنث هاضم. هضم کننده طعام. گوارنده. || ( اِ ) یکی از هشت خادم نفس نباتی است که غذا را می پزد : نشان هاضمه طباخ و نام دافع ...
جهاز. [ ج َ ] ( ع اِ ) رخت مرده و عروس و مسافر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به جِهاز شود. || مجموعه اعضایی که عمل معینی را انجام دهند. دس ...
با استناد به منابع معتبر شواهدی را بررسی می کنیم: - - - ✅ ۱. پارس قوم فرهنگی یا صرفاً سیاسی بود؟ پارس ( Parsa ) در منابع آشوری به عنوان یک منطق ...
بیایید گام به گام به این موضوع پاسخ بدهیم و با منابع و دلایل معتبر به بررسی ادعای نبود �ق� در زبان فارسی و زبان های دیگر ( ترکی و عربی ) بپردازیم. ...
آقای ناشناس در واقعیت استاد هزار چهره آبادیس آقای سعید سرور هست. خرفت. [ خ ِ رِ ] ( از ع ، ص ) کندفهم. کندذهن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . کودن. بیحس. م ...
آقای مجید فکوری اما در اصل استاد هزار چهره آبادیس استاد سعید سرور هست کس. [ ک َ] ( اِ ) مردم باشد، چه کسی مردمی و ناکسی نامردمی را گویند. ( برهان ) ...
علی سیف یا در درست تر بگویم دوست گرامی سعید سرور البته دیوار حاشا بلنده استاد هزار چهره آبادیس سعید سرور 🟦 ۱. ریشه و جایگاه زبان فارسی در میان زبان ...
سؤال بسیار مهم، عمیق و بحث برانگیزی مطرح کردید، که هم جنبه ی تاریخی دارد و هم به نقد روایت های رسمی ـ خصوصاً روایت سازی های دوره ی پهلوی ـ می پردازد. ...
بحث واژه شناسی واژه ی �مال� بسیار جالب و چندلایه است، زیرا این واژه در زبان های گوناگون از جمله فارسی، ترکی، عربی و حتی اوستایی کاربرد و معانی متفاوت ...
جلیل. [ ج َ ] ( ع ص ) کلانسال. ( از منتهی الارب ) . || بزرگوار ( ناظم الاطباء ) . بزرگ قدر. ( منتهی الارب ) . آنکه قدر و مرتبه وی بلند باشد. ( ناظم ا ...
جنایت. [ ج ِ ی َ ] ( از ع ، اِ ) گناه. || ( مص ) گناه کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . || چیدن میوه از درخت. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( ربنجنی ) . بکسر ج ...
فحاش. [ ف َح ْ حا ] ( ع ص ) مرد فحش گوی. ( منتهی الارب ) . مؤنث آن فحاشة است. ( اقرب الموارد ) . زشتگوی. ( ربنجنی ) . آنکه دشنام بسیار گوید. بدزبان. ...
تشبیب. [ ت َ ] ( ع مص ) صفت جمال زن و حال خود با وی بگفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . وصف جمال زن و حال خود با وی در شعر بگفتن. ( زوزنی ) . غزل گفتن یعن ...
طائف. [ ءِ ] ( ع ص ، اِ ) پاسبان شب. عسس. شبگرد. ( منتهی الارب ) . || خانه کمان که مابین گوشه و ابهر است و یا نزدیک عظم ذراع از کبد قوس. ( تاج العروس ...
تشبیه. [ ت َ ] ( ع مص ) مانند کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المن ...
ارب. [ اِ رِ ] ( اِخ ) در اساطیر یونان پسر کائو و شب ، و بقول دیگر، برادر شب است که با او ازدواج کرد و از ایشان اثیر ( اِتِر ) و روز پدید آمد. هی ژَن ...
حاجت. [ ج َ ] ( ع اِ ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:در مجمع السلوک آمده است : ضرورت مقداری را گویند که آدمی بی آن بقا نیابد و آن را حقوق نفس نیز گو ...
احتیاج. [ اِ ] ( ع مص ) نیازمند گشتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ) . نیازمند شدن. حاجتمند شدن. افتقار. فقر. بی چیزی. حاجت. حاجتمندی. حاجتومندی. نیازومند ...
مرضع. [ م َ ض َ ] ( ع اِ ) سر پستان و هر جایی که مکیده شود. ج ، مَراضع. ( ناظم الاطباء ) . پستان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مرضع. [ م ُ ض ِ ] ( ع ص ...
معنی مُؤْمِنُ: مؤمن - آن کس که یقین و باور دارد - با ایمان - کسی که امنیت بدهد ، ودر امان خود حفظ کند - امنیت دهنده معنی مُّؤْمِنَةً: زن مؤمن - زن با ...
استبداد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بخودی خود کار کردن. بخودی خود بکار ایستادن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) . بخودی خود بکاری قیام کردن. ( زوزنی ) ...
مشروط. [ م َ ] ( ع ص ) لازم گردانیده شده و پیمان کرده شده. ( آنندراج ) . پیمان شده و ملزم کرده شده. تعلیق کرده شده چیزی به چیزی دیگر. شرطشده. ملزم شد ...
مشروطه. [ م َ طَ ] ( ع ص ) مشروطة. مؤنث مشروط. رجوع به مشروط شود. || ( اصطلاح منطق ) در منطق قضیه ای که در آن شرط به کار رفته باشد و آن انواع دارد: ...
مجاور. [ م ُ وِ ] ( ع ص ) همسایه. ( دهار ) . همسایگی کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) همجوار و همسایه و در پهلو و در کنار و هم پهلو. ( ناظم الاطباء ) : تر ...
منحرف. [ م ُ ح َ رِ ] ( ع ص ) بگشته. فروگردیده. ( زمخشری ) . خمیده و برگشته شونده. ( آنندراج ) ( غیاث ) . آنکه میل می کند و برمی گردد. خمیده و برگشته ...
ملحد. [ م ُ ح ِ ] ( ع ص ) از راه حق برگردنده و فاسق و بیدین. ( غیاث ) ( آنندراج ) . از راه حق برگشته و فاسق و بیدین و کافر و بت پرست. ( ناظم الاطباء ...
مشرک. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) شریک شده و انبازگردیده و عام. ( ناظم الاطباء ) . مشرک. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) کافر. مُشرکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . کسی ک ...
مشروح. [ م َ ] ( ع ص ) پیدا و نمایان کرده شده. ( آنندراج ) . بیان کرده شده. نمایان کرده شده. ذکرشده و ظاهرشده و شرح داده شده. در پیش بیان شده. ( از ن ...
کافر. [ ف ِ ] ( ع ص ، اِ ) ضد مؤمن. بی دین. بی کتاب. ناگرونده. ناگرویده. ناخستو. ( مهذب الاسماء ) ( مجمل اللغة ) ( دستورالاخوان ) ( منتهی الارب ) ( ...
حنیف. [ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) مایل از هر دین باطل بسوی دین اسلام ثابت بر آن. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || برگشته ا ...
مسلمان. [ م ُ س َ ] ( ص ) متدین به دین اسلام. ( ناظم الاطباء ) . صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج گوید: مسلمان در اصل �مسلم مان � بوده است ، ...
اسلام. [ اِ ] ( ع مص ) گردن نهادن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . || اسلام آوردن. ( منتهی الارب ) . مسلمان شدن. ( ت ...
مذهب. [ م َ هََ ] ( ع اِ ) در اصطلاح علم کلام اسلامی ، طریقه ای خاص در فهم مسائل اعتقادی ، خاصه امامت که منشاء اختلاف در آن توجیه مقدمات منطقی و یا ت ...
عصبی. [ ع َ ص َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عصب. بسیارپی. رجوع به عَصَب شود. || ( اصطلاح پزشکی ) مربوط به عصب و سیستم اعصاب. ( فرهنگ فارسی معین ) . - حال ...
عصبیت. [ ع َ ص َ بی ی َ ] ( ع اِمص ) عَصَبیّة. حمایت و طرفداری و مدافعه از کسی که خود را به شخص بستگی داده و یا شخص بدان بستگی دارد. ( ناظم الاطباء ) ...
عصبانی. [ ع َ ص َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عصب ، با زیادت الف و نون برای تأکید، مثل ربانی و لحیانی و برانی و روحانی و جسمانی و صمدانی. ( یادداشت مرحوم ...
عصابات. [ ع ِ ] ( ع اِ ) در تداول امروز عرب زبانان ، ج ِ عِصابة است به معنی گروه از مردمان ، و اصطلاحاً بر چریکها اطلاق شود. - حرب العصابات ؛ جنگها ...
عصاب. [ ع َص ْ صا ] ( ع ص ) ریسمان بر و ریسنده. ( از منتهی الارب ) . ریسمان گر و ریسنده. ( آنندراج ) . بسیار ریسنده. ( ناظم الاطباء ) . غزّال. ( اقرب ...
( عصابة ) عصابة. [ ع ِ ب َ ] ( ع اِ ) آنچه بدان بسته شود، و سربندو دستار سر. ( منتهی الارب ) . آنچه بسته شود از مندیل و عمامه و غیره. ( از اقرب الموا ...
( عمامة ) عمامة. [ع ِ م َ ] ( ع اِ ) زره خود که در زیر قلنسوه پوشند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . مِغفَر. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( ...
عمان. [ ع َم ْ ما ] ( اِ ) ج ِ عَم به سیاق فارسی. برادران پدر. رجوع به عَم شود : تا اعیان معتمدان حشم آن جانب کریم و عمان و برادران و فرزندان. . . به ...
عمو. [ ع َم ْوْ ] ( ع اِمص ) گمراهی. ( منتهی الارب ) . ضلال. || خواری و فروتنی. ذلت و خضوع. ( از اقرب الموارد ) . || میل کردن به چیزی. ( منتهی الارب ...
عم. [ ع َ ] ( علامت اختصاری ) اختصاری و رمزی است از �علیه السلام �. درود بر او باد. رجوع به علیه السلام شود. عم. [ ع َ مِن ْ ] ( ع ص ) عَمی. کور و ن ...
خال. ( ع اِ ) نقطه سیاه بر روی. ( مهذب الاسماء ) ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( شرفنامه منیری ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . صاحب فرهنگ آنندر ...
( خالة ) خالة. [ ل َ ] ( ع اِ ) مؤنث خال. خواهر مادر. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . یقال : �هما ابنا خالة� و لا یقال ابناعمة. ( ناظم الاطباء ) . رج ...
ممکن. [ م ُ ک ِ ] ( ع ص ) چیزی که صلاحیت ظهور و بروز داشته باشد. شایان. ضد محال. دست دهنده و پیداشونده. ( ناظم الاطباء ) . دست دهنده. ( دهار ) ( غیاث ...
( آلات ) آلات. ( ع اِ ) ج ِ آلت. افزارها. ابزارها. ادوات. سازوبرگ. ساز. ساختگی ها. اسباب. سامان : سکندر بیامد بدشت نبرد همه خواسته سربسر گرد کرد ز تخ ...
ادوات. [ اَدَ ] ( ع اِ ) ج ِ اَداة. آلت ها. آلات حصول چیزی. ( غیاث اللغات ) . اسباب. دست افزارها : چنانکه ظهورآن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد، اثر این ...
( مجلة ) مجلة. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) پوستک آبله که در آن آب گرد آید از اثر کار. ج ، مِجال و مَجل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . م ...
شاهین تبریز ی و عبدالرضا بهنام رضایی و امین و تمام این حساب مال استاد هزار چهره آبادیس سعید سرور هست. خاک در اصطلاح کشاورزی : جنس خاک اراضی زراعتی م ...
جواب هوش مصنوعی به بنده سؤالی که مطرح کردی بسیار عمیق، چندوجهی و از نظر تاریخی، اجتماعی و سیاسی حساس است. برای پاسخ دقیق و مستند به این بحث، ابتدا ب ...
بررسی نکات مطرح شده از دیدگاه زبان شناسی تاریخی، ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) ، و منابع معتبر می پردازم: - - - 🟩 ۱. �به چه روزی افتادن� یعنی چه؟ ا ...
اتخاذ. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) گرفتن. برگرفتن. فراگرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . ایتخاذ. اخذ. منبع. لغت نامه دهخدا
تحلیل. [ ت َ ] ( ع مص ) بسی به جای فروآمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . فرودآمدن در جایی. ( زوزنی ) . تحلیل به مکانی ؛ فرودآوردن به جایی. ( منتهی الارب ) ...
دعوت. [ دَع ْ وَ ] ( ع مص ، اِمص ) دعوة. خواندن. خواهش و طلب. ( ناظم الاطباء ) . || خواندن کسی را برای دادن طعام و غیره. ( غیاث ) ( از آنندراج ) . خو ...
متشکل. [ م ُ ت َ ش َک ْ ک ِ ] ( ع ص ) صورت گیرنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . و رجوع به تشکل شود. متشکل. [ م ُ ت َ ش َک ْ ...
سحر. [ س َ ح َ] ( ع ص ) وقت آخر شب و زمان پیش از صبح ، و بعضی شراح نوشته اند که سحر آن وقت را گویند که ششم حصه از شب مانده باشد یعنی چهار پنج گهری شب ...
کسبه. [ ک ُ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) کسب. کنجاره را گویند و آن باقیمانده و ثفل تخمهایی باشد که روغن آن را گرفته باشند. ( برهان ) . ثفل چیزی باشد روغن گرفته ...
ابتلاج. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) صبح برآمدن. صبح دمیدن. روشن گردیدن صبح. روز دمیدن. بامداد شدن. روز برآمدن. منبع. لغت نامه دهخدا
کسب. [ ک ُ ] ( ع اِ ) کنجاره روغن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ثفل روغن و عصاره آن و معرب است. ( از اقرب الموارد ) . نخاله هرتخمی که روغن آن ر ...
مناعت. [ م َ ع َ ] ( ع اِمص ) عزت و عزت نفس و متانت. ( ناظم الاطباء ) . عزت نفس داشتن. علو طبع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . مناعة. رجوع به مناعة ...
حین. [ ح َ ] ( ع اِ ) مرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . هلاکی. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) . هلاک. ( اقرب الموارد ) . || بلا و آزمایش. ( منتهی ...
( خیمة ) خیمة. [ خ َ م َ ] ( ع اِ ) هر خانه مستدیر. خیم. || سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه آن نشینند. || هر خانه ای که از چوبها ...
اهداف. [ اِ ] ( ع مص ) به پنجاه نزدیک گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . به پنجاه نزدیک رسیدن. ( آنندراج ) || برآمدن بر چیزی. ( منتهی الارب ) ...
تریب. [ ت َ رَی ْ ی ُ ] ( ع مص ) تریب بکسی ، دیدن از وی چیزی که به شک اندازد وی را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) . || تریب از کسی یا چیزی ، ترسی ...
اسراف. [ اِ ] ( ع مص ) گزاف کاری کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . گزافه کاری. ایعاث. اقعاث. گزاف کردن. ( زوزنی ) . درگذشتن از حدّ میانه. از حدّ تجاوز کر ...
افراط. [ اِ ] ( ع مص ) فرمودن کسی را کار مالایطاق. || سبقت و مبادرت نمودن در برآوردن شمشیر از نیام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || شتابانیدن. ...
اعتدال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) میانه حال شدن در کمیت. ( ناظم الاطباء ) . میانه حال شدن در کمیت و کیفیت. ( منتهی الارب ) . میانه حال شدن در گرمی و سردی و ...
تفریط. [ ت َ ] ( ع مص ) هیچکاره گردانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ضایع کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . || ...
معتدل. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) راست و برابر. و رجوع به اعتدال شود. || میانه حال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . به اندازه متوسط. میانه ...
اعلام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عَلَم. علمهای فوج و بیرقها. ( آنندراج ) . ج ِ عَلَم ، درفش و پرچم. ( منتهی الارب ) . ج ِ عَلَم ، رایت. درفش. ( از اقرب الم ...
همت. [ هَِ م ْ م َ ] ( ع اِمص ، اِ ) همة. اراده و آرزو و خواهش و عزم. ( ناظم الاطباء ) : همت او بر فلک ز فلخ بنا کرد بر سر ایوان فکند بن پی ایوان. ...
واحد. [ ح ِ ] ( ع عدد، اِ ) یک. نخستین عدد. هو اول عدد الحساب. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . یکی. ( آنندراج ) ( ناظ ...
( ذیلاً ) ذیلاً. [ ذَ لَن ْ ] ( ع ق ) در ذیل. در زیر. در پائین. بعد از این. کمی بعد، پس از این. بعد. سپس. بعید هذا. منبع. لغت نامه دهخدا
محزن. [ م ُ زِ ] ( ع ص ) اندوهگین کننده. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . هر آنچه سبب اندوه و آزردگی میگردد. ( ناظم الاطباء ) . غم انگیز. غم آور. اند ...
هضم. [ هَُ ض ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ هضوم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || ج ِ هضماء. ( اقرب الموارد ) . هضم. [ هََ ] ( ع مص ) انبوهی کردن بر گرو ...
مساوات. [ م ُ ] ( ع اِمص ) مساواة. برابری و همواری و برابرکردگی و برابرآمدگی و همسری و عدالت. ( ناظم الاطباء ) . معادله. یکسانی. مماثله. تساوی. برابر ...
در مورد جمله ی ببین طفلکی به چه روزی افتاده� و جمله ی مشابه �به چه روزی افتادن�، باید چند نکته ی زبانی، اصطلاحی و ریشه شناختی رو روشن کنیم. - - - ...
بررسی نکات مطرح شده از دیدگاه زبان شناسی تاریخی، ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) ، و منابع معتبر می پردازم: - - - 🟩 ۱. �به چه روزی افتادن� یعنی چه؟ ا ...
بررسی نکات مطرح شده از دیدگاه زبان شناسی تاریخی، ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) ، و منابع معتبر می پردازم: - - - 🟩 ۱. �به چه روزی افتادن� یعنی چه؟ ا ...
جواب هوش مصنوعی به دوست عزیز سعید سرور با حساب دیگرش برداشت من از حرف هاتون اینه که دارید به تفاوت بین �درک انسانی از واقعیت� و �درکی که هوش مصنوعی ...
در مورد واژه ی �کار� و این که آیا ریشه ی آن از زبان های ایرانی ( مثل اوستایی و پهلوی ) است یا از زبان ترکی ( و به ویژه از فعل �قاییرماق� یا �قایرماق� ...
دربارهٔ ریشه واژه �بنده� از منظر زبان شناسی تورکی می پردازم، سپس بررسی می کنم که آیا چنین واژه ای یا فعل �بندمک� در دیوان لغات الترک آمده است یا نه، ...
ولید. [ وَ] ( ع ص ، اِ ) زاده. ( منتهی الارب ) . مولود هنگامی که تولد میشود. ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) . || کودک. ( منتهی الارب ) ( اقرب المو ...
ولی عهد. [ وَ لی ی ِ ع َ ] ( اِخ ) ولی العهد. لقب حضرت شیث پیغمبر علیه السلام. ( مهذب الاسماء ) . ولی عهد. [ وَ لی ی ِ ع َ / وَ ع َ ] ( ترکیب اضافی ...
ولیکن. [ وَ ک ِ ] ( حرف ربط ) اماله ولکن ( عربی ) به واو عطف است که افاده معنی استدراک می کند. برخی فارسیان را که در لغت عرب چندان تعمق نیست واو مذکو ...
ولی. [ وَ ] ( حرف ربط ) مخفف ولیکن. صاحب المعجم گوید: اصل آن ولیک است و ولیک اصلش لیک. ولیک اصلش بیک به پارسی قدیم میرسد که امروز مهجورالاستعمال است. ...
متوسط. [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] ( ع ص ) میانه. ( واژه های نو فرهنگستان ایران ) . در میان واقع شده و میانه. نه خوب و نه بد. و میانه گیرنده از چیزی که نه ...
مخصب. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) جای فراخ سال و بسیارغله. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . شهر فراخ و بسیار غله. ( ناظم الاطباء ) . و رج ...
مخصل. [ م ِ ص َ ] ( ع ص ) شمشیر بران. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
مخصص. [ م ُ خ َص ْ ص ِ ] ( ع ص ) خاص کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . آنکه خاص می گرداند. ( ناظم الاطباء ) . || ( اصطلاح ف ...
مخصوص. [ م َ ] ( ع ص ) خاص کرده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) : و مخصوص ساخت او را به رسم های برگ ...
وصی. [ وَص ْی ْ] ( ع مص ) خوار گردیدن بعدِ رفعت و منزلت. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . || گران سنگ شدن سپس ِ سبکی. ( منتهی ا ...
مخصر. [ م ُ خ َص ْ ص َ ] ( ع ص ) باریک. یقال کشح مخصر؛ میان باریک : و رجل مخصرالقدمین ؛مرد که اخمص او به زمین نرسد از باریکی. و رجل مخصرالبطن ؛ مرد ب ...
وصال. [ وِ ] ( ع مص ) مواصله. دوستی بی آمیغ و بی غرض کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || پیوسته داشتن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی ا ...
ممانعت. [ م ُ ن َ / ن ِ ع َ ] ( از ع ، اِمص ) بازداشتگی و منع و نهی و تعرض و مزاحمت و اعتراض و دفع. ( ناظم الاطباء ) . بازداشتن کسی از چیزی. جلوگیری. ...
تعلل. [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) مشغول داشتن در کار یابسنده کردن به آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . مشغول شدن به کاری. ( ...
اکتفا. [ اِ ت ِ ] ( از ع ، اِمص ) بسنده کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( یادداشت مؤلف ) . بس کردن به. بسندگی. ( از یادداشت مؤلف ) : چه گر خانه او را ب ...
شباب. [ ش َ ] ( ع اِ ) جمع شاب به معنی مرد جوان است و آن از سن بلوغ تا سی سالگی باشد. ( از اقرب الموارد ) : الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة. ( از ...
مدعا. [ م ُدْ دَ ] ( ع ص ، اِ ) هرآنچه ادعا کرده می شود و طلب کرده می شود. ( ناظم الاطباء ) . دعوی کرده شده. ( فرهنگ فارسی معین ) . موضوع ادعا. موضوع ...
مدعو. [ م َ ع ُوو ] ( ع ص ) خواهانی نموده شده. خوانده شده. ( آنندراج ) . دعوت شده. طلبیده. مهمان و کسی که آن را برای اطعام خوانده باشند. || نامیده شد ...
ماشعیر. [ ش َ ] ( ع اِ مرکب ) مخفف ماءالشعیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ماءالشعیر ذیل ترکیبهای ماء شود. منبع. لغت نامه دهخدا
واجب. [ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) لازم. ( اقرب الموارد ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . حتمی. ناگزیر. ( ناظم الاطباء ) . گرور . ( برهان ) ( ...
مطلا. [ م ُ طَل ْ لا ] ( از ع ، ص ) مأخوذاز تازی ، زرنگار و مذهب و پوشیده شده از طلا. ( ناظم الاطباء ) . . . طلا که لفظ فارسی است آن را فارسی زبانان ...
دربارهٔ واژهٔ �نگون� یا �نگون بخت� مطرح کردید و ادعایی را نقل کردید که گویای آن است که این واژه ( و حتی زبان فارسی امروز ) از زبان ترکی گرفته شده و ر ...
دربارهٔ واژهٔ �نگون� یا �نگون بخت� مطرح کردید و ادعایی را نقل کردید که گویای آن است که این واژه ( و حتی زبان فارسی امروز ) از زبان ترکی گرفته شده و ر ...
دربارهٔ واژهٔ �نگون� یا �نگون بخت� مطرح کردید و ادعایی را نقل کردید که گویای آن است که این واژه ( و حتی زبان فارسی امروز ) از زبان ترکی گرفته شده و ر ...
دربارهٔ واژهٔ �نگون� یا �نگون بخت� مطرح کردید و ادعایی را نقل کردید که گویای آن است که این واژه ( و حتی زبان فارسی امروز ) از زبان ترکی گرفته شده و ر ...
نظر هوش مصنوعی هوش مصنوعی مثل یه محقق بی خلاقیت نیست، ولی داده هاش از قبل اومده، و گاهی اوقات نمی تونه خلاقیت یا شهود زبانی یک انسان رو داشته باشه. ...
نظر هوش مصنوعی هوش مصنوعی مثل یه محقق بی خلاقیت نیست، ولی داده هاش از قبل اومده، و گاهی اوقات نمی تونه خلاقیت یا شهود زبانی یک انسان رو داشته باشه. ...
خدا ببینید کار به کجا رسیده پشت سر یک انسان شریف چطور حرف می زنند انسان شریفی که خیلی وقت رفت بیش شما خدایا خیلی دوست تمام - - - ✅ نکات درست در ص ...
ادعای اینکه واژه �گنبد� ( در فارسی ) یا �گونبذ� ریشه ای ترکی دارد و از دو جزء �گون� ( خورشید ) و �بذ� ( مثل، شبیه ) ساخته شده، در منابع معتبر زبان شن ...
درباره واژه ی �سرمه� از منظر ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) بسیار جالب است، و چون اختلاف نظرهایی میان منابع وجود دارد، بیایید بررسی دقیقی از هر دو دیدگاه ( ...
درباره ی واژه ی �آجیل� و ریشه ی آن، توضیحاتی که دادید جالب هستند، اما بیایید بر اساس منابع زبان شناسی و فرهنگ های معتبر فارسی بررسی کنیم: - - - ...
حرف های پرفسور زرتشت ستوده استاد دانشگاه لندن ایران شناس، زرتشتشناش، ترک شناس ، زبان شناس، اوستا شناس، فرهنگ شناس، فلسفه و تاریخدان از اینستاگرام خ ...
اتمام. [ اِ ] ( ع مص ) انجام دادن. به پایان رسانیدن. پرداختن. اکمال. تمام کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . فرجامانیدن : واﷲ الموفق لاتمام ما ف ...
رطوبت. [ رُ ب َ ] ( ع اِمص ، اِ ) تر شدن. مرطوب گشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) ( یادداشت مؤلف ) . تری. بلل. نم. مقابل یبوست. مقابل خشکی. ( یادداشت مؤلف ...
محول. [ م ُح ْ وِ ] ( ع ص ) نعت است از اِحْوال. - صبی محول ؛ کودک یک ساله. - ناقة محول ؛ ماده شتری که پس از کره ماده ، نر زاید و بالعکس. مُحَوِّل ...
منفور. [ م َ ] ( ع ص ) مغلوب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || دورگردیده. ( آنندراج ) . || ترسیده. ( آنندراج ) . ...
منور. [ م ُ ن َوْوَ ] ( ع ص ) روشن. ( آنندراج ) . روشن و تابدار و درخشان. روشن شده و روشن کرده شده. ( ناظم الاطباء ) . باروشنی. بانور. فروغمند. ( یاد ...
مسبب. [ م ُ س َب ْ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیب. رجوع به تسبیب شود. || سبب سازنده. ( آنندراج ) . سبب پدیدآرنده. مؤثر. علت : گفتم که بی مسبب ...
تمول. [ ت َ م َوْ وُ ] ( ع مص ) مالدار شدن. ( زوزنی ) . مال داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . بسیارمال شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب ا ...
تکدر. [ ت َ ک َدْ دُ ] ( ع مص ) تیره شدن آب و عیش و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ) . تیره عیش شدن. ( زوزنی ) . تیره شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ...
مبحث. [ م َ ح َ ] ( ع اِ ) به معنی بحث است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . بحث. جستجو. جستار. ج ، مباحث. ( فرهنگ فارسی معین ) . بحث و کاوش و تفتیش. ( ...
محسوس. [ م َ ] ( ع ص ) به حس دریافته شده. آنچه به حواس ظاهر دریافته و ادراک شود. مقابل معقول. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . مقابل معقول یعنی آنچه به قوای ...
دخل. [ دَ ] ( ع اِ ) درآمد. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) . آمد. ( یادداشت مؤلف ) . چیزی که حاصل شود از محاصل زمین و جز آن. ضد خرج. یقال : تری الفتیان ک ...
مطلب. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) ج ، مطالب. بازجست. مقصد. مسئله ازعلم. ( از اقرب الموارد ) . جای طلب. ( غیاث ) ( آنندراج ) . مقصد. مراد. مقصود. منظور. جستا ...
( آساس ) آساس. ( ع اِ ) ج ِ اَسَس. بنیادها. اساس. [ اَ ] ( ع اِ ) پی. پایه. بنیاد. ( منتهی الارب ) . ( مهذب الاسماء ) . شالده. بُن. پیکره. شالوده. ب ...
توهم. [ ت َ وَهَْ هَُ ] ( ع مص ) گمان بردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . در وهم انداختن و گ ...
فنون. [ ف ُ ] ( ع اِ ) ج ِ فن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . شیوه ها. روش ها. || آداب و اصول : نگار خویش را گفتم نگارا نیم من در فنون عشق جاهل. ...
دائر. [ءِ ] ( ع ص ) گِردگَرد. گردنده. گردان. گردش کننده. ( آنندراج ) . || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد اهل هیئت قوسی از مدار روزانه ستاره را نا ...
نعل. [ ن َ ] ( ع اِ ) پساهنگ و بشک و آهنی که برکف سم ستور میخ کنند تا سوده نگردد. ( ناظم الاطباء ) . آنچه بدان سم ستور را از سودگی نگاه دارند. ( منته ...
مجموع. [ م َ ] ( ع ص ) گرد آورده از هر جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . جمع شده و گرد آمده و گرد آورده و فراهم آمده. ( ناظم الاطباء ) : اِن فی ذلک ...
نسیان. [ ن ِس ْ ] ( ع اِمص ) فراموشی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) . فرامشت کاری. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . وهل. ( منتهی الارب ) ...
معدلت. [ م َ دِ ل َ / م َ دَ ل َ ] ( ع اِ ) عدل و داد. ( غیاث ) . داد و دادرسی و عدالت. ( ناظم الاطباء ) : و آنچه به حکم معدلت و راستی واجب آمدی. . . ...
نمو. [ ن َم ْوْ ] ( ع مص ) اسناد دادن و برداشتن حدیث را به سوی کسی. ( از ناظم الاطباء ) . نَمْی. ( متن اللغة ) . رجوع به نَمْی شود. || نسبت دادن کسی ...
مکرمه. [م َ رُ م َ ] ( ع اِمص ، اِ ) مکرمة. مکرمت : به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی حباب وار بدی هفت گنبد خضرا. خاقانی ( چ عبدالرسولی ص 10 ) . و رج ...
ازل. [ اَ ] ( ع مص ) بازداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . بازداشتن کسی را. ( منتهی الارب ) . حبس. || کوتاه کردن رسن اسب و گذاشتن آنرا: ازل الفرس. ( از م ...
درباره ی واژه ی �قاچ� ( در کردی به معنی پا ) و ریشه شناسی آن بسیار جالب است. بیایید به طور دقیق تر از دیدگاه زبان شناسی و منابع معتبر این موضوع را بر ...
در مورد اینکه �کلمه رنج از کلمه ترکی اینجیر ساخته شده�، باید با دقت و نگاه زبان شناختی بررسی کنیم. در ادامه، این ادعا را از جنبه های ریشه شناسی، زبان ...
کلمات �بنده�، �منده� و �بن� از زبان ترکی هستند یا فارسی، نیاز به بررسی ریشه شناسی ( اتیمولوژیکی ) دقیق دارد. بیایید هر کدام از این واژه ها را جداگانه ...
- - - 📌 ریشه واژه ی �گنج� در فارسی 1. شکل تاریخی واژه در فارسی میانه و باستان در فارسی میانه ( پهلوی ) : واژه ی �ganj� به معنای گنجینه، خزانه، د ...
اول: بررسی واژه �آغاز� و ریشه ی آن شما فرمودید که واژه �آغاز� برگرفته از ترکیِ �آغز� ( دهان ) هست. اجازه بدید به این موضوع دقیق تر نگاه کنیم: آغاز ...
برای بررسی دقیق واژه ی �کمچه� و ریشه های احتمالی آن در زبان های مختلف ( فارسی، ترکی، اوستایی و غیره ) ، ابتدا واژه را از منظر زبان شناسی تاریخی، مناب ...
پاسخ به ادعاهایی از این دست نیازمند دقت، تکیه بر منابع معتبر تاریخی، و تفکیک بین جریان های فکری و نحله های سیاسی است. اجازه بدهید این موضوعات را به ص ...
پاسخ به ادعاهایی از این دست نیازمند دقت، تکیه بر منابع معتبر تاریخی، و تفکیک بین جریان های فکری و نحله های سیاسی است. اجازه بدهید این موضوعات را به ص ...
پاسخ به ادعاهایی از این دست نیازمند دقت، تکیه بر منابع معتبر تاریخی، و تفکیک بین جریان های فکری و نحله های سیاسی است. اجازه بدهید این موضوعات را به ص ...
پاسخ به ادعاهایی از این دست نیازمند دقت، تکیه بر منابع معتبر تاریخی، و تفکیک بین جریان های فکری و نحله های سیاسی است. اجازه بدهید این موضوعات را به ص ...
بخش اول: نقش بریتانیا در به قدرت رساندن رضاشاه پهلوی ✅ واقعیت های تاریخی ( بر اساس منابع معتبر ) : • کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ با همکاری عوامل داخلی ( از ...
( احاطة ) احاطة. [ اِ طَ ] ( ع مص ) اِحاطت. گرد چیزی درآمدن. ( تاج المصادر ) . گرد چیزی برآمدن. ( زوزنی ) . گرد چیزی گرفتن. فروگرفتن. تأثف. فرازگرفت ...
تعمیر. [ ت َ ] ( ع مص ) زندگانی دادن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( آنندراج ) . زندگانی دراز دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم ...
نزهت. [ ن ُ هََ ] ( ع اِمص ) نُزْهة. خوشحالی. ( غیاث اللغات از خیابان ) ( ناظم الاطباء ) . سُرور. ( ناظم الاطباء ) . دوری از ناخوشی و غمگینی. ( یاددا ...
اکثر. [ اَ ث َ ] ( ع ن تف ) بیشتر. ( ناظم الاطباء ) . بسیارتر. ( آنندراج ) . نعت تفضیلی از کثرت. فزون تر. بیشتر. اغلب. بیش. زیادتر. غالب. مقابل اقل. ...
ضبط. [ ض َ ] ( ع مص ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در لغت بمعنی قطع است. ودر اصطلاح رساندن سخن بگوش شنونده است کما هو حقه ، یعنی بهمان نحو که سخن ...
تعطف. [ ت َ ع َطْ طُ ] ( ع ص ) مهربانی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . مهربانی نمودن. ( منتهی الارب ) ( ...
عدالت. [ ع َ / ع ِ ل َ ] ( ع مص ) عدالة. دادگری کردن. عدالت کردن. جرجانی گوید: عدالت در لغت استقامت باشد و در شریعت عبارت از استقامت بر طریق حق است ب ...
ترحم. [ ت َ رَح ْ ح ُ ] ( ع مص ) بخشودن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) . ببخشودن. ( زوزنی ) . بخشودن و مهربان شدن ، و با لفظ کردن و آمدن و فرستادن ب ...
ساطع. [ طِ ] ( ع ص ) بلندشونده و برآینده. ( از منتهی الارب ) بلند شده چون بوی مشک. ( المنجد ) . || بلند. ( غیاث از منتخب ) ( آنندراج ) . افراخته شده ...
( رثاثة ) رثاثة. [ رَ ث َ ] ( ع مص ) کهنه شدن جامه. ( مصادراللغة زوزنی ) . کهنه و فرسوده شدن. ( از اقرب الموارد ) . کهنه شدن رسن و جز آن. ( تاج المصا ...
( رثآء ) رثآء. [ رَآ ] ( ع ص ) نعجة رثآء؛ نعت است ازرُث ْء، به معنی سیاهی سپیدی آمیخته. ( منتهی الارب ) . منبع. لغت نامه دهخدا
مکاتبه. [ م ُ ت َ / ت ِ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِمص ) مکاتبة. نامه نگاری. نامه نویسی. مکاتبت. مراسلت. مراسله : از آن سفر با موکب ظفر بازگردید و مکاتبه ...
رثا. [ رِ ] ( ع مص ) مصدر بمعانی رَثْی. ( منتهی الارب ) . گریستن بر مرده. ( از ناظم الاطباء ) . گریه کردن بمرده. گریه کردن بمرده با نام بردن نیکوییها ...
( صخرة ) صخرة. [ ص َ رَ ] ( ع اِ ) سنگ بزرگ سخت. ( منتهی الارب ) . سنگ بزرگ و سخت. ( مهذب الاسماء ) . سنگ. ( ترجمان علامه جرجانی ) . سنگ بزرگ. ( غیاث ...
مدام. [م ُ ] ( ع اِ ) باران پیوسته. ( منتهی الارب ) . مطر الدائم. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) . || شراب. ( اوبهی ) ( غیاث اللغات ) . می. ( دستورال ...
رشادت. [ رَ دَ ] ( از ع ، اِمص ) راستی. ( ناظم الاطباء ) . به راه راست بودن. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) . || قدرت و شجاعت و استعمال قدرت. ( ناظم ...
شروع. [ ش ُ ] ( ع مص ) به کاری آغازیدن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . در کاری شدن. ( المصادر زوزنی ) ( از تاج المصادر بیه ...
محو. [ م َح ْوْ ] ( اِخ ) اسم موضعی است از ناحیه سایة و نیز گویند نام وادیی است که در آن چیزی نروید. خنساء گوید : لتجری المنیة بعد الفتی الَ. . . سغ ...
متحد. [ م ُت ْ ت َ ح ِ ] ( ع ص ) ( از �و ح د� ) یکی شده. ( آنندراج ) . پیوسته و متفق و موافقت کرده و متصل و یکی شده و یکی کرده. ( ناظم الاطباء ) : پس ...
تصرف. [ ت َ ص َرْ رُ ] ( ع مص ) دست در کاری کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . دست در کاری زدن. ( آنندراج ) . || برگردیدن. ( منتهی الارب ) ( نا ...
نسل. [ ن َ ] ( ع اِ ) فرزند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . زه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( فرهنگ خطی ) ( دستوراللغة ) . ولد. ( اقر ...
معتزل. [ م ُ ت َ زِ ] ( ع ص ) یک سو و جداشونده و کناره گزیننده. ( آنندراج ) . یک سوشونده و گوشه گیرنده. ( ناظم الاطباء ) . گوشه گیر. کناره گیر. کناره ...
مزخرف. [ م ُ زَ رَ ] ( ع ص ) آراسته. ( آنندراج ) . آراسته ظاهر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . هر چیز آراسته. آرایش داده شده. ( یادداشت به خط مرح ...
تنبیه. [ تَم ْ ] ( ع مص ) بیاگاهانیدن و بیدار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) . بیدار گردانیدن و واقف کردن برچیزی. ( منتهی الارب ) ( ا ...
مأمور. [ م َءْ ] ( ع ص ) امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده و محکوم. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : عقل و تن آمرت گشت و گشت مأمورت هو ...
مأموریت. [ م َءْ ری ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) حکم و فرمان و امر. || رسالت و اطاعت حکم. ( ناظم الاطباء ) . || مأمور شدن. به کاری گماشته شدن. || ( ا ...
جوامع. [ ج َ م ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جامع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به جامع شود. || ج ِ جامعة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع ...
مصحح. [ م ُ ص َح ْح ِ ] ( ع ص ) درست گوینده چیزی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) . درست کننده و اصلاح کننده و تصحیح کننده. ( ناظم الاطباء ) . درست کن ...
محصول. [ م َ] ( ع ص ، اِ ) حاصل شده. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) . گردآمده. ( ناظم الاطباء ) . نتیجه. حاصل : محصول آن حرکت آن بود که سلطان را کل ...
محصل. [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] ( ع ص ) تحصیل کننده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) . متعلم. دانش آموز. شاگرد مدرسه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . آن که مشغول تحصیل ...
حصل. [ ح َ ص َ ] ( ع مص ) درد کردن شکم ستور از خوردن خاک و یا سنگریزه که در گیاه بود. || سنگ ریزه واقع شدن در انثیین کودک. ( ناظم الاطباء ) . حصل. [ ...
مخالطت. [ م ُ ل َ طَ ] ( ع مص ) با کسی درآمیختن. ( غیاث ) . آمیزش به طور انس و درآمیختگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) : بنده ای که در حرم مخدوم بی استحقا ...
( آنس ) آنس. [ ن ِ ] ( ع ص ) خوگرفته. خوگیرنده. مأنوس. انس گیرنده. آنس. [ ن َ ] ( ع ن تف ) خوگیرنده تر. مأنوس تر. انس. [ اُ ] ( ع مص ) آرام یافتن ...
معاشرت. [ م ُ ش َ / ش ِ رَ ] ( از ع ، اِمص ) آمیختن و با هم آمیزش کردن. ( آنندراج ) . با هم زیست کردن و با کسی زندگانی نمودن. ( غیاث ) . اختلاط و آمی ...
خلط. [ خ َ ] ( ع مص ) آمیختن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) . خلط. [ خ َ ] ( ع اِمص ) آمیزش. ( یادداشت بخط ...
سیرت. [ رَ ] ( ع اِ ) طریقه. ( غیاث ) . رفتار. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60 ) . عادت و طریقه. ( آنندراج ) . روش. رفتار : عهدها بست که تا ب ...
طمع. [ طَ م ِ / م ُ ] ( ع ص ) آزمند. ( منتهی الارب ) . حریص. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) . مرد طامع. ( منتخب اللغات ) . || امیددارنده. ج ، طَمِع ...
ریشه شناختی خوبی مطرح کردید که نیاز به بررسی دقیق دارند. بیایید مرحله به مرحله به موضوع بپردازیم و ریشه ی واژه هایی که نام بردید را از منظر زبان شناس ...
خیاط. ( ع اِ ) آنچه جامه بدان دوزند. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . رشته. نخ. ( یادداشت بخط مؤلف ) . || سوزن. ( از منتهی ا ...
نکته ای جالب و قابل بررسی اشاره کردید، دوست عزیز اما بیایید این موضوع را از جنبه ی زبان شناسی تاریخی با استناد به منابع معتبر بررسی کنیم تا ببینیم آی ...
طینت. [ ن َ ] ( از ع ، اِ ) طینة. سرشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . فطرت ، جبلت ، خلقت ، طبع، طبیعت ، خمیره ، آب و گل ، گل آدمی ، غریزه ، نهاد، عنب ...
اراده. [ اِ دَ ] ( ع مص ، اِمص ) اِرادة. اِرادت. خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ) . خواست. خواسته. خواهش. میل. قصد. آهنگ. کام. دَهر. ( منتهی الارب ) : و ...
تصمیم. [ ت َ ] ( ع مص ) کر گردانیدن کسی را. ( از اقرب الموارد ) . || گزیدن کسی را و دندان فروبردن در آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب ا ...
تواضع. [ ت َ ض ُ ] ( ع مص ) وضیع شدن. ( زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . فروتنی نمودن. ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ) . فروتنی کردن. ( منتهی الارب ) ( ...
متأسف. [ م ُ ت َ ءَس ْ س ِ ] ( ع ص ) دریغکننده و درد خورنده و اندوهگین. ( آنندراج ) . کسی که تأسف دارد. ( ناظم الاطباء ) . مهموم و محزون و کسی که د ...
فرس. [ ف َرَ ] ( ع اِ ) اسب تازی. ( بحر الجواهر ) . اسب نر و ماده. ج ، اَفراس ، فُروس. ( منتهی الارب ) . حیوانی اهلی است که بیشتر در سواری به کار رود ...
( آلف ) آلف. [ ل ِ ] ( ع ص ) خوگیرنده. خوگر. الیف. || هزاردهنده. ج ، اُلاّ ف. الف. [ اَ ل ِ ] ( حرف هجاء ) نام نخستین حرف از حروف تهجی به اصطلاح خاص ...
( حظة ) حظة. [ ح ِ ظَ ] ( ع اِ ) مرتبه. || بهره رزق. || ( مص ) بهره مند و دولتی شدن زن و شوی از یکدیگر. ( منتهی الارب ) . رجوع به حظوة شود. منبع. ل ...
ملا. [ م َ ] ( از ع ، ص ) پر : خانه تهی ز چیز و ملا از خورندگان آبی به ریق می خورد از ناودان برف. کمال الدین اسماعیل. - ملا شدن ؛ پر شدن : دل ز اف ...
اغماض. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ غَمض ، زمین پست و نرم و زمین مغاک. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . ج ِ غمض ، زمین مطمئن. ( از اقرب ال ...
شفاعت. [ ش َ ع َ ] ( از ع ، اِمص ) خواهش گری و پایمردی. ( از ناظم الاطباء ) ( صراح اللغة ) . خواستاری. ذرع. خواهشگری. خواهشگری کردن. پایمردی. ( یاددا ...
وساطت. [ وَ طَ ] ( ع اِ ) واسطه و وسیله. || ( اِمص ) میانجیگری و شفاعت. ( ناظم الاطباء ) . || ( مص ) در میان شدن و واسطه و وسیله شدن. ( غیاث اللغات ا ...
انسداد. [ اِ س ِ ] ( ع مص ) بسته شدن و بند گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . بسته شدن. ( از اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ) ...
وسایل. [ وَ ی ِ ] ( ع اِ ) وسائل. ج ِ وسیلة. اسباب و لوازم. ( فرهنگ فارسی معین ) : با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کر ...
تولد. [ ت َ وَل ْ ل ُ ] ( ع مص ) پدید آمدن چیزی از چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( آنندراج ) . پدید آمدن. ( دهار ) . پیدا شدن چیزی از چیزی. ( ...
مبدا. [ م َ ] ( ع اِ ) آغاز. مبداء. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : چون آخرعمر این جهان آمد امروز ببایدش یکی مبدا. ناصرخسرو ( دیوان ص 19 ) . گفتم چ ...
وحشت. [ وَ ش َ ] ( ع اِمص ) تنهایی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( بهار عجم ) ( آنندراج ) : با تو برآمیختنم آرزوست وزهمه کس وحشت و بیگانگی. سعدی ...
نذر. [ ن َ ] ( ع اِ ) آنچه واجب گردانند بر خود یا آنچه واجب کنند به شرط چیزی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . نَحْب. ( از اقرب ا ...
شرط. [ ش ُ ] ( ع اِ ) نشانی و علامت. ( از غیاث اللغات ) . در اصل بمعنی علامت است. ( از سروری ) . || باد موافق و این عربی است بمعنی علامت ، چون این با ...
عهد. [ ع َ ] ( ع مص ) باران نخستین ِ بهار رسیده شدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) : عُهِدَ المکان ، به صیغه مجهول ؛ به آن مکان ...
عصر. [ ع َ ] ( ع مص ) فشار دادن ، و به دست خود فشوردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) . افشردن انگور و زیتون و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ) . افشردن انگو ...
فروع. [ ف ُ ] ( ع مص ) برتر گردیدن از قوم خود به بزرگی یا به جمال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . || از کوه بالا رفتن. || به وادی فرودآمدن. ( ...
اصول. [ اُ ] ( ع اِ ) ج ِ اصل . اساسها و بیخ و بن ها. ( فرهنگ نظام ) . اصلها. جمع اصل که بمعنی بیخ است. ( آنندراج ) ( غیاث ) . ریشه ها، و اصول و فروع ...
معطلی. [ م ُ ع َطْ طَ ] ( حامص ) درنگی و دیری. ( ناظم الاطباء ) . گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن : پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. ( فرهنگ ...
لفت. [ ل ِ ] ( ع اِ ) شلغم . شلم. شلجم. ( اختیارات بدیعی ) . سلجم. ( تذکره ضریر انطاکی ) . در آشوری لایتو و آرامی لاپتا و لاپتی : لفت بخورد و کرم درد ...
( فوراً ) فوراً. [ ف َ رَن ْ ] ( ع ق ) بشتاب. دروقت. دردم. بی درنگ. حالی. درحال. درساعت. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به فور شود. منبع. لغت نامه دهخدا
نجار. [ ن َ ] ( اِ ) گلگونه و غازه باشد که زنان بر روی مالند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . گلگونه باشد که زنان بر روی مالند. ( جهانگ ...
زرع. [ زَ ] ( ع مص ) کشت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ) . کاشتن تخم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ...
( جلسة ) جلسة. [ ج َ س َ ] ( ع مص ، اِ ) یکبار نشستن. ( منتهی الارب ) . جلسة. [ ج ِ س َ ] ( ع اِ ) نوعی از نشست. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ...
اجلاس. [ اِ ] ( ع مص ) نشانیدن. ( منتهی الارب ) . بنشاندن. منبع. لغت نامه دهخدا
مجلس. [ م َ ل ِ ] ( ع اِ ) محل نشستن. مجلسة مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . محل نشستن مردمان. ج ، مجالس. ( ناظم الاطباء ) ...
تجاوز. [ ت َ وُ ] ( ع مص ) عفو کردن گناه کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . درگذشتن ازگناه. ( ترجمان عادل بن علی ) ( آنندراج ) : سزاوار عاطفت خد ...
زحمت. [ زَ م َ ] ( از ع ، مص ، اِمص ) انبوهی. ( صراح ) ( منتهی الارب ) ( از فرهنگ نظام ) ( آنندراج ) . اسم است از زحم. ( از متن اللغة ) ( مؤید الفضل ...
عادی. ( ع ص ) دیرینه. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ) . || ( اِ ) شیر بیشه. || عادیا اللوح ؛ هر دو طرف کرانه آن. || دزد. || ( ص ) س ...
رحمت. [ رَ م َ ] ( ع اِمص ) رَحْمة. مهربانی. ( منتهی الارب ) . مهربانی و مرحمت و شفقت. ( ناظم الاطباء ) . مرحمت. شفقت. رأفت. ( یادداشت مؤلف ) . رحم ...
جفا. [ ج َ ] ( از ع ، مص ) جفاء : پدر مهر ببرید و بفکند خوار جفا کرد بر کودک شیرخوار. فردوسی. که هر کس که تخم جفا را بکشت نه خوش روز بیند نه خرم به ...
فهلوی. [ ف َ ل َ ] ( ص نسبی ) پهلوی. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به پهلوی و فارسی میانه شود. منبع. لغت نامه دهخدا فرهنگ عمید
واژه ی �یورش� و اینکه آیا واژه ای فارسی است، در ادامه به صورت کامل، دقیق و با ارجاع به منابع معتبر توضیح می دهم. - - - ✅ واژه ی �یورش� فارسی اس ...
دربارهٔ ریشهٔ واژهٔ �چرخ� هست و اینکه آیا این واژه می تونه با واژهٔ ترکی چویرمک ( �evirmek ) ، چؤرماق/چورماخ ( ��vrəmək / �evrilmək ) یا چوراخ ارتباط ...
دربارهٔ واژه ی چرخ و ارتباط احتمالی آن با واژه های ترکی مثل چویرمک، چورماق، چوراخ، نیاز داریم به بررسی ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) دقیق واژه ی �چرخ� در ...
دربارهٔ ریشهٔ واژهٔ �چرخ� و ارتباط آن با واژه های ترکی مثل �چویرمک�، �چورماق�، �چوراخ� و حتی ترکیب هایی مثل �چشم چران�. در این پاسخ، ابتدا به بررسی ...
درباره واژه ی �چرخ� و ریشه ی آن از دید زبان شناسی تطبیقی ( به ویژه فارسی و ترکی ) ، اجازه بدهید گام به گام تحلیل کنیم و ببینیم آیا ریشه ی ترکی برای آ ...
ریشه شناسی واژه های فارسی و ترکی. اجازه بدهید موضوع را دقیق و مستند بررسی کنیم: - - - 🔍 بررسی ریشه واژه �چرخ� 1. �چرخ� در فارسی واژهٔ �چرخ� د ...
دربارهٔ ریشه شناسی واژه ی �چرخ� هست و احتمال ارتباط آن با واژه های ترکی مثل چوییرمک ( �evirmek ) ، چورماق، یا چوراخ. در ادامه ابتدا به ریشه شناسی و ...
دربارهٔ ریشه شناسی واژهٔ �چرخ� و ارتباط احتمالی آن با واژگان ترکی مانند �چویرمک� ( �evirmek ) ، �چورماق� ( �evrilmək ) یا �چوراخ�، اجازه بدهید به صور ...
کلمهٔ فارسی �چرخ� ( čarx ) از ریشه ای کهن در زبان های ایرانی و ترکی باستان می آید: - - - ⚙️ ریشه ایرانی 0 - 1– واژهٔ �چرخ� در فارسی میانه ( سیس ...
واژه ی �چرخ� در فارسی ریشه ای ایرانی و بسیار کهن دارد و ارتباطی با واژگان ترکی مثل �چویرمک� یا �چورماخ� ندارد. موارد زیر خلاصه ای از معتبرترین منابع ...
واژه ی آرتین یکی از نام های محبوب در ایران است و معمولاً به عنوان نام پسرانه استفاده می شود. این واژه دارای ریشه ای تاریخی و فرهنگی است و معانی مختلف ...
فارسی چند واژه از هر زبان گرفته است؟ فرهاد قربان زاده از شمار وام واژه های رایج در فارسی به تفکیکِ هر زبان نوشته است. به گزارش ایسنا، این فرهنگ نویس ...
طن. [ طِن ن ] ( ع اِ ) خرمای تر سرخ نیک شیرین. ( منتهی الارب ) . رطب سرخ بسیار شیرین. ( منتخب اللغات ) ( فهرست مخزن الادویه ) . طن. [ طُن ن ] ( ع اِ ...
طواف. [ طَ ] ( ع مص ) طوف. طوفان. تطواف. ( منتهی الارب ) . گرد گشتن. گرد چیزی گشتن. ( منتخب اللغات ) . گرد برآمدن. ( تاج المصادر ) . گرد بر چیزی برآم ...
( آیت ) آیت. [ ی َ ] ( ع اِ ) نشان. نشانه. علامت. اماره. آیة : ای بزمگه تو صورت فردوس وی رزمگه تو آیت محشر. مسعودسعد. || معجز. دشواری. معجزه. اعجاز ...
خاضع. [ ض ِ ] ( ع ص ) فروتن. ( آنندراج ) . فروتنی و تواضع کننده. ( غیاث اللغات ) . منقاد. ( مهذب الاسماء ) . خاشع. افتاده. ج ، خاضعون ، خاضعین : اعنا ...
( حماسة ) حماسة. [ ح َ س َ ] ( ع اِمص ) دلاوری و دلیری. ( ناظم الاطباء ) . دلاوری. ( منتهی الارب ) . شجاعت. ( اقرب الموارد ) . - حماسه خوانی کردن ؛ ...
حمل. [ ح َ ] ( ع مص ) باردار شدن زن. ( منتهی الارب ) . حامله شدن. ( اقرب الموارد ) . حامل و حامله ، نعت است از آن. ( منتهی الارب ) . || بار آوردن درخ ...
حمد. [ ح َ ] ( ع اِمص ) ستایش و شکر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . نقیض ِ ذم و نکوهش. و حمد اعم است از شکر. سپاسداری. و به اصطلاح خاص بیان کبریا ...
( شعلة ) شعلة. [ ش ُ ل َ ] ( ع اِ ) شعله. سپیدی در دم اسب و پیشانی و پس سر آن. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به شَعَل ...
موضوع. [ م َ ] ( ع مص ) وضع. موضع. نهادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بنهادن. ( تاج المصادر بیهقی ) . و رجوع به وضع و موضع شود. || سبک و تیزرو ...
حاکمیت. [ ک ِ می ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) حاکمی. عمل حاکم. - حق حاکمیت ملی ؛ حقی که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته و پذیرفته است ، و به موجب آن ب ...
حسرت. [ح َ رَ ] ( ع اِ مص ) حسرة. دریغ. ( دهار ) . دریغ خوردن. ( دهار ) . دریغ خوردن. ندامت. پشیمانی. ( دهار ) ( ترجمان عادل ) . تحسر. دریغ سخت. آرما ...
ابتلاع. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) فروبردن با حلق و گلو. بلع. ( زوزنی ) . بگلو فروبردن. بلعیدن. فروبردن. فرودادن. تو دادن. قورت دادن ( در تداول عامه ) . م ...
مدار. [ م َ ] ( ع اِ ) جای گشتن. ( دستورالاخوان ) . جای دور. جای گردش. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . موضع دوران. ( متن اللغة ) . جای گردگردی و دور زد ...
دوست گرامی ممنون بابت توضیح دقیق و محترمانه تون. موضوعی که مطرح کردید درباره تفاوت واژگانی مانند "r�zgar" و "esinti" در زبان ترکی استانبولی ست که به ...
بررسی هزارمین بار واژه گیاه دوست عزیز امین یا عبدالرضا یا بهنام رضایی یا درست تر سعید سرور اسم حساب های ایشان هستند دوستان آبادیس تاکی این حرف می زن ...
دعوی. [ دَع ْ وا ] ( ع مص ) مصدر دُعاء است در تمام معانی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . رجوع به دعاء ( در معنی مصدری ) شود. خواندن. خواستن ...
مدعی. [ م ُ ] ( ع ص ) کسی که به پسری خود قبول کند. ( ناظم الاطباء ) . نعت فاعلی است از ادعاء. رجوع به ادعاء شود. مدعی. [ م ُدْ دَ عا ] ( ع ص ) دعوی ...
الحاق. [ اِ ] ( ع مص ) دررسیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( آنندراج ) ( ترجمان علامه تهذیب عادل ) . رسیدن. ( منتهی الارب ) . پیوستن به آخ ...
ثالث. [ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از ثلث. || سوم. || سه کننده. || شخص خارجی : و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هر آینه از اشاعت مصون ماند. ( کلیل ...
اتصال. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) پیوسته شدن. ( زوزنی ) . پیوستن. بچیزی پیوستن. پیوسته شدن کار. ( تاج المصادر ) . پیوستگی. رسیدن. اتحاد. التصاق. ملاصقت. ...
ائتلاف. [ اِءْ ت ِ ] ( ع مص ) رجوع به ایتلاف شود منبع. لغت نامه دهخدا
اتحاد. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) یکی شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . یگانگی داشتن. یگانگی کردن : گفت چون ندهی بدین سگ نان زاد گفت تا این حد ندارم ...
کثرت. [ ک َ رَ ] ( ع اِمص ) بسیاری. فراوانی. افزونی. زیادتی. ( ناظم الاطباء ) . مقابل قلت. ( یادداشت مؤلف ) : رتبت جاه و کثرت جودش در جهان نه امل گذ ...
فرط. [ ف َ ] ( ع اِمص ) اسم است افراط را. ( منتهی الارب ) . اسم است افراط را: ایاک والفرط فی الامر؛ بپرهیز از تجاوز از حد در کار خود. ( از اقرب الموا ...
جمعیت. [ ج َ عی ی َ ] ( ع مص ) انجمن شدن. گرد هم آمدن. || ( اِمص ) همگروهی. || ( اِ ) گروه. || مردم بسیار که در جایی گرد آیند. || سکنه یک ده ، شهر، ا ...
کثرت. [ ک َ رَ ] ( ع اِمص ) بسیاری. فراوانی. افزونی. زیادتی. ( ناظم الاطباء ) . مقابل قلت. ( یادداشت مؤلف ) : رتبت جاه و کثرت جودش در جهان نه امل گذ ...
هلال. [ هَِ ] ( ع اِ ) ماه نو و ماه دوشبه تا شب سوم یا تا شب هفتم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . مهچه. ماهچه. ماه نو. ( یادداشتهای مؤلف ) : ضعی ...
محصور. [ م َ ] ( ع ص ) احاطه کرده شده. ( از منتهی الارب ) . محاصره کرده شده. دربندان شده. احاطه شده. ( ناظم الاطباء ) . به محاصره افتاده. حصاری کرده ...
تحدید. [ ت َ ] ( ع مص ) حد چیزی پدید کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ) . تحدید ...
محدود. [ م َ ] ( ع ص ) از اطراف احاطه شده. پیدا کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . حد گذارده شده. اندازه کرده. متناهی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و ع ...
( حادثة ) حادثة. [ دِ ث َ ] ( ع اِ ) چیزی نو که نبود سابق. سختی نو که پدید آید. ( دستوراللغة ) . کارنو. احدوثة. سختی روزگار. ( مهذب الاسماء ) . نادبة ...
انفجار. [ اِ ف ِ ] ( ع مص ) سپید گردیدن آخر شب. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || روشن گردیدن بامداد. ( منتهی الارب ) ( نا ...
شرکت. [ ش ِ ک َ ] ( ع مص ) شریک شدن. انباز گشتن. همدست شدن در کاری. ( فرهنگ فارسی معین ) . || ( اِمص ، اِ ) انبازی و شراکت. ( فرهنگ فارسی معین ) ( نا ...
خلاصه. [ خ ِ / خ ُ ص َ ] ( ع اِ ) خلاصة. پاکیزه ترین و خالص ترین و بهترین اجزاء و مواد یک چیز. گزیده هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از ...
استخدام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) خدمت خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . اختدام. ( منتهی الارب ) . خدمت خواستن. خادم خواستن. بچاکری و خادمی گرفتن. ...
اشعار. [ اِ ] ( ع مص ) آگاهی و اطلاع دادن. ( فرهنگ نظام ) . اشعره الامر؛ آگاهانید وی را از آن کار و کذا اشعره بالامر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموا ...
ابهام. [ اِ ] ( ع اِ ) انگشت ستبر و کوتاه دست یا پا از جانب انسی. نر. انگشت نر. ( نصاب الصبیان ) . شصت. شَست. بزرگ انگشت. انگشت بزرگ. نرانگشت. ( دستو ...
صایب. [ ی ِ ] ( ع ص ) راست. درست : یکی چشم است کو بیند عجایب شود ز آن دیدنی رأی تو صایب. ناصرخسرو ( روشنائی نامه ) . و در معرفت کارها و شناخت مناظ ...
صاحب. [ ح ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی مذکر از صُحْبة و صحابة. یار. ج ، صَحْب ، صُحبة، صُحْبان ، صِحاب ، صَحابة، صِحابة. ج ِ فاعل بر فَعالة جز در این م ...
ازدحام. [ اِ دِ ] ( ع مص ) انبوهی کردن بر. ( مجمل اللغة ) ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) . زحام. زحمت. تزاحم. ( مجمل اللغه ) . مزاحمت. بک. مک. ...
دوست عزیز سوال و نکته ای که مطرح کردید کاملاً قابل توجه و نشان می ده که به دنبال بررسی ریشه های تاریخی و زبانی با دقت هستید. اجازه بدید پاسخ رو با ا ...
دوست عزیز در زمینه پرسش شما نکات زیر با استناد به منابع معتبر قابل ذکر است: - - - 🧭 ۱. زادگاه زرتشت – آیا اردبیل بوده؟ منابع معتبر ( یونانی، ...
دوست عزیز در مورد واژه ی �رسیدن� و اینکه آیا از زبان ترکی گرفته شده، باید با استناد به منابع معتبر زبان شناسی پاسخ داده شود. بررسی ریشه شناسی واژ ...
دوست گرامی سوالی که مطرح کردید بسیار جالب و مهمه، چون به بررسی ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) واژه های فارسی و ترکی ( به ویژه ترکی آذربایجانی یا ترکی عثما ...
در پاسخ دوست عزیز در مورد این جمله که �پارس نه رقص دارد، نه زبان، نه لباس�، باید گفت که این ادعا نادرست، غیرتاریخی و بدون پشتوانه علمی است. ایرانِ با ...
در زبان های ترکی ( مثل ترکمنی ) ، فعل gorkmak ( یا گور کمک در اُتُون سلطان ) به معنای �ترسیدن� است و دقیقاً مانند فعل ترکی آناتولی korkmak کاربرد دار ...
صفا. [ص َ ] ( ع مص ) روشنی. ( منتهی الارب ) . صافی شدن. ( مصادرزوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . پاک و بی غش و بی کدورت شدن. ( غیاث اللغات ) . || ( اِم ...
روح. ( ع اِ ) جان. ج ، اَرْواح. مؤنث نیز می باشد. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) . جان. ( غیاث ) ( ترجمان علامه تهذیب عادل ) ( دهار ) . نفس. ( من ...
اعراض. [ اِ ] ( ع مص ) روی گردانیدن از چیزی. ( ناظم الاطباء ) . روی بگردانیدن از چیزی. ( منتهی الارب ) . روی از چیزی گردانیدن. ( غیاث اللغات ) ( آنند ...
تعیین. [ ت َع ْ ] ( ع مص ) وام بی نفع گرفتن و دادن وام بی نفع. || سبز شدن درخت. || شکوفه برآوردن درخت. || به میعاد بها فروختن رخت را پس بازخریدن آن ر ...
شکیل. [ ش َ ] ( ع اِ ) کف خون آمیخته ای که بر دهانه لگام پیدا شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شکیل. [ ش َ ] ( از ع ، ص ) خوشگل. ...
متناسب. [ م ُ ت َ س ِ ] ( ع ص ) مشابه و مانند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || فراخور. جور. سازوار. هماهنگ. موافق. ( یادداشت به خط مرحوم ده ...
مطامع. [ م َ م ِ ] ( ع اِ ) آرزوها و طمعها. ج ِ مطمع. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ طمع. خلاف قیاس چنانکه محاسن جمع حسن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . منبع. لغت ...
( استفادة ) استفادة. [ اِ ت ِ دَ ] ( ع مص ) استفادت. فایده گرفتن. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ) ( تاج المصادربیهقی ) . فائده بردن : تا حکماء آنرا برای اس ...
نسناس. [ ن َ / ن ِ ] ( ع اِ ) دیو مردم. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( از السامی ) ( انجمن آرا ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) . غول. ( ناظم الاطباء ...
یک نمونه از رقص باستانی پارسی: رقص آئینی میترا ( یا مهرپرستی ) - - - توضیح مختصر: یکی از نمونه های مستند رقص های باستانی در فرهنگ پارسی، رقص ...
واژه فرتاش در زبان فارسی—و نه ترکی—ریشه دارد و معنای آن �وجودی که در برابر عدم است� یا �هستی در برابر نیستی� ذکر شده است؛ این معنی را منابع معتبری هم ...
دربارهٔ ریشه و تاریخ واژهٔ �آذری� ( Āḏarī ) مهمی در حوزهٔ زبان شناسی تاریخی و هویت قومی است. در ادامه، سیر تاریخی و ریشه شناسی واژهٔ �آذری� را با ذکر ...
در خصوص واژه �نَسیم�، منابع معتبر نشان می دهند که این کلمه در اصل از زبان عربی ( نسیم، nasīm ) به معنای �بادی نرم و ملایم� آمده و سپس در فارسی پذیرفت ...
دوست عزیز پیش زمینهٔ تاریخی و جایگاه زبان فارسی زبان فارسی یکی از شاخه های شرقی خانوادهٔ هندواروپایی است و استمرار مستقیمِ فارسی میانه و فارسی باستان ...
طویله. [ طَ ل َ/ ل ِ ] ( از ع ، ص ) تأنیث طویل. زن درازبالا. ( منتهی الارب ) : قصیره ای از طویله ؛ مختصری از مطول. خرمائی ازخرمابنی. || ( اِ ) رشته. ...
نقیض. [ ن َ ] ( ع اِ ) باشگونه چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( صراح ) . مخالف. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . نامانند. ( زم ...
حبیب. [ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) دوست. ( ترجمان جرجانی ) . محبوب. محب. دوستدار. دوستگان. مقابل بغیض. ج ، احباب ، احباء، احبه : الکاسب حبیب اﷲ؛ کاسب حبیب خد ...
معانده. [ م ُ ن َ دَ / ن ِ دِ ] ( از ع ، اِمص ) ستیهیدن با کسی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به معاندة و معاندت شود. منبع. لغت نامه دهخدا
مخالف. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) دشمن. خصم. ( ناظم الاطباء ) . خلاف کننده. ( آنندراج منبع. لغت نامه دهخدا
معاند. [ م ُ ن ِ ] ( ع ص ) ستیهنده. ( دهار ) . عنادکننده و دشمن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . خودسر و سرکش و گردنکش و متمرد و نافرمان و دشمن و ژکاره. ( ناظ ...
عدو. [ ع َدْوْ ] ( ع مص ) دویدن اسب. ( منتهی الارب ) . || دویدن خواستن اسب. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ نظام ) . || ستم کردن بر کسی. || درگذشتن از حد. || ...
منازع. [ م ُ زِ ] ( ع ص ) باکسی در چیزی واکوشنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . خصومت کننده. کشنده کسی را برای خصومت و خصم. مقابل و آنکه با دیگری ستیزه می ک ...
خصم. [ خ َ ] ( ع مص ) غلبه کردن در خصومت. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) . خصم. [ خ َ ] ( ع اِ ) مالک. صاحب. || شوهر. ( از منته ...
ضد. [ ض ِدد / ض ِ ] ( از ع ، ص ، اِ ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضد بکسر ضاد در لغت ناهمتا و نزد علماء علم کلام و فقهاء بمعنی مقابل باشد و نزد ح ...
واژه "بامبل" ( bumble ) در زبان انگلیسی معانی مختلفی دارد که می توان آن ها را در فارسی به این صورت ترجمه کرد: وزوز کردن، سرهم بندی کردن، اشتباه کاری ...
الملک. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) نام شصت وهفتمین سوره از سوره های قرآن کریم. مکی است و 30 آیه دارد. الملک. [ اَ م َ ] ( اِخ ) ( بلوط ملک ) مکانی است در اشی ...
محبوب. [ م َ ] ( ع ص ) دوست داشته شده. پسند کرده شده. پسندیده. ( ناظم الاطباء ) . دوست. دوستگان. ضد مبغوض. ( یادداشت مؤلف ) ( مهذب الاسماء ) : هرگاه ...
حریف. [ ح ِرْ ری ] ( ع ص ) تیز. دژن. زبان گز. تند. سخت تیز. سخت تند. حکیم مؤمن گوید: حِرّیف ؛ به معنی گزنده است که اجزاء او در زبان فرورفته و بسیار ...
عیب. [ ع َ ] ( ع مص ) عیبناک گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . عیب دار گشتن کالا. ( از اقرب الموارد ) . || عیبناک گردانیدن. ( از منتهی ...
افتضاح. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) رسوا شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . آشکار شدن عیوب کسی. ( از اقرب الموارد ) . پیدا و آشکار شدن ...
فضاحت. [ ف َ ح َ ] ( ع اِمص ) رسوایی. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به فضاحة شود. فضاحة. [ ف َ ح َ ] ( ع اِمص ) رسوایی. ( منتهی الارب ) . آشکار کردن ب ...
فضیحت. [ ف َ ح َ ] ( ع مص ) فضیحة. رسوا کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . || ( اِمص ) آشکاری عیب کسی. ( از اقرب الموارد ) . رسوایی و ...
عارف. [ رِ ] ( ع ص ) دانا و شناسنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || ( اصطلاح عرفانی ) آنکه خدا او را بمرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده باش ...
عار. ( ع اِ ) عیب و ننگ. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ) : تا قیامت آن عار از خاندان ما دور نشود. ( تاریخ بیهقی ص 129 ) . || فضیحت و ...
ماضی. ( ع ص ) گذرنده. ( منتهی الارب ) . گذرنده و گذشته. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . || قاطع هرچه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . برنده و قا ...
مضارع. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) شریک و شبیه و مانند شونده. ( غیاث ) . شبیه و مانند. ( ناظم الاطباء ) . مشابه. ( اقرب الموارد ) . || ( اصطلاح صرف عربی ) فعل ...
محل. [ م َ ] ( ع اِ ) مکر. || بدی. || فریب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || گرد. ( منتهی الارب ) . گرد و غبار. ( ناظم الاطباء ) . || خشکسال. ( ...
ربع. [ رُ ] ( ع اِ ) چهاریک. ( منتهی الارب ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51 ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) . چهاریک چیزی. ( آنندراج ) . یک قسمت ...
منشا. [ م َ ] ( ع اِ ) منشاء : چرا پس چون هوا کو را به قهر از سوی آب آرد به ساعت باز بگریزد به سوی مولد و منشا. ناصرخسرو. به هیچ نوع گناهی دگر نمی ...
مصدر. [ م ُ دِ ] ( ع اِ ) نام جمادی الاولی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . نام ماه جمادی اول. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به جمادی الاول شود. مصدر. [ ...
اصطلاح. [ اِ طِ ] ( ع مص ) با یکدیگر صلح کردن. ( لغت میرسید شریف جرجانی ص 2 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلاء ) ( زوزنی ) . با هم صلح کردن. مأ ...
صورت. [ رَ ] ( ع اِ ) صورة. هیأت. خلقت. ( السامی ) . شکل. شاره. تمثال. نقش. نگار : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک. شهید بلخی. ...
تصویر. [ ت َص ْ ] ( ع مص ) صورت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( زوزنی ) . صورت کردن چیزی را و آفریدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندر ...
مجسمه. [ م ُ ج َس ْ س َ م َ / م ِ ] ( از ع ، اِ ) به معنی بت. ( آنندراج ) . مأخوذ از تازی پیکر و پیکر بیروح. ( ناظم الاطباء ) . بت. صنم. وثن. فغواره ...
تمثال. [ ت َ ] ( ع مص ) مثل آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || برابر و شبیه کردن چیزی به چیزی. ( از اقرب الموارد ) . || نگاشتن پیکر، نگاشته ...
سعود. [ س ُ ] ( ع مص ) همایون شدن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) . || ( اِخ ) منزل بیست و چهارم از منازل قمر و آن سه ستاره است خورد و بر دنبال جدی. ...
اتکال. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) کار به کسی گذاشتن. واگذاشتن. || اعتماد کردن بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . تعویل. || تسلیم شدن. - اتکال بخ ...
اعتماد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بشب سیر کردن گرفتن ، یقال : اعتمد لیلته ؛ بشب سیر کردن گرفت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بشب بر مرکب سیر سوار شدن. ...
اطمینان. [ اِ ] ( ع مص ) اطمئنان. اطمینان به چیزی ؛ آرامیدن و قرار گرفتن بدان. و فی الحدیث عن النبی ( ص ) فی تعلیم الصلوة: ثم ارکع حتی تطمئن راکعاً ث ...
( آمین ) آمین. [ آم ْ می / آ می ] ( ع صوت ) ( ازآمُن ، نام خدای مصریان ) برآور! بپذیر! چنین باد! مستجاب کن ! استجابت ، اجابت فرما! قبول کن دعای مرا! ...
مسعود. [ م َ ] ( ع ص ) ضد شقی. نیکبخت شده و نیکبخت ( و آن از فعل سُعِد و نیز أسعد می تواند باشد ) . ج ، مَساعید. ( از اقرب الموارد ) . میمون و مبارک ...
سعادتمند. [ س َ دَ م َ ] ( ص مرکب ) خوشبخت. سبک بخت. اقبالمند : نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند جوانان سعادتمند پند پیر دانا را. حافظ. وب ...
( مرحلة ) مرحلة. [ م َ ح َ ل َ ] ( ع اِ ) فرودآمدنگاه. ( منتهی الارب ) . منزلگاه. ( دستور الاخوان ) ( غیاث اللغات ) . منزل. مرحل. ( مهذب الاسماء ) . ...
( حوزة ) حوزة. [ ح َ زَ ] ( ع اِ ) ناحیه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . ناحیت. ( مهذب الاسماء ) . || مرکز. مجتمع. - حوزةالملک ؛ دارالملک. پای ...
وضعیت. [ وَ عی ی َ ] ( از ع ، اِ ) طرز استقرار. ( فرهنگ فارسی معین ) . || موقع. موقعیت : وضعیت اجتماعی ، وضعیت سیاسی. توضیح اینکه این کلمه را فارسی ز ...
وضع. [ وَ ] ( ع مص ) موضع [ م َ ض ِ / م َ ض َ ]. موضوع. بنهادن. ( تاج المصادر بیهقی ) . نهادن چیزی رابر جای. ( منتهی الارب ) . بار نهادن. ( ترجمان عل ...
کیفیت /keyfiyyat/ مترادف کیفیت: چگونگی، چونی، حال، وضع، وضعیت متضاد کیفیت: چگونگی، کمیت برابر پارسی: چونی، چگونگی معنی انگلیسی: quality, circumstance ...
جرار. [ ج َرْ را ] ( ع ص ) بسوی خود کشنده. ( غیاث اللغات ، از منتخب و کنز ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) . مبالغه جار. ( از اقرب ا ...
طبج. [ طَ ] ( ع مص ) محکم و استوار شدن حماقت. || زدن بر هر چیز میان کاواک مانند سر و نحو آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . طبج. [ طَب َ ] ( ع مص ) گ ...
جرل. [ ج َ رِ ] ( ع ص ، اِ ) جای درشت و سنگناک. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . ج ، اَجرال. ( منتهی الارب ) . جرل. [ ج َ رَ ] ( ع ...
نامشروع. [ م َ ] ( ص مرکب ) خلاف شرع. ناروا. ممنوع. شهاد. ( ناظم الاطباء ) . حرام. غیرقانونی : خواجه فرمود آن کار حرام و نامشروع است. ( انیس الطالبین ...
مشروع. [ م َ ] ( ع ص ) آغازکرده شده. ( ناظم الاطباء ) . || روا و جایز و مطابق شرع ، موافق شرع. ( ناظم الاطباء ) . راست و درست و آنچه شرع روا دارد. ( ...
طبیعی. [ طَ عی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به طبیعت . غریزی. جبلی. ذاتی. فطری. نهادی. سرشتی. گوهری. گُهری. خِلقی. مقابل ِ صناعی و عملی و مصنوعی و ساختگی و ...
فیزیک. ( فرانسوی ، اِ ) ( از یونانی فوسیس به معنی طبیعت ) علمی است که موضوع مطالعه آن خصایص عمومی اجسام و قوانینی است که موجب تعدیل وضع یا حرکت آنها ...
اسامی. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ اسماء. جج ِ اسم. ( غیاث اللغات ) . نامها : حاضران گفتند تفصیل اسامی ایشان بازگوی. ( کلیله و دمنه ) . اسامی ساکنان کوی او ...
عبارت �جگید حلو� یا �شو هال حلو� که در زبان عامیانهٔ عربی به ویژه در لهجهٔ شامی ( مثل سوری، لبنانی، فلسطینی و اردنی ) استفاده می شه. بیایید دقیق بررس ...
من یک حساب دارم این هارو نمی شناسم آقای امین من منبع جعل نمی گذارم آقای امین تعصبی حرف نمی زنم چون ترُک هستم 🔹 هویت قومی و زادگاه شاه اسماعیل صفوی ...
دوست عزیز، برای داوری علمی دربارۀ خاستگاه واژه ها باید سه چیز را کنار هم بگذاریم: ۱ ) کهن ترین گواه های مکتوب، ۲ ) تطبیقِ تغییراتِ آوایی در درازمدت، ...
دوست عزیز، برای سنجش خویشاوندی زبان ها و ریشهٔ واژه ها نمی توان به شباهت ظاهری صداها اکتفا کرد؛ زبان شناسی تاریخی بر مقایسهٔ منظمِ آواها، ساختارها و ...
در این پاسخ ـ بر پایهٔ شواهد مستند زبان - شناسی تاریخی ـ گام به گام نشان می دهم چرا دستگاه ضمایر و ساخت های دستوری فارسی نمی تواند از ترکی مشتق شده ب ...
ریشه واژه ی �سَهمان / سامان� و ادعای تُرکی بودن آن، یکی از مباحث پر چالش در حوزه زبان شناسی تاریخی و ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) زبان های ایرانی و ترکی ...
دوستان ببینند من کسی توهین نمی کنم خودم ترک سلجوقی هستم کشور دوست دارم همین بس مطالعات لغوی معتبر نشان می دهد که عبارت �سلقه سَمان� یا �سرقه سَمان� ...
ذلیل. [ ذَ ] ( ع ص ) خوار. ( دهار ) . مهین. زبون. حقیر. داخِر . مقابل عزیز، ارجمند، باارج. ج ، اَذِلَّة، ذِلال ، اَذِلاّء : بی دل شود عزیز، که گردد ذ ...
متذلل. [ م ُ ت َ ذَل ْ ل ِ ] ( ع ص ) ذلیل و خوار. ( آنندراج ) . || فروتن و کمینه. ( ناظم الاطباء ) . فروتن و متواضع. ( ازاقرب الموارد ) . || ملایم و ...
مغلوب. [ م َ ] ( ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده. مقهورشده. مفتوح شده. مطیعگشته. ( از ناظم الاطباء ) . شکست خورده. شکست یافته : فدعا ربه ا ...
منصور. [ م َ ] ( ع ص ) نصرت یافته. ( مهذب الاسماء ) . نصرت و یاری داده شده. ( آنندراج ) . یاری کرده شده و نصرت کرده شده. و حمایت شده و پناه داده شده ...
ساعت. [ ع َ ] ( ع اِ ) ساعة. نزد فقها عبارت است از جزئی از زمان. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . پاره ای از روز و شب. مدتی نامعلوم. وقت و زمان نامعین. مدت ...
خاص. [ خاص ص ] ( ع ص ، اِ ) ضد عام. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) : نا ممکن است این سخن بر خاص لفظی است این در میانه عام. فرخی. من دگر یاران خود ...
عمید. [ ع َ ] ( ع ص ) شکسته دل از عشق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . آنکه عشق وی را شکسته باشد. || سخت غمگین. ( از اقرب الموارد ) ...
طبال. [ طِ ] ( ع اِ ) ج ِ طبل. رجوع به طبل شود. طبال. [ طَب ْ با ] ( ع ص ) تبیره زن. ( مهذب الاسماء ) . طبل نواز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . طبل ...
شیبه. [ ش َ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِ ) برنجاسب. یکی از گونه های افسنتین. ( از فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به افسنتین و شیبة شود. شیبه. [ ب َ / ب ِ ] ( ...
مثل. [ م َ ث َ ] ( ع اِ ) مانند. همتا. ج ، امثال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . شبه. نظیر. ( از اقرب الموارد ) . همتا. ( ناظم الاطباء ) : چون دل از د ...
افراسیاب. [ اَ ] ( ص ) کنایه از هموار به راه رونده است چه آب بمعنی راه رو هموار است. ( هفت قلزم ) ( برهان ) . || در پهلوی فراسیاک بمعنی شخص هراسناک ا ...
تاکی این حرف جعلی می زنید تاکی؟! ۱. �افراسیاب آسوده بخواب که ما بیداریم� افراسیاب در شاهنامه فردوسی، نماد دشمنی با ایران و پادشاه تورانی است. فردوسی ...
ارباب. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ رَب . ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رجوع به رَب شود. خدایان. پروردگاران : و لایأمرکم أن تتخذوا الملائکة والنبیی ...
انزجار. [ اِ زِ ] ( ع مص ) بازایستادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . منع شدن ونهی شدن. ( از اقرب الموارد ) . بازده شدن. ( تاج المصاد ...
( سهواً ) سهواً. [ س َ وَن ْ ] ( ع ق ) اشتباهاً و بطور اشتباه و از روی غفلت و فراموشی نه از روی عمد. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
انحلال. [ اِ ح ِ ] ( ع مص ) گشاده گردیدن گره. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . گشاده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث اللغات ) . حل ...
مزاج. [ م ِ] ( ع مص ) آمیختن. ( منتهی الارب ) . آمیختن چیزی به چیزی. || آمیختن شراب و جز آن. ( منتهی الارب ) . || ( اِمص ) آمیزش. ( السامی ) ( زمخشری ...
حرف های جعلی و دورغ عبارت �بُز قورد� ( به ترکی: Boz Qurd یا Bozkurt ) در زبان ترکی به معنی �گرگ خاکستری� یا �گرگ خاکی رنگ� است. این واژه در متون و اس ...
تاکی حرف های جعلی دورغ تاکی ؟! برای بررسی منشأ و خاستگاه ترک ها ( یا ترکان اولیه ) ، باید به منابع تاریخی، زبان شناسی، باستان شناسی و مردم شناسی توج ...
ممسک. [م ُ س ِ ] ( ع ص ) چنگ درزننده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || بازدارنده از خروج. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . آنکه خود را ...
وهاب. [ وَهَْ ها ] ( ع ص ) بخشنده. ( مهذب الاسماء ) . نیک بخشنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . بسیار بخشنده. ( غیاث ) : تویی وهاب مال و جز تو واهب ت ...
بخیل. [ ب َ ] ( ع ص ) زفت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . قتور. شحیح. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( دهار ) ( ناظم الاط ...
فتاح. [ ف َت ْ تا ] ( ع ص ) گشاینده. ( مهذب الاسماء ) . مبالغه فاتح. ( از اقرب الموارد ) : هر دو فتاح و رمز را مفتاح هر دو سردار و علم را بندار. خاق ...
رزاق. [ رَزْ زا ] ( ع ص ) پیداکننده روزی و دهنده آن. ( منتهی الارب ) . رزق دهنده. ( آنندراج ) . روزی دهنده. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . بسیار رزق د ...
نصرت. [ ن ُ رَ ] ( ع اِمص ، اِ ) یاری کردن. یاری دادن. ( غیاث اللغات ) ( از بهار عجم ) . دستگیری. حمایت. کمک. یاری. اعانت. ( ناظم الاطباء ) . یاری. ی ...
فتح. [ ف َ ] ( ع مص ) گشادن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ترجمان علامه جرجانی ) . || فیروزی و گشایش کفرستان. ( منتهی الارب ) . پیروز شدن. ( اقر ...
( غلبة ) غلبة. [ غ َ ل َ ب َ ] ( ع مص ) غلبه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مصادر زوزنی ) . به معنی غَلب و غَلَب ( مص ) . ( من ...
تسلط. [ ت َ س َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) گماشته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . برگماشته شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || دست یافتن. ( زوزنی ) . بر ک ...
قوت. [ ق َ ] ( ع مص ) خورش دادن و روزی دادن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . قاته قوتا و قیاتة؛ عاله و اعطاه القوت و رزقه. ( اقرب ا ...
طعام. [ طَ ] ( ع اِ ) خوردنی. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 67 ) . مقابل شراب ، آشامیدنی. خورش آدمی. ( دهار ) . مطعوم. خورد. خوراک. خور. غذ ...
( معدة ) معدة. [ م ُ ع ِدْ دَ ] ( ع ص ) تأنیث مُعِدّ. رجوع به معد شود. || ( اصطلاح فلسفی ) رجوع به ترکیب علل معده ذیل علل و معدات شود. معدة. [ م َ ...
صدیق. [ ص َ ] ( ع ص ، اِ ) دوست. ( منتهی الارب ) ( ربنجنی ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ) . ج ، اصدقاء. صُدَقاء. صُدقان. جج ، اصادق. ( منت ...
وصیت. [ وَ صی ی َ ] ( ع اِ ) وصیة. اندرز. ( مهذب الاسماء ) . اندرز و نصیحت. اندرزو پند و نصیحت و سفارش. ( ناظم الاطباء ) : من وصیت به وفا میکنمت گرچه ...
ملث. [ م َ ] ( ع مص ) کسی را به چرب سخنی از کاری بازداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) . به چرب زبانی و سخن خوش خوشدل کردن کسی را و از کا ...
نقض. [ ن َ ] ( ع مص ) شکستن. ( غیاث اللغات ) . کسر. ( تعریفات ) . شکستن عهد و پیمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . عهد شکستن. ( دهار ) ( ترجمان علامه ...
تقبل. [ ت َ ق َب ْ ب ُ ] ( ع مص ) پذیرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( آنندراج ) . پذیرفتن و قبول کردن. ( غ ...
برائت. [ ب َ ءَ ] ( ع اِ مص ) برأت. رجوع به برأت شود. - برائت ذمه ؛ پاکی ذمه از وام و قرض. وارهیدگی ذمه از وام و دین. ( ناظم الاطباء ) . منبع. ...
خسارت. [ خ ِ رَ ] ( ع اِ ) زیان. ضرر. ( از ناظم الاطباء ) : مردمان خراسان از خسارت و تاراج فارغ شوند. ( تاریخ بیهقی ) . || کم آمدن حاصل فروش از قیمت ...
مدلول. [ م َ ] ( ع اِ ) معنی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . مضمون. مفاد. مقتضی. فحوی. مفهوم. مقصود. منظور. مراد. مستفاد. تفسیر. تأویل. ( یادداشت مؤ ...
تراکم. [ ت َ ک ُ ] ( ع مص ) بر هم نشستن. ( زوزنی ) ( دهار ) . گرد آمدن و بر هم نشستن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . ...
۱. زمان وقوع یک امر یا حادثه: در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹. ۲. دانش ثبت و شرح وقایع و سرگذشت پیشینیان: معلم تاریخ. ۳. دوره و زمان معین و معلوم: تاریخ صف ...
منابع ها. معتبر در جواب ایران ستیزان ضمیرهای فارسی کاملاً �فارسی� هستند، اما مثل بسیاری از عناصر زبان فارسی، برخی از آن ها ممکن است ریشه هایی در زب ...
