پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,١٩٨)
غِلاتی:کادویی. خلعت شده است.
گِم. گِمان :آنچه روی هم افت در لری می گوییم ؛ وِ گِمَه افتا:با صدای ویژهء خودش برزمین یا هرجایی افتاد: افزوده شد. تا دریافت ونتیجه از آن چه خواهد بود.
برداشت: " در بر در دل ود سینه چیزی را داشتن ".
باقیات الصالحات:نیکماندها. باقیات الطالحات:بد ماندها. باقیات الطالحات#باقیات الطالحات. " بَدماندها "#" نِیکماندها "
گویا راغ در برابر باغ باشد . زاغی از آنجا که فراغی گزید . رخت خود از باغ به راغی کشید.
بُختُم زدایی:رفع اتهام. بختم زدا=زدایندهء بختم ، آنی که بختم را می زداید. بختم:تهمت. اتهام. بختمی:اتهامی. بختمگر:اتهامگر. بختم افزا:اتهام افزا. ...
روزی به کمال همنشین پیوستیم. پندار نمُون ز دوست بد بگسستیم. دانیم که دشمن دوپهلویانه خودیم. این بود که به هستی بخش خود برگشتیم. شهرام. ص
آگِر:لکی. آذر. آتش. تش. اتر. اثیر.
آلا: وجین به لری. آلا ی گیاههای هرز و دغا.
به نام سعد :یعنی به نام مبارک وگرامی سعد بن ابوبکر. . . است.
کمال همنشین#دوست بد.
واین ابیات در خور حال خود میگفتم:؛ می گفتم= می سرودم.
" سخت و سخت ":تاسف و تعسر.
۱_چله رسن از موی بُز وگاه از پشم گوسفند چنیده ( بافته ) می شود. ۲_پله که از دو یا سه تای آن چله راببافند وشواک را هم از پِلَّه بافند. ۳_تابیده را ا ...
اگر کودکی سخن بگوید میگو ییم [خدا زیر زبانش گذاشته است]زیرا این سخن کودک نیست. پس؛ تلقین: سخن زیر زبان گذاشتن است.
ابالیس:ابلیس. " گجستگ آبالیس":" ابلیس رانده شده. "
" زندگی مانند نوشته ای است که با خواندن آن باید آن را به زبان آورد. "
آوردم که قضا و قدر فرس کهن و لری است. قضا و قض یعنی تند و سریع آنچه پشت در وقد در است یعنی رسیده است و نزدیک است و آنچه قدِ در است را به باب تفعیل بر ...
" ویرایش و همّت ":[تصحیح و اهتمام. ] همه ام. همه ات. همه اش. همه امان. همه اتان. همه اشان. گردانش به فارسی. [گردنش و پایانش:صرف و نحو]
هیچ چیز بهتر از همه چیز#همه چیز بهتر از هیچ چیز.
همه چیز بهتر از هیچ#هیچ بهتر از همه چیز.
پین=بین=ببین. ؛پین=پی. پیک=پیوست. پیوند. پیهم. پیدار . پی جویی. پیرو. که برای اسرار و رازها و مانند آن بکار رود
" سُرخاک. سیبسُرخاک ( برگهء سیب خاکی سرخ شده ) . سرخاز. سیبسرخاز ( برگهء سیب زمینی سرخ شده ) . ":چیپس.
ژِلِه:" لَرزانَک ".
طیب و طاهر:" پاک و تارّ ".
" قَرسِ قُرس به لری ":حبل المتین.
" قَرسِ قُرس ":حَبلُ المَتِین.
پیکار ( پیک آر ) =بنیاد پیک و book یکی است. بستِ به فرستِ پیش.
"دیباچار. گشتار. گفتار. جستار. قلمار. دفتار. نوشتار. نویسار":دیباچه.
" رازمند. سرّمند. ":صاحب راز.
پِیِه:" تعصب ". ( پیوند . پیوست. پیدار. پیکش. پیکشی. پیوندش. پیوستش. ) پیه دارد :تعصب دارد. پیه میکشد:تعصب می کشد.
تحریف: " حرف توحرف شناسی " که زبان شناسی و واژه شناسی و دریافت شناسی و پنداشت شناسی را در گذارده شناسی و نهاد شناسی و گزاره شناسی را داشته باشد.
تحریف:" حرف تو حرف . "
رویه گر:صحاف. رویه گری :صحافی
دانشگاه از دانشگاه پیشا جندی شاپور تا پسا دانشگاه تهران روند تاریخی دانستوری خود را ازدانستهای چهارگانهء دانشها ، فرزانشها، آیینها ورازوریها به روند ...
" خم و چم پذیر ":انعطاف پذیر. " خم و چم ": انعطاف. چم وخم. . . . .
" درآورد از غرپ در نهر گمگشتگیها ":النجاه من الغرق فی بحر الضلالات. از بابابزرگ پور سینا.
نگرش از بخش ناپذیر به دریافت وپنداشت برش پذیر و شکنندگی پذیر نیست بلکه دیدگاه آن است که ساختمان ماده مانند ساختمان بنشین مردم است که از خاک و گچ و آه ...
دوستوارانگیمندیگرایانگیانه. دشمنایگیمندیوارانشیانهورزندشیت ها.
واگذارده؛ زورکی. جورکی. دورکی.
تماشای پیشنهادات، اگر فرهنگستان ودیگر نهادها و بنیادهای زبان و زبان شناسی خودشان راراسته و مزد بگیر به رخ همگان بکشند و واژگان بیگانه را با ریاکاری ( ...
تمیز":فرجامند. فرجامندی. فرجامندگی. فرجامور. فرجامورز. فرجامورزی. فرجامورزیانه. فرجامیگری. فرجومیگرایانهگی وار ".
مجری:"انجام. انجامگر. انجامگری. انجامند. انجامنده. انجامندیگری. انجامندیگروی. انجامندیگروانه. انجامیدانه. اناامیدانه. انجامش. انجامشی. انجامشیانه. ان ...
دیوان عدالت اداری: " دیوان دادگری اداری ".
قوهء مجریه :" نهادِ انجامگری ". قوهء مقننه :" نهادِ قانونگذاری " . قوهء قضاییه:" نهادِ دادگری " .
" دیوان بالای کشور ":دیوان عالی کشور
آورده ام که دیوان دیده بان است دید بان راسته و راسته های مادی و معنوی پدیدارها که این خود دادگری و عدل است.
بنام آنکه نام هستی از او یافت. گمان مردمان چستی از او یافت. چنان تا دانش راز برخرد تافت. چنان سرمست شد مستی از او یافت. شهرام ص
سرِپایی. زودی. آزی. آزش. آزور. آزورز. آزمندانگیوارگیانهنمییمندیانش. تندی. فوری. چون تیر؛تیری:مانند تیر. چونان تیر. تیرسان. تیرمانند:ارتجالی.
افتانگیزلال ( افت انگیز لال ) :موهن لال.
" کار افت کردن. افت ورزی. افت گری . افت گرایی. افتانجامگر. افتانجامگرایی. افتاغازی. افتانجام. افتانجام گروی. افت وار. افت واری. افتینه. افتایی. افتای ...
گَردانِش و سَبک است؛ ۱_ناپراکن. ناپراکنشی. ناپراکند. ناپراکندی ۲_ پراکن. پراکنشی. پراکند. پراکندی. در همهء کارهای ؛ سرمایه شناسی. سیاست شناسی. فره ...
اُفت. افتامیز. افتاور. اُفتمند. افتور. افتورز. اُفتاگین. اُفتنما. افتخواه. افتی. افتینه. اُفتِش. افتا. افتانه. افتینه. افتاره. افتار. اُفتوَش ":موهن.
برهان شاید که بِرِهان باشد به چم رهانیدن از سر در گم ماندن و بسا که برهنگی باشد که از غلاف و پیلهء ناپیدایی زدوده شود که بیرق شده است ونمونا گردیده ا ...
دستگرفت . دستگیر، این اندازه دستگیرم شد:نتیجه؛ آورده ام که واژهء نتیجه نِه تاج است، گُل کار است.
یک چوب. یکران. گازراگفتن. یکسره. یکسره کوبیدن. کوفتن:consecutive
زنجیرهء انگیز. زنجیر انگیزه. زنجیرهءانگیزش. زنجیرهء انگیختش. زنجیرک انگیزه. زنجیرش انگیزش. زنجیرانگیز. زنجیرتلاس. تلاس زنجیر. سگ زنجیرتلاس. تلاس سگ ز ...
تسلسل:" پیاپی. گراگر. گران. پیس. پیسهم. پیا. پیاور. پیاورز. پیامند. پیمند. پمیندازه. پیوندانی. پیمندوارگیانه. پی به پی. پاجاپا. پشت سر هم. پشت سر. پی ...
آمدش. فرودش. افتش. کَتش به لری. پایینش. زیرش. ریزش. روانش. هُرّ:سرازیر. آسیم. آسیم سر. آسیمه سر. آسیمه ور. آسیمه ورز. آسیمه گر. آسیمه آ. کتایه ( افت ...
گندش. گندزده. گندا. گندگشت:عفونت.
مرتع تناوبی:" چرندِ بسا ". چرنده برآیندی. "
" پیاکِشتا ":تناوب زارعی.
" بسامدی ":تناوبی.
" پیای بسامدگر. پیای بسامد. پیایند بسامدگر. پیامد بسامدگر، پیامدبسامد ور. پیامدبسامدورز. پیای بسامد ورزنده ":تابع متناوب.
" بسامد کِشتگری ":تناوب زارعی.
" پی گر. بسامدگر ":تناوب گر.
" گاهی. گَهی. گَهگَهی. گهگه ":تناوب.
" پی در پیشیِ یافتشی ":تالی یابی. پیایند یابی.
پی در پیشی:توالی
" پیاپی " :توالی. متوالی:" پی در پی ".
" خودنمایی . خودنما. . خودنشان. خودنشانی. ":عرض اندام.
درس گفته ها ودرس نوشته ها: تقریرات و تحریرات.
جنبک چَرخَن:موتور سیکلت. " من یک جنبک چرخن دارم ": من یک موتور سیکلت دارم
" ازکهن تاکنون گفته اند. بوده تابوده. از کی تاکنون ":از قدیم الایام.
" نمایهء ستایانهء کتابخانه ها ":فهرست توصیفی کتابخانه ها.
" واره ":لوگو.
جَک فارسی است زیرا با نمایان شدن پای بهار همهء روییدنیها سبز می کنند و این بیرون زدن را جِک می گویند، گیاهان جک زده اند ویا جک کرده اند. وبرگ درختان ...
نوسان:زل. زبانی. زبانی:نوسان. زل به لری ، زرنگ. تند و تیز. زبانی یا زبانیه . مانند زبان مار. و یا زبان آوری.
" بین اسکار. بین اسکاری ":دوربین عکاسی. [بین اسکار. اسکار. اسککاری. اسکاری]. بین اسکار. بین اسکاری. اسککاری. اسکاری.
" فیلمتاک ":دوربین فیلمبرداری.
" اسک کار= اسککار=اسکار=دوربین اسکار. دوربین اسکاری ":دوربین عکاسی
" تا خدا بخواهد. تا دلت بخواد ":الی ماشا الله.
منطقه دارای ریشه ای فارسی است که نطقه و نسقه هم گفته می شود، است مانند نقطه و مرکز و اندک اندک به ساختار پایانشی و گردانشی زبان وادبیات تازی ریخت آن ...
" دِل گُوِه ":قُوَت ِقَلب. گُوِه چیزی که میان دو و یا چند چیز خواه مادی و خواه معنوی کار نگاهداری را انجام می دهد و به سبک تضایف کاربرد دارد. و گاهی ...
دوچیز که گوهء همدیگر باشندخواه به سبک گرد مانند پسرها و پدرها و یا به سبک تک باشند مانند پدر و پسر. ( تضایف :گوه مانند دو چوب دو دیوار دو سنگ ویا چ ...
چربانه. چربشانه:مسلط.
چربانه. رخنه ورانه. یکانه. یگانه. تکانه. تک. تُک. تیک. پُر. بُرِشانه:مسلط.
چیره. برتر. آگاه. دانا. هَمانِش. این همان. این همانی. فراگیر. فراگیرنده. پوشش. پوششی. چنانی. چونانی. چونان. ( زُت به لری برتری توانمندانه. ) زت و زرن ...
نمادهء واژه پردازیprofile of vocabulary ( نام برای کتاب. )
تِخ: برای راندن توله سگ. پِخ: برای راندن بزغاله و بره. چِخ :برای راندن سگ. یِچ : برای راندن گوساله. هُوش برای راندن چاروایان وهُوط. کِس: برای راندن گ ...
" چیزِ در خود ":شیءِ در خود. شیءفی النفس.
" بازیاد. بازویر. یادآورد. یادآوری . یادش. یاد. بازیادآور . بازیادآورد. بازیادآوری. بازویرآور. بازویرآورد. بازویرآوری. بازیادش. بازویرش. بازیادآوردش. ...
منعکس سازد : وانماید. بازنماید. وانمود کند. بانمود گردان. جلوه گر سازد. وانمایش. بازنما. وانما. وانمای. باوانمود. بازوانماید. باوانمودگر. باوانمودکن. ...
کجایش. کجا. کجایی. کو. برزن. قلمرو. ناحیه:نیه مانند قلمرو. کویی. گستره. کدام. کدامی. کدامین. دیار. ولات:آدرسadress.
میماند به بَرد. به سنگ. سخت. سفت. ساروج. کوه. نارخنه. رخنه ناپذیر. کمر. رُچیدِه. استخوان. چوب. برای مانند کردن .
کند وساب:گاوها به دیوار گردن خود را می سازند و ( کَند وَ ساب ) کندن وسابیدن . گفته می شود که در خور کنسل است. بنگر یم ما این همه واژگان راداریم پس ن ...
" به هم زدن. به یک زدن ":کنسل. کیک و بهمان کار را به هم زدند و یا به هم خورد. خورد به هم. زدن به هم. به هم زدن. برنامه بهم خورد. بر نامه به هم زده ش ...
"گمانش. چینش. یابش":تخمین، گمانش مانند گمانه زنی. چینش به مانند قیاس. و یابش چونان حدس.
شمارگان در سرود وشعر دستور نامها ونموناها را دارند. هر شماری مانند ِ یک نام و اسم و نمونه کاربرد دارد.
" یکه. تک. تکه. بیمانند. تنها. بی همتا. بی تا. بی هماورد. ناهماورد. یکی ":منحصر به فرد. نس ندارد. مانند ندارد. یکا. یکش. یکی. یکان. یگان. یگانه. یگ ...
زم ، نه زم. گرد، ناگرد. نه ناگرد، ناگرد. زم نازم:ابزارهای اندیشی در اندیش صوریِ ارسطویی. با آنچه و ناآنچه آوردیم. آورده ناخورده.
برخی، نا برخی. همه ، ناهمه، اندکی ، نا اندکی. بسیاری، نابسیاری، کمی ناکمی. تیکه ای، ناتیکه ای. همگی، ناهمگی. پوشش، ناپوشش. پوششی، ناپوششی. پوش ، ناپو ...
" سلپ ِهمگی":سلب عموم. " سلپِ برخی":سلب خاص.
" سِلپِ درخور ":سالبه اللزوم.
" چینش یکّهء داده مند ":قیاس استثنایی منتج.
دستور پیوستی:حکم اتصالی.
" قضیهء متصلهء لزومیهء سالبه ":گزارهء پیوستهء درخور سِلپی.
" گزارهء پیوستهء در خور بجا ":قضیهء متصلهء لزومیهء موجبه.
" سِلپِ گسسته ":سلب منفصل. " سِلپ ناگسسته ":سلب متصل. گسسته و نا گسسته و یا پیوسته ونا پیوسته کاربرد دارند.
" ایجاب متصل ":برجای پیوسته. " ایجاب منفصل ": برجای ناپیوسته.
" شرطیهء متصل ":مرجی پیوسته. " شرطیهء منفصل ":مرجی ناپیوسته.
" سِلپِ باری ":سلب حملی. " سِلپ نهادی ": سَلب وضعی.
" عین وذهن ":آخت و ساخت. " اعیان ":آختها. " اذهان ":ساخت ها. گزاره ، آخت و ساخت. گزاره های آختی و گزاره های ساختی.
گزارهء باری:قضیهء حملی.
" گزارهء مرجی ":قضیه شرطی. " گزارهء مرج ":قضیهء شرط. " مرجهای گزاره ها ":شروط قضایا
پیشه های درهم گزارشی:اصناف ترکیب خبری.
حیرت :سرگشت. حیران:سرگردان. تحیر: سرگشتگی. متحیرین: سرگشتگان.
شگفتی:تعجب.
رجا : امید . خوف ورجا: بیم و امید.
استفهام:پنداشتن. دریافتن.
التماس:لالکیدن.
اصناف قضایا:پیشه های گزاره ها.
درهم گزارشی:ترکیب خبری.
رسم:راسمان. راستمان. گِنده. هور. خط ونشان ، در یک رویه و برگه ومانند آن.
بسا. بساکه. بسا باشد. بساهست. بسا نباشد . برادر:مورد.
چه. که. چه اینکه. اینکه. هم. همان همانا. همین که. همانکه. چنین. چنان. دید. دیدی. . . . . . و حال. حال آنکه. پس. پیش. پیشا. پیش از پیشتر.
"درباره. پیرامون. از. در. رویده. باز":مورد.
گونه:مورد. سبک. روش. روند. روا. برخورد. برداشت. نمونه. مثل. مانند. جور. گونه. طور. این. آن. . . . گاهی دو واژه را به یک پنداشت بکار می بریم مانند، گ ...
آغاز به ساکن:ابتدا به ساکن.
حاصل :فارسی است زیرا از حاسدان و خاسیدن وخاسدن خواستن به دست می آید. ( گفتم چرا در روستا کشاورزان این همه آن را بکار میبرند! )
زمینه ورزی. زمین گرایی. گردی. دورزنی. دوره گردی. جوگرایی. چرش گرایی. چراگردی. گشتایی. گشتامد. گشتامدی. . گشتلی. گشتلی آمدی. هرکدام درجایی و ...
آب و هواگردی:ژیوتوریسم.
دیدار و برخورد واژگان.
" درنگ شماری ": لحظه شماری.
درنگ:لحظه.
" وارِه مند. وارِه ناک. وارِه نما . وارِه وار . واروار":پارادایم.
توالی:پیاپی. دم سرهم. یکسره. تناوب:نوبت به نوبت. یک در میان. در میان. با میانه. با فاصله. کم و بیش.
نوبت. نوبتی. به نوبت. نوبتیان. نوبتیها. گیره. گِه. گه گیره:تناوب.
گُرّان. گُرّاگُرّ. پیسر. پیسرهم. پیتاپیت: متوالی.
کوچ درسی: مهاجرت تحصیلی.
بُرشیِ بُرنده:قطعی قاطع.
بی دریافت برشی:بدون نتیجهء قطعی.
برش نهادی همهء نهاد:قطع موضوعی همهء نهاد.
برش نهادی: قطع موضوعی.
برش وجدانی: قطع وجدانی. آورده بودم که واژهء وجدان لکی است لوگوس ، لاجیک، لکی که من ( اَندِیش ) را به جای منطق به دست داده ام.
" برش نهادی راهی ": قطع موضوعی.
برش نهادی از نهاد:قطع موضوعی جزء موضوع.
بازیهای برش:مباحث قطع.
" تُومَرز ":بحث قطعی. ( مرز وپایان سخن شمایید. )
برش. برشی:قطعی.
نابازماند:بحث نشده.
" بازش پذیر ":قابل بحث.
بازانه:بحثانه.
سمت بازش. سوی گفتگو. لاین سخن: طرف بحث.
بازا:البحث.
درسش و بازش:درس و بحث.
گفتگو در فرزانش:بحث فلسفه. بازفرزانش.
بازنهاد. . . . . . .
نمونهء بازگفت و بررسی گذاشت . . . . . . .
" بازش و نگرنمایی. نگرش آوری. نگرشمندانه . رویا رو . رویارویی. پیکار. نبرد. بازگفت. ":بحث و تبادل نظر.
[باز. دوباره از. همواره از. همان از . همانا از. همین از. درست از . چسان از:بحث عن. سخن از. گفته از. گفته ای از. ]
جای بازش. جای گفت. جای گفتن. جای گفتگو. جای گفتار. جای شنیدار. جای سخن. کرّ وفّر. جای جولان. جایگاهش. جایگاه. جایگاه گفتمان. گفتمان. گفتگو. گفتینه. گ ...
گفتنهاد. نهادگفت. نهادش. نهادین. نهادا. نهادورانه. نهادورزانه. نهادورزی. نهادورز. نهاددینه. نهادین. نهادینگی.
بازگفت نهاد. بازگفت نهادی. بازگو. بازگویی. بازگویش. بازگفتش. ازنو. دوباره. دوبار. دوبارگی. دوبارش. چندبار . چندباره. چندبارگی. چندبارش. چندی. چندین.
فرزانش گیتی بی گمان می باشد . وز بهرهء مردمان نشان می باشد. بنگر که تلاش و زندگی در کار است. وین راه و روند جاودان می باشد. شهرام. ص
سابژکتیو:"ساختیتگرایی. ذهنیتگرایی". آبجکتیو:" آختیتگرایی. عینیتگرایی ".
" آبژکتیویتیسم":آختگرایانگی. " سابژکتیویتیسم":ساختگرایانگی.
مردم بنگر پیروز جاویدانند. چون آینه داران ره یزدانند. پیروز به جاوید مردمان می باشند. این است روندی که روا می دانند. شهرام ص
گمان نا امیدی خود امید است امیدت زندگانی را کلید است بیا امید ها را رو نماییم امید است و امیداست و امید است شهرام ص.
بنگر به کسی کو لبش آویخته است* بنگر به هوا به مشک آمیخته است* براسب سپید آرمان می بینش* بنگر که چه سان تیغ آهیخته است* تادر سر کاروبار به سامان گردد* ...
رساننامه:کتاب.
" دفتر. دفترنامه:کتاب. پوششنامه. پوش نامه. گِردنامه. گِردنوشته. گردنوشت. نامهء پوشش. نامهء پوششی. نوشتگرد. نوشته گرد.
پیک نامه=book نامه=بوک نامه=پیکنامه
دانشنامه. دانستنامه. دان نامه. آموخت نامه. آموزنامه. آموزش نامه. دانانامه. داناکنامه. بینشنامه. اندیشنامه. نامه. نامک. نوشتک. نوشتچه . نوشت. نوشتار. ...
کتاب سخت. کتاب سفت. کتاب گران. کتاب گران سنگ. چه کتاب. چه کتابی و . . . . . . .
نوساختش. نوساختاره. بازساختاره. بازنو. باز پردازش. نوپردازش. هَمپردازش. اَوِلساز ( ازاوّل ساز ) . دستزنساز. دستزده . دستزده ساخت. وام ساز. وام ساخت.
بودمان. بودماند. بودش. هستش. هستمان. :survivalpower.
برخی هم از نژاد و نسل ونیا شناختهء به واژگان خود می باشند مانند؛ پدر پدر بزرگ و مادر مادر بزرگ و مانند آن.
پدر ومادر. پسر و دختر. بادر وخواهر. کچی و تاته. عمه و عمو. حاله و حالو. دایی و خاله. برادر زاده و خواهر زاده. پسر تاته ( عمو ) و پسر کچی ( عمه ...
پَرما: به جای پرنسهاکه به دریافت وپنداشت پر ومار به زبان فرس کهن که" پدر مادر " هستند. " پرما=پرماها. ". زودتر هم آورده بوده ام .
" پاپابزرگ =نه نه بزرگ":پدر مادر بزرگ و مادرپدر بزرگ. با شمارهء تاریخی نیاکان هم درست است برای نمونه مسگوییم؛نیای یکم نیای دوم نیای سوم چه پدری وچه م ...
باباکلان:پدر بزرگ. مامان کلان:مادر بزرگ.
واژگان دو دسته اند؛ ۱_واژگان آرمانی. ۲_واژگان کاربردی. و دانستنیهای چهارگونه اند، دانشها. فرزانشها. آیینها. رازوریها. و هرکدام واژگان خود را م ...
"نانمودن. ناپذیرفتن. ناپسند. ناپسندیدن. وانمود. ناباور ":انکار
بُنامدها:حقایق. حقیقتها.
مال دنیا:گوسفندها. گله. مال و منال:دارایی های زندگی و خانه و خانواده. خانه و زندگی را هم می گویند.
" گاو و گوسفند ":غنم و حشم.
تُرچیدن. تُرچِس به لری. زوربرچیزی آمدن. برماهیچه. یا بر اندامهای دیگر:stretch.
" زبانِش ":استریو
انسان بر پایهء دانستهای چهارگانهء خود به جهان می نگرد؛ ۱_دانستمند، برپایهء دانش و ویژان وتخصص خود. ۲_رازور وعارف بر پایهء رازوری وعرفان خود. ۳_فرزا ...
تایید:همدست. دست. دستی. دستانه. دستینه.
فرقه فارسی است و پایهء آن را به زبانش لری پَرک می گویند.
شاعران مهجر :" سرایندگان کوچ. پنداشت گرایان. هنگ سوار. هنگ پیاده:سواره نظام:"هنگ سوار.
نویسنده. سراینده. نویسندگان. سرایندگان. چام. چامه. چامک، شاعران. رام. رامه. رامک، نویسندگان.
سراینده. سرایندگان. بیتگوی. بیتگویان. چامه گویان. چامه گوی. چام گوی. چام گویان. چامک سرا. چامک سرایندگان. چامک سرایان. بیتبندان:شاعران.
" شاش. چُر. پیشاب. [پَتی#پُر] ":ادرار
ناپا#پا. شل#نعوظ
شُل پایی. شُل به پا شدن. خوب به پا نشدن:اختلال نعوظ.
پا. پاشدن. به پا . به پا شدن . شرم مرد:نعوظ
ابزار کندشی و کانونی که فارسی است.
دستواژ. دستواژه. دستواژها. دستواژگان:اصطلاح؛دست برادر: پسرهایی که باهم دوستند. دست خواهر دخترهایی که باهم دوست هستند. پس اصطلاح را . . . . . که اینجا ...
مانندگری:ضرب المثل.
ضرپ متل ویا مثلهای همگانی و متلهای آنها:
" واژگان ":اصطلاحات.
پنداشت کلمه ای ( لغتی ) و واژه ای: معنی لغوی و اصطلاحی.
واژه:اصطلاح.
به سبک. به سبکی. به گفتِ. به گفتی.
درست ها. درستِشها:اصطلاحات.
درست. درستش:اصطلاح.
" سبک نمودن. ":عبارت کردن.
سبک. سبک سخن . سبک گفتار. سبک نوشتار. از ( ازسبکش. فراز . بلند ( بلندی از سخنش:عبارت.
گِرد پدیدارها. پدید ها. نشانها:" جمع آیه ".
آیهء قیامت :" نشان رستاخیز ".
نشان خدا:آیت الله.
" پدیدهء روان ":آیهء روح
" فحوای آیه ":سَبک آیه.
" نماد شمار ":آیهء عدد.
نشان پرسش: آیهء سوال.
پدیدهء شهراورد:" آیهء مسابقه ".
دوده. آتشگاه ( تَژگا ) . بابا ( برای خود بابا یی هستند ) . نسل. تُرّ. شُرّ. خانه. خانواده. کس. کسی. کس وکار. کس وکاری است:شعوب و قبایل.
آیهء گوارا. آیهء ناگوار:آیه های حلال و حرام. گوارا:حلال. ناگوارا:حرام.
پدیده ها. پدیدها. آمده ها. هِنی است ها. چیزها. چیزهایی. نهادها. نهاده ها:آیات.
پدیده. پدید. هِن است. چیز. چیزی=چیزی است . یک چیزیست. آیه . می آیه. می آید، آمده؛ پس فارسی است.
" ساخته باز . ساخت باز. ":سوژه باز.
ساخت خنده. خنده ساخت:سوژه خنده.
ساخت اصلی. ساخت پایه . ساخت پایه ای. پایه ساخت. پایه ای ساخت:" سوژهء اصلی".
دستاخت ( دست آخت ) :سوژه.
سوژه:بهانه. دستاویز. پرچم.
" هشتبیجات. چندبیجات ":سالاد.
" آمیز ":سالاد. هر ( آمیز ) باویژگی خود. َسَر خوراک. سَرغذا.
" سایه و واسایه ": ظل وذی ظل
" کار و واکار ":عمل و عکس العمل
کنش و واکنش:فعل و انفعال.
" نانمای فراوانی ":تناقض فراوانی.
تخالف:ناجور. تقابل:رو رو.
متضاد تناقض:" زُدای نانما ".
تناقض عر ضی:نانمای ایرشت. ایرشتی. . یورش. یورشی=عرضی.
تناقض موجهات:نانمای رویی ها. رویی:رونمایی.
تقابل:برابرش. برابری. برابر. رویا رو. رویارویی. رخ به رخ. رخ به رخی. رخایی. رویایی. صورت به صورت.
" نانما ":paradox. تناقض
امتناع:مانش. مانایی. ماندن.
پایهء مانایی نانما ( ها ) :اصل امتناع تناقض ( ها ) .
نانمای گزاره ها: تناقض قضایا.
نانمای راستین#نانمای دروغین. . . نانمای دروغی.
تناقض حقیقی: نانمای راستین. نانمای راستی.
" زدا و نانما ":ضد ونقیض.
تناقض شرطیات:نانمای مرجها. مرج ( ها ) : شرط ( ها ) .
تناقض قضایای موجهه:" نانمای گزاره های رویی".
" خویش زدا. زدای خویش": تضاد نفس.
نانمای خود. خود نانما:تناقض با خود.
زدیت سودها: تضاد منافع
تقابل تناقض:" برابر ش نانما ".
" نانماها ":تناقضات.
" دارای نانما ":دارای تناقض
نانما نما: متناقض نما. نانمایی:متناقضی.
نانماها:متناقضتان: در فارسی جمع دو است.
نا نانما. نبود نانما. بی نانما:عدم تناقض.
" نانما ( یِ ) گزاره های شخصی ":تناقض قضایای شخصی.
" نانما ( یِ ) نانما ":تناقض ِ تناقض.
کاربرد واژگان به گذارده ها ونهاد ها و گزاره های آن بستگی دارد که در نوشتن و خواندن و مانند آن کاربرد روند می یابد و جای خود را به دست می دهد . واژه ب ...
" نه جور نه ناجور ":نه موافق نه مخالف
" جور و ناجور ":موافق ومخالف.
" زُدا . زدایند . زداینده ":متضاد.
" چَندا ":مترادف.
خود پی برد. در هر کدام از دانستنیها نمی شود. زیرا بسیاری از رشته های دانستنیها را باید برپایهء آزمایش دریافت نمود. هرچند برخی را از راه خود پی برد ( ...
" نمایهء پیشا نمایه ":فهرست ما قبل الفهرست. نمایهءنمایه. نمایهء پسا نمایه.
سنجشگران حافظ. سنجشگران بَر. ( بَر=حافظ ) . سنجش گر#سنجش پذیر. از حفظ . ازحافظان است. براست. از براست. برِبراست. حفظِ حفظ است.
کلمه:در بیشتر زبانها از کهن روزگار بوده است به پنداشت ودریافت یافتِ کِلِمَ ؛کِل کردم، فرستادم. فرست، فرستادن. کل کردن؛ مانند پیامک.
" حافظ:حفظتا، اوزستا، اوستا ":حفظ و نگهداری.
" جَمِش ":استودیو.
برابرپذیر. چینش پذیر . . . . . :قابل مقایسه.
همانش#ناهمانش. یکدیگرش. همدیگرش:مقایسه.
" دوبَرهَم. دوبَرهَمِش . دُویِش":مقایسه
"چینش. سنجش. برابرش. پهلویش. نگاهش. چونش. هموارش. چسبش. چسبانش. یِکِش. دُواِش . دووارگش ( دووارگی ) ":مقایسه.
چینش:مقایسه
" بال. بالها ":جناح، جناهها.
ایستادن سفری میان راه:توقف مسافر وسط راه.
" میان بُرّ ":راه وسط.
" دور ازهم . دور از یک. ( نایکدیگر#با یکدیگر ) ": حوث و بوث.
" دار وگیر ":حیث و بیس.
" روش بَرِش ( بُردن ) . ":حیث سایق.
" روش پیشین ":حیث سابق.
" بی روش. بی سبک. بی درنگ ":حیثیت.
" روش برخورد ": حیث التفات.
" سود جا. جاسود. جای سود. سودی جا ":حیث انتفاع.
" گونهء تاریخی ": حیث تاریخی.
" سَبک با اَرج. سبک ارج ": حیث معتبر.
" مال و مایه ":حیث و بیث.
" جوری. طوری . سبکی. روشی. طرزی ":حیث.
" حدیث: آنچه می شنوند ". " روایت: آنچه را می خوانند ". هرکسی از رو بخواند راوی. وهرکسی از کسی برزبان آوردمحدث است . ( راوی ویا راویه و محدث و یا ...
" خواند و نوشت ":حدیث و روایت. آنچه از رو بخوانند روایت و آنچه از کسی بشنوند حدیث است.
" ناپوشش خرد. خردناپوشش. ناپوششی خرد. خرد ناپوششی ":ناقص العقل. ناپوش خرد. ناپوشی خرد.
خردپوشش. پوشش خرد. خردپوششی. پوششی خرد: " کامل العقل ". خردپوش. خرد پوشی.
* چشمگیرترین چیزها برای پاکی خرد آموزش است:اعون الاشیاءعلی التزکیه العقل التعلیم. ترجمهء شهرام. ص*
فخامت:" سنگینی ". صلابت:" سنگینی ".
صلابت:" سختی ". فخامت:" سنگینی ".
حل:متولی شاید از حِل که در خوردنی نوشیدنی ها می ریزند گرفته شده باشد. ( متحلای به حِل ) .
به داگ نبودن ویا نرسیدن و یا نیامدن و پیدا نشدن. به دالگاه نیامدن . به دالگه نبودن. به جایگاه نیامدن. نبودن. هم دیدن، همدیگر را دیدن. جایی یکدیگر را ...
" یابشیِّت نمونه ای ":حساسیت موردی.
" پایه یا ریشهء نهادِ همایه ":اصل موضوع اجتماع
" نهادهای بنیادی. بنیادین ":موضوعات اساسی
" پایه های یا بنیادهای نهاد ":اصول موضوع.
" پایهء نهاد ": اساس موضوع
" یابشیت به روشنا ":حساسیت به نور.
" بررسی یابشیت ":تحلیل حساسیت.
" یابِشیتِ یابِشیَت ":حساسیت حساسیت.
" یابِشیَت برخورد ":حساسیت اصطکاک
یابِشیَت دردی. دردناک. دردآور:" حساسیت المی ".
مرحلهء حساس:" روندِ یابش ".
در روند آغازین. درمرحلهء نخست، نخستی. نخستین. آغازی. اوّلی. پیشین. پیشی. پسی. پسین.
روندی کردن. روندی نمودن:مرحله ای کردن.
" روند به روند ":مرحله به مرحله
مرحلهء دوم :" رَوَندِ دُوُّم ".
" روند ": مرحله
نوهای آموخت. بدایع الانشاء.
" ذهنیت ناهست. ذهنیت ناهستی ":ذهنیت عدم. ذهنیت عدمی#ذهنیت هست. ذهنیت هستی. ذهنیت چیست. ذهنیت چیستی. با ربط است . استی. ذهنیت نیست. ذهنیت نیستی. ر ...
کفایه الموحدین:بسای یکا ها. بسندهء تکا ها. بسایهء یکتا ها. بسای یکتاییان. بسای تکاییان. بساتکا. بسا یکا.
" بسای پایه ها. بساپاها. بسایهء پایه ها. بسندهء پایگان ( پایه گان ) ":کفایه الموحدین.
درخت:در آخته. برون آخته مانند شمشیر آخته.
هزارپیشه:داشبورد
" سرزمین آیینها و آینده ها ":ایران من.
" آسش. آس. آسی. آسیدن. آسِمان ":عصیان.
" خدمتهای فوری. زود . . . . . . . : "خدمات ضروری.
تا بگویی خداش:emergency
"زود. زودی. آزی. آز. تند. تندی. فور. فوری. باد. بادی. برق. برقی. چشم به هم زن. چشم به هم زنی ":emergency
"زایید. زاییدن . زادآوری. زادآورد. زادآوردن. زاداوردن. زِیان. زاورد. زیورد. زیوردن. زادن. زید. زیدن. ":تولید.
" زا. زی. آورد. زاد. آوردن . زادن":تولید.
" گَرد. گردا. گردش. گردشگاه. گردشی . گردشا. گردشان. گردشانی. گردشیک. گردشانه ":site
شَل:" تُزگ. گَزگ. به لری ولکی ". می تُزگد:می شَلد. اَسا به گَزگ می زند.
" گروه ( حزب ) ملی_واره ":حزب ناسیونالیست_سوسیالیست.
خورشید کعبه ماه کلیسا کنم تورا. ۱_خورشید نشان قبله و کعبه است که با تابش خورشید برروی شانهءچپ قبله نمایی می نماید. ۲_ماه روی صلیب است و نشان کلیسا ...
" کالبدگری. کالبدگر ":آناتومی . کالبدور. کالبد ورز. کابدوری. کالبدورزی. کالبدشناسی. کالبد چی. کالبدشناس. کالبدی. کالبدپردازی. کالبدپرداز. کالبدنما. ک ...
" برداشت گامها . پایه نمایی. ":فصول منتزعه. کارِ بابایار فارابی.
" گذارشهای گزاره ":اهم اخبار.
" گذارشوارهء گزاره ها ":مشروح اخبار. گذارش گزاره ها. گزاره های گذارش.
راست راست. راستی اش:حقیقت حقیقت
حقیقت. حقیکت =حقیقت مانند هقاکت. هقاتیکت
حق:اک یک. هک. حق. بیمانند. بیتا. ناهمتا. نامانند. ناگونه. بیگونه.
حکیم:اَکم. یَکم. یِکم. بیمانند. تک. تکه. یک. یکه.
کَت. شپه=اشتباه=اژپا=اشتباه. کت کرد. کتی نمود. شپه کرد. شپه شد.
نمک شیرین#نمک شور؛ در کانش ( طبیعت ) هست باید یافت شود.
پی. پس. بیدرنگ . درپی. درپس. پس از: تعاقب.
" تا. تا اینکه. درپی. پس. سرانجام ":متعاقبا.
" پَس ":متعاقبا.
" پزشک قانون ":پزشکی قانونی .
" بِنار . بِناری ":فلات. نجد.
" کژایه زدا. کژایه زدایی ":خرافه زدایی. زداکژایه=ضدخرافه. علیه خرافه ها:زدایش خرافات. کژایه زدایی.
احتیاج. احتیاجی:برای داشت. داشت.
" ارج ":ارزش. " مرج ":شرط. " مرج دانستنیها ":شرط دانستنیها. مرجها:شرطها. شرایط.
بازش. بازایش. بازنمود. بازنما. بازکن. بازکرد. رونما. رویش. آشکار. آشکارگر. آشکارگری. بازوَر. بازوَرز. بازوَرزی. بازنمود. بازیاد:" بحث ".
" ماندِ دانِستی. ماندِ دانشی. ":میراث علمی.
مانده های پسا:میراث ملموس. مانده های ناپسا:میراث ناملموس. " پساماند:نا پسامانده. " پساماند ":ملموس پسا " ناپساماند ":. ناملموس پسا.
بوی رِسک. بوی گَند. بوی بد. چلیده. چلیسه. چرک. مُرداری. مُردالی ( لری ) :متعفن
" بازکردِپایه های باور ":توضیح اصول عقاید. " بازکرد ":توضیح .
" دانش پایه های باور ":علم اصول عقاید. , دانش پایه های دین . دانش پایه های ایمان. دانش پایه های باور.
" پایه های باور. بن باور. ته باور. بیخ باور. ریشهء باور ( ها ) ":اصول عقاید.
" باخدا در روند ":باخدا در صحنه.
" پوش فرزانش. . پوشش فرزانش. پوشی فرزانش. همگی فرزانش. همهء فرزانش. همش فرزانش ":کلیات فلسفه.
جنبش فرزانش. نهضت فرزانش:حرکت فلسفی.
تَنهء فرزانش:جسم فلسفی.
فرزانش روایی: فلسفهء روایی.
" فرزانش بررسی، کاوشی. پژوهشی ":فلسفهء تحلیلی.
" هنگامیَت فرزانش ":موقعیت فلسفه.
" مانندی و نامانندی دانش و فرزانش. همانند وناهمانند دانش و فرزانش. مانند ونامانند دانش و فرزانش. همانندی و ناهمانندی دانش و فرزانش":تشابه و تمیز عل ...
دانشنامهء فرزانش. گستر فرزانش. فرزانش گستر:موسوعه الفلسفه.
چیستی فرزانش:چیستی فلسفه. کُدامیِ فرزانش.
فرزانش ورزش: فلسفهء ورزش.
" فرزانش در ایران ":فلسفه در ایران
" نهادهای فرزانش ":موضوعات فلسفی.
" فرزانشِ فرزانش ":فلسفهء فلسفه. " اندیشِ اندیش ":منطقِ منطق.
" نهاد فرزانش برین ":موضوع فلسفهءاولی.
" نهاد فرزانش ":موضوع فلسفه.
امروزش. امروزشی. امروزین. امروزینی. امروزا. امروزیه. امروزه. امروزه روزمدرنیته. امروزه روزی:مدرن . مدرنیته.
" فرزانش نوین، نوینی. فرزانش نوینه. فرزانش نوینا. فرزانش نو، نویی":فلسفهء مدرن.
فرزانش آیین. آیین فرزانش:فلسفهء تشریع.
فرزانش کار. کار فرزانش:فلسفهء فعل.
فرزانش نوین. فرزانش نو. فرزانش تازه:فلسفهء جدید.
فرزانش اخلاق:فلسفهء اخلاق.
" فرزانش ساز. فرزانش آواز. فرزانش ساز و آواز "فلسفهء موسیقی.
فرزانش دین:فلسفهء دین.
" فرزانگان. فرزانه ها . دانایان. داناها. داناک. داناکان. داناک ها":فلاسفه.
" فرزانش زبانی. فرزانش زبان. ":فلسفهء زبانی.
" فرزانشِ گزارش ها. فرزانش گزارشات. ":فلسفهء اطلاعات.
" فرزانش هستی. هستی فرزانش:فلسفهء هستی ":فلسفهء وجود.
فرزانش برین . برین فرزانش. فرزانش برتر. برتر فرزانش. فرزانش فرازین. فرازین فرزانش. فرزانش والا. والافرزانش. فرزانش بالا. بالافرزانش.
فرزانش دیرین. فرزانش کهن. کهن فرزانش. دیرین فرزانش. فرزانش باستان. باستان فرزانش. فرزانش گذشته. گذشته فرزانش:فلسفهء قدیم.
" همواره و همین . هان وهمی. هانی وهمی. هانش و همینش. هان و همین. همان و همین. همانا و همینا. همانشی و همینشی. همسایی و ناهمواری. همسانش و ناهمسانش. . ...
مفروض: بنا. بنا نهادن. نهادن. گذاشتن. بنانهادن. بناگذاشتن. این. این است که. پس. همچنانکه. بگیر . بگیرم . بگیری. بگیریم. بگیرید. بگیرند. و. . . . . . ...
" پنداشت فرزانش. دریافت فرزانش ": مفهوم فلسفه.
[کانشهای فرزانش:طبیعیات فلسفه]. ( پایه های فرزانش:اصول فلسفه ) . خداشناسی فرزانش:الهیات فلسفه. فرزانش یزدانی. فرزانش ایزدی. فرزانش خدایی. فرزانش ...
" فرزانش. فرزانش الهی. فرزانش ایزدی. فرزانش یزدانی. فرزانش خدایی. فرزانش اهورایی ":فلسفهء الهی. حکمت خدایی.
دروازِه: ( دروازِ ) گلر.
دروازه دار. دروازه پا. دروازه چی. دروازه بان. دروازه یاب. دروازه کار. دروازه ای. سردروازه. بادروازه. دروازه:goaler
" سر پا. سرپاها. سرپایی. سرپایی ها. سرپاییان. سرپاییانها ":سرویس.
همبست. همبستش:مراعات نظیر= همبستگی.
" آماج و آرمان ":هدف و آخر.
آب اکسیژنه:" آب هوایشه "
" میوه کشی ":استثمار. " سازاکشی ":استعمار. " فراکشی ":استکبار " آسیب کشی ":استضعاف. " بار کشی" :استحمار.
" آس، آس شد. آس شدن ":عصیان.
پزشک و آخوند. طبیب و فقیه. متخصص و مجتهد. حوزوی و دانشگاهی. حوزه و دانشگاه.
خودسفره. خودسفره ای:سلف سرویس.
خودسرا. خودسرایی. خودخوان. خودخوانی:سلف سرویس
خودکار. خودگار. خودرس. خودرسی. خودساز. خودسازی. خودخدمتی. خویشیت. خویشیتی. خودش. خودشی. خودبندی. خودخود. خودخودی. خوخدمت. خودخویش. خودخیشی. خویش خود. ...
" کاردرستی ":دیباچه چینی.
پیشا کاردرستی. کاردرستی. پساکاردرستی.
تاریخ. پیشاتاریخ. پسا تاریخ.
پیشا دیباچه چینی . دیباچه چینی. پسادیباچه چینی. پسا دیباچه. دیباچه. پیشادیباچه .
پیشا آغاز، آغاز، پسا آغاز. پیشا انجام، انجام، پساانجام. پیشافرجام، فرجام، پسافرجام. پیشاآماج. آماج، پسا آماج. پیشا داگ. داگ. پسا داگ. داگ ( دالگ ...
ورژن:رستاق. روستا. راسته:ورژن. کمون.
تر وشو. تَرشو:ترشح. [پِراش. پراشه. پِراشگ. پراشگه:ترشح. ]
نیک نیا. نیک نیایی. نیک نیاکان. نیکنیاکانی. نیک نیا باور. نیا. نیایی. نیاییان. نیاییانی.
" خرد خود بنیاد سنجشی ":عقل خود بنیادِانتقادی. ( خرد خود بنیاد کُنشی ) . خردخودبنیادروشی. خرد خودبنیاد کِششی. خرد خود کشمان. خردخودان. خرددیگردا ...
" آکند ":نظم. سرود. چام. چامه. بیتی. شعر. " پراکند":نثر. ساده. روایتی. آکنده:سرود. شعر. پراکنده:ساده. نظم.
زنگ ساعت؛ ۱_برای پیشین. ۲_برای پسین. ۳_برای شامگاه. ۴_برای بامداد.
" باربرد ملتهای آسیب پذیر ":استثمار ملل مستضعف.
باربردکرد":استثمار کرد.
باربردپذیر
بر چینی. بر خواهی. بر یابی. برربایی. بربری. برآزندگی. برازندگی. برنمایی. همهء پیشوندها وپسوندهای در خور با آنها مانند گرا . گرایش. مند و . چینه گر. ...
" باردادخواه ":استثمار طلب. طالب استثمار. باردادخواهنده. باردادخواهی ":استثمارطلبی.
" راستهء بارداد:حق استثمار. راسته های بارداد ":حقوق استثمار راسته های باربار:حقوق استثمار.
" بنای بارداد . نشای بارداد. نشان بارداد. غرس بارداد . غرسِ باردادیگری. وبه هرکدام از این واژگان گر. گرا. گرایش. گروی. گرایی پسوند ویا پیشوند میشود ا ...
" بارچین. بارچینی . بارگَر. بارگَری. بارمَندی. باربُرد. باربُردی. بارخواهی:بارخواه. بارداد. باردادی. باردادیگری ":استثمار.
" سازاگر نو. سازاگر نوین. نوسازاگر. نوین سازا گر ":استعمارنو. نوسازگری. سازاگری نو. نوین سازاگر. سازاگرنوین:استعمار نو.
آسیبندگی.
" آسیبی. آسیباغایی ( آسیب آغایی ) . آسیبش. آسیبشی. آسیبرس. آسیبورز. آسیبورزی. آسیبورزیگری. آسیبورزندگی. آسیبکرزایی. آسیبورز. آسیبا. آسیبایی. آسیباییگ ...
" همخودفرابین. خود فرا. ":استکبار.
" گولش. گولشی. گولشمند. گولشمندی. گولشناک. گولشناکی. گولشورزی. گولشورزندگی. گولشناک. گولشناکی. گولشناکیگری. گولناکی. گولشناک. گولشان. گولشایی. گولش ...
اَبَری. ابرش. ابرشی. ابَرِشمند. ابَرشمندی. ابرشمندانگی. اَبَرورزی. ابَروَرزندگی: استکبار. . . . .
پراکنده:نثر. پراکنده گفتار شیوا ورسا. به شیوایی ورسایی نوشتهء دره التاج لغره الدباج علامه قطب الدین شیرازی و دانشنامهء علایی پورسینا. و نوشته های ...
چام. چکامه. سرود باشیوایی و رسایی:شعر.
زبان آور. زبان آوری. زبان پرور. زبان پروری در گفتار ونوشتار به سرود ویا ساده.
بازش و فرستش. بازشی و فرستشی:شیوا ورسا. شیوایی و رسایی در گفتار و نوشتاری سرود ویا ساده که شعر ونثر می باشند. باز و فرست.
سر راست . سرراست. سرراسته. راست. راستا. سرراستی. راستش. راستان. سر راستانه:مستقیم. مستقیما.
" گُستَرَک فنی ":فضای مجازی. فَنگسترک. فَن گسترک. فنگستر. گسترفن.
ترازش زدن. تراززدن. ترازان . ترازا. ترازو. ترازشه. :بالانس.
ورزندشکار. ورزندشگر. ورزندشگرا:ژیمناست. ورزندشمند. ورزند. ورزندا. ورزندشگرایی:ورزندشکاری ژیمناستی. ،
تراز در ورزش ِ ورزندش کاربرد دارد. آورده بودم که ؛ وَرزندِش ژیمناستیک است.
تراز. ترازمند. ترازمندی. ترازش. ترازش. ترازشمند. ترازشمندی. ترازشگر. ترازشمند. تارزشمندی. ترازشمندیگر. ترازشمندیگری. ترازنامه. ترازشناک. ترازشناکی. ...
حل وفسخ: گشودن و پس نمودن. گویا فارسی باشند
چامِ ( شعر ) ول. چام ولّه. چام وله:شعر مبتذل.
" یِه جا. یِه جاکی . یک جایی. یه جایی ":یکجاماندن.
پیشراندن و پس ماندن. گشوده و ولش.
" بهداشته چی . بهداشت چی":نظافت چی. پاکسازی. پاکسازی چی.
" بهداشته. بهداشتمند. بهداشتمندی ":نظافت. تمیزی.
اُفتامَدگِرایی. درستگرایی. راستگرایی: realism.
" ملیمند. ملیمندی " :وفاق ملی
" سپرش های چهارگانهء فرازان ِ ایزدانی از داناک والا ": الحکمه المتعالیه فی الاسفارالعقلیه الاربعه:فرزانشِ فرازین در سِپَرِشهای خردیِ چهارگانه ( چهارت ...
" چونش. چونشها. ویژش ها. ویژ. ویژه ": صفات. صفت ها.
تجلی ذات:" نمودش سرشت ". تجلی صفات:" نمودش ویژش ". " نمودش سرشت و ویژش ":تجلی ذات و صفات.
" نمودش ":تجلی.
" پَرتُو و پَرتوِش ":بَرق وبارقَه.
طوالع التنویر:" پرتوهای روشنا ".
" پرتوِ های دل ":طوالع. پرتو:طالع.
" پَرتو ها و پِریسکها ":لوامع و لوایح. پرتو روشن و پریسک پاره ای از آتش ها و روشنایی های. پَرتُو و پِرِیسک.
ترانه های راز. ترانه های رازوری. ترانه های رازورانه. ترانه های دانستنیها. ترانه های دانش ( ها ) . ترانه های فرزانش ( ها ) . ترانه های آیین ( ها ...
پیروز شوی به زندگی پایه بود. آن هم که تورا جاوید سرمایه بود. آن هم به پسند ایزدت باید بود. تا آنکه تو را بهینه آرایه بود. شهرام
فصل فی الاقسام العلل و احوالها:پایی از بخشهای انگیزه ها و چگونگی اش ". درمان از پورسینا:شفاء از پورسینا. درمان:شفاء =نوشتهء شفاء اثر پورسینا. نمای ...
" دستورِ برهم زد ":حکم فسخ. " امرِ برهم زد ":حکم فسخ. " فرمانِ برهم زد ":حکم فسخ. " دادِ برهم زد ( دادبهم زد دادوستدرا ) ":حکم فسخ.
" ابطال وفسخ ":کمانه و تباهه.
" تباه ولق ":فسخ والغا
" دستور تباه. دستورفُرونِه ":حکم فسخ.
" وِلِش ِ داد و ستد ": فسخ معامله. پس انداخت داد وستد. پسش داد وستد. ولنمای داد وستد. ولکَرد داد وستد. ولنمایی داد وستد. . ولیِ داد وستد.
" وا و تباه ":حل و فسخ. واکردن وتباه کردن. واکرد و تباه کرد. وانهی و تباه نهی. وانهش و تباه نهش. وانهاد و تباه نهاد. گشود وتباه. گشایش و تباهش ...
" گُش و پَس ":حل وفسخ ". گشودن وپس انداختن.
گِیر وگُش کارها. گیروگش کار وبار. گُش وگِیر کار وبار . گُش و گِیر کارها: حل وفصل امور.
" گِیر و گُش ":حل وفصل. پیرامون هر گزاره ای.
" گواهش راست. گواهش راستین. گواهش راستی ":شهود حق.
" گواهش خرد. گواهش خردی. گواهش اندیشه. گواهش اندیشه ای ":شهود عقلی.
گواهش خودی. گواهش خویش. گواهش. خویشی. گواهش خویشتنی. گواهش خود. گواهش خودمانی.
" نو راست گرای. نواُفتامَد گرایی ":نوواقعگرایی. وَقَعَ:اُلقِیَ و جاء=افتاد وآمد=اُفتامَد.
نیک نمایی:حفظ ظاهر. نیک نما. نیک نمایان. نیک نماها. نیک نمایی گری. نیک نمایی گرایی. نمای نیک.
پیرامون فِرِست پیشین هرکسی چیزی میتواند بگوید؛ نگرانی پس از رویداد. میگویند. رسیده . نگرانی. سختی. گرفتاری. رنجش. رنج. بلا. پیشامد. رویداد. ...
سرمایهء زندگی ما سرود است. هر دم بنگر بر آن درود است. این ویژگی ادب چه زیبا ست. تا کی بُود و از کِه بود است. شهرام ص. . . . . . . . . . . . . . ...
" آیین شهروند ":مکتب مدنی. " آیین شهروندی ":مکتب مدنیّت.
کاپ. کِپ. کیپ شِن=کاپشن:فارسیده برای اینکه کاپ و کپ و کیپ پوشش و پوشیدن است. و شن شاءن وشان را با خود دارد. پس فارسیدگی آن درست است.
موناد : شاید" مینو " باشد که فارسی است چونکه مانا و ماندنی خواهد بود.
ای باد بیا و تو به من یاری کن. وی شاد بیا تو و نه کم کاری کن. ای یاد بیا و خویش من را می بر. وی راد بیا و تو همه کاری کن. شهرام.
* سنجش دو گونه است؛ ۱_ سنجش دستوری:در دستور کار خود نهادن تا کس ویا کسانی را وادار به اندیشه و دانش نمایند. ۲_سنجش درسی :که دانش واندیشه ای را به بد ...
" کارای سرمایه شناسی ":فعال اقتصادی.
اختلال اضطراب پس از سانحه:" نگرانی آمده پس از رویداد. نگرانی پس از رویداد رسیده. "
" ناخواستهء برخورد ":سانحهء تصادف.
" ناخواسته ":سانحه. " ناخواسته ای ":سانحه ای.
" ناپسند ":سانحه.
مدنی الطبع:" شهروند سرشت ". مدنی بالطبع:" شهروند به سرشت ". مدنی الطبع:" شهر وند منش ". دارندهء منش شهر وندی. مدنی بالطبع:" شهروند به منش " با منش ...
شهروند:مدنی. شهروندی:مدنیّیت
پرسشوارهء شهروندی:مسئولیت مدنی.
" یابش پرسشواره":احساس مسئولیت.
" پرسشوار ":مسئول. " پرسشواره ":مسئولیت.
" کارگردان دوواژ . کارگردان دوواژه ":مدیر دوبلاژ. در زبان شیرین فارسی دو نماد گِرد است و برای شمارهای گرد بسندگی دارد. مدیر دوبلاژ:" هماهنگِ دوواژ ...
" دُوواژ. دُوواژه ":دوبلاژ
" کران ":افق. " کران تا کران ":افق تا افق. " کرانها ":اوفاق. افقها. " کرانها و شمارها ":اوفاق و اعداد.
" دارمان میان پخشهای شایدِ برپا ":روابط میان توزیع احتمال مستقل. دارمان:روابط. ربط. برپا : مستقل. شاید:احتمال.
دگره های برخوردی برپا باپخش یکسان: متغیرهای تصادفی مستقل باتوزیع یکسان
" پخشِ شایدِ گسسته ":توزیعِ احتمالیِ شاید گسست.
" پخش دو گذارده ای ":توزیع دوجمله ای. اینکه نوشته ایم گذارده ای چون گذارده دارای نهاد و گزاره است.
" ابزارجازن. ابزار جازدن. ابزار جازنی ابزار جازد. ابزارجازنش. ":ادات عدول.
" دیگر. ودیگری. و این وآن ": وغیره وذالک.
بازسازی. آن رابازسازی کردند. بازبازی. از ایشان خواستند بازبازی نمایند. بازسازش . بازسازش کردند. بازنویسی و دیگر . . . . . . . .
بازنشسته. بازنشانده. بازنشانیدن. بازنشاند. بازنشستاندن. بازنشستانیدن. بازنشست. بازنشسته.
" بازنگرخواه. نونگرخواه. هم نگر خواه. وانگرخواه ":دوباره نگر خواه . دوباره نگرورزی. تجدیدنظر.
مادربازبینی. دستانهء بازنگری. دستانهء بازبینی . مادر بازبینی. جای باز بینی. جایی که بازبینی می نمایند. جایگاه بازبینی. مرکز بازنگری. ادارهء بازبینی. ...
" ازنو. دوباره . باز. بازهم. بازدوباره. از سر. دُواره. سُواره. چُواره": تجدید. افت و فرود . فرا وفرو. ( ایستا ن و ناایستان و فر اِیستان. به جای م ...
"خواهان نونِگری. خواست بازنگری. خواهش بازنگری. درخواست بازنگری. هم خواست باز نگری. خواست بازبینی. خواهان باز نگری":تقاضای تجدید نظر.
بازنگری خواهی. نونگری خواهی. هم نگری خواهی. وانگری خواهی":تجدیدنظرخواهی.
بازنگری. نونگری. ازنونگری. دوباره نگری : تجدید نظر.
" بازپذیر. نوپذیر. هم پذیر. ازنوپذیر. دوباره پذیر ":تجدید پذیر.
" یادی ازگذشته. یادگذشته ها. بازیاد. نویاد. یاددوباره ":تجدیدخاطره. هم یاد.
نوپیوسته. نوپیوند. نوپیوست. بازپیوند. بازپیوست. پیوند نو. پیونددیرین. پیوندگذشته. بازخویش. بازخویشی. باز خویشاوندی. بازقوم. باز قومی :تجدید رابطه.
" بازتوانی. جانگیری. توانیابی. بازتوان. نوتوان. دوباره توان. ازنوتوان. جان تازه. جان نو. نوجان. نوزنده. نوزندگی. زندگی نو. توان ازنو ":تجدید نیرو.
" دال ودال نمایی ":دلیل و برهان. اگر یک پرنده ای که دال نام دارد بر یک جایی نشسته باشد و گروهی در کار نگاه کردن به آن باشند برخی آن را به درستی می ب ...
"مَرجهای دیباچه های نمایانش ":شرایط مقدمات برهان. " نمایانشها ":براهین. " نمایانشی ها ":براهینی.
" نمایانش چینشی ":برهان قیاسی
" نمایانش در فرزانش ": برهان در فلسفه. " نمایانش در اندیش ": برهان در منطق.
" چینش نانمایانشی ":قیاس غیر برهانی. " چینش نانمایانشانه ":قیاس غیرمبرهن.
" چینش نمایانش ":قیاس برهان. " چینش نمایانشی ":قیاس برهانی. " چینش نمایانشه ":قیاس مبرهن.
" نمایانِش ":برهان.
بود بود. نبود بود. بود نبود. بودگی بودش. نبودگی بودش. هم بودگی بودش. ناهم بودگی بودش. باهم بودگی بودش. ازهم بودگی بودش. جزهم بودگی بودش. در ...
هر هنر اَندِیش خود را دارد. بابایار فارابی ساز بزرگ =الموسیقی الکبیر ابونصرفارابی. اندیش:منطق.
هستیمانِهگیمندیگرایِگیواری. استیمانهگیمندیگرایگیوارش. نیستیمانهگیمندیگرایگیواران. باشدِشناکیگریورزی. نباشدشناکیگریورزناکی. استشناکیگریورزناکی. ...
هست . هستی. هستیانه. هستیانگی. هستیانگیمندانش. هستش هست. هستِ هستش. بودهستشوارگیمندانه. استزندگی. استوارگی. استوارگیمنش. هستایی. هستایش. هستایِشورا ...
آراست خود. آراست خویش. آراست خویشتن. آراست خویشتن خویش": اصلاح نفس. آرایش خود. آرایش خویش. آراستگری خودخویش خویشتنخود. خودآراستگری. مند. مندانه ...
شدن خود و خویش. خویشتن خویش: حدوث وقدم.
" شدن وبودن خود . شدن و بودن خویش. شدن وبودن خویشتن. شدن وبودن خویشتن خویش ":حدوث و قدم نفس.
حلول:دَرهَم . دَریَک.
" شدن و بودن فرزانش ":حدوث وقدم فلسفه.
" شُدِشِش و بودِشِش":حدوثانیّت . قدمانیّت. شُدِشِشیَت و بُودشِشِیّت. شدششانیّت و بودششانیّت. شدششانیّتمندانانه. بودششانیتمندانه گی. گرا . گروی. گ ...
حدوث:" شُدن ". قدم:" بُودن ". " شدن و بودن ":حدوث و قدم. " شدِش وبودِش ":حدوثاً و قدماً. " شُدشِیّت و بُودشِیّت ":حدوثیّت و قدمیّت.
" دانش فیزیک " :علم فیزیک. در لری که فرس کهن است بازو راپیز و تپه ماهور واره ها را پیز. پیزک. فیزک. وفیزیک و فیزیکه هم می گویند. پس فیزیک فارسی است.
" کالبدفراکالبد ":فیزیک متافیزیک " فراکالبدکالبد ":متافیزیک فیزیک. کالبدیت کالبد. کالبدکالبدیت. کالبدان کالبد. کالبدکالبدان. کالبدش کالبدش. کال ...
" پیچ های فیزیک ":معماهای فیزیک.
دارایی. دگرش. دگرشی. دگرانی. *[ ( دگرادِیسمندانِگیهاوارِگیباوَرگِرایانِگیها=دگرا. دیس. مندان. گی ها وارگی. باور. گرایانگی ها. ] ) *
" پذیردِگَرِشوارِگی ":قابل تحول وتغییر. دگرا و دگرش پذیر. سال دگر آ=سال دگر آی. سال دگرا=سال دگر آیید.
دگرش چون. دگرش. دگرگونی. دگرگونیایی. دگرگونگی. دگرچگونگی. دگرچونی. دگر چگونگی. چوندگرایگروشنماییگرایانگی. [*دگرشورزندگیگرایانگیمندانِهمَندشوارگیگانگ ...
" دگرش پذیر ":تحول پذیر.
"دگرش در دانشهای آرمانی# ( کاربردی ) ": تحول در علوم انسانی# ( تجربی ) دگرش در دانشهای کاربردی.
" دگرشها ":تحولات. دگرش. دگرشناک. دگرشناکی. دگرشناکیمند. دگرشناکیمندانه. دگرشناکیمندانهگیها.
" پنداشت و دریافت دگرش ":معنی ومفهوم تحول.
رای الجمیع:" رای زِم . رای همه ". الآراء:رای ها. مردم می گفتند؛را بندازیم که کسی کاره ای شود.
الاجماع حجه لاسیما اذا کان اجماع العقلا: ( گِردای ) گردهمایی ( گفته ) است ( نه که ) هنگامیکه نزد اندیشمندان باشد.
" یافت و گواه ":کشف وشهود.
دگروری. دگرورزی. دگرگونی. دگرگونگی. دگرآیینی. دگرمندی. دگرایی. دگرایان. دگرایی. دگرداگرد. دگراور. دگرآور. دگرتری. ( [دگرگراوشگرویانگرویورزیگریانگیا ...
" آراست ": اصلاح. آراستش. آراستگی. آراستوار. آراستور. آراستگر. آراستمند. آراستگی. آراست ورزی. آراست وَرِش. آراست ناکی. آراستگرش. آراستگرا ...
" بابمند. بابمندی . بابمندگرایی. بابمند گروی. بابمندگرا":فدراسیون.
"مُونا. ماندانا ، که نام دخترها هم هستند. ":موناد. در فرزانش لایبنیتس ونیز گوهر و گوهره وگُهر ویا جوهر. جوهره و جوهر. گوهران. جواهر. جوهری و گوهری.
" خویش و فرزند . دوده و آتشگاه. دوده و آتشگاه. حُوز و تُرّ. درخت. لاین و کو. کوب. تُرّ و شُرّ. اهل و آل. خانه. لاین و لِکُو. قِرِه. ( قدری ) ...
" چَرخَکی ":مُدَیوِر.
" چرخا. چرخان. چرخنده ":مدور.
" فلکِ چرخی ":فلکِ تدویر.
" چرخی":تدویر.
" چَرخیِ چَرخَن " :تدویر دایره.
" چاریِ چرخَن ":تربیع دایره.
" هندِسَگی. هندسش. هندسشی":تهندس.
"دِگَرَک پیشایندی ( ناگهی ) ایستان": متغیر تصادفی مستقل.
دگرکِ برخوردی ایستان:متغیر تصادفی مستقل.
" پخش فرا هندسی ":توزیع فوق هندسی.
" توصیف ":نشانِش. توصیف منطقی:" نشانِش اندیشی. " وصف نشان.
" دستور مَکِنای گاوس ":قانون مغناطیسی گاوس. قانون را فارسی دانند. مغناطیس هم خوانشی از مَکَندِگی و فارسی است.
" دستور گاوس ":قانون گوس.
" پیایندِ نما. پیایند نما ":تابع علامت.
" پیایندهای سِوارایی . سِوارا. سِوار". توابع مثلثاتی.
" نمایهء پیایند های شماریک ":فهرست توابع ریاضی.
" پیایندهای شماری ":توابع ریاضی. /هر چند که واژهء ریاضی زودتر هم آوردیم که ریز شدن و ریزه شدن است و فارسی است. /
تابع:" پیایند ". تابع ۱:" پیایند ۱ "
" هندسهء راه. هندسهءراهی. هندسهءراهش. هندسهء راهشی. ":هندسهءترسیمی.
" هندسهء کاوی . کاوش. کاوَک. کاوِید. هندسهء کاوش. هندسهء کاوک. هندسهء کاوید . "
" شناسگر . شناسگری. ":احراز هویت.
" گذشته ":سابق. " سابقه ":پیشینه. " سبقت ": پیشی.
" پیشین پیش ":اسبق.
مشاهده: " تماشا ".
هِنس. هنسه. اندازه=هندسه
" کابِکاب ":مکعبِ مکعب.
" کاب ":مکعب. " کابچار ":مکعب مربع. کاب چار. " کابچهار " :مکعب مستطیل . کاب چهار. چهار کاب. چارکاب.
" هَمباز ":موازی.
سِوار پهلو ساب:مثلث متساوی الاضلاع. هر چند می گویند متساوی الاضلاع به هم سابیدن از لا و کش است.
" هَمقَلَمِه":متساوی الساقین.
" ریختَککار ( ریختَک کار ) :کاریکاتوریست. ریختکگرا ( ریختکگرایی . ریختکگروی )
" چهاروار " :مستطیل. " مربع ":چاروار. " مستطیل ":چهاروار. مربع مستطیل: "چارِچهاروار. چارچهار. " مستطیل مربع:" چهارِچاروار. چهارچار. " چاروارِچهارو ...
" مربع ":چاروار
" سِوار ":مثلث.
" بی تو =هیچگِز ".
" زنخمند ":ذوزنقه.
" سَبکی. سَبکِشی ":فانتزی.
" پندارشی. گفتارشی. کردارشی. رفتارشی. آمیزشی ( بادیگران ) . خوابشی. بیدارشی. نگاهشی. تنشی. کالبدشی. برخوردشی. دیدشی ":فانتزی
رویایی. رویاآیی. رویا رویی. رویاگری. :فانتزی.
" رویامان . رویا وارانه. رویا گرانه. رویانگرانه. رویا ورانه. رویا نمایانه. فریبایه. فریبش. فریبشی. رویایین. رویایی. رویامند. رویامندانه. ": گمانایی " ...
" رویاییِ رویایی ":فانتزی.
" رویایِ رویایی ":فانتزی.
" روآبی ":فانتزی.
رنج. ریز رنج. خرد رنج . کلان رنج. رنجِ رنج. رنج رنج. رنج دشوار. رنجی نبود. رنج برد. رنج برد. رنجش. رنجان. رنجیدن.
" بازستان. باز گرفت. باز اِساند. بازاساندی. گرفتند. باز اساندن ":مصادره.
درسدد فرایین. در سدد فرازین. درسدد والایین:transendentalmditation ( سدد در سدد=دادوستد:مدیتیشن، تاملات ) که به روند ستد به سدد گراییده است.
"فرازین. فرایین. برین. والایین":transedental
"شهرایندی. شهرآیندی":trashistoriciry
" روند تاریخ شهر ":transhistoricity
"دگرنمایی. دگرنمودی. دگرنمود. دگر نماد":transformation
" روند کوچ نمایی. کوچ روند نمایی. کوچ رَو نمایی. رَوکوچ نمایی. رُو کوچ نمایی. کوچ رُو نمایی: "، transmogfiguration
" روند نما ":transfigure
" روند نمود ":transfigured
روند نمایی:trasfiguration
آژانس مسافرتی :" نمایندگی تور . تور نمایندگی ".
" ریف. قاچ. کیز ":شکله=ریفی ویا قاچی ویا کیزی از هندوانه و خربزه ومانند این دو. کیز کیز. قاچ قاچ. ریف ریف کردن هر یک از گرمکها. خربزه ها . هندوانه ها ...
" کُدامیِ فرزانش "=فلسفه چیست. فلسفه کدامی. کُدامِی فرزانش=چیستی فلسفه.
" شب صبحِ رستاخیز "=فردای قیامت. صبح فردای رستاخیز. فرداصبح رستاخیز. صبح شب صبح رستاخیز.
۱ - " به مرج چیز ":به شرط شیء. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ۲ - " نا به مرج ":لا به شرط. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ...
" راهنمایی درسی ":راهنمایی تحصیلی. " آموزگار ":معلم. " درسگو ":مدرس. " پرورشِ درسگو ":پرورش مدرس. آموزشِ درسگو.
یک پَیت . یک چوب. ( یک ران ؛بی آنکه بایستد رانده است. ) یهو. یک هو :یکنواخت. یکوَر. یکسَر.
" دَر رَوَند ":on derive
شفق دانشوری. شفق باز دانشوری. شفق بازان دانشوری. شفق دَم دانشوری. شفق دمان دانشوری. شفقای دانشوری. سحرای دانشوری. صُبح زود دانشوری. صبح دمیدِ ...
" رخِ سپیده ": "صورتِ صبح" هم فارسی است.
جراحی سیمایی:. surgery t. v. جراحی صدایی:radio surgery. جراحی رایانه ای:complputer surgery. جراحی همراهی:mobile surgery.
درسگویِ گرامی :مدرس شریف. درسگویانِ گرامی:مدرسانِ شریف. درسگویانِ گرامیان:مدرسان شریفان.
خود . خودمی. خودتی. خودشی. خودمانی. خودتان. خودشانی. خودم گرایانگی. خودت گرایانی. خودش گرایانی. خودمان گرایانگی. خودتان گرایانگی. خودشان گرایانگی. ...
خود. خودِخود. خودِ خودمان. خودمانی. هم خودی. خویش. خویشاوند. خویشتن. خویشتنی. خویشاوندی. خود آوندی. خود خویشی. خویشخودی. خویشخود. خویشاوند. تن خودی ...
توان یابی. توانایی یابی. توانش یابی. توانشمندی یابی. تونایابی ( تُنایابی ) . که؛ واژگان. ویژگانی. ویژگان یابی. ویژگی . ویژگی یابی. ویژیاب . ویژیابی ...
تطبیق:" قَدِیَک. قَدِهَم. رویهم. بَرهم. باهم. برای هم . قَدیَک ". در زبان شیوا ورسا ی فارسی برای هر پنداشت ودریافت واژه ای به کار می رود تا شیوایی و ...
وخلینا ذکرها بالنظر فیها والتاویل لها لمن یلتمسها من مواضعها. :" وفرو ( باز ) گذاردیم یادش را در نگرش به آن و نُخُستَن بَرایش برای کسی که یافته است آ ...
التماس:از لمس می آید و به دریافت چسبیدن است که به التماس روند واژه ای یافته است. به کسی چسبیدن برای کاری و خواستی از او. واروی التماس از لبس می آید ...
" دِژ ":مُهر. دژ کردن : مهر کردن. " دژ نهادن ":مهر نهادن.
پزشک مهر :طبیب عشق. طبیب هم به معنی پزشک تن و هم به معنی پزشک جان در کالبد و فراکالبد در سرودهای فارسی دیوان سرایندگان به کار برده شده است. ۱ - اگر ...
" پزشک مهر ":طبیب عشق.
" راسته یک لاین نشود ":حق یک لاین نشود، نگردد و از بین نرود.
" نمایهء وَرزندِش ها":فهرست ژیمناستیک ها. " نمایهء ورزندشی ها ":فهرست ژیمناست ها.
" در خور و دریافت و دَرواژ ":مصداق و مفهوم و منطوق.
" درخور و دریافت ":مصداق و مفهوم.
" به این نموده که":به این مصداق که.
ورزندش ورزی. ورزورزند. ورزورزندش، ورزندشی:"آکروباتیک ژیمناستیک. " پُرورزندوپُرورزندش. پُرورزندگی. پرورزندشی.
" ورزشِ ورزندش ":آکروباتیک ژیمناستیک. ( مشقِ ورزندش ) .
" اقلیم ". اکلیم ، کلیم، گفته، نامیده، نام نهاده شده به نام خویشی، کسی و یا کسانی که در آن زندگی می دارند.
معطوف:بَست. بسته. وابسته. مشعوف:رَست. رسته. وارسته. رست:خوش. رسته خوشی. وارسته:سرخوش. رستی:خوشی.
مشعوف:" رَست" . معطوف:" بَست ".
هبوط:افت. افتادن. افتش. افتادگی. افتایند. افتایندی. افتمان. افتیدگی. افتایش. افتومندی. افتومان. افتمانی. افتی. افتید. افتاد. افتشی. افتک. افتکی. افتک ...
گشنسب:گیسو ناز:گژ:مو. :نسب:ناز. به روند ساختار گشنسب و گیسوناز است.
باز یانی ( باز یانه ای ( باز یعنی ای ) ، مگر نه این است، این است وجز این نیست :تداعی معانی.
خرد؛ ۱ - فردی ۲ - خانوادگی ۳ - پیرامونی. ۴ - اجتماعی ۵ - تاریخی ۶ - جاودنی ۷ - دانشی ۸ - فرزانشی. ۹_آیینی. ۱۰_رازوری. . . . . . که در هر گزاره ای ...
خویش. خویشان آریایی :قوم آریا. اقوام آریایی. خویش لر : قوم لر. خویشان لر:اقوام لر. خویشاوندان لر:قومیهای لر. خویشم:قومم. خویشاوند:قوماوند. خویش ...
اقتراح ؛قرح وزخم زدن و ناخنک به مانند ناخنک زدن متکلمین.
امید و امیدواری :دادوستدِ میان ۱_خود۲_خلق و۳_خدا در آرمانها و کار بردها در زندگی است. آن هم هر کسی به سبک خود وبه روند روای خود در گزاره های زندگی د ...
" نُ " به لری و لکی:نو . تازه . پدیده ای نو:نان.
رویا رو:متعاکس. رویارویی:تعاکس. رویارویی پذیرفتنی است. رویارویی ناپذیرفتنی است. تعاکس قابل قبول است. تعاکس غیر قابل قبول است.
