پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
زن صیغه ای ( گویش تهرانی )
نشونده = زن صیغه ای ( گویش تهرانی )
لعبت زرنیخ ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب. ( آنندراج ) ( برهان ) : لعبت زرنیخ شد این گوی زرد چون زن حایض پی لعبت مگرد. نظامی.
لعبت زرنیخ ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب. ( آنندراج ) ( برهان ) : لعبت زرنیخ شد این گوی زرد چون زن حایض پی لعبت مگرد. نظامی.
لعبت چشم ؛ مردمک چشم. ( دهار ) : لعبت چشم به خونین بچگان حامله شد راه آن حامله را وقت سحر بگشایید. خاقانی. جان مده در عشق زور و زر که ندهد هیچ طفل ...
مردم چشم
لعبت چشم ؛ مردمک چشم. ( دهار ) : لعبت چشم به خونین بچگان حامله شد راه آن حامله را وقت سحر بگشایید. خاقانی. جان مده در عشق زور و زر که ندهد هیچ طفل ...
لعبت چشم ؛ مردمک چشم. ( دهار ) : لعبت چشم به خونین بچگان حامله شد راه آن حامله را وقت سحر بگشایید. خاقانی. جان مده در عشق زور و زر که ندهد هیچ طفل ...
Man who refuses to fulfil his marital duties
خوش جنم = خوش ترکیب ( گویش تهرانی )
خوش جنم = خوش ترکیب ( گویش تهرانی )
خوش جنم = خوش ترکیب ( گویش تهرانی )
نازنازی
نازنازی
نازنازان
نازنازان
نازنازان
نازنازان
ملوس
خوش ادا
ملوسک. [ م َ س َ ] ( ص مصغر ) زیباخردک. جمیل و ظریف و زیبا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . زیبای کوچک. و رجوع به ملوس شود.
ملوس
playful
ملوس
نازدار بلا = زن عشوه ای ( گویش تهرانی )
نازدار بلا = زن عشوه ای ( گویش تهرانی )
ننه پیروک / پیره زن = پیرزن ( گویش تهرانی )
ننه پیروک / پیره زن = پیرزن ( گویش تهرانی )
ننه پیروک / پیره زن = پیرزن ( گویش تهرانی )
دلالی محبت
دلالی محبت پاکشی
دلالی محبت
معنی اصطلاح - > پااندازی دلالی محبت؛ جاکشی مثال: اسمش را عوض کرده اند و یک کلاه شرعی هم سرش گذاشته اند، اما درواقع همان پااندازی است. پاکشی
دلالی محبت
پاکش ( لهجه و گویش تهرانی ) نوعی شلوار زنانه /پاانداز، قواد، دلال محبت
پاکش ( لهجه و گویش تهرانی ) نوعی شلوار زنانه /پاانداز، قواد، دلال محبت
پاکش ( لهجه و گویش تهرانی ) نوعی شلوار زنانه /پاانداز، قواد، دلال محبت
پاکش ( لهجه و گویش تهرانی ) نوعی شلوار زنانه /پاانداز، قواد، دلال محبت
پاکش ( لهجه و گویش تهرانی ) نوعی شلوار زنانه /پاانداز، قواد، دلال محبت
وساطت زنانه ( گویش تهرانی )
گیس گرو گذاشتن وساطت زنانه ( گویش تهرانی )
گیس گرو گذاشتن وساطت زنانه ( گویش تهرانی )
یه ساعت طلبت از من از اون زنونه هاش که دلتُ آب می کنه. ( از نمایش نامه سوگنامه برای تو . جنتی عطائی )
ژغاو. [ ژَ ] ( اِ ) زن فاحشه و قحبه. || قحبه خانه. ( برهان ) .
ژغاو. [ ژَ ] ( اِ ) زن فاحشه و قحبه. || قحبه خانه. ( برهان ) .
ژغاو. [ ژَ ] ( اِ ) زن فاحشه و قحبه. || قحبه خانه. ( برهان ) .
ژغاو. [ ژَ ] ( اِ ) زن فاحشه و قحبه. || قحبه خانه. ( برهان ) .
جاف جاف. ( ص مرکب ) جاف. زن بدکاره. ( شرفنامه ٔ منیری ) . زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ) . زنی را گویند که بیک شوی آرام نگیرد و هر روز شوی نو کن ...
جاف جاف. ( ص مرکب ) جاف. زن بدکاره. ( شرفنامه ٔ منیری ) . زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ) . زنی را گویند که بیک شوی آرام نگیرد و هر روز شوی نو کن ...
جاف جاف. ( ص مرکب ) جاف. زن بدکاره. ( شرفنامه ٔ منیری ) . زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ) . زنی را گویند که بیک شوی آرام نگیرد و هر روز شوی نو کن ...