پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٩٩٦)

بازدید
٢٧,٤٢٤
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در میان کردن ؛ واسطه کردن. میانجی قرار دادن. توسیط. ( دهار ) : مردم آن قصبه چون خود را طاقت مقاومت ندیدند کس در میان کردند و سر به اطاعت او آوردند. ( ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در میان آمدن ؛ بمیان آمدن. در معرض قرار گرفتن. مطرح شدن. اعتراض. ( منتهی الارب ) : چو زینگونه آمد سخن در میان بزرگان ایران و تورانیان. فردوسی.

پیشنهاد
٠

در میان آوردن ؛ مطرح کردن. با هم ظاهر و آشکار کردن. ( آنندراج ) . رجوع به میان شود. - || مابین آوردن ؛ به وسط آوردن : تضمن ؛ در میان خویش آوردن. ( ...

پیشنهاد
١

درم درم بریدن ؛ گرد گرد بریدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . حلقه حلقه بریدن. بریدن قطعه هایی که به اندازه یک درم باشد: بگیرند گزر ده من و پاکیزه بشویند ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گنج درم ؛ مخزن و خزانه درم : ز دینار و دیباو تاج و کمر ز گنج درم هم ز گنج گهر. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درم درم ؛ لکه لکه. قطعه قطعه. گل گل. هر پرتو آفتاب به اندازه درم : ماربینی که نسخه ارمست آفتاب اندر او درم درمست.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- درم شرعی ؛ پول نقره ای که سه ماشه و چهار جو وزن آن باشد و وسعت آن بقدری بود که در کف دست مرد متوسط آب گیرد. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درم قلب ؛ درم تقلبی و مغشوش. درم ناسره : لفظ مزور که عبارت نمود بر درم قلب خط خوش چه سود. امیرخسرو.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فراخ درم ؛ دارای درم کافی و بسیار. مرفه و آسوده خاطر : تنگدستان ز من فراخ درم بیوگان سیر و بیوه زادان هم. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درم خسروانی ؛ نوعی از زر رایج بوده است. ( از برهان ) : همیشه تا چو درمهای خسروانی گرد ستاره تابد هرشب به گنبد دوار. فرخی. رجوع به خسروانی شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درم دیرمدار ؛ درمی که دیر زمانی در جریان باشد و دست به دست بگردد چنانکه یمکن آنکه چنین درمی را خرج کند بار دیگر به دست خود او افتد. درمی که دیر زمانی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درم روئین ؛درم که از روی ساخته باشند : گر نیست مست مغزت بشناسی زرّ مجرد از درم روئین. ناصرخسرو.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- بدره درم ؛ بدره پول. کیسه پول : ز دینار و از بدره های درم ز دیبا و از گوهران بیش و کم. فردوسی. دگر هفته مر بزم را ساز کرد سر بدره های درم باز کرد ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درم بدره ؛ بدره ٔدرم. انبان و کیسه پول : بیاورد گنجور خورشیدچهر درم بدره ها پیش بوزرجمهر. فردوسی.

پیشنهاد
٠

درم بر هم نهادن ؛ انباشتن درم بر روی هم و خرج نکردن آن : گشاده ستی به کوشش دست و بربسته زبان و دل دهن بر هم نهاده ستی مگر بنْهی درم بر هم. ناصرخسرو.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درمان روانی ؛ درمان روحی. رجوع به درمان روحی در همین ترکیبات شود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درمان روحی ( روانی ) ؛ ( اصطلاح روان پزشکی ) معالجه اختلالات ذهنی با روش های روانشناسی. پسیکانالیز فرویدی اولین نمونه اینگونه معالجات است. هرگاه استف ...

پیشنهاد
٠

درمان کسی ( چیزی ) شدن ؛ سبب معالجه او گشتن. موجب مداوای او شدن : که آهسته دل کی پشیمان شود هم آشفته را هوش درمان شود. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درمان برقی ؛ ( اصطلاح پزشکی ) استعمال برق است برای تشخیص و مخصوصاً معالجه بیماریها. جریان مستقیم برق برای سوزاندن آماسهای پوستی و لکه ها. تقویت جریان ...

پیشنهاد
٠

درمان حرفه ای ؛ درمان اشتغالی. رجوع به درمان اشتغالی در همین ترکیبات شود.

پیشنهاد
٠

درمان ( بر ) دردهای کسی شدن ؛ به مداوای آنها پرداختن. دردهای او را درمان کردن : دگر آنکه زی او به مهمان شویم بر آن دردها پاک درمان شویم. فردوسی

پیشنهاد
٠

درمان اشتغالی ( حرفه ای ) ؛ ( اصطلاح روانپزشکی ) مشغول داشتن شخص به فعالیت های دِماغی یا بدنی است برای درمان یا بهبود حال وی پس از بیماری یا آسیب یا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درمان با تب ؛ ( اصطلاح پزشکی ) معالجه بیماری است با تولید تب مصنوعی زیرا حرارت زیاد ممکن است بعضی عناصر بیماری زا را تلف کند بدون آنکه به خود بیمار ص ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درمان با شوک ؛ ( اصطلاح پزشکی ) در درمان بیماریهای روانی بکار بردن مواد شیمیائی یا برق برای معالجه یا برای آماده کردن بیمار جهت درمان روحی ، اگرچه ار ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دارو و درمان ؛ مداوا و معالجه و وسیله علاج : به دارو و درمان جهان گشت راست که بیماری و مرگ کس را نکاست. فردوسی. به دارو و درمان و کار پزشک بدان تا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

بی درمان ؛ بدون درمان. بی علاج و بی دوا. بی چاره. علاج ناشدنی : علم درّیست نیک با قیمت جهل دردیست سخت بی درمان. ؟ ( از تاج المآثر ) . رجوع به بیدرم ...

