اسم دختر - صفحه 26
نام دختر آدم
دختر
فارسی ماهینه
منسوب به ماه، ( به مجاز ) زیبا و دوست داشتنی، ( ماه، اینه ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) زیبارو
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مجلله
دارای بزرگواری و عظمت و قدرت و شوکت و جلال، باشکوه و باجلال، دارای بزرگواری، عظمت، قدرت، شوکت و جلال
دختر
عربی محبه
دوستدار
دختر
عربی محتشمه
دارای حشمت و شکوه، ( عربی ) ( مؤنث محتشم )، ( محتشم، و
دختر
عربی محیان
وقت و هنگام چیزی
دختر
فارسی مرمری
منسوب به مرمر، ساخته شده از مرمر یا از جنس مرمر، به رنگ مرمر، ( مرمر، ی ( پسوند نسبت ) )، ساخته شده ...
دختر
فارسی
طبیعت مهاندخت
دخترِ بزرگان، ( به مجاز ) بزرگ زاده، ( مِهان، دخت = دختر )، ( اَعلام ) مادر فیروزبن مهران دختر یزدا ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن مهروی
مه رو، ماه روی، که رویی چون ماه دارد، ( مجاز ) زیبا و جمیل، ( = مَهرو )، ( مَهرو
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی مولیان
بندگان، نام رودخانه ای در بخارا، تلفظ عامیانه ی موالیان به معنی بندگان، ( اعلام ) ( = جوی مولیان ) ...
دختر
عربی
طبیعت موهبه
آنچه به کسی ببخشند، بخشش، دهش، ( عربی، مَوهَبَة ) هر چیز ارزشمندی که به کسی بخشیده می شود یا او از ...
دختر
عربی میناگون
سبز رنگ، به رنگ مینا، ( به مجاز ) زیبا و با طراوت، ( مینا، گون ( پسوند شباهت ) )، مانند مینا، شبیه ...
دختر
فارسی
پرنده، طبیعت، گل میناوش
جلا داده و صیقل شده، شبیه به شیشه ٔ کبود، ( مینا، وش ( پسوند شباهت ) )، مانند مینا، شبیه به مینا، م ...
دختر
فارسی
پرنده، طبیعت، گل نزیهه
نزیه، پاکیزه، ( مؤنث نزیه )
دختر
عربی نسرینه
نسرین، ( به مجاز ) صورت معشوق، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به نسرین
دختر
فارسی
طبیعت، گل نسیبا
صاحب نسب، اصیل، ( نسیب = صاحب نَسَب، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به نسیب، ( به مجاز ) صاحب اصل و نَسَ ...
دختر
فارسی، عربی نهارا
منسوب به نهار، ( به مجاز ) روشن و زیبا، ( عربی ـ فارسی ) ( نهار ( در قدیم ) = روز، ا ( پسوند نسبت ) ...
دختر
فارسی، عربی نیلوپر
نیلوفر، ( = نیلوفر )
دختر
فارسی نیلین
نیلی
دختر
فارسی، سانسکریت
تاریخی و کهن افروزان
افروختن، افروزاندن، افروزانیدن
دختر
فارسی افروشه
نوعی حلوا، ( = آفروشه )
دختر
فارسی
تاریخی و کهن التجا
پناه بردن، پناه جستن، پناه جوئی
دختر
عربی آیریا
آریا، ( = آریا )
دختر
فارسی برازا
برازنده، سزاوار، لایق، در خور، زیبنده، زیبا
دختر
اوستایی پارسه
مردم پارس، پارسی در پارسی باستان به صورت پارسه نوشته می شده است و پارسی به معنای مردم پارس است، س پ ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن پاک دین
صاحب دین پاک، درست دین، راست دین، ( در قدیم ) ( به مجاز ) آن که در باور و اعتقادش استوار باشد، پاک ...
دختر
فارسی پذیره
پیشواز، استقبال، فرمانبرداری، قبول امر، آنچه پذیرفته شده، ( در قدیم ) استقبال کننده
دختر
فارسی پرسیان
سیان، گیاهی است که بر درخت پیچد، عشقه، ( در گیاهی ) ( = پیچک، عشقه ) گیاهی زینتی از خانوادهی عشقه ک ...
دختر
فارسی
طبیعت پرهون
هرچیز دایره مانند، هاله، خرمن ماه، طوق، گردن بند، کمربند، دایره ای که با پرگار کشیده شود، هر چیز گر ...
دختر
فارسی پری وار
پریوش، پری فش، مانند پری، زیبا، ( پری، وار ( پسوند شباهت ) )، پری گونه، پری مانند
دختر
فارسی پودنه
پونه، گیاهی معطر، ( = پونه )
دختر
فارسی
طبیعت تاران
تیره، تار، تاریک، [تار ( = تارک )، تارک سر، فرق سر، ان ( پسوند نسبت ) ]، منسوب به تار، تارک، ( به م ...
دختر
فارسی ثناگو
ستایشگر، مداح
دختر
فارسی جاریه
کشتی، سفینه، ناو
دختر
عربی حصان
زن شوهردار پاکدامن، یک دانه مروارید
دختر
عربی رابحه
با سود، سود آور
دختر
عربی رنان
پر سرو صدا، پرطنین، طنین انداز
دختر
عربی روپاک
دختر زیبا چهره
دختر
فارسی روشنان
ستارگان
دختر
فارسی سپاروک
کبوتر
دختر
فارسی سپیدرو
سفیدرو، زیبارو
دختر
فارسی ستین
عزیز
دختر
لری سرافشان
ویژگی کسی که سر می دهد و فداکاری می کند، ( در قدیم ) جنباننده ی سر از ناز و کرشمه و یا از کبر و غرور
دختر
فارسی سهاد
بیداری، شب زنده داری
دختر
عربی شاهنای
نام نوعی ساز
دختر
فارسی
هنری شروق
برآمدن آفتاب، طلوع کردن
دختر
عربی شمیده
بوییدن، ( اسم مفعولِ شمیدن )، مشموم
دختر
فارسی شهیده
کشته شده در راه خدا و دین، شاهد، گواه
دختر
عربی آی اوز
ماهرخ، ماهرو
دختر
ترکی آی بی بی
ماه بی بی
دختر
ترکی آی پری
ماه پری، آی ( ترکی ) + پری ( فارسی ) ماه پری
دختر
ترکی، فارسی آی خانم
ماه بانو
دختر
ترکی آی گوزل
ماه زیبا
دختر
ترکی آی میرا
فدایی ماه
دختر
ترکی، فارسی آی نشان
آی ( ترکی ) + نشان ( فارسی ) دارای نشان ماه
دختر
فارسی، ترکی آیاتای
زیبارو، به معنی مانند ماه، مثل ماه، دختری که مانند ماه زیباست بانوی درخشان
دختر
ترکی آیتاش
همتای ماه، ( آی= ماه، تاش= هم، شریک ) ( به مجاز ) زیباروی مثل ماه، نام شخصی در دوره سامانیان
دختر، پسر
ترکی آیجان
پاک و آراسته همچون ماه
دختر
ترکی آیدانا
منسوب به آیدان، زیبارو، ( آیدان، ا ( پسوند نسبت ) )
دختر
ترکی، فارسی آیدنگ
مهتاب
دختر
ترکی ایران ناز
موجب فخر و مباهات ایران
دختر
فارسی آیرانا
سرزمین آریایی
دختر
فارسی ایرانشید
خورشید ایران
دختر
فارسی ایرانمهر
ترکیب دو اسم ایران و مهر ( سرزمین آریاییان و محبت )، ( ایران، مهر = مهربانی و محبت، خورشید )، نماد ...
دختر
فارسی آیرخ
دختر چون ماه
دختر
ترکی، فارسی ایرما
ماه مهمان
دختر
اوستایی آیزا
زاده روشنی، زیبا صفت
دختر
فارسی ایزابلا
قول و وعده ی خداوند، خداوند کامل
دختر
عبری ایزدچهر
دارای چهره ای چون فرشتگان
دختر
فارسی ایساتیس
مقدس و فرخنده، نام شهر یزد در متون یونانی
دختر، پسر
یونانی آیسوده
زیباروی، ( تآی = ماه، سوده = ساییده شده، به صورت گَرد درآمده )، ماه ساییده شده
دختر
ترکی، فارسی ایشتار
نام یکی از الهه های آشوری
دختر
فارسی آیشید
نور ماه
دختر
ترکی، فارسی
کهکشانی آیشیل
فروغ
دختر
ترکی ایل لار
ایل ها، طایفه ها، قبیله ها
دختر
ترکی ایل نور
نورِ ایل، روشنایی ایل، ( به مجاز ) چشم و چراغ ایل
دختر
ترکی، عربی ایلار
مانند ماه، دختری که مانند ماه زیباست
دختر
ترکی ایلانا
دختر سرزنده، نام نوعی درخت است
دختر
عبری ایلایدا
پری دریایی
دختر
ترکی ایلدیر
روشنایی
دختر
ترکی ایلسا
همانند ایل، ( ایل، سا ( پسوند شباهت ) ) همانند ایل، شبیه ایل
دختر
ترکی، فارسی ایلسانا
السانا، همانند ایل، ( = السانا )
دختر
ترکی، فارسی احصا
شمردن، شمارش، آمارگیری، سرشماری
دختر
عربی آسیمه
مضطرب، گیج، حیران
دختر
فارسی افراخته
افراشته، بالابرده، برپا شده، کشیده، برکشیده
دختر
فارسی افراشته
بلند ساخته، برداشته، بالابرده شده، افراخته
دختر
فارسی افروخته
برافروخته، سرخ، روشن شده، درخشان شده
دختر
فارسی التیام
صلح و آشتی، به هم آوردن، سر به هم آوردن، پیوسته شدن، سازواری میان دو چیز
دختر
عربی آمنا
امین شده، صورت دیگر آمنه، زن ایمان آورنده
دختر
عربی
مذهبی و قرآنی انهار
جوی های بزرگ و پرآب، ( جمع نَهر ) جوی ها، یا جوی های بزرگ و پرآب
دختر
عربی
طبیعت، مذهبی و قرآنی پژوهنده
جست و جوگر، محقق، خردمند، دانا، ( صفت فاعلی از پژوهیدن )، پژوهش کننده، ( درقدیم ) جستجو کننده
دختر
فارسی خوبرو
دارای چهره ای زیبا، زیبارو، زیبا
دختر
فارسی داهیه
زیرک، باهوش، کار بزرگ، حادثه، داهی، ( در قدیم ) بسیار زیرک و دانا
دختر
عربی دلنشین
خوش آیند، آن چه در دل نشیند، مؤثر، ( به مجاز ) خوشایند و پسندیده
دختر
فارسی سرگیس
رنگین کمان
دختر
فارسی سمن سا
آن که شبیه سمن است و دارای چهره ای سفید، ( سَمن، سا ( پسوند شباهت ) )، آن که شبیه سمن است و دارای چ ...
دختر
فارسی شعرا
دو ستاره در صورت فلکی، ( = شِعری )، ( در نجوم ) دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر
دختر
عربی
کهکشانی شعف
شادی، خوشحالی، شادمانی
دختر
عربی صلا
نماز، ( در قدیم ) دعوت کردن از کسی یا کسانی برای انجام کاری یا برای غذا خوردن
دختر
عربی
مذهبی و قرآنی عترت
خویشاوندان، نزدیکان
دختر
عربی