بیش از ۱۳۷۴ ( تعداد ) وام واژه زبان فارسی در زبان ترکی استانبولی وجود دارد که شمار و تعداد این وام واژه ها در زبان ترکی عثمانی بیشتر از تعداد کنونی ا ...
بازم سلطان اختراعات جدیدی کرده واژه ی که در تمام لغت نامه فارسی به زبان خود ربط می دهد را به اسم ترکی زده سلطان دیگه می توانه چرا البته سلطان دیس لای ...
در لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین گفت شده واژه ی وارد عربی هست البته پژوهش قدیمی شاید در کتاب جدید زبان شناسان این واژه ی وارد فارسی گفت شده باشند البته ...
( آدب ) آدب. [ دِ ] ( ع ص ) بمیهمانی خواننده. میزبان. ادب. [ اَ دَ ] ( ع اِ ) ( معرب از فارسی ) فرهنگ. ( مهذب الاسماء ) . پرهیخت. دانش. ( غیاث اللغا ...
واژه کیش. ( اِ ) دین و مذهب. ( فرهنگ رشیدی ) . به معنی دین و مذهب و ملت هم آمده است. ( برهان ) . مرادف آیین و مذهب است. ( آنندراج ) . ملة. ( دهار ) ( ...
واژه ی دستور. [ دُ ] ( معرب ، اِ ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است . || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه . ( اقرب الموار ...
پلنگ ( عربی : نَمِر ، نِمْر ، نَمْر ؛ ترکی : پارس / بارس ) ، نام فارسی برای پَنثراپاردوس ، پستاندار بزرگ خالدار از تیره گربه ها که در افریقا بیشتر به ...
مقوم. [ م ُ ق َوْ وِ ] ( ع ص ) قیمت کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . قیمت کننده و آن که قیمت چیزی و نرخ چیزی را معین می کند. ( ناظم الاطباء ) . نرخ نهند ...
حزب. [ ح ِ ] ( ع اِ ) گروه. ( ترجمان عادل ) دسته. ( منتهی الارب ) . گروه مردم. ( غیاث ) . ثلة. ( دهار ) . حزبة. حِزق. فوج. فرقة. ج ، احزاب. ( منتهی ا ...
خارجی. [ رِ ] ( ص نسبی ) آن که بنفس خود مهتر شود بی اصالت. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . || منسوب به خارج. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الا ...
خارج. [ رِ ] ( ع ص ) بیرون رونده. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) . بیرون شونده. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( المنجد ) ( تاج العروس ...
ارشد. [ اَ ش َ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از رشد. رشیدتر. راه راست یابنده تر. ( غیاث ) ( آنندراج ) . || به رشدرسیده. - ارشد اولاد یا اولاد ارشد ؛ آنکه ...
ردا. [رِ ] ( از ع ، اِ ) مخفف رداء. بالاپوش و عبا و خرقه. ( ناظم الاطباء ) . آنچه روی لباس ها پوشند همچون جبه و عباءة ( عباء ) . ( از اقرب الموارد ) ...
( آثم ) آثم. [ ث ِ ] ( ع ص ) بزهمند. بزهکار. ( مهذب الاسماء ) . گناهکار. مجرم. مذنب. عاصی. ج ، آثمین ، آثمون. اثم. [ اِ ] ( ع اِ ) گناه. ذنب. وزر. ب ...
( آقطی ) آقطی. ( معرب ، اِ ) نام گیاهی که آن را بیلسان و بیلاسان و شُبوقه و خمان کبیر ویاس کبود گویند. اَقطی. اقطی بزرگ. نام آن بلاطینیه ، سامبوکوس ن ...
محسنات. [ م ُ س َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مُحسَنَة. ( آنندراج ) . زنهای صاحب حسن و جمیل و زیبا و خوش صورت و پارساو پاکدامن. ( غیاث ) . || آنچه نیک داشته ش ...
تکذیب. [ ت َ ] ( ع مص ) نیک انکار کردن امری را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . انکار و جحد کردن در امری ، یقال : کذب بآیات ربه ِ. ( از اقرب الموا ...
تصدیق. [ ت َ ] ( ع مص ) راستگوی داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . راستگو ...
جواز. [ ج َ ] ( ع اِ ) روا. || تساهل. ( منتهی الارب ) . امکان و تساهل. ( اقرب الموارد ) . || آب که مواشی و زراعت را دهند. ( منتهی الارب ) . آبی که دا ...
( آذن ) آذن. [ ذَ ] ( ع ص ) مرد کلان گوش. بلّه گوش. حیوان بزرگ گوش و درازگوش. آذن. [ ذِ ] ( ع ص ) دربان. اذن. [ اَ ] ( ع مص ) بگوش کسی زدن. بر گوش ...
رخصت. [ رُ ص َ ] ( ع اِمص ) اذن وپروانه و پروانگی و لهی و اجازه حرکت و کوچ. ( ناظم الاطباء ) . جواز. ( ناظم الاطباء ) . دستوری. ( آنندراج ) ( از فرهن ...
اجازه. [ اِ زَ ] ( ع مص ) اِجازت. دستوری. اذن. رخصت. فرمان. بار. دستوری دادن. ( منتهی الارب ) . || روا داشتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ) : اجاز له. اج ...
امتداد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ، اِ مص ) دراز و کشیده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) . || مد و کشش. ( ناظم الاطباء ) . ...
طول. [ طَ وَ ] ( ع اِمص ) درازی لفج برین شتر، یا عام است. ( منتهی الارب ) . درازی در لب بالائین شتر. ( منتخب اللغات ) . طول. [ طِ وَ ] ( ع اِ ) طیل. ...
تضعیف. [ ت َ ] ( ع مص ) سست و ناتوان پنداشتن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ضعیف شمردن کسی را. ( از اقرب الموارد ) . و رجوع به تضعف شود. ...
تقویت. [ ت َ وِ ی َ ] ( ع مص ) تقویه. استواری و زورآوری و قوت و استحکام و پشتی و یاری و امداد و اعتماد و تسلی و دلاسایی. ( ناظم الاطباء ) . نیرومند ک ...
واضح. [ ض ِ ] ( ع ص ) پیدا و آشکار. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . روشن و هویدا. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . گشاده. عیان. ف ...
تأیید. [ ت َءْ ] ( ع مص ) نیرومند کردن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( ازاقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) . نیرو و قوت دادن. ( منتهی ا ...
معلوم. [ م َ ] ( ع ص ) دانسته شده. شناخته شده و آشکار و هویدا و واضح و محقق و مسلم و مشخص و ممتاز. ( ناظم الاطباء ) . دانسته. مقابل مجهول. ( یادداشت ...
مجهول. [ م َ ] ( ع ص ) در لغت هر شی نامعلومی را گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . نادانسته. ( غیاث ) ( آنندراج ) . نامعلوم. دانسته ناشده. ناشناس. ناش ...
( رابطة ) رابطة. [ ب ِ طَ ] ( ع اِ ) علاقه و آنچه بدان چیزی را بچیزی بندند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . علقه و وصله. ( از اقرب الموارد ) . || ...
تضمن. [ ت َ ض َم ْ م ُ ] ( ع مص ) پذیرفتن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از دهار ) . || لازم گرفتن ...
شمول. [ ش َ ] ( ع اِ ) نامی است می را. ( مهذب الاسماء ) . می سرد. ( ناظم الاطباء ) . می ، بدان جهت که درمی گیرد مردم را به بوی یا آنکه بلا و شدت دارد ...
عمومیت. [ ع ُ می ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) شمول. وفور. کثرت. کلیت. ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
اصلاح. [ اِ ] ( ع مص ) راست کردن عصا و چوب را به آتش. ( منتهی الارب ) . || بصلاح آوردن. ( زوزنی ) . بصلاح آوردن و نیکو کردن. ( آنندراج ) . نیکو کردن. ...
مخفی. [ م َ فی ی ] ( ع ص ) به معنی پنهان. ( آنندراج ) . پنهان و پوشیده و پنام و نهفته و نهان و پوشیده شده. ( ناظم الاطباء ) : آدمی مخفی است در زیر زب ...
مکتوم. [ م َ] ( ع ص ) پوشیده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . پنهان و پوشیده. ( ناظم الاطباء ) . پنهان داشته. نهان داشته : تا که اسرار قدر در تتق پرده غیب ز ا ...
متفرق. [ م ُ ت َف َرْ رَ ] ( ع اِ ) جای پراکندگی و پراکنده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . جای پراکندگی. ( ناظم الاطباء ) . متفرق. [ م ُ ت َ ف َر ...
متواری. [ م ُ ت َ را ] ( ع اِ ) نهانگاه و محل اختفا : چون ذونواس بازگشت به یمن این دو کس به نجران آمد و این مردمان که مانده بودند از متواری بیرون آور ...
منتشر. [ م ُ ت َ ش ِ ] ( ع ص ) پراکنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . پراکنده گشته و گسترده شده. پراکنده و پاشیده و افشان. ( از ناظم الاطباء ) . پراکنده. پر ...
اثر. [ اَ ث َ ] ( ع اِ ) عقب. ایز. حف . حفف :خرج فی اثره ؛ برآمد پس او. ( منتهی الارب ) . || نشان. پی. داغ پای. جای پای. نشان قدم : قطع اﷲ اثره ؛ ببر ...
خواص. [ خ َ واص ص ] ( ع اِ ) مردمان خاص. ضد عوام. ( ناظم الاطباء ) . ج ِ خاصّه. نزدیکان. مقربان : احمد و شکر خادم تنی چند از خواص و طبیب و حاکم لشکر ...
عقیده. [ ع َ دَ / دِ ] ( ع اِ ) عقیدة. عقیدت. هر چیز که شخص بدان اعتقاد دارد و یقین بر آن دارد و نمشته و پنداشتی. ( ناظم الاطباء ) . آنچه بدان گروند ...
دوستان عکس کتاب در جواب ایران ستیزان دوستان حتما اینو ببینید خیلی به درد می خوره من از دوستان سوالی دارم کسی در دانشگاه معتبر کشور و مثل دانشگاه تهرا ...
سکوت. [ س َ ] ( ع ص ) بسیار خاموش. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) سکوت. [ س ُ ] ( ع مص ) خاموش شدن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58 ) . خاموشی. ...
( آرض ) آرض. [ رَ ] ( ع ن تف ) سزاوارتر. شایسته تر. اَلْیَق. اجدر. احری ̍. اولی ̍. ارض. [ اَ ] ( ع اِ ) زمین. ( منتهی الأرب ) . زمی. غبرا. ام آدم. ...
عاد. ( ع اِ ) مردم. یقال : ماأدری أی عاد هو؛ أی أی الناس ؛ یعنی ندانم که چه مردست او. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) . عاد. ( اِخ ) قومی که هو ...
معار. [ م ُ ] ( ع ص ) به عاریت داده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . معار، یا عین معار، یا مستعاره مال عاریه است. ( فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی ) : اش ...
قضا. [ ق َ ] ( ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . و از این باب است : قضی ربک ؛ ای امر و حکم ربک. ( منتهی الارب ) . || م ...
شط. [ ش َطط ] ( ع مص ) دور شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ) . || دشواری کردن بر ک ...
صیقل. [ ص َ ق َ ] ( ع ص ) تیزکننده شمشیر و زداینده آن ج ، صیاقل ، صیاقله. ( منتهی الارب ) . زداینده آینه و تیغ و جز آن و تیزکننده. ( غیاث اللغات ) . ...
وحشت. [ وَ ش َ ] ( ع اِمص ) تنهایی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( بهار عجم ) ( آنندراج ) : با تو برآمیختنم آرزوست وزهمه کس وحشت و بیگانگی. منب ...
معترض. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) اعتراض کننده. ( آنندراج ) . آن که اعتراض می کند. ( ناظم الاطباء ) . آنکه بر سخن یا عقیده و عمل دیگری خرده گیرد. خرده گی ...
مسکن. [ م َ ک َ ] ( ع اِمص ) سکونت. ( مثل ملبس و منکح و مطعم و مشرب ) . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . نشست. مسکن. [ م َ ک َ / م َ ک ِ ] ( ع اِ ) جای باش ...
صبور. [ ص َ ] ( ع ص ) صابر و شکیبا و کسی که جلدی نکند درانتقام. ( غیاث اللغات ) . شکیبا و حلیمی که عاصیان رابه عذاب مؤاخذه نکند بلکه ببخشد یا در گرف ...
ناقص. [ ق ِ ] ( ع ص ) ناتمام. مقابل کامل. ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ) . ناتمام. ناکامل. ( ناظم الاطباء ) . ناکامل. نیمه کاره. که کمی دارد. نادرست. که ...
تولید. [ ت َ ] ( ع مص ) از گوسفند، بچه گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . زاینده گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . زایانیدن قابله زن ...
رفع. [ رَ ] ( ع مص ) برداشتن و بلند کردن چیزی ، خلاف وضع. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . برداشتن. ( از غیاث اللغات ) ( ترجمان القرآن جرجانی چ دب ...
تعدی. [ ت َ ع َدْ دی ] ( ع مص ) فاگذاشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . درگذشتن از کار و ترک دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . تجاوز کردن ...
نعناع. [ ن َ ] ( ع اِ ) نعنا. رجوع به نعنا شود. منبع. لغت نامه دهخدا
صفی. [ ص َ فی ی ] ( ع ص ، اِ ) دوست خالص. ( منتهی الارب ) . دوست صافی. ( غیاث اللغات ) . دوست گزیده. ( مهذب الاسماء ) . دوست یگانه. ( دهار ) . || خال ...
شغل. [ ش َ ] ( ع اِ ) ج ِ شَغْلة. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . رجوع به شغلة شود. شغل. [ ش َ / ش ُ ] ( ع مص ) در کار داشتن کسی را. ( از اقر ...
سیل. [ س َ ] ( ع اِ ) آب بسیار که روان باشد. بی پروا، بی تاب ، بی زینهار، پرشور، لاابالی ، تندرو، دریادیده ، سبکرو، سبکرفتار، سبک خیز، خانه برانداز، ...
مطهر. [ م ُ طَهَْ هََ ] ( ع ص ) پاک کرده شده. ( آنندراج ) . پاک و پاکیزه. ( ناظم الاطباء ) . پاکیزه. پاک. نمازی کرده. نمازی شده. پاک گشته. مقدس. منزه ...
قطر. [ ق َ ] ( ع مص ) دوختن جامه را. || قطران مالیدن شتر را. || چکیدن. || چکانیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . اصمعی گوید: متعدی و لازم هر دو ...
توحید. [ ت َ ] ( ع مص ) یگانه گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . یکی کردن. ( دهار ) . در لغت ، حکم به واحد بودن شی است. ...
ممد. [ م ُ م ِدد ] ( ع ص ) مددکننده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . امدادکننده. مددرساننده. یاری دهنده. ( ازناظم الاطباء ) . کمک. یار. مددده. کمک فرست ...
احداث. [ اِ ] ( ع مص ) ظاهر و پیدا کردن. || زنا کردن. || شکستن وضو. || صیقلی کردن شمشیر را. ( منتهی الارب ) . آهن بزدودن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ) . ...
مغناطیس. [ م َ / م ِ ] ( معرب ، اِ ) آن سنگ که آهن به خود کشد. ( مهذب الاسماء ) . سنگ آهن ربای. مَغنَطیس. مَغنیطیس. ( منتهی الارب ) . مأخوذ از یونان ...
جمعه. [ ج ُ ع َ / ع ِ ] ( از ع ، اِ ) مجموعة. جمعه از تمر؛ یک مشت از خرما. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . || الفت. ( منتهی الارب ) : ادام اﷲ جمعة ...
ناقل. [ ق ِ ] ( ع ص ) برنده چیزی از جائی به جائی. ( فرهنگ نظام ) . از جائی به جائی برنده. ( آنندراج ) . آنکه چیزی را از جائی به جائی می برد. برنده و ...
الفت. [ اَ ل ُ ] ( اِ ) آلفت و غم و اندوه. || رنج و پریشانی و آشفتگی. ( ناظم الاطباء ) ( استینگاس ) . رجوع به آلفتن و آلفته شود. الفت. [ اُ ف َ ] ( ...
مخلوط. [ م َ ] ( ع ص ) آمیخته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . آمیخته و درهم و شوریده و سرشته. ( ناظم الاطباء ) . - مخلوط شدن ؛آمیخت ...
( اطرة ) اطرة. [ اُ رَ ] ( ع اِ ) پَی که بر سوفار تیر پیچند. || تندی گرداگرد حشفه. || گوشت گرداگرد ناخن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ...
بهنام رضایی یا سید سرور یا سعید سرور یا عبدالرضا یا امین خدایش این حرف الکی از کجات در می آورید بهنام رضایی بهنام رضایی بهنام رضایی بهنام رضایی بهنا ...
دوستان این فرد کارش این حرف های الکی و ساختگی هست اسم قبلیش عبدالرضا بود الان امین این کارش جعل هست پس ماد ها با سکاها ترک هستند چرا جای این حرف های ...
آقای امین یا عبدالرضا باز هم حرف ساختی الکی شروع کردی واژه ی چوقا از ریشه ی چو و خا هست دو واژه ی فارسی لچک از دو واژه ی لِه و چَک واژه ی شلوار که فا ...
آقای امین یا عبدالرضا دست از این حرف ساختی دارید لر چه ترک دو قوم جدا از برام عجیب اصرار الکی شما ها پاین با منبع معتبر گذاشتم دوستان ببینند یه کم آی ...
ودیعه نایب گرفتن برای حفظ اموال می باشد. ودیعه بر وزن فعلیه به معنی مفعوله مالی که نزد غیر گذارند تا آن را حفظ نماید. جمع ودیعه، ودائع می باشد. معن ...
امانت. [ اَ ن َ ] ( ع مص ، اِمص ) راستی. ضد خیانت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . استواری در راستی. درستکاری. اخلاص و صداقت. امینی ...
مصیب. [ م ُ ] ( ع ص ) تیر به نشانه رسیده. || درست گوینده. مردی که قول و فعل و رای او صواب باشد. ( ناظم الاطباء ) . || برصواب رفته. صوابکار. درستکار. ...
( عشوة ) عشوة. [ ع َش ْ وَ ] ( ع اِ ) اسم المرة است از مصدر عَشْو. ( از اقرب الموارد ) . رجوع به عشو شود. || تاریکی ، یا از اول شب تا ربع آن : مضی من ...
طناز. [ طَن ْ نا ] ( ع ص ) بسیار فسوس کننده. ( منتهی الارب ) . فسوس دارنده. ( دهار ) . افسونگر. ( مهذب الاسماء ) . که سخریه کند. که دست اندازد. ( صحا ...
حشر. [ ح َ ] ( ع مص ) برانگیختن. بعث. ابعاث. اقامة. || گرد کردن. ( مهذب الاسماء ) ( تاج المصادر بیهقی ) . جمع آوردن. گرد کردن ، چنانکه مردم را و از ا ...
معاد. [ م َ ] ( ع مص ) برگردیدن. عود. || بازگشتن. || رد کردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || بازگردانیدن. || ( اِ ) ...
واقعی. [ ق ِ ] ( ص نسبی ) حقیقی. راستین. || راست. درست. صحیح. || محقق. به طور یقین. || به طور کامل. ( ناظم الاطباء ) . واقعی. [ ق ِ ] ( اِخ ) ابن عل ...
حقیق. [ ح َ ] ( ع ص ) سزاوار. ( دهار ) . جدیر. قمین. حری. لایق. درخور. ازدَرِ. || درست. || واجب. || ثابت : حق حقیق. || حریص. ج ، احقاء. حقایق. ( مهذب ...
صحیح. [ ص َ ] ( ع ص ) درست. ( مهذب الاسماء ) . تندرست. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) . پاک از عیب. ( غیاث اللغات ) . راست. سالم. تندرست. مقابل غلط و سقیم ...
غلط. [ غ َ ] ( اِمص ) اسم مصدر از غلطیدن. دراز کشیدن و این در اصل به تاء نقطه دار بوده است. ( از آنندراج ) . گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن. ...
امتنان. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) نعمت دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) : برعقیل ...
تشکر. [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] ( ع مص ) سپاس داری نمودن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . سپاس داری کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( ا ...
خیانت. [ ن َ ] ( ع اِمص ) غدر. مکر. حیله. ناراستی. ( ناظم الاطباء ) . دغلی. ناراستی. ( غیاث اللغات ) . ضد امانت. زنهارخواری. نااستواری. اغلال. ( یادد ...
فرث. [ ف َ ] ( ع اِ ) سرگین شکنبه. ( ترجمان ترتیب عادل بن علی ) . سرگین. ( فهرست مخزن الادویه ) . سرگین در شکنبه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ...
خائن. [ ءِ ] ( ع ص ) ( از خون و خیانه ) ( منتهی الارب ) . دغلباز. خیانت کننده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . || کسی که امانت خود را انجام ندهد. ( فره ...
فرس. [ ف َرَ ] ( ع اِ ) اسب تازی. ( بحر الجواهر ) . اسب نر و ماده. ج ، اَفراس ، فُروس. ( منتهی الارب ) . حیوانی اهلی است که بیشتر در سواری به کار رود ...
بساط. [ ب ِ / ب َ ] ( ع اِ ) گستردنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) . نوعی از طنفسه ( معرب تنبسه ) دراز کم عرض. ج ، ...
بساط. [ ب ِ / ب َ ] ( ع اِ ) گستردنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) . نوعی از طنفسه ( معرب تنبسه ) دراز کم عرض. ج ، ...
مهدی یا عبدالرضا یا غیر بساط. [ ب ِ / ب َ ] ( ع اِ ) گستردنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) . نوعی از طنفسه ( معرب ت ...
ممنون. [ م َ ] ( ع ص ) مرد سست. || مرد توانا. از اضداد است. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || بهترین و اقصی از ...
کفور. [ ک َ ] ( ع ص ) حق ناشناس و ناگرونده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ناسپاسی کننده از نعمت. ( غیاث ) . ناسپاسی کننده نعمت. ( آنندراج ) . نا ...
کتاب. [ ک ِ ] ( ع مص ) کَتب. کِتابَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) . کِتبَة. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) . نبشتن و یقال کتبت بال ...
( قرآن ) قرآن. [ ق ُ ] ( ع مص ) فراهم آوردن و گرد کردن چیزی را به چیزی. گویند: قَرَاءَ الشی قرآناً ( از باب نصر و فتح ) . || بچه دادن حامل. گویند: قر ...