پیشنهاد
٠

درگیر شدن دعا ( نفرین ) ؛ مستجاب شدن آن. برآورده شدن دعایا نفرین. مستجاب گشتن. روا شدن دعا یا نفرین. برآمدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سلسله درگه ؛ کنایه از زنجیر عدل نوشروان : پندار همان عهد است از دیده فکرت بین در سلسله درگه ، در کوکبه میدان. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درگه والا ؛ آستان بلند. آستان باعظمت : بنده خاقانی و درگاه رسول اللَّه از آنک بندگان حرمت از این درگه والا بینند. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمین درگشادن ؛ از کمین برآمدن. بر دشمن تاختن : مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244 ) . || در گشادن ( از: در، باب گ ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آتش درگرفتن ؛ آتش افتادن. شعله ور شدن. مشتعل شدن. ( ناظم الاطباء ) . || روشن شدن آتش و چراغ. ( غیاث ) . || روشن کردن. مشتعل ساختن : چون چراغی که هزا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پی درگرفتن ؛ دنبال کردن. تعقیب کردن. ایز برداشتن : نقیبان راه جوئی برگرفتند پی فرهاد را پی درگرفتند. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بانگ درگرفتن ؛ آغاز کردن فریاد. فریاد برآوردن. آواز در دادن : روز آدینه بود کودکان بازی می کردند چون حبیب را بدیدند بانگ درگرفتند که حبیب رباخوار آمد ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درگرفتن صحبت ؛ موافق و سازگار آمدن سخن دو تن : شیشه با سنگ و قدح با محتسب یک رنگ شد کی ندانم صحبت ما و تو خواهد درگرفت. صائب ( از آنندراج ) . - || ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- درگرفتن کار ؛ رونق و جلوه پیدا کردن : ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کار چراغ خلوتیان باز درگرفت. حافظ.

پیشنهاد
٠

به عفو از خطای کسی درگذشتن ؛ بخشودن وی. صرف نظر کردن از گناه وی : ملک را خنده گرفت و به عفو از خطای او درگذشت. ( گلستان سعدی ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درگذشتن کار ؛ فوت شدن آن. از دست بیرون شدن. از دست رفتن. فوات. فوت. ( از منتهی الارب ) : عنان یکران در جولان این میدان سست گذاشته آید کار از دست تدار ...

پیشنهاد
٠

درگذشتن نیزه از یک سو به یک سوی دیگر ؛ سوراخ کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

از سر چیزی درگذشتن ؛ از آن صرفنظر کردن. فروگذاشتن آن : هر آن کس کز اندرز من درگذشت همه رنج او پیش من باد گشت. فردوسی. از راه گستاخی بوده از سر آن د ...

پیشنهاد
٠

درگذشتن از اندازه ؛ بیرون از حد شدن. تجاوز از اندازه. طغی. طغیان. ( منتهی الارب ) . غلو. ( دهار ) : چو کین برادرْت بد سی وهشت از اندازه خون ریختن درگ ...

پیشنهاد
٠

درگذشتن از چیزی ؛ مفید نبودن آن چیز برای او. کار او از او برنیامدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : ببارید پیران ز مژگان سرشک تن پیلسم درگذشت از پزشک. فرد ...

پیشنهاد
٠

درگذشتن از حد ؛ بیرون از حد و اندازه شدن و از حدود خویش تجاوز کردن. ( ناظم الاطباء ) . تجاوز از حد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . از اندازه بیرون شدن. اش ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یوم الدرک ؛ جنگی است میان اوس و خزرج. ( از مجمع الامثال میدانی ) .

پیشنهاد
٠

درک اسفل السافلین ؛ به تغیر و خشم و قهر در مورد رفتن کسی گویند. ( فرهنگ عوام ) . || پایه گاه فروسوی. ( دهار ) . پایگاه فروسو. ( ترجمان القرآن جرجانی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ضامن درک ؛ ضامن هر اتفاقی از عوارض خواه نیک باشد و یا بد. ( ناظم الاطباء ) . و نیز رجوع به ضمان درک ذیل ضمان شود.

پیشنهاد
٠

به درک واصل شدن ؛ تعبیری ازمردن کسی که به فساد و تباهی و بدعقیدتی مشهور باشد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به درک رفتن ؛ به جهنم رفتن. ( ناظم الاطباء ) . - || تعبیری از مردن فردی منفور. مردن کسی که از او تنفر داشته باشند. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .

پیشنهاد
٠

به درک فرستادن ؛ کشتن مفسد و فاسد عقیده ای را.

پیشنهاد
٠

نگون شدن درفش ؛ سرنگون شدن بیرق : همه میمنه شد چو دریای خون درفش سواران ایران نگون. فردوسی.

پیشنهاد
٠

مشت با درفش زدن . مشت و درفش ، دو ضد، دو فراهم نشدنی ، دو گرد نیامدنی. ( امثال و حکم ) .