پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
جاف جاف. ( ص مرکب ) جاف. زن بدکاره. ( شرفنامه ٔ منیری ) . زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ) . زنی را گویند که بیک شوی آرام نگیرد و هر روز شوی نو کن ...
بیت اللطف . [ ب َ تُل ْ ل ُ ] ( ع اِ مرکب ) کنایه از لولی خانه . ( غیاث ) ( آنندراج ) . فاحشه خانه . ( یادداشتهای قزوینی ج 4 ص 72 ) . خرابات . خرابات ...
بیت اللطف . [ ب َ تُل ْ ل ُ ] ( ع اِ مرکب ) کنایه از لولی خانه . ( غیاث ) ( آنندراج ) . فاحشه خانه . ( یادداشتهای قزوینی ج 4 ص 72 ) . خرابات . خرابات ...
لولی خانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) قحبه خانه. ( آنندراج ) . بیت اللطف. بیت النطف. بیت النطاف. رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 311 شود.
بیت اللطف . [ ب َ تُل ْ ل ُ ] ( ع اِ مرکب ) کنایه از لولی خانه . ( غیاث ) ( آنندراج ) . فاحشه خانه . ( یادداشتهای قزوینی ج 4 ص 72 ) . خرابات . خرابات ...
لولی خانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) قحبه خانه. ( آنندراج ) . بیت اللطف. بیت النطف. بیت النطاف. رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 311 شود.
بیت اللطف . [ ب َ تُل ْ ل ُ ] ( ع اِ مرکب ) کنایه از لولی خانه . ( غیاث ) ( آنندراج ) . فاحشه خانه . ( یادداشتهای قزوینی ج 4 ص 72 ) . خرابات . خرابات ...
لولی خانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) قحبه خانه. ( آنندراج ) . بیت اللطف. بیت النطف. بیت النطاف. رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 311 شود.
لولی خانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) قحبه خانه. ( آنندراج ) . بیت اللطف. بیت النطف. بیت النطاف. رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 311 شود.
زغارو. [ زَ رَ / رو ] ( اِ ) خانه ٔ فواحش و قحبه خانه را گویند. ( برهان ) . جنده خانه. قحبه خانه. خانه ٔ فواحش. ( ناظم الاطباء ) . ژَغارو خانه ای که ...
زغارو. [ زَ رَ / رو ] ( اِ ) خانه ٔ فواحش و قحبه خانه را گویند. ( برهان ) . جنده خانه. قحبه خانه. خانه ٔ فواحش. ( ناظم الاطباء ) . ژَغارو خانه ای که ...
زغارو. [ زَ رَ / رو ] ( اِ ) خانه ٔ فواحش و قحبه خانه را گویند. ( برهان ) . جنده خانه. قحبه خانه. خانه ٔ فواحش. ( ناظم الاطباء ) . ژَغارو خانه ای که ...
زغارو. [ زَ رَ / رو ] ( اِ ) خانه ٔ فواحش و قحبه خانه را گویند. ( برهان ) . جنده خانه. قحبه خانه. خانه ٔ فواحش. ( ناظم الاطباء ) . ژَغارو خانه ای که ...
راکاره. [ رَ / رِ ] ( ص ) زن فاحشه و بدکاره. ( برهان ) ( آنندراج ) ( شعوری ج 2 ورق 14 ) ( ناظم الاطباء ) ( شمس اللغات ) ( انجمن آراء ) . زن روسپی. ( ...
زغارو. [ زَ رَ / رو ] ( اِ ) خانه ٔ فواحش و قحبه خانه را گویند. ( برهان ) . جنده خانه. قحبه خانه. خانه ٔ فواحش. ( ناظم الاطباء ) . ژَغارو خانه ای که ...
راکاره. [ رَ / رِ ] ( ص ) زن فاحشه و بدکاره. ( برهان ) ( آنندراج ) ( شعوری ج 2 ورق 14 ) ( ناظم الاطباء ) ( شمس اللغات ) ( انجمن آراء ) . زن روسپی. ( ...
راکاره. [ رَ / رِ ] ( ص ) زن فاحشه و بدکاره. ( برهان ) ( آنندراج ) ( شعوری ج 2 ورق 14 ) ( ناظم الاطباء ) ( شمس اللغات ) ( انجمن آراء ) . زن روسپی. ( ...
راکاره. [ رَ / رِ ] ( ص ) زن فاحشه و بدکاره. ( برهان ) ( آنندراج ) ( شعوری ج 2 ورق 14 ) ( ناظم الاطباء ) ( شمس اللغات ) ( انجمن آراء ) . زن روسپی. ( ...
راکاره. [ رَ / رِ ] ( ص ) زن فاحشه و بدکاره. ( برهان ) ( آنندراج ) ( شعوری ج 2 ورق 14 ) ( ناظم الاطباء ) ( شمس اللغات ) ( انجمن آراء ) . زن روسپی. ( ...
جمع این واژه = قحاب
پَرک زدن = کوک زدن ( گویش تهرانی )
پرک چشم پلک ِ چشم. ( رشیدی ) ( جهانگیری ) : نمانم که برهم زند پرک چشم نگویم سخن پیش او جز بخشم. فردوسی ( از رشیدی ) ( از جهانگیری ) .
پرک چشم پلک ِ چشم. ( رشیدی ) ( جهانگیری ) : نمانم که برهم زند پرک چشم نگویم سخن پیش او جز بخشم. فردوسی ( از رشیدی ) ( از جهانگیری ) .
تو کوک کسی رفتن = مراقب کسی بودن ( گویش تهرانی )
کوک زده ( شده )
کوک زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. ( آنندراج ) . بخیه زدن با دست در روی پارچه ...
کوک زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. ( آنندراج ) . بخیه زدن با دست در روی پارچه ...
کوک زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. ( آنندراج ) . بخیه زدن با دست در روی پارچه ...
کوک زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. ( آنندراج ) . بخیه زدن با دست در روی پارچه ...
کوک زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. ( آنندراج ) . بخیه زدن با دست در روی پارچه ...
کوک زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. ( آنندراج ) . بخیه زدن با دست در روی پارچه ...
کوک زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. ( آنندراج ) . بخیه زدن با دست در روی پارچه ...
کوک زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. ( آنندراج ) . بخیه زدن با دست در روی پارچه ...
کوک زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. ( آنندراج ) . بخیه زدن با دست در روی پارچه ...
کوک زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. ( آنندراج ) . بخیه زدن با دست در روی پارچه ...
کوک بودن چیزی ؛ مهیا و آماده بودن آن. در حد کمال خوبی بودن آن چیز.
کوک بودن چیزی ؛ مهیا و آماده بودن آن. در حد کمال خوبی بودن آن چیز.
کوک بودن چیزی ؛ مهیا و آماده بودن آن. در حد کمال خوبی بودن آن چیز.
کوک بودن چیزی ؛ مهیا و آماده بودن آن. در حد کمال خوبی بودن آن چیز.
رختش یا لباسش کوک بودن ؛ یعنی به قدر کافی جامه بر تن داشتن و سرما نخوردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
رختش یا لباسش کوک بودن ؛ یعنی به قدر کافی جامه بر تن داشتن و سرما نخوردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
آجیل کسی کوک بودن ؛ اسباب معاش او از هر جهت و بیشتر از حیث غذا به خوبی فراهم بودن. ( امثال و حکم ج 1 ص 18 ) .
کوک بودن از دست کسی ؛ در تداول عامه ، عصبانی بودن از دست وی. ( فرهنگ فارسی معین ) . عصبانی و ناراحت و خشمگین بودن. ( فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ) .
توی کوک کسی یا چیزی رفتن ؛ او را انتقاد کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . درباره ٔ کسی یا چیزی دقت کردن و او را تحت نظر قراردادن یا درباره اش به ...
توی کوک کسی یا چیزی رفتن ؛ او را انتقاد کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . درباره ٔ کسی یا چیزی دقت کردن و او را تحت نظر قراردادن یا درباره اش به ...
توی کوک کسی یا چیزی رفتن ؛ او را انتقاد کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . درباره ٔ کسی یا چیزی دقت کردن و او را تحت نظر قراردادن یا درباره اش به ...
توی کوک کسی یا چیزی رفتن ؛ او را انتقاد کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . درباره ٔ کسی یا چیزی دقت کردن و او را تحت نظر قراردادن یا درباره اش به ...
توی کوک کسی یا چیزی رفتن ؛ او را انتقاد کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . درباره ٔ کسی یا چیزی دقت کردن و او را تحت نظر قراردادن یا درباره اش به ...
راز و رمز کار
راز و رمز کار