یقین. [ ی َ ] ( ع اِمص ، اِ ) هرچیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به اینکه چیزی که تعلق کرده است موافق واقع می باشد. ( از ناظم الاطباء ) . ب ...
ایقان. ( ع مص ) ( از �ی ق ن � ) به یقین دانستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24 ) . بی گمان دانستن و بی گ ...
اطمینان. [ اِ ] ( ع مص ) اطمئنان. اطمینان به چیزی ؛ آرامیدن و قرار گرفتن بدان. و فی الحدیث عن النبی ( ص ) فی تعلیم الصلوة: ثم ارکع حتی تطمئن راکعاً ث ...
اعتقاد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) در دل گرفتن و قرار دادن در دل. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( آنندراج ) . در دل گرفتن. ( غیاث اللغات ) . || گر ...
وثوق. [ وُ ] ( ع اِمص ) ثقة. ( المنجد ) . اعتماد. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ) : به وثوق حصانت قلاع و مناعت بقاع خویش جواب ابوعلی بازدادند. ( ترجمه تاری ...
تأثیر زبان فارسی بر زبان عربی زبان های فارسی و عربی در زمینهٔ داد و ستد واژگان بر یکدیگر تأثیرهایی داشته اند. واژگان عربی با ریشه فارسی یا واژگان معر ...
فرض. [ ف َ ] ( ع اِ ) رخنه کمان که سوفار و جای چله آن است. ( منتهی الارب ) . آن جای از کمان که زه بدان افتد. ج ، فِراض. ( اقرب الموارد ) . || آتش زنه ...
متضاد. [ م ُ ت َ ضادد] ( ع ص ) با هم مخالفت کننده. ( آنندراج ) ( غیاث ) . مخالف یکدیگر. یقال هما متضادان ؛ آن دو مخالف یکدیگرند. ( ناظم الاطباء ) ( م ...
مترادف. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) در پی دیگری سوار شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . کسی که پس دیگری سوار شود. ( ناظم الاطباء ) . || پی در پی. ( غیاث ) ( آن ...
زعیم. [ زَ ] ( ع ص ) ضامن و پذرفتار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . کفیل. ضامن و بمعنی وکیل. ( غیاث اللغات ) . ضامن. کفیل. پذیرفتار. ( ناظم الاطباء ) ...
قاید. [ ی ِ ] ( ع ص ) قائد. رجوع به قائد شود. قاید. [ ی ِ ] ( اِخ ) خزیمةبن خازم نمشلی. وی در بغداد نزد خلفاقرب و منزلتی داشت و درب خزیمة به وی منسو ...
لیدر. [ دِ ] ( انگلیسی ، اِ ) قائد. رهبر. سائس. پیشوا. پیشوای فرقه : لیدر حزب ؛ رهبر حزب. لیدر. [ ل َ دَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شهاباد بخش حومه شهر ...
رئیس. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) سرور. ( دهار ) . مهتر. ( منتهی الارب ) . سردار و مهتر قوم. ( آنندراج ) ( منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) ...
لازم. [ زِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از لزوم. واجب. ( زمخشری ) . فی الاستعمال به معنی الواجب. ( تعریفات ) . ناگزیر. دربایست. بایا. بایسته. ضرور. کردنی. فری ...
امیر. [ اَ ] ( ع اِ ) میر . پادشاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) . فرمانروا. ( مهذب الاسماء ) . کسی که فرمانروا بر قومی باشد ...
یراق. [ ی َ ] ( ترکی ، اِ ) سلاح. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) . اسلحه سپاه مثل شمشیر و سپر و تیر و کمان و غیره. ( غیاث ) ( آنندراج ) : در مجلس ...
لوازم. [ ل َ زِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لازم. ( تاج العروس ) . و ج ِ لازمة. بایسته ها. وابسته ها. اسبابها. وسایل : از لوازم صحبت یکی آن است که یا خانه بپر ...
تجهیزات. [ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ تجهیز. ساز و برگ. جهاز. اسباب کار. ساز جنگ. وسایل کار و کارزار. منبع. لغت نامه دهخدا
بساط. [ ب ِ / ب َ ] ( ع اِ ) گستردنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) . نوعی از طنفسه ( معرب تنبسه ) دراز کم عرض. ج ، ...
مهدی یا عبدالرضا غیر این هم عربی نبود 🔴 واژه � فرش � از کجا آمده ؟ آیا عربی است ؟ کلمه فرش چه ربطی به طاووس دارد ؟ فرش عربی نیست ؛ خوب بخوانید . . ...
🔴 واژه � فرش � از کجا آمده ؟ آیا عربی است ؟ کلمه فرش چه ربطی به طاووس دارد ؟ فرش عربی نیست ؛ خوب بخوانید . . . 👇 🔹 طاووس نام پرنده ای زیبا در ف ...
🔴 واژه � فرش � از کجا آمده ؟ آیا عربی است ؟ کلمه فرش چه ربطی به طاووس دارد ؟ فرش عربی نیست ؛ خوب بخوانید . . . 👇 🆔 @iranzamin777 🆔 Admin @f777 ...
🔴 واژه � فرش � از کجا آمده ؟ آیا عربی است ؟ کلمه فرش چه ربطی به طاووس دارد ؟ فرش عربی نیست ؛ خوب بخوانید . . . 👇 🔹 طاووس نام پرنده ای زیبا در ف ...
🔴 واژه � فرش � از کجا آمده ؟ آیا عربی است ؟ کلمه فرش چه ربطی به طاووس دارد ؟ فرش عربی نیست ؛ خوب بخوانید . . . 👇 🆔 @iranzamin777 🆔 Admin @f777 ...
🔴 واژه � فرش � از کجا آمده ؟ آیا عربی است ؟ کلمه فرش چه ربطی به طاووس دارد ؟ فرش عربی نیست ؛ خوب بخوانید . . . 👇 🔹 طاووس نام پرنده ای زیبا در ف ...
مهدی یا عبدالرضا یا سید سرور یا سعید سرور یا بهنام رضایی یا العطّار، محمّد علی آدم عاقل به دیگران توهین نمی کنه آدم که کم می آورد توهین می کنه کتاب د ...
یعنی. [ ی َ ] ( ع فعل ) به معنی قصد می کند و در توضیح و تبیین کلام به معنی تیو استعمال می شود. ( ناظم الاطباء ) . می خواهد و قصد می کند و مصدرآن عنای ...
معنی. [ م َ نا / م َ نی ی ] ( ع اِ ) هرچه قصد کرده شود از چیزی. ( از منتهی الارب ) . هرچیزی که شخص قصد می کند و مقصود. ج ، معانی. ( ناظم الاطباء ) . ...
عبیدلی. [ ع َ دِ ] ( اِخ ) نام یکی از دهستان های شش گانه بخش لنگه شهرستان بوشهر است. حدود و مشخصات آن بقرار زیر است. از شمال دهستان حمدادی از جنوب ار ...
عبیک. [ ع َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش جاپلق شهرستان سراوان ، واقع در 34 هزارگزی جنوب جاپلق کنار راه فرعی سراوان بجاپلق ناحیه ای کوهستانی و گرمسیر و ما ...
( عبیدة ) عبیدة. [ ع ُ ب َ دَ ] ( اِخ ) ابن حارث بن عبدمناف. از ابطال قریش در جاهلیت و اسلام است که به سال 62 قبل از هجرت به مکه متولد شد و پیش از ور ...
عبیدی. [ ع ُ ب َ دی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به عبیدبن ثعلبةبن یربوع بن حنظلةبن مالک بن زیدبن مناة بطنی از تمیم است. ( از اللباب ج 2 ص 116 ) . || نسبت ...
عبیدا. [ ع ُ ب َ دُل ْ لاه ] ( اِخ ) ابن احمدبن طیفور، مکنی به ابوالحسن. مورخ و از مردم خراسان است. و تولد و وفاتش به بغداد بود. وی ذیلی بر تاریخ پدر ...
عبر. [ ع َ ] ( مص ) عبور کردن و گذشتن از وادی و نهر و جوی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . || بیان کردن خواب و خبر دادن مآل کار. ( منتهی الارب ) . ...
عبرت. [ ع ِ رَ ] ( ع مص ) عبرة. پند گرفتن. ( غیاث اللغات ) ( از صراح ) ( ناظم الاطباء ) . عبرة : سه بیت شعر یاد داشتم از آن ابوالعتاهیه. . . که اندر ...
مشتاق. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از �ش و ق � ) آزمند چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . آرزومند. ( مهذب الاسماء ) . آزمند به چیزی. آرزومند. و بسیار مایل و ر ...
شایق. [ ی ِ ] ( ع ص ) شائق. راغب. و مشتاق و خاطرخواه و آرزومند و دارای اشتیاق. ( ناظم الاطباء ) . || کسی که شخص بدیدن او مشتاق باشد. ( فرهنگ فارسی مع ...
راغب. [ غ ِ ] ( ع ص ) مایل و خواهان. ج ، راغبون. ( ناظم الاطباء ) . خواهان از روی حرص ، و دوستدارنده. ( از اقرب الموارد ) . خواهان. ( دهار ) . مأخوذ ...
توجیه. [ ت َ ] ( ع مص ) روی فراگردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . روی فا چیزی کردن. ( زوزنی ) . روی سوی کسی کردن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ...
شرح. [ ش َ ] ( ع مص ) گوشت را به قطعات بلند بریدن. ( از اقرب الموارد ) . قطع کردن گوشت را از عضو یا قطع کردن گوشت را از استخوان مانند شرّح. ( از تاج ...
طرف میاد حرف ضد ایرانی می زنه نه پایه حرف هاش می ایست شروع به توجیه کردن دوستان خوبه موقعی که بیکار هستیم با چنین آدم هایی وقت خودتونو بگذرونیم همین ...
عصیان. [ ع ِص ْ ] ( ع اِمص ) نافرمانی و بیفرمانی کردن. خلاف طاعت. ( منتهی الارب ) . خلاف طاعت ، و ترک گفتن انقیاد و فرمانبرداری. ( از اقرب الموارد ) ...
تمرد. [ ت َ م َرْ رُ ] ( ع مص ) چندی امرد ماندن و سپس ریش برآوردن : تمرد فلان زماناً. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ...
طغیان. [ طُغ ْ ] ( ع مص ) درگذشتن از اندازه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . از حد درگذشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغه ) : فمایزیدهم الا طغیانا ...
استکبار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بزرگ دیدن کسی یا چیزی را: استکبره. ( منتهی الارب ) . و اءَستکبرُ الاخبارَ قبل لِقائه فلمَّا التقینا صَغَّرَ الخبرَ الخُ ...
نظم. [ ن َ ] ( ع اِ ) شعر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . کلام موزون. مقابل نثر. ( المنجد ) ( از غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) . ...
نظام. [ ن ِ ] ( ع اِ ) رشته مروارید و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . رشته جواهر. ( غیاث اللغات ) . رشته ای که لؤلؤ و جز آن ر ...
انضباط. [ اِ ض ِ ] ( ع مص ) سامان گرفتن. بنوا شدن. خوب نگاهداشته شدن. نظم داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) . || ( اِمص ) پیوستگی و مضبوطی. ( غیاث اللغات ) ...
بقا. [ ب َ ] ( ع اِمص ) زیست و زندگانی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( فرهنگ نظام ) . ماندن در جهان. ضد فنا. ( آنندراج ) . باقی ما ...
تمدید. [ ت َ ] ( ع مص ) کشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . نیک کشیدن. ( ترجمان ...
استمرار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) گذشتن و رفتن پیوسته. || بر یک روش رفتن. ( منتهی الارب ) . || روان شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث ) . || همیشگی کردن. ...
تداوم. [ ت َ وُ ] ( ع مص ) انبوهی کردن کار بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ) . تدائم. رجوع به تدائم شود. تداوم. [ ت َ وُ ] ( ع مص ) گرد برگشتن. ( منتهی ...
نقل. [ ن َ ] ( ع مص ) از جائی به جائی بردن. ( از غیاث اللغات ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( زوزنی ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . فاو ...
غسل. [ غ َ ] ( ع مص ) شستن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ) . مطلق شستن هرچیز که باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . تط ...
وضو. [ وُ ] ( از ع ، اِ ) وضوء. دست نماز. شستن صورت و دستها و مسح کردن بر سر و پاها با آدابی که در شرع اسلام مقرر است : این وضو از سنگ و رو محکمتر اس ...
تعبیر. [ ت َ ] ( ع مص ) بیان کردن خواب را و آگاه کردن از انجام کار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . بیان کردن وبیان نمودن معنی ...
طهر. [ طَ ] ( ع مص ) دور کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . یقال : طهره طهراً. ( منتهی الارب ) . طهر. [ طَ هَِ ] ( ع ص ) پاک. ( منتهی الارب ...
طهارت. [ طَ رَ ] ( از ع ، مص ) پاک گردیدن. یقال : طهر طهراً و طهارة. ( منتهی الارب ) . پاک شدن. ( آنندراج ) ( دهار ) . پاکی. ( آنندراج ) : تقوای نفس ...
صفا. [ص َ ] ( ع مص ) روشنی. ( منتهی الارب ) . صافی شدن. ( مصادرزوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . پاک و بی غش و بی کدورت شدن. ( غیاث اللغات ) . || ( اِم ...
صلح. [ ص ُ ] ( ع اِمص ) آشتی. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) . سِلْم. تراضی میان متنازعین. سازش. هُدْنَة. هَوادَة. مقابل حرب و جنگ : همه نیوشه خواج ...
اصطلاح. [ اِ طِ ] ( ع مص ) با یکدیگر صلح کردن. ( لغت میرسید شریف جرجانی ص 2 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلاء ) ( زوزنی ) . با هم صلح کردن. مأ ...
تهاجم. [ ت َ ج ُ ] ( ع مص ) حمله کردن یکی بر دیگری. ( از اقرب الموارد ) . به یکدیگر هجوم کردن. مقابل تدافع. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . منبع. لغت ...
حمله. [ ح َ م َ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حامل : حملةالعرش ؛ بردارندگان عرش. ( مهذب الاسماء ) . حمله قرآن : اشراف امتی حملة القرآن. منبع. لغت نامه دهخ ...
صولت. [ ص َ / صُو ل َ ] ( از ع مص ، اِمص ) حمله بردن. ( غیاث اللغات ) . صولة. حمله : هیبت او کوه را بند کمر درشکست صولت او چرخ را سقف گهر درشکست. خا ...
رعب. [ رَ ] ( ع اِ ) افسون از سحر و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . || وعده بد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی ال ...
جبن. [ ج َ ب َ ] ( اِ ) خرزهره. رجوع به خرزهره شود. جبن. [ ج ِ ] ( ع اِ ) پنیر. ج ، اَجبان. جبن. [ ج ُ] ( ع اِ ) پنیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب ال ...
تا می توانید ادامه بدهید دست شما رو جلو بقیه رو می کنم کار خوبی انجام می دهید. زبانش کسی که سواد داره این شامل بغضی نمی شود چون سواد ندارد دنبال تخری ...
نفع. [ ن َ ] ( ع اِ ) سود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . مقابل ضر. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . فایده. منفعت. حاصل. بیاور. ...
نفق. [ ن َ ] ( ع مص ) بیرون آمدن یربوع از نافقائش. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ) . رجوع به نَفَق شود. || داخل شدن کلاکموش در ناف ...
اقصاب. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِقُصب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . بمعنی پشت ها و روده ها. رجوع به قصب شود. اقصاب. [ اِ ...
اقصار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ قَصرَة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به قصرة شود. اقصار. [ اِ ] ( ع مص ) بازایستادن از کاری. ( منتهی الارب ) ( ...
اقصاص. [ اِ ] ( ع مص ) برخاستن نتوانستن از لاغری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . || در پی قصاص کسی شدن و قریب گردانیدن او را بوی. ( م ...
اقصاد. [اَ ] ( ع ص ) رمح اقصاد؛ نیزه شکسته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . و این از باب ثوب اخلاق است. ( از اقرب الموارد ) . اخفش گوید این یکی از ...
اقصام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ قَصم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . || ج ِ قِصم. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به قصم شود. منبع. لغت نامه دهخدا
اقصاء. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ قاصی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به قاصی شود. || ج ِ قصی . ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . ...
توقف. [ ت َ وَق ْ ق ُ ] ( ع مص ) درنگ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . ایستادن. ( زوزنی ) ...
خب. [ خ َ ] ( اِ فعل ) خاموش. امر به خاموشی. خفه شو. کلام مگو. بیش ازین مگو : فلک چون این سخن بشنید گفتا برو ابن یمین خب باش یعنی ! ابن یمین. خب. [ ...
طیبت. [ ب َ ] ( ع اِمص ) مزاح. خوش طبعی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . خوش منشی. خوش مزگی. بازی. شوخی : طیبتی شاعرانه کردم من تا نبندی دل اندرین زنها ...
طیب. ( ع ص ، اِ ) بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) . خوشبوی. عطر. بوی. داود ضریر انطاکی گوید: طیب ، بر هر شی که بوی خوش داشته باشد اطلاق میگ ...
مهذب. [ م ُ هََ ذْ ذِ ] ( ع ص ) پاک کننده از عیوب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . مهذب. [ م ُ هََ ذْ ذَ ] ( ع ص ) مرد پاکیزه خوی. ( آنندراج ) ( ناظم ...
غیاث. ( ع اِ ) فریادرس. ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . چیزی که بدان مخلصی یابند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . آنچه خدای ترا بدان پنا ...
اقرب. [ اَ رَ ] ( ع ن تف ) نزدیکتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . قریب تر. ( غیاث اللغات ) . خویش نزدیکتر. ( مهذ ...
معین. [ م َ ] ( ع ص ) آب روان. ( دهار ) . آن آب که می بینند چون می رود. ( مهذب الاسماء ) . آب روان بر روی زمین. ( ترجمان القرآن ) . جاری و روان. ( غی ...
عوض. [ ع َ / ع ِ وَ ] ( ع مص ) عوض دادن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . بدل دادن و بدل ستدن. ( از آنندراج ) . بدل دادن. ( ناظم الاطباء ) . ...
عیاض. ( ع مص ) عوض دادن. ( ازمنتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . و اصل آن عِواض است که واو ماقبل مکسور به یاء بدل شده است. ( از اقرب المو ...
جماعت. [ ج َ ع َ ] ( ع اِ ) گروه مردم. ( آنندراج ) : مثال سعدی عود است تا نسوزانی جماعت از نفسش دمبدم نیاسایند. سعدی. هرگز جماعتی که شنیدند سر عشق ...
ناظم. [ ظِ ] ( ع ص ، اِ ) شاعر. آنکه سخن را موزون کند. ( ناظم الاطباء ) . درکشنده سخن در وزن. ( آنندراج ) . شعرگوینده. ( ناظم الاطباء ) . مقابل ناثر. ...
شرف. [ ش َ ] ( اِ ) آستانه در. ( ناظم الاطباء ) . || تخته ای که در پیش در نصب سازند. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || آواز آهسته مانند ...
متخصص. [ م ُ ت َ خ َص ْ ص ِ ] ( ع ص ) خاص گردیده. ( آنندراج ) . تخصیص شده و برای خود قبول کرده شده و مخصوص گشته. ( ناظم الاطباء ) : بنده مخلص و خادم ...
خبر. [ خ َ ] ( ع اِ ) درخت کُنار. ( از منتهی الارب ) . درخت اراک و سدر و آنچه از علف که در دور آن روید. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از معج ...
خبره. [ خ َ رَ ] ( ص ) محکم. استوار. || پیچیده. خَبْوَه. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . || ( اِمص ) سنجش. حساب. ( از ناظم الاطباء ) . رجوع به خ ...
مشرف. [ م ُ ش َرْ رَ ] ( ع ص ) بزرگی داده شده. ( غیاث ) . بزرگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بزرگ داشته. حرمت کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ...
مسلط. [ م ُ س َل ْ ل َ ] ( ع ص ) برگماشته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . شخصی که او را بر کسی گماشته باشند. ( غیاث ) ( آنندراج ) . دارای تسلط. ز ...
جراحی. [ ج َرْ را ] ( حامص ) دستکاری. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . اعمال حدید عمل. عمل حدیدی پیوندی. ( فرهنگ رازی ) . و رجوع به جراحة شود. جراحی از ابتدا ت ...
قاهر. [ هَِ ] ( ع ص ) شکننده کامها. ( مهذب الاسماء ) . چیره. غالب. مقهورکننده. ( مهذب الاسماء ) : قوی کننده دین محمد مختار یمین دولت محمود قاهر کفار. ...
جراح. [ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ جراحة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . ج ِ جراحت است که یک زخم و یک ضرب باشد. ( شرح قاموس ) . زخمها ...
خمیس. [ خ َ ] ( ع اِ ) لشکر بدان جهت که پنج رکن دارد: مقدمه ، قلب ، میمنه ، میسره ، و ساقه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از ...
تخیلات یک آدم غیر نرمال دوستان عکس اول جعلی عکس دوم و سوم واقعی خودش هست دنبال کننده استاد هزار چهره آبادیس قدیمی ترین حساب بش جدیری عضو از�٥ سال پ ...
تخیلات یک آدم غیر نرمال دوستان عکس اول جعلی عکس دوم و سوم واقعی خودش هست دنبال کننده استاد هزار چهره آبادیس قدیمی ترین حساب بش جدیری عضو از�٥ سال پ ...
واژه ی ضمیر یک واژه عربی هست که در تمام لغت نامه گفت شده عربی هست. ضمیر. [ ض َ ] ( ع اِ ) درون دل. ( منتخب اللغات ) . اندرون دل. درون. باطن انسان. ط ...
باطن. [ طِ ] ( ع اِ ) پنهان. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . خلاف ظاهر. ( تاج العروس ) . نهان. ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) . ج ، بَواطِن. ( مه ...
نیت. [ نی ی َ / ی َ ] ( از ع ، اِ ) اراده. ( غیاث اللغات ) . عزم. قصد. آهنگ. اراده. اندیشه. نوی. آنچه از قصد که به دل گیرند. طیة. طویت. ( یادداشت مؤ ...
قصد. [ ق َ ] ( ع مص ) میانه راه رفتن. || عدل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . || ضد افراط. || در هزینه میانگین اسراف و تقتیر را گرفتن. ( اقرب المو ...
صواب. [ ص َ ] ( ع ص ) راست. درست. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل ) ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) . مصلحت. ضد خطا : نبایدت کردن برفتن شتاب که رفتن ...
کذب. [ ک ِ / ک َ ذِ / ک ِ ذِ ] ( ع مص ) دروغ گفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . خبر دادن بر خلاف عقیده خود، خواه عقیده مطابق واقع باشد یا نباشد ...
صدق. [ ص ِ ] ( ع اِمص ) راستی. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) . || راست گفتن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ...
عثمان. [ ع ُ ] ( ع اِ ) چوزه ٔشوات. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . فرخ الحباری. ( اقرب الموارد ) . || بچه اژدها. || مار یا بچه مار. ( منتهی الارب ...
ابوبکر. [ اَ بو ب َ ] ( اِخ ) کنیت ابن ابی داود سجستانی. رجوع به ابن ابی داود ابوبکربن سلیمان. . . شود. ابوبکر. [ اَ بو ب َ ] ( اِخ ) کنیت ابن ابی ا ...
عمری. [ ع َ ری ی ] ( ع اِ ) قسمی از خرما. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . عمری. [ع ُ را ] ( ع اِ ) چیزی که با شخص در مدت زندگی همراه باشد. ( ...
عمر. [ ع َ ] ( ع مص ) دیر ماندن و زیستن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . دیر زیستن. ( دهار ) . عُمر. عَمَر. عَمارة. رجوع به عمر و عمارة شود. ...
عمران. [ ع َ ] ( ع اِ ) دو طرف هر دو آستین. و آن را به فتح میم نیز خوانند و گویا اصح باشد. ( از منتهی الارب ) . رجوع به عَمَر شود. عمران. [ ع َ ] ( ...
بازهم حرف الکی از آدم غیر نرمال �قوم فارس� ابزار ساختگی قومیت گرایی آسیه توحیدنژاد، انصاف نیوز: احسان هوشمند جامعه شناس و ایران شناسی ست که بیشتر در ...
بازهم حرف الکی از آدم غیر نرمال �قوم فارس� ابزار ساختگی قومیت گرایی آسیه توحیدنژاد، انصاف نیوز: احسان هوشمند جامعه شناس و ایران شناسی ست که بیشتر در ...
عروان. [ ع ُرْ ] ( ع اِ ) گیاهی است ، یا آنچه در زمستان برگش نیفتد. ( منتهی الارب ) . نام گیاهی که در زمستان برگش نیفتد و سبز بماند. ( ناظم الاطباء ) ...
عروج. [ ع ُ ] ( ع مص ) بلند گردیدن و برآمدن. ( از منتهی الارب ) . بر آمدن و به بالا برشدن ، و با لفظ �کردن � مستعمل است. ( از آنندراج ) . به بالا بر ...
عریان. [ ع ُرْ ] ( ع ص ) برهنه. ( منتهی الارب ) ( دهار ) . آنکه لباسهای خود را کنده باشد. ( از اقرب الموارد ) . عاری. عار. عور. لخت. لوت. روت. رود. ر ...
عریض. [ ع َ ] ( ع ص ) پهناور. ( منتهی الارب ) . خلاف طویل. ( از اقرب الموارد ) . باپهنا. دارای عرض زیاد. پهن. پهناور. ( فرهنگ فارسی معین ) . عُراض. ( ...
عرث. [ ع َ ] ( ع مص ) برکندن. || مالیدن. || برکنده شدن. ( منتهی الارب ) . منبع. لغت نامه دهخدا
غرث. [ غ َ رَ ] ( ع مص ) گرسنه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . گرسنه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) . گرسنگی. ( غیاث اللغات ) ( دها ...
غرف. [ غ َ ] ( ع اِ ) درختی که به وی پوست پیرایند. ( منتهی الارب ) . پوست غرفی مأخوذ از آن است. ( از معجم البلدان ) . آنچه بدان پوست پیرایند. ( از ا ...
( غرفة ) غرفة. [ غ َ ف َ ] ( ع اِ ) یکبار بریدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . اسم مرة از غَرف. ( تاج العروس ) . || یکبار فریز کردن موی. ( از منتهی ا ...
غریبی. [ غ َ ] ( حامص ) دوری از خان و مان. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . بیگانگی و غربت. عدم آشنایی. ( ناظم الاطباء ) : کسی را در غریبی دل شکیباست که ...
( غریبة ) غریبة. [ غ َ ب َ ] ( ع ص ) تأنیث غریب. ( منتهی الارب ) . زن دور از وطن. ج ، غریبات ، غرائب. ( از اقرب الموارد ) . نقیلة. ( منتهی الارب ) . ...
غریب. [ غ َ ] ( ع ص ) هر چیزی نادر و نو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . نادر. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) . عجیب و نادر. ( فرهنگ نظام ) . شگفت. عج ...
خراف. [ خ ِ ] ( ع اِ ) هنگام میوه چیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . رجوع به خَراف در این لغتنامه شود. خرا ...
خرافات. [ خ ُ ] ( ع اِ ) حکایتهای شب. ( منتهی الارب ) . ج ِ خُرافَه. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از قاموس ) . در تداول فارسی ، سخنان پریشان ...
( خرابة ) خرابة. [ خ ُ ب َ ] ( ع اِ ) رسن از پوست درخت. || مغاکچه سرین. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) . || سنگی پهن که در آن سوراخ کرده رسن اس ...
خراب. [ خ َ ] ( ع مص ) ویران شدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از تاج المصادر زوزنی ) ( دهار ) . || ( اِمص ) ویرانی. بیرانی. ( از منتهی ا ...
دوستان خود العطّار، محمّد علی با حساب دیگر که دستش رو شد به زمین توهین می کنه بعدش میاد خواهد خوش خوب نشون گفتند آدم خیلی خط هستی دست رو شد حرف پاین ...
بغضی خودشون این قد تابلو هستند خودش خودش رولو می دهم چون آدم های به شدت مبتدی هستند این کجایی این جا ی این بچه بازی نیست آقا ما هم گوش مان دراز نیست ...
مکمل. [ م ُ ک َم ْ م َ ] ( ع ص ) تمام و کامل گردانیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . تمام گشته و نیکوشده و کاملتر و نیکوتر. ( ناظم الاطباء ) . تام. تمام ...
مبالغ. [ م َ ل ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مبلغ. به محاوره فارسی مال راگویند. ( آنندراج ) . وجوه. پولها. ( فرهنگ فارسی معین ) . مبلغها و زرهای بسیار. ( ناظم الا ...
مبارز. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَبرَز. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . رجوع به مبرز شود. مبارز. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) آنکه با کسی به ج ...
مبالغه. [ م ُ ل َ غ َ ] ( ع اِمص ) ( از �مبالغة� عربی ) سخت کوشیدن در کاری. ( غیاث ) . مأخوذ ازتازی ، کوشش و سعی و جهد و سعی بلیغ. ( ناظم الاطباء ) ...
مبارک. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَبرَک که خفتنگاه شتر باشد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . مبارک. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) برکت کرده شده ...
میثم. [ ث َ ] ( ع ص ) سپل شتر سخت رندنده زمین را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . سپل شتر که سخت برندد زمین را. ( ناظم الاطباء ) . میثم. [ م َ ث َ ] ( ...
فساد. [ ف َ ] ( ع مص ) تباه شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( منتهی الارب ) . ضد صلاح. ( از اقرب الموارد ) . || به ستم گرفتن مال کسی را. || ( اِمص ) تبا ...
منسف. [ م ِ س َ ] ( ع اِ ) سکو که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . سکو و اوشین که بدان گندم و جز آن ب ...
مخفف. [ م ُ خ َف ْ ف ِ ] ( ع ص ) سبک کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . آنکه سبک می کند و خفیف می گرداند. ( ناظم الاطباء ) . ...
منسی. [ م َ سی ی / م َ ] ( ع ص ) فراموش شده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . فراموش کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . فراموش شده و در فراموشی نه ...
منسوج. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) بافته شده و این مأخوذ است از نسج که به معنی بافتن است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . بافته شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب المو ...
( منسوجة ) منسوجة. [ م َ ج َ ] ( ع ص ) تأنیث منسوج. ج ، منسوجات. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رجوع به منسوج شود. منبع. لغت نامه دهخدا
منسوب. [ م َ ] ( ع ص ) دارای نسبت و دارای علاقه و دارای پیوستگی و متعلق و مرتبط و متصل و ملحق شده و مخصوص شده. ( ناظم الاطباء ) . نسبت داده. بسته. با ...
( جمیلة ) جمیلة. [ ج َ ل َ ] ( ع ص ) مؤنث جمیل : اخلاق جمیله. || خوب صورت نیکوسیرت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . زن نیکو. زن زیباروی. ( فرهنگ ...
جمیل. [ ج َ ] ( ع اِ ) پیه گداخته. ج ، جملاء. ( منتهی الارب ) . || ( ص ) خوب صورت نیکوسیرت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . زیبا. نیکوروی. جمیل. ...
دوستان ببینند آدم این قد آفتاب پرست ندیدم به خدا بازهم تغییر رنگ داد کارش فقط فقط جعل منبع با حساب جور واجور که پاین قرار می دهم کارش فقط این جعل کن ...
عکس رو در پایین قرار می دهم اسم مادر زرتشت پیامبر و ریشه آن از کجاست اسم مادر زرتشت در متون کهن �دُغدو� ( یا �دُغدُو� / Dughdova یا Dughdō ) آمده اس ...
دوستان العطّار، محمّد علی گفت که افراد منحوس بد دهان هستند، وافراد فحّاش خود جن خبیث ( نحس ) هستند. Jinx: مانند جن بدیمن وشؤم ومنحوس جن خناس ( جینک ...
قداره یا قدّاره یک نوع شمشیر کوتاه است که از قرن ۱۵ میلادی در ایران و به خصوص در بین اقوام و طایفه های ترک بسیار رایج شد. این سلاح، کوتاه شدهٔ شمشیر ...
عریان. [ ع ُرْ ] ( ع ص ) برهنه. ( منتهی الارب ) ( دهار ) . آنکه لباسهای خود را کنده باشد. ( از اقرب الموارد ) . عاری. عار. عور. لخت. لوت. روت. رود. ر ...
عرج. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) رسیدن در پای کسی پس لنگیدن. لنگیدن خلقی نه عارضی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . عرجان. لنگی غیرخلقی. ( منتهی الارب ) ...
( حارصة ) حارصة. [ رِ ص َ ] ( ع ِا ) شجه ای که پوست سر را اندک شکافد. جراحت سر که پوست بشکافد. ( مهذب الاسماء ) . شکستگی سر که تنها پوست کمی بشکافد. ...
حارج. [ رِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حرج. || مرد گناهکار. ( منتهی الارب ) . حارج. [ رِ ] ( ع اِ ) موضعی است. ( منتهی الارب ) . منبع. لغت نامه دهخدا
حارم. [ رِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی ازحرمان یا حریم. ( معجم البلدان ) . || ما هوبحارم عقل ؛ او خردمند و باعقل است. ( منتهی الارب ) . حارم. [ رِ ] ( اِخ ) ...
( حارثة ) حارثة. [ رِ ث َ ] ( اِخ ) راویة است و از علی ( ع ) روایت دارد. و ابواسحاق از او روایت کند. رجوع به امتاع الاسماع ص 84 شود. حارثة. [ رِ ث َ ...
( حارثیة ) حارثیة. [ رِ ثی ی َ ] ( اِخ ) موضعی است بجانب غربی بغداد. ( تاج العروس ) . حارثیه. [ رِ ثی ی َ ] ( اِخ ) گروهی از فرقه اباضیه از یاران اب ...
حارث. [ رِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از حرث ، کشاورز. ( دهّار ) . برزگر. ( نصاب ) ( مهذب الاسماء ) . زارع : اینک بخشیدت خریدی وارثی ریع را چون میستانی ...
حابل. [ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) دامیار. صیاد. دام گسترنده و بندنده. || جادو. ساحر. آنکه گره به رسن زند. جوزن. || نام زمینی است. || تار، مقابل پود و نابل پ ...
( حابیة ) حابیة. [ ی َ ] ( ع اِ ) ریگی است که بدانجا گیاه حابی روید. منبع. لغت نامه دهخدا
حابس. [ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حبس. بازدارنده. حبس کننده. || محبوس. و بدین معنی در شعر حصین بن همام آمده است : موالیکم مولی الولادة منهم و مولی ا ...
جدیدن کار رسید ساختن منبع ببینید دوستان منبع من ببینید برای دوم بار فارسی یا پارسی یکی از زبان های ایرانی غربی از زیرگروه ایرانی شاخهٔ هندوایرانیِ خ ...
جدیدن کار رسید ساختن منبع ببینید دوستان منبع من ببینید برای دوم بار فارسی یا پارسی یکی از زبان های ایرانی غربی از زیرگروه ایرانی شاخهٔ هندوایرانیِ خ ...
این کار ها و کار های کسی هست آدم نرمالی نیست. دوستان سید سرور جدیدن این شخص جعل می خواهد بکنند با این حساب می کند خُردزال جدیدن شخص هزار حساب کارب ...
کعبی. [ ک َ بی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به کعب بن ربیعةبن عامر. ( از انساب سمعانی ) . کعبی. [ ک َ بی ی ] ( اِخ ) احمدبن عبیداﷲ بلخی کعبی مکنی به ابوالقا ...
( کعبة ) کعبة. [ ک َ ب َ ] ( ع اِ ) طاس بازی نرد. ج ، کعبات. || برواره. بالاخانه. غرفه. || هر خانه چهارگوشه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اق ...
کعب. [ ک َ ] ( ع اِ ) بند استخوان. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ) . ج ، اکعب ، کعوب ، کعاب. || گره نیزه و نی و کل ...
دوستان این شخص هزار حساب کاربری دارد موقعی که کم می آورد اینقدر آدم ضعیفی هست به توهین رجوع می کند با حساب مهدی یا حساب دیگرش استاد هزار چهره آبادیس ...
حریر. [ ح َ ] ( ع اِ ) ابریشم. ( اختیارات بدیعی ) ( تحفه حکیم مؤمن ) ( منتهی الارب ) . مستخرج از قز پس از تنقیه آن و خروج کرم و آنچه از قز گیرند پس ...
حرکت. [ ح َ رَ ک َ ] ( ع مص ) حَرَکة. جنبش. جنبیدن. مقابل سکون ، آرام ، آرامیدن ، درنگ. تحشحش. حشحشة. کون. ذماء. تقتقة. رکضت. نهضت. مور. تمور. تکان. ...
حجاب. [ ح ِ ] ( ع مص ) در پرده کردن. حجب. || بازداشتن از درآمدن. ( منتهی الارب ) . بازداشتن. ( دهار ) ( زوزنی ) . || روگیری. عفاف. حیا. شرم کردن : مر ...
عفاف. [ ع َ ] ( ع مص ) باز ایستادن از حرام و پارسائی نمودن. ( از منتهی الارب ) . خودداری و امتناع از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار باشد خواه ...
عفو. [ ع َف ْوْ ] ( ع مص ) آمرزیدن و درگذشتن از گناه و عقوبت ناکردن مستحق عذاب را. ( از منتهی الارب ) . گذشت کردن بر کسی و ترک کردن مجازاتی را که شای ...
عج. [ ع َج ج ] ( ع مص ) برداشتن آواز و بانگ کردن. ( اقرب الموارد ) ( از شرح قاموس ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) . أفضل الحج العج والثج. ( لسان ال ...
عَتَلیا ( ـ ح ۸۳۷ پ م ) ( Athaliah ) تنها ملکۀ حاکم مملکت یهودا ( حک: ۸۴۳ـ ح ۸۳۷پ م ) . دختر ایزابل و آحاب، پادشاه اسرائیل، بود. با یَهورام شاه یهود ...
( عتلة ) عتلة. [ ع َ ت َ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) کلوخ کلان که از زمین برکنده باشند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || آهنی است مانند سر تب ...
عتل. [ ع َ ت َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَتلة. || ( مص ) شتافتن به سوی بدی. ( اقرب الموارد ) . عتل. [ ع َ ت ِ ] ( ع ص ) مرد شتابنده به بدی. ( اقرب الموارد ...
عتاق. [ ع َ ] ( ع مص ) آزاد گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . عتاق. [ ع ِ ] ( ع ص ، اِ ) عتاق الطیر؛ مرغان شکاری. ( منتهی الارب ) ( اقرب ال ...
عتاد. [ع َ ] ( ع اِمص ، اِ ) ساخت. ( منتهی الارب ) . آنچه آماده باشد از سلاح و چارپا و ساز جنگ. ( اقرب الموارد ) . || سامان. || آمادگی. || آنچه جهت س ...
( عتادة ) عتادة. [ ع َ دَ ] ( ع مص ) آماده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . منبع. لغت نامه دهخدا
عتب. [ ع َ ] ( ع مص ) خشم گرفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . خشم گرفتن بر کسی و انکار کردن چیزی را از قبل او. || ملامت کردن. ( اقرب الموارد ) ( منت ...
عتاب. [ ع ِ ] ( ع مص ) خشم گرفتن. || خشم گرفتن همدیگر را. || ناز کردن. || خشمگینی پیدانمودن. || یاد کردن خشم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || ملا ...
( عتبة ) عتبة. [ ع َ ت َ ب َ ] ( ع اِ ) آستانه در یا بالایین ازهر دو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) . || هر پله از نردبان. یک پایه نرد ...
عتیک. [ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) روز سخت گرم. ( اقرب الموارد ) . || سرخ از کهنگی. ( اقرب الموارد ) . عتیک. [ ع َ ] ( اِخ ) ابن تعلبةبن الدؤلی. از بکر از ...
عتیق. [ ع َ ] ( ع ص ) آزادشده. ج ، عُتُق ، عُتقاء. ( منتهی الارب ) . بنده آزاد. ( اقرب الموارد ) . || قدیم از هر چیزی و گویند رجل عتیق ؛ یعنی قدیم. ( ...
عرصام. [ ع ِ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) . اسد. ( اقرب الموارد ) . عَراصِم. عَرصم. رجوع به عراصم و عرصم شود. منبع. لغت نامه دهخدا
( عرصة ) عرصة. [ ع َ ص َ ] ( ع اِ ) گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد و گویند عرصةالدار؛ وسط آن است. ( از منتهی الارب ) . صحن خانه ، و آن بقعه و زم ...
عرفان. [ ع ِ ] ( ع مص ) شناختن و دانستن بعد از نادانی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . شناختن. ( زوزنی ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . شناختن. باز ...
عرض. [ ع َ ] ( ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن. ( از منتهی الارب ) . ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. ( از اقرب الموارد ) . || پیدا و ظاه ...
دوستان این فرد با حساب زیادی که داره دست رو شد ولی دست خودش رو خیلی رو کرده در واژه نامه فارسی و غیره واژه عاقل عربی گفت شده نه ترکی حرف عین ع و قاف ...
عیار. ( ع مص ) اندازه نمودن پیمانه را و یکدیگر اندازه کردن هر دو را و دیدن کمی و بیشی آنها را. ( از منتهی الارب ) . مقایسه کردن پیمانه و ترازو و امتح ...
عید. ( ع اِ ) خوی گرفته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . || هرچه بازآید از اندوه و بیماری و غم و اندیشه و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( ...
این واژه عربی و در تمام لغات نامه عربی گفت شده که وارد فارسی شده غذا. [ غ َ ] ( ع اِ ) بول شتر. ( اقرب الموارد ) . رجوع به غذی شود. غذا. [ غ َ ] ( ...
ثاقب. [ ق ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ثقوب و ثقب. مضی ٔ. روشن. فروزان. || سوراخ کننده. || نافذ. || رخشان. تابان. تابنده. || افروخته. || روشن کننده. || ب ...
ثاقل. [ ق ِ ] ( ع ص ) سخت بیمار. || بیماری که بیماریش سنگین شده : اصبح ثاقلاً؛ سخت بیمار گردید. بیماری وی سنگین شد. || دینار ثاقل ؛ دینار درست و کامل ...
ثابت. [ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ثبات و ثبوت. پابرجا. برقرار. مُزلَئم. سجّین. محکم. استوار. ( دهار ) . پایدار. پاینده. مقرر. ایستاده. ایستنده. برقر ...
ثار. ( ع مص ، اِ ) کینه. || کینه کشیدن. || انتقام. خونخواهی. طلب کردن خون : جز انتصار و طلب ثار روی ندید و جز حرکةالمذبوح چاره ندانست. ( ترجمه تاریخ ...
نثار. [ ن ِ ] ( ع اِ ) پراکندنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . آنچه نثار شود در عروسی برای حاضران از کعک وخبیص. ( از اقرب الموارد ) . پولی که در ...
سعاد. [ س ُ ] ( اِخ ) زن محبوبه که در عرب بوده است. ( غیاث ) ( آنندراج ) . نام معشوقه ای در عرب : پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت من المبلغ عنی الی ...
سعادت. [ س َ دَ ] ( ع اِمص ) سعادة : حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش. اورمزدی. از درگه شهنشه مسعود با سعادت زیبا به پادشاهی دانا ...
سع. [ س ُع ع ] ( ع اِ ) گندم دیوانه یا گندم ردی. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . منبع. لغت نامه دهخدا
حکما. [ ح ُ ک َ ] ( ع اِ ) حکماء. ج ِ حکیم. ( دهار ) . حکیمان. فیلسوفان. ارباب معقول : حکمای بزرگتر که در قدیم بوده اند چنین گفته اند که ازوحی قدیم ک ...
حکم. [ ح َ ] ( ع مص ) لگام بر دهن اسپ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . لگام در دهن اسب کردن. ( غیاث ) ( اقرب الموارد ) . حکمة؛لگام در دهن اسپ کردن. حکم ...
حکمت. [ ح ِ م َ ] ( ع اِمص ) حکمة. دانایی. علم. ( تعریفات ) . دانش. ( مقدمةالادب ) ( دهار ) . دانشمندی. عرفان. معرفت : جهان سربسر حکمت و عبرت است چرا ...
حکومت. [ ح ُ م َ ] ( ع مص ) حکومة. قضا. قضاوت کردن. داوری کردن. || حکم راندن. دیوان کردن. || فرمانروایی کردن. || سلطنت کردن ، پادشاهی کردن. ( فرهنگ ف ...
