پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٢)
harlot harlot ( 1200 - 1300 ) Old French herlot “wanderer, beggar”
harlot harlot ( 1200 - 1300 ) Old French herlot “wanderer, beggar”
harlot harlot ( 1200 - 1300 ) Old French herlot “wanderer, beggar”
harlot harlot ( 1200 - 1300 ) Old French herlot “wanderer, beggar”
Strange woman
Strange woman
Strange woman
Strange woman
Strange woman
Strange woman
Strange woman
Strange woman
Strange woman
Strange woman
Strange woman
Strange woman
odd bod a strange person
odd bod a strange person
odd bod a strange person
the ) odd man/one out ) Which shape is the odd one out? I was always the odd one out at school
the ) odd man/one out ) Which shape is the odd one out? I was always the odd one out at school
the ) odd man/one out ) Which shape is the odd one out? I was always the odd one out at school
بز گر گله
the ) odd man/one out ) Which shape is the odd one out? I was always the odd one out at school
the ) odd man/one out ) Which shape is the odd one out? I was always the odd one out at school
the ) odd man/one out ) Which shape is the odd one out? I was always the odd one out at school
تافته جگر. [ ت َ / ت ِ ج ِ گ َ ] ( ص مرکب ) کنایه از عاشق است. ( برهان ) ( آنندراج ) . عاشق. ( ناظم الاطباء ) . || کسی را گویند که علت دق داشته باشد. ...
تافته جگر. [ ت َ / ت ِ ج ِ گ َ ] ( ص مرکب ) کنایه از عاشق است. ( برهان ) ( آنندراج ) . عاشق. ( ناظم الاطباء ) . || کسی را گویند که علت دق داشته باشد. ...
the ) odd man/one out ) Which shape is the odd one out? I was always the odd one out at school
the ) odd man/one out ) Which shape is the odd one out? I was always the odd one out at school
the ) odd man/one out ) Which shape is the odd one out? I was always the odd one out at school
odd - looking
بادهٔ سرجوش. [ دَ / دِ ی ِ س َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب صاف و این مقابل دُرد است. ( آنندراج ) .
بادهٔ سرجوش. [ دَ / دِ ی ِ س َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب صاف و این مقابل دُرد است. ( آنندراج ) .
باده شبگیر. [ دَ / دِ ی ِ ش َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی صبوحی. حافظ گوید : عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نبود باده پرست. ...
باده ٔ شفقی . [ دَ / دِ ی ِ ش َ ف َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شراب سرخ برنگ شفق. میرزا صائب گوید : قسم بساقی کوثر که از شراب گذشتم ز باده شفقی همچو ...
باده ریحانی. [ دَ / دِ ی ِ رَ/ رِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شرابی که در آن اقسام گلهای خوشبودار انداخته بکشند. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
باده ریحانی. [ دَ / دِ ی ِ رَ/ رِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شرابی که در آن اقسام گلهای خوشبودار انداخته بکشند. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
باده شبگیر. [ دَ / دِ ی ِ ش َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی صبوحی. حافظ گوید : عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نبود باده پرست. ...
بادهٔ ناب. [ دَ / دِ ی ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باده خالص. باده صافی : ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب که بوی باده مدامم دماغ تر دارد. حافظ.
بادهٔ ناب. [ دَ / دِ ی ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باده خالص. باده صافی : ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب که بوی باده مدامم دماغ تر دارد. حافظ.
بادهٔ ناب. [ دَ / دِ ی ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باده خالص. باده صافی : ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب که بوی باده مدامم دماغ تر دارد. حافظ.
بادهٔ ناب. [ دَ / دِ ی ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باده خالص. باده صافی : ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب که بوی باده مدامم دماغ تر دارد. حافظ.
باده ممزوج. [ دَ / دِ ی ِ م َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شراب که گلاب یا آب و مانند آن در آن آمیخته باشد. میرزا صائب راست : عالمی را کرد بیخود آن دو ...
باده ممزوج. [ دَ / دِ ی ِ م َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شراب که گلاب یا آب و مانند آن در آن آمیخته باشد. میرزا صائب راست : عالمی را کرد بیخود آن دو ...
باده ممزوج. [ دَ / دِ ی ِ م َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شراب که گلاب یا آب و مانند آن در آن آمیخته باشد. میرزا صائب راست : عالمی را کرد بیخود آن دو ...
باده ممزوج. [ دَ / دِ ی ِ م َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شراب که گلاب یا آب و مانند آن در آن آمیخته باشد. میرزا صائب راست : عالمی را کرد بیخود آن دو ...
می گون ؛ مانند می. مجازاً شفاف و روشن : آب چون نیل برکه اش میگون شد صحرای سیمگونش خضرا شد. ناصرخسرو.
می گون ؛ مانند می. مجازاً شفاف و روشن : آب چون نیل برکه اش میگون شد صحرای سیمگونش خضرا شد. ناصرخسرو.
می گون ؛ مانند می. مجازاً شفاف و روشن : آب چون نیل برکه اش میگون شد صحرای سیمگونش خضرا شد. ناصرخسرو.