پرسشان و پاسخان؛ پرسشانی و پاسخانی: دربارهء آرمان و آماج ودریافت وپنداشت هر نوشته و پنداشته و گفته و درونه و برونهء هر پدیداری از پدیدارها را پرسشان ...
درگِرد نمی هَلند:در جمع نمی هلند.
ناگِرا:لااُبال لانبالُ= لاابالی، لانبالی. نا گِرایی.
لااُبالی:نمی گرایم. لا نُبالی:نمی گراییم.
نگاهبانی پُویِ زیست:حفاظت محیط زیست.
نگاهبانی:حفاظت. نگاهبان:حافظ . حافظان. نگاهبانان:حافظان. محافظان. نگاه:حفاظ.
" ار بُ هِری جُ نِمی رَ جا گُ پی نُ ":اگر بخوری جان نمی گیرد جای گُپی ( لقمه ای ) نان. گُ تَ لری.
خرابه ای:فحشاء. خرابه گری:از یک درصد مکروه تا صد درصد حرام را می رساند. و نیز روسپی که با روسپیگری ۱ ت ۱۰۰ گناهان را می رساند. و افراط وتفریط هرگز. ...
" خرابه ای ":فحشا.
" نُمای شخصی ":قرینه شخصی.
" با این نُماها ":به این قرائن. " با این نما": با این قرینه. " نزدیک ":قرین. " نما ": قرینه.
" نُما ":قرینه:می نماید. نمایان است.
گواه و نما؛ گواهی می دهد و می نماید:شواهد و قرائن.
" گواهه های آزمونی ":شواهد تجربی. گواهش های آزمایشی. گواهه ها و گواهش های آزمایشی و آزمونی.
شخص. کس. شاخص. شناس است. مشخص است: آشکار است. تشخیص:شناختن. تشخّص:هم شناس، هم شناسی، هم شناخت. متشاخص:برای هم شناخت. شخصیّت:سر شناس. کسی. کاره ...
شخص : فارسی است . ( شاخِصت، اصفهانیها می گویند . ) شاخه ای است.
آز و گاس:تخمین و حدس. آزش و گاسش. آزیدن و گاسیدن. آزا وگاسا.
" گاس و چینش ":حدس و قیاس. " گاسی و چینشی ":حدسی و قیاسی.
حدس: " گمان . دریافت. شتافت. زود. گاس. گاسی، گاس و گاسی در لری و لکی کاربرد بسیار دارند، گاس یا گاسی آمد، نشست ، رفت، مُرد، ماند، افتاد، در هر نمود ...
آرام. آسوده. خوش. خرسند. استوار. برجا. برپا. پایا. باآرامش و آسوده ام و خوشم و سرخوشم. و خرسندم و استوارنه می گویم. پا برجا می افزایم. و برپایی و ...
" تکیه. گُوِه. پشت. پشتیبان. پشتوانه ": اعتماد.
پرسش بیشنگی و کمینگی. پسینگی و پیشینی. افزونگی و کاهینگی. افزایشی و کاهندگی. اندکی و اندکینگی. اندینگی. کاهشی. کاهشندگی. فراوانی و نا فراوانی. زیا ...
چشم دارم:امید دارم. چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی. چشم دارد:به ناموس مردم چشم دارد. چشم داری: بنگر. ببین. این ها ؛ چند وجهی بودن زبان فارس ...
" بد منش و پلشت ":بد ذات و خبیث. بدکنش.
" نِیکُو و بَدُو . نیک سرشت و بد گُهر" :نجیب و بد جنس. نیک سرشت وبد سرشت. نیک گهر وبدگهر.
" بَد گُهر ": بد جنس.
" بدگمان ": سوء ظن.
ورزندش مشق. مشق ورزندش . ورزندشی مشق. مشقی ورزندش :ژیمناستیک آکروباتیک.
" مَشق. مشقی. مشق باز. مشق بازی. مشق ورز. مشق ورزی. مشقنده. مشقا " :آکروباتیک.
" مشق باز " :آکروبات.
" مَشق ":آکروباتیک.
طاغوت:به زبانش لری به دریافت و پنداشت سرکشی و کَلِّه کش بودن است و کسی یا چیزی را نشمردن وسرتافتن به مانند آب که سد را می شکند که می گویند "سَد تُوقِ ...
بشریت دین را از روی خرد وخردمندی خود به کار می گیرد، واگر خردِ خود را به کار اندازد دین را و دستورات دین را شناسه می نماید ، پس اگر کسی دین را کنار ا ...
اوپا: پای آب. آب پا آنچه آبها را ساختار می دهد تا به درستی پخش گردند به مانند کوه که میخ های زمین به شمار می روند تا زمین استوار گردد. اوپا جزیره.
فیلم هوایی:drama movie. dramatic:هوایشی.
گفتم من گفت تو گفتم تو گفت من، گفتم آری. . . . . . . ، گفت چه، گفتم . . . . . . ، گفت کدام. ، گفتم، من تو او _ما شما ایشان، گفت چام بخوان، گفت ...
" درسگو ( ها ) ":مدرس.
" تَراتُور ":اینترنت.
زدای توانا. زدتوانا:متضاد قوی. ناجور توانا. مانندِ توانا نیست. جوربا توانا نیست. روندِ با توانا نیست. سبک با توانا نیست. چونان توانا نیست. مانندِ تو ...
" زدای نیرومند. زدای زور. زدای زورمند. زدای توانا. زدای به کار. زدای زورمُشت. زدای زوردار ":متضاد قوی.
نامتقارن:" نا به نزدیک. "
وارهمند. دارهمند. چاخانمند. مادهمند. باورمند. چارهمند. کاره مند=کاره مند=کارمند. بهره مند. ؛ واره مند. داره مند. چاخان مند. ماده مند. چاره مند. ک ...
تالی تلو:" پی به سر . پشت سر. در پی. پیایند پی. پی پیایند. "
تالی فاسد:" تباه پیایند. پیایند تباه . تبه پی، تَبَهپِی".
" دوسته ":حبیب.
سِتای جهان استومند: قطب عالم امکان. ستای سیر وسلوک:قطب سیر وسلوک. " ستای سرمایه شناسی":قطب اقتصاد . سِتای ستاها:قطب الاقطاب. " سِتایِ فلک فلکها " ...
ستاهای جغرافی:قطب های جغرافی.
" ستای مکناتیکی ":قطب مغناطیسی.
" سِتادین شیرازی ":قطب الدین شیرازی. " سِتا ":قطب
" سِتا ":قطب.
دانشگاه فنی خواجه یاردین طوسی.
" فرشتگان و آسیب پذیران. ": ملائکه و مستضعفان.
چاپ از دستگاه:افست پرینتینگ.
" از دستگاه ":افست.
هرزبانی با واژگان خود در روند است و همتاهای واژگان دیگر زبانها لازم نیست. همتاسازی باید برپایهء زبان خود باشد وگر نه دروغ گفتن به خود وخلق وخدا به ...
" سمتِ راست ":برهان مستقیم. " راهِ راست ":برهان مستقیم. " روشِ راست ":برهان مستقیم. هر زبانی با واژگان خود پیش می رود و لازم نیست که همان واژگان د ...
" برتری راه راست ":افضلیت برهان مستقیم.
" وارُورو . واروراه . وارُورَوِش . واروساز ":برهان خُلف؛ "راه وارو. روش وارو. رووارو. سازوارو. "
" راهِ راستینان ":برهان صدیقین. " روشِ راستینان ":برهان صدیقین. " روندِ راستینان "برهان صدیقین؛ راستینان راه . راستینان روش. راستینان روند.
" از این انگار ":از این لحاظ.
in eye of momente: در خودِ خویش.
" آن یکی در وقت [دستشویی] بگفت ":آن یکی در وقت [استنجا]بگفت. مولانا. ( دستشویی:استنجا. )
" آزمون ":ذی صلاح.
" سِنا. شناس. شناخت ":ذی صلاح.
اگر زن کُت خِرَد و یاناقص العقل باشد مرد که زادهء وی است نیز کت خرد است واگر کت خرد نباشد با کت خرد زندگی نمودن و یار ویاور و عشق و مهرورزی نمودن از ...
دِرِّک:به درختا ودرختاهای درختانهای مِیشدِرَّه و تِیدَرَّه به لری و تمشک به فارسی همانه می گردد. همانه:این همانی. همان :این همان.
گِرد کارها:مجموعه آثار.
پشتیبانی از اَندِیان:حمایت از مستضعفان.
خوردوَران. خوردوَیان. ریزوران. ریزوران. کوچکوَران . کوچکوریان. کوچکیان. کوچکان. اَندگان: مستضعف. مستضعفان. استضعاف:اَندِش. اَندِشوَران. ، اندشور. ...
" بزرگوَران ":مستکبران. بزرگورَها:مستکبرها. " بزرگوَریان ":مستکبریان.
" راستوَری بزرگوران ":مصادیق مستکبران.
" راستوَری ترسندگان ":مصادیق خائفان.
" راستوَری بیرونی ":مصادیق خارجی.
" راستوَری سفارشگران ":مصادیق ناصحان.
" راسته ها و درسته ها ویا راست ودرست آنکه میگویند چیست. در بارهء آنچه در دست انجام باشد" :مصادیق.
" راههای نیکماندها ":موارد باقیات صالحات.
" دست. دسته ":مُویَِد.
" درخورهای پایانی ":مناسبت اخروی.
" پاداش پایانی خواهی ":اجر آخرت طلبی
" درخور پاداش پایانی. ":مستحق ثواب اخروی.
دِرِیک:دَریَک=قاتی، درهَم. پول در ایران باستان.
گیتی افروز=گیتی فروز. گیتی گیس=گیتی گیر.
فراگیتی#فروگیتی. گیتی فرازین#گیتی فروزین. گیتی فرادین#گیتی فرودین.
گیتی شناسی# مینی شناسی. گیتوی شناسی# مینوی شناسی. گیتوی شناس# مینوی شناس. گیتو#مینو. مینا#گیتا. مینایی#گیتایی. مینایشی#گیتایشی. مینایش#گیتایش. ...
گیتا#مینا. جهان گیتا ( گیتایی ) . جهان مینا ( مینایی ) . جهانِ گیتوی. جهانِ مینوی. جهان گیتایی. جهان مینایی.
عالم :جهان. عالم معقول:"جهان مانا ویا جهان مینو. ( به هرچه جاودان باشد مینو. مینوی و مانا می گوییم. " ) #؛ عالم محسوس و علم معقول:جهان یابشی#جهان ...
کامل: درسته و کامل لقمه را قورت داد.
کُت خرد. کُت خِرَد. کُت اندیشه:ناقص عقل. کُت:ناقص. ناتمام. شکسته پکسته. ناکار. ناکارا. ناجور . . . . . .
دَ رک:در پایه دِرک و فارسی است، میگویند این دُمل را دِرک کن یعنی مایه اش را بیرون کن. پس درک فارسی است. مانند شَک که در اصل وپایه شِک است مانند شکستن ...
فرزانشِ خردِ نگری و خرد کاری. فرزانش خرد آرمانی و خردِ کاربردی. فرزانش اندیشهء بینشی واندیشهء کَردشی. فرزانشِ عقلِ دیدی و عقلِ کَردی.
اینان. آنین:این همانی. او او. خودش خودش. خود خود. identity این نه آنی:ناینان. اِیننَهان ( این نه آن ) . نااین آن. این نا آن. خودناخود. ناخودخود. اون ...
" گِرزِه ":موس.
( " قِز و برُّ ":محکم و قطعی. قزی و برشی. سفت و پایانی. بی مانند و بریدنی. سفتشی و برشی. )
" سِفت وکُت ":محکم و قطعی.
" زدای توانا . زِد توانا. زِک توانا":متضاد قوی. ناجور توانا. مانند توانا نیست. جور با توانا نیست. طور توانا نیست. سبک توانا نیست. چونان توانا ن ...
سفت کاری. سخت کاری. قرس کاری. قزکاری. ایستا کاری. پایا کاری. پایاب کاری. استوار کاری. برجاکاری. . . . .
/ناسُوی سفت:مخالف محکم. " هم سوی سفت. با سوی سفت ":موافق محکم. و یا سویه دار سفت. سویه دار سخت. همخوان سفت. سمتِ سفت. سویِ سفت. همخوانِ سخت. /
" زدایِ سِفت ":متضادِ مُحکم.
( "سفت سفت. سخت سخت. قرس قرس. قرس قُرسِینه. بیمانند":محکم محکم. )
" قُرس. قِز. ناکار. سفت. دُودَست. آنچنان. همچنین. جوری که. بیماند. ": محکم.
" نکته های ادبی ":ظرایف ادبی. نُک وتِه:نُکتِه. نُقِ دل و تَهِ دل:نُقطه.
" نکته ها وتازه ها ": ظرایف و طرایف.
" بابا باور خراسانی ": ابومسلم خراسانی.
افه بیهقی:ابوالفضل بیهقی. ابوالفضل:" بابا برین ". بابابرین بیهقی:ابوالفضل بیهقی. بابا بیهقی:اَفه بیهقی. تاریخ بیهقی، افه بیهقی.
" رایانه دارو ":کامپیوتر دارو.
" صدا دارو ":رادیو دارو. " سیما دارو ":تلویزیون دارو. داروی مادی. داروی معنوی ویا مینوی. داروی دروغی. داروی راستی.
باطل:تلیده و تلیت شده و طلیده. دور باطل:" دور ناکارا ". دورِناکارا#دورکارا.
نامهء ژرفها ( ظرف ها ) :الرساله الوعاعیه. در ؛ دهر: درهر روی. سرمد :سرآمد. ازل:از اول. اول اوِل از ول یک دو سه . . . . . ابد:بادا باد تاباد. تاا ...
آغاز آغازین:ازل الآزال. فرجام فرجامین:ابد الآباد. میان میانین:وسط الاواسط ( اوساط ) .
" جهان مینو " :عالم معنی. معنا: مانا. مینو. مینویی. جاوید . همیشه . جاودان. همیشگی.
تهذیب نفس:خودآرایی. خود سازی. خودپاکی. خودپردازی. " پاکسازی خود ":تهذیب نفس.
دانای بد: عالم سوء. دانایان بد :عالمان سوء. بد دانا:علم سوء. بد دانایان:عالمان سوء. بد دانش :عالم سوء. بد دانشیان. عالمان سوء. بددانشی:علم سوء
برخی واژگان دروغکی هستند و این مانند حضرت می بخشد کسانی است که به خدا ودین خدا دروغ می بندند بی آنکه دستورات دینی آن را از خود دین به دست دهند. که با ...
" رهایی و خواری خویشان ":سعادت وشقاوت انفاس.
" رستگاری و گرفتاری ":سعادت و شقاوت. شقاوت:بدبختی. " خوش بختی و بد بختی ":سعادت و شقاوت. " خواری و رهایی ":شقی و سعید. " خواری ":شقی. " رهایی":س ...
" نیک وبد " :خیر وشر.
بلاجی. بلاجیم آمد: بلوچی. بلوچیم آمد مانند کسی که سَفَریَش آمده و بگوید بلوچیم ویا بلوچم به نیکی وتندرستی آمد. بلاجی:بلوچی، سرآمدن و رسیدن و به خان ...
برخورد دروغ با تمدن نکنید. پهنانگریِ از سر و بن نکنید. گویند بهشت جای او یا دوزخ. پس گاهشماری را به با تن نکنید. شهرام ص.
لاله:لا لا، لایه لایه. گل لاله. لابه الا. لا به لای هم که گل را می سازند.
خود بزرگ بین. خود کوچک بین. خود بین. دیگر بین. . . . . . . خود فرا=خود فرابین. خود=خودم. خودفرو=خود فروبین. خودبین. ناخود بین. بی خود بین. از ...
بهره آنچه مردمان هرکسی به هر چیزی دارند. " بهر " :اندازه . قسط. هر کسی بهر خودش در آنچه به هر کسی می رسد. سر سفره هر کسی بهر خودش را جلویش می گذا ...
" بنیاد ":ارگان. موسسه.
نهاد وبنیاد. " بنیاد ":ارگان. بنیاد آزادگان بنیاد کودکان.
زاد روز. زاد:تولد. روز زایش. روز زاد. زمان زاد. زادزمان. زاد. زایش. زادهنگام. زادوقت. زادساعت. پسین زاد. پیشین زاد. شب زاد. زادشب. سده زا ...
" دَستکِرد ":خُسران. از دست کردن از دست دادن. #دستاورد. دست یاب. دست یافت.
" زورشکاری ":تزویر. " زورشکار ( ها ) " :مزوِر ( ها ) .
" دوسویه و دو گویه ": متخالف و متقابل.
" میان ناهمرو و همگو ": فرق تخالف و تقابل.
" یابش همگوی ":احساس متقابل.
" همگوی دری ":متقابل ضربدری.
اصل تقابل:" پایهء همگوی. "
" گویمان به سر ":متقابل به راس.
" کار گویمان ":عمل متقابل.
" همگو ":متقابل. تقابل:" همگوی. " در قبال:" در گفت. . " مقابله:" گویمان ".
همه چیز نسبی است، اگر تغییر در شماره ء ماشین حساب خود بنمایید نمی توانید آنها را بخوانید . اگر به فارسی بازگردانیدشان راحت شمار هارا می خوانید، پس در ...
" باز. بازکرد. بازکردن. بَزِ حرف :بازحرف. بازگفت. وازگفت، ها ی گِرد هم بر آنها افزوده می شود. ":بحث ج بحث. بحث ها.
" آغازش و برگشتش. آغاز و برگشت. ":مبدا ومعاد.
" شِک و آموز ":شَک و تحصیل. آموزش و شک.
" خاورش و رَهنُمِش ":اشراق و ارشاد. خاورش و راهنماش. خوران و رهنمان، رهنمون. خاوران وباختران. خاورا و رهنما. خاوریت و رهنمیت.
" در خورِ چرخ و زنجیره است ":مستلزم دور وتسلسل است.
" نُوِش های آموخت ":بدایع انشاء.
" فَن و نُوِش ":صنع و ابداع.
" پُشتک ":خلفک.
" سوگند به آفریدگان ":قسم به مخلوقات.
فَنها:صنایع.
" نوآوریها ":بدایع.
" فن نو آوری ":صنعت ابداع.
" نوفناوریها ":بدایع صنایع.
لمعات الهیه : " خدای نامه ". علامه عبدالله زنوزی. ویراست سید جلاالدین آشتیانی.
بردگی هم بر غزل جای دارد؛ زبندگان خداوندگار خود باشم.
" به برابرش ". به تساوی " برابرش ":تساوی. متساوی :" برابرش مند . "
" ترازش ":معادله. معادلات: " ترازش ها. " تعادل:" تراز ".
زمین شهرآورد. نگاه به شهرآورد. تماشاچیان شهرآورد. داورشهرآورد. شهرآوردهای آینده و پیش رو. شهرآوردهای جام جهانی. شهرآوردهای المپیک. شهرآوردهای ...
" اندیش استوار پذیری ":منطق اثبات پذیری.
" راست پاکش ":مصداق کامل.
" برای این است که. و برای همین است که":" به مصداق".
" آن جور. همان جور که. همان طور. از نگاه ":به مصداق.
انام و امام:پسوا و پیشوا. امام:پیشدار. جلودار.
" درخور یاد است. شایسته است. شایستهء یاد است ":قابل توجه.
" یادمندانه ":قابل توجه. *یادمندانه است: قابل توجه است. * توجه کنید:ببینید. بنگرید. توجه کن:ببین. بنگر. توجه نمایید. . و . . . .
جلب توجه :"چشمگیر بود. جلب توجه می کرد. دیدآیند؛دیدایند است، میباشد.
جلب توجه:" چشمگیری. "چشمگیر. "
بَست. بستی. :دیپلماتی. و. . . . از نگاه بست و بستی : از نگاه دیپلماتی و دیپلماتیک و . . . .
آیا بهتر نیست که؛ " رسا " :نام پسران. و؛ " شیوا " : نام دختران باشد.
" ویراستار . ویراینده . ویراستگر. ویراستکار:مصحِح" . تصحیح: ویراست. ویرایش. ویراسته. مصحَح:ویراسته.
پرچیدن: در لری به پنداشت ودریافت برسر کسی ریختن برای نمونه بر سر فروشنده برای خرید ریختن . جانوران نیز برای چریدن گیاه و آب ، مردم می گویند حیوانات پ ...
شیوا:راحت می فهمی. سخنی که راحت فهمیده شود. رسا:راحت می شنوی. سخنی که راحت شنیده گردد. " آیین رسایی و شیوایی سخن. " " آیین سخن شیوا ورسا. " " سخن ر ...
تنزیه و تشبیه:ناهمانند و هماند. تنزیه:ناهمانند. تشبیه:همانند.
" آرمان ابزار را به دست می دهد ":هدف وسیله را توجیح می کند.
" پرتوهای الهی ":روشنای خدایی. روشنای الهی. پرتوهای خدایی " :لمعات الهیه
تشبیه : " همانند ". تعطیل:" گذاشتن. وانهادن . " تحریم:" آرام. آرامیدن . " تنزیه:ناهمانند. تکبیر:بزرگی. تکفیر:ناسپاس نمایی. دورباش. دورش. تحدید:مر ...
" ویژایی . شناسش":توصیف.
بر عهدهء ماست:بر ماست. وظیفه است:برماست. " چند وجهشی واژگان فارسی را آشکار می سازد. " هرچند وظیفه "وَ سی وتَه"فارسی است.
" استوار " :اثبات.
" سفارشا " :اوصیا.
گردای همهء ویژگی های افتا و پایا:مستجمع جمیع صفات ثبوتیه و سلبیه.
" نابرترنده ":بلامرجح. " نابرتر ":لامرجح.
" بَرتَرِ نابَرتَرَندِه ":ترجیح بلا مرجح.
" درگذشته . درگذشته گان ": متوفی. متوفیان.
گسترهء زمان. گسترهء زمانی. زمانشی. گسترهء مکان. گسترهء مکانی. مکانشی. گسترهء جایگاه جایگاهی. جایگاهشی. گسترهء جایی. جایشی. گسترهء گاهی. گاهشی. ...
" جهانیدن. جهانی. جهانشی. دنیا. دنیایی. دنیایشی. گیتی. گیتیایی. گیتیایشی . هستی. هستیایی. هستیایشی. ":global#, نیستی. نیستیایی. نیستیایشی.
" گریز را بر ستیز برتری داد ":فرار را برقرار ترجیح داد. گریز را بر ستیز بهتر و به دانست ویا به دید.
گیتیِ گمان:عالمِ تخیل
" شَنوَک ":سَمعَک.
" یابش و یابشگر " : برای انسان. " یاب و یابگر " :برای فناوری ها.
" په به ":په بگو ، پس بگو.
بصیر:بینا. الله بصیر:" خدا بیناست. " ان الله بصیر بالعباد:" خدا به بندگانش بیناست. " بینا از نوع بینش.
" آشکار است شکوهش ":جلّ جلاله.
بزرگش:عظمت. " عظمته ":بزرگشش.
" یابگر ( یابشگر ) الکترونیک ":حسگر الکترونیک.
" یابِشگَر ":حسگر. " یابگر ":حسگر.
" رهرو " : سالک. سیر وسلوک:" سُرِیدَن و سُلقِیدَن . " طی طریق:رَهنَوَرد. اهل طریق:" اهل راه ". اهل سلوک:" اهل روند. " مرحله به مرحله:" راه به راه. ...
" بالا به بردِ پایین ":منصوب به نزع خافض. " فرا به برداشتِ زیر. ".
" فُروبَر و فَرابَر ":خافض ورافع.
" خوار و والا ":خَفض و رَفع. " فُرو و فَرا ":خفض و رفع. خوار و خاص.
" کَمندِه و اَفزَندِه ":خافض و رافع.
*هوالحکیم:" او فرزانه است. " اِنّ اللهَ حکیم:" راستی خدا فرزانه است. " [حکیم :" فرزانه ". ]*
شاید همانندیهایی باشد که این گونه برداشتها را به دست می دهد و در همهء جهان نیز همین سبک و نمونه به چشم می خورد، نباید بر پایهء نمای پدیداری ساختی و آ ...
وجع مفصل:دردِ بند.
به کوهها ودنهای کوهها بنگرید ؛ ۱_دماوند. ۲_سبلان ۳_دنا . . . . . . . . . . و در هر استانی ودیگری کوهی و دنی شناخته است. و نیز درجهان، اینجاست که ...
آنهایی که بر دینداری می باشند باید زبان فارسی را آن سان از واژگان بیگانه بپردازند که همگان شگفت زده شوند نه اینکه به شک بیفتند. زیرا ؛ ۱_پیامبر اسلام ...
" سرود و سرایندگان . چامه چامگان. چام و چامگو. چامسرا. چام. چامک. سرود و سراینده. بیت و بیت بَند " :شعر و شعرا.
" سامانه ها ویا الگو های برد و بار " :اگر در هر چند کیلومتر یک چند دقیقه بایستند از برخوردها پیشگیری و جلو گیری می گردد. سامانه دادش: وسایط ویا وسیل ...
ترمز: " ایستگر " :ابزاری به جای ترمز در" برد وبار ( حمل ونقل ) . ایستان. ایستا".
" واپس افتادن ":آبادیس
" هرگز و هیچ. هرگزهرگز. هیچ هرگز. هرگز هیچ ":never ever
" هیچ و هرگز ":never ever
یکهء مسکون:واحد مسکون .
" بدبرداشت. برداشت بد . بدپنداری. بد پنداشت. بددریافت. دریافت بد ":سوءتفاهم.
از بد بهره گی بد بهرگیها کردند. وز بهرء بد آشفتگیها کردند. باید که به نیک بهره نیکی آورد. وزبهرهء نیک دل بردگیها کردند. شهرام ص
آنچه بشریت را به دوزخ نابودی خشم خدا میکشاند؛ سه گوش؛ خیانت جنایت. حمایت؛ آن هم برای نان نکبت است.
نگرش. نگرشی:ایده آل.
نماد نشانهایی را گویند که روی یک پوشاک ویا خودرو ویا دسته و یا شماری از کالاها و فردها و مانند آن در هرریختی بوده باشند.
نگره:ایده. نگره گرا:ایده آلیست. نگره گرایی:ایده آلیستی. نگره شناس :ایدیولوگ. نگره شناسی:ایدئولوژی. نگره ای:اید ئولوژی. نگره ورزی: ایدئولوژیک. ...
هرکسی باید به اندیشهء فردای رستاخیز خود باشد تا اهریمن زده نگردد. وهستی ونیستی خود را به پای اهریمن بدکنش نریزد . وتابلوی نمودارهای آن پلشتی ها نگردد.
بدین ابزاز می نماید که . . . . . . . بدین سامانه آشکار می دارد. . . . . . بدین سان نمودار می نماید که . . . . . . . به آگاهی می رساند . . . . . آ ...
۱_انگیزهء بلند بودن غزل های سعدی دانشجویی در نظامیهء بغداد در محیط ادبیات عرب و قصیده های بلند عربی است. ۲_شاعران عرب در سرایندگی خواست غزل دارند با ...
شناس:معرِّف. کسی و یا کسانی را شناس بودن و شناخت بودن. شناخت:شناخت وشناس کس ویا کسانی شدن. به فرد به خانواده به نهاد وارگان و هر چیزی که ( از این ها ...
هَم نَما:یونیفورم. در زبانش لری هَم را هُم می گویند برای نمونه هَم زبان را هُم زبان و هَمسر را هُمسر می گویند.
تَکپُوش. تکپوشا. تکپوشان. تکپوشی. تکپوشیان. تکپوشها. :یونیفورم ، برای یک نفر.
دوغ لری فارسی بی ( غ ) است.
ضِرپُ المَتَل: ضرپی از متل و یا مثل.
هرگز تو نگو چامه فراوان گفتم. در کار شکار نکته ها جان سفتم. فرمان زمانه گر به کف می دارم. از راه و روند نتوان گفت افتم. شهرام ص
ارجمند. گرامی. ارزشمند. باارزش. با ارج ومرج. جادار. بجا و . . . . . واژگان فارسی ارزشمندند و درست نیست واژگان بیگانه به جای آنها به کار برده شوند. چ ...
" داشتن ":contorol
آنانکه به اهرمن تباهی دانند. وز اهرمن تبه جدایی خوانند. با مسخرهء باندی و تازی بندار. بنگر به قلم خود را فدایی رانند. شهرام ص واژگان فرهنگستان ن ...
زندگی برپایهء؛ ۱_یا نصیب و یا قسمت. ۲_به امید خدا ( . الله و توکل ) . ۳_ول انگاری. ۴_شرانگاری. ۵_باداباد ( . ریسک ) ۶_همینجوری. ۷_دیگر. ( دیگه ...
کناره گیری. چشم پوشی. نادیده انگاری. نادیده گیری . ول کرد. کنارش. ولش.
" بزرگوار " :معظم له. لهم. . .
*" پیشا سخنرانی، سخنرانی، پسا سخنرانی. " " پیشاگفتار، گفتار، پساگفتار. " پساسخنوری، سخنوری، پیشاسخنوری. پیشاسخگویی، سخگویی، پساسخگویی. پیشاگفته، گف ...
سود و زیان باید ۱_ فردی۲_ خانوادگی۳_خودی ۴_اجتماعی۵_ تاریخی۶_ انسانی۷_ و ۸_خدایی نگرسیته شود. باید به زیان و سود خود روی کنی. هرجا که بود سود رو به ...
دین را از روی خرد می شناسند و دستورات آن را می فهمند. با خردِ بی دین هست. با آنکه با دین بی خرد نیست. یکی از دانستنی های مردم دین است که مانند دیگ ...
همه چیز دان:ذوفنون. پُر. یک چیز دان :متخصص. یکه شناس. نیم چیز دان:نیمه متخصص. نیمه دان
زُغال ازگِل. از گونهء فعلاً فعلا.
روا کردم:تصورکردم . رویه کردم:تصدیق کردم. روا کنید:تصور کنید. رویه کنید:تصدیق کنید. روا می شود:تصور می شود. رویه می شود:تصدیق می شود. روا و رویه ...
*" بست کردند. بست نشستند. بست نمودند. بست فرمودند. بستی و یا بستی ها. بست نشینان. بست کنندگان:اعتصاب "*
چرخهای خود رو جوری باید ساخته شوند که در راههای خاکی هم گرد وخاک نکنند.
" همراه صداگرِ "من . تو. او. ما. شما. ایشان. گِرِ ( به نیکی بمانید ) نیکی بزنید تا من" همراه صداگر" خودم را بیاورم. ( همراه صداگر"صداگر همراه ) :ت ...
" سازا ":استعمار. پساسازاگرایی. پیشاسازاگرایی. سازاگرایی. سازگر. سازاگرا. سازاگرایی. سازا:مستعمره. سازاها:مستعمرات. مستعمره ها. سازاگرهای جه ...
نه تنبل خانهء شاه عباسی. و؛ نه زرنگ خانهء جمهوری اسلامی. بلکه؛ " روندِ روا " ( سنت ماسوره ) .
همانا پیمان پرسشی است. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . همانا پیمان به هنگام است. به درستی که پیمان ایستاری است. ...
" فرورتیش ":پرورد.
" دیا اکودیکو ":حسن.
" ایختو ویکو ":وکیل.
با نام ونشان به دست خود باید بود. یعنی که به دسترس خود باید بود. گر غیر همین است نمی دارد سود. مردم که همین است، خود باید بود. ص شهرام.
سال شناسی. روزشناسی. ماه شناسی. فصل شناسی. تا گاه شناسی را به دست دهد.
" هوشیار ":هوخشتره.
" نوشتخانه شناسی " راه اندازی گردد تا نوشتخانه و یا کتابخانه های جهان شناسه گردند.
موزه شناسی ؛یک رشته نو راه اندازی شود و همهء موزه های کشور ها را در جهان شناسه کنند.
" کُشتِی ":به زمین زدن. پشت خاکی کردن. کی کُشت کی را:کی کی را زمین زد. ( در گذشته ) .
تا بیکار نباشی دست به کاری نمی زنی و تا کاری پیش نیاید دست از کار نمیکشی.
خود باری. خودکاری خود یاری. خود ناری. خود خواری. خود واری. خود تاری. خودجاری. خود انگاری. خود تیماوری. خود ساری . خود زاری. خود غاری. خود بیاری. خود ...
خواسته آن است که ساختاری را به نماده های آبادیس دهند که به هنگام نوشتن واژگان به نوشتن واژگانی که نوشته شده اند دوباره نویسی نگردند.
" حَکّاحَک است ":نسخه است.
دلسوزی هرگز #برنامه ریزی آری. برای حیاة وحش.
گیاه کُوب: کُرِغ به لری.
قرق :کِرَک. دور . خط. مرز. گنده. هور. دور.
" اِیلمانِی ":استقلال. " اِیلِمان " :استقلال.
ول انگاری . زرانگاری. سَرانگاری. بهرانگاری. سِّرانگاری. هَرانگاری. بَرانگاری. کَرانگاری. دَرانگاری. نَرانگاری. گرانگاری. انگ انگاری. رنگ انگاری. چنگ ...
خیام اگر یکصد وچند سال بزیست. "یک ساعت تلف نموده باشد" از کیست. در دانش و فرزانش و آیین وز راز. یا در سدد است یا که بنمود که چیست. شهرام. صمد
سَدَدِیات. در سددیات. سَدَدِیاتی در زبان. سددیاتی پیرامون زبان. سَدَدِیاتِی در بارهء زبان. سددیاتی بازبان. وهر رشتهء دانستنیهای چهار گانهء دانشها، ف ...
" درسَدَدِ فرزانشِ بَرِین ": تاملات در فلسفهء اولی.
هرکس چو پیامبر خدا می باشد. بنگر به سیاست رهنما می باشد. سرمایه شناسی رفاه و آسایش. فرهنگ به جاودان روا می باشد. شهرام ص
گمانه شناسی. گمانه ورزی. گمانه داری. گمانه آوری. گمانه پردازی. گمانه آمیزی. گمانه پرهیزی. گمانه مندی. گمانه چندی. گمانه اندی. گمانه وند. گمانه وندی. ...
انگارشناسی. انگار برای پنداشتهایی چند پیرامون گمانه ها.
" گُشِه ":اُپن.
لَسم:فلج. برخی لسم را لمس می گویند.
چامه؛چامه گزاری. گزارهء چامه:شعر ؛شرح شعر
" یافتش وگواهش ":کشف و شهود.
آیین شناورِ روند:suiming ) afloat in trend ) آیین را من خودم برای کسانی که در روند سیر می کنند به دست میدهم. بی آنکه به آیینی گرایش و بستگی داشته با ...
" زمانمند. زمانمندی ":ضرب الاجل
" زودباش ":ضرب الاجل.
افتامد . فرا افتامد. فروافتامد. پسا افتامد. پیشاافتامد. واافتامد. زیرافتامد. . زِبَرافتامد. بازافتامد. ورافتامد. ؛با افزودن گرا وگرایش و گرایی به هر ...
بدبهرِگی امروزه روز از همهء دیگر پدیده ها بیشتر مورد بدبهرگی می باشد ، واز هر گفتار و پندار و کرداری برپایهء هر راست ودرستی و آیینی بیشتر در بدبهرگی ...
فروافتامد گرایی:foluwrealism. که با واپس گرایی ونیز با؛ واپیشگرایی فرق دارد و با واگرایی یکی نیست. من به دنبال آیینی میگردم که همهء گراها وگرایشها ...
یکه خودن. شگفت زده. ( بوالعجبی:شگفتی را به دیگر واژگان برای مهم بودن گزاره به کار بردن ) .
mark timeism:" درجازدنگرایی ":برو به گاوها. برو به گاوها چرا من بروم پس کی برود ( با یک ضربه ناسفت ) این مرد برود. و. . . . . . .
supercrookerway:ابرکچراهه. مانند؛ آب سرد یا آب گرم. در هر صورت کس گوش مالی می خورد. به هر رنگی بپردازد.
ابرکچراهه:سوپر superunstright
" دادِه گِرا ":دادائیسم. ( هر پدیداری یک داده است، بر پایهء هر آیینی که نگریسته شود. )
" اَبَر اُفتامَدی ( ابر راستی ) ":سوپر ریالیسم.
شیشلیک:سیخ بریژ به لری به فارسی آن سیخ برشت:برشتن با سیخ. که برگ آن به لری گِلَه بِریژ گفته می شود. و به فارسی؛ ۱_سیخ برشت. ۲_گله برشت.
بهشت بی تو به مانند سرابی. ودوزخ بویی از قلب کبابی. چنانکه با تو مهر کردگار است. به آیینی که باشد در کتابی. ص شهرام.
رفت فصل زمستان و نکردیم کاری. کاری که بود از بهر یاری، یاری. این فصل که آتش بیار عشق بود. باشد به چهارشنبه سوری اش انگاری. شهرام ص
پُراپُر:لبالب. پُرِپُر:مالامال.
فرا جام. اَبَرجام:سوپرجام.
میبی :نام دختر. می بی. کیبی:نام پسر. کی بی.
مُشکسا. هواسا. نام برای دختران.
" کنار آب ":توالت.
" کَند و کاو ": تجریدالاعتقاد. کَند، کَندن ، کَندِش. کاو، کاویدن از پیچیدگی در آوردن.
" جِردَک ":شورت. مایو.
مانیوود:مانیبود. وود:بود
" شیلات. شیلنگ. شیل ":شیلات
دو چیزِ نانما هستند که کار هر کسی نیستند ؛ ۱_سیاست. ۲_رازوری. سیاست سیا سیا نشان دادن است. رازوری سفید سفید درون بودن است.
ارج گذاری و بها دادن به خود ودیگران یا واژگان دیگران قاف انداختن به دیگران است.
" پیشین . زودتر. گذشته. گذشته ها. پیشتر. جلوتر. جلوترها. ":اسبق. ( اسبق سابق:پیش پیشین. پیشتر پیش. پیشتر پیشین )
" سَبُک شُو ":مینی واش
" روش آموزش ":روش تدریس. روش درس:روش تدریس.
مهریه:مَهر . مه آر. بهترین چیزی را آوردن.
"نَهِل، نَهِل گرایی. ناهَلِیده باور. گرایش به آنچه هَلِیده نشده است":نِهِلِیزم. نیهیلیزم. نیهیلیسم. نیهیلیست.
عشق:"این همانی دل ودیده". اشق ، اشک؛عشق.
دو حرف کاف و گاف هم چنانکه زودتر یکسان نوشته می شدند و به روند سرکش گاف به دست آمد پندار من این است که در گفتش هم یکسان بوده باشند و به روند جدایش ی ...
ازجمله. من جمله:از گذارده. جمله ، گذارده تا دارای نهاد و گذاره باشد.
به گیتی در: به شهر اندر و مانند آن می رساند که سرشت مردم سرشت سرایندگی هم هست و به روند سرود وساده نمودار یافته اند این سبک واژگان جای سرودی و شعری خ ...
بنگر به چهار شنبه سوری اینک. هان نسل جوان وبا چه شوری اینک. آتش که نشان خشم بردیوان است. در خشم شده دیو و چه جوری اینک. ص شهرام.
چهار شنبه سوری درایران باستان و هم پریدن از روی آتش بوده است. وگذراندن سیاووش از روی آتش می رساند که آتش ناب نبوده است زیرا سیاووش را برای بختُم گنا ...
لامردان:mansion. سمت مردها.
کوشک:کوچک . خلوتخانه.
گیشه:open. باز. باجه.
زن و مرد هر دو انسان هستند برای اینکه ؛ ۱_عاشق و معشوق هم. ۲_دلبر و دلدار هم. ۳_مهرورز هم. ۴دوستدار هم میباشند . ۵ هم زبان هم هستند. پس هر دو ان ...
برد وباخت:برد می برد پیش می برد. باخت:بخت، بخت است ، پیش می آید.
انگار نه انگار. انگار بی انگار.
ای مز به تو ما امید وار می باشیم. در ترس و امید رستگار می باشیم. امید رهایی چون به تو می داریم. بابودن خودبه پای کار می باشیم. شهرام ص.
پاس:پاس دادن . پاس کاری.
" تِیک بِی رَت:تَک شُد رَفت ":تیکت.
بیلیت. بِهَلِیت . اجازه. بهلیت برود. پاس برد. روادید:بلیط. بلیت.
"مسافر برگ. سفر برگ. مسافرت برگ":بلیط
" برگهء مسافرتی":بلیط
حجم: هوجم ، هو جِمِش دِ بینم :آهای جنبش ده ببینم پس فارسی است.
بسی هند و بسی شند وبسی یند. ۱_هند:هستند؛ زنده هستند ؛ در این جهان هستند. ۲_بسی شند :می شوند ( راهی می شوند ؛ به جهان دیگر ) . ۳_یند. می آیند ؛ به ...
کار. تلاش. کوشش. پیگیری. درگیر. پای کار. سرکار. پرداختن. پردازی. زرنگ. کاری. پرکار. درکار. پیاپی. گُرّان. هی.
" شناسهء درست. شناسهء راست. شناسهء راستین ":تعریف معقول.
نرد . نردبام. نوردش.
میی دارم چو جان صافی و صوفی می کند عیبش. شاید این گونه صو فیان پیش در آمد صفویان بوده باشند.
می بخورد . مادر بکرد. پدر بکشت .
با یک دل خرم به جهان شادی هست. هر جا که بود شادی آزادی هست. اینک که روند این همانی دار است. دانسته هر آنچه را که توخواهی هست. شهرام ص
آیا امکان دارد هنرمندانی به روند مصر را گرفته اند و فرعونهای مصر نمودار یافته است و آن همه هرم و تندیس و دیگر چیزها را با به کار گیری هنرمندان و هنر ...
"مُدگر. مُدآور. مُد نما . مُدی. مُد. مُدِش. مُدوَر. مُدوَرز. مُدروز. مُدامروز: مُدلینگ.
شیواندن. شیوانیدن:کنسل . در هر چیزی فرهنگی. سیاسی. سرمایه شناسی. فردی . خانوادگی. اجتماعی. تاریخی. خودی . خلقی. خدایی ومانند آن و در هر رشته ای. پند ...
کشور. دیار. میهن. مام میهن. زمین. سرزمین. زادگاه. وطن. سرزمین مادری. دیار. خاک. آب و خاک. خانه. خانه وزندگی. جا. جایگاه. مکان. آشیانه. بوم. بوم و بر. ...
واژگان فارسی چند نمودی هستند برای نمونه ؛ برش به پنداشت ودریافت؛ ۱_برش:قطعه ای از هر گونه شعر. ۲_برش:تقریض و دیباچه برکتابها. ۳_برش:تقریض شعر در دا ...
مبحث مدخل:در آمد ( ها ) مبحث ( اصول ) :پایه ( ها ) و روند. ( درآمد بر پایه های دانستنیها. ) .
دلگشا#نادلگشا. دلگشا#دلتنگا.
خم و چم پذیر. خم پذیر. چم پذیر. خمشی. چمشی. خمشی چمشی. چمشی خمشی. خمی چمی. چمی خمی. چم و خم پذیر. و آنچه آوردیم. و . . . . . . . . .
اینکه سرایندگان کهن در سرود های خود به همه ویا برخی از دانشهای روزگار خود می گراییدند مرزیده بودن و فراگیری آسان و سادهء آن دانشها بوده است. با آنکه ...
آورده اند که در هنگام نبش گور رودکی یافته اند که استخوانهایش شکسته بوده اند که؛ شاید این شکستگی استخوان در گور و بر اثر زمین لرزهء پس از خاک سپاری و ...
سوی . سوغ . سوق. سمت. گوشه وکناری برای کاری همگانی در شهرها. پس سوق فارسی و سوغات یعنی بازاریات آنچه از سوق یا بازار بخرند.
شریف و وضیع: بزرگوار و خوار وار.
خوی رازوران: انیس العارفین.
عشق:اشق، اشک. و اشک ریزی. مهر:مهریه ای باید. دوستی. گرایش. خواهان. شیفته. دلداده. جور. و. . . . .
خوی شیفتگان. خوی دوستداران. خوی مهرورزان:انیس العشاق
" خوی مهر ورزان ":انیس العشاق.
" خوی خواهان و سیاههء روند گان": انیس الطالبین وعده السالکین.
انیس الطالبین و عده السلکین: کنار خواهان وبستهء روندگان.
" آیین آموزندگان ":آداب المتعلمین. آموزندگان:۱_کسانی که آموزش می بینند. ۲_ کسانی که آموزش می دهند. روشهای آموزش:آداب المتعلمین.
دیروز پیشن. دیروز پسین. پسین دیروز. پیسین امروز. پسین پاس :عصر بخیر. پیشین پیش:صبح بخیر.
"تفسیر یاتشریح:":مانند شرح که همان شُر کردِ ویا شُرنمودن و مانند شر شره آوردن باشد. که شُر سبکی از ریخت و پاش است.
شاید پایهء تفسیر در فارسی باشد به دریافت پَسِرَه کا همان پیسر یا پی سر هم باشد.
۱_اما:در لری امانه گفته می شده است که به پنداشت ودریافت آیا می ماند مانند امانت است که به معنی آیا می ماند آیا نزدشان می ماند که به روند روند یافته ...
"دل پسند. دلخواه. گرامی دل. دوست داشتهء دل. دوست داشتنی دل": محبوب القلوب.
" دوست داشتنی فرزانگان ": محبوب الحکما. , نوشتهء ( ابوعبدالله معصومی ) " پدر بنده خدا پاکی" شاگرد پورسینا " دوست داشتنی فرزانگان ویا گرامی فرزانگان. ...
" داده. آمده. دستاورد. نتیجه ":data
" قاف ":مسخره. قاف به زبانش لری ویا فرس ( فارسی ) کهن.
پیش گویی پذیر:قابل پیش گویی
پیشگویی پذیر: قابل پیش بینی.
پیش بینی ناپذیر:غیرقابل پیش بینی.
ظرفیت:گنجایش. ظرفیت:ژرفیت. ظرف:ژرف.
ذهن:دان. دانایی. ذهنم را کور نکنید به لری :مخم را نزنید. دان:زان. زبان.
سیاهی لشکر: سواد اعظم، که به هر انبوهی گفته می شود. در فیلم. در گروه و جمعیت ودر دیگر آورده ها. شلوغی.
مغان :مهان. نیکان. به روند هزاره ها واژگان نیز جابجا می گردند. و در یافت وپنداشت را از نو می خواهند.
معاینه: دیدن. پزشک ببیند: پزشک معاینه کند.
احتمال عقلی:شاید خردی. شاید اندیشی. احتمال آماری:شاید آماری. توانش آماری.
خوشامد. خوش آمد:خیر مقدم. قدمت خیر.
زحل :زهره به لری زَلَه منی زله سوزه :به زهرهء سبز می ماند. ( کهنسالان سبز را آبی و یا کبود هم می گویند. ) پس زحل فارسی است.
تفسیر به رای:خودپژوهانه. خود سرانه. خودپیسرانه.
پَسانه. جان کشی. شیره کشی:عصاره کشی. در لری عصاره را پسانه گویند.
لا تعد ولاتحصی:بیشمار و بی اندازه.
آپایش: مکانیزه.
پایه و ناپایه:معرب و مبنی.
ساختار :ریختار. رُختار.
هوشنگ. هوشنده. هوشندگی:هوش مصنوعی. هوش ساختگی. تاتوان.
نا خدا مَر خدا:لا اله الا الله.
سِبُن. سه بانگ :تریبون.
خاطر:خط آر. در خط.
دِ کِرِّش بی در خطش بود. دکر:در یادش بود؛ذکر.
قلیان:از قل زدن. مانند غل زدن آب کتری است و هر دو فارسی اند.
گاهاً:احیانا.
تکثیر:افزایه.
انقباض:بست. #انبساط=باز. قبض و بسط:بست و باز.
خویشانی:نفسانی. خودانی.
گوینده:متکلم وحده. گویندگان:متکلم مع الغیر.
فرا دل و فرا دیده. فرا دل ودیده. فراسوی دل ودیده. خود فرا. فرا خود.
مجاز :جازده=حقیقت:حاق. پایه . ریشه
ناکجا آباد که از سهروردی است وبه باختر زمین کوچ نمود و به ریخت outopia=out upon , دور است از. در آمد واوتوپی ناماوری جهانی یافت.
گراها و گرایشها. گروههاو گرایشها. گروه و گرایش. گرایش و گرایش. گروهش و گراهش. گراهش و گرا و گرای. گرایی وگروی. گراهیان و گرویان.
انگیزهء انگیزه که خود ریخته ای. انگیزه بگویدم که انگیخته ای. وین را ز ازل تا به ابد پنداریم. انگیخته و انگیزه که آمیخته ای. شهرام ص
تاریخ نگر که خود تمدن سازی است. بنگر تو تمدن را به مردم رازی است. بنگر تو به مردم جاودان باور هست. نیکو نگری هر پایان را آغازی است. شهرام ص
پیشی، پیشاپاییز به لری پیشا پاییز:قاصدک.
مژده به سرایندگان؛ گاهی سرودی را سروده ای وپس از چند سال یا چند دهه واژگان یا بیتهایی از آن را دگرش می دهی تا باب منش گردد.
به کار بپردازند. روی آورند. دست به کار شوند. انجام دهند. درست نمایند. درست کنند. در دست گیرند. پای کار بیایند. به کاپردازی. روی آوری. دست به کاری. ...
آشو زرتشت:ایشان زرتشت ( به جای حضرت زرتشت ) .
هان وهان تهران. ای پایتخت ایران. ای سر فرازی ایران زمین. به تو ارج و مرج ایران زمین روشن است . تو و فرزندانت که باغ نو نو آوری اند. رازی را باش ...
ابزارهء زندگی ببین از کم وبیش. ننگر که تو را چه می رسد از پس وپیش. یزدان تو را بسنده ، بس، از پس وپیش. هرگز ننمایی خویشتن را دل ریش. شهرام ص.
گفتند که ما هی شاعری می دانیم. تا ما ز روند شاعری درمانیم. ما شعر بگوییم دیگران می خوانند این هم زروند شاعری می خوانیم. شهرام ص
هر چند که باشیم و جهان خواهد بود. گویی که نباشیم و جهان نیست نمود. جز آنکه ز پیوند رهایی یابیم. آنجا که زیان نیست دگر باشد سود. شهرام ص
آلاله و آلاله و آلاله شوید. با لاله وبالاله و با لاله شوید. تا آنکه سبوی می نابی گردید. از هر چه مگر ناب بود پاله شوید. شهرام ص
گل را بنگر به کوی مهر روی نهاد. آیینهء دلبری به هر کوی نهاد. در کوی بهار آرمانشهر ببین . بلبل به ترانه رو به هر سوی نهاد. شهرام ص
چا ر است شوی پیایند سینایی. ۱_چار زبان دیباچهء دانایی. ۲_آزمون تا خویش را آ مایی. ۳_روز جوانی است و خود آرایی. ۴_سرمایه تا که خود راشایی. ص شهر ...
این چرخ روند خویش را پیموده است. ور نی ز روند خویشتن بیهوده است. هم با هم وهم بی هم روندی داریم. هر هست روند خویش را می بوده است. شهرام. ص
راه است وروند است و نماد است وبلند است. رمز است و نماد است و نمود است وپسند است. زیر و زبر است نیز تازه است وبلند است . اوج است وفرود است وکمین اس ...
بنگر که زمان چو برق وباد می گذرد. چون گفت و شنود هر چه باد می گذرد. گویند بجاست زندگی بادا باد. با آنکه به راه ورسم باد می گذرد. شهرام ص
هرگز به تباهی وار زمان را نسپر. پروندهء بیهودن با خویش نبر. آیینهء زندگی درنگی دارد. بر باد مکن سرمایه را دود نخر. شهرام ص
آنجا که سیاسیون شماری دارند. در راه و روند زندگی دشوارند. در کشمکش و تکاپوی تاریخند. خود را چه گزینهء بشر پندارند. شهرام ص
در راه و روند زندگی بس دیدم. هم دیدم و هم خواندم و هم بشنیدم. دیدم که شکست آنچه را بوددروغ. پیروزی راستین را ، اینچنین بگزیدم. شهرام ص
گاهی که گرفتار رهایی هستی. گاهی به رهایی ها گرفتارستی. پیوند میان این دو را راهی هست. آسان و یا سخت بیابی دستی. شهرام ص
در گاه جوانی پند خنده است تو را. زیرا دل شاد و سر زنده است تورا. روزی که جوانی ز کفت بربایند. گویی به خدای خود که بنده است تو را. شهرام. ص
گویند پیامبران ظهوری دارند. بر راه شما و ما عبوری دارند. تا ما ز بتان وز گناهان گذریم. با ما ز فرا خرد شعوری دارند. شهرام ص
ماند به بهاری که در آن سنبل نیست. ماندبه چو باغی که در آن گل نیست. ماند به چو گلزار که اش بلبل نیست. ماندبه چه، میخانه که در آن مُل نیست. شهرام ص
یک چند به کار آرمانی بودیم. یک چند به فکر جاودانی بودیم. انگار نه انگار که ماییم مردم. گویی که برای رایگانی بودیم. شهرام ص
هر فرد به آنچه می کند زنده بود. چو نیک و چو بد به کوی آینده بود. تا بد بودش رو به تباهی آرد. ور نیک بود روند پاینده کند. شهرام ص
اینک به ترانه های خود می نازم. راهی به دیار مهرشان می سازم. چون گل به گلزار و به دشت و به دمن. تا آنکه روند نو تری آغازم. شهرام ص
ای کاش که بودم شاعری مانندت. نقاش بگردم نیز و هم دانندت. آن کن به امیدو به تلاش وز کوشش. تا آنکه بیابیم که چون خوانندت. ص شهرام.
پر واز نموده ام بسی از چپ و راست. در چار نمود فراز و زیر و کم و کاست. هر جای خودم مرکز این دایره ام. مر کز نیم و آنچه ببینی ز نگاست. شهرام ص
این نوبت زندگی بسی دیر شود. پیروز نما نگو که دلگیر شود. هر گز چو که جاودان به پایان نرسد. هر چند که تن جوان و یا پیر شود. شهرام ص
باید ز ازل تا به ابد سیر کنیم. وین راه به پای خویش در دیر کنیم. ز آغاز و ز پایان این کتاب بر جاهست. وز این نگرش هم نیت خیر کنیم. شهرام ص
گر امیدی بود بود در دل. مهر یزدانش آشکار کند. دانه با آب باور گردد. چون کسی آرمان به کار کند. شهرام ص
پای پاییز مهر و آبان است. آذر آید زندگی افروز. تا فرستی پیامکی از دور. می رسد آن بهار گل اندوز. می رسد آتش بیار معرکه ها. می رسد آن بهار خود پیر ...
گویند که آب زندگی هست روان. وآن کالبدین جاویدگر داند جان. آن آب همان آب روان می باشد. هر هست از زین آب شود جاویدان. شهرام ص
تا بی خبر از خویشی. با صد غم دل بیشی. ور بی خبر از غیری. در کار کم و بیشی. ص شهرام.
نقاش بکوش نقاشی خوب کنی. بر کاغذ و بر پارچه و چوب کنی. آنگاه به دست باش که برتر گردد. با رنگ و قلم و یا که زرکوب کنی. شهرام ص
گل را بنگر شدست پیغمبر عشق. یک چیز نبود بهتر در محضر عشق. کوته سخن آنکه عشق پیغمبر ماست. در نزد خود و خلق وخدا رهبر عشق. شهرام ص
از دانش و فرزانش و آیین وز راز . هر یک به فرجام به چونان آغاز. بر آنچه که دارند نمایند آواز. تا اینکه کدام فتد چو افشای راز. شهرام ص
آنانکه قلندر ند قلندر گردند. آنانکه دلاورند دلاور گردند. آنانکه پیامبرند پیامبر گردند. مانند پدر و یا چو مادر گردند. ص شهرام.
گل را بنگر چگونه شد دلبر عشق. عشق است به دل که دل شده است سرور عشق. ای سرو به بوستان گرامی هستی. با گل که گشته است خود دفتر عشق. شهرام ص
اندیشهء من دانش و هم توشم باد. نی چون دگری خود بار بر دوشم باد. او می بزند که خود فراموش کند. من می نزنم خودم فراموشم باد. شهرام ص
از دانشوری آرایش خود باید. بافلسفه ات فرزانش خود آید. آیین که دستور روندت باشد. وز راز وری ویرایش خود شاید. شهرام ص
باید همه جا شهرام دانند مرا. باید همه جا شهرام خوانند مرا. از ما چو که نامی و نشانی باشد. باید به قلم شهرام رانند مرا. ص شهرام.
مردم بنگر چگونه آزاد بود. کشور بنگر چگونه آباد بود. از نسل ونیا تلاشها دربایست. تا در دل تو غم نبود شاد بود. شهرام ص
بنگر تو به واژه ها به چون آجیل است. مرد و زن زندگی که گیو وگیل است. آجیل خودت اندر دهانت باید. آجیل اگر هم بودت با ایل است. شهرام ص
گهگاه که ما ترانه ای می خوانیم. وآن را بر خود فسانه ای می دانیم. نسل از پی نسل بسی بخوانند آن را. ما بوده ودر چکامه ای می مانیم. شهرام ص
گویند خدا که هستومند می باشد. هستی جهان کو استومند می باشد. هر چیز نبود نیستومند شناس. اندیشه بسی آبرومند می باشد. ص شهرام
بنگر توجوانی را که بازیت دهد. پیری که پشیمانی ز ماضیت دهد. بنگر که میانگین روندت باشد. اینسان زمانه تاخت وتازیت دهد. شهرام. ص
چون باد به سوی سیستان باید رفت. ور نی به جهان باستان باید رفت. امروز اگر گشایشی می بایست. در کوچه و کوی راستان باید رفت. ص شهرام.
