پیشنهادهای بیداد (٤٦٠)
روانپزشک
معادل کسی که فقیر است و کمرش شکسته است. نه کسی که گداست
کسی که مال و دارایی خویش را از دست داده است. دریغو، دریگو، دریوو، دریوش، درویش
متکبر
زود رنج، نکته گیر، ایراد گیر
اّدّر یا ایر به معنای پایین و زیر
اَپَر، اَبَر، بر، به معنای فراز و بالا
بالا و فراز
زیر و پایین
سرفراز و متعالی
خاضع و فروتن
بدون کستی و سدره راه رفتن یا بدون پیراهن راه رفتن
دویدن
مهمان یعنی بزرگ خانه نوعی احترام برای فرد مهمان قایل بوده اند
دارنده بهترین اسپ ها همان اداره برید باستانی یا پست امروزی
لایک و دیس لایک های مغرضانه شما در زمینه معنا و ریشه کلمات آلوده به تعصب و بلاهت است حتی احکام دین اسلام را در مورد شراب نمی دانیدتنها یک سوال کوچک ا ...
فردوسی بزرگ شاهنامه را با نام خداوند جان و خرد آغاز می کند، جان به معنی اهورا و خرد به معنی مزداست. پس در واقع فردوسی بزرگ کتاب شاهنامه را با نام اهو ...
معنی واژه دین از لغت نامه کوچک پهلوی ازد. ن. مکنزی
دیدگاهها و تعصبات دینی شما در مورد کلمات و ریشه شناسی ان مشکلی را حل نمی کند . اینکه ایران مهد شراب سازی باستان بوده و واژگانی همریشه با کلمه شراب دا ...
هیر یعنی مال و دارایی ، فهیر به معنای نادار است.
دوندگی کند، بدود
بپیرای، ویرایش کن
ژولیده موی
موی
هماوند، دلاور
چراگاه
تکاور
ژرف ترین
نماز جماعت، با هم عبادت کنند
پایگاه و جایگاه
با شکوه و جلال
جایگاه
اهریمن
بیرق
مسلح، همریشه با زیناوند
یاری هم
ترفیع
بس و بیشمار
برای
کنیزان
درون
زره، زرایه به معنی دریا
نخستین
دریاچه ، جانب ، سوی
شماره در مقابل آن وس مرک یعنی بی شماره
کمک و یاری
نابود کردن
یال اسب
سهمناک
جنس نر در مقابل ناریکیچ ماده
افزودنی
می پرستم
شهوت
قرمز رنگ
برهمک، ورهمه، جامه
رسم
با بیگمانی، از روی اطمینان
وطن اصلی
خردسالان
مثل شب
جوانان
باد تندرو
بدگویی
گواهی
نارو زنندگان و بدگویان
فتوی و حکم دهنده از ریشه ویچردن
سزاوار و شایسته
پیشگاه ، تخت
هیخر، آخال، پلیدی
همیان
پادیاب، وضو
بدترین بندگان
گمراهی
هنگام سخت، مشکل
آریایی
حبوبات
پسر
پدر
قسمت داخلی و پوسیده و نرم درخت بید کهنسال که برای درمان سوختگی ناشی از ادرار پای نوزادان استفاده می شده است
گندیدگی
چگونگی و کیفیت
چیستی و ماهیت
لرزه و حرکت از مصدر چندیدن
واژه پزشک در فارسی به صورت بجشک، بچشک، پچشک، بزشک بکار رفته است.
گشتگ یا نیم کشتج خطی شکسته مخصوص نگارش متون فلسفی و پزشکی در دوره ساسانیان بوده است.
خواسرگ در میان اقوام بلوچ یعنی پدر زن
برازیدن، زیبا نمودن
پشه
گرودمان، گرو یعنی سرود دمان یعنی خانه . گروتمان یعنی خانه سرود، عرش اعلی
مرغو سائنو اوسنایی ، سیمرغ، نگهبان درخت هزار تخمه
موکل آفریدگان زرتشتی
بینش در اندیشه زرتشتی
سروش، فرشته ای که شب آفریدگان را از شر دیوان حفظ می کند و خروس و سگ با او همکاری می کنند.
خواب کاذب
جسم نورانی
دعایی که در ۲۶۴ روز به نیت ۲۰ فرشته می خوانند
هون ها
زائوتر پیه و چربی حیوانکه پس از ۴ روز بعد از مرگ انسان به آتش بهرام تقدیم می کنند.
در دین زرتشتی به وضو و پادیاب آیین دین می گویند.
آیین درون پخت چهار تا شش فطیر کوچک ( نان مقدس ) است.
