پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٥١١
پیشنهاد
٠

بد و بیراه گرفتن ؛ زشت و ناصواب گفتن. زشت و ناهنجار گفتن. فحش و ناسزا گفتن.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدراه ؛ بداخلاق و بد عمل و گمراه. ( فرهنگ نظام ) .

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باراهی ؛ عمل باراه. حرکت در راه راست. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باراه ؛ آنکه در راه راست میرود. مقابل بیراه. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از راه رفتن ؛ کنایه از فریب خوردن. ( از آنندراج ) . گمراه شدن. گول خوردن : بمهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو ترا که گفت که این زال ترک دستان گفت. حافظ. ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از راه کیبیدن ؛ از راه بردن. اغوا کردن. اضلال کردن. ( یادداشت مؤلف ) : یارب چو آفریدی رویی بدین مثال خود رحم کن بر امت و ازراهشان مکیب. شهید بلخی.

پیشنهاد
٠

از ( ز ) راه بیرون شدن ؛گمراه شدن. گول خوردن. فریفته شدن : ای دل تو نیز بیگنهی نیستی ازآنک از دیدن نخستین بیرون شدی ز راه. ملک الشعراء بهار.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از راه در بردن ؛ اضلال. گمراه کردن. از راه افکندن. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به گمراه کردن و از راه افکندن در همین ماده شود.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از راه رفتن ؛ کنایه از فریب خوردن. ( از آنندراج ) . گمراه شدن. گول خوردن : بمهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو ترا که گفت که این زال ترک دستان گفت. حافظ.

پیشنهاد
٠

از راه بیرون بردن ؛ گمراه کردن و گول زدن. ( ناظم الاطباء ) : شیطان بریشان دست یافت و آن قوم را از راه بیرون برد. ( قصص الانبیاء ص 141 ) . گفت ترا که ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از راه بگشتن ؛ سنت و طریقه ای را ترک گفتن. از راه بشدن : جور؛ از راه بگشتن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) . و رجوع به از راه برگشتن در همین ماده شود.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از راه ( راهی ) برگشتن ؛ از سفر یا جاده ای بازگشتن. - || بمجاز، ترک کردن طریقه و روشی را. پشت کردن به شیوه و آیینی : چو بیدلان همه در کار عشق می آو ...

پیشنهاد
٠

از راه بدر بردن ؛ گمراه ساختن. از راه بردن. از راه بیرون بردن. از رسم و روش درست دورساختن. از طریقه و سنت صواب بدر بردن : و چندانکه ابلیس می کوشید ای ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- از راه بشدن ؛ بگمراهی و ضلالت افتادن. صاحب اخلاق و صفات بد گردیدن. ( یادداشت مؤلف ) . منحرف شدن. اغوا گردیدن. گمراه شدن.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از راه افتادن ( فتادن ) ؛ از سفر بازماندن. - || بمجاز، منحرف شدن. گمراه شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : ما چو خضریم درین بادیه بی سر و بن هر که از راه ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از راه افکندن ؛ از سفر بازداشتن. - || بمجاز، اضلال. از راه بدر بردن. ( یادداشت مؤلف ) . اغوا. از طریق صواب بدر کردن. از آیین و قاعده درست خارج ساخ ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از راه انداختن ؛ مانع سفر کسی شدن. - || بمجاز، از راه بردن. کنایه از فریب دادن است. ( آنندراج ) . رجوع به از راه بردن در ذیل معنی اول همین ماده شود.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- راه دادن ؛ اجازه درآمدن کسی بخانه خود یا بجایی. پذیرفتن کسی : پادشاه فلانکس را به مجلس راه داد. - || پذیرفتن موضوعی. و رجوع به ماده راه دادن شود. ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

همراه ؛ آنکه با کسی در راه رفتن شرکت داشته باشد. که باکسی راه برود. همطریق. همسفر. یار و همدم کسی در راه : بر آن ره که نارفته باشد کسی مرو گرچه همراه ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ساز راه کردن ؛ اسباب سفر مهیا کردن. وسایل مسافرت آماده ساختن. بسیج سفر کردن : آنگاه مردم ساز راه می کردند و بلشکرگاه همی آمدند. ( قصص الانبیاء ص 234 ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زاد راه ؛ زاد سفر. توشه سفر. ساز سفر : برگیر زاد راه که پرهیز و طاعت است زین راه سر متاب که این راه اولیاست. ناصرخسرو. این ره ، آن زاد راه و آن منز ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ساز راه ؛ زاد سفر. ( یادداشت مؤلف ) . توشه راه. زاد راه. اسباب سفر : زین همه انواع دانش روز مرگ دانش فقر است ساز راه و برگ. مولوی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راه را ساختن ؛ آماده شدن برای سفر و حرکت. مهیا شدن برای مسافرت و رفتن بسوی مقصدی : از آن پس همه فیلسوفان شهر کسی را که بد اندرآن شهر بهر بفرمود تا را ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رنج راه ؛ رنج مسافرت. زحمت سفر.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راه دراز ؛ مسافت دور. فاصله زیاد و کلان و راه طولانی. ( ناظم الاطباء ) : فرودآمد از تخت و بردش نماز بپرسیدش از رنج راه دراز. فردوسی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

توشه راه ؛ زاد سفر. ( یادداشت مؤلف ) . زاد راه. ساز راه. و رجوع به هر دو ترکیب در ذیل همین ماده شود.

