پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤١٧)
A dozen or so ( =about 12 ) cars were parked near the entrance.
A dozen or so ( =about 12 ) cars were parked near the entrance.
A dozen or so ( =about 12 ) cars were parked near the entrance.
In the late spring of 1912, the graceful yacht Enchantress put out to sea from rainy Genoa for a Mediterranean pleasure cruise—a carefree cruise with ...
In the late spring of 1912, the graceful yacht Enchantress put out to sea from rainy Genoa for a Mediterranean pleasure cruise—a carefree cruise with ...
In the late spring of 1912, the graceful yacht Enchantress put out to sea from rainy Genoa for a Mediterranean pleasure cruise—a carefree cruise with ...
طولی نکشید که . . . . . . . .
آب باریک ؛ آب جاری اندک. مجازاً، رزقی متوسط و دائم.
آب از دست نچکیدن کسی را ؛ سخت ممسک بودن.
آب از دست نچکیدن کسی را ؛ سخت ممسک بودن.
آب از دست نچکیدن کسی را ؛ سخت ممسک بودن.
آب از دست نچکیدن کسی را ؛ سخت ممسک بودن.
آب از دست نچکیدن کسی را ؛ سخت ممسک بودن.
آب از دست نچکیدن کسی را ؛ سخت ممسک بودن.
آب از دست نچکیدن کسی را ؛ سخت ممسک بودن.
آب از دست نچکیدن کسی را ؛ سخت ممسک بودن.
آب از دریا بخشیدن ؛ از چیزی بی ارز و فراوان عطا دادن.
آب از دریا بخشیدن ؛ از چیزی بی ارز و فراوان عطا دادن.
آب از تارک گذشتن ؛ برسیدن ، و به آخر شدن عمر. یکباره امیدبنومیدی بدل گشتن. بدبختی از حدّ تحمل تجاوز کردن : بدو داد پس گنجها را کلید یکی باد سرد از جگ ...
( آب از سرچشمه گل آلود بودن ) معنی اصطلاح - > آب از سرچشمه گل آلود بودن نابه سامانی از مبدا / از مبدا و منشا کار / از مقامات بالا بودن مثال: با اخراج ...
( آب از سرچشمه گل آلود بودن ) معنی اصطلاح - > آب از سرچشمه گل آلود بودن نابه سامانی از مبدا / از مبدا و منشا کار / از مقامات بالا بودن مثال: با اخراج ...
( آب از سرچشمه گل آلود بودن ) معنی اصطلاح - > آب از سرچشمه گل آلود بودن نابه سامانی از مبدا / از مبدا و منشا کار / از مقامات بالا بودن مثال: با اخراج ...
آب از بنه تیره بودن ؛ عیب و خلل در اصل و بنیان امر بودن : سخن هرچه گفتم همه خیره بود که آب روان از بنه تیره بود. فردوسی.
آب از تارک گذشتن ؛ برسیدن ، و به آخر شدن عمر. یکباره امیدبنومیدی بدل گشتن. بدبختی از حدّ تحمل تجاوز کردن : بدو داد پس گنجها را کلید یکی باد سرد از جگ ...
آب از تارک گذشتن ؛ برسیدن ، و به آخر شدن عمر. یکباره امیدبنومیدی بدل گشتن. بدبختی از حدّ تحمل تجاوز کردن : بدو داد پس گنجها را کلید یکی باد سرد از جگ ...
آب از بنه تیره بودن ؛ عیب و خلل در اصل و بنیان امر بودن : سخن هرچه گفتم همه خیره بود که آب روان از بنه تیره بود. فردوسی.
آب از بنه تیره بودن ؛ عیب و خلل در اصل و بنیان امر بودن : سخن هرچه گفتم همه خیره بود که آب روان از بنه تیره بود. فردوسی.
