پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
بالا بلند/ بلند بالا : مفصّل ، طولانی، با تشریفات کامل . ( ( این محنتی که اکنون گریبانگیر او شده است رقم ناقابلی است از سیاهه بالا بلندی از بلایا و آ ...
بالا بلند/ بلند بالا : مفصّل ، طولانی، با تشریفات کامل . ( ( این محنتی که اکنون گریبانگیر او شده است رقم ناقابلی است از سیاهه بالا بلندی از بلایا و آ ...
بالا بردن : 1 - ساختن بنا کردن ( هر چیز که عمودی بالا رود ) ( ( اولین ساختمانی بود که خودش بالا می برد. ) ) ( پیشامد ها 34 ) 2 - بلند کردن ( صدا ) ( ...
بالا بردن نرخ ؛ افزودن بر بهای کالا. ترقی دادن بهای آن. بهای آن را زیادت کردن : قیمت قند را بالا بردند؛ بر بهای آن افزودند.
بالا بردن مقام کسی ؛ برکشیدن وی. برآوردن پایگاه او. ترقی دادن مرتبه او.
بالا بردن ساختمان ؛ برآوردن آن. بمرحله پوشش رساندن بنا.
بالا بردن سال کسی یا سن کسی ؛ زیاده کردن میزان آن. افزودن بر آن. نمودن که دیرینه تر است. به پیری گرایاندن کسی : کی ترقی می تواند داد احوال مرا
بالا بالا هاش گذاشتن : مقام خود را بالا دانستن و فخر فروختن : ( ( مردها از خود راضی اند، دلشان می خواهد اگر هم مقصر هستند باز هم زن برود منتشان را بک ...
بالابالاهاش : از همه بهترها ، از همه بالاترها ، سرآمد دیگران : ( ( توی تهران ، خوب خوبهایشان پانزده شاهی ، یک قران اند . . . خیلی حدت کند ، بالابالاه ...
جراح هم خانواده واژه ی جَرْح می باشد جرح به معنی زخم است. اصلا با واژه ی جراندان و جر دادن هم معنی نیست.
از همه جا بی خبر : فارغ البال، آسوده خیال ، غافل ، به کلی بی اطلاع از اوضاع و احوال : ( ( یک روز از همه جا بی خبر دور هم نشسته بودند یک مرتبه گرد شد ...
بی خبر بودن از کسی : بی اطلاع بودن از وضع و حال کسی ( ( پیرزن و پیرمرد خیلی وقت است ازم بی خبرند حالا غافلگیرشان می کنم و یکهو در خانه را باز می کنم ...
بیخ گوش کسی : بر چهره یا بناگوش کسی، ( ( تا آمد حرف بزند سرگرد خواباند بیخ گوشش . ) ) ( نامه ها ۵۹ ) 2 - نزدیک گوش کسی ، بسیار نزدیک کسی. ( مترادف: ب ...
بیخ گلوی کسی را گرفتن : 1 - به گلوی کسی چنگ انداختن و فشردن ( احیاناً به قصد خفه کردن او ) 2 - در گلوی کسی ماندن، باعث تنگی گلوی کسی شدن: ( ( بغض بیخ ...
بیخ خِر : ته گلو ( از درون ) ، دور گلو ( از بیرون ) ( ( میخ ها را ریخت توی حلق مردکه ، میخ ها بیخ خرش ماند و خفه اش کرد ) ) ( افسانه های کهن ! ، ص 41 ...
بی حواسّ : غافل ، بی توجه به موقعیت و پیرامون خود ؛ پریشان حواس ( مترادف : گیج ، سر به هوا ، حواسّ پرت ) ( ( چرا بی حواس شده ای ؟ ) )
بی حساب و کتاب : بی اندازه و در عین حال بی ضبط و ربط که مبتنی بر قاعده و نظمی نباشد ( ( همینطور بسته های اسکناس است که بی حساب و کتاب با هواپیما وارد ...
بی حساب شدن : نه بدهکار و نه طلبکار بودن ؛ ( مجازاً ) تصفیه شدن ِ خرده حساب ( میان دو یا چند نفر )
بی چیز ( ی ) هم نبودن: بی دلیل نبودن ، بی حکمت نبودن. مترادف : بی هیچ نبودن . ( ( شراب خلق آدم را به جا می آورد ، غم را دور می کند ، مردانگی می آورد، ...
بی چاره کسی شدن : عاشق و دلباخته ی کسی شدن ( مترادف : دیوانه ی کسی شدن ) ( ( سفید و مقبول بود ، کوچولو و نقلی ، مثل عروسک چینی . . . حق دادم به اصغر ...
بیجا کردن : خطا کردن، کارغلطی کردن ، ( مترادف: بیخود کردن ) ( ( بیجا کردی طفلک را بردی پیش آن نامرد تا حالا کدام پدری را در حق او کرده که دفعه دومش ب ...
بیچ / بیچ : حرامزاده ( ( توی این خانه تو و بچه هات بی کس هستید . همه خاله اند و خواهرزاده شما بیجید و حرامزاده ) ) ( زنده بگور 94 ) در زبان ترکی "بی ...
بی پیر : بی پیر نوعی دشنام نسبت به شخص در خور تحقیر یا بی رحم یا چیز سخت و آزارنده ، مترادف :بی کتاب، لامسّب، بی مروت ، بی پدر: ( اگر مرده بودم می بر ...
بی پدر و مادر : بی اصل و نسب ، عاری از منشا معتبر ، نوعی دشنام به کسی که خانواده معتبری ندارد .
