پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
شاهراه ؛ راه عریض صاف میان شهرها. ( فرهنگ نظام ) . راه عام و جاده بزرگ و وسیع را گویند. ( برهان ) . راه فراخ و پهن که عوام و خواص از آن بگذرند و بتاز ...
سرراهی ؛ بچه ای که مادرش او را در شیرخوارگی سر راه گذاشته باشد.
سر دو راه ؛ آغاز دو راهی. نقطه تلاقی دو راه : به ره بهشت فردا نتوان شدن ز محشر مگر از دیار دنیا که سر دو راه داری. سعدی.
سر راه ؛ اول راه. نقطه آغاز راه. - || کنار راه. طول راه. در گذر راه : عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست. حافظ.
رها کردن راه ؛ بمعنی گذاشتن راه. ( از بهار عجم ) . ترک کردن راه.
ز ( از ) راه بازگشتن ؛ از نیمه راه مراجعت کردن. پیش از اتمام راه باز پس آمدن.
روبراه ؛ در تداول عامه متناسب. خوب. برازنده : بهای این پارچه روبراه است. مظنه گندم روبراه است. - || آماده. مرتب. منظم. بسامان : کارها روبراه است.
- روبراه شدن ؛ درست شدن. نیکو شدن. شروع به کمال کردن. - || بسامان شدن. ساخته شدن. ساز شدن. از دشواری درآمدن.
راه و نیمه راه ؛ در اثنای را. ( یادداشت مؤلف ) .
راه و رخنه ؛ ترکیب عطفی است نظیر: راه و بیراه یا راه درست و راه کج.
راه وصل ؛ طریق وصل. راه وصال : راه وصل تو راه پرآسیب درد عشق تو درد بیدرمان. هاتف اصفهانی.
- راه و نیم راه ؛ در نقاط مختلف راه. در هر نقطه ای از نقاط بین راه.
راه و چاه را بلدشدن ؛ یاد گرفتن : اول باید رفت و دید و راه وچاه را بلد شد.
راه و چاه را بکسی نمودن ؛ وی رابه خوب و بد کار آگاه کردن.
راه و چاه را دانستن یا ندانستن ؛ از خوب و بد کار آگاه شدن یا نشدن. طریق صواب را از ناصواب تشخیص دادن یا ندادن. به رموز کار واقف بودن یا نبودن.
راه و چاه جایی ( کاری ) را آموختن ؛ واقف شدن بر نکته ها و دقایق باریک آن.
راه و چاه را آموختن ؛ به رموز کار واقف شدن. بر نیک و بد کار دانا شدن. ماهر شدن. استاد شدن.
راه و بیراه ، ره و بیراه ؛ آنجا که راه باشد و آنجا که نباشد. جای مسلوک و جای غیر مسلوک. راه معمور و راه کوره. کوره راه و طریق مسلوک : همی راندی بر بی ...
راه و بیراه افتادن قطعات جامه یی ؛ هنگام دوخت قطعه ای از پارچه از طول و قطعه ای از عرض در کنار هم قرار گرفتن. بیراه افتادن.
راه و بیراه زدن ، ره و بیراه زدن ؛ راه درست و نادرست رفتن. از راه صحیح و غلط وارد شدن. برای انجام دادن مقصود خود را به هر راه درست و نادرست زدن : خوا ...
راه واشدن ؛ باز شدن راه. گشوده شدن آن. بیکسو شدن مانع از آن. پدید آمدن راه. ایجاد شدن راه. مقابل بستن راه. ( از بهار عجم ) : هیچگه راه جدایی در میان ...
- راه واکردن ؛ مقابل راه بستن. ( بهار عجم ) .
راه نماینده ؛ نماینده راه. راهنما. که راه راست نشان دهد. که رهبری کند. رهبر. - || نشان دهنده آیین و رسم و روش. که به رسم و آیین رهنمون باشد.
راه وادادن ؛ رها کردن راه. بازگذاردن راه : اخراج ؛ راه وادادن. تخلیة؛ راه وادادن. ( تاج المصادر بیهقی ) .
راه نگاه داشتن ؛ بیراه نشدن. حفظ راه کردن. - || بمجاز حفظ طریقت و روش کردن. از آیین و رسم بیرون نشدن. مطابق سنت و قاعده عمل کردن : هر آنکس که او را ...
راه نزدیک و زبان خوش وپول بسیار ؛ کنایه از توقع بسیار است آنهم توأم با درشتی و بدزبانی.
