پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤١٧)
منهای . . . . . . . . . . . . . . . فایدهٔ کل، مجموع لذت ها منهای مجموع دردهای تجربه شده توسط همه افرادی است که تحت تأثیر عمل قرار می گیرند. یک عمل ...
منهای . . . . . . . . . . . . . . . فایدهٔ کل، مجموع لذت ها منهای مجموع دردهای تجربه شده توسط همه افرادی است که تحت تأثیر عمل قرار می گیرند. یک عمل ...
یارِ ارمنی مذهب! شوخِ عیسَوی ملّت یا بیا مسلمان شو، یا مرا نَصارا کن یا به تیغِ ابرویت خونِ بی گناهم ریز یا از این دو لیمویت چارهٔ دلِ ما کن بر ف ...
یارِ ارمنی مذهب! شوخِ عیسَوی ملّت یا بیا مسلمان شو، یا مرا نَصارا کن یا به تیغِ ابرویت خونِ بی گناهم ریز یا از این دو لیمویت چارهٔ دلِ ما کن بر ف ...
یارِ ارمنی مذهب! شوخِ عیسَوی ملّت یا بیا مسلمان شو، یا مرا نَصارا کن یا به تیغِ ابرویت خونِ بی گناهم ریز یا از این دو لیمویت چارهٔ دلِ ما کن بر ف ...
یارِ ارمنی مذهب! شوخِ عیسَوی ملّت یا بیا مسلمان شو، یا مرا نَصارا کن یا به تیغِ ابرویت خونِ بی گناهم ریز یا از این دو لیمویت چارهٔ دلِ ما کن بر ف ...
در عشق بدل شود همه چیز ترکی سازند ارمنی را مولانا
دریازنی. [ دَرْ زَ ] ( حامص مرکب ) کار دریازن. عمل دریازنان یعنی دزدان دریائی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . نوردی مسلحانه در دریاهای آزاد ( نظیر راهزنی ...
دریازنی. [ دَرْ زَ ] ( حامص مرکب ) کار دریازن. عمل دریازنان یعنی دزدان دریائی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . نوردی مسلحانه در دریاهای آزاد ( نظیر راهزنی ...
دریابار. [ دَرْ ] ( اِ مرکب ) ( دریا بار، پسوند مکان ) . دریای بزرگ. ( ناظم الاطباء ) : نه عود گردد هر چوب کان به رنج و به جهد به گل فروکنی اندر کنار ...
بذله ای خوش یادم آمد حسب حال از بزرگی در لطافت بی همال گفت وقتی واعظی در کشوری از برای وعظ شد بر منبری خوش نفس شیرین سخن گیرا دمی در فصاحت سخت ک ...
هر که از عشق نه شوری در سرست گر به صورت مردم، از خر کمترست حکیم نزاری
شم یافتن ؛ بو بردن به چیزی. درک چیزی : از خویشتن آزاد زی از هر بلایی شاد زی هر جا که باشی راد زی چون یافتی از عشق شم. سنایی.
شم یافتن ؛ بو بردن به چیزی. درک چیزی : از خویشتن آزاد زی از هر بلایی شاد زی هر جا که باشی راد زی چون یافتی از عشق شم. سنایی.
اسب تاتاری ؛ اسبهای تند رو را گویند. ترّ؛ اسب تاتاری تیزرو. جورف ؛ اسب تاتاری تیزرو ( منتهی الارب ) .
اسب تاتاری ؛ اسبهای تند رو را گویند. ترّ؛ اسب تاتاری تیزرو. جورف ؛ اسب تاتاری تیزرو ( منتهی الارب ) .
اسب تاتاری ؛ اسبهای تند رو را گویند. ترّ؛ اسب تاتاری تیزرو. جورف ؛ اسب تاتاری تیزرو ( منتهی الارب ) .
اسب تاتاری ؛ اسبهای تند رو را گویند. ترّ؛ اسب تاتاری تیزرو. جورف ؛ اسب تاتاری تیزرو ( منتهی الارب ) .
دولت government = حکومت
صوم الصمت. [ ص َ مُص ْ ص ُ ] ( ع اِ مرکب ) روزه ای که در آن سکوت کنند و سخن نگویند.
صوم الصمت. [ ص َ مُص ْ ص ُ ] ( ع اِ مرکب ) روزه ای که در آن سکوت کنند و سخن نگویند. روزه مریم. [ زَ / زِ ی ِ م َ ی َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کن ...
خوارخوار. [ خوا / خا خوا / خا ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. کم کم. اندک اندک. ( یادداشت بخط مؤلف ) : سخن هرچه بشنیدم از شهریار بگفتم به ایرانیان خوارخوا ...
خوارخوار. [ خوا / خا خوا / خا ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. کم کم. اندک اندک. ( یادداشت بخط مؤلف ) : سخن هرچه بشنیدم از شهریار بگفتم به ایرانیان خوارخوا ...
خوارخوار. [ خوا / خا خوا / خا ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. کم کم. اندک اندک. ( یادداشت بخط مؤلف ) : سخن هرچه بشنیدم از شهریار بگفتم به ایرانیان خوارخوا ...
رایگان خواره ؛ مفت خور : بپیچم سر از رایگان خوارگان مگر بی زبانان وبیچارگان. نظامی.
رایگان خواره ؛ مفت خور : بپیچم سر از رایگان خوارگان مگر بی زبانان وبیچارگان. نظامی.
خوش خواره ؛ خوش خورنده. غذای لذیذ خورنده. آنکه غذای لذیذ خورد.
خوارق. [ خ َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ خارق و خارقة. ( یادداشت بخط مؤلف ) . افعال و خصائل که خلاف عادات دیگر مردان باشد. مجازاً، کرامات اولیاء. ( غیاث اللغا ...
خوارمایگی. [ خوا / خا ی َ / ی ِ ] ( حامص مرکب ) حالت خوارمایه داشتن. بی ارزشی. بی قدری. بی اعتباری. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
خوارمایگی. [ خوا / خا ی َ / ی ِ ] ( حامص مرکب ) حالت خوارمایه داشتن. بی ارزشی. بی قدری. بی اعتباری. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
میراث خواران ؛ ارث برندگان.
میراث خواران ؛ ارث برندگان.
خواری خوار. [ خوا / خاخوا / خا ] ( نف مرکب ) دشنام شنونده. ( برهان قاطع ) .
خواری خوار. [ خوا / خاخوا / خا ] ( نف مرکب ) دشنام شنونده. ( برهان قاطع ) .
خواری خوار. [ خوا / خاخوا / خا ] ( نف مرکب ) دشنام شنونده. ( برهان قاطع ) .
خواری بخش. [ خوا / خا ب َ] ( نف مرکب ) مُهین. اهانت کننده. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری بخش. [ خوا / خا ب َ] ( نف مرکب ) مُهین. اهانت کننده. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری پسندی. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) پستی. دون صفتی. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری پسندی. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) پستی. دون صفتی. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری پسندی. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) پستی. دون صفتی. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری پسندی. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) پستی. دون صفتی. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری پسند. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( نف مرکب ) قبول کننده خواری. کنایه از مردم پست و دون.
خواری پسند. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( نف مرکب ) قبول کننده خواری. کنایه از مردم پست و دون.
خواری پسند. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( نف مرکب ) قبول کننده خواری. کنایه از مردم پست و دون.
خواری پسندی. [ خوا / خا پ َ س َ ] ( حامص مرکب ) پستی. دون صفتی. ( یادداشت مؤلف ) .
خواری بردن. [ خوا / خا ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) تحمل خواری کردن. قبول پستی کردن. ( یادداشت مؤلف ) : یکی را چو من دل بدست کسی گرو بود و می برد خواری بسی. ...
خواردین. [ خوا / خا ] ( ص مرکب ) آنکه دین او خوار و پست است. فحش گونه ای است ، نظیر: لامذهب ، بدمذهب : و مزدک خواردین لعنةاﷲ در روزگار او پدید آمد. ( ...
خواردین. [ خوا / خا ] ( ص مرکب ) آنکه دین او خوار و پست است. فحش گونه ای است ، نظیر: لامذهب ، بدمذهب : و مزدک خواردین لعنةاﷲ در روزگار او پدید آمد. ( ...
خواردین. [ خوا / خا ] ( ص مرکب ) آنکه دین او خوار و پست است. فحش گونه ای است ، نظیر: لامذهب ، بدمذهب : و مزدک خواردین لعنةاﷲ در روزگار او پدید آمد. ( ...
خواردین. [ خوا / خا ] ( ص مرکب ) آنکه دین او خوار و پست است. فحش گونه ای است ، نظیر: لامذهب ، بدمذهب : و مزدک خواردین لعنةاﷲ در روزگار او پدید آمد. ( ...