
English translator, interpreter and teacher
Over ninety percent of the words I wrote here in this online dictionary are the ones nobody had mentioned before. I' m not here to repeat what already exists in Abadis for I' m not interested in imitating or doing something repeatedly. The only reason I work here is; my countrymen could be able to use my new suggestions
Stay classy my fellow Persians
fatalistic١٦:٣٥ - ١٤٠٠/٠٥/٠١جبرگرا، سرنوشت گرا
گزارش2 | 0
drop into١٥:٤٩ - ١٤٠٠/٠٥/٠١نشستن، فرو افتادن، لم دادن، انداختن
گزارش7 | 0
budding١٧:٣٨ - ١٤٠٠/٠٤/٣١فزاینده
گزارش2 | 0
flower١٦:٤٧ - ١٤٠٠/٠٤/٣١تقویت شدن/کردن، موفق شدن، بیشتر شدن، به ثمر و بار نشستن
گزارش0 | 1
skirt١٦:٢٣ - ١٤٠٠/٠٤/٢٩دور زدن، پیچاندن، از دور چیزی رد شدن/عبور کردن/گذشتن
گزارش12 | 1
dazzling١٦:١٧ - ١٤٠٠/٠٤/٢٩مسحور کننده، جادو کننده
گزارش12 | 1
a thing or two١٣:٢٠ - ١٤٠٠/٠٤/٢٩کلی مطلب، اطلاعاتِ بسیار، بسیار زیاد، کاملا آشنا بودن با چیزی
گزارش5 | 1
as hell١٠:١٦ - ١٤٠٠/٠٤/٢٩مثل چی، مث خر، مثل سگ
گزارش16 | 1
delousing٠٤:١٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٩شپش زدایی
گزارش9 | 0
tie up٠٧:٥٠ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨اشغال بودن/کردن خط تلفن
گزارش14 | 0
relent٠٧:٤٢ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨دست کشیدن، وا دادن
گزارش9 | 0
upturned٠٤:٠٦ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨رو به بالا
گزارش12 | 0
streak٠٤:٠٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨خط، خط دار، نوار
گزارش16 | 0
startling٠٣:٥٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨شگفت آور، حیرت انگیز، عالی، چشمگیر، استثنایی، بی مانند
گزارش18 | 1
cast a pall over٠٣:٢٢ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨ناراحت کردن، حال کسی را گرفتن، ضدحال زدن
گزارش2 | 1
ruffling٠٢:٣٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨چین دار، درحال تکان خوردن، چرخان
گزارش5 | 0
at any rate٠١:٢٧ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨به هر حال، هر طور که باشد
گزارش14 | 0
foul٠١:٠٤ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨بدخواه، شریر، شرور
گزارش5 | 1
formalist٢٢:٠٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧ظاهرگرا، ظاهرگرایانه
گزارش9 | 1
trim٢١:٠٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧کوتاه کردن کمِ مو
گزارش9 | 0
intense٢٠:٤٣ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧پُررنگ، سیر
گزارش9 | 0
resort١٩:٤١ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧دست به دامن شدن، انجام دادن، روی آوردن
گزارش9 | 0
preoccupied٠٧:٤٤ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧فکری، پریشان خاطر، تومُخی داشتن
گزارش2 | 1
snugly٠٧:٣٢ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧به شکلی راحت، به طرز جمع و جوری، به حالتی چسبان - درمورد لباس و غیره - به حالتِ کیپ، بدونِ فضای باز و درز
گزارش16 | 1
scratched out٠٧:٢٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧خط زدن بخشی از کار یا نوشته برای پنهان کردن یا اصلاح آن که معمولا روی چرکنویس انجام می شود، خط خورده، دارای خط خوردگی
گزارش2 | 0
scratch out٠٧:٢٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧خط زدن بخشی از کار یا نوشته برای پنهان کردن یا اصلاح آن که معمولا روی چرکنویس انجام می شود، خط خورده، دارای خط خوردگی
گزارش5 | 0
spur٠٥:٥٢ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧تحریک کردن، انگیزه دادن
گزارش5 | 0
incite٠٥:٥١ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧بیان کردن، گفتن، بیرون دادن
گزارش2 | 0
long face٠٥:٣٧ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧چهره ی مغموم، صورتِ درهم
گزارش5 | 0
strike off٠٤:٤٣ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧ازکسی چیزی جداکردن/شدن، راه/مسیر را سوا کردن
گزارش9 | 0
pasty٠١:٠٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٧رنگ مثل گچ
گزارش7 | 1
peer around٢٣:٣٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦اطراف را بررسی کردن، دور و بر را پاییدن تا اندازه ای نمایان شدن، تا حدی قابل دیدن شدن، پیدا شدن
گزارش12 | 0
stiff٢٣:٣٣ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦بی حرکت
گزارش21 | 1
mockingly٢٣:٢٦ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦به حالت مسخره کردن
گزارش2 | 1
mocking٢٣:٢٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦مسخره، پوزخند آمیز، خنده دار
گزارش9 | 1
sardonically٢٣:٢٣ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦به حالت مسخره، به حالت ریشخند، ریشخند کنان، از روی استهزا، بر سیل استهزا، به حالت پوزخند
گزارش5 | 1
derisively٢٣:٢٢ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦پوزخند زنان، به حالت استهزا، به حالت مسخره و ریشخند
گزارش5 | 1
bide one's time٢٣:١٨ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦دنبال بهترین زمان گشتن، دندان روی جگر گذاشتن، صبر کردن برای رسیدن به وقت مناسب عمل/اقدام
گزارش5 | 1
bide ones time٢٣:١٧ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦دنبال زمان مناسب گشتن، منتظر وقتِ خاصی ماندن برای اقدام/عمل، دندان روی جگر گذاشتن
گزارش5 | 1
stoke٢١:٢٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦سوخت رساندن، درحال سوختن نگه داشتن
گزارش2 | 1