پیشنهاد‌های اسماعیل معظمی گودرزی (٦٢٠)

بازدید
٢,٧٣٨
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

Pejmeles or pejmelestan پژمرده شدن ، در گویش لری به کار می رود

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

سیو خاکی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

لغت فارسی: باد کردن ، ورم کردن تلفظ: پِنِمِسِه Penemese

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

واژه ای لری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

در لری لرستانی به پروانه می گویند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦١

پیوند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٩

پیوند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣٩

تصاویری از بهشت زیبای سراب کرتیل روستای توده زن بروجرد چال گودرزی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

تصاویری از بهشت زیبای سراب کرتیل روستای توده زن بروجرد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

شتاب کردم که آفتاب بیاید نیامد دویدم از پیِ دیوانه ای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می ریخت که آفتاب بیاید نیامد به روی کاغذ و د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

در لری لرستان نیز به مسجد می گویند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...

پیشنهاد
٥

نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...

پیشنهاد
٣٥

نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢١

قتل ما ای دل به تیغ او مقدر کرده اند غم مخور زیرا که روزی را مقرر کرده اند هر کجا ذکری از آن جعد معنبر کرده اند مشک چین را از خجالت خاک بر سر کرده ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

بیا تا عاشقی از سر بگیریم جهان خاک را در زر بگیریم بیا تا نوبهار عشق باشیم نسیم از مشک و از عنبر بگیریم زمین و کوه و دشت و باغ و جان را همه در حله اخ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

بیا تا عاشقی از سر بگیریم جهان خاک را در زر بگیریم بیا تا نوبهار عشق باشیم نسیم از مشک و از عنبر بگیریم زمین و کوه و دشت و باغ و جان را همه در حله اخ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

من آن ماهم که اندر لامکانم مجو بیرون مرا در عین جانم تو را هر کس به سوی خویش خواند تو را من جز به سوی تو نخوانم مرا هم تو به هر رنگی که خوانی اگر ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

من آن ماهم که اندر لامکانم مجو بیرون مرا در عین جانم تو را هر کس به سوی خویش خواند تو را من جز به سوی تو نخوانم مرا هم تو به هر رنگی که خوانی اگر ر ...

پیشنهاد
٣٢

من آن ماهم که اندر لامکانم مجو بیرون مرا در عین جانم تو را هر کس به سوی خویش خواند تو را من جز به سوی تو نخوانم مرا هم تو به هر رنگی که خوانی اگر ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣٦

همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣٥

اگر مرگ داد است بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣٤

اگر تندبادی برآید ز کنج به خاک افکند نارسیده ترنج

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣٣

ستمکاره خوانیمش از دادگر هنرمند دانیمش ار بی هنر

پیشنهاد
١٧

ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ چه یک دریغ که هر دم هزاربار دریغ به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوس به هر نفس که زنم بی تو صد هزار دریغ دلی که آب و ...

پیشنهاد
٥٠

ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ چه یک دریغ که هر دم هزاربار دریغ به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوس به هر نفس که زنم بی تو صد هزار دریغ دلی که آب و ...

پیشنهاد
١٥

سخن عشق جز اشارت نیست عشق در بندِ استعارت نیست دل شناسد که چیست جوهر عشق عقل را ذره ای بصارت نیست در عبارت همی نگنجد عشق عشق از عالم عبارت نیست هر ...

پیشنهاد
٤٤

سخن عشق جز اشارت نیست عشق در بندِ استعارت نیست دل شناسد که چیست جوهر عشق عقل را ذره ای بصارت نیست در عبارت همی نگنجد عشق عشق از عالم عبارت نیست هر ...

پیشنهاد
٢٠

براعت استهلال داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه فردوسی: کنون خورد باید می خوشگوار که می بوی مشک آید از جویبار هوا پر خروش و زمین پر ز جوش خنک آنک د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣٣

خوش کرد یاوری فلکت روز داوری تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری در کوی عشق، شوکتِ شاهی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢٦

خوش کرد یاوری فلکت روز داوری تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری در کوی عشق، شوکتِ شاهی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣٣

کنون خورد باید می خوشگوار که می بوی مشک آید از جویبار هوا پر خروش و زمین پر ز جوش خنک آنک دل شاد دارد به نوش درم دارد و نقل و جام نبید سر گوسفندی ت ...

پیشنهاد
٧

سیر یک روز طعنه زد به پیاز که تو مسکین چقدر بدبویی گفت از عیب خویش بی خبری زان ره از خلق، عیب می جویی گفتن از زشترویی دگران نشود باعث نکورویی تو گ ...

پیشنهاد
٦٨

بیا تا عاشقی از سر بگیریم جهان خاک را در زر بگیریم بیا تا نوبهار عشق باشیم نسیم از مشک و از عنبر بگیریم زمین و کوه و دشت و باغ و جان را همه در حله ...

پیشنهاد
٦٠

گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند وین عالم بی اصل را چون ذره ها برهم زند عالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شود آدم نماند و آدمی گر خویش با آدم ز ...

پیشنهاد
٥٩

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم وگر به خشم روی صدهزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم نگفتمت که به نقش جهان م ...

پیشنهاد
٥٨

ما به خرمنگاه جان بازآمدیم جانب شه همچو شهباز آمدیم سیر گشتیم از غریبی و فراق سوی اصل و سوی آغاز آمدیم وارهیدیم از گدایی و نیاز پای کوبان جانب ناز ...

پیشنهاد
٥٨

من اگر دست زنانم نه من از دستْ زنانم نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد چرا با آینه ما روگرانیم کریمان جان فدای دوست کردند سگی بگذار ما هم مر ...

پیشنهاد
٥٧

آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت آمده ام بهار خوش پیش تو ای درخت گل تا که کنار گیرمت خوش خوش و می فشانمت ...

پیشنهاد
٥٧

عجب آن دلبر زیبا کجا شد عجب آن سرو خوش بالا کجا شد میان ما چو شمعی نور می داد کجا شد ای عجب بی ما کجا شد دلم چون برگ می لرزد همه روز که دلبر نیم شب ...

پیشنهاد
٥٦

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دی ...

پیشنهاد
٥٧

عجب آن دلبر زیبا کجا شد عجب آن سرو خوش بالا کجا شد میان ما چو شمعی نور می داد کجا شد ای عجب بی ما کجا شد دلم چون برگ می لرزد همه روز که دلبر نیم شب ...

پیشنهاد
٥٤

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حُسن برون آ دمی ز ابر کآن چهرهٔ مُشَعشَعِ تابانم آرزوست بشنیدم از هوای تو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٠

نمایی از روستای قائد طاهر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٠

نمایی از روستای قائد طاهر که از آسمان گرفته شده است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٢

حلقه اطفال بهر اهل سودا بهترست تنگنای شهر از دامان صحرا بهترست گوشه گیران ایمن از آفات شهرت نیستند در میان خلق بودن پیش دانا بهترست آب و رنگ صورت ظ ...

پیشنهاد
٥٤

هزار جان مقدس فدای روی تو باد که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق که او به دام هوای چو تو شهی افتاد ز صورت تو حکایت ک ...