راه منار ؛ راه پر پیچ و خم را گویند. ( لغت محلی شوشتر ) . - || تذکر و یادآوری. ( لغت محلی شوشتر ) . - || کنایه از انگشت رسانیدن به دبر کسی. ( لغت ...
راه ناامن ؛ راهی که مسافران را از راهزنان و دزدان در آن ایمنی نبود.
راه نزدیک و پول بسیار ؛ کنایه از بدزبانی و بداخلاقی و سر باز زدن از متابعت باشد. ( لغت محلی شوشتر ) .
راه مسلوک ؛ راه رفته شده. راه پیموده شده. راه پاسپرده ؛ سابلة، راه مسلوک. راه بسیار مسلوک. ( منتهی الارب ) . طریق مُمَل ؛ راه مسلوک و گشاده. عرق ؛ را ...
راه مکه ؛ در تداول عوام ، کهکشان. مجره. ام السماء. کاهکشان. ( یادداشت مؤلف ) . و رجوع به ماده ها و ترکیبات فوق شود.
راه گم کرده ؛ گمراه. ضال. - || از جاده صواب به دورشده. از راه حق بگشته. منحرف از طریق صواب. دور افتاده از جاده صواب : تویی راه گم کرده رارهنمای توی ...
راه مارپیچ ؛ راه پر پیچ و خم. راه پیچ درپیچ. و رجوع به راه پیچ پیچ شود.
راه مرده ؛ کنایه از راهی است که هموار و بغایت دور و دراز باشد. ( لغت محلی شوشتر ) .
راه گرفتن بجایی ؛ کنایه از رفتن بدانجا. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ) . روانه شدن بدانجا : سوی شهر ایران گرفتند راه چو آگاهی آمد بنزدیک شا ...
راه گم کردن ؛ گم کردن راه. گم شدن در راه. از راه دورافتادن : و زان راه گم کردن آن گروه گرفتار گشتن بدان بند کوه. نظامی. آنهمه برتو اشتلم کردن بود ت ...
راه کوه رفتن ؛ لواطت کردن و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته و کوه باصطلاح شعرا کنایه از سرین است. ( بهار عجم ) . لواط کردن. ( ناظم الاطباء ) . لواطت کر ...
راه کهکشان ؛ راه کاهکشان. مجرة. رجوع به راه کاهکشان در ترکیب راه شود.
راه گذاشتن ؛ طی طریق کردن. رفتن راه. سپردن راه. قطع طریق کردن : سواران همه نعره برداشتند بدان خرمی راه بگذاشتند. فردوسی.
راه کوه ؛ طریق جبال. ( لغت محلی شوشتر ) : مسباء؛ راه کوه. ( منتهی الارب ) . قفیل ؛ راه کوه تنگ که دویدن را نشاید. ( از منتهی الارب ) . - || کنایه ا ...
راه کور ؛ راهی که در آن مردم تردد نکنند و خط جاده اش عیان نباشد. ( بهار عجم ) . کوره راه. ( ازآنندراج ) .
راه کوره ؛ کوره راه. رجوع به ترکیب �کوره راه � و �راه کور� شود.
راه کوفته ؛ راهی که در آن آمدورفت کنند. ( ارمغان آصفی ) ( بهار عجم ) ( آنندراج ) : ملعنة؛ راه کوفته. ( آنندراج ) .
راه کناره ؛ راه ساحلی. ( یادداشت مؤلف ) . راهی که در امتداد ساحل باشد.
راه کوتاه ؛ راه اندک که طول آن کم باشد. مقابل راه دراز: اختصار؛ راه کوتاهتر برفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) . معاجیل ؛ راههای کوتاهترین که زود بمنزل رسی ...
راه کسی بجایی یا بر جایی یا در جایی افتادن ( فتادن ) ؛ گذر کردن بر آنجای. رفتن بدانجای. گذار وی افتادن در آنجای : اگر چون قطره در دریای کثرت راه ما ا ...
راه کسی را گم کردن ؛ گمراه ساختن او را : چه بودت گرنه دیوت راه گم کرد که بی موزه درون رفتی بگلزار. ناصرخسرو.
راه کبریتی ؛ ( رنگ ) با خطهای باریک و دراز و رنگین. جامه که راههای رنگارنگ یا یک رنگ بباریکی چوب کبریت دارد. - || با برجستگی ها و فروشدگی ها بباریک ...
راه کژ ؛ راه کج. رجوع به همین ترکیب شود.
راه کج ؛ مقابل راه راست : الغاز؛ راههای کج و پیچیده و مشتبه که بر رونده دشوار باشد. ( منتهی الارب ) .