پیشنهادهای محمود اقبالی (٣,٢٢٩)
عادی. ( ع ص ) دیرینه. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ) . || ( اِ ) شیر بیشه. || عادیا اللوح ؛ هر دو طرف کرانه آن. || دزد. || ( ص ) س ...
رحمت. [ رَ م َ ] ( ع اِمص ) رَحْمة. مهربانی. ( منتهی الارب ) . مهربانی و مرحمت و شفقت. ( ناظم الاطباء ) . مرحمت. شفقت. رأفت. ( یادداشت مؤلف ) . رحم ...
جفا. [ ج َ ] ( از ع ، مص ) جفاء : پدر مهر ببرید و بفکند خوار جفا کرد بر کودک شیرخوار. فردوسی. که هر کس که تخم جفا را بکشت نه خوش روز بیند نه خرم به ...
فهلوی. [ ف َ ل َ ] ( ص نسبی ) پهلوی. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به پهلوی و فارسی میانه شود. منبع. لغت نامه دهخدا فرهنگ عمید
واژه ی �یورش� و اینکه آیا واژه ای فارسی است، در ادامه به صورت کامل، دقیق و با ارجاع به منابع معتبر توضیح می دهم. - - - ✅ واژه ی �یورش� فارسی اس ...
دربارهٔ ریشهٔ واژهٔ �چرخ� هست و اینکه آیا این واژه می تونه با واژهٔ ترکی چویرمک ( �evirmek ) ، چؤرماق/چورماخ ( ��vrəmək / �evrilmək ) یا چوراخ ارتباط ...
دربارهٔ واژه ی چرخ و ارتباط احتمالی آن با واژه های ترکی مثل چویرمک، چورماق، چوراخ، نیاز داریم به بررسی ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) دقیق واژه ی �چرخ� در ...
دربارهٔ ریشهٔ واژهٔ �چرخ� و ارتباط آن با واژه های ترکی مثل �چویرمک�، �چورماق�، �چوراخ� و حتی ترکیب هایی مثل �چشم چران�. در این پاسخ، ابتدا به بررسی ...
درباره واژه ی �چرخ� و ریشه ی آن از دید زبان شناسی تطبیقی ( به ویژه فارسی و ترکی ) ، اجازه بدهید گام به گام تحلیل کنیم و ببینیم آیا ریشه ی ترکی برای آ ...
ریشه شناسی واژه های فارسی و ترکی. اجازه بدهید موضوع را دقیق و مستند بررسی کنیم: - - - 🔍 بررسی ریشه واژه �چرخ� 1. �چرخ� در فارسی واژهٔ �چرخ� د ...
دربارهٔ ریشه شناسی واژه ی �چرخ� هست و احتمال ارتباط آن با واژه های ترکی مثل چوییرمک ( �evirmek ) ، چورماق، یا چوراخ. در ادامه ابتدا به ریشه شناسی و ...
دربارهٔ ریشه شناسی واژهٔ �چرخ� و ارتباط احتمالی آن با واژگان ترکی مانند �چویرمک� ( �evirmek ) ، �چورماق� ( �evrilmək ) یا �چوراخ�، اجازه بدهید به صور ...
کلمهٔ فارسی �چرخ� ( čarx ) از ریشه ای کهن در زبان های ایرانی و ترکی باستان می آید: - - - ⚙️ ریشه ایرانی 0 - 1– واژهٔ �چرخ� در فارسی میانه ( سیس ...
واژه ی �چرخ� در فارسی ریشه ای ایرانی و بسیار کهن دارد و ارتباطی با واژگان ترکی مثل �چویرمک� یا �چورماخ� ندارد. موارد زیر خلاصه ای از معتبرترین منابع ...
واژه ی آرتین یکی از نام های محبوب در ایران است و معمولاً به عنوان نام پسرانه استفاده می شود. این واژه دارای ریشه ای تاریخی و فرهنگی است و معانی مختلف ...
فارسی چند واژه از هر زبان گرفته است؟ فرهاد قربان زاده از شمار وام واژه های رایج در فارسی به تفکیکِ هر زبان نوشته است. به گزارش ایسنا، این فرهنگ نویس ...
طن. [ طِن ن ] ( ع اِ ) خرمای تر سرخ نیک شیرین. ( منتهی الارب ) . رطب سرخ بسیار شیرین. ( منتخب اللغات ) ( فهرست مخزن الادویه ) . طن. [ طُن ن ] ( ع اِ ...
طواف. [ طَ ] ( ع مص ) طوف. طوفان. تطواف. ( منتهی الارب ) . گرد گشتن. گرد چیزی گشتن. ( منتخب اللغات ) . گرد برآمدن. ( تاج المصادر ) . گرد بر چیزی برآم ...
( آیت ) آیت. [ ی َ ] ( ع اِ ) نشان. نشانه. علامت. اماره. آیة : ای بزمگه تو صورت فردوس وی رزمگه تو آیت محشر. مسعودسعد. || معجز. دشواری. معجزه. اعجاز ...
خاضع. [ ض ِ ] ( ع ص ) فروتن. ( آنندراج ) . فروتنی و تواضع کننده. ( غیاث اللغات ) . منقاد. ( مهذب الاسماء ) . خاشع. افتاده. ج ، خاضعون ، خاضعین : اعنا ...
( حماسة ) حماسة. [ ح َ س َ ] ( ع اِمص ) دلاوری و دلیری. ( ناظم الاطباء ) . دلاوری. ( منتهی الارب ) . شجاعت. ( اقرب الموارد ) . - حماسه خوانی کردن ؛ ...
حمل. [ ح َ ] ( ع مص ) باردار شدن زن. ( منتهی الارب ) . حامله شدن. ( اقرب الموارد ) . حامل و حامله ، نعت است از آن. ( منتهی الارب ) . || بار آوردن درخ ...
حمد. [ ح َ ] ( ع اِمص ) ستایش و شکر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . نقیض ِ ذم و نکوهش. و حمد اعم است از شکر. سپاسداری. و به اصطلاح خاص بیان کبریا ...
( شعلة ) شعلة. [ ش ُ ل َ ] ( ع اِ ) شعله. سپیدی در دم اسب و پیشانی و پس سر آن. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به شَعَل ...
موضوع. [ م َ ] ( ع مص ) وضع. موضع. نهادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بنهادن. ( تاج المصادر بیهقی ) . و رجوع به وضع و موضع شود. || سبک و تیزرو ...
حاکمیت. [ ک ِ می ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) حاکمی. عمل حاکم. - حق حاکمیت ملی ؛ حقی که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته و پذیرفته است ، و به موجب آن ب ...
حسرت. [ح َ رَ ] ( ع اِ مص ) حسرة. دریغ. ( دهار ) . دریغ خوردن. ( دهار ) . دریغ خوردن. ندامت. پشیمانی. ( دهار ) ( ترجمان عادل ) . تحسر. دریغ سخت. آرما ...
ابتلاع. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) فروبردن با حلق و گلو. بلع. ( زوزنی ) . بگلو فروبردن. بلعیدن. فروبردن. فرودادن. تو دادن. قورت دادن ( در تداول عامه ) . م ...
مدار. [ م َ ] ( ع اِ ) جای گشتن. ( دستورالاخوان ) . جای دور. جای گردش. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . موضع دوران. ( متن اللغة ) . جای گردگردی و دور زد ...
دوست گرامی ممنون بابت توضیح دقیق و محترمانه تون. موضوعی که مطرح کردید درباره تفاوت واژگانی مانند "r�zgar" و "esinti" در زبان ترکی استانبولی ست که به ...
بررسی هزارمین بار واژه گیاه دوست عزیز امین یا عبدالرضا یا بهنام رضایی یا درست تر سعید سرور اسم حساب های ایشان هستند دوستان آبادیس تاکی این حرف می زن ...
دعوی. [ دَع ْ وا ] ( ع مص ) مصدر دُعاء است در تمام معانی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . رجوع به دعاء ( در معنی مصدری ) شود. خواندن. خواستن ...
مدعی. [ م ُ ] ( ع ص ) کسی که به پسری خود قبول کند. ( ناظم الاطباء ) . نعت فاعلی است از ادعاء. رجوع به ادعاء شود. مدعی. [ م ُدْ دَ عا ] ( ع ص ) دعوی ...
الحاق. [ اِ ] ( ع مص ) دررسیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( آنندراج ) ( ترجمان علامه تهذیب عادل ) . رسیدن. ( منتهی الارب ) . پیوستن به آخ ...
ثالث. [ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از ثلث. || سوم. || سه کننده. || شخص خارجی : و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هر آینه از اشاعت مصون ماند. ( کلیل ...
اتصال. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) پیوسته شدن. ( زوزنی ) . پیوستن. بچیزی پیوستن. پیوسته شدن کار. ( تاج المصادر ) . پیوستگی. رسیدن. اتحاد. التصاق. ملاصقت. ...
ائتلاف. [ اِءْ ت ِ ] ( ع مص ) رجوع به ایتلاف شود منبع. لغت نامه دهخدا
اتحاد. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) یکی شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . یگانگی داشتن. یگانگی کردن : گفت چون ندهی بدین سگ نان زاد گفت تا این حد ندارم ...
کثرت. [ ک َ رَ ] ( ع اِمص ) بسیاری. فراوانی. افزونی. زیادتی. ( ناظم الاطباء ) . مقابل قلت. ( یادداشت مؤلف ) : رتبت جاه و کثرت جودش در جهان نه امل گذ ...
فرط. [ ف َ ] ( ع اِمص ) اسم است افراط را. ( منتهی الارب ) . اسم است افراط را: ایاک والفرط فی الامر؛ بپرهیز از تجاوز از حد در کار خود. ( از اقرب الموا ...
جمعیت. [ ج َ عی ی َ ] ( ع مص ) انجمن شدن. گرد هم آمدن. || ( اِمص ) همگروهی. || ( اِ ) گروه. || مردم بسیار که در جایی گرد آیند. || سکنه یک ده ، شهر، ا ...
کثرت. [ ک َ رَ ] ( ع اِمص ) بسیاری. فراوانی. افزونی. زیادتی. ( ناظم الاطباء ) . مقابل قلت. ( یادداشت مؤلف ) : رتبت جاه و کثرت جودش در جهان نه امل گذ ...
هلال. [ هَِ ] ( ع اِ ) ماه نو و ماه دوشبه تا شب سوم یا تا شب هفتم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . مهچه. ماهچه. ماه نو. ( یادداشتهای مؤلف ) : ضعی ...
محصور. [ م َ ] ( ع ص ) احاطه کرده شده. ( از منتهی الارب ) . محاصره کرده شده. دربندان شده. احاطه شده. ( ناظم الاطباء ) . به محاصره افتاده. حصاری کرده ...
تحدید. [ ت َ ] ( ع مص ) حد چیزی پدید کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ) . تحدید ...
محدود. [ م َ ] ( ع ص ) از اطراف احاطه شده. پیدا کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . حد گذارده شده. اندازه کرده. متناهی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و ع ...
( حادثة ) حادثة. [ دِ ث َ ] ( ع اِ ) چیزی نو که نبود سابق. سختی نو که پدید آید. ( دستوراللغة ) . کارنو. احدوثة. سختی روزگار. ( مهذب الاسماء ) . نادبة ...
انفجار. [ اِ ف ِ ] ( ع مص ) سپید گردیدن آخر شب. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || روشن گردیدن بامداد. ( منتهی الارب ) ( نا ...
شرکت. [ ش ِ ک َ ] ( ع مص ) شریک شدن. انباز گشتن. همدست شدن در کاری. ( فرهنگ فارسی معین ) . || ( اِمص ، اِ ) انبازی و شراکت. ( فرهنگ فارسی معین ) ( نا ...
خلاصه. [ خ ِ / خ ُ ص َ ] ( ع اِ ) خلاصة. پاکیزه ترین و خالص ترین و بهترین اجزاء و مواد یک چیز. گزیده هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از ...