پیشنهادهای پانته آ وثوقی (٨٥)
گیر افتادن مثال: The mother is in a bind. مادر گیر افتاده است.
بیشتر اوقات، بیشتر مواقع، در بیشتر موارد، اکثر مواقع
نمک روی زخم پاشیدن
نمک روی زخم پاشید
Dysfunctional ناکارآمد
disliked, hated منفور
مرد باش! بزدل نباش! قوی باش! شجاع باش!
plenty of بیش از اندازه، خیلی زیاد، زیاد، بسیار، فراوان
playtime. leisure, leisure time زمان بازی، اوقات فراغت، فراغت، زمان تفریح
روی لبۀ تیغ راه رفتن
meticulous, conscientious موشکافانه، ریزبینانه
expect, look for انتظار داشتن، منتظر بودن، جستجو کردن
به شدت تحت تاثیر قرار گرفتن، تحت فشار قرار گرفتن
خودباوری
شبانه روز
فردیت، حس خود، درک خود، درک شخص از خود، احساس �خود�، احساس از خود ( کتاب واژگان جامع روان شناسی، دکتر صاحبی و همکاران )
پیش درآمد
discern, adjudge تشخیص دادن، دانستن، داوری کردن، قضاوت کردن
very little خیلی کم، بسیار کم
A period of bliss and happiness, ideal time, moment of bliss, happy days. دوره ای از سعادت و شادکامی، زمان ایده آل، لحظه سعادت، روزهای شاد، روزهای خ ...
طبیعت درمانگر
mainstay تکیه گاه، تکیه گاه اصلی، نقطه اتکاء
If you get someone to do something, you have convinced them that they should do something. یعنی: شما آن فرد را قانع کرده اید که باید کاری را انجام د ...
متخصص بهداشت روانی
هم زیست، هم باش، هم بود ( از کتاب واژگان جامع روان شناسی )
persuade, coax, pressure متقاعد کردن، راضی کردن، وادار کردن، مجاب کردن، تحت فشار قرار دادن
prudent عاقلانه، سنجیده، با درایت، حسابگرانه، با دوراندیشی، مدبرانه، با تدبیر
insofar as possible تا جای ممکن
achievable, doable, practicable, possible, feasible , reasonable , attainable دست یافتنی، قابل وصول، شدنی، قابل انجام، انجام پذیر، عملی، قابل اجرا، ...
separate off جدا کردن، سوا کردن مثال: to screen nonemergency calls from emergency calls جدا کردن تماس های غیر ضروری از تماس های ضروری
سرسختانه
state something strongly to be the case، insist ( on ) آقای میلاد علی پور درست گفتند، یکی دیگر از معانی maintain، اصرار ورزیدن یا پافشاری کردن است. ...
having a positive outcome, fruitful, effective ثمربخش، مؤثر، نتیجه بخش
unpleasant. unattractive. obnoxious. offensive ناخوشایند، نچسب، منفور، نفرت انگیز، منزجر کننده، زننده
To maintain or prolong, To make a living, To maintain the focus or attention of others, To survive, especially, through work or employment, To look a ...
بیماری، ناخوشی unhealthy
در پاسخ به مثال: they may leave her behind as a consequence for being late آنها ممکن است در پاسخ به دیر کردن، او را جا بگذارند.
دست یافتن
depressed, sad, unhappy, heartbroken, miserable, bad, upset افسرده، غمگین، دلشکسته، ناراحت، ناشاد، پریشان، آشفته مثال: She is down او ناراحت است او ...
level, Point, Extent, Intensity سطح، نقطه، وسعت، شدت
که اینطور مثال: So that’s it then پس که اینطوره! پس که اینطور
تا جای ممکن
سردرگم بودن، سردرگم شدن Her parents frequently walk around with a significant sense of guilt والدینش پی در پی در احساس گناهی ژرف، سردرگم می شوند.
بدون شک، بدون تردید، مطمئناً without much doubt, No doubt, Surely
دیر یا زود، بعد از مدتی، بعد از یک مدت طولانی، کم کم، در آینده، به زودی sooner or later, after a long time, by and by
عاجز شدن، عاجز کردن، درمانده شدن، درمانده کردن، کلافه شدن، کلافه کردن، به ستوه آوردن she wears her mother down by making the same requests او با درخ ...
مسببِ. . . موجبِ. . .
به جز موفقیت آمیز، موفق، پیروزمندانه معانی دیگری هم دارد از جمله: خوب، به خوبی، با قدرت، با قاطعیت، به طور کامل یا کاملاً، فراتر از تمام انتظارات، فر ...
حمایت گری، حمایت گر بودن