پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٩٩٦)
دروگرزاده ؛ فرزند دروگر. بچه نجار. آنکه پدرش دروگر و نجار باشد : وز دگر سو چون خلیل اﷲ دروگرزاده ام بود خواهرگیر عیسی مادر ترسای من. خاقانی. زان کر ...
دروغزن کردن ؛ نسبت دروغ دادن. متهم کردن کسی را که دروغگو است و دروغزن است : سه تن از لشکریان برخاستند ولیدبن عتبه و یزیدبن عصیان و سفیان و ضحاک را در ...
پشت سر مرده دروغ می گویند ؛ در صورتی که من زنده و حاضرم چگونه از زبان من دروغ می سازند. ( امثال و حکم ) .
بدروغزن داشتن ؛ دروغگو دانستن : هم جحود و انکار می کردند و آن بزرگ دین و سلاله پاک را بدروغزن می داشتند و تیغ در روی او می کشیدند. ( کتاب النقض ص 386 ...
از بس دروغ گفته کله کلاهش سوراخ شده ؛ به مزاح ، به کودکانی که درز کلاه شکافته یا سر کلاه دریده دارند گویند. ( امثال و حکم ) .
سوگند دروغ کردن ؛ به دروغ سوگند خوردن اًحناث. حنث. ( از منتهی الارب ) : اگر آن سوگندان را دروغ کنم. . . از خدای. . . بیزارم. ( تاریخ بیهقی ) .
وعده دروغ ؛ وعده کاذب. کاذبه : چند دهی وعده ٔدروغ همی چند چند فروشی به من تو این سرو سروا. اورمزدی. حیف است اگرچه کذب رود بر زبان تو از وعده دروغ د ...
راست و دروغ ؛ درست و نادرست. صحیح و سقیم : خواستیم که بدانیم اندر این جستار راست و دروغ این سخن. ( کشف المحجوب ابویعقوب سجزی ) .
دروغ و دَوَل ؛ از اتباع ، ناراست و کفرآمیز. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
زبان پردروغ ؛ که دائم به ناراستی و کذب سخن گوید. کذاب. بسیار دروغ : همان بددل وسفله و بی فروغ سرش پر زکین و زبان پر دروغ. فردوسی.
دروغ سگالیدن ؛ اندیشه دروغ کردن. دروغ اندیشیدن : دروغ ایچ مسگال ازیرا دروغ سوی عاقلان مر زبان را زناست. ناصرخسرو.
دروغ شدن ؛ دروغ گردیدن. دروغ درآمدن. نادرست شدن خبری : حنث ، دروغ شدن سوگند. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) .
دروغ شاخدار ؛ در اصطلاح عامیان ، دروغ بزرگ. دروغ نمایان و آشکارا. دروغ عجیب. دروغ حیرت انگیز. دروغ اغراق آمیز. و رجوع به شاخدار در ردیف خود شود.
دروغ زادن یا زاییده شدن ؛ متولد گشتن دروغ. ساخته شدن دروغ : ز اندیشه های بیهده زاید دروغ چون شب سیاه باشد هم مندیش. ناصرخسرو.
دروغ زشت فروگفتن ؛ دروغهای ناهنجار و گزاف به گوش کسی خواندن : چندان دروغ زشت فروگویمش بسر تا چون کدو شود سر آن قلتبان ز باد. حکیم زلالی ( از آنندراج ...
دروغ ساختن ؛سخن یا داستان ناراست جعل کردن. سخنی کذب فرابافتن. کذب.
دروغ راندن ؛ دروغ گفتن : دروغ و گزافه مران در سخن به هرتندیی آنچه خواهی مکن. اسدی. دروغی مران بر زبان و مدان که صدقی رود بر زبان خلق را. خاقانی ( ...
دروغ از آب درآمدن ؛ هویدا گشتن که دروغ است.
دروغ داشتن ؛ تکذیب. ( ترجمان القرآن جرجانی ) . مجوز. ( از منتهی الارب ) .
دروغ دانستن ؛ دروغ فرض کردن. دروغ شمردن : تو این را [ شهنامه را ] دروغ و فسانه مدان به یکسان روش در زمانه مدان. فردوسی.
پیوسته دروغ ؛ کسی که دائم دروغ گوید : زین عشوه فروشنده پیوسته دروغی زین بیهده اندیشه بگسسته فساری. سنائی.
دروغ آمدن ؛ دروغ پنداشتن ، دروغ جلوه کردن. کذب به نظررسیدن : و گر گویم از من گروگان مجوی دروغ آیدش سربسر گفتگوی. فردوسی.
دروغ آوردن ؛ دروغ گفتن. ازهاف. زُهوف. ( ازمنتهی الارب ) .
