پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٢٢٣)
چوب تیر تراش
چوب تیرتراش
آقا میرزا والده
دماغ پرور. [ دَ / دِ پ َرْ وَ ] ( نف مرکب ) دماغ پرورنده. که مشام را خوش آید. که مشام جان را نوازش دهد. که مایه نوازش و حظ مغز و اعصاب گردد : یک دسته ...
دماغ پرور. [ دَ / دِ پ َرْ وَ ] ( نف مرکب ) دماغ پرورنده. که مشام را خوش آید. که مشام جان را نوازش دهد. که مایه نوازش و حظ مغز و اعصاب گردد : یک دسته ...
دماغ پرور. [ دَ / دِ پ َرْ وَ ] ( نف مرکب ) دماغ پرورنده. که مشام را خوش آید. که مشام جان را نوازش دهد. که مایه نوازش و حظ مغز و اعصاب گردد : یک دسته ...
انسب. [ اَ س َ ] ( ع ن تف ) مناسب تر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . الیق. اولی. ( یادداشت مؤلف ) . مناسب تر و ماننده تر و همشکل تر. ( ناظم الاطباء ) ...
quick - eyed Love bade me welcome. Yet my soul drew back Guilty of dust and sin. But quick - eyed Love, observing me grow slack From my first ent ...
شوخی آلت سرکشی است که گاه دوستی را بی رحمانه جریحه دار می کند و زمانی سازنده آن را
شعر و خطش ز نور و از ظلمت قلب شیعی و قالب اموی شعر و خطش بدیدم و گفتم تن یزیدی چراست جان علوی سنایی
شعر و خطش ز نور و از ظلمت قلب شیعی و قالب اموی شعر و خطش بدیدم و گفتم تن یزیدی چراست جان علوی سنایی
confounded
صبح بام. [ ص ُ ح ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح زود. اول روز : مگرکز توسنانش بدلگامی دهن بر کشته ای زد صبح بامی. نظامی. سپهدار ایران هم از صبح ب ...
صبح بام. [ ص ُ ح ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح زود. اول روز : مگرکز توسنانش بدلگامی دهن بر کشته ای زد صبح بامی. نظامی. سپهدار ایران هم از صبح ب ...
صبح بام. [ ص ُ ح ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح زود. اول روز : مگرکز توسنانش بدلگامی دهن بر کشته ای زد صبح بامی. نظامی. سپهدار ایران هم از صبح ب ...
صبح بام. [ ص ُ ح ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح زود. اول روز : مگرکز توسنانش بدلگامی دهن بر کشته ای زد صبح بامی. نظامی. سپهدار ایران هم از صبح ب ...
صبح بام. [ ص ُ ح ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح زود. اول روز : مگرکز توسنانش بدلگامی دهن بر کشته ای زد صبح بامی. نظامی. سپهدار ایران هم از صبح ب ...
صباح کنان. [ ص َ ک ُ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) کنایت از صباح الخیرگویان است ، یعنی مردمانی که به صباح الخیر گفتن عادت کرده باشند. ( برهان قاطع ) . رجوع ...
صباح کنان. [ ص َ ک ُ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) کنایت از صباح الخیرگویان است ، یعنی مردمانی که به صباح الخیر گفتن عادت کرده باشند. ( برهان قاطع ) . رجوع ...
کف کردن شاش کسی ؛ در تداول ، به حد بلوغ رسیدن او. ( از یادداشت مؤلف ) .
کف کردن شاش کسی ؛ در تداول ، به حد بلوغ رسیدن او. ( از یادداشت مؤلف ) .
( نره برآوردن ) نره برآوردن. [ ن َرْ رَ / رِ ب َ وَدَ ] ( مص مرکب ) اخته کردن. خصی کردن. || از غلاف بیرون کردن فحل نری خود را. ( ناظم الاطباء ) .
تراشه کردن
( قراضة ) قراضة. [ ق ُ ض َ ] ( ع اِ ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : آن غنچه های نست ...
( قراضة ) قراضة. [ ق ُ ض َ ] ( ع اِ ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : آن غنچه های نست ...
( قراضة ) قراضة. [ ق ُ ض َ ] ( ع اِ ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : آن غنچه های نست ...
( قراضة ) قراضة. [ ق ُ ض َ ] ( ع اِ ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : آن غنچه های نست ...
( قراضة ) قراضة. [ ق ُ ض َ ] ( ع اِ ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : آن غنچه های نست ...
( قراضة ) قراضة. [ ق ُ ض َ ] ( ع اِ ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : آن غنچه های نست ...
( قراضة ) قراضة. [ ق ُ ض َ ] ( ع اِ ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : آن غنچه های نست ...
( قراضة ) قراضة. [ ق ُ ض َ ] ( ع اِ ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : آن غنچه های نست ...
لکنته. [ ل َک َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دَدِ پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام ، پیر و لاغر و مردنی. ...
لکنته. [ ل َک َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دَدِ پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام ، پیر و لاغر و مردنی. ...
لکنته. [ ل َک َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دَدِ پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام ، پیر و لاغر و مردنی. ...
لکنته. [ ل َک َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دَدِ پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام ، پیر و لاغر و مردنی. ...
لکنته. [ ل َک َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دَدِ پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام ، پیر و لاغر و مردنی. ...
لکنته. [ ل َک َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دَدِ پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام ، پیر و لاغر و مردنی. ...
لکنته. [ ل َک َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دَدِ پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام ، پیر و لاغر و مردنی. ...
آتشکار
کندپا
عدوانی. [ ع ُدْ نی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به عدوان. || تجاوزکارانه.
Good for you!
pigeon - flying He was a widower with six young children ( he had left them in charge of a sister of his to come out there ) , and the passion of hi ...
pigeon - flying He was a widower with six young children ( he had left them in charge of a sister of his to come out there ) , and the passion of hi ...
اسطقسش درست بودن ؛ محکم ، استوار، قوی ، سالم و تندرست بودن.
اسطقسش درست بودن ؛ محکم ، استوار، قوی ، سالم و تندرست بودن.
اسطقسش درست بودن ؛ محکم ، استوار، قوی ، سالم و تندرست بودن.
اسطقسش درست بودن ؛ محکم ، استوار، قوی ، سالم و تندرست بودن.
اسطقسات
اسطقسات