پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
لنگه کفش کهنه کسی شدن: [ به زبان عامیانه ] خود را شبیه او کردن . و خلق خوی او را داشتن . ( ( حالا تو هم لنگه کفش کهنه ی او شدی و ازش بالاداری می کن ...
بالاداری کردن: [ به زبان عامیانه ] طرفداری کردن. جانبداری کردن ( ( حالا تو هم لنگه کفش کهنه ی او شدی و ازش بالاداری می کنی؟ نمیگم مترس نگیره. میگم ...
مغز خر به خورد کسی دادن: [ به زبان عامیانه ] با خوراندن مغز خر به او دیوانگی و نفهمی او را فراهم کردن . با خوراندن مغز خر موجب دیوانگی او شدن . به هر ...
چی خور کردن: [ به زبان عامیانه ] جادو کردن ، دعا و جادو جنبل به خوردش دادن . چون بعضی از دعا ها را در آب و غذای افراد می ریختند و به خوردش می دادند . ...
چلیه: [ به زبان عامیانه ] زه، چله، زه کمان ( ( از اون گذشته مگه کهزاد از امنیه می ترسه؟ میگن دُز که به دز می رسه تیر از چلیه کمون ورمی داره. ) ) ( ص ...
قلاغ: کلاغ در لهجه کازرونی و اطراف شیراز ( ( قربونت برم، کهزاد از اون هفت خطای آتیش پاریه که انگشت کون قلاغ می کنه که جارچی خداش میگن. ؟ ) ) ( صادق ...
کون و پیزی: عرضه و لیاقت . لیاقت کاری را داشتن ( ( من از همه بی دس و پاترم. هر وخت یه سیر تریاک باهام بود گیر مفتش افتادم. اما حالا خودمونیم، تو اون ...
یک نخود : یکی از واحد های اندازه گیری و وزن . یک بیست وچهارم مثقال. یک مثقال بیست وچهار نخود است و شش نخود ربع مثقال است. ( ( همونجور که رنگ پیش ما ...
گرفته گیری: قناعت ، با حالت خساست ، ( ( آنوقت لوله تنک دود از میان لبهایش بیرون داد. دود را با گرفته گیری و گداگیری مثل اینکه به زور بخواهد چیز پرب ...
گدا گیری: قناعت ، با حالت خساست ، گدا بازی. ( ( آنوقت لوله تنک دود از میان لبهایش بیرون داد. دود را با گرفته گیری و گداگیری مثل اینکه به زور بخواهد ...
گُل آتش: قسمت سرخ زگال در اثر گرما و آتش . ( ( با حوصله تمام مانند اینکه بست اولش باشد گل آتش را چند بار روی حقه مالید و سرش را بالا کرد. ) ) ( صاد ...
بست چسباندن: چسباندن تریاک بر سر وافور . ( ( عباس وافور را از کنار منقل برداشت. همانطور که سرگرم چسباندن بست بود گفت: ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توف ...
یبسی: خشخاش ، نوعی گیاه مخدر ( ( اینا دیگه چیه می خوری؟ یُبسی خودمون کم نیس که بلوطم بخوریم. . ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توفانی شده بود. )
نیشگان: نیشگون ، نیش مانند، نیش کم ( ( دستش کرد توی جیب کتش و یک قوطی حلبی کوچک بیرون آورد . . . بعد درش را وا کرد. آن وقت با دو انگشتش مثل اینکه بخ ...
خرسکی: خرس مانند . ( ( اکبر ته ریش خارخاری داشت. سر و رویش لجن گرفته بود . هیکلش گنده و خرسکی بود. ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توفانی شده بود. )
ته ریش خارخاری: ریش کوتاهی که چند روز تراشیده نشده است. ریش زبر تازه روییده و کوتاه ( ( اکبر ته ریش خارخاری داشت. سر و رویش لجن گرفته بود . هیکلش گ ...
فانوس بادی : نوعی از فانوس ( ( سیاه و شوفرهای دیگر خاموش نشسته بودند. سیاه به فانوس بادی که لوله اش از دود قهوه ای شده بود نگاه می کرد. دود تیزکی ا ...
