پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
آرش جان! آچیق به معنی باز، کاملا داد می زند این واژه ترکی هست. آچیق از کی تا حالا واژه فارسی شده؟
در روایات مختلف و احادیث آمده که ناقه الله که در قرآن بدان اشاره شده و رفتار قوم صالح با آن که نشانه ای از طرف خداوند بود و کشتن آن به نوعی اعلان جنگ ...
بسم الله الرحمن الرحیم کذبت ثمود بطغوئها ( 11 ) إ ذ انبعث اءشقئها ( 12 ) فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقیها ( 13 ) فکذبوه فعقروها فدمدم علیهم رب ...
بسم الله الرحمن الرحیم کذبت ثمود بطغوئها ( 11 ) إ ذ انبعث اءشقئها ( 12 ) فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقیها ( 13 ) فکذبوه فعقروها فدمدم علیهم رب ...
بسم الله الرحمن الرحیم کذبت ثمود بطغوئها ( 11 ) إ ذ انبعث اءشقئها ( 12 ) فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقیها ( 13 ) فکذبوه فعقروها فدمدم علیهم رب ...
حساب صاف کردن: [ به زبان عامیانه ] تصفیه حساب کردن ( ( خلاصه میرآقایی ماموریت بندر لنگه پیدا می کنه. وختیکه می خواس با مرجون حساب وکتابش صاف کنه این ...
چنجه تغییر یافته ی قِنجه است قنجه در زبان ترکی از مصدر قِنْجماق گرفته شده است. قنجماق در زبان ترکی به بریدن و جدا کردن چیزی با ضربه ی سنگ گفته می شود ...
دور ِ کوچه ها : در کوچه ها ، توی کوچه ها ، از این کوچه به آن کوچه ( ( حتی عمه جان به قول مادر چشم دیدن خاله عصمت را نداشت دور کوچه ها دنبالش می گشت ) ...
دور کسی را گرفتن: در پیرامون کسی حلقه زدن، کسی را محاصره کردن م ( ترادف دوره کردن ) : ( ( پیر و جوان و مرد و زن دورش را گرفته بودند و فحش می دادند ) ...
دور را از دست کسی گرفتن: کنایه از قدرت و نفوذ کسی را از میان برداشتن و خود صاحب قدرت شدن ؛ بر کسی پیشی گرفتن ( ( پس از چندی که زن تازه آبستن می شد و ...
دوردور کسی بودن: کنایه از قدرت در دست کسی بودن ، بر اریکه ی قدرت بودن ( ( دوگل . . . آن روزها دور دورش بود و سرِ کار بود ) ) ( حاجی دوباره ۱۶۹ ) ( ( ...
دور دستِ کسی افتادن : کنایه از اوضاع بر وفق مراد کسی شدن ، نوبت یا قدرت به کسی رسیدن ( ( می بینی گردش روزگار چه می کند ؟ اینقدر صبر کردند تا دوباره د ...
دور خود گشتن : کنایه از سرگردان بودن ، بلاتکلیف بودن ( ( دیدی چه جوری به چه کنم چه کنم افتاده اند؟ . . آب افتاده توی لانه شان ، ریخته اند بیرون و دور ...
دور بَر گَرد : محوطه ی نیم دایره مانند در انتهای کوچه های بن بست برای دور زدن خودرو ها .
دودول : [ Dudul] آلت جنسی پسران کوچک ( مترادف : دول ) ( ( مادرم شوخیش گرفته گفت حیف از دودول طلایی من نمی آید که این دست های کثیف را به آن می چسبانم ...
اهل دود و د َم : معتاد به مواد مخدر دود دار. ( ( خیلی از قلندر ها . . . اهل و دم بودند و بنگ و حشیش می کشیدند. ) ) ( نون و قلم 70 )
آب تنقیه : مجازاً آنکه مدام در حال و رفت و آمد باشد ، هرزه گرد
بالا بلند/ بلند بالا : مفصّل ، طولانی، با تشریفات کامل . ( ( این محنتی که اکنون گریبانگیر او شده است رقم ناقابلی است از سیاهه بالا بلندی از بلایا و آ ...
بالا بلند/ بلند بالا : مفصّل ، طولانی، با تشریفات کامل . ( ( این محنتی که اکنون گریبانگیر او شده است رقم ناقابلی است از سیاهه بالا بلندی از بلایا و آ ...
بالا بردن : 1 - ساختن بنا کردن ( هر چیز که عمودی بالا رود ) ( ( اولین ساختمانی بود که خودش بالا می برد. ) ) ( پیشامد ها 34 ) 2 - بلند کردن ( صدا ) ( ...
بالا بردن نرخ ؛ افزودن بر بهای کالا. ترقی دادن بهای آن. بهای آن را زیادت کردن : قیمت قند را بالا بردند؛ بر بهای آن افزودند.
بالا بردن مقام کسی ؛ برکشیدن وی. برآوردن پایگاه او. ترقی دادن مرتبه او.
بالا بردن ساختمان ؛ برآوردن آن. بمرحله پوشش رساندن بنا.
بالا بردن سال کسی یا سن کسی ؛ زیاده کردن میزان آن. افزودن بر آن. نمودن که دیرینه تر است. به پیری گرایاندن کسی : کی ترقی می تواند داد احوال مرا
بالا بالا هاش گذاشتن : مقام خود را بالا دانستن و فخر فروختن : ( ( مردها از خود راضی اند، دلشان می خواهد اگر هم مقصر هستند باز هم زن برود منتشان را بک ...
بالابالاهاش : از همه بهترها ، از همه بالاترها ، سرآمد دیگران : ( ( توی تهران ، خوب خوبهایشان پانزده شاهی ، یک قران اند . . . خیلی حدت کند ، بالابالاه ...