بدروغ ؛ دروغین : فسانه کهن و کارنامه بدروغ بکار ناید رو در دروغ رنج مبر. فرخی.
به گرد دروغ گشتن ؛ به دروغ گفتن پرداختن. قصد دروغ گویی کردن. متوسل به دروغ گشتن : و گر هیچ گردی به گرد دروغ نگیرد دروغت بر من فروغ. فردوسی. به گرد ...
بی دروغ ؛ بی شک : شه چو دریاست بی دروغ و دریغ جزر و مدش به تازیانه و تیغ. نظامی.
- هم درود آمدن ؛ یکدیگر را خوش آمد گفتن : چو با یکدگر هم درود آمدند به آن آب چشمه فرودآمدند. نظامی.
کشت و درود ؛ زراعت و کشاورزی : تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار کشت و درودم این است خرمن همین و شد کار. رودکی. ز کابل برآید به خورشید دود نه آ ...
درود بردن ؛ دعا و سلام رساندن : یکی سوی قیصر بر از من درود بگویش که گفتار بی تار و پود. فردوسی. ببردند نزدیک شاه جهان درودی هم از پهلوان و مهان. ف ...
درود رسیدن ؛ دعا و آفرین رسیدن : سرکس بربست رود، باربدی زد سرود وز می سوری درود، سوی بنفشه رسید. کسائی.
درود آوریدن ؛ درود آوردن. سلام وتحیت آوردن. تحیت گفتن از خود یا از جانب کسی : همان پور مهتر که طینوش نام به شاه آوریده درود و پیام. فردوسی. نیاورد ...
درمنه خراسان ؛ به فارسی گیاه وخشیزک را نامند و تخم آن بستیباج است. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( فهرست مخزن الادویه ) .
درمنه سپید ( سفید ) ؛ ثَغام. ( منتهی الارب ) . جاورد. سپیدخار.
درمنه ترکی ؛ به فارسی تخم بستیباج است. ( فهرست مخزن الادویة ) . تخم بستیباج که شبیه به نانخواه می باشد و طعمش تند و در آخر دوم گرم و خشک است. و بستیب ...
درم خرید کسی ( چیزی ) کردن ؛ زر خرید او کردن. بنده او ساختن : مگر معامله لااله الااﷲ درم خرید رسول اللَّهت کند به بها. خاقانی. خود را درم خرید رضای ...
درماندگی به سخن ؛ زبان گرفتگی و لکنت زبان. ( از ناظم الاطباء ) . لکنت ؛ عَی ، تغتغة؛ درماندگی درسخن. تهتهة؛ لکنت و درماندگی زبان به سخن. ( از منتهی ا ...
دروازه قَداوَد ؛ یکی از هشت دروازه ربض سمرقند. ( احوال و اشعار رودکی ص 128 و 129 ) .
دروازه قرآن ( دروازه قرآن ) ؛ دروازه ای بوده در مدخل شهر شیراز بر سر راه اصفهان ، و آن از بناهای عضدالدوله دیلمی و بسیار مستحکم بود. در سال 1315 هَ. ...
دروازه فارِجَک ؛ از دروازه های بازار ربض بخارا. ( احوال و اشعار رودکی ص 79 ) .
دروازه فرخشید ؛ یکی از هشت دروازه ربض سمرقند. ( احوال و اشعار رودکی ص 128 و 129 )
دروازه فسا؛ نام یکی از نه دروازه شهر شیراز. ( نزهةالقلوب ج 3ص 114 ) ( تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 429 ) .
دروازه فغاسکون ؛ یکی از دروازه های ربض بخارا. ( احوال و اشعار رودکی ص 78 ) .
دروازه غزنه ؛ نام یکی از دروازه های دهلی ( ابن بطوطه ، ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دروازه غُشَج ؛ یکی از دروازه های ربض بخارا. ( احوال و اشعار رودکی ص 78 ) .
دروازه غوریان ، دروازه مسجدآدینه ، دروازه کاه فروشان ؛ یکی از ده دروازه کهندز بخارا در قسمت مشرق. ( احوال و اشعار رودکی ص 77 و 88 ) .
دروازه عکاشه ؛ از دروازه های شهر بلخ بوده است. ( حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 256 و 292 و 319 ) .
دروازه علاء ؛ از دروازه های بخارا. ( احوال و اشعار رودکی ص 84 ) .
دروازه علف فروشان ، دروازه ریگستان ؛ از دروازه های بخارا.
دروازه شروان ؛ نام یکی از شش دروازه باروی غازانی در شهر تبریز. ( نزهةالقلوب مقاله 2 ص 76 ) .
دروازه شهرستان ، دروازه مدینه ؛ یکی ازهفت دروازه آهنین شهر بخارا. ( احوال و اشعار رودکی ص 78 و 85 ) ( تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 126 ) .