زاد مرگ، جایگاه مرده قبل از دخمه
وضوی زرتشتیان. شستن ساعد تا سر دست سه بار. شستن روی از پس گوش تا زیر چانه سه بار. شستن پا تا ساق سه با
وظیفه خود را نسبت به خدا انجام دادن
قبیله ای از هند که بهرام گور به علت علاقه به موسیقی آن ها را به ایران آورد
درخت همگی تخم ها
استخوان بندی، برنامه ریزی
گیاهان و نباتات
نیمی حیوان ( گاو ) نیمی انسان
اخنلاط دو ناجنس
عالم ناسوت ، عالم ماده
لاهوتیان
همان قباد
پرنده
هما و همایون به معنای خجسته
در دین زرتشتی خرد خداوند معادل اراده الهی و کن فیکون در دین اسلام است. این اولین مرحله از شش مرحله خلقت و آفرینش است.
تشا نامی است برای آفریدگار در کنار کلمه داتار به معنای دهنده بکار می رود. معنی این واژه شکل دهنده است.
داتار از ریشه دا به معنی دادن است و معنی کلی آن دهنده است.
جهان مادی یا گیتی از ریشه گئثیا یا گیتای ، گیتیگ و گئوش است. گاهی هم به آن جهان استومند یا استونت از ریشه استئون یا استخوان می گویند.
مینوی از واژه مَنَهیا ( مینیاوا ) از ریشه من به معنای منش و هم ریشه با لغت منوگ
دمان به معنای سرزمین است. ونگهوش دمانا قلمرو خوبی و دروجا دمانا سرزمین بدی است.
در اندیشه زرتشتی زروان اگرنَه زمان بیکران است. در مقابل آن درغو خداته به معنای زمان محدود است.
در اندیشه زرتشتی انگره رَ اُ شا به معنای فضای بیران است . در مقابل آن ثَ اُ شا به معنای فضای محدود می باشد.
اُشا به معنای مکان همراه با زروان به معنای زمان
توانایی اهوارایی رهبری
خدای کشتزار که به خاطر آمدن باران برایش قربانی می کردند.
کسی که از راه راست کژ می شود و به سمتی دیگر می رود. لحدکردن در کشاورزی هم کاربرد دارد شاخه درخت انگور را کج و زیر خاک می کنند تا گیاه جدیدی حاصل شود. ...
بر اساس کناب پزشکی به روایت سوم دینکرد به معنی بد چشمی و شور چشمی
نهفته
ویرایش کنند، پاک کنند
سُم حیوانات
پتواچک، پدواژه، سوال و جواب
دشمنی کردن
رنج و مشقت
ایافتن، مراد خواستن، حاجت طلبیدن
گزم یا یزم به معمای وحشتناک
دهمین صدسال
ابتدا ، واژه فرد عربی از این لغت است
کوه نشین
داوری کردن
گسترش دادن
کرفه و ثواب
پدر زن
برادر
ظلم و جور و استبداد
گناه
زیان
نشانه
طرب معنوی
رستگار شدن و نجات دادن
پرتاب شدن، ریختن، حمله کردن، تنوره کشیدن، مردود کردن
توانگر
زندگی بد
رسیت یعنی مرده . در واژه رستاخیز رسیت به معنی مرده و آخیز به معنای بلند شدن است.
ناراحت و دشوار
پس از این
نمودن
شاداب و تر و تازه
به معنای بد نامی و رسوایب ضد خسروپ و هو سروانی که نیکنامی است
هیر یعنی مال و منال ومتضاد آن فهیر که همان فقیر است.
نوشدارو، التیام زخم ها
آموختن
بی دروغ
صد
هاسین یا آسین در زبان کردی به معنای آهن است
قالب
آگاهی
در فارسی هوش به معنای مرگ ، ائوشیه به معنای بیمرگی
درخشان و درخشنده
خشنود کردن
مایَوَنت یا میوَن یا میمند منسوب به مهر ، مهر دار
مَرِغ به معنای کشتن و نابود کردن
مَسیَ به معنای ماهی
مهی از ریشه اَه در معنای هستی در مقابل واژه مَهَرک یا مرگ
زاینده یا برابر کردن
پاشیدن
سخن چین، کوژپشت
آسیب، بیماری
اَور. . . . . . ابر اَوَرِ. . . . . . کمک و یاری
کَرِتَ، چاقو ، کارد
پستان، برآمدگی
پزشکی، درمان کردن
گله ، رمه
آب
سرچشمه، خانواده
غن به معنای کوبیدن مانند نیغن و جوغن
اوپارون، هوپارون در معنای بلعیدن و نوالیدن
خلیج فارس، بحرین همان بهران بوده که معرب شده است
باج، واج، واچ، وچ، واز به معنای سخن گفتن به آهستگی
پیروان دین
شکل آب
گفتگو
همه چیز آگاه
طول عمر
سیاوَ ارشن به معنای دارنده اسب نر سیاه
اشتر نر
خشایارشن از دو واژه خشیه و ارشن ترکیب یافته است. به معنای شاه نر یا شاه دلیر. در واژه گشنسپ نیز بخش گشن هم معنای ارشن به معنی نر و دلیر است.
