پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤١٧)
بانوانه. [ ن ُ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) زنانه. همچون زنان. به رسم زنان. به آیین بانوان : خواست تا بانوی فسانه سرای آرد آیین بانوانه بجای. نظا ...
بانوانه. [ ن ُ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) زنانه. همچون زنان. به رسم زنان. به آیین بانوان : خواست تا بانوی فسانه سرای آرد آیین بانوانه بجای. نظا ...
بانوانه. [ ن ُ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) زنانه. همچون زنان. به رسم زنان. به آیین بانوان : خواست تا بانوی فسانه سرای آرد آیین بانوانه بجای. نظا ...
بانوانه. [ ن ُ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) زنانه. همچون زنان. به رسم زنان. به آیین بانوان : خواست تا بانوی فسانه سرای آرد آیین بانوانه بجای. نظا ...
بانوانه. [ ن ُ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) زنانه. همچون زنان. به رسم زنان. به آیین بانوان : خواست تا بانوی فسانه سرای آرد آیین بانوانه بجای. نظا ...
عمله خلوت ؛ کنیزان و زنان حرم.
عمله خلوت ؛ کنیزان و زنان حرم.
عمله خلوت ؛ کنیزان و زنان حرم.
عمله خلوت ؛ کنیزان و زنان حرم.
the hard of hearing
رسوازده ؛ رسواشده. از حیثیّت و آبرو افتاده. رسوای خاص و عام گشته : رسوازده زمانه گشته در رسوایی فسانه گشته. نظامی.
رسوازده ؛ رسواشده. از حیثیّت و آبرو افتاده. رسوای خاص و عام گشته : رسوازده زمانه گشته در رسوایی فسانه گشته. نظامی.
سعی موفور ؛ کوشش بسیار وجهد فراوان و رنج و محنت بسیار. ( ناظم الاطباء ) .
سعی موفور ؛ کوشش بسیار وجهد فراوان و رنج و محنت بسیار. ( ناظم الاطباء ) .
سعی موفور ؛ کوشش بسیار وجهد فراوان و رنج و محنت بسیار. ( ناظم الاطباء ) .
سعی موفور ؛ کوشش بسیار وجهد فراوان و رنج و محنت بسیار. ( ناظم الاطباء ) .
سعی موفور ؛ کوشش بسیار وجهد فراوان و رنج و محنت بسیار. ( ناظم الاطباء ) .
سعی موفور ؛ کوشش بسیار وجهد فراوان و رنج و محنت بسیار. ( ناظم الاطباء ) .
فراوان خورش ؛ پرخور. شکم پرست : نباشد فراوان خورش تندرست بزرگ آنکه او تندرستی بجست. فردوسی.
فراوان خورش ؛ پرخور. شکم پرست : نباشد فراوان خورش تندرست بزرگ آنکه او تندرستی بجست. فردوسی.
فراوان خورش ؛ پرخور. شکم پرست : نباشد فراوان خورش تندرست بزرگ آنکه او تندرستی بجست. فردوسی.
فراوان خورش ؛ پرخور. شکم پرست : نباشد فراوان خورش تندرست بزرگ آنکه او تندرستی بجست. فردوسی.
فراوان خورش ؛ پرخور. شکم پرست : نباشد فراوان خورش تندرست بزرگ آنکه او تندرستی بجست. فردوسی.
فراوان خورش ؛ پرخور. شکم پرست : نباشد فراوان خورش تندرست بزرگ آنکه او تندرستی بجست. فردوسی.
فراوان شکیب ؛ آنکه شکیبایی بسیار دارد. صبور : فراوان شکیب است و اندک سخن گه راستی راست چون سروبن. نظامی.
فراوان شکیب ؛ آنکه شکیبایی بسیار دارد. صبور : فراوان شکیب است و اندک سخن گه راستی راست چون سروبن. نظامی.
فراوان شکیب ؛ آنکه شکیبایی بسیار دارد. صبور : فراوان شکیب است و اندک سخن گه راستی راست چون سروبن. نظامی.
فراوان شکیب ؛ آنکه شکیبایی بسیار دارد. صبور : فراوان شکیب است و اندک سخن گه راستی راست چون سروبن. نظامی.
فراوان طمع ؛ آنکه دارای توقع بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ) . طماع : گروهی فراوان طمع، ظن برند که گندم نیفشانده خرمن برند. سعدی.
فراوان طمع ؛ آنکه دارای توقع بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ) . طماع : گروهی فراوان طمع، ظن برند که گندم نیفشانده خرمن برند. سعدی.
فراوان هنر ؛ هنرمند. بسیارهنر. پرهنر : دگر گفت مرد فراوان هنر بکوشد که چهره نپوشد به زر. فردوسی. چو رستم پدید آید و زال زر همان موبدان فراوان هنر. ...
فراوان طمع ؛ آنکه دارای توقع بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ) . طماع : گروهی فراوان طمع، ظن برند که گندم نیفشانده خرمن برند. سعدی.
فراوان طمع ؛ آنکه دارای توقع بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ) . طماع : گروهی فراوان طمع، ظن برند که گندم نیفشانده خرمن برند. سعدی.
فراوان هنر ؛ هنرمند. بسیارهنر. پرهنر : دگر گفت مرد فراوان هنر بکوشد که چهره نپوشد به زر. فردوسی. چو رستم پدید آید و زال زر همان موبدان فراوان هنر. ...
فراوان هنر ؛ هنرمند. بسیارهنر. پرهنر : دگر گفت مرد فراوان هنر بکوشد که چهره نپوشد به زر. فردوسی. چو رستم پدید آید و زال زر همان موبدان فراوان هنر. ...
فراوان هنر ؛ هنرمند. بسیارهنر. پرهنر : دگر گفت مرد فراوان هنر بکوشد که چهره نپوشد به زر. فردوسی. چو رستم پدید آید و زال زر همان موبدان فراوان هنر. ...
فراوان هنر ؛ هنرمند. بسیارهنر. پرهنر : دگر گفت مرد فراوان هنر بکوشد که چهره نپوشد به زر. فردوسی. چو رستم پدید آید و زال زر همان موبدان فراوان هنر. ...
موفور. [ م َ ] ( ع ص ) تمام. ( منتهی الارب ) . بسیار و افزون و تام و کامل. ( ناظم الاطباء ) . بسیارکرده شده و تمام. ( از غیاث ) ( آنندراج ) . وافر و ...
موفور. [ م َ ] ( ع ص ) تمام. ( منتهی الارب ) . بسیار و افزون و تام و کامل. ( ناظم الاطباء ) . بسیارکرده شده و تمام. ( از غیاث ) ( آنندراج ) . وافر و ...
موفور. [ م َ ] ( ع ص ) تمام. ( منتهی الارب ) . بسیار و افزون و تام و کامل. ( ناظم الاطباء ) . بسیارکرده شده و تمام. ( از غیاث ) ( آنندراج ) . وافر و ...
در اندیشه فروشدن ؛ در فکر فرورفتن. تفکر : استادم در اندیشه دراز فروشد. ( تاریخ بیهقی ) . - درخود فروشدن ؛ به فکر فرورفتن. تفکر کردن. غمگین بودن : د ...
در اندیشه فروشدن ؛ در فکر فرورفتن. تفکر : استادم در اندیشه دراز فروشد. ( تاریخ بیهقی ) . - درخود فروشدن ؛ به فکر فرورفتن. تفکر کردن. غمگین بودن : د ...
فرو پریدن
فرو پریدن
فرو پریدن
فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) ...
فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) ...
فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) ...
فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) ...
فرودادن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) بلعیدن. بلع. فروبردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .