پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
روز به آخر رسیدن ؛ بپایان آمدن روز. - || کنایه از بپایان آمدن عمر است.
روز به نیمه رسیدن ؛ فرارسیدن موقع ظهر.
روز تاب ؛ روز گرم. ( ناظم الاطباء ) : سنبل او سنبله روز تاب گوهر او لعل گر آفتاب. نظامی
روز بشب کردن ؛ کنایه از گذراندن و بسر آوردن روز است. ( از آنندراج ) : جمع بودن ز پریشان صفتی آسان نیست روزها در قدم زلف بشب باید کرد. میرزا بیدل ( ا ...
روز بلند گشتن ؛ طولانی و دراز شدن روز : بدان گونه تا روز گردد بلند بطبل و دهل در نیارند بند. نظامی.
روز بشام بردن ؛ روز را بپایان رسانیدن : شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم چگونه شب بسحر میبرند، روز بشام. سعدی.
روز بشب آوردن ؛ گذراندن و بسر آوردن روز. ( از آنندراج ) . روز را بپایان رسانیدن : چه روزها بشب آورده ام در این امید که با وجود عزیزت شبی بروز آرم. س ...
روز از روز بتر بودن ؛ افزونی گرفتن بدبختی.
روز برگشتن ، روز برگشته شدن ؛ از جاه و مقام افتادن. تیره روز شدن. بخت برگشتن : برآن کو چنین بود برگشت روز نمانی تو هم شاد و گیتی فروز. فردوسی.
درروز ؛ برفور. دروقت. در همان روز : چون جواب بر این جمله یافتم. . . درروز از سپاهان حرکت کردیم. ( تاریخ بیهقی ) . آن ملک نامه فیروز بقبول تلقی فرمود ...
دیرینه روز ؛ سالخورده. مسن : چنین گفت ای پیر دیرینه روز چو پیران نمی بینمت صدق و سوز. سعدی ( بوستان ) .
پیروزروز ؛ خوشبخت. کامروا : خرم صباح آنکه تو بر وی گذر کنی پیروزروز آنکه تو در وی نظر کنی. سعدی.
بهروزی ؛ کامیابی ، نیکبختی : ای بلنداختر خدایت عمر بی پایان دهاد هرچه پیروزی و بهروزی در آنست آن دهاد. سعدی.
بروز سیاه نشستن ؛ بدبخت و بیچاره شدن.
برگشته روز ؛ نگون بخت. تیره روز : تبه کرده ایام برگشته روز بنالید بر من بزاری و سوز. سعدی.
به یاد داشتن ؛ در خاطر داشتن. در حفظ و در ذاکره داشتن. در ذکر داشتن : آن عهد بیاد داری و دولت و داد کز عاشق بیچاره نمی کردی یاد. سعدی
از یاد شدن و از یاد بشدن ؛ فراموش شدن. از یاد رفتن : داغ بر دل زیاد خاقانی گر ز دل یاد اوش می بشود. خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 169 ) .
از یاد کردن ؛ از خاطر شدن. از یاد برفتن. فراموش شدن : پس مردمان را گفت چون نمازی از یادتان کنید آن وقت که یادتان آید یاد کنید. ( ترجمه طبری بلعمی ) .
از یاد بهشتن ؛ فراموش کردن. از یاد گذاشتن : جز یاد تو درخاطر من نگذرد ای جان با آنکه تو یکباره ام از یاد بهشتی. سعدی.
از یاد رفتن ؛ فراموش کردن. ( ناظم الاطباء ) . ز بس گنج کانروز بر باد رفت شب شنبه را گنجه از یاد رفت. نظامی.
یاد ماندن ؛ نام و نشان ماندن. ذکر جاوید و باقی ماندن. یادگار ماندن : گفت بر تخت مملکت بنشین تا بتو نام من بماند یاد. فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 40 ) ...
یاد کسی ( خوردن یا کشیدن ) ؛ به شادی و سلامت او نوشیدن : وز آن پس خروش آمد از جشن گاه یکی گفت کین یاد بهرامشاه. فردوسی.
یادش به خیر ؛ ( جمله دعائی ) است که در غیبت و حاضر نبودن دوست استعمال می کنند. ( از ناظم الاطباء ) . مرادف ذکرش به خیر که در محل دعای خیر در حق غایب ...
یادرفته ؛ مذکور. ذکر کرده شده. نام برده شده.
