نثار

/nesAr/

مترادف نثار: افشان، افشاندن، پاشیدن، اهدا، تقدیم، هدیه، برخی، فدا، قربان، زرافشان، شاباش

برابر پارسی: افشاندن، پاشیدن، پیشکش، ارمغان، شاباش

معنی انگلیسی:
money scattered at a wedding or feast, sugar, covering certain candies or, pastries, garnish

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

نثار. [ ن ِ ] ( ع اِ ) پراکندنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آنچه نثار شود در عروسی برای حاضران از کعک وخبیص. ( از اقرب الموارد ). پولی که در عروسی و یا درروز عید میان مردمان می افشانند، و بشار نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). آنچه بریزند از هر چیز. ( غیاث اللغات ). پاشیدنی. ( یادداشت مؤلف ). افشاندنی :
صد اشتر ز گنج و درم کرد بار
ز دینار پنجه زبهر نثار.
فردوسی.
پس از گنج مهراب بهر نثار
برون ریخت دینار سیصدهزار.
فردوسی.
بر او بر فشاندند گوهر نثار
بسی دیده بُد گردش روزگار.
فردوسی.
نرگس ملکی گشت همانا که مر او را
در باغ ز هر شاخ دگرگونه نثاری است.
فرخی.
فراوان هدیه پیش سلطان آورند و زر و سیم بسیار نثار و هدیه را. ( تاریخ بیهقی ص 246 ). چندان نثارها و هدیه ها و ظروف و ستور آورده بودند که از حد و اندازه بگذشت. ( تاریخ بیهقی ص 275 ). ده هزار دینار در پنج کیسه حریر در پای منبر بنهادند نثار خلیفه را. ( تاریخ بیهقی ص 293 ).
به فر آل پیغمبر ببارید
مرا بر دل ز علم دین نثاری.
ناصرخسرو.
مرکب او را چو روی سوی عدو کرد
نصرت وفتح از خدای عرش نثار است.
ناصرخسرو.
باغ را کز وی کافور نثار آید
چون بهار آید لؤلوش نثار آید.
ناصرخسرو.
سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا
نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد ازدریا.
مسعودسعد.
روز نثار و تحف است این و خلق
سیم و زر آرند بجای تحف.
سوزنی.
روی من زرین ز عشق یار سیمین بر سزد
بر سر معشوق سیمین بر نثار زر سزد.
سوزنی.
زهره طبق نثار بر فرق
تا نور تو کی برآید از شرق.
نظامی.
نکنم زرّ طلب که طالب زر
همچو زرّ نثار پی سپر است.
خاقانی.
اینک عروس روز پس حجله معتکف
گردون نثار ساخته صد عقد گوهرش.
خاقانی.
لعلت به شکرخنده بر کار کسی خندد
کو وقت نثار تو بر تو شکر افشاند.
خاقانی.
زار از آن گریم تا گوهر اشک
به نثار لب و خالش برسد.
خاقانی.
زمین را از آسمان نثار است و آسمان را اززمی غبار. ( گلستان ).
درم ریز از ورق سازد چمن رایات بستان رابیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پاشیدن، افشاندن، پراکنده ساختن، افشاندنی
( اسم ) آنچه که برسریادرپای کسی ( عروس وغیره ) بپاشند( ازنقدوجنس ).
محمد مهدی فرزند میرزا ابو محمد انصاری اشلقی گرمرودی آذر بایجانی معروف به میرزا مهدی خان و متخلص به نثار از شاعران متاخر و معاصران ناصرالدینشاه قاجار است .

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) پراکندگی ، افشاندگی . ۲ - (اِ. )پیشکش ، هدیه . ۳ - آن چه در جشن عروسی بر سر عروس و داماد یا بر سر مردم بریزند.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] فدا کردن.
۲. (اسم ) گل یا گوهر که به عنوان احترام و افتخار بر سر کسی بیفشانند.
۳. [قدیمی] پاشیدن، افشاندن، پراکنده ساختن.
۴. (اسم ) [قدیمی] آنچه در جشن عروسی بر سر عروس و داماد یا بر سر مردم بریزند.

پیشنهاد کاربران

پودر قند !
هم خانوادش چی می شه؟
به غیر از نثر و نثیر؟
یعنی تقدیم
مثلا نثار کردن یعنی تقدیم کردن
افشاندن
نِثار
واژه ای پارسی - اَرَبیده اَست وَ بِهتَر اَست نِسار نِوِشته شَوَد:
نِسار : نِ - سار
نِ - : پیشوَند به سویِ پایین
سار : سورِشِ ( صورَت ) دیگَری اَز " شار " به مینِشِ اَفشاندَن ، ریزاندَن ، پاشاندَن
هدیه کردن
روستای از توابع شهر نهاوند . که در منطقه گاماسیاب است.
انگار خود آن آقا پا ندارد، اینجا تشریف فرما شود و چیزی نثار کند! بله قربانگویش را بجای خود می فرستد
نثار: پراکندن، افشاندن سیم و زر یا گوهر یا اشیای قیمتی دیگر یا شیرینی و نقل و. . .
دکتر شفیعی کدکنی در مورد این واژه می نویسد: ‹‹معمولا بر سر، یا در پای ِِ کسی که حرمت بسیار دارد، چیزی نثار می کنند. ››
...
[مشاهده متن کامل]

<<آفرینش نثار="" ِِ="" فرق="" تواند="">
برمچین چون خسان ز راهْْ نثار>>
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۶۲. )

بپرس