پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٤٠)
خاله گردن دراز ؛ اشتر. شتر. ( در قصه ها که اطفال را گویند ) .
خاله خمره ؛ زن فربه. زن گوشتناک.
خاله چسونه = بمزاح به دخترکهای بسیار کوچک میگویند که چادر بسر میکنند و میخواهند خود را بزرگ قلمداد کنند
Mother Knab - cony ( n. ) ( also mother nab - cony, Mother Nabem, nab cony ) [nab v. 1 ( 1 ) cony n. , lit. ‘Mother Snatch - Sucker’] a madam, a bawd
Mother Knab - cony ( n. ) ( also mother nab - cony, Mother Nabem, nab cony ) [nab v. 1 ( 1 ) cony n. , lit. ‘Mother Snatch - Sucker’] a madam, a bawd
Mother Knab - cony ( n. ) ( also mother nab - cony, Mother Nabem, nab cony ) [nab v. 1 ( 1 ) cony n. , lit. ‘Mother Snatch - Sucker’] a madam, a bawd
Mother Cunny ( n. ) [cunny n. ] generic for a procuress or bawd
خاله
Mother Cunny ( n. ) [cunny n. ] generic for a procuress or bawd
Mother Cunny ( n. ) [cunny n. ] generic for a procuress or bawd
Mother Cunny ( n. ) [cunny n. ] generic for a procuress or bawd
boy - farm ( n. ) a school; thus boy - farmer, a school - teacher
boy - farm ( n. ) a school; thus boy - farmer, a school - teacher
( drugs ) a surreptitious request for heroin
غیبستان ( اسم ) [عربی. فارسی] [قدیمی] عالم غیب: ◻︎ زآن که نیم او ز عیبستان بُده است / وآن دگر نیمش زغیبستان بُده ست ( مولوی: ۳۰۵ ) .
deadlights ( n. ) [var. on daylights n. ( 1 ) ] the eyes
deadlights ( n. ) [var. on daylights n. ( 1 ) ] the eyes
dead Indian ( n. ) [the negative stereotype of allegedly alcoholic Native Americans]= ( US ) an empty bottle
deadlights ( n. ) [var. on daylights n. ( 1 ) ] the eyes
deadlights ( n. ) [var. on daylights n. ( 1 ) ] the eyes
dead - end street ( n. ) [synon. for cul - de - sac; there is in dead an extra implication of passivity on the woman’s part]= the vagina
dead - end street ( n. ) [synon. for cul - de - sac; there is in dead an extra implication of passivity on the woman’s part]= the vagina
dead - end street ( n. ) [synon. for cul - de - sac; there is in dead an extra implication of passivity on the woman’s part]= the vagina
dead - end street ( n. ) [synon. for cul - de - sac; there is in dead an extra implication of passivity on the woman’s part]= the vagina
( W. I. , Guyn. ) of a light - skinned man, to marry a woman whose complexion is much darker than his own
give the go ( v. ) ( US ) to give permission
give the go ( v. ) ( US ) to give permission
بنات الریح . [ ب َ تُرْ ری ] ( ع اِ مرکب ) شتر. گویند این حیوان از باد آفریده شده . چنان که گویند خیل و نخل از باقیمانده ٔ گل آدم خلق شده است . ( از ...
ولایت دار. [ وَ / وِ ی َ ] ( نف مرکب ) ولایت دارنده . امیر ولایت . مرزبان . ( حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) : دیلمان و همه ٔ بزرگان درگاه و ولایت داران او. . ...
ولایت دار. [ وَ / وِ ی َ ] ( نف مرکب ) ولایت دارنده . امیر ولایت . مرزبان . ( حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) : دیلمان و همه ٔ بزرگان درگاه و ولایت داران او. . ...
ولایت دار. [ وَ / وِ ی َ ] ( نف مرکب ) ولایت دارنده . امیر ولایت . مرزبان . ( حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) : دیلمان و همه ٔ بزرگان درگاه و ولایت داران او. . ...