شیت به معنای درخشان در واژه خورشید ( خورشیت ) می توان آن را دید
گیلان و دیلم
واژه ماساگت به معنای ماهی خوار به ترتیب قلب های واژگانی زیر دا گذرانده است. از ماهی، ماسی، مسیه، مسیک ، ماساگت، مسگتای
سُخر پهلوی به معنای سرخ فارسی است
سوفر در زبان اوستایی به معنای سرخ است
چخرَ ( اوستایی ) چَرک ( پهلوی ) چرخ ( فارسی )
گوش در پهلوی و ارشن در اوستایی و گشن فارسی به معنای نر است
واش از مصدر وارِت varet در پهلوی و در فارسی ورتیتن به گردیدن است. در کلماتی مثل وردنه به معنای محور و واژه رته به معنای گردونه دیده می شود.
اسپ تند رو
اسب شستشو شده
اسپراس به اندازه دو هاسر هر هاسر یک فرسنگ و هر فرسنگ هزار گام هر گام دو پا است. اسپریس میدان اسپ دوانی به اندازه دو هزار گام است.
واژه اسپرس ( اسپریز ) ( اسپرسپ ) ( اسپرصف ) به معنای میدان اسب دوانی و در اوستا این واژه چرتا آمده است.
این واژه از کلمه اسپبار گرفته شده است
کلمه استر جز اول آن اسوَ یا اسپ است.
ماکیان از واژه ماده یا همان ماتک پهلوی اخذ شده است.
در پهلوی مات معنای مادر و در فارسی همان واژه مادیان می شود
در اوستا نام اسب از ائورونت به معنای تند رفتن گرفته شده است. در اوستا مادینه اسب را اسپا یا اسپی می گویند.
اسپ از واژه اس به معنای تند رفتن است
اسپَ به معنای اسب نر و اسپا اسب ماده است
چرغ، پرنده ای شکاری و در زبان کردی کوچک تر از عقاب
آروا نام اوستایی عقاب است
سین مرغ، سیرنگ، سین مورو، مرغو سئن، عقاب
نا مرد و نایری به معنای زن است
میزد، مزد، بهره کار
نادرستی از ریشه دروگ و دروج
محض
بهتر زیستن
دهشمندی و بخشش
پارامتر
منطق
کوانتوم
نسبیت
استدلال
شخصیت
منعکس
غیر نامی
حساس
واحد
بالا
مرکز
قید و شرط
هریره از مصدر هریدن به معنای آسیاب کردن است. در بعضی مناطق ایران به غذای میکس شده و له شده ای که برای نوزادان آماده می شود هریره می گویند
بهترین ستایش
. ریشه ی کلمه ی #فرعون از کجا آمده؟ در هیروگلیف مصری شکل نوشتاری فرعون به صورت یک مستطیل با وروی باز آمده به همراه ماهی و پرنده و. . . توی قبطی ...
طلبه ، شاگرد دینی
عمومی
سیستماتیک
سیستم
چم =علت چمیده=معلول
فصل
عارفان
علامت
متمرکز
نابودگر
به اندازه دو هاسر، هر هاسر یک فرسنگ، هر فرسنگ ۱۰۰۰ گام، هر گام دو پا اسپراس میدان اسب دوانی اندازه ۲۰۰۰ گام است
فرشته نگهبان چهارپایان
دارنده اسب تندرو
دارنده اسب خوب
دارنده اسب درخشان
دارنده اسب زورمند
دارنده اسب سهمگین
دارنده اسب ارجمند
نشانه چرخیدن پرنده در آسمان
آس ( خورنده ) آش کهرکا ( مرغ ) =مرغ خورنده
وز یا واز به معنی پرنده نیز هست
نورالانوار
کلی، مجموع
علم ریاضی
فیزیک
نام دیگری برای تابوت است .
در گویش میمند شهربابک به قسمتی از گیاه که در زیر خاک است گفته می شوند. معنای دیگر آن بن و اصل و اساس هر چیز راقاسه گویند
در گویش میمندمحل جمع آوری علوفه وحشی را گویند
پرستش واژه ای است که اشاره به یک عمل جمعی دارد. بخش اول کلمه ( پر ) به این امر اشاره دارد و در گذشته افراد گرد آتش و. . جمع می شدند. بطور مثال در کلم ...
