پیشنهادهای دارا (١٠٣)
کناره گرفتن، دوری جستن: دل در هوای او ز جهانی کرانه کرد آخر نگویدم: که هوای که می کشم. ( انوری ) یعنی: به هوای او از جهان دوری جستم و او نمی پرسد که ...
طبق شواهد، معنای اصلی اش باید بدکاره و ناپاک و پلید باشد. هاتفی خرجردی می سراید: بس عجب دارم ز انصافِ شَهِ کشورگشای آنکه عمری بر دَرَش گردون غلامی ...
در مازندرانی �لَوی� یعنی دیگ، قابلمه و �لَویچه� یعنی دیگچه، قابلمهٔ کوچک؛ در اشعار پارسی نیز �لَوید� در همین معنا به کار رفته.
بنده نمی دانم این داخته و داختن چیست؛ گداختن که در پارسیگْ ویتاختن بوده و تشکیل شده از پیشوند �وی� که در پارسی می شود �گُ� و فعلِ تاختن، تاختن در معن ...
بازبینه معادل واژهٔ چک لیست است. بازبینه از ( بازبین ) که حالتِ امریِ فعل بازدیدن به معنای بررسی کردن، نگریستن، چک کردن است و پسوند ابزار سازِ ( ه ) ...
در دینکرد دو واژهٔ �خودمانا� و �خودچیم� به معنای قائم به ذات آمده؛ خودمانا به معنای چیزی ست که به خودی خود مانده و وجود دارد و، خودچیم نیز به معنای چ ...
استوار کردن: سفت کردن/ محکم کردن. رودکی در قصیدهٔ پرآوازهٔ ( مادر می ) می فرماید: آخر کارام گیرد و نچخد تیز درش کند استوار مرد نگهبان
کرباس که می پاره کنی تار از تار بانگی بکند در آن میان زارازار آن بانگ چه چیز است بگو ای هشیار یعنی که جدا مکن مرا یار از یار ( تاج القصص )
آشکار است که نخستینگی نرمی و روانی ای ندارد، در پارسیگ برای مفهوم اولویت واژهٔ زیبایی داشتیم که متأسفانه به پارسی نرسیده است: در پارسیگ برای مفهوم ...
در شعر به بیتی که حاجب مند باشد محجوب می گویند، حاجب ردیفی ست که پیش از قافیه می آید، بمثال در بیت زیر از سعدی واژهٔ ( یاد ) حاجب است و پیش از قافیهٔ ...
از سر برفتن کنایه است از:�باختن، از دست دادن�. مرا باشد از درد طفلان خبر که در طفلی از سر برفتم پدر. ( سعدی ) معنا: من از درد یتیمان باخبرم چرا ک ...
بر دیده ی صاحب نظران خواب ببستی ترسی که ببینند خیالِ تو به خوابی؟ ( سعدی )
نازش: افتخار. به زلف چوگان نازش همی کنی تو بدو ندیدی آن گه او را که زلف، چوگان بود ( رودکی )
چو آب می رود این پارسی به قوّت طبع نه مرکبیست که از وی سبق برد تازی ( سعدی )
سبق: پیشی، سبقت. سبق بردن: پیشی گرفتن. چو آب می رود این پارسی به قوّت طبع نه مرکبیست که از وی سبق برد تازی. ( سعدی )
پرتو اکسیر چشمانم به گنج افتاده بود هرچه می بردند در بردن تغافل داشتم �نظیری نیشابوری�
در بنان درفشانش کلک شیرین سلک می لرزید. ( مهدی اخوان ثالث )
در گفتار دو معنا دارد: ۱_ بیرون رفتن برای خوش گذرانی، چرخ زدن. بریم یه دوری بزنیم: برویم بیرون. ۲_دست به سر کردن کسی یا چیزی ( مانند قانون ) ، فری ...
در زبان گفتاریگاهی به معنای امکان داشتن به کار می رود: راه داره ببینمت؟: دیدنت شدنی ست؟ امکان دیدنت را دارم؟ گاهی به معنای بودنِ راه و روش برای انجام ...
آج و داغ: شیفته و دلداده چیزی شدن، سخت بی قرارش شدن. مثال: چند روزی ست که آج و داغ این کار شده ام. آج و داغ شدن: شیفته شدن، دل باختن، بی قرار شدن. ...
چوب یا مقوایی است که لای کتاب می گذارند یا هنگام کتاب خواندن آن را پایین قسمت در حال مطالعه حرکت می دهند. مستوفی در شرح زندگانی من آورده است: ( چوب ا ...
چوب یا مقوایی است که لای کتاب می گذارند یا هنگام کتاب خواندن آن را پایین قسمت در حال مطالعه حرکت می دهند. مستوفی در شرح زندگانی من آورده است: ( چوب ا ...
بیشتر به معنای شوکه کننده و بهت آور به کار می رود. سخن یا خبری ست راجع به رویدادی نامنتظره و شگفت ( معمولاً غم انگیز ) .
واکافتن/واکاویدن: آنالیز کردن، تجزیه و تحلیل کردن، گساندن ( جزء جزء کردن ) یک جسم یا مسئله یا گزاره یا. . . و موشکافانه بررسی کردن هر جزء آن . واکاو ...
پاک ساختن: پاکسازی کردن. پاک ساز/پاکسازنده: پاکسازی کننده. پاک ساخته/پاکسازیده: پاکسازی شده.
دلیلِ بودنِ همکردِ �کردن� برایم گنگ است، وقتی به راحتی می توان گفت �پاک ساختن� چرا پاکسازی کردن؟ هم کوتاه تر هم شیوا تر و خوش آوا تر. پاکسازی. پاک ...
هنودن: اثر کردن، تأثیر گذاشتن، هناییدن. هنایش: تأثیر. پی نوشت: این کار واژه با الگوبرداری از کارواژگانی چون نمودن و نمایش، سرودن و سرایش، افزودن و ...
فرمودن/فرمایش، نمودن/نمایش، ربودن/ربایش، سودن/سایش، افزودن/افزایش، سرودن/سرایش، اندودن/اندایش و. . . می توان با این الگو کارواژهٔ هَنودن را پیش نهاد ...
در گویش لایزنگانی از توابع داراب استان فارس به معنای کمی چاق تر شدن و سرحال شدن به کار می رود. بن خان: مقالهٔ افعال کم کاربرد در گویش لای زنگانی.
برابرنهادهٔ فرهنگستان برای واژهٔ سلفی، از خود عکس گرفتن: خودعکس گرفتن: سلفی گرفتن.
مراقبت، مواظبت کردن، نگهداری کردن، نگه داشتن به زبان پهلوی. متشکل از پیشوند �هو� به معنای خوب و فعل داشتن.
افساردن: فعل گذرای افسردن در پارسیگ، معنا: سرد کردن، افسراندن.
پایمردی کردن، میانجیگری کردن، میانگیری کردن، میانه گیری کردن، میانگی کردن، شفاعت کردن، پادرمیانی کردن.
هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم ( مولانا )
🔹اکنون زدگی ( presentism ) uncritical adherence to present - day attitudes, especially the tendency to interpret past events in terms of modern va ...
تکیه دادن چیزی بر چیزی ثابت. گویش قزوینی
بام و بوم ۱_سقف و کف خانه: دل خزینهٔ توست شاید کاندرو از بهر دین بام و بوم از علم سازی وز خرد پرهون کنی ( ناصر خسرو ) ۲_آسمان و کرهٔ زمین: درین بام ...
کسری فرمود تا وی ( بزرگ مهر ) را در خانه ای کردند سخت تاریک چون گوری و به آهنِ گران او را ببستند و صوفی سخت در وی پوشیدند و هر روز دو قرص جو و یک کَف ...
شعری زیبا از استاد شفیعی کدکنی که در آن این واژه بکار رفته. ( بگو به باران ) : ببارد امشب بشوید از رخ غبار این کوچه باغ ها را که در زلالش سحربجوی ...
فعل هشتن در مازندرانی به ریخت بیِشتِن باقی مانده است، امری اش می شود بیِل.
میبدی این ترکیب را در کشف الاسرار بکار برده: بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان. که ترجمهٔ �بسم الله الرحمن الرحیم� است، فراخ بخشایش ترجمهٔ واژه الرحمن ...
تا ابوسعید سرباز نهادی گفتمی که در خواب شد من نیز بخفتمی. تذکره الاولیا، ذکر شیخ ابوسعید ابوالخیر.
گل نعمتی ست هدیه فرستاده از بهشت مردم کریم تر شود اندر نعیم گل ای گلفروش گل چه فروشی برای سیم وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل ؟ ( کسایی )
نعمت فردوس یک لفظ متینش را ثمر گنج بادآورد یک بیت مدیحش را ثمن ( منوچهری )
خر صداست که ناخودآگاه در خواب در می آید: خرخر، خروپف. ناس هم ریختی ست از نُس به معنای دهان. خرناس یعنی خرخری که از دهان می آید.
از چه با من نشوی یار، چه می پرهیزی؟ یار شو با من بیمار، چه می پرهیزی؟ چیست مانع ز من زار، چه می پرهیزی؟ بگشا لعل شکربار، چه می پرهیزی؟ حرف زن، ای ...
جدای از تحریک و ترغیب، گاه به معنای انگیزه و علت هم آمده: گفتند: یا رسول الله چون است که این کلمات را فراوان قرائت می فرمایی؟ فرمود: همانا مرا به س ...
به راز گفتن، سخن محرمانه گفتن، سخن پوشیده گفتن، حرف پنهانی زدن.
براز یا به راز، در شاهنامه به معنای محرمانه و مخفیانه آمده: چنین گفت ضحاک را ارنواز که شاها چه بودت بگویی براز
بیرونیدن/برونیدن: خارج کردن، برآهیختن، برکشیدن طرزی! سخن وران جهان آرمیده اند تا تیغ طرز تازه برونیدی از غلاف ( طرزی افشار )