اسم با حرف ب - صفحه 2
عطا کننده، ( صفت فاعلی از بخشیدن ) آنکه چیزی را بی آنکه عوضی بخواهد می بخشد
دختر
فارسی بهشت
فردوس، جهان بهتر، ( در ادیان ) جایی بسیار سرسبز و خرّم، با نعمت های فراوان که نیکوکاران پس از رستاخ ...
دختر
فارسی، کردی
مذهبی و قرآنی بینش
دیدن، بینایی، بصیرت، ( اسم مصدر از دیدن )، ( به مجاز ) قدرت ادراک و شناخت معمولاً وسیع و ژرف، ( به ...
پسر
فارسی برمک
رئیس، اداره کننده، صورت دگرگون شده ی واژه ی سانسکریت پَرَه مَکه ( پرمکا ) به معنای رئیس، عنوان رئیس ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهکام
خوش کام، بهترین آرزو، ( به مجاز ) کسی که به بهترین وجهی به آرزوی خود رسیده، بهترین کامروا
پسر
فارسی بهبد
نگهبان خوبی و نیکی، ( در اوستا ) نگهبان نیکی، مرکب از به ( بهتر، خوبتر ) + بد ( پسوند اتصاف )
پسر
اوستایی، فارسی به آفرین
به وجود اورنده بهترینا، خوب آفریده، خوش سیما، خوش منظر، ( اَعلام ) ( در شاهنامه ) خواهر اسفندیار، ک ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن بهارا
منسوب به بهار، ( بهار، ا ( پسوند نسبت ) ) منسوب به بهار
دختر
فارسی
طبیعت بریر
یکی از شهدای کربلا، ( اَعلام ) ) یکی از شهدای کربلا به روز عاشورا در رکاب امام حسین ( ع ) که او اول ...
پسر
عربی بسامه
مونث بسام، زن خنده رو، ( مؤنث بَسام )
دختر
عربی باقیه
مونث باقی، باقیات و صالحات، ( مؤنث باقی )، عمل صالح، آن که یا آنچه وجود دارد، موجود، پاینده، پایدار
دختر
عربی
مذهبی و قرآنی بخشایش
عفو، رأفت، رحمت و شفقت، ( اسم مصدر از بخشودن و بخشاییدن )، گذشت و چشم پوشی کردن گناه یا کار نادرست ...
پسر
فارسی بیدا
صحرا، بیابان
دختر
عربی
طبیعت بامشاد
شکوهمند، شاد، ( در اعلام ) نام نوازنده بزرگ در عهد ساسانیان، ( اَعلام ) نام نوازنده ای بزرگ در عهد ...
پسر
اوستایی، فارسی بهناد
آواز، بانگ و صدای بهتر، ( به = بهتر، ناد = صدا، بانگ )، ( اعلام ) ( در ایرانی باستانی، behnāt، بهنا ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن به گل
خوب، بهتر، خوبتر، زیباتر از گل، [به ( صفت ) = خوب، زیباتر، ( اسم ) شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نی ...
دختر
فارسی
گل بژوین
زمین پرگیاه و علف، پاک، نگا «بژوار» ( نگارش کردی
دختر
کردی باتیس
دژبان غزه در زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی که تا آخرین نفس در برابر اسکندر پایداری کرد، ( = به تیس ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن باهر
روشن، آشکار، درخشان، مشهور، هویدا، شاخص، ( اَعلام ) لقب عبدالله ابن علی ابن حسین ابن علی ابن ابی طا ...
پسر
عربی بهدیس
خوش رنگ، مانند خوبی و نیکی، ( به، دیس ( پسوند شباهت ) )، ( به + دیس ( پسوند شباهت ) )، مانند به ( ب ...
دختر
فارسی بهی
خوبی، نیکی، تندرستی، سلامت، سعادت، ( در قدیم )، نیکویی، نیک بختی، [این کلمه چنانچه بَهی /bahi/ تلفظ ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن بابیلان
لفظ نوازش دختر کوچک از روی محبت، لفظ نوازش دختر کوچک از روی محبت ( نگارش کردی
دختر
کردی باپوک
کولاک ( نگارش کردی
پسر
کردی باپیو
بادسنج ( نگارش کردی
دختر
کردی باتوف
نام گیاهی است با گلهای قرمز رنگ ( نگارش کردی
دختر
کردی باتینوک
گل آلاله، آلاله ( نگارش کردی
دختر
کردی
گل باتینک
غنچه تازه شکفته، غنچة تازه شکفتة ( نگارش کردی
دختر
کردی بادلیس
کنایةاز همیشه مست، نام شهری درکردستان ( نگارش کردی
پسر
کردی باراک
رعد
پسر
عبری بارنک
نام درختی است
دختر
فارسی باریتا
همتای بی نظیر
دختر
فارسی باریزان
رواج، برکت، برکت ( نگارش کردی
دختر
کردی باریسان
نام قبیله ای از کردها، نام قبیلةایی ازکردها ( نگارش کردی
پسر
کردی باژار
شهرک، بازار، مکان داد و ستد ( نگارش کردی
پسر
کردی باژوران
جنوبیها، طایفةایی از کردها ( نگارش کردی
دختر
کردی باژیلان
محل وزش باد، قبیلةایی از کردها کة در اطراف خانقین سکونت دارند ( نگارش کردی
دختر
کردی باستینگ
گل نو شکفته، گل نو شکفتة ( نگارش کردی
دختر
کردی باشار
چاره، علاج، درمان، مقاومت، مقابله، درمان ( نگارش کردی
پسر
کردی باشن
خوب است عالی است، خوب است عالی است ( نگارش کردی
دختر
کردی باشور
جنوب ( نگارش کردی
پسر
کردی باشوک
نوعی پرنده شکاری، نوعی پرنده شکاری ( نگارش کردی
پسر
کردی
پرنده باشیلا
خانه به دوش ( نگارش کردی
دختر
کردی باگرو
تند باد
پسر
کردی بالاچ
از سرداران بلوچ
پسر
بلوچی بالویز
سفیر، سفیر ( نگارش کردی
پسر
کردی بامک
بامداد، صبح
دختر
فارسی بامیکا
زیبا و با طراوت و درخشان، [بامیک ( پهلوی ) = بامدادی، درخشان، باشکوه، زیبا، روشن، ا ( پسوند نسبت ) ...
دختر
پهلوی بانری
بانوی بانوان
دختر
فارسی بانل
بانوی بزرگوار
دختر
بلوچی بانواز
باخبر ساختن مردم با صدای بلند ( نگارش کردی
دختر
کردی بانورام
خانم مطیع
دختر
فارسی بانوکا
خانم
دختر
پهلوی بانیپال
نام بزرگترین پادشاه آشور
پسر
فارسی، آشوری
تاریخی و کهن باهرام
بهرام، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز ...
پسر
فارسی باهوز
گردباد ( نگارش کردی
پسر
کردی باهیف
بادام ( نگارش کردی
پسر
کردی باوشین
پنکه، بادبزن ( نگارش کردی
دختر
کردی باکوت
میوةایی که توسط باد ریختة باشد ( نگارش کردی
دختر
کردی بایخ
پایداری، ارزش، قدر، قدر ( نگارش کردی
دختر
کردی بایف
بادام ( نگارش کردی
پسر
کردی بتام
خوشمزه ( نگارش کردی
پسر
کردی بتسابه
دختر، سوگند، نام همسر داوود ( ع ) و مادر سلیمان ( ع )
دختر
عبری بتیسا
دختر زیبا
دختر
فارسی، لاتین بتین
پرحرارت، قدرتمند، قدرتمند ( نگارش کردی
دختر
کردی بثریک
اسم امام علی در زبان حبشی
پسر
حبشی بجرگ
کنایه از آدم بیباک وشجاع ( نگارش کردی
پسر
کردی بچکول
کوچک ( نگارش کردی
دختر
کردی بخت آفرین
آفریننده بخت و اقبال، نام پدر هیربد شهریار
پسر
فارسی بختان
بد شانسی ( نگارش کردی
دختر
کردی بختوان
مدینه فاضله، مدینه فاضلة ( نگارش کردی
دختر
کردی بخش علی
بخش ( فارسی ) + علی ( عربی )، کسی که نصیب و بخت از علی ( ع ) یافته، بخشیده شده از سوی علی ( ع )
پسر
فارسی، عربی بخشان
منتشر کردن ( نگارش کردی
پسر
کردی بخشین
عفو کردن، عفو کردن ( نگارش کردی
دختر
کردی بخشینر
سخی، بخشنده، سخاوتمند ( نگارش کردی
پسر
کردی بدرالجمال
ماه رو، زیبارو، مه رو، ( به مجاز ) کسی که زیبایی آن چون ماه است
دختر
عربی بدرالملوک
ماه شاهان
دختر
فارسی
تاریخی و کهن بدن گل
آن که بدنی لطیف و زیبا
دختر
فارسی براخاس
دوست دانا و عاقل، دوست دانا و عاقل ( نگارش کردی
پسر
کردی براخاص
برادر خاص، برا ( کردی ) + خاص ( عربی ) برادر خاص
پسر
کردی، عربی برازمان
دارای فکر و اندیشه زیبا، ( بَراز، مان = فکر و اندیشه )، بلند اندیشه
پسر
اوستایی برازنده
شایسته، لایق، سزاوار، ( صفت فاعلی از برازیدن )، ویژگی آنچه مناسب یا زیبنده ی کسی یا چیزی است
پسر
فارسی برازک
منسوب به براز، برازندگی، ( براز، ک/ak، / ( پسوند نسبت ) )، منسوب شده به برازندگی، زیبایی و آراستگی، ...
دختر
اوستایی برایکا
بهترین
پسر
فارسی برپرس
مسئول رئیس ( نگارش کردی
پسر
کردی برتاو
جای آفتابگیر ( نگارش کردی
پسر
کردی برچاو
زیبا، منتظر، پدیده ( نگارش کردی
پسر
کردی برداش
نتیجه ( نگارش کردی
پسر
کردی بردبار
شکیبا، صبور، دارای بردباری
پسر
فارسی بردل
صبحانه ( نگارش کردی
پسر
کردی برزآذر
شکوه آتش، مرکب از برز ( شکوه، جلال ) + آذر ( آتش )، نام برادر برز
پسر
پهلوی، اوستایی برزآفرید
آفریده با شکوه، نام مادر فرود
دختر
فارسی برزآفرین
تشویق بزرگ ( نگارش کردی
پسر
فارسی، کردی برزام
نام جد مانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن برزاو
مد دریا ( نگارش کردی
پسر
کردی برزفر
دارای قامتی با شکوه، بلند پرواز، از سرداران کرد دوره هخامنشی ( نگارش کردی
پسر
کردی، فارسی
تاریخی و کهن برزما
ماه شب چهارده بدر، ماه شب چهارده بدر ( نگارش کردی
پسر
کردی برزمند
باشکوه، نام یکی از فرمانداران ایرانی که براسکندر شورید
پسر
فارسی
تاریخی و کهن برزهم
نام یکی از پهلوانان ایرانی در گرشاسب نامه
پسر
فارسی برزین داد
آفریده با شکوه یا مخفف آذربرزین داد ( آتشکده ) یعنی افریده شده به وسیله آتش آذر برزین
پسر
فارسی برژان
کار
دختر
کردی