پیشنهادهای علی باقری (٣٩,٦٨٦)
بازوبند : [عامیانه، اصطلاح] نواری که به نشانه ی معینی بر بازو می بندند.
باز نشسته: [عامیانه، اصطلاح] کسی که بدلیل پیری و یا پایان یافتن تعهد کاری و خدمت و یا علل دیگر از کار کردن دست کشیده است به اختیار و یا به اجبار و حق ...
باز و بسته ی امام هشتم بودن: [عامیانه، کنایه ] نیروی و قدرت خود را مدیون نظر مساعد امام هشتم بودن.
باز شدن نیش کسی : [عامیانه، کنایه ] تبسم کردن از روی خوشحالی و خوشوقتی . ( ( این را سبزی فروش سرگذر که خوب حاجی را می شناخت گفت و بعد رو زمین تف کر ...
باز شدن مچ : [عامیانه، کنایه ] لو رفتن دروغ.
بازاریاب : [عامیانه، اصطلاح] کسی که کارش پیداکردن مشتری برای کالای خاصی است.
بازاری : [عامیانه، اصطلاح] دارای شغلی در بازار، مبتذل.
بازار مکاره : [عامیانه، اصطلاح] بازار موقت.
بازار گرمی کردن: [عامیانه، کنایه ] تعریف کردن از کالا برای فروختن آن.
بازار سیاه : [عامیانه، اصطلاح] جایی که در آن اجناس غیر قانونی و گران می فروشند.
بازارچه : [عامیانه، کنایه ] گذرگاه سرپوشیده با چند مغازه و دکان.
باریک شدن: [عامیانه، کنایه ] دقت کردن، در بحر چیزی رفتن.
باری به هر جهت کردن: [عامیانه، کنایه ] در انجام کاری تعلل و تردید کردن. گفتار یا کرداری را با سرعت و بی دقتی انجام دادن.
با ریسمان کسی به چاه رفتن: [عامیانه، کنایه ] با اعتماد به کسی به کاری دست زدن.
باری از دوش کسی برداشتن : [عامیانه، کنایه ] رنج و زحمت کسی را کم کردن.
بار و بنه [عامیانه، اصطلاح] وسایل سفر
بار و بندیل: [عامیانه، اصطلاح] اسباب و بساطی که کسی با خود می برد.
بار گردن کسی گذاشتن: [عامیانه، کنایه ] کاری را به زور و اصرار به عهده ی کسی گذاشتن.
بار کسی کردن : [عامیانه، کنایه ] دشنام دادن ، بد و بیراه گفتن، نگا. کلفت بار کسی کردن.
بار کسی نبودن : [عامیانه، کنایه ] شعور و آگاهی نداشتن.
بار گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] نهادن ظرف غذا بر اجاق برای پخته شدن.
بار شدن بر کسی ؛ کل شدن بر کسی ، اَنگل شدن بر او. تحمیل شدن بر او. رجوع به �بار� شود.
بار شیشه : [عامیانه، کنایه ] بار شکستنی، کودک در شکم مادر.
بار سرکه: [عامیانه، کنایه ] نگا. ترش ابرو.
بار خود را بار کردن : [عامیانه، کنایه ] ( از راه نامشروع ) به پول و ثروت رسیدن.
بار خود را بستن : [عامیانه، کنایه ] از منبعی استفاده کردن و توانگر شدن.
بارانی : [عامیانه، اصطلاح] اصطلاح دختران دانش آموز : دوست صمیمی و محبوب.
باربند : [عامیانه، اصطلاح] جای نهادن و بستن بار .
بارانداز : [عامیانه، اصطلاح] جای پیاده کردن بار.
بار انداختن : [عامیانه، کنایه ] توقف و اقامت کردن.
بار آوردن: [عامیانه، کنایه ] تربیت کردن، ایجاد کردن، تولید کردن، نتیجه دادن، سبب شدن.
باران خوردن : [عامیانه، کنایه ] در زیر باران قرار گرفتن و خیس شدن.
باد هوا خوردن : [عامیانه، کنایه ] درماندگی و فقر کامل داشتن.
بادمجان دور قاب چین: [عامیانه، کنایه ] آدم چاپلوس ، متملق، سبزی پاک کن.
با دم خود گردو شکستن: [عامیانه، کنایه ] سخت شادمان و خوشحال بودن. با دم گردو شکستن ( با دمش گردو میشکنه ) در نهایت از پیش آمدی خرسند بودن نظیر: در ...
با دست و پا: [عامیانه، کنایه ] آدم زرنگ .
باد رها کردن : [عامیانه، اصطلاح] رها کردن باد شکم، تیز در کردن.
پنبه لحاف کهنه باد دادن ؛ کنایه از به پدران مرده خود افتخار کردن. با ذلت و فقر خود به آبا و اجداد خود بالیدن و افتخار کردن
باد توی گلو انداختن: [عامیانه، کنایه ] نگا. باد به غبغب انداختن.
باد توی سرنا کردن : [عامیانه، کنایه ] اسرار کسی را فاش کردن.
باد به غبغب انداختن : [عامیانه، کنایه ] تکبر کردن، خودخواهی نشان دادن.
باد به آستین کسی کردن : [عامیانه، کنایه ] کسی را به کاری تحریک کردن ( شیر کردن ) .
باد به پشت کسی خوردن: [عامیانه، کنایه ] بر اثر بیکاری تنبل و تن پرور شدن.
باد به آستین انداختن:[عامیانه، اصطلاح] فخر فروختن، خودخواهی کردن.
با خرس توی جوال رفتن: [عامیانه، کنایه ] با آدم ناجور همدم و همکار شدن. با مردی خشن در افتادن.
باخت: [عامیانه، اصطلاح] آنچه باخته باشند، زیان.
باج سبیل : [عامیانه، کنایه ] چیزی که به ناحق به اشخاص قلدر و مقتدر باید داد.
باج به شغال دادن: [عامیانه، کنایه ] به شخصی پست رشوه دادن.
باب دهان : [عامیانه، اصطلاح] موافق سلیقه، مطابق میل، خوشایند.
باب طبع : [عامیانه، اصطلاح] موافق میل، مطابق سلیقه.