آب از بنه تیره بودن ؛ عیب و خلل در اصل و بنیان امر بودن : سخن هرچه گفتم همه خیره بود که آب روان از بنه تیره بود. فردوسی.
مولفه
مولفه
contextualiser
مولفه
مرگان عنوانی است که بر شکارچیان کرد خراسان اطلاق می شود. مرگان یعنی مرگ آفرین برای شکار و نخجیر. حال ممکن است این شکار آهو یا شیر و پلنگ باشد، یا دشم ...
همسایه مسیح. [ هََ ی َ / ی ِ ی ِ م َ ] ( اِخ ) کنایه از آفتاب عالم تاب است ، چه هر دو در فلک چهارم می باشند. ( برهان ) .
همسایه مسیح. [ هََ ی َ / ی ِ ی ِ م َ ] ( اِخ ) کنایه از آفتاب عالم تاب است ، چه هر دو در فلک چهارم می باشند. ( برهان ) .
قیس. [ ق َ ] ( اِ ) نره. ( منتهی الارب ) . نضی. [ ن َ ضی ی ] ( ع ص ) نره مرد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ذَکَر. ( ناظم الاطباء ...
قیس. [ ق َ ] ( اِ ) نره. ( منتهی الارب ) . نضی. [ ن َ ضی ی ] ( ع ص ) نره مرد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ذَکَر. ( ناظم الاطباء ...
قیس. [ ق َ ] ( اِ ) نره. ( منتهی الارب ) . نضی. [ ن َ ضی ی ] ( ع ص ) نره مرد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ذَکَر. ( ناظم الاطباء ...
قیس. [ ق َ ] ( اِ ) نره. ( منتهی الارب ) . نضی. [ ن َ ضی ی ] ( ع ص ) نره مرد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ذَکَر. ( ناظم الاطباء ...
قیس. [ ق َ ] ( اِ ) نره. ( منتهی الارب ) . نضی. [ ن َ ضی ی ] ( ع ص ) نره مرد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ذَکَر. ( ناظم الاطباء ...
قیس. [ ق َ ] ( اِ ) نره. ( منتهی الارب ) . نضی. [ ن َ ضی ی ] ( ع ص ) نره مرد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ذَکَر. ( ناظم الاطباء ...
زب. [ زُب ب ] ( ع اِ ) نره مرد یا عام است. ج ، اَزَب و ازباب و زَبْبَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . زب در لغت اهل یمن : ذکر است مط ...
زب. [ زُب ب ] ( ع اِ ) نره مرد یا عام است. ج ، اَزَب و ازباب و زَبْبَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . زب در لغت اهل یمن : ذکر است مط ...
عمیرة. [ ع ُ م َ رَ ] ( ع اِ ) جلد عمیرة؛ کنایت از جلق است یعنی به دست برآوردن منی را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) .
عمیرة. [ ع ُ م َ رَ ] ( ع اِ ) جلد عمیرة؛ کنایت از جلق است یعنی به دست برآوردن منی را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) .
عمیرة. [ ع ُ م َ رَ ] ( ع اِ ) جلد عمیرة؛ کنایت از جلق است یعنی به دست برآوردن منی را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) .
عمیرة. [ ع ُ م َ رَ ] ( ع اِ ) جلد عمیرة؛ کنایت از جلق است یعنی به دست برآوردن منی را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) .
غرمول. [ غ ُ ] ( ع اِ ) نره ، یا نره سطبر نرم فروهشته ختنه ناکرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج العروس ) . گفته اند غرمول را در جانوران سم دار گ ...
غرمول. [ غ ُ ] ( ع اِ ) نره ، یا نره سطبر نرم فروهشته ختنه ناکرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج العروس ) . گفته اند غرمول را در جانوران سم دار گ ...
غرمول. [ غ ُ ] ( ع اِ ) نره ، یا نره سطبر نرم فروهشته ختنه ناکرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج العروس ) . گفته اند غرمول را در جانوران سم دار گ ...