پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٩٩٦)
ناموس کسی را دریدن ؛ هتک ناموس او کردن ؛ هرطَ؛ طعن کردن و دریدن ناموس کسی را. هرمطة؛ دریدن ناموس کسی را و زشت گردانیدن. ( از منتهی الارب ) . ب - در ...
فرودریدن ؛ شکافتن. پاره کردن : ای روزرفتگان جگر شب فرودرید آن آفتاب از آن جگر شب برآورید. خاقانی.
حلق خود دریدن ؛ بسیار و سخت فریاد کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : یک مؤذن داشت بس آواز بد شب همه شب می دریدی حلق خود. مولوی.
دریدن هنگامه ؛ برهم زدن بساط و جمعیت : هنگام صبوح موکب صبح هنگامه دریده اختران را. خاقانی.
درهم دریدن ؛ بکلی متلاشی کردن : بگفت این و شمشیر کین برکشید سرا پای او پاک درهم درید. فردوسی.
پرده کسی دریدن ؛ هتک حرمت او کردن : مدر پرده کس به هنگام جنگ که باشد ترا نیز در پرده ننگ. سعدی.
پرده ناموس کسی را دریدن ؛ حرمت او را بردن. هتک حرمت او کردن : پرده ٔناموس بندگان را به گناه فاحش ندارد. ( گلستان سعدی ) . - پوست بر تن کسی دریدن ؛ ...
جیب دریدن ؛ گریبان چاک زدن : به مرگ سروران سربریده زمین جیب آسمان دامن دریده. نظامی.
از هم یا ز هم دریدن ؛ متفرق و جداکردن اجزاء چیزی را : تقاضی می کند دایم سگ نفس درونم را ز هم خواهد دریدن. ناصرخسرو ( ص 366 ) . شه از هم درید آن خور ...
بردریدن پرده راز ؛ راز را آشکار ساختن. فاش ساختن راز : بیامد بگفت آنچه دید و شنید همه پرده رازها بردرید. فردوسی.
بردریدن ؛ دریدن. از هم جدا کردن و شکافتن با آلتی برنده یا به فشار : فرودآمد و خنجری برکشید سراسر بر اژدها بردرید. فردوسی. صف دشمنان سربسر بردرد ز گ ...
ای دریغا ؛ افسوس. ای فسوس : ای دریغا طبع خاقانی که واماند از سخن کوسخندان مهین تا برسخن بگریستی. خاقانی. ای دریغا گر بدی پیه و پیاز په پیازی کردمی ...
دریغ و درد ؛ دریغا. دردا. واحسرتا. یاحسرتا. افسوس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . دریغا و دردا. ( آنندراج ) : دریغ و درد که تا این زمان ندانستم که کیمیای ...
دریغ که ؛ کاش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : به رخ چو مهر فلک بی نظیر آفاق است به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی. حافظ.
دریغ من ؛ وای من. یا ویلتاه. واحسرتا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ که دل تبست و تباه است و تن تباه و تبست. آغاجی. غصه ...
- آه و دریغ ؛ آه و افسوس : دور جوانی بشد از دست من آه و دریغ آن ز من دلفروز. سعدی.
ای دریغ ؛ وا اسفا. دریغا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . افسوس. حسرتا. اسفاً علی. یا اسفی. ( دهار ) : ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم فش ای دریغ آن گو هنگام ...
دست دریغ بهم سودن ؛ دست تأسف و تحسر بهم مالیدن : بهم برهمی سود دست دریغ شنیدندترکان آهخته تیغ. سعدی.
بی دروغ و دریغ ؛ راست و بی تبعیض : شه چو دریاست بی دروغ و دریغ جزر و مدش به تازیانه و تیغ. نظامی.
اشک دریغ ؛ اشک حسرت : انگشت را از ستردن اشک دریغ هم پرداختگی آن نبود که نقش کشف الحال بستی. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 96 ) .
ضرب المثل ترکی : پیچ پیچ کت داغیدیب . پیچ پیچ کردن باعث شده که یک روستا تار و مار شود .
ضرب المثل ترکی : پیچاق ویریسان قانی چیخمیر چاقو می زدی خونش در نمی آمد . کنایه از اینکه خیلی عصبانی بود
ضرب المثل ترکی : پولو یئردن ده تاپدین سای . ترجمه : پول را از زمین هم پیدا کردی بشمار . توضیح : تحویل گرفتن پول بدون شمردن کاری اشتباه است .
