پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤١٧)
رهبندی
حشمتناک
نمناک ؛ دارای رطوبت و تری. مرطوب : شه در این خشت خانه خاکی خشت نمناک شدز غمناکی. نظامی.
فرحناک ؛ آنچه با شادی همراه بود. شاد.
شتابناک ؛ پرشتاب.
خلل ناک. [خ َ ل َ ] ( ص مرکب ) رخنه دار. دارای منفذ : روی جهان کآینه پاک شد از نفس چند خلل ناک شد. نظامی ( مخزن الاسرار ص 112 ) .
خلل ناک. [خ َ ل َ ] ( ص مرکب ) رخنه دار. دارای منفذ : روی جهان کآینه پاک شد از نفس چند خلل ناک شد. نظامی ( مخزن الاسرار ص 112 ) .
خلل ناک. [خ َ ل َ ] ( ص مرکب ) رخنه دار. دارای منفذ : روی جهان کآینه پاک شد از نفس چند خلل ناک شد. نظامی ( مخزن الاسرار ص 112 ) .
خلل ناک. [خ َ ل َ ] ( ص مرکب ) رخنه دار. دارای منفذ : روی جهان کآینه پاک شد از نفس چند خلل ناک شد. نظامی ( مخزن الاسرار ص 112 ) .
بچه ناک ؛ دارنده بچه. بچه دار: امرأة مصبیة؛ زن بچه ناک. اصباء؛ بچه ناک شدن زن. ( منتهی الارب ) .
بادام ناک ؛ پربادام : ارض ملزه ؛ زمینی بادام ناک. ( منتهی الارب ) .
بادام ناک ؛ پربادام : ارض ملزه ؛ زمینی بادام ناک. ( منتهی الارب ) .
انبازناک. [ اَم ْ ] ( ص مرکب ) مشترک ، کذا فی الملحقات و در این تأمل است. ( آنندراج ) . مشترک در تجارت و سوداگری. ( ناظم الاطباء ) .
آشوبناک ؛ پرآشوب. آشفته : گزاینده عفریتی آشوبناک شتابنده چون اژدها بر هلاک. نظامی. شه از خواب سر برزد آشوبناک دل پاک را کرد از اندیشه پاک. نظامی.
آشوبناک ؛ پرآشوب. آشفته : گزاینده عفریتی آشوبناک شتابنده چون اژدها بر هلاک. نظامی. شه از خواب سر برزد آشوبناک دل پاک را کرد از اندیشه پاک. نظامی.
I’m with you.
خال نور
پوست سایی
پسر هند. [ پ ِ س َ رِ هَِ ] ( اِخ ) معاویه : داستان پسر هند مگر نشنیدی که از سرکشی او به پیمبر چه رسید.
sugarcoat
sugarcoat
sugarcoat
the floral tributes
Low salt . . . . .
اردم. [ اَ دَ ] ( ع ص ، اِ ) کشتیبان ماهر. ج ، اَردَمون. ( منتهی الارب ) .
اردم. [ اَ دَ ] ( ع ص ، اِ ) کشتیبان ماهر. ج ، اَردَمون. ( منتهی الارب ) .
اردم. [ اَ دَ ] ( ع ص ، اِ ) کشتیبان ماهر. ج ، اَردَمون. ( منتهی الارب ) .
Old salt = a sailor who has had a lot of experience of sailing. The bar was packed with old salts who'd travelled all across the world, sharing stor ...
Old salt = a sailor who has had a lot of experience of sailing. The bar was packed with old salts who'd travelled all across the world, sharing stor ...
Who has a mouth goes to Rome.
flipping Get this flipping dog out of here!
flipping Get this flipping dog out of here!
flipping Get this flipping dog out of here!
تتق نیلی. [ ت ُ ت ُ ق ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است. ( برهان ) ( آنندراج ) . آسمان. ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) . || ابر سیاه. ...
تتق نیلی. [ ت ُ ت ُ ق ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است. ( برهان ) ( آنندراج ) . آسمان. ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) . || ابر سیاه. ...
A barbershop
sweat blood ( over/for/on sth )
betray your beliefs/principles/ideals etc
درخوش. [دَ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) شوق. اشتیاق. ( برهان ) ( آنندراج ) . خواهش. آرزو. میل. محبت. ( ناظم الاطباء ) .
درخوش. [دَ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) شوق. اشتیاق. ( برهان ) ( آنندراج ) . خواهش. آرزو. میل. محبت. ( ناظم الاطباء ) .
چون بم و زیر سازگار شدن کنایه از هم آغوش شدن چون در آن قصر تنگبار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم ( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 508 )
چون بم و زیر سازگار شدن کنایه از هم آغوش شدن چون در آن قصر تنگبار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم ( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 508 )
چون بم و زیر سازگار شدن کنایه از هم آغوش شدن چون در آن قصر تنگبار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم ( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 508 )
چون بم و زیر سازگار شدن کنایه از هم آغوش شدن چون در آن قصر تنگبار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم ( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 508 )
چون بم و زیر سازگار شدن کنایه از هم آغوش شدن چون در آن قصر تنگبار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم ( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 508 )
give ( one ) food for thought
( جوانة ) جوانة. [ ج َوْ وا ن َ ] ( ع اِ ) سرین و دبر. ( منتهی الارب ) . اِسْت. ( ذیل اقرب الموارد از قاموس ) .
بوی پرست. [ پ َ رَ ] ( نف مرکب ، اِ ) سگ شکاری را گویند که جانوران را به بوی پیدا میکند. ( برهان ) . سگ شکاری را گویند که کلب المعلم باشدو به بوی ، ج ...
بوی پرست. [ پ َ رَ ] ( نف مرکب ، اِ ) سگ شکاری را گویند که جانوران را به بوی پیدا میکند. ( برهان ) . سگ شکاری را گویند که کلب المعلم باشدو به بوی ، ج ...
بوی پرست. [ پ َ رَ ] ( نف مرکب ، اِ ) سگ شکاری را گویند که جانوران را به بوی پیدا میکند. ( برهان ) . سگ شکاری را گویند که کلب المعلم باشدو به بوی ، ج ...