یاد رفتن ؛ مذکور افتادن. ذکر کرده شدن : بدین موضع که یاد رفت بنیاد گرفت. . . و به چندین مواضع که یاد رفت او را قلعه های معمور بود. ( تاریخ طبرستان ) ...
یاد در ( اندر ) خاطر گذشتن ؛ متذکر آن شدن. ذکر و هوای کسی در خاطر گذشتن : نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر تا بخاطر بود آن زلف و بناگوش مرا. سعدی.
یادت به خیر ؛دعایی است در غیبت کسی.
یاد خاستن ؛ یاد کردن. کسی را نام بردن : با چنین سلطنتی یاد گدایان ز چه خاست رحمتت باد که اندر خور صد چندینی. حافظ.
یاد برداشتن ؛ یاد کردن. به یاد آوردن.
با یاد یا بر یاد یا به یاد کسی خوردن ؛ به شادی او باده نوشیدن. شادی خوردن : بخوردند با یاد او چند می که آباد بادا بر و بوم ری. فردوسی.
یاد افکندن ؛ به یاد افکندن. تذکر. متذکرشدن. به یاد آوردن.
یاد انداختن ؛ به یاد انداختن. متذکر شدن. به یاد آوردن.
گیاه زنده ؛ که خشک شده باشد و قابل غرس و نشا باشد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
سیماب زنده ؛ زیبق الحی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به سیماب و زیبق شود.
گچ زنده ؛ مقابل گچ کُشته. رجوع به گچ شود.
زنده ساز ؛ زنده کن. آنکه زنده می کند. ( ناظم الاطباء ) .
زنده فروختن ؛ در تداول زرگران ، ظرفی زرین یا سیمین را فروختن به قیمت فلز آن به اضافه قیمت ساخت و صنعت آن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
زنده ساختن ؛ زنده گردانیدن. حیات بخشیدن. ( ناظم الاطباء ) . - || شفا دادن. ( ناظم الاطباء ) .
زنده بودن ؛ زندگی و حیات داشتن. امرار معاش کردن. گذران زندگی کردن : نیای تو زین خاندان زنده بود پدر پیش بهرام چون بنده بود. فردوسی.
زنده بیوه ؛ زن که شوی او راترک گفته یا به سفری دور شده است بی طلاق گفتن او. آنکه شویش زنده است و بی طلاقی او را ترک گفته است. ( ازیادداشتهای بخط مرحو ...
زنده بگور ؛ شخصی که زنده او را در قبر جای دهند. ( فرهنگ فارسی معین ) . بمجاز، زنده ای که از او کاری و حرکتی برنیاید. ( فرهنگ فارسی معین ) . کسی که از ...
زنده باد ؛ جمله دعائیه و درباره بزرگان و نیکان بکار رود و معنی مجازی آن یعنی باقی و سرمدی وشاداب و فرخنده باشد. مقابل مرده باد که نفرین است : که این ...
آهک زنده ؛ آهکی که آب بران نرسیده باشد. مقابل آهک کشته.
آتش زنده ؛ آتشی که خاموش نشده باشد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
جانی: این کلمه در عربی و فارسی به دو معنای مختلف به کار می رود که نباید آنها را با هم خلط کرد. جانی ( اسم فاعل جنایت ) در عربی به معنای جنایتکار است ...
جانان/جانانه: به معنای کسی که چون جان عزیز است و توسعاً معشوق. این دو واژه همگون در جمله ارزش یکسان دارند و می توان آنها را جانشین یکدیگر کرد. ( نج ...
جانان/جانانه: به معنای کسی که چون جان عزیز است و توسعاً معشوق. این دو واژه همگون در جمله ارزش یکسان دارند و می توان آنها را جانشین یکدیگر کرد. ( نج ...
جاناً: جان واژه ی فارسی است و ترکیب آن با تنوین قید ساز عربی جایز نیست. این کلمه ی غلط را بیشتر در ترکیب جاناً و مالاً به کار می برند: ( ( ضایعات کشت ...
جارو / جاروب: هر دو واژه صحیح است و هر دو به یک معنی است و در متون معتبر فارسی با ارزش یکسان به کار رفته اند. ( نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسیم )
جارو / جاروب: هر دو واژه صحیح است و هر دو به یک معنی است و در متون معتبر فارسی با ارزش یکسان به کار رفته اند. ( نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسیم )