پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٦١٧
پیشنهاد
١

روز به آخر رسیدن ؛ بپایان آمدن روز. - || کنایه از بپایان آمدن عمر است.

پیشنهاد
١

روز به نیمه رسیدن ؛ فرارسیدن موقع ظهر.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روز تاب ؛ روز گرم. ( ناظم الاطباء ) : سنبل او سنبله روز تاب گوهر او لعل گر آفتاب. نظامی

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روز بشب کردن ؛ کنایه از گذراندن و بسر آوردن روز است. ( از آنندراج ) : جمع بودن ز پریشان صفتی آسان نیست روزها در قدم زلف بشب باید کرد. میرزا بیدل ( ا ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

روز بلند گشتن ؛ طولانی و دراز شدن روز : بدان گونه تا روز گردد بلند بطبل و دهل در نیارند بند. نظامی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روز بشام بردن ؛ روز را بپایان رسانیدن : شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم چگونه شب بسحر میبرند، روز بشام. سعدی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روز بشب آوردن ؛ گذراندن و بسر آوردن روز. ( از آنندراج ) . روز را بپایان رسانیدن : چه روزها بشب آورده ام در این امید که با وجود عزیزت شبی بروز آرم. س ...

پیشنهاد
٠

روز از روز بتر بودن ؛ افزونی گرفتن بدبختی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روز برگشتن ، روز برگشته شدن ؛ از جاه و مقام افتادن. تیره روز شدن. بخت برگشتن : برآن کو چنین بود برگشت روز نمانی تو هم شاد و گیتی فروز. فردوسی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درروز ؛ برفور. دروقت. در همان روز : چون جواب بر این جمله یافتم. . . درروز از سپاهان حرکت کردیم. ( تاریخ بیهقی ) . آن ملک نامه فیروز بقبول تلقی فرمود ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

دیرینه روز ؛ سالخورده. مسن : چنین گفت ای پیر دیرینه روز چو پیران نمی بینمت صدق و سوز. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیروزروز ؛ خوشبخت. کامروا : خرم صباح آنکه تو بر وی گذر کنی پیروزروز آنکه تو در وی نظر کنی. سعدی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بهروزی ؛ کامیابی ، نیکبختی : ای بلنداختر خدایت عمر بی پایان دهاد هرچه پیروزی و بهروزی در آنست آن دهاد. سعدی.

پیشنهاد
٠

بروز سیاه نشستن ؛ بدبخت و بیچاره شدن.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برگشته روز ؛ نگون بخت. تیره روز : تبه کرده ایام برگشته روز بنالید بر من بزاری و سوز. سعدی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به یاد داشتن ؛ در خاطر داشتن. در حفظ و در ذاکره داشتن. در ذکر داشتن : آن عهد بیاد داری و دولت و داد کز عاشق بیچاره نمی کردی یاد. سعدی

پیشنهاد
٠

از یاد شدن و از یاد بشدن ؛ فراموش شدن. از یاد رفتن : داغ بر دل زیاد خاقانی گر ز دل یاد اوش می بشود. خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 169 ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

از یاد کردن ؛ از خاطر شدن. از یاد برفتن. فراموش شدن : پس مردمان را گفت چون نمازی از یادتان کنید آن وقت که یادتان آید یاد کنید. ( ترجمه طبری بلعمی ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از یاد بهشتن ؛ فراموش کردن. از یاد گذاشتن : جز یاد تو درخاطر من نگذرد ای جان با آنکه تو یکباره ام از یاد بهشتی. سعدی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از یاد رفتن ؛ فراموش کردن. ( ناظم الاطباء ) . ز بس گنج کانروز بر باد رفت شب شنبه را گنجه از یاد رفت. نظامی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یاد ماندن ؛ نام و نشان ماندن. ذکر جاوید و باقی ماندن. یادگار ماندن : گفت بر تخت مملکت بنشین تا بتو نام من بماند یاد. فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 40 ) ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یاد کسی ( خوردن یا کشیدن ) ؛ به شادی و سلامت او نوشیدن : وز آن پس خروش آمد از جشن گاه یکی گفت کین یاد بهرامشاه. فردوسی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یادش به خیر ؛ ( جمله دعائی ) است که در غیبت و حاضر نبودن دوست استعمال می کنند. ( از ناظم الاطباء ) . مرادف ذکرش به خیر که در محل دعای خیر در حق غایب ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یادرفته ؛ مذکور. ذکر کرده شده. نام برده شده.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یاد رفتن ؛ مذکور افتادن. ذکر کرده شدن : بدین موضع که یاد رفت بنیاد گرفت. . . و به چندین مواضع که یاد رفت او را قلعه های معمور بود. ( تاریخ طبرستان ) ...

