پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٧٧٠
تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنکاری ؛ زناکاری. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

زنکاری با خویشتن ؛ زناکاری با خویشان نزدیک. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

زن فعل سبزچادر ؛ دنیا. روزگار. ( ناظم الاطباء ) . - || ماتم زده. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنک ؛ مصغر زن. زن کوچک. ( ناظم الاطباء ) : آن زنک می خواست تا با مول خویش برزند در پیش شوی گول خویش. مولوی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زن شوی ؛ زن مدخوله و محصنه. ضد باکره. ( ناظم الاطباء ) . - || مرد زن دیده و زن دار. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زن فعل ؛ زن کردار. مفعول. ( ناظم الاطباء ) . - || زن مکار. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زن دوستی ؛ میل و عشق به زن و شهوت پرستی. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زن سیرت ؛ مفعول. کسی که کون داده باشد. ج ، زن سیرتان. ( از ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زن دودافکن ؛ زن ساحره. ( از برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) . زن سحرکننده و افسونگر و جادوگر. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زن دوست ؛ کسی که زنان رادوست دارد. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنپاره ؛ زانی. زناکار. جهمرز. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زن پیرایه ؛مشاطه. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زن دغل ؛ زن زناکار و روسپی. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زن بمزد ؛ قرمساق. کس کش. قواد. ( ناظم الاطباء ) . آنکه زن خود یا دیگری را برای کسان برد و مزد ستاند. دیوث. قرمساق. قواد. ( فرهنگ فارسی معین ) . قرمسا ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

زن بمزدی ؛ دیوثی. قرمساقی. قوادی. ( فرهنگ فارسی معین ) : ز زن بمزدی منکر شود ملیحک وهست. . . سوزنی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زنبر ؛ زن برنده. آنکه برای دیگران زنان برد. دیوث. پاانداز. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از دیوث و مردی باشد که در محافل و مجالس قابل دفع کردن باشند. ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

زن بارگی ؛ زن بازی. زن دوستی. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زن افکندن ؛ افکندن زن. مقابل برداشتن و گرامی داشتن زن. آزار رسانیدن به زن. - || در بیت زیر، ظاهراً کنایه از تعدی کردن به شخص ضعیف و مسکین آمده است ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

ابنه ای: [عامیانه، اصطلاح] کسی که با شوخی های زشت و حرکات جلف وسیله ی آزار خود را فراهم می آورد .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

آسمان: دکتر کزازی در مورد واژه ی " آسمان" می نویسد : ( ( آسمان در پهلوی در ریخت asmān بکار می رفته است . ستاک واژه آس به معنی سنگ می تواند بود. این ن ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٥

در زبان ترکی به شکل عامیانه به مو" قئل " یا "قیْل" گفته می شود. به موهای جلو سر: تئل گفته می شود به موی بز: قَزیل به موی گوسفند: یؤن به موهای کل ب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فرعون شدن ؛ مغرور و متکبر شدن و سرکشی کردن : نفس از بس مدحها فرعون شد کن ذلیل النفس هوناً لاتسد. مولوی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موسی بره گیر ؛ کنایه از آفتاب است به برج حمل ، چنانکه سلیمان ماهی گیر، بودن اوست به برج حوت. ( انجمن آرا ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موسی نگاه ؛ که نگاهی چون موسای کلیم اﷲ دارد. که قادر است رؤیت نور حق کند : این شمع رخ از عالم نوراست ببینید موسی نگهان آتش طور است ببینید. ( از آن ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آتش موسی ؛ آتشی که در وادی ایمن بر درخت علیق بر آن حضرت ظاهر گردید : می که دهی صاف ده چو آتش موسی زو دم خاقانی آب خضر بزاده. خاقانی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موسی بنان ؛ که انگشتی همچون حضرت موسی دارد. که دارای دستی چون حضرت موسی است نورافشان : مهر و مه گویی به باغ از طور نور آورده اند بر سر شروانشه موسی ب ...

پیشنهاد
٠

جنگ را شمشیر میکند، سودا را پول ؛ بی سرمایه سود نتوان برد، نظیر: بی مایه فطیر است. ( امثال و حکم دهخدا ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ و گریز ؛ کر و فر. قسمی از جنگ که گریزان جنگ کنند و بیشتر قصد کشیدن دشمن است بکمین گاه و مانند آن. شیوه ای از جنگ نزد ایرانیان که از جلو دشمن دروغ ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ و جدل ؛ ( از اتباع ) پیکار و مناقشه.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ و جَلَب ؛ ( از اتباع ) پرخاش. ( لغت نامه اسدی در کلمه پرخاش ) . و جلب در عربی بمعنی غوغا و شور و هیاهو و آوازها باشد : همی لشکر آمد سه روز و سه ش ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ و جوش ؛ ( از اتباع ) جنگ و جدال : از ایران برآمد ز هر سو خروش شد آرام گیتی پر از جنگ و جوش. فردوسی

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

جنگ و جدال ؛ از اتباع است بمعنی جنگ و پیکار.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

امروزه به بعضی از هواپیما های جنگی جنگنده گفته می شود . جنگنده ها در مقایسه با هواپیماهای نظامی دیگر اندازه کوچکی دارند، آن ها به رزم هوایی با هواپی ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ نادیده ؛ بی تجربه در جنگ. جنگ ناآزموده.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ کن ؛ جنگی. جنگجو. دلیر. دلاور : مردمانی سختند و قوی و جنگ کن [ مردم یغما ]. ( حدود العالم ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

جنگ کنان ؛ در حالت جنگیدن : غلامانش از پیل بزیر آوردند و بر اسب نشاندند و جنگ کنان ببردند. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ صف ؛ آنرا گویند که صف بسته با هم بجنگند. ( آنندراج ) : چون ز زلف و خطش آراسته صف خواهد شد جنگ صف بر سر دل بر دو طرف خواهد شد. مولانا بهشتی ( از ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگساز ؛ جنگجو : از ایشان فغانیش بد پیشرو سپاهی پسش جنگسازان نو. فردوسی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگخواه ؛ جنگجو. طالب جنگ و نزاع. خواهان جنگ : وگر جنگجویی منم جنگ خواه بیارای و برکش صف رزمگاه. فردوسی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگدار ؛ جنگی. ( ولف ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ جای ؛میدان جنگ. جنگ گاه.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ جستن ؛ بدنبال جنگ رفتن. جنگ کردن. جنگجو از آن مشتق است : وگر با پدر جنگ جوید کسی پدر بی گمان خشم گیرد بسی. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ پیوستن ؛ جنگ کردن. نبرد کردن : زنی جنگ پیوست با شوی خویش شبانگه چو رفتش تهی دست پیش. سعدی.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ باره ؛ دوستدار جنگ. جنگ دوست. رجوع بهمین کلمه شود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ اوژن ؛ جنگ آور. جنگ افکن : زره پوش خسبند جنگ اوژنان. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ انداختن ؛ جنگ کردن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ انگیز؛ آنکه تحریض و تشویق بجنگ کند در میدان جنگ. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به جنگ آمیز شود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- جنگ افروز ؛ افروزنده آتش جنگ : مبارزان جنگ افروز بشب و روز بر دروازه ها حمله می آورند. ( جهانگشای جوینی ) .

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگاننده ؛ نغت فاعلی از جنگانیدن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ آمیز ؛ آمیخته بجنگ : ناز جنگ آمیز جانان برنتابد هر دلی ساز وصل وسوز هجران برنتابد هر دلی. خاقانی.