پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٧٩٢
پیشنهاد
٠

- آب به گلو جستن ؛ فرودویدن آب به قصبةالرّیه بجای مری.

پیشنهاد
٠

آب به ( با ) غربال پیمودن ؛ کار بیهوده کردن : بنگر که کجا خواهدت این باز همی برد دیوانه مباش آب مپیمای به غربال. ناصرخسرو.

پیشنهاد
٠

آب به سوراخ مورچه ریخته شدن ؛ غوغا و اجتماعی ناگهانی پیدا آمدن.

پیشنهاد
٠

آب به زیر هشتن ؛ میختن ، و بیشتر از روی ترس.

پیشنهاد
٠

آب به زیر کسی هشتن ؛ او را فریفتن.

پیشنهاد
٠

آب به روی آتش زدن ؛ تسکین غضب فتنه ای : من بنده ، بفرمان رفتم نزدیک خواجه ، چنانکه فرمان عالی بود، آبی به روی آتش زدم تا حصیری و پسرش را نزدند. ( تار ...

پیشنهاد
٠

آب به ( بر ) روی کار آوردن ؛ به صلاح آوردن فسادی را : در حفظ مصالح ولایت شروع کرد بر توقع آنکه مگر کرمان را از خاک افتادگی بردارد، یا آبی به روی کار ...

پیشنهاد
٠

آب به ( در، اندر ) دهان آمدن کسی را، و آب به ( در، اندر ) دهان آوردن ؛ شائق شدن او. مشتاق کردن او : شیر گردون بیشه گر بر مرغزارت بگذرد از صفای شیر حو ...

پیشنهاد
٠

آب به روی آتش زدن ؛ تسکین غضب فتنه ای : من بنده ، بفرمان رفتم نزدیک خواجه ، چنانکه فرمان

پیشنهاد
٠

آب به جوی بازآمدن ، آب رفته به جوی بازآمدن ؛ سعادت یا دولتی پشت کرده بازگشتن : نشاط جوانی ز پیران مجوی که آب روان بازناید به جوی. سعدی.

پیشنهاد
٠

آب به جوی کسی روان بودن ؛ بکام و مراد خویش بودن او : اکنون به جوی اوست روان آب عاشقی آن روز شد که آب گذشتی به جوی ما. منوچهری.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

- آب به آب شدن ؛ سفری کوتاه یا درازکردن تغییر آب و هوا را. بهبود یا بیماری بواسطه سفر پدید آمدن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب بقا ؛ آب زندگی : وآنکه تا حشر بخاصیت خاک درِ او به خضر دجله بغداد دهد آب بقا. سیف اسفرنگ.

پیشنهاد
٠

آب بستن در مالی ؛ به اسراف و تبذیر صرف کردن آن در زمانی کوتاه.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب برداشتن ؛ با ظرفی از منهل یا آبدان آب برگرفتن ، و مجازاً گفتاری یا کرداری ، معنی و مقصود صعب تر و بدتر از آنچه ظاهر است داشتن : این گفته بسیار آب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- آب بستن در. . . ؛ مشروب کردن زمین و امثال آن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب بردن ؛ بی قدر و عزت ساختن : آنکه تا دست بتیر و بکمان برد ببرد آب سام یل و قدر و خطر رستم زر. فرخی.

پیشنهاد
٠

آب ( آبی ) بر آتش کسی ریختن ( زدن ) ؛ غم یا خشم او را با گفتاریا کرداری تسلی دادن و فرونشاندن : بی شرابی آتش اندر ما زده ست کیست کو آبی بر این آتش زن ...

پیشنهاد
٠

آب بر آسمان انداختن ؛ ظاهراً، سخت خشمگین شدن : و بونصر بر آسمان آب انداخت که تا یک سر اسب و استر بکار است و اضطرابها کرد و گفت چون کار بونصر بدان منز ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

- آب باریک ؛ آب جاری اندک. مجازاً، رزقی متوسط و دائم.

پیشنهاد
٠

- آب انداختن ستور ؛ میختن او.

پیشنهاد
٠

- آب انداختن ماست و آش سرد ؛ جداشدن آب آن از مواد دیگر.

پیشنهاد
٠

آب از کسی گشادن کسی را ؛نفع و فائدت یا مددی از وی او را رسیدن : هزار بیت بگفتم که آب از آن بچکید که جزز دیده دگر آبم از کسی نگشاد. ظهیر فاریابی.

پیشنهاد
٠

- آب انداختن دهان ؛ فزوده شدن اشتها نسبت بچیزی.