ضرب المثل ترکی :پیشیک اولدوروب گلین گؤزی قورخودور . ترجمه : گربه را می کشد تا چشم عروس را بترساند. شعر : گربه را گردن زند با طبل و کوس تا بگیرد ...
ضرب المثل ترکی :پیشیک ده ده سی خیرینه سیچان دوتماز. ترجمه : گربه موش را به احسان و خیر پدرش نمی گیرد شعر : هر که کاری کند ای جان نه به فکر من و ت ...
ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید : پیشیگینه طوی دوتوب . ترجمه : برای گربه اش عروسی گرفته ( الکی دیل خوش کرده )
ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید : آیی نان یولداش اولانین باشی داشا دئیر . ترجمه : هر کس همدم و دوست و رفیق خرس شود عاقبت سرش به سنگ می خورد. ...
این ضرب المثل ترجه این ضرب المثل ترکی است که می گوید : آغلامییانا اَمجَک یوخدو . ترجمه: برای بچه ای که گریه نکند کسی شیر نمی دهد . توضیح : باید مس ...
این ضرب المثل ترجمه این ضرب المثل ترکی است : آغاجی اؤز ایچنن گورد یئیر ترجمه : درخت را از درونش کرم می خورد . توضیح : خودی بهتر از دیگران به انس ...
ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید : آش داشاندا قاشّق تاپیلماز ترجمه : موقع سر رفتن آش قاشق پیدا نمی شود . توضیح: در موقع عجله کار آدم درست در ...
ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید : آش داشاندا قاشّق تاپیلماز ترجمه : موقع سر رفتن آش قاشق پیدا نمی شود . توضیح: در موقع عجله کار آدم درست در ...
ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید: آش توک مؤسَن چاناقیما نئیَه سندیریسان ترجمه : اگر آش بر کاسه ام نمی ریزی پس چرا کاسه ام را می شکنی . توض ...
ما در ترکی ضرب المثلی داریم که می گوید : آج ایت چاریق اوغورلار . ترجمه:سگ گرسنه چاروق می دزدد .
این ضرب المثل ترجمه یک ضرب المثل ترکی است . آبری آپاران سوی ایچمه ترجمه: آبی که آبرو می برد نخور . نظیر : آبی که آبرو ببرد در گلو مریز .
از دریچه چشم کسی دیدن ؛ از دیده او نگاه کردن. با چشم او نظر کردن. دیدن چنانکه او بیند: از دریچه چشم مجنون بایستی در جمال لیلی نظر کردن. ( گلستان سعدی ...
- دریچه چشم ؛ روزن دیده.
دریچه گوش ؛ سوراخ گوش. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از صماخ گوش. ( آنندراج ) : گرچه جان از روزن چشم از شما بی روزیست از دریچه گوش می بیند شعاعات شما. خا ...
دریچه سینی ؛ یکی از دریچه های دل. ( لغات فرهنگستان ) .
دریچه گاز ؛ در اصطلاح مکانیک ، دریچه ای که حول محوری گردش می کند و مقدار گازی را که در سیلندرهای اتومبیل داخل میشود کنترل می نماید، به این معنی که هر ...
دریچه نای ؛ دریچه مکبی. ( لغات فرهنگستان ) .
دریچه دولختی ؛ دریچه دو مصراعی. - || یکی از دریچه های دل . ( لغات فرهنگستان ) .
دریچه سه لختی ؛ یکی از دریچه های دل. ( لغات فرهنگستان ) .
دریچه اطمینان ؛ در اصطلاح مکانیکی ، دریچه ای که در ماشینها تعبیه کنند تا چون که بخار در ماشین زیاده شود و احتمال انفجار رود دریچه خود بخود باز شود و ...
آهن فروش: اسم. فروشندهٔ فرآورده های آهنی ( مانند تیرآهن میلگرد ) به همین قیاس: آهن فروشی.
آهنربای میدانی: آهنربای برقی یا دائم که در ماشین ها برای تولید میدان مغناطیسی به کار گرفته می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی مع ...
آهنربای زمینی: خاصیت مغناطیسی دو قطب زمین که باعث حرکت عقربه های مغناطیسی می شود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آهنربای دایم: قطعه فولاد سختی که اگر یک بار به آن خاصیت مغناطیسی داده شود بیشترین بخش آن را نگاه می دارد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ف ...
آهنربای القایی: فلز دارای قابلیت آهنربایی که با قرار گرفتن در میدان مغناطیسی به صورت آهنربا در می آید. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارس ...
آهن سرد کوفتن:[ کنایی] کار بیهوده کردن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آهن نبشی: آهن میله با مقطع راست گوشه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )