پیشنهادهای عَجَمَندِه (٣,٧٣٢)
لُطفیدن.
ساندویچیدن. لُقمهیدن.
لَغویدن.
مِیلیدن. م. ث بعد از اینکه غداتون رو میلیدید، من دِسِر رو میارم.
نیگرنگیدن. فریفتن. مَکریدن.
نجسیدن = نجس شدن. نجساندن = نجس کردن.
نَصبیدن.
نظمیدن. سامانیدن.
بازدمیدن.
دَروندَمیدن .
نَفَسیدن = to breathe
نَفَسیدن.
دمیدن.
نَقضیدن.
وَصفیدن.
وصلیدن. وصلاندن.
توکتوکیدن = توک زدن به تیکه های کوچیک غذا.
چِتیدن = چِت کردن.
چَتیدن. گَپیدن.
کوریدن = کور کردن. نابیناییدن = نابینا کردن
رُشدیدن = رشد کردن. رشداندن = رشد دادن.
ناراحت شدن.
ناراحت کردن.
موسموسیدن.
یاتاقانیدن.
موسموسیدن = چاپلوسیدن. پاچهخواریدن .
آینِهیدن = مانند آینه چیزی را بازتابیدن . م. ث His behaviour mirrors his lack of education. رفتار او، کمبود تحصیلات او را می آینِهَد.
میخیدن = بکار بردن میخ برای چسباندن چیزی به جایی.
مکیدن. ساکیدن.
نیشیدن. نیشگزیدن.
خُرخُریدن. خرُپُفیدن.
کواَککواَکیدن .
میومیوییدن.
واقواقیدن. هاپهاپیدن.
جیکجیکیدن.
قدقدیدن.
قدقدیدن
Sweat
To make s. b sweat
عرقاندن = to make s. b sweat.
عرقیدن.
شاید بشود "سگال" را دربرار آن قرار داد.
وحشیتیدن = وحشت کردن. وحشتاندن = باعث وحشت کسی شدن.
رُعبیدن = ترسیدن. رعباندن = ترساندن.
ترسیدن. هراسیدن.
ترساندن/هراساندن
فیضیدن = بهره بردن و لذت بردن از چیزی. فیضاندن = سود رساندن و باعث لذت کسی شدن.
شارژیدن. ( شارژ شدن یا شارژ کردن ) م. ث این گوشی های اَپِل بدجور دیر می شارژند.
زامبییدن = مانند زامبی رفتار کردن. مثل زامبی راه رفتن.
پذیرفتن. اعتراف کردن/اعترافیدن. راستپذیرفتن/راستپذیریدن = راستی و درستی چیزی را تایید کردن.