جراندن از مصدر ترکی جیرماخ گرفته شده است. جیرماخ در زبان ترکی به معنی پاره کردن می باشد مثل پاره کردن پارچه به درازا و از هم باز کردن یک چیز، همچنین ...
عَمَّ یَتَساءَلُونَ1عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ2الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُونَ 3 این 3 آیه از اولین آیه های سوره ی نبا هستند . بنده عقیده دارم که قران ...
بر طبق رویات و احادیثی که در مورد نبأ عظیم به دست ما رسیده منظور از نبأعظیم حضرت علی ( ع ) هست که بسیاری از مردم نادانسته یا مغرضانه از آن حضرت و ولا ...
دکان خود را تخته کردن ؛ از دعاوی علمی و ارشادی خود دست بداشتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
بسته شدن دست کسی : مقید و غیر آزاد بودن. مجال اقدام کردن نداشتن ، ( ( و حالا با این وزرای یاغی دستش بسته شده بود و هیچ کس نتوانسته بود او را بگیرد ...
گاورو : در کرانه های جنوب آبیاری مزارع با گاو و از چاه انجام می شود. نزدیک چاه آب شیبی می سازند که گاو در آن آمد و رفت می کند . با رفتن گاو به انتهای ...
تو خود پیچیدن: به خود پیچیدن . از درد بدن خود را روی زمین جمع کردن . از درد روی زمین غلطیدن ( ( آن مورچه که افتاده بود رو زمین تو خودش می پیچید و دو ...
تندی افتادن : به شدت زمین خوردن ، به تندی به زمین افتادن ( ( دوباره با هم جنگشان شد و سخت به هم افتادند و پیچ و تاب خوردند و بعد یکی از آنها راست ا ...
راست ایستادن: قد آختن. قد برافراشتن. مستقیم ایستادن ( ( دوباره با هم جنگشان شد و سخت به هم افتادند و پیچ و تاب خوردند و بعد یکی از آنها راست ایستاد ...
به هم افتادن : به هم دیگر حمله کردن ، با هم درگیر شدن ، با هم گلاویز شدن ( ( دوباره با هم جنگشان شد و سخت به هم افتادند و پیچ و تاب خوردند و بعد یک ...
به هم پریدن : به همدیگر حمله کردن ، با همدگر ستیز و دعوا کردن ( ( هر دو مورچه به هم پریدند و سوسک بی حال رو زمین خشکش زده بود . ) ) ( صادق چوبک ، ت ...
خشکش زده بود : مات و مهبوت مانده بود . بی حرکت مانده بود ( ( هر دو مورچه به هم پریدند و سوسک بی حال رو زمین خشکش زده بود . ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر ...
پارچه چلوار یک پارچه بافته شده ، که از الیاف پنبه ای نیمه پردازش شده و غیر آهنی ساخته شده. این یک پارچه درشت و خشن است، Calico معمولا به دلیل ماهیت ن ...
( ( یک شلوار چلوار که تا مچ پاهاش بود با لیفه ی زمخت برجسته به تنش ماند . ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر )
لیفه : جای بند شلوار ( ( یک شلوار چلوار که تا مچ پاهاش بود با لیفه زمخت برجسته به تنش ماند . ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر )
آفتابش کردن : پهن کردن جلو آفتاب ، مثل پهن کردن لباس بعد از شستن جلو آفتاب ( ( آنوقت پا شد پیراهنش را تکانی داد و بردش و آنطرف سایه ی کُنار آفتابش ...
پاشدن: برخاستن ، از زمین بلند شدن ، به پا خاستن ( ( آنوقت پا شد پیراهنش را تکانی داد و بردش و آنطرف سایه ی کُنار آفتابش کرد . ) ) ( صادق چوبک ، تنگ ...
لب ورچیدن: منقبض شدن عضلات لب برای نوشیدن چیزی و یا جمع شدن لب برای گریه . ( ( پیراهنش را توی مشت های گنده اش فشرد . شُرّی عرق روی خاک ریخت. خاک تش ...
نی نی چشم : مردمک چشم. تخم چشم ( ( شعاع خورشید از پشت روبنده نم ، مانند شعله جوش اکسیژن. تو نی نی چشمانش می نشست. ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر )
گرفتن و نشستن : آغاز به نشستن کردن . ( ( نگاهی کرد و بعد کنده ی کلفت پرگره آن را ورانداز کرد و گرفت نشست بیخ کنده اش و به آن تکیه زد. ) ) ( صادق چو ...
یله شدن : به یک طرف لم دادن ، ( ( دوزخ نور خورشید تو آسمان غرب یله شده بود و گردی از نم بر چهره داشت. ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر )
ورچیدن : برچیدن ، جمع کردن ، در خود کشیدن ( ( هوای آبکی بندر همچون اسفنج آبستنی هُرم نمناک گرما را چکه چکه از تو هوای سوزان ور می چید . ) ) ( صادق ...
بد و بیراه گفتن : سخنان نامربوط به هم گفتن ، حرف های بی ربط نثار همدیگر کردن ( ( سلام و احوالپرسی می کردند ، یا به هم بد و بیراه می گقتند . . . ) ) ...
● عالین چه کسانی هستند ؟ العالین در قرآن چه کسانی هستند ؟ قَالَ یَآ إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ ...
العالین در قرآن چه کسانی هستند ؟ قَالَ یَآ إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ ...
معادل مهمان نواز در زبان ترکی می شود سفرلی که معنی تحط الفظی آن می شود کسی که سفره باز و سفره دار است. ولی سفرلی در زبان ترکی یک اصطلاح است و تحت الف ...