پیشنهاد
٠

راه از پیش پای برداشتن ؛کنایه از ترک تلاش و تردد کردن. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) : خویش را مرده در جهان انگار راه از پیش پای خود بردار. میرزا اسماعیل ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از راه رسیدن ؛ از سفر رسیدن : بتر از جمله کاروان زغال دیرگاهیست نارسیده ز راه. ملک الشعراء بهار.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از راه گذاشتن ؛ از سفر بازداشتن. سفرکسی را بتأخیر انداختن.

پیشنهاد
٠

براه رفتن با کسی ؛ مسافرت کردن با او. همسفر شدن با وی. همراهی کردن او را در راه : چو برداشت زآنجا جهاندار شاه جوانان برفتند با او براه. فردوسی. - ...

پیشنهاد
٠

از راه دراز آمدن ؛ از سفر طولانی برگشتن. از سفر دور و دراز آمدن : خوب داریدش کز راه دراز آمد با دو صد کشی و با خوشی و ناز آمد. منوچهری.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از راه درآمدن وز راه درآمدن ؛ از سفر رسیدن. از مسافرت برگشتن : روزی از روزها ز بخت سیاه چند دهقان درآمدندز راه. ملک الشعراء بهار.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راه آفتاب ؛ مدار آفتاب. ( ناظم الاطباء ) . - || منطقة البروج. ( ناظم الاطباء ) . || بمجاز، مسافت. ( یادداشت مؤلف ) . فاصله ای که جدا سازد جایی را ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از ( ز ) راه آمدن ؛ از راه بازگشتن. ازسفر رسیدن. از مسافرت برگشتن : هجیر دلاور بیامد ز راه چنین گفت کز پیش رفت آن سپاه. فردوسی. فرستاده آمد بنزدیک ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

راه آب ؛ نهر آب و مجرا و ممر آب و قنوات و آبگذر. ( ناظم الاطباء ) . مجرای آب. ( فرهنگ نظام ) . آبراهه. و رجوع به آب راهه و ترکیبات راه در همین لغت نا ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راه آبه ؛ معبر. ممر. میزاب. قصب. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

آبراهه ؛ راه آب. مجرای آب. آبراه. - || گذرگاه سیل . - || سیلاب. و رجوع به ره در همین معنی شود.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

- آبراه ؛ راهگذر آب. مجرای آب. گذرگاه آب. راه آب. آبراهه.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خاک راه کسی شدن ؛ کنایه از تواضع بسیار کردن. فروتنی افزون نمودن. و رجوع به خاک راه در همین ماده وخاک ره در ماده ره شود. - امثال : راه باز، جاده درا ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خاک راه ؛ خاک جاده. خاکی که در معبر قرار دارد : خاک راهی که درو میگذری ساکن باش که عیونست و جفونست و قدود است و خدود. سعدی. هرکجا بگذرد آن سرو خرام ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تسفد؛ در راه تنگ رفتن. شعبه ؛ راه در کوه. لزب ؛ راه تنگ. مخلف ؛ راههای مرور مردم در زمین. مرتاح ؛راه تنگ. مشتل ؛ راه تنگ. مطرب ، مطربة؛ راه تنگ. نزعة ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وزارت راه ، وزارتخانه راه ؛ که درگذشته وزارت طرق و شوارع نامیده میشد وزارتخانه ای را گویند که تحت نظر یک وزیر و چند معاون و چند مدیر کل اداره میشود و ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نماینده راه ؛ راه نماینده. راهنما. - || نشان دهنده آیین و رسم و روش. که برسم و آیین رهنمون باشد : بدیشان چنین پاسخ آورد شاه که ای موبدان نماینده را ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نیم راه ؛ نیمه راه. اثنای راه : چنان رفت و آمد به آوردگاه که واماند ازو وهم در نیم راه. نظامی. - || میان آغاز و انجام راه. راه غیر کامل : سرت خاقا ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

نیمه راه ؛ نیم راه. نصف راه. راه بپایان نرسیده : منصفة، نیمه راه. ( منتهی الارب ) رفیق نیمه راه ؛ همکاری که با دوست خود تا پایان کار نایستد.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

کوره راه ؛ راهی که ناراست و پرپیچ مثل راه مارپیچ باشد و رونده آن راه گم کند. ( آنندراج ) . راه پرپیچ و خم و ناهموار و ناراست که کمتر در آن رفت و آمد ...

پیشنهاد
٠

لشکر براه آوردن ؛ لشکر کشیدن. سوق دادن لشکر : چو بر نامه بر مهر بنهاد شاه بیاورد شاپور لشکر به راه. فردوسی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

طی کردن راه ؛ رفتن آن. سپردن آن. ( از آنندراج ) .

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کم راه ( اسب ) ؛ که نیکو براه نرود.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کم راه ( اسب ) ؛ که نیکو براه نرود. - || ( پارچه ) که بس مخطط نیست. که در طول خطهای برجسته نمایان کمتر دارد.