پیشنهادهای بهنوش عافیتطلب (٣٣١)
صدای رگه دار
دیلماج
مِیِّت
اموات، رفتگان
[قدیمی] مُوَشَّح مثال ( از تاریخ بیهقی ) : و امروز که نامه به نام بندگان موشّح رسید، بر حکم فرمان عالی برفتند.
فریضه، تکلیف
انقیاد، گردن نهادن
[قدیمی] فراستاندن مثال ( از تاریخ بیهقی ) : که به هیچ حال خود فرانستاند و همداستان نباشد اگر کسی از خدمتکاران خاندان و جز ایشان در وی سخنی ناهموار گ ...
[قدیمی] به هیچ حال
[در متون قدیمی] حَرامی، قطاع الطریق
[در متن های قدیمی تر] امنیه
سبد رخت چرک ها
روحیه بخش
تنها کار مثال: All I can do is pray تنها کاری که از دستم برمی آید دعا کردن است.
شبانگاهی مثال: evening news اخبار شبانگاهی
تازه مثال: always sing at my work, and what's more, my song is not tuneless. من همیشه سر کار آواز می خوانم و تازه آوازم هم ناکوک نیست.
ورانداز کردن. مثال: She came up beside me and studied herself in the mirror. آمد کنارم و خودش را در آینه ورانداز کرد.
[کسی را] تحویل نگرفتن
باصفا
[در بازی] قبول نیست.
با شک وتردید
از خجالت آب شدن
رنگ وروپریده
دل را به دریا زدن.
[با ماشین] راه افتادن
تصمیم خود را دربارۀ چیزی گرفتن
چیزخور مثال در این جمله: I have no idea how he’d talked me into going to the circus. I must’ve been intoxicated. نمیدانم چطور مرا راضی کرد به سیرک ...
خود را به کاری مجاب کردن
سن وسال دار
از صرافت چیزی افتادن
دست شستن از
از آب وگل درآمدن
از پا ننشستن
باب طبع
خوشایند
از لحاظ جسمانی
بی پناهی
دل توی دل کسی نبودن برای انجام کاری
از هر دری حرف زدن
طلبیدن مثال: It requires a lot of energy انرژی فراوانی می طلبد.
بال وپر دادن
تحریف شده
گاهی �در کمین نشستن� هم معنی می دهد. مثال: the disease that threatens people مرضی که در کمین مردم نشسته است.
گاهی �از چشم افتادن� و� از چشم انداختن� هم معنی می دهد.
معانی دیگر: محدودیت، قدرت
هدف غایی
ناهمخوانی
ملموس
جلوه کردن
نسل اندرنسل