ولایت دار. [ وَ / وِ ی َ ] ( نف مرکب ) ولایت دارنده . امیر ولایت . مرزبان . ( حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) : دیلمان و همه ٔ بزرگان درگاه و ولایت داران او. . ...
ولایت دار. [ وَ / وِ ی َ ] ( نف مرکب ) ولایت دارنده . امیر ولایت . مرزبان . ( حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) : دیلمان و همه ٔ بزرگان درگاه و ولایت داران او. . ...
ولایت دار. [ وَ / وِ ی َ ] ( نف مرکب ) ولایت دارنده . امیر ولایت . مرزبان . ( حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) : دیلمان و همه ٔ بزرگان درگاه و ولایت داران او. . ...
سجام . [ س َ ] ( اِ ) شجام . و رجوع کنید به سجانیدن ، سجیدن ، سجد، سجن . ( حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) . سرمای سخت . ( برهان ) ( آنندراج ) . رجوع به ...
سجام . [ س َ ] ( اِ ) شجام . و رجوع کنید به سجانیدن ، سجیدن ، سجد، سجن . ( حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) . سرمای سخت . ( برهان ) ( آنندراج ) . رجوع به ...
سجام . [ س َ ] ( اِ ) شجام . و رجوع کنید به سجانیدن ، سجیدن ، سجد، سجن . ( حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) . سرمای سخت . ( برهان ) ( آنندراج ) . رجوع به ...
سجام . [ س َ ] ( اِ ) شجام . و رجوع کنید به سجانیدن ، سجیدن ، سجد، سجن . ( حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) . سرمای سخت . ( برهان ) ( آنندراج ) . رجوع به ...
نیازشگاه . [ زِ ] ( اِ مرکب ) معبد. ( یادداشت مؤلف ) : کنشت ، نیازشگاه یهودیان باشد. ( حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( یادداشت مؤلف ) .
نیازشگاه . [ زِ ] ( اِ مرکب ) معبد. ( یادداشت مؤلف ) : کنشت ، نیازشگاه یهودیان باشد. ( حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( یادداشت مؤلف ) .
نیازشگاه . [ زِ ] ( اِ مرکب ) معبد. ( یادداشت مؤلف ) : کنشت ، نیازشگاه یهودیان باشد. ( حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( یادداشت مؤلف ) .
نیازشگاه . [ زِ ] ( اِ مرکب ) معبد. ( یادداشت مؤلف ) : کنشت ، نیازشگاه یهودیان باشد. ( حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( یادداشت مؤلف ) .
محشی. [ م ُ ح َش ْ شی ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تحشیه. کسی که می آراید کنار جامه را با ریشه و یا حاشیه و یا یراق و طراز گلابتون. ( ناظم الاطباء ) . || ح ...
محشی. [ م ُ ح َش ْ شی ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تحشیه. کسی که می آراید کنار جامه را با ریشه و یا حاشیه و یا یراق و طراز گلابتون. ( ناظم الاطباء ) . || ح ...
محشی کردن ؛ محشا کردن. حاشیه نوشتن بر کتابی. تحشیه : آنکه چون غنچه دلش را ز حقیقت بنهفت ورق خاطر از آن نسخه محشی ( محشا ) میکرد . حافظ.
محشی کردن ؛ محشا کردن. حاشیه نوشتن بر کتابی. تحشیه : آنکه چون غنچه دلش را ز حقیقت بنهفت ورق خاطر از آن نسخه محشی ( محشا ) میکرد . حافظ.
محشی کردن ؛ محشا کردن. حاشیه نوشتن بر کتابی. تحشیه : آنکه چون غنچه دلش را ز حقیقت بنهفت ورق خاطر از آن نسخه محشی ( محشا ) میکرد . حافظ.
حاشیة الملک
حاشیة الملک
حاشیه خیابان ؛ کنار خیابان. پیاده رو.