اسم با حرف و - صفحه 2
پیام، پاسخ، پاسخ ( نگارش کردی
پسر
کردی ولان
مکانی که گل زرد بسیار داشته باشد، مکانیکةگل زرد بسیار داشتة باشد ( نگارش کردی
دختر
کردی ولگا
بلندترین رود اروپا
دختر
لاتین، روسی ولیداد
داده ولی، ولی ( عربی ) + داد ( فارسی ) داده ولی
پسر
فارسی، عربی واتیار
سخنگو، سخنگو ( نگارش کردی
پسر
کردی واثق
استوار، قطعی، ( در قدیم ) دارای اطمینان، مطمئن، دارای حسن ظن و اعتماد کننده، ( اَعلام ) لقب ابوجعفر ...
پسر
عربی واجد
دارنده، دارا، از نامهای خداوند، ( در تصوف ) آن که در حال وجد است، از نام ها و صفات خداوند
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی واحه
منطقه ی آبادی که در میان کویر قرار دارد، ( معرب از قبطی )، ( در جغرافیا ) مکانی سرسبز و پر آب و گیا ...
دختر
فارسی وادا
مکان مقدس
پسر
فارسی، آشوری وادان
نام روستایی در نزدیکی دماوند
پسر
فارسی وادگان
نام شخصی در وندیداد
پسر
فارسی وادیار
اینطور که پیداست، ظاهر امر، ظاهر امر ( نگارش کردی
پسر
کردی وارتان
نام پسر بلاش اول پادشاه اشکانی
پسر
ارمنی
تاریخی و کهن وارتوش
گل سرخ ظریف
دختر
ارمنی واردان
نام دادوری در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن وارسته
آزاد، رها، رها شده از تعلقات، به ویژه تعلقات دنیایی، آزاده
پسر
فارسی وارش
باران، باریدن باران، ( کردی ) ( = وارشت ) بارش
دختر، پسر
کردی، مازندرانی
طبیعت واروژ
آغاز یک زندگی
پسر
ارمنی واروژان
کبوتر نر
پسر
ارمنی وارونا
نام یکی از خدایان هندو
پسر
سانسکریت وازنا
مکان بزرگ
پسر
فارسی واسپور
لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، «پسر طایفه» و به تعبیری «ولیعهد» و به قولی «فرزند والاگهر شاه ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن واسپوهر
واسپور، لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی واصف
ستایشگر، وفا کننده، به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی
پسر
عربی واصل
پیوسته شونده، رسنده، پیوندنده، متصل، پیوسته، ( در قدیم ) آرایشگر، ( در تصوف ) آن که به مقام قرب رسی ...
پسر
عربی واعظ
آن که در مجالس مذهبی یا ترحیم سخنرانی میکند، ( اعلام ) ) سیدجمالالدین واعظ اصفهانی [، قمری]، عالم و ...
پسر
عربی وافی
لایق، شایسته، وفادار، با وفا، به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی، بسیار، ( در قدیم ) کامل، تمام، ( اَ ...
پسر
عربی واقد
تابناک، مشتعل
پسر
عربی والا علی
ترکیب دو اسم والا و علی ( محترم و شریف )، از نامهای مرکب، والا و علی
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی والا یار
یار عزیز و گرامی، یارِ والامقام و بلندمرتبه، یار محترم، یار دارای ارج و اهمیت، یار شایسته و پسندیده
پسر
فارسی والارضا
ترکیب دو اسم والا و رضا ( عزیز و خشنود )
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی والاگهر
دارای اصل و نسب عالی، والا تبار، اصیل
پسر
فارسی وناز
با وقار، با وقار ( نگارش کردی
دختر
کردی وندیداد
قانون ضد ( علیه ) دیو، به معنی قانون ضد ( علیه ) دیو، ( اَعلام ) بخشی از اوستا شامل فصل، که بیشتر د ...
پسر
اوستایی ونسا
نام شهری در ایتالیا
دختر
لاتین ونن
ونون، نام چهارتن از پادشاهان اشکانی
پسر
فارسی ونو
خانم
دختر
لری ونوسا
منسوب به ونوس، زهره، ( ونوس، ا ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی، فرانسوی ونوش
گل بنفشه، گل بنفشه ( نگارش کردی
دختر
کردی
گل ونوشا
منسوب به ونوش و بنفشه، [ونوش ( در مازندرانی ) = بنفشه، ا ( پسوند نسبت ) ]
دختر
فارسی ونون
نام چهار تن از پادشاهان اشکانی
پسر
فارسی وه آفرید
آفریده خوب
دختر
فارسی وه آفرین
آفریننده خوب یا خوبی
دختر
فارسی وه پناه
نام یکی از دادوران مشهور ساسانی
پسر
فارسی وه نوش
بهنوش، مرکب از به ( بهتر یا خوب ) + نوش ( عسل )
دختر
فارسی وه وران
بهوران، آنکه دارای روح و روان نیکوست
پسر
فارسی وهاج
فروزان، روشن، ( به مجاز ) تیز، تند
پسر
عربی وهاد
جای مطمئن و هموار، ( جمع وهده )، زمین پست و هموار
پسر
عربی وهار
فصل بهار، فصل بهار ( نگارش کردی
دختر
کردی وهامان
نام پدر سلمان فارسی
پسر
فارسی وهان
جمع خوبان، بهان
پسر
فارسی وهبرز
نام یکی از دادوران ساسانی
پسر
فارسی وهرام
بهرام، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز ...