پیشنهاد
٠

- آب افتادن دهان ؛ آب راندن آن از خوردن چیزی ترش و جز آن و مجازاً سخت شیفته چیزی شدن.

پیشنهاد
٠

- آب از سرچشمه گل بودن ؛ آب از بنه تیره بودن وآب از سر تیره بودن.

پیشنهاد
٠

- آب از سر گذشتن کسی را ؛ آب از تارک گذشتن :

پیشنهاد
٠

آب از دهان رفتن یا سرازیر شدن کسی را ؛ سخت شیفته و خواهان چیزی گشتن.

پیشنهاد
٠

آب از سر تیره بودن ، آب از بنه تیره بودن ؛ نقص و عیب در اصل و بنیان امر بودن : هجران تو زان تیره بکرد آب سرم تا بشناسم که آبم از سر تیره ست. محمدبن ...

پیشنهاد
٠

آب از دریا بخشیدن ؛ از چیزی بی ارزش و فراوان عطا دادن. [کنایی] چیزی بی ارزش و رایگان به کسی بخشیدن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

آب از چک و چانه سرازیر شدن کسی را ؛ در تداول عوام بمزاح ، از دیدن یا شنیدن چیزی سخت لذت بردن.

پیشنهاد
٠

- آب از دست نچکیدن کسی را ؛ سخت ممسک بودن.

پیشنهاد
٠

آب از تارک گذشتن ؛ برسیدن ، و به آخر شدن عمر. یکباره امیدبنومیدی بدل گشتن. بدبختی از حدّ تحمل تجاوز کردن : بدو داد پس گنجها را کلید یکی باد سرد از جگ ...

پیشنهاد
٠

آب از جگر بخشیدن ؛ عطا کردن و چیزی بمردم دادن. ( برهان ) .

پیشنهاد
٠

- آب از بنه تیره بودن ؛ عیب و خلل در اصل و بنیان امر بودن : سخن هرچه گفتم همه خیره بود که آب روان از بنه تیره بود. فردوسی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب آتش شدن ؛ سکونت و آرامشی به فتنه و فساد وآشوب سخت بدل گشتن.

پیشنهاد
٠

آب از آب نجنبیدن ، یا تکان نخوردن ؛ آرامش و سکونت کامل برقرار بودن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب گرم ؛ هر چشمه که آبش بطبع گرم بود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب زمزم ؛ چشمه زمزم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثل کوه ، مثل کوه ابوقبیس ، مثل کوه احد، مثل کوه البرز، مثل کوه الوند، مثل کوه

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثل کوه ، مثل کوه ابوقبیس ، مثل کوه احد، مثل کوه البرز، مثل کوه الوند، مثل کوه �بیدواز� مثل کوه ثبیر، مثل کوه ثهلان ، مثل کوه قارن ؛ یعنی گران و بزرگ ...

پیشنهاد
٠

هفت کوه در میان ؛ چون نام مرگ یا بلا یا بیماریی را برای کسی بردن خواهند دفع آن پیشتر این جمله گویند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کوه و کاه ؛ بزرگ و کوچک. مهم و بی اهمیت : کوه و کاه پیش او یکی است. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کوه و کتل ؛ کوه و تپه های بلند. کوه و گردنه. رجوع به کتل شود.

پیشنهاد
٠

کوهی را به کاهی بخشیدن ؛ پربهایی را با بی بهایی مبادله کردن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کوه گنج ؛ کنایه از گنج بزرگ. ( آنندراج ) . گنج بزرگ. ( فرهنگ فارسی معین ) . گنج بی پایان. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

کوه و بیابان بریدن ؛ قطع کردن کوه و بیابان. طی کردن و درنوردیدن کوه و بیابان : هزار کوه و بیابان برید خاقانی سلامتش به سلامت به خانه بازآورد. خاقانی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کوه رونده ؛ کنایه از اسب و فیل قوی. ( آنندراج ) . اسب و شتر و فیل قوی هیکل. ( فرهنگ رشیدی ) . اسب. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از اسب که به تازی فرس خوا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کوه زمرد ؛ مراد از شیئی محال. ( غیاث ) ( از آنندراج ) . کنایه از چیزی که حصول آن ممکن نباشد. امر محال. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کوه کوهان ؛ شتری که کوهانی بلند و بزرگ چون کوه دارد : هزار اشتر همه صاحب شکوهان سراسر پشته پشت و کوه کوهان. جامی ( از آنندراج ) .