پیشنهادهای صمد توحیدی (١,٣٢٥)
" پایه های معرفت ها ": اصول المعارف.
بالا و پایین: شریف و وضیع. بالاییها و پایینیها. برخاسته و بنشسته. برخاسته و افتاده. بالانشین و پایین نشین. بالاترین و پایین ترین. فراها و فروها ...
گرامی داشت. بزرگداشت. ارج گذاری. ارج نهی. بجا آوری. شکوهمندی. سپاس آوری. ستایشگری. سناگری.
نباید به خوار داشت بزرگان پرداخته شود بلکه باید با چاپ و پخش کارهایشان در نوشته و سروده و دگره ( غیره ) به برزگداشت روی آورد وگر نه با سورورزی خود را ...
سخت کارها. کارهای سخت:کارمردم بُر:اَعمال شاقه.
چی روح روُ. چی جُم شراو.
[از روان: on the soul. ARISTOTEL]
شور. شورآور. شورمند. شورخواه. شوراک. شوراگ. شوراخ. شوراست. شورور. شورورز. شوراندود. شورآمیز. شورگر. شورور . شورورز. شورسان. شوربان. شورجان. شورگان. ش ...
سفرنامه. سورنامچ. سورچری. سوربری. سورسری. سور. سورسیری. سور ساری. سورگری. سورورزی. سوروری. سورناکی. سورپزی. سور دار. سورداری. سورانگاری. سورسوری. سور ...
سوگنامه. سوگواره. سوگ سرود. سوگچه نامه. سوگوارگی. سوگورزی. سوگوری. سوگ داری. سوگیاری. سوگ انگاری. سوگ اندیشی. سوگ آوری:تعزیه نامه.
سوگ. سوگواره. سوگ دار. سوگناک. سوگ گردان. سوگ گردانی. سوگناکی. سوگوارگی. سوگ نامه. سوگ دینی. سوگ آیینی. سوگ کژایی. سوگی:تعزیه.
" تیر کشی ":قرعه کشی.
مشاغبی:"تزور. تزویر. زورشکاری. زورشکار. زورشکاریگویی. زورشکاریگو". [وباشد که مزَوِّر بود سوفسطایی و مشاغبی خوانند. مجموعه آثار افضل الدین مرقی کاشان ...
" طلب ":تلو خوردن و تلو تلو خوردن به سمت چیزی مانند دانش ویا هر چیز دیگر.
آزوارش و آزواریدن . هزوارش: دست یافتن به فن ویا هنری در زبان و زبان شناسی.
برخی واژگان عربی در گذارده انداختنش بس است زیرا خود گذاردهء فارسی کامل است. مانند ؛ به امتیاز تبدیل شد که؛ به امتیاز شد است ونیازی به واژه ءتبدیل در ...
" آیا مردم یک افتامد فرزانشی است ":مردم یک واقعیت فلسفی است.
" دیگر نژادی. نژاد دیگر . دیگر نژاد. . نژادی دیگر . دیگر. دیگری ":تبعیض نژاد.
رِیت در لری و لکی به پنداشت و دریافت تُنک بودن است مانند کشت کیک تنک بود و کیک کشت تنک بود و راتِه هم میگویند و اگر کشت ندرستیده باشد میگویند راتِه ا ...
" باداباد کردن ": ریسک کردن. ماجراجویی کردن.
اندیشه ای به یادم رسید. به من برات شد. به دل من برات شد. به ذهنم رسید. در ذهنم گذشت. به ساخت من رسید":به ذهن من رسید. " ساخت و آخت :ذهن و عین.
" به پایگاه فرا فرشتگان پیوست ": به ملکوت اعلی پیوست.
" به جایگاه فرا فرشتگان پیوست ":به ملکوت اعلی پیوست. به فرافرشتگان پیوست.
" از این گونه کارها. از این ساخت کارها. ازاین دست کارها. از این سبک کارها ":از این قبیل امور.
" همکاری در کارها ":اشتراک در امور.
رونویسی از روی دست دیگران نان نکبت و بد سرانجامی و واروگشتن را به دست می دهد. که بهتر است ابله نویسی گفته شود. ومانند سند و مدرک دزدکی پیگرد جاودانگی ...
فارابی دومین آموزگار خود اندیش و نو آور بوده است و از روی دست دیگران رونویسی ننموده است بلکه نو آور و خردمند و دانشور واندیشور وسنجشگر بوده است. زورک ...
جمهوریت. مردم سالاری. کشور دوگروه را میخواهد؛ ۱_مردم سالار. ۲_جمهور. جمهوری که جِم و هُرّ است فارسی است. دو گروهش؛ جمهور. و مردم سالار. ساختار ...
واژگان زبان فارسی گسترده هستند و برای هر معنی واژهء آن را دارد پی لازم نیست واژگان تازی را به همهء آنها در یک واژه به دست دهیم و به کار گیریم. واژه ه ...
سانحه:" گزند. رویداد ناخوشایند. "
سانحه:" ناپسند. رویداد ناپسند . "
برخورد. کنارآمدن. تَکوار= طبق وار. نزدیک. تصادف. توافق. انطباق.
" نوشته و رویداد ":کتاب و ماجرا.
ول شدن در این میان و گرایش های بسیار و فراوان.
وآشکار است که؛ ضربه و ضربات وجریمه پنداشت ودریافت همدیگر را می رسانند. میگویند کیک را جریمه کردند؛ کسی می گوید که ضربه اش را خورد. ویا؛ می گویند؛ ...
استخدام:خدمت؛ خُدَمَت. خودم توایم. خودم تو را می باشم. خودم کار تو را به دست می گیرم.
" خواستهء فرجامین ":تصمیم قاطع.
عزم جزم:" آهنگ استوار ".
برش. داگ. ایستایی. پویایی. رفتار. کردار. پندار. گفتار و پندار و کردار در کاری داشتن.
از ته دل :از صمیم قلب. تصمیم:گرفت ( به چیزی. ) عزم:آهنگ. قصد:خواسته. هدف:آماج. اراده :آراده. رای:رءای. راسخ:رخنه. . سخت و سفت دست به کار شدن ...
" نیکِش و بدِش ":تحسین و تقبیح.
خوهان:اراده. خواهش:عزم. خواسته:تصمیم.
( دستور و نگاهداری ) ونه ( بستگی و شناس و رابطه و ضابطه ) . قانونی و راسته ای نه رابطه ای و شناخت. به جای ضابطه ورابطه؛ قانونی و شناختی. قانون باش ...
" قانونمد و ناقانونمد. قانونی نه بی قانونی ": ظابطه نه رابطه.
" دانش آموختهء باارزش ( ارزشمند ) با ارج ومرج ":متخصص و متعهد.
گرایش. راه. آماج. گرایش:میل. راه:سبیل. آماج:هدف.
اراده:خواستن.
قصد:خواست.
" استوار. استواری. استوارش ":تصمیم.
عزم :آهنگ. اراده: خواست.