پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٥٢)
سلاخی کردن ، کشتن
مرد مرادی، نه همانا که مرد مرگ چنان خواجه نه کاری ست خرد جان گرامی به پدر باز داد کالبد تیره به مادر سپرد آن ملک با ملکی رفت باز زنده کنون شد که ...
گفت کسی خواجه سنایی بمرد مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد کاه نبود او که به بادی پرید آب نبود او که به سرما فسرد شانه نبود او که به مویی شکست دانه ن ...
گفت کسی خواجه سنایی بمرد مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد کاه نبود او که به بادی پرید آب نبود او که به سرما فسرد شانه نبود او که به مویی شکست دانه ن ...
( چیزی را ) بیش از آنچه که هست جلوه دادن
بزرگ کردن مسئله ای و واقعه ای
بزرگ کردن
بزرگ کردن
میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندا ...
هردیگی چمچه ( هَ چَ چَ یا چِ ) ( اِمر. ) آنکه در خوراکی و گذران سربار دیگران است، طفیلی .
میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندا ...
میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندا ...
میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندا ...
میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندا ...
میانه خور و کناره گرد
میانه برادر. [ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) برادر وسطی. برادری که از یک برادر بزرگتر و از دیگری کوچکتر است. برادر میانه. دومین از سه پسر مردی : میا ...
میانه برادر. [ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) برادر وسطی. برادری که از یک برادر بزرگتر و از دیگری کوچکتر است. برادر میانه. دومین از سه پسر مردی : میا ...
میانه برادر. [ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) برادر وسطی. برادری که از یک برادر بزرگتر و از دیگری کوچکتر است. برادر میانه. دومین از سه پسر مردی : میا ...
معتدل المزاج دارای مزاج معتدل میانه حال : لاجرم مردم او تمام خلقا و سلیم الاعضا و معتدل المزاج و عاقل و دانا اند .
میانه/میان قد. [ ن َ / ن ِ ق َ ] ( ص مرکب ) میان بالا و میان قد. ( ناظم الاطباء ) . متوسطقامت. ( آنندراج ) . میانه قامت. میانه بالا. معتدل القامه. ( ...
میانه/میان قد. [ ن َ / ن ِ ق َ ] ( ص مرکب ) میان بالا و میان قد. ( ناظم الاطباء ) . متوسطقامت. ( آنندراج ) . میانه قامت. میانه بالا. معتدل القامه. ( ...
میانه/میان بالا. [ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) ربعه. مربوع. ( دهار ) . با بالایی نه بلند و نه کوتاه. میانه قامت. میان بالا. معتدل القامه. با قدی موزون و م ...
میانه/میان بالا. [ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) ربعه. مربوع. ( دهار ) . با بالایی نه بلند و نه کوتاه. میانه قامت. میان بالا. معتدل القامه. با قدی موزون و م ...
میانه/میان بالا. [ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) ربعه. مربوع. ( دهار ) . با بالایی نه بلند و نه کوتاه. میانه قامت. میان بالا. معتدل القامه. با قدی موزون و م ...
در میانه نهادن ؛ با هم ظاهر کردن. مطرح ساختن : با او چه در میانه نهی از نیاز بحث از حرف زلف و کاکل او کن دراز بحث. درویش واله هروی ( از آنندراج ) .
در میانه نهادن ؛ با هم ظاهر کردن. مطرح ساختن : با او چه در میانه نهی از نیاز بحث از حرف زلف و کاکل او کن دراز بحث. درویش واله هروی ( از آنندراج ) .
در میانه نهادن ؛ با هم ظاهر کردن. مطرح ساختن : با او چه در میانه نهی از نیاز بحث از حرف زلف و کاکل او کن دراز بحث. درویش واله هروی ( از آنندراج ) .
به بهانهٔ . . . . . . . . . . .
به بهانهٔ . . . . . . . . . . .
به بهانهٔ . . . . . . . . . . .
به بهانهٔ . . . . . . . . . . .
چیزی/باری را بر دوش کسی نهادن
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
در مقابل=اما ، ولیکن گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگو ...
ارزانی داشتن ، ارزانی دادن
ارزانی داشتن ، ارزانی دادن
ارزانی داشتن ، ارزانی دادن
ارزانی داشتن ، ارزانی دادن
تقدیر رفتن. [ ت َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) مقدر شدن. نافذ شدن فرمان خدا. جاری شدن قضاء الهی. فرمان و مشیت خدا بر چیزی : شتربه گفت موجب نومیدی چیست ؟ گفت ...
علی ای حال
علی ای حال
علی ای حال
علی ای حال
علی ای حال
علی ای حال