بهی


مترادف بهی: زیبا، جمیل، قشنگ، خوب، نیک، نیکو | نیکی، خوبی، نیک بختی، کامروایی، سعادت ، صحت، سلامت، تندرستی، بهبود، شفا، عافیت، بهروزی، خیر، آبی

متضاد بهی: شقاوت، شوربختی، بدبختی

معنی انگلیسی:
excellence, fine

فرهنگ اسم ها

اسم: بهی (دختر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: behi) (فارسی: بِهي) (انگلیسی: behi)
معنی: خوبی، نیکی، تندرستی، سلامت، سعادت، ( در قدیم )، نیکویی، نیک بختی، [این کلمه چنانچه بَهی /bahi/ تلفظ شود به معنی زیبا، نیکو و خوب است]، سعادت ( این کلمه چنانچه بَهی /bahi/ تلفظ شود به معنی زیبا، نیکو و خوب است )، به ( میوه )
برچسب ها: اسم، اسم با ب، اسم دختر، اسم فارسی، اسم تاریخی و کهن

لغت نامه دهخدا

بهی. [ ب ِ ] ( حامص ) نیکویی و خوبی. ( برهان ) ( غیاث ). خوشی و نیکویی و خوبی. ( آنندراج ). خوبی. ( انجمن آرا ). نیکویی و خوبی. بهتری. ( ناظم الاطباء ). پهلوی «وهه » . ( حاشیه برهان چ معین ). بدین معنی مرکب است از «به » و «یای » مصدر. ( آنندراج ) ( از غیاث ) :
بجای هر بهی پاداش نیکی
بجای هر بدی بادآفراهی.
دقیقی.
ز بداصل چشم بهی داشتن
بود خاک در دیده انباشتن.
فردوسی.
چو تاریک شد روزگار بهی
از ایشان بهرمز رسید آگهی.
فردوسی.
بر فرخی و بر بهی گردد ترا شاهنشهی
این بنده راکرمان دهی آن بنده را کرمانیه.
منوچهری.
بود دوری از بد ره بخردی
بهی نیکی و دوری است از بدی.
اسدی.
نشاید بهی یافت بی رنج و بیم
که بی رنج کس نارد از سنگ سیم.
اسدی.
نه دانندگان را ز دانش بهی است
نه نزدیک کس دانشی را بهاست.
ناصرخسرو.
بر تو به امید بهی روز روز
چرخ و زمان میشمرد سالیان.
ناصرخسرو.
با بهان رای زن ز بهر بهی
کز دو عقل از عقیله ای برهی.
سنایی.
بفرمانبری کوش کآرد بهی
که فرمانبری به ز فرماندهی.
نظامی.
بهر جا که روی آری از کوه و دشت
بهی بادت از چرخ پیروز گشت.
نظامی.
بزرگیش بخشید و فرماندهی
ز شاخ امیدش برآمد بهی.
سعدی.
بهی بایدت لطف کن کآن مهان
ندیدندی از خود بتردر جهان.
سعدی.
|| ترقی. دولت. ( غیاث ) :
نشین با اهل علم ای دوست مادام
که از دانش بهی یابی سرانجام.
|| صحت و تندرستی. ( غیاث ). بهبودی. ( انجمن آرا ). صحت و شفا و تندرستی. ( ناظم الاطباء ). بهبود. شفا. صحت. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بادا رخ عدوی تو همچون بهی دژم
روی تو باد همچو گل از شادی و بهی.
رودکی.
چه بندی دل اندر سرای سپنج
که هرگز نداند بهی را ز رنج.
فردوسی.
تو دوری و از دوری تو سخت برنجم
امیدبهی نیست چو زینگونه بود کار.
فرخی.
امید بهی در شهنشه ندید
در اندازه کار او ره ندید.
نظامی.
بیمار چو اندکی بهی یافت
ور شخص نزار فربهی یافت.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نیکو، زیبا، ظریف، روشن، تابان ، خوبی، نیکویی، به، آبی
( اسم ) به آبی .
روشن و تابان . یا خوب و حسین . زیبا

فرهنگ معین

(بِ ) (اِمر. ) به ، آبی .
(بَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - نیکو، زیبا. ۲ - روشن ، تابان .

فرهنگ عمید

= به۱
۱. نیکو.
۲. زیبا.
۱. خوبی، نیکویی.
۲. سلامت.
۳. سعادت.

مترادف ها

quarrel (اسم)
پرخاش، پیکار، نزاع، ستیز، مجادله، ستیزه، بهی، خصومت، دعوا، دعوی، مرافعه، گله، اختلاف

brabble (اسم)
بهی، سر و صدا، دعوا

debate (اسم)
بهی، مباحثه، مناظره، مذاکره، مذاکرات پارلمانی

altercation (اسم)
مجادله، ستیزه، بهی

discussion (اسم)
بهی، مباحثه، مناظره، بررسی، گفتگو، مذاکره، بحی و جدل

argument (اسم)
اثبات، بهی، استدلال، برهان، مباحثه، مشاجره، نشانوند، مناظره، یک سلسله دلایل قابل قبول

argumentation (اسم)
بهی، استدلال، مناظره، چون و چرا

controversy (اسم)
ستیزه، بهی، مباحثه، مشاجره، جدال، هم ستیزی

jangle (اسم)
غوغا، بهی، داد و بیداد، جنجال، قیل و قال

contestation (اسم)
رد، بهی، مناظره، مرافعه، رقابت

polemics (اسم)
بهی، بحی و جدل

پیشنهاد کاربران

بهی دریک وند
طایفه ای کهن در لرستان
بهی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " بهی" می نویسد : ( ( بهی به معنی " به" است . ریخت پهلوی آن می باید وهیه wehīh بوده باشد . " بهی " ، در بنیاد ، به معنی نیکویی است . شاید ، از آن روی که ایرانیان این میوه را نیک خوش می داشته اند و می دارند ، بدین نام خوانده شده است ؛ نام دیگر این میوه ، در پارسی ، " آبی " است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( همان حوض شاهان و سرو سهی
درخت گلفشان و بید و بهی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 356. )

نام طائفه ای در ایل قشقایی
طایفه بهیوند ایل بزرگ لر بختیاروند *بهداروند *
تیره ها
ابراهیم وند
عبداله وند
. .
. .
. .
طایفه بهیوند ایل لر بختیاروند

بپرس