پیشنهادهای ا.معظمی گودرزی (٤٨٨)
اگر معاشرت با دیگران تو را آزرده می کند، همیشه قدری ازتنهایی ات را با خود به جمع ببر. یعنی بیاموز آنچه می اندیشی را فوراً ابراز نکنی، چیزی که می شن ...
به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی . بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند ، زیرا هر کسی آزاد است که احمق باشد . . . 📕 ...
به طور کلی، نود درصد سعادت ما فقط مبتنی بر سلامت ماست. همه چیز در صورت وجود سلامت مایهٔ لذّت می گردد؛ برعکس، بدون سلامت، هیچ موهبت بیرونی نیست که ل ...
هر کتابی که به خواندنش می ارزد باید در آن واحد دوبار خوانده شود. رعایت دستور فوق دو علت دارد: یکی اینکه در مطالعه دوم، قسمت های مختلف کتاب بهتر درک ...
#شعر🌹 #اکتاویو_پاز چهره ی زیبا مثل آفتاب گردانی ست که گل برگ هایش را؛ رو به خورشید می گشاید مثل تو که چهره می گشایی بر من، وقتی ورق را برمی گردانم.
#شعر 🌹 #اکتاویو_پاز من زندگی می کنم در مرکزِ زخمی که تازه است هنوز . . .
#اکتاویو_پاز “از آن روزی که سرودن اشعار را شروع کردم، برایم سوال بود که آیا این کار ارزشش را دارد: آیا بهتر نخواهد بود اگر زندگی را به شعر برگردان ...
کتابدونی: #شعر🌹 #اکتاویو_پاز آنگاه که دو نفر یکدیگر را می بوسند جهان متولد می شود دوست داشتن جنگیدن است اگر دو تن یکدیگر را ببوسند #اکتاویو_پاز و ...
کتابدونی: #شعر🌹 #اکتاویو_پاز �شاعر برای دلش شعر می گوید، اما باید با مخاطبش ارتباط برقرار کند. � #اکتاویو_پاز
کتابدونی: #شعر🌹 #اکتاویو_پاز آنگاه که دو نفر یکدیگر را می بوسند جهان متولد می شود دوست داشتن جنگیدن است اگر دو تن یکدیگر را ببوسند #اکتاویو_پاز و ...
سرم رو رو به آسمون گرفتم: "اون بالا هم ستاره ها نشسته بودند. فکر کردم جهان یه مجموعه بزرگ و وسیع از نشانه هاست، گفت وگوی موجودات عظیم. حرکات من، آواز ...
گرچه روزی تیره تر از شام غم باشد مرا در دل روشن، صفای صبحدم باشد مرا زرپرستی خواب راحت را از نرگس دور کرد صرف عشرت می کنم گر یک درم باشد مرا خواه ...
ما نقد عافیت به می ناب داده ایم خار و خس وجود به سیلاب داده ایم رخسار یار گونه آتش از آن گرفت کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم آن شعله ایم کز ...
یاری از ناکسان امید مدار ای که با خویِ زشت، یار، نِه ای سگدلان لقمه خوارِ یکدگرند خون خوری گر از آن شمار نِه ای همچو صبحت شود گریبان چاک ای که چون ...
بنای شاه زواریون یا شاه زیاریون که در متون با نام زواریجان نوشته شده، یک آرامگاه و بنای تاریخی در حوالی شهر بروجرد است. این بقعه در شمال شرقی شهر برو ...
بنای شاه زواریون یا شاه زیاریون که در متون با نام زواریجان نوشته شده، یک آرامگاه و بنای تاریخی در حوالی شهر بروجرد است. این بقعه در شمال شرقی شهر برو ...
چنارستان شهرستان بروجرد از مناطق خوش آب و هوا و تفرجگاه مردم است.
ظاهراً تنها شهری که در ایران در آن از ورشو استفاده می شود و از آن ظروف می سازند شهرستان بروجرد در استان لرستان است.
Pejmeles or pejmelestan پژمرده شدن ، در گویش لری به کار می رود
سیو خاکی
لغت فارسی: باد کردن ، ورم کردن تلفظ: پِنِمِسِه Penemese
واژه ای لری
در لری لرستانی به پروانه می گویند.
پیوند
پیوند
تصاویری از بهشت زیبای سراب کرتیل روستای توده زن بروجرد چال گودرزی
تصاویری از بهشت زیبای سراب کرتیل روستای توده زن بروجرد
شتاب کردم که آفتاب بیاید نیامد دویدم از پیِ دیوانه ای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می ریخت که آفتاب بیاید نیامد به روی کاغذ و د ...
در لری لرستان نیز به مسجد می گویند
نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...
نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...
نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...
نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...
نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...
قتل ما ای دل به تیغ او مقدر کرده اند غم مخور زیرا که روزی را مقرر کرده اند هر کجا ذکری از آن جعد معنبر کرده اند مشک چین را از خجالت خاک بر سر کرده ا ...
بیا تا عاشقی از سر بگیریم جهان خاک را در زر بگیریم بیا تا نوبهار عشق باشیم نسیم از مشک و از عنبر بگیریم زمین و کوه و دشت و باغ و جان را همه در حله اخ ...
بیا تا عاشقی از سر بگیریم جهان خاک را در زر بگیریم بیا تا نوبهار عشق باشیم نسیم از مشک و از عنبر بگیریم زمین و کوه و دشت و باغ و جان را همه در حله اخ ...
من آن ماهم که اندر لامکانم مجو بیرون مرا در عین جانم تو را هر کس به سوی خویش خواند تو را من جز به سوی تو نخوانم مرا هم تو به هر رنگی که خوانی اگر ر ...
من آن ماهم که اندر لامکانم مجو بیرون مرا در عین جانم تو را هر کس به سوی خویش خواند تو را من جز به سوی تو نخوانم مرا هم تو به هر رنگی که خوانی اگر ر ...
من آن ماهم که اندر لامکانم مجو بیرون مرا در عین جانم تو را هر کس به سوی خویش خواند تو را من جز به سوی تو نخوانم مرا هم تو به هر رنگی که خوانی اگر ر ...
همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز
اگر مرگ داد است بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
اگر تندبادی برآید ز کنج به خاک افکند نارسیده ترنج
ستمکاره خوانیمش از دادگر هنرمند دانیمش ار بی هنر
ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ چه یک دریغ که هر دم هزاربار دریغ به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوس به هر نفس که زنم بی تو صد هزار دریغ دلی که آب و ...
ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ چه یک دریغ که هر دم هزاربار دریغ به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوس به هر نفس که زنم بی تو صد هزار دریغ دلی که آب و ...
سخن عشق جز اشارت نیست عشق در بندِ استعارت نیست دل شناسد که چیست جوهر عشق عقل را ذره ای بصارت نیست در عبارت همی نگنجد عشق عشق از عالم عبارت نیست هر ...
سخن عشق جز اشارت نیست عشق در بندِ استعارت نیست دل شناسد که چیست جوهر عشق عقل را ذره ای بصارت نیست در عبارت همی نگنجد عشق عشق از عالم عبارت نیست هر ...
براعت استهلال داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه فردوسی: کنون خورد باید می خوشگوار که می بوی مشک آید از جویبار هوا پر خروش و زمین پر ز جوش خنک آنک د ...
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری در کوی عشق، شوکتِ شاهی ...