پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
جنگ آزموده ؛ جنگ دیده و باتجربه گشته. جنگ دیده و نبردکرده. ( ناظم الاطباء ) .
جنگ آغال ؛ جنگ انگیز : همیشه تا صفت بزم ورزم باشد خوش بگوش مردم عشرت فزای و جنگ آغال. سوزنی.
جنگ آمدن ؛ جنگ شدن. جنگ آغاز گشتن : بدانست شهری و هم لشکری کز آن کار جنگ آید و داوری. فردوسی.
جنگ آزمودن ؛ جنگ دیدن و تجربه اندوختن : که گر سنگش زنی جنگ آزماید ورش تیمار داری گله پاید.
مردنژاد ؛ اصیل. نجیب : دگر آنکه لشکر بدارد به داد بداند فزونی مرد نژاد. فردوسی. به دست خردمند مرد نژاد نماند جزاز حسرت و سرد باد. فردوسی. جهان را ...
مرد میدان ؛ مبارز. همنبرد. حریف. کنایه از حریف و مقابل. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . هماورد. حریف جنگ : پیش هفتاد صنف بدعت در سپه آرای و مرد میدان ا ...
مرد مرد ؛ سخت شجاع. بغایت دلیر : به پیش آیدم زود نیزه به دست که در پیشتان مرد مرد آمده ست. دقیقی.
مرد کار ؛ کاردان. لایق. کاری : مداخل و مخارج آن نواحی به مردان کار و حافظان هشیار سپرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 263 ) . - || جنگی. مرد جنگ : بفرمود ک ...
مرد لاف ؛ لاف زن : سخن سنج بیرنج اگر مرد لاف نبیند زکردار او جز گزاف. فردوسی.
مرد دین ؛ دیندار : هر آنکس که بر دادگر شهریار گشاید زبان مرد دینش مدار. فردوسی.
مرد راه ؛ مرد ره. سالک راه حقیقت : یکی گفتش ای مرد راه خدای. سعدی.
مرد ره چیزی شدن ؛ در سلوک آمدن : شرط است که چون مرد ره درد شوی خاکی تر و ناچیزتر از گرد شوی. خواجه عبداﷲ انصاری.
مرد دنیا ؛ دنیاپرست.
مرد خدا ؛ مرد حق : نیم نانی گر خورد مرد خدای بذل درویشان کند نیمی دگر. سعدی.
مرد جنگی ؛ جنگاور. جنگجو : برادر خویشتن را. . . با شست هزار مرد جنگی به مدد او فرستاد. ( فارسنامه ابن بلخی ) . سیاهی لشکر نیاید به کار یکی مرد جنگی ...
مردان راه ؛ سالکان طریق حق : چنین نقل دادم ز مردان راه گدایان منعم فقیران شاه. سعدی.
وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جَاءَهُمْ رَسولٌ کرِیمٌ ( 17دخان ) ما قبل از اینها قوم فرعون را آزمودیم و رسول بزرگواری به سراغ آ ...
آباء عنصری ؛ آخشیجان. چارآخشیج. عناصر اربعه. بسائط. چهاراَرکان. امهات. اسطقسات. ارکان اربعه. کیان : مر جاه تو و قدر ترا از سر معنی آباء و سطقسات غلام ...
آباء یسوعیین ؛ کشیشان پیرو طریقت ایگناس.
آباء علوی ؛ افلاک و ستارگان. سبعه سیاره.
آباد شدن ؛ سیر شدن : بچه ها با آن کاسه آش آباد شدند.
مطلع خورشید ؛ طلوعگاه خورشید : ای تماشاگاه جانها طرف لالستان تو مطلع خورشید زیر زلف جان افشان تو. خاقانی
خورشید سر دیوار ؛ کنایه از غروب ورفتن آفتاب. ( آنندراج ) . - || کنایه از آخر عمر. ( آنندراج ) . آفتاب لب بام. - || کنایه از بپایان رسیدن امری. ( ...
خورشیدفر ؛ با فر و شکوه. آنکه فر خورشید دارد : چنین گفت فرزند را زال زر که ای نامور پور خورشیدفر. فردوسی.
خورشیدوار؛ شبیه بخورشید. خورشیدسان : بر لب بحر کفش خورشیدوار قربه زرین و سقا دیده ام. خاقانی.
خورشید تابنده ؛ خورشید تابان : ز خورشید تابنده تا تیره خاک گذر نیست از حکم یزدان پاک. فردوسی.
خورشیددل ؛ کنایه از سخی طبع: خورشیددلی و مشتری زهد احمدسیری و حیدراحسان. خاقانی.
خورشید رخشان ؛ خورشید تابان : برون آمد از گرد فرخنده زال بخورشیدرخشان برآورده یال. فردوسی.
