پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
حاکمیت:[اصطلاح حقوق] قدرت سیاسی دولت که در دست حکومت می باشد.
جریمه: [اصطلاح حقوق]وجه نقد یا مال دیگر که بعنوان مجازات از مجرم گیرند.
جرم: [اصطلاح حقوق]عملی است که قانون آن را از طریق تعیین کیفر منع کرده باشد.
جرایم:[اصطلاح حقوق] جمع جرم است که عبارتست از مخالفت با نهی که قانون برای آن مخالفت مجازات کرده باشد.
جاعل:[اصطلاح حقوق] از نظر حقوق مدنی متعهد در جعاله را گویند
ثبت احول:[اصطلاح حقوق] ثبت وقایع 4گانه: تولد، فوت، ازدواج و طلاق.
تولیت:[اصطلاح حقوق] تصدی امور وقف را گویند.
توقیف:[اصطلاح حقوق] سلب آزادی از شخص یا مال او با حالت انتظار ترخیص.
توقف: [اصطلاح حقوق]در حقوق تجارت به معنی ورشکستگی استعمال می شود.
تملک: [اصطلاح حقوق]قصد انشا در قبول ملکیت
تلف:[اصطلاح حقوق] از بین رفتن مال بدون دخالت مستقیم یا غیرمستقیم مالک یا شخص دیگر.
تقسیم: [اصطلاح حقوق]تفکیک حصه هر یک از شرکاء ملک مشاع معین از طریق تراضی شرکاء یا از طریق حکم دادگاه در صورتیکه بین همه شرکاء تراضی واقع نشود.
تفلیس:[اصطلاح حقوق] صادر نمودن حکم افلاس کسی
تفاسخ:[اصطلاح حقوق] مترادف اقاله است.
تسلیط:[اصطلاح حقوق] هر کس در مال خود حق هرگونه تصرف که مخالف شرع نباشد دارد.
تخلف: [اصطلاح حقوق]عدم انجام تعهد یا تأخیر انجام تعهد.
تحلیف: کسی را وادار به اداء سوگند کردن[اصطلاح حقوق]
تأسیس:[اصطلاح حقوق] یعنی پی نهادن و ایجاد نمودن. به معنی وضع قانونی است که در معرف و عادت وجود نداشته است.
پروتکل:[اصطلاح حقوق] صورت جلسات مجالس سیاسی که برای مذاکره و رسیدگی در امری منعقد شده باشد.
پرداخت:[اصطلاح حقوق] اجراء تعهدی که موضوع آن وجه نقد باشد.
بیع محاباتی:[اصطلاح حقوق] بیع به کمتر از ثمن المثل را که عالماً عامداً صورت گرفته باشد را گویند.
بیع سلف: [اصطلاح حقوق]مترادف بیع سلم است و آن بیعی است که ثمن حال و مبیع مؤجل باشد.
بیع مؤجل:[اصطلاح حقوق] بیع نسیه
برات: [اصطلاح حقوق]سندی است تجارتی که بوسیله آن شخصی که محیل نامیده می شود به شخصی که محال علیه نامیده می شود حواله می دهد که مبلغی در وجه شخص ثالث ب ...
بنچاق: [اصطلاح حقوق]اسناد راجع به مالکیت یا نقل و انتقال سابق بر معامله ای که فعلاً انجام می گیرد.
بدهکار:[اصطلاح حقوق] کسی که در ذمه او تعهدی به نفع غیر وجود دارد.
باطل:[اصطلاح حقوق] هر عمل حقوقی که مخالف مقررات قانونی بوده باشد.
ایفاء: [اصطلاح حقوق]در مورد پرداخت دین به کار می رود.
اهلیت:[اصطلاح حقوق] صفت کسی است که دارای جنون، سفه، صفر، ورشکستگی و سایر موانع محرومیت از حقوق باشد.
انکار: [اصطلاح حقوق]در اصطلاح آئین دادرسی مدنی کسی که سندی علیه او ابراز شود و او مهر یا امضاء یا اثر انگشت منتسب به خود را نفی کند و آنها را از خود ...
اهل: غیر محجور را اهل می گویند و در لغت به معنی شایسته آمده است. کلمه ( اهل ) به طوری که راغب گفته به معنای هر آنکس و یا کسانی است که نسبت و یا خاند ...
انفساخ: انحلال قهری عقد را گویند. [اصطلاح حقوق]
انحلال: در معنی از بین رفتن یک موسسه رسمی[اصطلاح حقوق]
انتقال: [اصطلاح حقوق] زوال مالکیت مالک نسبت به مال معین به نفع مالک جدید.
اکراه: [اصطلاح حقوق]عملی است تهدیدآمیز از طرف کسی نسبت به دیگری به منظور تحقق بخشیدن عمل حقوقی مورد نظر اکراه کننده
اقطاعات: [اصطلاح حقوق]جمع اقطاعه است و آن قطعه ای است از اراضی مواد که امام یا نایب او در اختیار کسی می گذارد که او آن را مورد انتفاع خود قرار دهد.
اقامه ی دعوی: [اصطلاح حقوق]طرح دعوی در مرجع صلاحیتدار مدنی یا کیفری یا اداری
اعیان: [اصطلاح حقوق]جمع کلمه عین است و عین به معنی مالی است که دارای جرم و ابعاد می باشد اعیان در مقابل منافع و حقوق استعمال می شود.
اعاده اعتبار:[اصطلاح حقوق] بازگشت تاجر ور شکسته به موجب حکم دادگاه به اعتبار بازرگانی خود.
اسناد رسمی:[اصطلاح حقوق] اسنادی که در اداره ثبت اسناد و املاک یا دفاتر اسناد رسمی یا نزد سایر مأموران رسمی در حدود صلاحیت آنان و برابر مقررات قانونی ...
استیمان:[اصطلاح حقوق] مطالبه ی مالی بعنوان امانت
استعاط:[اصطلاح حقوق] از بین بردن حقی به توسط صاحب حق
استیفاء: استفاده از کار یا مال دیگری با رضای او[اصطلاح حقوق]
استنابه:[اصطلاح حقوق] عمل حقوقی که بموجب استنطاق: تحقیق از متهم راجع به مورد اتهام از طرف مأمور صلاحیتدار قضایی.
استقراء: [اصطلاح حقوق]بررسی جزئیات مربوط به یک کل بمنظور استخراج قاعدة کلی که مشترک بین آن جزئیات باشد
استعفا:[اصطلاح حقوق] عملی که به موجب آن شخصی که در موسسه دولتی یا ملتی یا وابسته به دولت سمتی را دارا می باشد تقاضای ترک آن سمت را می نماید.
استعمال: [اصطلاح حقوق]در حقوق اداری اسلام به معنی استخدام به کار می رود.
استعداء: [اصطلاح حقوق]اقامه دعوی را گویند.
استشهاد: [اصطلاح حقوق]دعوت به شهادت در ورقة عادی یا رسمی را گویند
استرعاء:[اصطلاح حقوق]عبارت است از دعوت شاهد اصل از شاهد فرع مبنی بر اینکه، شهادت او را تحمل نماید.