نظم و ترتیب و هنجار
واژه باستانی یونانی در توضیح و تعریف جذبه و شوق الهی
Jnana یا جبانه حالتی از بصیرت و بینش در آیین هندوئیسم و بودایی
تلاش بی وقفه و کوشش بی پایان برای رسیدن به هدف
ترکیب کنایی از عادت کردن انسان به کاری
گویش عوامانه کلمه جانور
شیر دادن مادر به فرزندش را جوجودادن می گویند. جان دادن
صدای برخورد سنگ و . . . به اشیا فلزی
تکان خوردن و حرکت کردن
فعال و کوشا و سرحال
نابودشدن و از بین رفتن
خانه ای مخروطی که با چوب ساخته می شده است
عفو و بخشش
ونا در یک معنای دیگر با تبدیل حرف واو به ب به معنای بن است.
شاه در فارسی هخامنشی و اوستا خشیه است. از ریشه شایستن و شاییتن در معنای فرمان راندن و توانستن و یارستن
خشیارشن از خشیه و ارشن به معنای مرد نر و دلیر
به معنای شناختن
آوند آپومند ( پهلوی ) آیونت ( سانسکریت ) آوژدان، ظرف آب، کاسه و کوزه
آبدان
بر اساس فرهنگ اوستایی زَهَک= zahak ( = زَهاک ) 1ـ جنین 2ـ فرزند، بچه، اولاد 3ـ نسل 4ـ عنصر، ماده ــ هَم زَهَک= ham zahak هم نسب، از یک خانواده ــ هو ...
ریشه واژه دبیری ، دبیرستان ، دبستان، دیبا، دیباچه ، از ریشه واژه دوب در زبان سومری>دوپا و یا توپا در اکدی>دوپ در آرامی >دیپی در فارسی هخامنشی به معنا ...
پیسک یا پیسه از ریشه پئس اوستایی یا پیس پهلوی به معنای مصدری نقش و نگار بسته شده یا زینت داده شده و معنای اسمی ابلق یا دورنگ است.
تپ در اوستا و مشتقات آن تفت و تفنو و تب و آفتاب و تابه و تابش و تفسیدن و تفتیدن از تین ریشه است.
بر اساس فرهنگ ایران باستان پورداود واژه ائرپت و نیرنگ به معنی دعا است. و کل واژه به معنای جایگاه دعا کردن است.
بر اساس فرهنگ ایران باستان پورداود این واژه نام یکی از فصل های گمشده دینکرت مربوط به قوانینی در مورد ربح است
بر اساس فرهنگ ایران باستان پورداود این واژه نام یکی از فصل های گمشده دینکرت مربوط به قوانینی در سوگنداست
بر اساس فرهنگ ایران باستان پورداود این واژه نام یکی از فصل های گمشده دینکرت مربوط به قوانینی درمورد و موضوع ادعا است
بر اساس فرهنگ ایران باستان پورداود این واژه نام یکی از فصل های گمشده دینکرت مربوط به قوانینی در زنش یا ضربت است
بر اساس کتاب فرهنگ ایران باستان از پورداود این واژه نام بخشی از دینکرد بوده است مربوط به قوانینی در مورد حکمیت
ور در واژه وئیریه به معنای برگزیدن و برتری دادن از مصدر ورونیتن به معنی گرویدن ور در واژه فروردین به معنای پوشاندن، نگهداری کردن، و پناه بخشیدن است. ...
تشنه از ریشه ترشن با حذف شدن حرف ر به این صورت در آمده است.
دی از ریشه و مصدر دا به معنی دادن ، بخشیدن و آفریدن در کلمات دادار به معنای آفریدگار دی از ریشه زَیَنَ، دیَنَ، دی در معنای اولین ماه زمستان
در گویش مردمان شهربابک به فک پایین انسان و یا حیوان شیکلکی می گویند.
در گویش میمند شهربابک صدای ناله حاصل از ترس یا درد که خیلی شدید باشد را بغورک می گویند
رشک به موجودی کوچک تر از شپش و به رنگ سفید که بین موهای انسان و حیوان زندگی می کند.
به علت اینکه گاهی حرف ( س ) در زبان و ادبیات ما تبدیل به ت و یا بدل آن می شود سگ می تواند همان تگ به معنی دنبال کردن باشد.
تیل در یک معنا به تخم و نژاد اشاره دارد
در گویش میمند شهربابک به لثه ناری می گویند
سنگ های رسوبی که در اثر رطوبت استحکام خود را از دست داده اند و از بدنه اصلی کوه جدا شده اند.
به پشم و موی کم و بی ارزش پِشُن می گویند
مردمان بلوچ جنوب استان کرمان به فاخته سوتله می گویند
در گویش مردمان شهربابک به گیاه بن سرخ لیسو می گویند.
گیاهی شبیه جوموشی ولی بلند و باریک
در شهربابک کرمان نامی است برای گیاه عسلان
گیاهی است که شیره گیاهی سفید رنگ آن در اثر جویدن شبیه به آدامس می شود.
نوعی بوته خاردار
هر چه در خرمن گندم و جو کوبیده نشود و باقی بماند.