خلافت. [ خ ِ ف َ ] ( ع مص ) بجای کسی بعد وی بودن در کاری. ( آنندراج ) . ایستادن بجای کسی که پیش از وی بوده باشد. ( ترجمان علامه جرجانی ) . نیابت. ( ز ...
خلاف. [ خ ِ ] ( ع مص ) مخالفت کردن. منه : خالفه مخالفةً و خلافاً. || واپس ایستاده شدن. || موافقت نکردن. منه : خالفها الی موضع آخر. || نزد زن کسی به پ ...
حرف های جعلی از یک آدم غیر نرمال پارس پارس نرم شدگی شده آن فارس است دارای چند معنی و مفهوم گوناگون است. پارس یکی در معنی نام قومی در فلات ایران بوده ...
واژه فقیر. [ ف َ ] ( ع ص ، اِ ) درویش که به اندازه کفایت عیال مال دارد یا درویشی که اندک چیزی دارد و قوت میسر باشد او را. ج ، فقراء. ( از اقرب الموار ...
اختلاب. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) فریفتن کسی را. ( منتهی الارب ) . مُخالَبَه. بزبان فریفتن. ( آنندراج ) . تیتال. || ربودن. منبع. لغت نامه دهخدا
اختلاج. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) کشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . کشیدن چیزی را و بیرون کردن. || پریدن رگها و چشم یا قسمتی دیگر از بدن. جستن. بجستن. تشنج . ...
اختلاط. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) آمیخته شدن. ( زوزنی ) . درهم شدن. امتزاج. اِلتباس. اِلتباک. آمیختن. درآمیختن : سعادت اختلاط زیرکانست ز نادان گر رسد سودی ...
اخل. [ اَ خ َل ل ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از خل . محتاج تر. || ( ص ) مردی اخل ؛ درویش مفلس. اخل. [ اَ خ ُل ل ] ( ع اِ ) ج ِ خَل . راههای نافذ در ریگ ...
اخلاص. [ اِ ] ( ع مص ) خالص کردن. ویژه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . ویژه داشتن. بی آمیغ گردانیدن. || دوستی خالص داشتن. امحاض. خلوص نیت داش ...
اخلاق. [ اِ ] ( ع مص ) کهنه شدن. کهن شدن. || کهنه کردن. ( زوزنی ) . || کهنه پوشانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . جامه کهنه پوشانیدن. || نسو کردن. ( تاج ...
واژه آخوند فارسی هست درباره اشتقاق این واژه آراء مختلف آورده اند: پاوْل هُرن در �اساس اشتقاق فارسی� آن را از پیشوند �آ� �خواند� ( از فعل خواندن ) مرک ...
نام تویسرکان از دو بخش توی و سرکان تشکیل شده است. در برخی نواحی ایران محل هایی به نام توی هست، برای این که اشتباهی رخ ندهد در هر جا چنین محلی باشد به ...
نام تویسرکان از دو بخش توی و سرکان تشکیل شده است. در برخی نواحی ایران محل هایی به نام توی هست، برای این که اشتباهی رخ ندهد در هر جا چنین محلی باشد به ...
دوستان هیچ منابع آشوری قومی به اسم تُرک را نمی شناسند کی گفت سکاها ترُک هستنداصرارهای الکی در قوم سکا ترُک نیستند هیچ منابع درست حسابی نگفت سکاها تُ ...
عصام. [ ع َ ] ( ع اِ ) حلقه ای که در گردن سگ باشد. ج ، أعصام. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . عصام. [ ع ِ ] ( ع اِ ) بند مشک و دوال که به وی ...
عصامی. [ ع ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به عصام بن شهبر صاحب نعمان. آنکه به نفس خود بالد نه به پدران. مقابل عظامی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . در مثل گویند: کن ...
عصا. [ ع َ ] ( ع مص ) عصا به دست گرفتن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . عصا برگرفتن. || مانند چوب دستی گرفتن شمشیر را، و به شمشیر زدن کسی ر ...
( عصبة ) عصبة. [ ع َ ص َ ب َ ] ( ع اِ ) واحد عَصَب. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . رجوع به عصب شود. || پسران و خویشان نرینه از جانب پدر، و ...
عصب. [ ع َ ] ( ع مص ) پیچیدن و تافتن. ( منتهی الارب ) . پیچاندن چیزی را و تاب دادن آن. ( از اقرب الموارد ) . || پیوستن و ضم نمودن. ( منتهی الارب ) . ...
عصر. [ ع َ ] ( ع مص ) فشار دادن ، و به دست خود فشوردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) . افشردن انگور و زیتون و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ) . افشردن انگو ...
اعراف. [ اَ ] ( ع اِ ) نوعی از خرمابنان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . نوعی است از درختان خرما. ( آنندراج ) . بصیغه جمع، قسمی از درخت خرماست. ( ...
( سلطة ) سلطة. [ س ُ طَ ] ( ع اِمص ) قدرت و قوّت. ( ناظم الاطباء ) . || غلبه و اقتدار. ( ناظم الاطباء ) . سلطة. [ س ِ طَ ] ( ع اِ ) تیر دراز باریک. ...
اعراض. [ اِ ] ( ع مص ) روی گردانیدن از چیزی. ( ناظم الاطباء ) . روی بگردانیدن از چیزی. ( منتهی الارب ) . روی از چیزی گردانیدن. ( غیاث اللغات ) ( آنند ...
سلطنت. [ س َ طَ ن َ ] ( ع اِمص ) پادشاهی. ( مهذب الاسماء ) . پادشاهی. شهریاری. فرمانروایی. حکومت. ( ناظم الاطباء ) . سلطنة : پانصد هجرت از جهان هیچ م ...
اعتبار. [ اِ ت ِ ] ( ع اِمص ) قول و اعتماد. ( ناظم الاطباء ) . اعتماد. ( فرهنگ نظام ) . اعتماد و اطمینان. ( فرهنگ فارسی معین ) : ندارم من این گفتنت ا ...
اشکی. [ اَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 15000گزی شمال باختری ده شیخ و 2000گزی دسردی واقع است. منطقه ای کوهس ...
اشکیک. [ اِ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت که در 3500گزی جنوب باختر خمام کنار شوسه خمام به رشت واقع است. محلی جلگه ای ، معتدل ...
حیا. [ ح َ ] ( از ع ، اِ ) فراخی سال و حال. || باران. و بمد آخر [ حیاء ] نیز آمده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . باران بهاری. ( دهار ) . باران ک ...
حیات. [ ح َ ] ( ع اِمص ) عمر. زیست. زندگی. مقابل ِ ممات. زندگانی. ( آنندراج ) : کی باشدت نجات ز صفرای روزگار تاباشدت حیات ز خضرای آسمان. خاقانی. و ...
منابع. [ م َ ب ِ ] ( ع اِ ) ج ِ منبع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) : ذوالقرنین فرمود که سواد لشکرها گرد خضرای دارالم ...
مناظره. [ م ُ ظَ / ظِ رَ / رِ ] ( از ع ، اِمص ) با هم نظر کردن یعنی فکر کردن در حقیقت و ماهیت چیزی. با هم بحث کردن. ( غیاث ) . مجادله و نزاع با همدیگ ...
منبع. [ مَم ْ ب َ ] ( ع اِ ) چشمه و این صیغه اسم ظرف است از نبوع که به معنی برآمدن آب است از زمین. ( غیاث ) ( آنندراج ) . محل خروج آب. ج ، منابع. ( ا ...
مرحبا. [ م َ ح َ ] ( ع صوت ) کلمه ترحیب است . مرحبا و اهلا و سهلا. ( از متن اللغة ) . این لفظ در عرب برای تعظیم مهمان گویند. ( از غیاث اللغات ) . خوش ...
عمار. [ ع َ ] ( ع مص ) تحیت و تهنیت گفتن. ( از متن اللغة ) . رجوع به عَمارة و عِمارة شود. || دیر ماندن و دیر زیستن. ( ازناظم الاطباء ) . رجوع به عَمر ...
عمارات. [ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ عمارت. ساختمانها. رجوع به عِمارت شود. عمارات. [ ] ( اِخ ) نام عشیره ای است از عَنَزة. این عشیره در حدود چهارهزار خانه و ...
اسماع. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ سَمْع. ( ترجمان قرآن علامه جرجانی ) ( دهار ) . گوشها. ( غیاث ) : ذکر این کتاب بر اسماع آن خلفاء می گذشت. ( کلیله و دمنه ) ...
عمارت. [ ع َ / ع ِ رَ ] ( ع مص ) عمارة. مأهول و مسکون گرداندن. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . مأخوذ از ...
اسماء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ اسم : نامهاء آفریدگار جل جلاله و تقدست اسماؤه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91 ) . همه را باسماء و سیما میشناخت. ( ترجمه تاریخ ...
اسم. [ اِ / اُ ] ( ع اِ ) اسم نزد بصریان معتل اللام مشتق از سمو بمعنی علو [ است ] بدلیل امثله اشتقاق او چون سمی یسمی تسمیة. و سمی در تصغیر و اسماء در ...
اسکن. [ اِ ک ِ ] ( اِ ) در تداول مَشتی ها، اسکناس. اسکن. [ اَ ک َ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از سکون. آرمیده تر. اسکن. [ ] ( اِ ) بهندی اسم بهمن ابیض ...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] ( از یونانی ، اِ ) ( از یونانی الکساندرس ، مرکب از الکس ُ بمعنی یاری کرد آندرس و آنر بمعنی مرد؛ جمعاً یعنی یاور و یاری کننده مر ...
اسل. [ اَ س َ ] ( ع اِ ) نیزه. || تیر. || خار خرمابن. || هرچه تیز باشد از شمشیر و کارد و مانند آن. || نباتی بسیارشاخ که در آب ایستاده روید و از آن بو ...
اسلحه. [ اَ ل ِ ح َ / ح ِ ] ( از ع ، اِ ) ج ِ سلاح. ( منتهی الارب ) . آلات جنگ باشد مثل تیغ و تیر و نیزه وغیره. ( غیاث ) : درِ خزاین بگشاد و نفایس ذخ ...
لؤب. [ ل ُ ئو ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لائب. ( منتهی الارب ) . رجوع به لائب شود. لوب. ( ع اِ ) گوشت پاره ای که در دیگ بگردد. || مگس انگبین. || ( ص ) ابل ...
اراجیف. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ ارجاف. خبرهای موحش و مدهش. بیهودگان و سخنهای دروغ و بی اصل. ( غیاث اللغات ) . خبرهای دروغ. خبرهای نادرست. شایعات. تعاتِع: ...
تجزیم. [ ت َ ] ( ع مص ) بددلی کردن از چیزی و عاجز گشتن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ) . عاجز گشتن ازچیزی. ( اقرب ...
تجزی. [ ت َ ج َزْ زی ] ( ع مص ) جزء جزء شدن و قبول تجزیه کردن. ( فرهنگ نظام ) . تجزی که در میان فقها بیاء معمول است و گویند تجزی در اجتهاد ممکن است ی ...
تجزیه. [ ت َ ی َ ] ( ع مص ) پاره پاره کردن و تقسیم کردن چیزی را. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . جزء جزء کردن چیزی را. ( ناظم الاطباء ) . جزء جزء و پار ...
ترشح. [ ت َ رَش ْ ش ُ ] ( ع مص ) قوت رفتار گرفتن شتربچه با مادر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) : ترش ...
عبور. [ ع ُ ] ( ع مص ) درگذشتن از نهر و وادی. ( اقرب الموارد ) . گذشتن از نهر و جوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . بر آب گذشتن. ( تاج المصادر ) ( غیا ...
اصلع. [ اَ ل َ ] ( ع ص ) مرد بیموی پیش سر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بمعنی کَل یعنی مرد بیموی پیش سر. ( آنندراج ) . و یقال ایضاً: رأس اصلع. ...
( آصل ) آصل. [ ص ُ ] ( ع اِ ) ج ِ اَصْل. اصل. [ اَ ] ( ع مص ) کُشتن از روی علم و عمد. ( از قطر المحیط ) ( ناظم الاطباء ) . کُشتن. ( منتهی الارب ) . ...
هیولا. [ هََ ] ( معرب ، اِ ) ماده هر چیز. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . مقابل صورت : هیولا را اگر وصفی کنی بیرون برد مقدور که باشد بی خلاف آنگه ز خرد ...
اختلاف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) نقیض اتفاق. عدم موافقت. ناسازگاری. ناسازواری. با یکدیگر خلاف کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . نزاع. منازعه. تنازع. تجاذب. مج ...
بحر. [ ب َ ] ( ع مص ) گوش شتر شکافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . شکافتن گوش. ( منتهی الارب ) . || شکافتن و فراخ گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . ...
( غدة ) غدة. [ غ ُدْ دَ ] ( ع اِ ) گره گوشت. گره اندام پیه ناک. ( منتهی الارب ) . کل عقدة فی الجسد اطاف بها شحم ، تقول : فی کلامه غدد لها حجم و عدد. ...
( غدة ) غدة. [ غ ُدْ دَ ] ( ع اِ ) گره گوشت. گره اندام پیه ناک. ( منتهی الارب ) . کل عقدة فی الجسد اطاف بها شحم ، تقول : فی کلامه غدد لها حجم و عدد. ...
غدا. [ غ َ ] ( ع اِ ) بامداد. ( مقدمةالادب زمخشری ) . ظاهراً مخفف غداة است. رجوع به غداة شود. || لفظ مشترکی است که در فارسی و عربی به معنی طعام به کا ...
عامر. [ م ِ ] ( ع ص ) آبادکننده. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ) . || آباد و معمور. ( ناظم الاطباء ) . و بر این تقدیر ع ...
عامل. [ م ِ ] ( ع ص ) کارکن و صنعتگر. || کسی که با دست کار کند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . هر که با دست کار گل ساختمان و بناء آن کند. ( از اق ...
عالم. [ ل َ ] ( ع اِ ) کلیه مخلوقات. بعضی گویند آنچه در بطن فلک است و هر صنفی ازاصناف خلق. و گفته شده است که ویژه ذوی العقول است. ج ، عالَمون و علالم ...
[ویکی الکتاب] معنی سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً: به زودی ملازم وداخل آتشی افروخته می شوند به تمام وکمال ( آن قدر داخل آتش می شوند که نهایت درجه حرارت آتش را ...
سعی. [ س َع ْی ْ ] ( ع مص ) کوشیدن. ( آنندراج ) . کوشش. ( غیاث ) : نه غم مدح تو از این دل کم نه در سعی تو بر این تن باز. مسعودسعد. دانه مادام که در ...
سعیر. [ س َ] ( ع ص ، اِ ) آتش افروخته و سوزان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . آتش فروزان. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 58 ) . آتش ا ...
سعید. [ س َ ] ( ع ص ) نیک بخت. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) . ج ، سعداء. باسعادت و نیک بخت. ضد شقی. ( ناظم الاطباء ) . خجسته. فرخن ...
لتکا. [ ل ُ ] ( روسی ، اِ ) ( در تداول بعضی نقاط سواحل دریای خزر ) قایق. کرجی. بلم. فقه. طراده. زورق. قارب. لتکه. غراب. لتکا. [ ] ( اِ ) ( به لهجه ط ...
لح. [ ل َح ح ] ( ع ص ) برچفسیده. قریب بر چفسیده. ( منتهی الارب ) . || مقابل کلاله. لاصق النسب. منه قولهم : فلان ابن عمی لحاً؛ ای لاصق النسب. ( منتهی ...
( لقاطة ) لقاطة. [ ل ُ طَ ] ( ع اِ ) شکسته و ریزه هر چیزی رایگان و بی بها و از زمین برگرفته. || خوشه برچیده. ( منتهی الارب ) . ج ، لقاطات. لقاطة. [ ...
لقا. [ ل ِ ] ( ع اِمص ، اِ ) لِقاء. دیدار. در فارسی توسعاً روی و چهره : پاکیزه لقایش که ز بس حکمت و جودش الحکمة و الجود سری مفتخراً به منبع. لغت نام ...
قیافه. [ ف َ ] ( ع اِمص ) قیافة. تتبعاثر. ( اقرب الموارد ) . پی جویی. رجوع به قیافه شناسی شود. || ( اِ ) مجموعه اندام و هیکل شخص. || چهره. سیما. صورت ...
محمود غزنوی. [ م َ دِ غ َ ن َ ] ( اِخ ) ( سلطان. . . ) ابوالقاسم بن سبکتکین ملقب به سیف الدوله ، و نیز یه یمین الدوله و امین الملة و غازی. در سال 360 ...
محمود. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از حمد، به معنای ستوده و ستایش کرده شده. ( از اقرب الموارد ) . ستایش کرده شده. ( منتهی الارب ) . ستوده. مقابل نامحم ...
محمد. [ م َ م ِ ] ( ع مص ) حمد. مَحمَد. مَحمِدَة. مَحَمدَة. ستودن. || راضی شدن. || شکر کردن. || ادای حق کسی کردن. ( منتهی الارب ) . محمد. [ م َ م َ ...
بابل. [ ب ِ ] ( اِخ ) بلغت یونانی نام ستاره مشتری باشد . ( برهان ) ( عجائب البلدان از شرفنامه منیری ) . رجوع به مشتری شود. || ( اِ ) مشرق را نیز گوین ...
لغت نامه دهخدا بای. ( اِ ) باختن. ( از فرهنگ نظام ) . و رجوع به ترکیب بای دادن شود. - بای دادن ؛ باختن. از دست دادن. بر باد دادن : لیلی ز عشوه های ...
مقاله. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) سخن. کلام. ( ناظم الاطباء ) . مقالة. گفت. گفتار. مقال. قول. مقالت. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ) . || مبحث. ( ناظم الاطباء ...
مقالات. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِمقاله. سخنها. گفتارها. اقوال. بیانات : تا چون به قال و قیل و مقالات مختلف از عمر چند سال میانشان فنا شدم. ناصرخسرو. من ...
سفر. [ س َ] ( ع مص ) نوشتن. ( غیاث ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58 ) . || ( اِ ) نشان. ج ، سفور. ( منتهی الارب ) . || ...
خطر. [ خ َ ] ( ع ص ) خرامنده. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . || ( ع اِ ) گله شتران. ج ، اَخطار. || چهل شتر. ج ، اَخطار. || دوی ...
خطار. [ خ َطْ طا ] ( ع ص ) نیزه جنبان و جنباننده. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) . || نیزه زننده. ( منتهی الارب ) . || مرد دست بردارنده برای انداخ ...
خطارب. [ خ ُ رِ ] ( ع ص ) مرد مفتری. دروغگوی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) . منبع. لغت نامه دهخدا
لغت. [ ل ُ غ َ ] ( ع اِ ) ( از یونانی لگس ) لغة. آوازها که مردمان برای نمودن اغراض از مخرجهای دهان و حلق برآرند. اصواتی که هر قوم بدان از اغراض خویش ...
سرعت. [ س ُ ع َ ] ( ع اِمص ) سرعة. شتاب. مولانا یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته اند که فی الحقیقت معنی سرعت شتاب نیست زیرا که شتاب ترجمه عجلت است و مع ...
اقبال. [ اِ ] ( ع مص ) روی به چیزی آوردن. ( ترجمان القرآن ) . پیش آمدن و روی آوردن بهر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . نقیض ادبا ...
ستیهیدن. [ س ِ دَ ] ( مص ) ستهیدن. در اوراق مانوی بپارتی �ستی هگ � ( نزاع طلب ، ستیزه جو ) ، ستیهیدن فارسی مشتق از �سته � = ستیغ فارسی است. ( حاشیه ب ...
سره. [ س َ رَ / رِ ] ( ص ، اِ ) زر رایج تمام عیار باشد و نقیض قلب است که ناسره گویند. ( برهان ) ( جهانگیری ) . سیم و زر قلب راناسره خوانند و پاک را س ...
سنم. [ س َ ن ِ ] ( ع ص ) گیاه که شکوفه آورده باشد. || شتر بلندکوهان. || ماء سنم ؛ آب که بر روی زمین باشد. || ( مص ) بزرگ کوهان گردیدن شتر. ( منتهی ال ...
قاچاق. ( ترکی ص ، اِ ) برده. ربوده. ( فرهنگ نظام ) . || آنچه ورود آن به کشور و یا معامله آن از طرف دولت ممنوع است. - متاع قاچاق ؛ متاع ممنوع الورود ...
جلدک. [ ] ( اِخ ) از مزارع و قرای میان ولایت مشهد مقدس و مسافت آن تا شهر دو فرسنگ. ( مرآت البلدان ج 4 ص 255 ) . جلدک. [ ] ( اِخ ) دهی دو فرسخ کمتر م ...
جلدان. [ ج ِ ] ( اِخ ) گویند صَرَّحت بجلدان و آن موضعی است به طائف هموار که هیچ در آن مستور نمی شود و این مَثَل برای وضوح است. رجوع به جلداء شود. ( ا ...
جلق. [ ج َ ] ( ع مص ) ستردن موی سر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . || گشادن دندان را وقت خندیدن. ( منتهی الارب ) . || انداختن بمنجنیق. ( منتهی ...
( ترکة ) ترکة. [ ت َ ک َ ] ( ع اِ ) خود آهنین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . خود آهنین. ( از اقرب الموارد ) . خود آهنین که جنگجویان ...
ساچمه. [ م َ / م ِ ] ( اِ ) سرب مدور ریزه که عده ای در تفنگ ریزند زدن گنجشک و مانند آن را. صاچمه. چارپاره. این کلمه ظاهراً ترکی است از سانجمه. در ترک ...
قاچاقچی. ( ترکی ، ص مرکب ) کسی که مال التجاره ممنوع الورود و یا ممنوع المعامله بدون کسب اجازه ای از دولت و یا پرداختن گمرک وارد کند یا بفروشد. آنکه ک ...
بایندر. [ ی َ دُ ] ( اِخ ) نام طایفه ای از ترکمانان که در زمان حکومت تیموریان و خصوصاً سلطان میرزا بایسنقر شوکت و شکوهی یافتند و چون به مخالفت میرزا ...
اسم: تایماز ( پسر، دختر ) ( ترکی ) ( تلفظ: tāymāz ) ( فارسی: تایماز ) ( انگلیسی: taymaz ) معنی: پابرجا، استوار، بی نظیر، بی همتا برچسب ها: اسم، اسم ...
شهرستان گَچساران از شهرستان های ایران در جنوب غربی استان کهگیلویه و بویراحمد است مرکز این شهرستان، شهر دوگنبدان است و در زمان های قبل همواره بخشی از ...