پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٣٢)
گلیم سیاه بافته سفید نمی شود
از حنظل شکر نتوان ساخت؛ بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده؟ بوم از تربیت، هَزار دستان نشود؛ به کوشش نروید گُل از شاخ بید؛ تخم چون در شوره کاری، ضایع و بی ...
از حنظل شکر نتوان ساخت؛ بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده؟ بوم از تربیت، هَزار دستان نشود؛ به کوشش نروید گُل از شاخ بید؛ تخم چون در شوره کاری، ضایع و بی ...
از حنظل شکر نتوان ساخت؛ بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده؟ بوم از تربیت، هَزار دستان نشود؛ به کوشش نروید گُل از شاخ بید؛ تخم چون در شوره کاری، ضایع و بی ...
از حنظل شکر نتوان ساخت؛ بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده؟ بوم از تربیت، هَزار دستان نشود؛ به کوشش نروید گُل از شاخ بید؛ تخم چون در شوره کاری، ضایع و بی ...
از حنظل شکر نتوان ساخت؛ بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده؟ بوم از تربیت، هَزار دستان نشود؛ به کوشش نروید گُل از شاخ بید؛ تخم چون در شوره کاری، ضایع و بی ...
میخ شدن ( گویش تهرانی )
از حنظل شکر نتوان ساخت؛ بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده؟ بوم از تربیت، هَزار دستان نشود؛ به کوشش نروید گُل از شاخ بید؛ تخم چون در شوره کاری، ضایع و بی ...
از حنظل شکر نتوان ساخت؛ بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده؟ بوم از تربیت، هَزار دستان نشود؛ به کوشش نروید گُل از شاخ بید؛ تخم چون در شوره کاری، ضایع و بی ...
از حنظل شکر نتوان ساخت؛ بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده؟ بوم از تربیت، هَزار دستان نشود؛ به کوشش نروید گُل از شاخ بید؛ تخم چون در شوره کاری، ضایع و بی ...
از حنظل شکر نتوان ساخت؛ بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده؟ بوم از تربیت، هَزار دستان نشود؛ به کوشش نروید گُل از شاخ بید؛ تخم چون در شوره کاری، ضایع و بی ...
از حنظل شکر نتوان ساخت؛ بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده؟ بوم از تربیت، هَزار دستان نشود؛ به کوشش نروید گُل از شاخ بید؛ تخم چون در شوره کاری، ضایع و بی ...
از حنظل شکر نتوان ساخت؛ بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده؟ بوم از تربیت، هَزار دستان نشود؛ به کوشش نروید گُل از شاخ بید؛ تخم چون در شوره کاری، ضایع و بی ...
از حنظل شکر نتوان ساخت؛ بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده؟ بوم از تربیت، هَزار دستان نشود؛ به کوشش نروید گُل از شاخ بید؛ تخم چون در شوره کاری، ضایع و بی ...
شاخ بن. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) درخت. ( فرهنگ نظام ) . شاخ درخت : ز باغ تو منزلگهی خواستن می آوردن و مجلس آراستن گلی چیدن از وی به هر شیوه ای چشیدن ز هر ...
شاخ بن. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) درخت. ( فرهنگ نظام ) . شاخ درخت : ز باغ تو منزلگهی خواستن می آوردن و مجلس آراستن گلی چیدن از وی به هر شیوه ای چشیدن ز هر ...
ستاک
بن سوراخ مقعد که بعربی فقحه خوانند. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) . اِست. ( ربنجنی ) . کون. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
بن سوراخ مقعد که بعربی فقحه خوانند. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) . اِست. ( ربنجنی ) . کون. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
- سر و بن ؛ سر و ته. اول و آخر : دل منه بر عشوه های آسمان زیرا که هست بی سر و بن کارهای آسمان چون آسمان. خاقانی. عروسی بکر بین باتخت وباتاج سر و بن ...
- سر و بن ؛ سر و ته. اول و آخر : دل منه بر عشوه های آسمان زیرا که هست بی سر و بن کارهای آسمان چون آسمان. خاقانی. عروسی بکر بین باتخت وباتاج سر و بن ...
- به بن آمدن ؛ به آخر رسیدن. به انجام رسیدن. تمام شدن. به پایان آمدن : مجوئید از این پس کس از من سخن کز این باره ام دانش آمد به بن. فردوسی. گر از ه ...