پیشنهاد
٠

یاد در ( اندر ) خاطر گذشتن ؛ متذکر آن شدن. ذکر و هوای کسی در خاطر گذشتن : نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر تا بخاطر بود آن زلف و بناگوش مرا. سعدی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یادت به خیر ؛دعایی است در غیبت کسی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یاد خاستن ؛ یاد کردن. کسی را نام بردن : با چنین سلطنتی یاد گدایان ز چه خاست رحمتت باد که اندر خور صد چندینی. حافظ.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یاد برداشتن ؛ یاد کردن. به یاد آوردن.

پیشنهاد
٠

با یاد یا بر یاد یا به یاد کسی خوردن ؛ به شادی او باده نوشیدن. شادی خوردن : بخوردند با یاد او چند می که آباد بادا بر و بوم ری. فردوسی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یاد افکندن ؛ به یاد افکندن. تذکر. متذکرشدن. به یاد آوردن.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یاد انداختن ؛ به یاد انداختن. متذکر شدن. به یاد آوردن.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گیاه زنده ؛ که خشک شده باشد و قابل غرس و نشا باشد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سیماب زنده ؛ زیبق الحی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به سیماب و زیبق شود.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گچ زنده ؛ مقابل گچ کُشته. رجوع به گچ شود.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنده ساز ؛ زنده کن. آنکه زنده می کند. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنده فروختن ؛ در تداول زرگران ، ظرفی زرین یا سیمین را فروختن به قیمت فلز آن به اضافه قیمت ساخت و صنعت آن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنده ساختن ؛ زنده گردانیدن. حیات بخشیدن. ( ناظم الاطباء ) . - || شفا دادن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنده بودن ؛ زندگی و حیات داشتن. امرار معاش کردن. گذران زندگی کردن : نیای تو زین خاندان زنده بود پدر پیش بهرام چون بنده بود. فردوسی.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنده بیوه ؛ زن که شوی او راترک گفته یا به سفری دور شده است بی طلاق گفتن او. آنکه شویش زنده است و بی طلاقی او را ترک گفته است. ( ازیادداشتهای بخط مرحو ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنده بگور ؛ شخصی که زنده او را در قبر جای دهند. ( فرهنگ فارسی معین ) . بمجاز، زنده ای که از او کاری و حرکتی برنیاید. ( فرهنگ فارسی معین ) . کسی که از ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

زنده باد ؛ جمله دعائیه و درباره بزرگان و نیکان بکار رود و معنی مجازی آن یعنی باقی و سرمدی وشاداب و فرخنده باشد. مقابل مرده باد که نفرین است : که این ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

آهک زنده ؛ آهکی که آب بران نرسیده باشد. مقابل آهک کشته.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آتش زنده ؛ آتشی که خاموش نشده باشد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

جانی: این کلمه در عربی و فارسی به دو معنای مختلف به کار می رود که نباید آنها را با هم خلط کرد. جانی ( اسم فاعل جنایت ) در عربی به معنای جنایتکار است ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جانان/جانانه: به معنای کسی که چون جان عزیز است و توسعاً معشوق. این دو واژه همگون در جمله ارزش یکسان دارند و می توان آنها را جانشین یکدیگر کرد. ( نج ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

جانان/جانانه: به معنای کسی که چون جان عزیز است و توسعاً معشوق. این دو واژه همگون در جمله ارزش یکسان دارند و می توان آنها را جانشین یکدیگر کرد. ( نج ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

جاناً: جان واژه ی فارسی است و ترکیب آن با تنوین قید ساز عربی جایز نیست. این کلمه ی غلط را بیشتر در ترکیب جاناً و مالاً به کار می برند: ( ( ضایعات کشت ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

جارو / جاروب: هر دو واژه صحیح است و هر دو به یک معنی است و در متون معتبر فارسی با ارزش یکسان به کار رفته اند. ( نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسیم )

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

جارو / جاروب: هر دو واژه صحیح است و هر دو به یک معنی است و در متون معتبر فارسی با ارزش یکسان به کار رفته اند. ( نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسیم )