تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

It feels exactly like real sheepskin این ( لمس ش می کنی ) عیناً مثل پوست گوسفند واقعی می مونه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

What is it? It feels like jelly این چیه؟ ( لمس ش می کنی ) مثل ژلاتین ( ژله ) میمونه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

The breeze felt wonderful on my cheek نسیم که به گونه هام میخورد حس معرکه ای بهم دست میداد

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

The sand under my feet felt cool and velvety ماسه زیر پاهام عالی و نرم و مخملی بود

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

It feels intrusive to go into someone's bedroom when they're not there وارد تختخواب کسی شدن/خوابیدن تو تختخواب شخص دیگه ای که اونجا نیس، احساس آزارده ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

The house feels as if something is missing این خونه تداعی کننده اینه که انگاری چیزی رو از دست خواهی داد/انگاری فقدان چیزی رو احساس خواهی کرد

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

My eyes feel sore حس می کنم چشام باد کردن/ورم دارن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

It's three degrees right now, but with the wind chill factor it feels like minus 12 در حال حاضر دما سه درجه ( سانتی گراد ) ست، ولی این با باد سرد که ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

The tension between the film - maker and the subject is clearly felt in the documentary کشمکش بین فیلمساز و سوژه ( فیلم ) بوضح نمایان است در این ( فی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

caring Women feel society's expectation that they should be caring and nurturing انتظار اجتماع از زن ها اینه که دلسوز/با عاطفه/ملاحظه کار/حامی/ مراق ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

You can feel the chemistry between them from the opening scene تاثیر عاطفی متقابل/جاذبه ی جنسی متقابل بین اونها رو می تونید از صحنه افتتاحیه ( آغاز ف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥٠

You can feel the chemistry between them from the opening scene تاثیر عاطفی متقابل/جاذبه ی جنسی متقابل بین اونها رو می تونید از صحنه افتتاحیه ( آغاز ف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥٠

I felt their disapproval مخالفت/ناخشنودی/نارضایتی/بی میلی اونها رو متوجه شدم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

Can you feel the tension in this room? دلواپسی/نگرانی/فشار روانی/حالت عصبی حاکم در این فضا رو متوجه میشی؟

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

Can you feel the tension in this room? دلواپسی ( نگرانی ) حاکم در این فضا رو متوجه میشی؟

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

handle I felt the handle wobble when I picked it up متوجه شدم دستم وول میخوره ( تلوتلومیخوره ) وقتی بلندش کردم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

handle I felt the handle wobble when I picked it up حس کردم دستم وول میخوره ( تلوتلومیخوره ) وقتی بلندش کردم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

I felt the handle wobble when I picked it up متوجه شدم دستگیره تو دستم وول/تاب میخوره ( لقی داره ) وقتی گرفتمش دستم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥٠

I felt tears welling up in my eyes متوجه شدم ( فهمیدم ) اشک از چشمام میخواد جاری بشه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

give way We felt the ground give way under our feet متوجه شدیم ( حس کردیم ) زمین زیر پاهامون حرکت میکنه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

We felt the ground give way under out feet متوجه شدیم ( حس کردیم ) زمین زیر پاهامون حرکت میکنه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

crawl I felt something crawl up my arm متوجه شدم ( احساس کردم ) چیزی از دستم داره بالا میاره ( میخزه و بالا میاره )

پیشنهاد
٢

blushing 1 ) Their heat - patterns flared, as if they were blushing all over گرمای هوا طوری بود که انگار همه آن ها از خجالت سرخ شده بودند 2 ) She co ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

noble a noble leader رهبری شهیر/نامور/والامقام/خوشنام

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

Putting yourself at risk to help another is a noble act قرار دادن خودتان در معرض خطر برای کمک به دیگری یک عمل بزرگوارانه است

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

noble noble sentiments احساسات ناب noble wines شراب های ناب

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

noble noble trees درختان باعظمت ( پرشکوه ) a noble cathedral یک کلیسای پرشکوه ( مجلل )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

noble noble trees درختان باعظمت a noble cathedral یک کلیسای باعظمت

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

notable notable work کار در خور توجه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥٠

I suddenly felt inspired یهو احساس کردم چیزی بهم الهام شد

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

faint The heat made him feel faint گرما باعث شد که این آقا احساس غش و ضعف بکنه I could feel myself getting faint احساس کردم دارم ضعف میکنم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

misfit

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

They need to spend more time improving customer relations اونا لازمه که زمان بیشتری رو صرف ارتباط با مشتری بکنن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

Her anger soon spent itself ( = stopped ) عصبانیت ش رو فوری متوقف کرد

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

We would spend every meal time entreating the child to eat her vegetables ما در هر وعده غذایی، داریم زمانی رو صرف تمنا ( استدعا ) کردن به بچه ها میکن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

We would spend every meal time entreating the child to eat her vegetables ما در هر وعده غذایی، داریم زمانی رو صرف التماس کردن به بچه ها میکنیم تا این ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

I have to spend three months of the year away from home - but there are compensations like the chance to meet new people من مجبورم سه ماه از سال دور ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

The council has some spare cash which it proposes to spend on public amenities مجمع ( شورا ) یه مقدار پول نقد کنار گذاشته تا برای تسهیلات ( امکانات ) ...

پیشنهاد
٤

public amenities

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

bound

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

1 ) an effort to reduce the amount of money that you spend: 31% of the workforce will be cut as part of an economy drive Cambridge dictionary@ 2 ) a ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

✔️استخدام کردن The number of staff we can take on will be determined by how much money we're allowed to spend تعداد نفراتی که می تونیم استخدام کنیم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

We went on a spending spree ( = we bought a lot of things ) on Saturday

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

We spent a fortune when we were in New York وقتی که نیویورک بودیم پول کلانی ( خیلی زیاد ) خرج کردیم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

1 ) The wedding day finally arrived روز عروسی سرانجام فرا رسید 2 ) The baby arrived ( = was born ) early نوزاد زود ( تر از موعد ) متولد شد 3 ) Summer ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

درباره کسی/شخصی در مورد کسی/شخصی ( of a somebody= )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

درباره کسی/شخصی در مورد کسی/شخصی ( of somebody= )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

درباره چیزی/شی ای/رویدادی ( of a something= )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

درباره چیزی/شی ای/رویدادی ( of something= )