گیاهی بوته ای است که گوسفندان با خوردن آن شیرشان زیاد می شود. و شیره سفید رنگی نیز از آن ترشح می شود
گیاهی است که در لب چشمه ها و کنار رودخانه ها می روید و ترکه های ان توخالی است و گاهی برای بافتن سبد از آن ها استفاده می شود
رِشک همان ریشه کوه است و در یک معنای به رنگ سفید نیز گفته می شود
گیاهی است شبیه گون که برای خوراک دام از آن استفاده می شده است
گیاهی سمی است.
گیاهی برای شستشوی لباس ، بدن مرده ها، رنگ امیزی پارچه و نخ
نام گیاهی است با غده ای کوچک در زیر خاک که در اوایل بهار طعم خوبی دارد و خوراکی است.
نام گیاهی است
به قسمت بالای سر نیز نزله سر می گویند
جوش و دانه و دملی که روی پوست بدن می زند.
جایی که تعداد زیادی درخت و گیاه کنار هم روییده باشند و یا جایی که جمعیت زیادی گرد هم جمع شده باشند.
در گویش مردمان میمند شهربابک به لپ صورت کُفت می گویند.
به سنگ یا صخره بزرگی که به صورت جداشده بر بالای قله کوه یا جایی باشد.
نام دهی است از دهستانهای میمند شهربابک که به علت اینکه چشمه اصلی آب آن از میان نیزاری بیرون می آید به تنیرو مشهور است.
در گویش مردمان و شبانان شهربابک نوعی کنه است. که گزش آن عواقب دردناکی دارد
شفاف بودن و بازتاب دادن نور را گویند
در قالب بافی به چوبی که نخ های اصلی قالی ( تار ها ) روی آن سوار می شوند گُرد قالی می گویند.
در قالی بافی به اخرین رج هایی که پس از تمام شدن بافت اصلی قالی با نخ ، محکم بافته می شود تا بافت اصلی قالی باز نشود.
مرو ( meroo ) درگویش میمند شهربابک به پشه گفته می شد.
به میوه های کوچک و نارس درختان انار و به کرپیک می گویند.
زیر خاک کردن شاخه انگور یا انار را برای تکثیر به طوری که از بوته مادر جدا نشوند نیز لحد می گویند.
پیمان بستند.
بزرگ جسه و قوی
در گویش شهربابک کرمان به شاه توت گفته می شود
تُرنگ به آبشارهای کوچک در مسیر رودخانه می گویند. تِرنگ به انسان یا حیوانی که زیاد سرحال و چاق است.
در میمند شهربابک به بوته ارچن تلنگ گفته می شود.
به شیر و یا هر غذایی که ترش کند و خراب شود و بوی بدی داشته باشد می گویند بوی ترشکاف می دهد.
بر اساس یک افسانه قدیمی در شهربابک مومونو نام دیو و شیطانی است که اگر در شب اول اسفند اجاق خاموش باشد آن را آلوده می کند. به همین خاطر رسم است در این ...
غذایی که شب تا صبح بر آتش باشد تا بپزد. مثل آش جو در شب اول اسفند ماه که رسمی کهن است.
شبره به قیافه مبهم و ناشناس فرد را هنگامی که او را از دور می بینند گفته می شود.
شکاف و ترک هر چیز را گویند
به شکستن چوب یا هر چیز دیگر می گویند
در گویش مردم شهربابک به شکستگی و ترک برداشتن هر چیزی بر قرابه شده می گویند.
به بند و طناب بافتنی که از چهار گوشه توبره عبور می دادند گوشه توبره می گفتند.
گِرم به دستگیره ای که در چهار گوشه توبره یا خوره با نخ درست می کردند گفته می شد. هنگام نیاز ریسمان و طناب را از این دستگیره ها عبور می دادند
گلیمی که با نخ پنبه ای بافته می شد و پرز و پشمی نداشت و صاف و یکدست به نظر می رسید
هنگام شب اهالی خانه برای اینکه کسی نتواند وارد خانه شود درب خانه را با کمک یک تکه فلز یا چوب از پشت محکم می کردند که به آن شوبند می گفتند.
کف کردن و سررفتن مایعات از ظرف را گویند. به خصوص وقتی شیره انگور یا رب می پختند این اتفاق می افتاد.
مهتر و بزرگ داننده اسرار و رازها
نشک نوک و تیزی هر چیزی را گویند
در معنای کهن آن با دست کنایه از اسراف کار بودن است.
به ماستی که هم بالا آمده و هم تیز کردهو اسیدی شده می گویند بولتیز کرده است. تیز از تیزاب به معنای اسیدی شدن است.
در گویش مردم میمند شهربابک همان بذر گیاه شنبلیله را شمبری گویند.