خورشید تابان ؛ خورشید درخشان : ز خورشید تابان و از گرد و خاک زبانها شد از تشنگی چاک چاک. فردوسی.
خورشید بگل اندودن ؛ کنایه از پنهان کردن امری که در غایت شیوع باشد. ( از آنندراج ) : خرد زآن طیره گشت الحق مرا گفتا که با من هم بگز مهتاب پیمایی بگل خ ...
خورشید بگل پوشیدن ؛ کنایه از پنهان کردن امری که در غایت شیوع است. خورشید بگل اندودن : چنین داد پاسخ بت دل گسل که خورشید پوشید خواهی بگل. اسدی.
تیغ خورشید ؛ کنایه از نور خورشید: تیغ خورشید از جهان پوشیده اند. خاقانی.
خورشیدبخت ؛ با بخت بلند : شه گیتی آرای خورشیدبخت که بر تارک چرخ بنهاد تخت. فردوسی.
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقاًّ . . . ( 4 یونس ) کلمه حق عبارت است از چیزی که اصل و واقعیت داشته باشد و خبر ، مطابق آن واقعی ...
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقاًّ . . . ( 4 یونس ) کلمه حق عبارت است از چیزی که اصل و واقعیت داشته باشد و خبر ، مطابق آن واقعی ...
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقاًّ . . . ( 4 یونس ) کلمه حق عبارت است از چیزی که اصل و واقعیت داشته باشد و خبر ، مطابق آن واقعی ...
الر ، تلک آیات الکتاب الحکیم ( یونس 1 ) منظور از حکیم در این آیه محکم است ، و محکم به معنای چیزی است که طوری درست شده که فساد و شکاف در آن پیدا نمی ...
الر ، تلک آیات الکتاب الحکیم ( یونس 1 ) کتاب حکیم : در این آیه منظور از آن کتاب حکیم کتابی است که حکمت در آن تبلور یافته و جای گرفته است ، و چه بسا ...
الر ، تلک آیات الکتاب الحکیم ( یونس 1 ) کلمه آیات جمع کلمه آیة است که به معنای علامت میباشد ، هر چند که جایز است که این کلمه ، هم بر معانی اطلاق شو ...
یونی ( Yoni ) : مادینه ی لینگا امروزه شیوا پرستان عورت شیوا را نیز می پرستند و آن نرینه را لینگا ( Linga ) می نامند گاهی نیز مادینه ی آن را که یونی ...
معبد سومَنات ( Somanātha ) از جمله بتخانه ی بزرگ و با شکوهی بود که هندوان به افتخار لینگا و برای پرستش آن بنا کرده بودند. ثروت هنگفت و خیال انگیز آن ...
لینگا : شیوا پرستان عورت شیوا را نیز می پرستند و آن نرینه را لینگا ( Linga ) می نامند . گاهی نیز مادینه ی آن را که یونی ( Yoni ) نامیده می شود ، مانن ...
کَلکی ( Kalki ) : یکی از خدایان تثلیث هندو ویشنو نام دارد . کَلکی در اساطیر دین هندوستان یکی از جلوه های دهگانه ویشنو برای خدمت رسانی به مردم می باشد ...
بودا ( Buddha ) : یکی از خدایان تثلیث هندو ویشنو نام دارد . بودا در اساطیر دین هندوستان یکی از جلوه های دهگانه ویشنو برای خدمت رسانی به مردم می باشد ...
کریشنا ( Krishna ) : یکی از خدایان تثلیث هندو ویشنو نام دارد . کریشنا در اساطیر دین هندوستان یکی از جلوه های دهگانه ویشنو برای خدمت رسانی به مردم می ...
راما ( Ram� ) ی تبر به دست: یکی از خدایان تثلیث هندو ویشنو نام دارد . رامای تبر به دست در اساطیر دین هندوستان یکی از جلوه های دهگانه ویشنو برای خدمت ...
کوتوله: یکی از خدایان تثلیث هندو ویشنو نام دارد . کوتوله در اساطیر دین هندوستان یکی از جلوه های دهگانه ویشنو برای خدمت رسانی به مردم می باشد . از د ...
موجود نیمه آدم و شیر: یکی از خدایان تثلیث هندو ویشنو نام دارد . در اساطیر دین هندوستان یکی از جلوه های دهگانه ویشنو برای خدمت رسانی به مردم می باشد . ...
گراز : یکی از خدایان تثلیث هندو ویشنو نام دارد . در اساطیر دین هندوستان یکی از جلوه های دهگانه ویشنو برای خدمت رسانی به مردم می باشد . از دیگر جلوه ...
لاک پشت : یکی از خدایان تثلیث هندو ویشنو نام دارد . در اساطیر دین هندوستان یکی از جلوه های دهگانه ویشنو برای خدمت رسانی به مردم می باشد . از دیگر ج ...