لامسب : معادل عامیانه تلفظ لا مذهب . در زبان عامیانه معادل : بی انصاف ، لاکردار . بی دین. ملحد. و در اصطلاح عامه ، آنکه به صراطی مستقیم نباشد. ( ( ...
پیوک: نوعی کِرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کِرم رشته ( ( یه دختریه بندرعباسی دوازده سیزده ساله ی ملوسی تو " شقو"صیغه کرده بودم. ...
( ( اگه این تریاک نبود تا حالا هف کفن پوسونده بودم. یه دختریه بندرعباسی دوازده سیزده ساله ی ملوسی تو "شقو" صیغه کرده بودم. این دختر زبون بسه مثه عروس ...
نموک: نم دار. پرنم ( ( آهسته مانند آنکه تو خواب حرف بزند گفت:" تو این آب و هوای نموک اگه آدم اینم نکشه چکار کنه؟ رطوبت مغز استخون آدم رو می خیسونه. ...
آشخال: آشغال: آخال، خاکروبه، خاشاک، هرچیزدورریختنی. ( ( روی باتلاق تاریکی و لجن گرفته بود. مانند دیگی بود که چرم کهنه و آشخال توش میجوشید. ) ) ( صا ...
کلاپیسه: ( کَ سَ یا س ) ( اِمر. ) تغییر حالت چشم در اثر خشم یا لذت بسیار. ( ( بینیش را گویی با شل ساخته بودند و هر دم میخواست بیفتد جلوش تو آتش. چش ...
شُل : گل ولای، گل. ( ( بینی اش را گویی با شل ساخته بودند و هر دم میخواست بیفتد جلوش تو آتش. ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توفانی شده بود. )
شلاق کش: با عجله و شتاب . ( ( صدای ریزش باران که شلاق کش روی چادر کلفت آب پس نده ی کامیون می خورد مانند دهل توی گوششان می خورد. ) ) ( صادق چوبک، چر ...
سرسوکی: سر محل، سرتقاطع، سر بُریدگی ( ( لبو فروش سرسوکی همانطور که با چاقوی بی دسته اش برای مشتری لبو پوست می کند جواب داد :" هیچی اتول بهش خورده سق ...
دل خوشکنک: دلخوشی الکی ، دلخوشی مجازی . ( ( دل خوشکنک است. دروغ است. خود آن بیچاره هم می دانسته و به فریب مقدس پناه برده و خواسته خودش را گول بزند ...
بیفتک: قطعه ی نازک از گوشت که برای سرخ کردن برش داده وآماه کرده اند . ( ( و هنوز با بشقابی که دوتا بیفتک خام خونین دورنش بود وارد اتاق نشده بودم که ...
لهیده: له شده ، کوبیده شده ( ( من هیچ گاه خانه ی خود را آن چنان زیر بار غم و ترس لهیده ندیده بودم. ) ) ( صادق چوبک ، آتما سگ من )
کج خو : بد خلق ، بد اخلاق . گمراه ( ( منی که از همه جا رانده شده بودم و به نام یک آدم کج خو و بی مذهب و خدا نشناس و دشمن آدمیزاد و متنفر از زن و بچ ...
نیمدار: کهنه ( ( چه می توانستم از نیچه یاد بگیرم؟ قساوت؟ شصت سال از مرگ او گذشته بود و فلسفه اش نیمدار شده بود. ) ) ( صادق چوبک ، آتما سگ من )
( ( و حتی آن زمان هم که دانستم که آن چشمان خونین که سوسو می زد، چشمان رادیو گرام بود که صفحه روش بازی می کرد و بم ضجه های "بوریس گودنف" می نواخت، نتو ...
غثیان:حالت تهوع ، در زبان ترکی به استفراغ کردن ، غوثماق گفته می شود و به استفراغ ، غوثاق می گویند. ( ( دیدم او را سر بریده ام و تنش را تکه تکه کرده ...