خفاش
دسته ای از گیاه که به دور چوبی محکم می شوند و با آن مایعات را می زنند تا غلیظ شوند.
راعی به معنی چوپان است. رعیت زیر دستان بزرگ و خانی را می گفتند. این باقیمانده نظام ارباب و رعیتی در کشور ماست
ترپ ترپ صدای پا است.
آخوند، آکوند، آکنده، پر و سرشار از علم و دانایی.
در گویش میمند شهربابک گرگو نام گیاهی از تیره قاصدکیان می باشد.
در یک عبارت کنایی گل واژه شدن به معنای رسوایی و سر زبان خلق افتادن معنا می دهد.
کپر یا خانه های ساده ای که با چوب و برگ نخل می سازند.
ابلق و دورنگ است. چون فرد دیوانه ثبات و تمرکز بر رفتار ندارد و گاهی خوب و گاهی بد رفتار می کند و طبق یک افسانه قدیمی دیوانه ها از چیزهای ابلق وحشت دا ...
بالیستیک به معنی سمت بالا یک کلمه ایرانی است.
نالین ( رختخواب و تشک ) به معنای پایین در مقابل بالین ( بالش ) به معنای بالاست. نال ( پایین ) در مقابل بال ( بالا ) است.
در گویش میمند شهربابک به گیاه گزنه سوزک می گویند. چون تماس با آن باعث سوزش اندام ها می شود.
سبزینگی گیاهان
کلیل نام گیاهی است که غلاف دانه های آن شبیه لوبیا ولی کوچک تر است.
شراب همان شرخاب و سرخ آب، آب آتشگون است.
نام نانی است که در یک کوره سنگی و یا گلی پخت می گردد. کرنون ، کوره نان یا همان نان کوره ای است. از طرف دیگر کوره و کره شامل مفاهیمی از کروی بودن هستن ...
جدی، ژدی، ژد، زد، زدوگ به یک معنا شیره و صمغ گیاه است
زِبا=کتاب، رساله زُبا=دزد، سارق زَبا=طلا، زد
علف هرز، خارشتر، ژاژ
تقدیر الهی، قضا و قدر، سرنوشت
کُستی یا کُست یا کُستیک یا کُشتی یا بند دین عبارت از بند سفید و باریک و بلندی بوده، که از هفتاد و دو نخ پشم سفید گوسفند بافته می شده، هر فرد زرتشتی پ ...
چند ویس یک زنتو ( zantu ) را پدید میآورد . زنتو به معنای قبیله است چنانچه یکی از قبایل ماد آریا زنتو نام داشت. زنتو را میتوان با شهرستان مقایسه کرد
ویس معنای شهر را دارد و کلمه ویسپوهران به معنای بزرگان شهر یا کشور است.
ارس به معنای استوار و محکم است
استخوان مرکب از دو واژه اُست به معنای محکم ، نهاد ، پابرجا ( اصل کلمه اُست به معنای سنگ است ) . واژه های استوانه، استوار، استاده حاوی این معنا هستند. ...
استخوان دار ( به هستی مادی و این جهانی می گویند )
گیه ، گیاه، گئثه به معنای زندگی است
تلاش و کوشش
جاوند یا ژا وند قسم اول این واژه معنایی از گلوله کردن و جمع کردن داردروی هم این واژه یعنی پیچیدن و گرد کردن وسایل در یک پارچه بزرگتر.
هنوز در گویش محلی هنگامی که آدور به دست یا پا میرود می گویند دستم آتش گرفت. سوزش آن را با سوزش آتش شبیه به هم میدانند.
آدر یا آدور هم معنای واژگانی آتر، آتور ، آتخش و آتش است . به علت نزدیکی این محل به آتشکده آذربغ به آن آدرباغ یا باغ آتشکده می گویند.
به معنای خورشید مند یکی از صفات اشه ایزد نظم و راستی وهماهنگی است.
در گویش مردم میمند شهربابک به نانی که موقع پخت خوب عمل نیاید میگویند نان هلکو شده است.
خرتو همان خرد است. خر به معنای بزرگ و رتو به معنای داور در مجموع خرتو یعنی داور بزرگ .
دوژ یعنی بد و دا به معنای دیدن است . روی هم این واژه یعنی بد بین
هودا یعنی نیک بین در مقابل دوژدا به معنای بد بین
نمه نام ایزد نماز است . نمه همراه با ایژا و آرمیتی با هم می آیند
دین از ریشه دا به معنی دیدن است. دین جان و نفس نگریستن است.
مزار از دو واژه مز در معنای جایگاه و سرشت و آر در معنای آرامش و آرمیدن است. جای آرمیدن
مزدا از دو واژه مز به معنای ریشه و سرشت و جایگاه و دا هم خانواده وید و ودا و دانش است.
رختخواب کهنه
جولان به معنی گردش دور یا داخل جایی با کلماتی مانند جواله ، جوال، گل، گلوله ، ژاله، و هر چیزی که در گردش است یا معنایی از گرد بودن و بر آمدگی دارد قر ...
درست کلمه جوزم همان گدیش محلی گوز است و از ریشه باستانی gava به معنای چراگاه گاوان و ستوران است.
گل، غُل، جُل مفهومی از چرخش ، گردی و دایره در خود دارد. گلوله ( گُلّه، گاله ) گُل گلاله غُل ( غلتیدن ) به معنای هر چیز گرد قله ( کلّه، کلاه ) گاله ...
بین واژه خر و فر قرابتی است در هر دو واژه شما با یک بزرگی روبرو هستید. خر مهره خرگوش خروار خر چنگ خرسنگ و. . . . واژه خر در اوستایی xara - و در پهل ...
تمامی کلمات حاوی واژه پر یا فر مفهومی از گستردگی و بزرگی و گشودگی را دارند. پرواز با گشودن بال همراه است. پروار حیوانی که فربه و بزرگ و پر است. فر ...
غَل یا گَل مفهومی از دایره و چرخیدن را در خود دارد. گلیدن ، غلطیدن، غلطان. غَّلو وسیله بازی بود که با سیم کلفت یا شلنگ به شکل دایره ساخته و بچه ها ...
ارهو ( erhu ) یک ساز دو سیمی کمانه ای چینی یا به عبارت دقیق تر نوعی کمانچهٔ چینی است که در غرب گاهی به آن �ویولن چینی� یا �کمانچه دو سیمهٔ چینی� می گ ...
هووست همان هرست به معنای صدا و بانگ مهیب است
هَرسم در گویش مردمان قدیمی میمند به چیزهای بسیار بزرگ اطلاق می شد.
در گویش مردمان شهربابک غُرسک از واژه غُر به معنی بیرون زده و خمیده است. به دانه های میوه یا هر چیز دیگری که به صورت نا متعارفی بزرگتر از بقیه باشد و ...
در گویش شهربابک کرمان کندلو یا کنچلو به کنده کوچک می گویند.
بِلاق به تکه ای از چیزی که در اثر شکستن یا خرد شدن ایجاد شود.
برش خورده چیزها را بروش می گویند
کلخمه همان کلوخه است
شلیر به انسان قدبلند، لاغر و ضعیف ( شل ) می گویند.
رگ و ریشه و ظرف و پیمانه جان انسان است. با واژه نفس در شریعت اسلامی می تواند به لحاظ معنای نزدیک باشد.
در گویش میمند شهربابک آنچه که از پشم یا پنبه زده شده بوده و در تشک یا لحاف می ریخته اند را محلیج می گفتند.
همان معنای آموخته شده را در خود دارد. به حیوان یا انسانی گفته می شود که یک رفتار خاصی را می آموزد و تکرار می کند.
کلیا نام گیاهی است که در رنگرزی کاربرد داشته و با آن رنگ قرمز را درست می کرده اند. این کلمه در جمله کنایه امیز جگرم را کلیا کردید به معنای خون کردن ج ...
کاچی غذای ساده ای شبیه آش . شاید و شاید بتوان گفت کاشی همان کاسه ای است که در آن آش می ریخته اند.
در گویش میمند شهربابک کرشک واژه ای همریشه با لغت انگلیسی crest ( کرست به معنای پوست ) پوسته نرم روی سنگ ها که فرسوده شده است را می گویند.
در گویش میمند شهربابک به سنگ مشته ( سنگی که براحتی در کف دست جای می گیرد ) اغرچ یا اورگ می گویند.
غچ دادن در یک معنا به کنار هم گذاشتن سنگ ها گفته می شود. یا به عبارت دیگر دانه های خوشه وار کنار هم درختان را نیز غچ می گویند. در ذات این واژه فشردگی ...
جِنگ یا ژنگ به چین و چروک پوست و یا ناهمواری های سطح زمین که از شیارهای متوالی پشت سر هم ایجاد شده باشند گفته می شود. به سرعت عمل زیاد در یک کار نیز ...
خورین نام کوهی است در میمند شهربابک به معنای کوه خورشید برگرفته از واژگان خور و هور
واژه هورین در شهربابک کرمان نام روستایی است. به معنای خورشید و روشنایی
کَنگ ریخت چینی نام سمرقند است. می توان آن را از واژه "کنهه " ایرانی و گواهی شده از کاهینه ختنی ، فلز برنج و "کمسه " سنسکریت بمعنای مس سفید پنداشت.
کال به معنای خالی بودن نیز کاربرد دارد.
بُله و بُلیت یعنی ساده دل ، خل
گاله در بازی سنتی پِل بازی به مسافت دور گاله می گفتند. همریشه با کلمات گلوله، گُلِّه است که مسافت زیادی را طی می کرده . البته گلوله در قدیم گرد و دای ...
در گویش شهربابک کرمان به فردی که در خانه خود آرام و قرار ندارد و بیرون از خانه و بطور مداوم در حال گشت و گذار در جاهای مختلف است گفته می شود.
پلوش از پاشیدن هم می آید و گاهی به معنای چیزی که در اثر شکستن و خرد شدن به قطعات ریزی تقسیم می شود گفته می شود.
ابله و سبک سر و بی مزه
واژه هانمیددر فرهنگ و گویش مردم میمند کرمان به معنای درست و کامل و بدون نقص یا خودمانی تر به معنای درست و حسابی است.
هامین به معنای همراه و کمک کننده هنوز در روستای تاریخی میمند کرمان این کلمه به همین معنا به کار می رود
دانا از ریشه ده یا دی به معنای گرفتن و بدست آوردن دانا از ریشه دا به معنی اندیشیدن و شناختن مانند لغات ویدا یا ودا به معنای دانستن در سانسکریت دانا ...
در ایران باستان پادشاهان یزدان گزیده بودندو فره ایزدی داشتند. اردشیر یعنی پادشاهی که خداوند او را انتخاب کرده است
در گویش میمند کرمان قاش ( شکاف ) کوه به صورت کاشکُر تلفظ می شود
در میمند کرمان کَل، کَهل، کهلو به معنای چشمه و محل جمع شدن آب بکار می رود.
پله یا پهله یا پهل گذرگاهی که بر جوی آب می ساختند و آب از زیر آن می گذشت.
وقتی در گذشته زنان دچار عادت ماهیانه می شدند باید تا پایان پاکی و . . . در محلی به این نام دور از بقیه خانواده می ماندند.
گنبد، همان گنُ پت یا گمپت است . گن یا گندبه معنای یک دور یا دایره که همه چیز را می پوشاند و در بر می گیردو پت به معنای خالی است.
شرح مثنوی ، کریم زمانی ، پاورقی صفحه ۱۸۶ صلا در اصل آتشی بوده که عربان صحرانشین بر پشته ها میافروختند تا ره گمشدگان و مسافران به دلالا آتش آنجا روند ...
در منطقه شهربابک کرمان به سنگ های دگرگونی شکسته و نوک تیز زُنگ می گویند
ژِنگ با تلفظ جنگ نیز دیده می شود. دهی در میمند کرمان به علت اینکه ناهمواری زمین آن بصورت شیارهایی موازی شبیه چین و چروک است به همین نام است.
گرجین یا گرچین وسیله است با چوبی استوانه ای شکل با تیغه های فلزی که برای کوبیدن خرمن های گندم و جو از آن استفاده می شده است
در شهربابک کرمان فعلی بکار می رود به نام گُرژاندن به معنای زدن پشم و پنبه با دست. وسیله ای نیز برای کوبیدن خرمن های گندم و جو بکار می رفته است به نا ...
کُرژ یا کُرج به چین و چروک لباس و پوست و. . . . گفته می شود.
بنشک همان شیره گیاهی درخت بنه که روشن و شبیه قطره اشک است است. بنه اشک
دهاش از دو واژه دها و آنش و انشا آمده و به معنی ایجاد هوشمندی و استدلال می باشد
معنای ایوه را اشتباه نوشتم
ایوه را در نوشتاری به معنای مرحله بکار برده اند
آژه گاه به معنای جایگاه و مرکز نیز می باشد
در گویش مردم دهات شهربابک کرمان به معنای نشیمنگاه انسان است
آس به معنای سنگ در واژگان آسیاب ( سنگی که که با آب می چرخد ) ، آسمان ( در گذشته اعتقاد بر این بوده که آسمان سقفی سنگی داشته است ) ، دستاس ( آسیاب سنگ ...
گور یا گبر در اطلاقشان به قوم زردشتی حاوی این اشارت است که این ها خورشید می پرستند. در این واژه می توان گوهر، خور، هور را پیدا کرد.
اینکه روح در معنای لغوی چیست و مراد از آن در برداشت های معنوی و فلسفی چیست فاصله ای با هم دارند. در ادیان الهی در کنار روح واژگانی مانند قلب، فطرت، ن ...
الله از ریشه سامی اِل یا ییل گرفته شده و در عربستان قبل از اسلام به فرم های گفتاری و نوشتاری نزدیک به همین واژه بکار می رفته است.
شاید بشود از متن زیر مربوط به ایل ممیوند یا میوند معنی لغت میمند را بیرون کشید. ممیوند یکی از نه ایل تشکیل دهنده بزرگترین کنفدراسیون ایلی ایران، یع ...
از بین رفتن پوست بدن یا پوست چیزی در اثر گرما