جراح هم خانواده واژه ی جَرْح می باشد جرح به معنی زخم است. اصلا با واژه ی جراندان و جر دادن هم معنی نیست.
از همه جا بی خبر : فارغ البال، آسوده خیال ، غافل ، به کلی بی اطلاع از اوضاع و احوال : ( ( یک روز از همه جا بی خبر دور هم نشسته بودند یک مرتبه گرد شد ...
بی خبر بودن از کسی : بی اطلاع بودن از وضع و حال کسی ( ( پیرزن و پیرمرد خیلی وقت است ازم بی خبرند حالا غافلگیرشان می کنم و یکهو در خانه را باز می کنم ...
بیخ گوش کسی : بر چهره یا بناگوش کسی، ( ( تا آمد حرف بزند سرگرد خواباند بیخ گوشش . ) ) ( نامه ها ۵۹ ) 2 - نزدیک گوش کسی ، بسیار نزدیک کسی. ( مترادف: ب ...
بیخ گلوی کسی را گرفتن : 1 - به گلوی کسی چنگ انداختن و فشردن ( احیاناً به قصد خفه کردن او ) 2 - در گلوی کسی ماندن، باعث تنگی گلوی کسی شدن: ( ( بغض بیخ ...
بیخ خِر : ته گلو ( از درون ) ، دور گلو ( از بیرون ) ( ( میخ ها را ریخت توی حلق مردکه ، میخ ها بیخ خرش ماند و خفه اش کرد ) ) ( افسانه های کهن ! ، ص 41 ...
بی حواسّ : غافل ، بی توجه به موقعیت و پیرامون خود ؛ پریشان حواس ( مترادف : گیج ، سر به هوا ، حواسّ پرت ) ( ( چرا بی حواس شده ای ؟ ) )
بی حساب و کتاب : بی اندازه و در عین حال بی ضبط و ربط که مبتنی بر قاعده و نظمی نباشد ( ( همینطور بسته های اسکناس است که بی حساب و کتاب با هواپیما وارد ...
بی حساب شدن : نه بدهکار و نه طلبکار بودن ؛ ( مجازاً ) تصفیه شدن ِ خرده حساب ( میان دو یا چند نفر )
بی چیز ( ی ) هم نبودن: بی دلیل نبودن ، بی حکمت نبودن. مترادف : بی هیچ نبودن . ( ( شراب خلق آدم را به جا می آورد ، غم را دور می کند ، مردانگی می آورد، ...
بی چاره کسی شدن : عاشق و دلباخته ی کسی شدن ( مترادف : دیوانه ی کسی شدن ) ( ( سفید و مقبول بود ، کوچولو و نقلی ، مثل عروسک چینی . . . حق دادم به اصغر ...
بیجا کردن : خطا کردن، کارغلطی کردن ، ( مترادف: بیخود کردن ) ( ( بیجا کردی طفلک را بردی پیش آن نامرد تا حالا کدام پدری را در حق او کرده که دفعه دومش ب ...
بیچ / بیچ : حرامزاده ( ( توی این خانه تو و بچه هات بی کس هستید . همه خاله اند و خواهرزاده شما بیجید و حرامزاده ) ) ( زنده بگور 94 ) در زبان ترکی "بی ...
بی پیر : بی پیر نوعی دشنام نسبت به شخص در خور تحقیر یا بی رحم یا چیز سخت و آزارنده ، مترادف :بی کتاب، لامسّب، بی مروت ، بی پدر: ( اگر مرده بودم می بر ...
بی پدر و مادر : بی اصل و نسب ، عاری از منشا معتبر ، نوعی دشنام به کسی که خانواده معتبری ندارد .
جراندن از مصدر ترکی جیرماخ گرفته شده است. جیرماخ در زبان ترکی به معنی پاره کردن می باشد مثل پاره کردن پارچه به درازا و از هم باز کردن یک چیز، همچنین ...
عَمَّ یَتَساءَلُونَ1عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ2الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُونَ 3 این 3 آیه از اولین آیه های سوره ی نبا هستند . بنده عقیده دارم که قران ...
بر طبق رویات و احادیثی که در مورد نبأ عظیم به دست ما رسیده منظور از نبأعظیم حضرت علی ( ع ) هست که بسیاری از مردم نادانسته یا مغرضانه از آن حضرت و ولا ...
دکان خود را تخته کردن ؛ از دعاوی علمی و ارشادی خود دست بداشتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
بسته شدن دست کسی : مقید و غیر آزاد بودن. مجال اقدام کردن نداشتن ، ( ( و حالا با این وزرای یاغی دستش بسته شده بود و هیچ کس نتوانسته بود او را بگیرد ...
گاورو : در کرانه های جنوب آبیاری مزارع با گاو و از چاه انجام می شود. نزدیک چاه آب شیبی می سازند که گاو در آن آمد و رفت می کند . با رفتن گاو به انتهای ...
تو خود پیچیدن: به خود پیچیدن . از درد بدن خود را روی زمین جمع کردن . از درد روی زمین غلطیدن ( ( آن مورچه که افتاده بود رو زمین تو خودش می پیچید و دو ...
تندی افتادن : به شدت زمین خوردن ، به تندی به زمین افتادن ( ( دوباره با هم جنگشان شد و سخت به هم افتادند و پیچ و تاب خوردند و بعد یکی از آنها راست ا ...
راست ایستادن: قد آختن. قد برافراشتن. مستقیم ایستادن ( ( دوباره با هم جنگشان شد و سخت به هم افتادند و پیچ و تاب خوردند و بعد یکی از آنها راست ایستاد ...