ضرب گرفتن :شروع به آواز ، طنین ضرب به راه انداختن. ( ( و کابوس مرگ زا شروع شد. باران ریز تندی روی شیروانی ضرب گرفته بود. ) ) ( صادق چوبک ، آتما سگ ...
جری شدن :لجوج تر شدن در زبان ترکی به آدم لجوج و سِمِج ، "جرّباز" و "جرّ " گفته می شود . ( ( اما به زودی بر ضعف خود چیره و در کار خود جری تر شدم. ) ...
پِخیدن = پِخ کردن ، یک دفعه به سر کسی داد کشیدن . ( ( جربزه یک بچه گربه را ندارد و پخی تو دلش کنی از هم وا می رود و من دیگر نمی توانستم سرم را پیش ...
( ( از این گذشته، گرسنگی کشیده و مفنگی و چرک بود و شاید بیش از سه چهار ماه نداشت. ) ) ( صادق چوبک ، آتما سگ من )
به تازیانه بستن: زیر ضربات تازیانه قرار دادن ، پی در پی با تازیانه زدن . ( ( تابستان رفت و خزان درختان باغ را به تازیانه بست. همه ی تلاش من در بهبو ...
( ( اسمش را گذاشتم " آتما" که یک کلمه برهمنی است و به معنی روح جهان است. از این اسم خیلی خوشم می آمد. نام سگ شوپنهاور هم" آتما" بود. ) ) ( صادق چوبک ...
سفید قاتی: سفیدی که با رنگ های دیگر آمیخته شده باشد ، قاتی یک واپه ی ترکی هست به معنی در هم آمخته و مخلوط شده . تاتیشماق در زبان ترکی یعنی در هم آمیخ ...
( ( این چه فکر احمقانه ایست که جانور را به خانه خود راه ندهم. من که تک و تنها در این دنیا زندگی می کنم و هیچکس را ندارم، مونسی از این بهتر نمی شود بی ...
( ( علت اینکه حالا دل مرده و خاموش است، حتما به واسطه ی انسی است که به صاحبش داشته و حالا دوری او را نمی تواند تحمل کند. ) ) ( صادق چوبک ، آتما سگ من ...
( ( یک وقت خودم را تو کوچه دیدم با شناسنامه ی سگ که در دستم بود. حتما حیف بود چنان سگ پدر و مادرداری را که مفت و مسلم به چنگم افتاده بود از دست بدهم. ...
الزاس: نام منطقه ای در فرانسه . ( ( حیف است که شما این سگ را از دست بدهید. نیاکانش از سگ های با نام و نشان ناحیه الزاس بوده اند . ) ) ( صادق چوبک ، ...
لک رفتن : عوض شدن خلق و خوی پرنده یا حیوانی به دلایلی خاص . ( ( میمون داشتم که ماده بود و حیض می شد و به وضع دردناکی خون ازش می چکید و برزخ می شد و ...
هیهات: هرگز . ( ( سنگ پشتی داشتم که پنج شش ماه از سال را زیر خشک برگ های باغ می خوابید و بعد بهار که می شد، بیدار می شد و مثل فیلسوفان مشایی تو باغ ...
یک تیغ: یکدست ، سرتا پا . ( ( از کوچکی چندین گربه داشتم که هر یک از آن ها جانشان با سرنوشت غم انگیزی پایان گرفته بود. نخستین بار، آن گربه سیاه یک ت ...
پلاس : چیز های بی ارزش مثل زیر انداز . ( ( سگ را به خانه من آوردند با خانه چوبی قرص و قایمش و ظرف های آب و خوراکش و پلاسش. ) ) ( صادق چوبک ، آتما س ...
قرص و قایم. [ ق ُ ص ُ ی ِ ] ( ص مرکب ، از اتباع ) محکم و استوار. ( ( سگ را به خانه من آوردند با خانه چوبی قرص و قایمش و ظرف های آب و خوراکش و پلاسش ...
عدلیه چی: مامور دادگستری . ( ( دم در یک پلیس بود و دو نفر کیف به دست که فوری دانستم عدلیه چی هستند و یک مرد خارجی که البته آلمانی بود . ) ) ( صادق ...