
English translator, interpreter and teacher
خیانتکار - خون در آب :Translator of the books
Over ninety percent of the words I wrote here in this online dictionary are the ones nobody had mentioned before. I' m not here to repeat what already exists in Abadis for I' m not interested in imitating or doing something repeatedly. The only reason I work here is; my countrymen could be able to use my new suggestions
Stay classy my fellow Persians
upturned٠٤:٠٦ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨رو به بالا
گزارش18 | 0
streak٠٤:٠٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨خط، خط دار، نوار
گزارش18 | 0
startling٠٣:٥٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨شگفت آور، حیرت انگیز، عالی، چشمگیر، استثنایی، بی مانند
گزارش34 | 1
cast a pall over٠٣:٢٢ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨ناراحت کردن، حال کسی را گرفتن، ضدحال زدن
گزارش5 | 1
ruffling٠٢:٣٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨چین دار، درحال تکان خوردن، چرخان
گزارش5 | 0
at any rate٠١:٢٧ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨به هر حال، هر طور که باشد
گزارش14 | 0
foul٠١:٠٤ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨بدخواه، شریر، شرور
گزارش9 | 1
formalist٢٢:٠٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧ظاهرگرا، ظاهرگرایانه
گزارش9 | 1
trim٢١:٠٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧کوتاه کردن کمِ مو
گزارش23 | 0
intense٢٠:٤٣ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧پُررنگ، سیر
گزارش18 | 1
resort١٩:٤١ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧دست به دامن شدن، انجام دادن، روی آوردن
گزارش12 | 0
preoccupied٠٧:٤٤ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧فکری، پریشان خاطر، تومُخی داشتن
گزارش7 | 1
scratched out٠٧:٢٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧خط زدن بخشی از کار یا نوشته برای پنهان کردن یا اصلاح آن که معمولا روی چرکنویس انجام می شود، خط خورده، دارای خط خوردگی
گزارش2 | 0
snugly٠٧:٣٢ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧به شکلی راحت، به طرز جمع و جوری، به حالتی چسبان - درمورد لباس و غیره - به حالتِ کیپ، بدونِ فضای باز و درز
گزارش28 | 1
scratch out٠٧:٢٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧خط زدن بخشی از کار یا نوشته برای پنهان کردن یا اصلاح آن که معمولا روی چرکنویس انجام می شود، خط خورده، دارای خط خوردگی
گزارش7 | 0
spur٠٥:٥٢ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧تحریک کردن، انگیزه دادن
گزارش5 | 0
incite٠٥:٥١ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧بیان کردن، گفتن، بیرون دادن
گزارش2 | 1
long face٠٥:٣٧ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧چهره ی مغموم، صورتِ درهم
گزارش5 | 0
strike off٠٤:٤٣ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧ازکسی چیزی جداکردن/شدن، راه/مسیر را سوا کردن
گزارش14 | 0
pasty٠١:٠٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧رنگ مثل گچ
گزارش12 | 1
peer around٢٣:٣٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦اطراف را بررسی کردن، دور و بر را پاییدن تا اندازه ای نمایان شدن، تا حدی قابل دیدن شدن، پیدا شدن
گزارش12 | 0
stiff٢٣:٣٣ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦بی حرکت
گزارش30 | 1
mockingly٢٣:٢٦ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦به حالت مسخره کردن
گزارش5 | 1
mocking٢٣:٢٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦مسخره، پوزخند آمیز، خنده دار
گزارش14 | 1
sardonically٢٣:٢٣ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦به حالت مسخره، به حالت ریشخند، ریشخند کنان، از روی استهزا، بر سیل استهزا، به حالت پوزخند
گزارش7 | 1
derisively٢٣:٢٢ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦پوزخند زنان، به حالت استهزا، به حالت مسخره و ریشخند
گزارش9 | 1
bide one's time٢٣:١٨ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦دنبال بهترین زمان گشتن، دندان روی جگر گذاشتن، صبر کردن برای رسیدن به وقت مناسب عمل/اقدام
گزارش7 | 1
bide ones time٢٣:١٧ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦دنبال زمان مناسب گشتن، منتظر وقتِ خاصی ماندن برای اقدام/عمل، دندان روی جگر گذاشتن
گزارش5 | 1
stoke٢١:٢٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦سوخت رساندن، درحال سوختن نگه داشتن
گزارش5 | 1
coal burner٢١:٠٢ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦زغال سوز، در واقع زغال سنگ سوز. دستگاهی شبیه به خاری که در آن زغال سنگ می ریختند و گرما می گرفتند
گزارش2 | 1
without force٢٠:٣٨ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦بی اهمیت، غیرضروری، غیرواجب، نا مهم
گزارش2 | 1
hammered٢٠:٢٦ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦آراسته، مزین، زینت داده شده، پاتیل و مست، لول، چکش کاری شده
گزارش7 | 0
helping٢٠:١٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦مقدار، بخش ( در رابطه باغذا و نوشیدنی )
گزارش16 | 0
lower١٨:٥٦ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦در مورد انسان، خود را کوچک کردن، خود را خوار و حقیر کردن، فرو بُردن، غرق کردن
گزارش16 | 2
pace around١٨:٣٦ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦گشت زدن، دور چیزی گشتن، قدم زدن، اطراف چیزی/درون جایی گام برداشتن و چرخیدن
گزارش7 | 0
take up١٨:٠٨ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦خواستن، درخواست کردن، تشویق کردن، خواستار شدن
گزارش7 | 0
resistance١٨:٠٠ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦مبارزه، ضدیت ورزیدن
گزارش12 | 0
impugn١٧:٥٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦به چالش کشیدن
گزارش7 | 1
stupor١٧:٥٣ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦حماقت، بی خیالی، باری به هرجهتی
گزارش5 | 1
border into٠٨:٥٣ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦احاطه کردن، دور چیزی را گرفتن
گزارش5 | 0
frame٠٨:٥٣ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦احاطه کردن، دور چیزی را گرفتن
گزارش12 | 0
snap at٠٨:١٧ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦فرا گرفتن، مستولی شدن، غالب شدن
گزارش7 | 0