به اتمام پیوستن
- به بن آمدن ؛ به آخر رسیدن. به انجام رسیدن. تمام شدن. به پایان آمدن : مجوئید از این پس کس از من سخن کز این باره ام دانش آمد به بن. فردوسی. گر از ه ...
- به بن آمدن ؛ به آخر رسیدن. به انجام رسیدن. تمام شدن. به پایان آمدن : مجوئید از این پس کس از من سخن کز این باره ام دانش آمد به بن. فردوسی. گر از ه ...
- به بن آمدن ؛ به آخر رسیدن. به انجام رسیدن. تمام شدن. به پایان آمدن : مجوئید از این پس کس از من سخن کز این باره ام دانش آمد به بن. فردوسی. گر از ه ...
- به بن آمدن ؛ به آخر رسیدن. به انجام رسیدن. تمام شدن. به پایان آمدن : مجوئید از این پس کس از من سخن کز این باره ام دانش آمد به بن. فردوسی. گر از ه ...
- به بن آمدن ؛ به آخر رسیدن. به انجام رسیدن. تمام شدن. به پایان آمدن : مجوئید از این پس کس از من سخن کز این باره ام دانش آمد به بن. فردوسی. گر از ه ...
- به بن آمدن ؛ به آخر رسیدن. به انجام رسیدن. تمام شدن. به پایان آمدن : مجوئید از این پس کس از من سخن کز این باره ام دانش آمد به بن. فردوسی. گر از ه ...
- به بن آمدن ؛ به آخر رسیدن. به انجام رسیدن. تمام شدن. به پایان آمدن : مجوئید از این پس کس از من سخن کز این باره ام دانش آمد به بن. فردوسی. گر از ه ...
- به بن آمدن ؛ به آخر رسیدن. به انجام رسیدن. تمام شدن. به پایان آمدن : مجوئید از این پس کس از من سخن کز این باره ام دانش آمد به بن. فردوسی. گر از ه ...
- به بن آمدن ؛ به آخر رسیدن. به انجام رسیدن. تمام شدن. به پایان آمدن : مجوئید از این پس کس از من سخن کز این باره ام دانش آمد به بن. فردوسی. گر از ه ...
بن دامان شبستان کردن ؛ زمین را خوابگاه خود ساختن. ( ناظم الاطباء ) .
ز دستور پرسیم یکسر سخن چو کاری نو افکند خواهیم بن. فردوسی.
بن افکندن نامه ؛ نوشتن آن. نامه کردن : چو بشنید زیشان سپهبد سخن یکی نامور نامه افکند بن. فردوسی.
بن افکندن نامه ؛ نوشتن آن. نامه کردن : چو بشنید زیشان سپهبد سخن یکی نامور نامه افکند بن. فردوسی.
بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن. گفتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : بر رستم آمد بگفت آن سخن که افکند پور سپهدار بن. فردوسی.
بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن. گفتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : بر رستم آمد بگفت آن سخن که افکند پور سپهدار بن. فردوسی.
بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن. گفتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : بر رستم آمد بگفت آن سخن که افکند پور سپهدار بن. فردوسی.
بن افکندن. [ ب ُ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پی افکندن. پی ریختن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : همت او بر فلک ز فلخ بنا کرد بر سر کیوان فکند بن پی ایوان.
بن افکندن. [ ب ُ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پی افکندن. پی ریختن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : همت او بر فلک ز فلخ بنا کرد بر سر کیوان فکند بن پی ایوان.
بن افکندن. [ ب ُ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پی افکندن. پی ریختن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : همت او بر فلک ز فلخ بنا کرد بر سر کیوان فکند بن پی ایوان.
- ازبن برکندگی ؛ از ریشه ، از بیخ افکنی. - از بن برکندن ؛ نابود کردن. از بن کندن. از بن برافکندن. از ریشه و اصل برانداختن. استیصال : بخنجر دل دشمنا ...
سبزدرسبز، سبزه در سبزه . ( آنندراج ) . سبزی پیوسته در سبزی. سبزه ٔ ممتد و کشت سبز پیوسته درهم. سبزه بدنبال سبزه. علفزار از پس علفزار : دید نزهتگهی گر ...
سبزه ناک. [ س َ زَ / زِ ] ( ص مرکب ) سبزه زار. دارای سبزه : خضر؛ جای سبزه ناک. ( منتهی الارب ) . اقضاب ؛ سبزه ناک شدن زمین. ( منتهی الارب ) .
بطریقی که . . . . . . .
مرزبانان ، صاحب طرفان
صاحب طرفان
تصدی حدود ، تصدی مرز
حافظ الحد