پسر
فارسی وهرام شاپور
نام پادشاه ارمنستان در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
پسر
فارسی وهرام گشسب
نام پدر بهرام چوبین
پسر
فارسی وهرز
نام سردار ایرانی، ( = وهریز، وهوز )، ( اَعلام ) وَهرز: [زنده در میلادی] سردار ایرانی که انوشیروان ا ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن وهرو
خوبروی
دختر
فارسی وهزاد
نام اسب سیاوش، زاده خوب و نیکو، بهزاد، مرکب از وه ( بهتر، خوب ) + زاد ( زاده )
پسر
فارسی وهسود
بهسود، از نامهای زمان ساسانیان
پسر
فارسی
تاریخی و کهن وهشاپور
نام موبدی مشهور در زمان قباد پادشاه ساسانی
پسر
فارسی وهمن
بهمن، نام ماه یازدهم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان چهارپایان سودمند، نام روز دوم از هر ماه شمسی در ...
پسر
فارسی وهمنش
بهمنش، کسی که دارای راه و روش نیکویی است
پسر
فارسی وهمهر
نام مرزبان ارمنستان در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن وهنیا
بهنیا، کسی که از نسل خوبان است
پسر
فارسی وهومن
بهمن، نام ماه یازدهم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان چهارپایان سودمند، نام روز دوم از هر ماه شمسی در ...
پسر
فارسی وهیستا
بانوی اردیبهشتی
دختر
اوستایی وی ستور
گشوده و منتشر شده
پسر
پهلوی، اوستایی وی نسار
سرسبزی
دختر
کردی ویارش
بیارش، دو دلیر
پسر
فارسی ویان
دلربا، محبت، علاقة، عشق ( نگارش کردی
دختر
کردی ویدیا
دانش، آگاهی
دختر
سانسکریت ویرا
شجاع، شجاع ( نگارش کردی
پسر
کردی ویراب
از نامهای امروزی زرتشتیان
پسر
فارسی ویراک
هوشمند
پسر
لری ویرو
نام پهلوان و سپهداری در منظومه ویس و رامین
دختر
فارسی ویریا
همت، یکی از کمالات ششگانه که یک بوداسف باید به آن برسد
دختر، پسر
فارسی، سانسکریت ویس
نام دختر قارن و شهرو در داستان ویس و رامین، ( اَعلام ) ) نام دختر قارن و شهرو در داستان ویس و رامین ...
دختر، پسر
فارسی، کردی
تاریخی و کهن ویسپار
از نجبای پارس
پسر
فارسی ویستاخ
دل استوار، دل آسوده
پسر
پهلوی ویستهم
گستهم نام سپهبد بابل در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی، وستهم
پسر
فارسی ویسه
ویس، از شخصیتهای شاهنامه، ( = ویس )، نام پدر پیران سپهسالار پشنگ فرمانروای توران
دختر، پسر
فارسی
تاریخی و کهن ویشار
بیدار، هشیار
دختر
مازندرانی ویشتاسب
دارنده ی اسب سرکش، ( = گشتاسب )، به معنی دارنده ی اسب چموش و رَمو، ( اَعلام ) ویشتاسب: [زنده در پیش ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ویگن
پیروزمند، بیژن
پسر
ارمنی ویناسب
نام دوازدهمین جد آذرباد مهراسپند
پسر
فارسی وینه
عکس، تصویر، سبد میوه چینی، مانند، مثل، ( اعلام ) نام روستایی در کردستان
دختر
کردی ویو
گیو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز و از پهلوانان بزرگ ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
پسر
فارسی ویوات
گل بنفشه
دختر
فرانسوی
گل ویوان
نام حاکم رُخّج در زمان داریوش پادشاه هخامنشی
پسر
فارسی ویوگ
عروس
دختر
فارسی ویولا
نام نوعی ساز زهی از خانواده ویولن
دختر
لاتین، ایتالیایی
هنری ویولت
گل بنفشه در زبان فرانسوی
دختر
فرانسوی
گل ویویان
زنده و جاندار
پسر
لاتین ویوین
زندگی
دختر
فرانسوی ویکتور
پیروز شدن، ظفریافتن
پسر، دختر
لاتین وردا
منسوب به ورد، گل سرخ، ( ورد، ا ( پسوند نسبت ) ) منسوب به وَرد
پسر
فارسی
گل وردآفرید
آفریده گل
دختر
فارسی
گل وردان
شاگردان، مریدان، ( اَعلام ) ( = بَردان ) : شاه اشکانی [، میلادی]، که به دست هواداران گودرز کشته شد
پسر
فارسی وردانشاه
نام جد مرداویج
پسر
فارسی
تاریخی و کهن وردآور
مرکب از ورد ( گل ) + آور ( آورنده )
دختر
فارسی