باشی چو جوان جویای نام می باشی. چون پیر شوی گذاشت وام می باشی. زآغاز به پایان روندی دارد. همواره در اندیشهء جام می باشی. ص شهرام
یک روز نمودیم عربی دان هستیم. وز دغدغهء انگلیسی هم رستیم. در آلمانی و در یونانی راهی هست. بر دغدغه و دلهره ها پا بستیم. شهرام ص
بنگر به طبیعت هیچ پهنایش نیست. بر مرگ نگر که هیچ معنایش نیست. بنگر تو به زندگی که جاویدان است. هر چیز بود مگر که رعنایش نیست. ص شهرام.
اینک که زبان توتم وهم تابوی ماست. چون روزبه و ریحان و چون زاخوی ماست. در حوزه ودانشگاه و نزد دگران. چون رازی و افلاطون و لایوتزوی ماست. شهرام ص
به کار وبار من به آرمان خود بنگر . چنانکه به کار وبارت به آرمان خود نگرند. * این بیت را ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ گفته ام. شهرام.
بنگر که دگر زاهد زیبا نشوی. بیهوده پی اطلس و دیبا نشوی. باید که به آرمان خود نیک رسی. باید که روند را فریبا نشوی. ص شهرام
فارابی و آینشتاین نمی جوشیدند. در اندیش وپیوست نمی کوشیدند. ای بس سده ها و یا هزاران سالی. پیرایه به پیرایه که می پوشیدند. ص شهرام
امروز زمان ما زمان دگر است. دیروز چو امروز کدامین خبر است. دیروز به یک ساعت و یک تاریخ بود. امروز و کنون چو ساعت و رهگذر است. شهرام ص
روزی که به دغدغه ات باید بودن. روزی دگرت دلهره ات افزودن. تا اینکه بیفتد آب گوشت یابی . اینک به زیان بودن ویا در سودن. شهرام ص
براهل تلاش به جاودانی بنگر . بر هر چه نگر تو این همانی بنگر. مانند خدا بندهء او کار کند. تا صد به فرای صد که دانی بنگر. شهرام ص
از دانش و فرزانش و آیین وز راز. دانستنی اند به نشیب و به فراز. تنها وبه ناتنها یکی را بگزین. انجام نما کاری و زودی آغاز. شهرام ص
غربالش آب بهر را نتوان کرد. بی سود وزیان سود وزیان نتوان کرد. اندیشه و دانش وشناخت زندگی اند. یک دو بتوان کرد ویا نتوان کرد. شهرام ص
روزی که به بطن مادران مان بودیم. روز دگری چشم به جهان بگشودیم. بنگر که روند برنامه هایی دارد. در هر روشی با جاودانان بودیم. شهرام ص
از ذهنیت عدم پدیدار شویم. یزدان که باشد هم به دیدار شویم. وز بود طبیعت که پردازش گردیم. دیگر تو چه گویی مست وهشیار شویم. شهرام ص
هر گز تو خودت را به دشمن ندهی. هر گز تو بهانه ای به دشمن ندهی. دشمن خود تو یادیگری می باشد. ای مز مرا به دست دشمن ندهی. شهرام. ص
عکاس سرشت من سرودی دارد. بر خود چو بگیردش درودی دارد. پس چامهء من درنگ را می یابد. هر پیشه برای خود ورودی دارد. شهرام ص
خیام درنگ دیدها رابگزید. عکاس شکار لحظه ها را می دید. هر کس که نمودند از این گفت و شنید. شهرام همین روند را بپسندید. شهرام ص
انگیزه نباشد به تباهی گروی. انگیخته باشد نه به واهی گروی. جاوید بود یزدانگرایی باشد. بنگر نه به بی راهه به راهی گروی. شهرام ص
آن یک به تن وروان چو افلوطین است. دیگر بنگر چو لایوتزوی چین است. وآن یک چو بودای تکیده است ببین. هر یک به روای خود چو آن یا این است. شهرام ص
از افلاطون و دیوژن و افلوطین. وز نیچه و لایبنیتس و ویتگنشتین. با اسپینوزا و آنکه دانش را بود. بنگر تو فراز هاو فرودها را بین. شهرام ص
انگیزه شما را زندگانی آرد. آن هم به روند جاودانی آرد. انگیخته روان خرد وجان باشد. هر نیک که باشد رایگانی آرد. ص شهرام.
یک روز به اندیشهء انگیزه شدم. زآغاز به انجام و به یک ریزه شدم. دیدم که انگیزه خودم می باشم. با خلق و خدا به مشک آمیزه شدم. شهرام ص
سرمایه شناسی چیست ابزارت باد. فرهنگ نگر که ارزش کارت باد. وآنگه به سیاست کار گردانی کن. تا آنکه روا روند بسیارت باد. شهرام ص
روزی که تو را آن دگری دوست گرفت. آن را که به چون جان و دل اوست گرفت. گویند فرای دوست نباشد هرگز. زین روی گزینه ای که نیکوست گرفت. شهرام ص.
بنگر که پیایند پور سینایند. در دانسته ها یگانه ها اینهایند. در باغ بهشت با یار خود می باشند. زیرا که تراز کار را می شایند. شهرام. ص
باید که خدای خویش را بنده شوی. بگذشته و در حال و به آینده شوی خود نیز فرو گذار نیک وبد را بنگر. جاوید چنین است و تو پاینده شوی. شهرام. ص.
بنگر که به ارزش خودت پیمایی. درچشم بود ویا به اندیشایی. ای مز تو به ما دانش واندیشه فزا. تا آنکه به سنجش بشود کالایی. ص. شهرام.
گویند ترانه آن بود یا این است. هر یک ز ترانه ها یکی آیین است. تاریخ و جهان ویا به جاویدان است. یا آنکه می و گل است و یافرزین است. شهرام ص
بنگر که تو را به نزد من مرگی نیست. جز بهرهء جاودانگی برگی نیست. از آرمانشهر تا به ایرانشهرت. نیکو بنگر بهتر ازاین ارگی نیست. شهرام.
بنگر تو به سال سیصد وشصت وپنج روز. همواره به روزگار باشی پیروز. هر چیز در این بازهء یکساله بود. دیروز و پریروز و فردا وامروز. شهرام.
بنگر چو به راه جاودانی هستیم. هستیم به مهر ایزدانی هستیم. گاهی چو کلافه ایم وگه آسوده. در بیش و به کم که سرورانی هستیم. شهرام. ص
راهی است که جاودان می نامندش. زآغاز به جاودان می خوانندش. در راه که هستی به امید می باشی. هر راه به ساختار می دانندش. شهرام. ص
یک کار بکن تا که به ارزد به دو کار. با دانش و اندیشه و سنجش می دار. بنگر به کسی کاری کند در پهلو. کاری که فراتر است ویادش بسیار. شهرام.
آنانکه تنهایند وناتنهایند. یا هم به جدایش و همایشهایند. آنجا که روند جاودان را دارند. دانی به درستی همه را بنمایند. شهرام.
با نام و پناه و هم امید از یزدان. آغاز نما دانشوری را چون جان. در دانش و فرزانش و آیین وز راز. وین رشتهء بیشمار و هم بی پایان. شهرام. ص
این است روند زندگانی این است. آیین و روای جاودانی این است. باید به روند خویشتن بودن بود. هر چیز برای ایزدانی این است. شهرام. ص
ای یار بباید که شوی اندر کار. بسیار نمودی و نکردی بسیار. اینک به شتاب دیگری می بایست. بسیار و فرای آنچه باید بسیار. شهرام.
فناوریت ابزار کارت باشد. هر داشته ای تا استوارت باشد. بیهوده، نادر خور ، چرند، دورت باد. آیین خداگون سازگارت باشد. شهرام.
بنگر به بزرگان که تلاشی کردند. هر گز تو نگو تا یاد باشی کردند. هر کار بود هزار کارش باشد. چونان بنایی را که کاشی کردند. شهرام.
در دیده ودر دل به خودت مرزیدی. در علم ازل تا به ابد پیچیدی. باید به فرای این همه روی کنی. چون است به باز دارنده آویزیدی . شهرام. ص.
ای بخت بیا و تو مرا یاری کن. ای وقت بیا برای من کاری کن. وی سخت نگر مرا وآسان می گیر. ای رخت به بند وبست خود آری کن. شهرام. ص
یک پرسه بود مرا هنوز مرا نگشودست. تا بوده زن ومرد وهست و بودست. بگشوده ونگشوده بماند جاوید. یا آنکه گشوده گشت وپایان بودست. شهرام.
بنگر به فرآغاز چه دانش داری. هم نیز فراباد چو فرزان کاری. فرغاز چو فراباد بباید دانست. آن هم که به دانش بود هشیاری. شهرام. ص. فرغاز:فراآغاز. ف ...
هر دید فرای دید دیگر باشد. تا آنکه فرای عید دیگر باشد. پس دید فرا دید بباید آورد تاآنکه فرای چید دیگر باشد. شهرام. ص
گر می بخوری که کار پاکانت نیست. اندیشهء می زاین و یا آنت نیست. تا می بزنی کنار خوبانت هست. جز مست شدن در دل ودر جانت نیست. شهرام. ص
گفتا دو زبانه است چرا دیوانت. هر چند به یک قلم همه این و آنت. گوییم که یک رو بنگر چامهء من. سوگند تو را به دینت و ایمانت. شهرام. ص
برخی بنگر تو که به روز می باشند. برخی به فرا روز به روز می باشند. برخی که به ارزشند بی چون وچرا. پیروز از این شبانه روز می باشند. شهرام . ص
مردم بنگر فراشناخت می باشند . دانستهء خود به برد و باخت می باشند. این است شناسهء ز مردم اینک. آنک بنگر به تاز و و تاخت می باشند. شهرام. ص
تا خواستهءتو خواسته می باشد. ناخواسته ات نا خواسته می باشد. اینک به روند زندگی هست درست. بی خواسته هم بی خواسته می باشد. شهرام. ص.
دهرانی و عقلانی و وحیانی بین. خود را تو دراین روند زندانی بین. گر خانه و خانواده گردیم اینک. پایانه و آغازهء یزدانی بین. شهرام. ص.
امروز مرا دسترس دیروز است. واندیشهء اینسان جهان افروز است. اندیشهء دیروز و پریروز بوند. دانسته که مردمی چنین پیروزاست. شهرام. ص
ماییم و فرای پیشوایان هستیم. بنگر به فرا پیامبران دل بستیم. هر چیز بجای خود در ست می باشد. ماییم و فرای این وآن تا رستیم. شهرام. ص
باید که زهر چه شد پدافنده کنیم. نی آنکه ندانسته سر افکنده کنیم. گوییم که نیکان چنین می بودند. تا خویش بدین روندها زنده کنیم. شهرام. ص
نیکو بنگر پیکره است سایهء تو. بنگر تو نکو گوهره است مایهء تو. تا پیکره و گوهره ات می بایست. بنگر به کجا یست و کجا پایهء تو. شهرام. ص
باید که بپیمود روزکی جامی چند. هرگز نخوری غصهء از خامی چند. پیمود که راز جاودان می باشد. آن هم زبرای یک دل آرامی چند. شهرام. ص
خواهی تو اگر دارندهء کام شوی. باید که بکوشی و فرا نام شوی. آنجا که فر ازل فرا ابد می باشی. با خویش و خدا و خلق با وام شوی. شهرام. ص
در نزد خود و خلق و در نزد خدا . پاداش بود برای هر کار شما. گر بد بود آن پادش بد می باشد. ور نیک بود هند گرامی آنها. شهرام. ص.
سایه بار . سایه مند. سایه دار. سایه ای:ذوظل
بنگر به کسی که از حق او زنده بود. هم خلق خدا ازوست پاینده بود. این کس بنگر بندهء یزدان باشد. می دان که خدا را این چنین بنده بود. شهرام.
بگذشت زمانی که چنان بود وچنین. بنگر به زمانی که نه آن است و نه این. اینک به فرا زمانه باید نگریست. این است ترانه ای فرا سوی زمین. شهرام.
تاریخ کند افشا همه از دم ودیر. خورشید نماید همه را از بم وزیر. بنگر به روند هستی نمایان گردد. وین باخت ندارد به کسی از خط وشیر. شهرام.
از بس به تباهی زده اند پسخ شدند. وز نسخهء مردمی خود نسخ شدند. از خلق و خود و خدا بریدند همین. وز پست وپلشت نگر چنین رسخ شدند. شهرام. صمد
من چار وهزار ترانه ای ساخته ام. وین هم به روند آزمون آخته ام. بنگر که به آزمون من چون هستند. هر یک بروند خویش پرداخته ام. شهرام.
با سرعت برق و باد زمان می گذرد. بنگر که چسان است و چسان می گذرد. بنشسته و در خواب و یا اندر کار. آهسته و پیوسته روان می گذرد. صمد. شهرام.
هر روز بنگر که هیچ تکراری نیست. هر روز به روز دیگری آری نیست. بنگر به روند جاودان می باشیم. هوشیار که باشد و که هوشیاری نیست. ص. شهرام.
ای عقل چرا به ریش من می خندی. وی ریش اگر من نبوم تا چندی. وی من اگر تو نبوی من نبوم. گهگاه چو آینه چه خوش، لبخندی. شهرام. ص.
سافو ، سابو، ساف آب ، سافاساف آب، صاف هم بکار می رود. مانند؛ابریق:آب ریخت، آنچه آب در آن می ریزند.
بنشینم و یک چای دگر نوش کنم. بگذشته و آینده فراموش کنم. باید که به آیین خرد ره پیمود. آیین فرا خرد بخود هوش کنم. شهرام. ص
شاعر به تکاپو وتلاش می باشد. در بیم وامید و به بلاش می باشد. دیوانش که رنگ و بوی زیگار شماست. دانسته چه باش و چه نباش می باشد. شهرام. ص
پاداش بشر گاه ز وجدان دارد. یا آنکه ز قانون آنچه هست آن دارد. آغاز و به انجام بشر دیری وزود. دانسته که هم پاداش یزدان دارد. شهرام. ص.
گویند که ایستار شما چیست بگوی. یا اینکه به ایستار شما کیست بگوی. اینک که به ایستاهای دیگر هستیم. دیگر که به ایستار شما نیست بگوی. شهرام. ص.
گیرم که فلک بر سرت آسایه فکند. هم نیز بشر در برت آرایه فکند. هم نیز خدا در نگرت پا یه فکند. خود را بنگر ز چیست آلایه فکند. شهرام . ص
تا گوهرهء نمود هستی جان است. تا جان در این گوهره ها پنهان است. آن کیست که از خود کند این گوهره را آنند که دل ربودن از اینان است. شهرام.
ای وقت بیا و خویش را میگستر. وی بخت بیا وزندگی گیر از سر. تاریخ بیا و داستانی می گوی. وی گستره ها خویش نمایید دیگر. شهرام.
آنانکه به آیین خدا می باشند. از آنچه مگر خدا جدا می باشند . بسته نبوند و هم رها می باشند. دل سوز به بنده و شما می باشند. شهرام.
آنانکه به آیین هنر می نگرند. تا شهر وند ایرانشهر هست روند. . پیرامن زندگی روندی دارند. هر فصل به آیین دگر می گروند. شهرام.
آیین جوانمردی روند است بدان. آیین جوانمردی پسند است بخوان. اینک که فراجوانمردی در کار است. آیین چنین را نه گزند است ستان. شهرام.
دیدیم کسی که شادکاری می کرد. یا آن دگری گیاه خواری می کرد. آنی که به امثال و حکم می پرداخت. دیگر که به فرزانش نگاری می کرد. شهرام. ص.
بنگر که چسان به کار خود می باشم. اینگونه به کار وبار خود می باشم. سیگار به دستم و قلم در انگشت. زین روی چه یادگار خود می باشم. شهرام. ص.
بنگر به نوشته ای که در دست شماست. باشد به فرای آنچه در رست شماست. آرایش نیکویی و هم خست شماست. هم نیست نماید و هرآن هست شماست. شهرام. ص.
تا آبی چرخ دود سیگار من است. خورشید جرقه ای از این کار من است. از هسته واز فلک که اندر کارند. در آینه ای بوند که انگار من است. شهرام. ص.
بنگر که چگونه ما عدم پبماییم. راهی که رونده از میانش ماییم. باید به فرا کالبدش راه بریم. در کالبد عدم بسی بنماییم. شهرام. ص
ما خویش برابر به هر کس نکنیم. هرگز که برابرش به هر خس نکنیم. بنگر که برابرند خاشاک وخسان . بیمزه و با مزه و یا گس نکنیم. شهرام. ص۱/۱/۱۴۰۳*
گویند که این جهان روندی باشد. این گفت درست بی گزندی باشد. این جا که نباشیم در آنجا هستیم. هر چیز چرند ر ا پرندی باشد. شهرام .
بنگر تو به شهنامه بدان والایی. بنگر تو به نوروزنامه در هر جایی. بنگر تو به دانشنامهء سینایی. تا در ّ در ی فارسی آرایی. شهرام . ص
آنانکه سخنگوی زبان می باشند. دانند سخنگوی کسان می باشند . وآنانکه از این اش یکی نگزینند. گویند نه اینند و نه آن می باشند. شهرام. ص.
بنگر به زمان که در گذر می باشد. بنگر به زمین که در نگر می باشد. بنگر به جهان که در خبر می باشد. و آنگاه بشر که پر هنر می باشد. ص شهرام.
ای عشق بیا و حال ما نیز بپرس. وی عشق فراموش مکن تیز بپرس. ای عشق شتاب کن زمان می گذرد. وای عشق به هر کجا و هر چیز بپرس. شهرام. ص.
ای دوست بیا و راه یزدان را رو. وز راه و روند اهرمن بیرون شو. یزدان به جاودان تو را می خواهد. آهسته و پیوسته و بنشسته و دو. شهرام. ص.
آن شاعره ای که نام او پروین است. خورشید نمون اشعار او زرین است. اندر همه تاریخ به مانندش نیست. چونانکه سرایشش چنین شیرین است. شهرام . ص
گر خاطر اهل فضل رنجیدستی. احوال جهان جمله پسندیدستی. ور داد به کارها نباشد در چرخ. چون کار جهان به داد سنجیدستی. شهرام. ص
آن کو که به شعر وشاعری روی کند. زیگار به کار شاعری خوی کند. نی آنکه هنر چو کار خود کم گیرد. و آنگاه بخواهد شعر رهپوی کند. شهرام. ص
تا چای بنوشم می و معشوق مراست. آب و غزل و بهشت مسبوق مراست. با این همه چیزی چو کتاب نیست مرا. آنجا که کتاب است که پا توق مراست. شهرام. ص
در گیتی خاک بجز شگفتی کم بین. وز چشم خرد نگر ورا هر دم بین. بگذشته و آینده و اکنون بنگر . دانسته از آن زلف خم اندر خم بین. شهرام. ص.
خاکی که تنش خوانی و تن پوش روان. جانی که روان است و فراسوی جهان. گاهی که روان به جاودان روی آرد. پیراهن دیگر خواهد و افکند آن. شهرام.
آن است بشر که راستین می باشد. برتر ز نمای آن و این می باشد. وز آنچه روند زندگانی گویند. پاسخ گر هستی آفرین می باشد. شهرام. ص
با طعن کسی زیاد و یاکم نشود. با لعن کسی به زیر ویا بم نشود. با طنز کسی ز جایگاهش نفتد. بی جام کسی فراتر از جم نشود. شهرام.
ای کاش که خیام آید و پیشم باد. فردوسی پر حماسه هم کیشم باد. آید چو همر به نزد من می گویم. بابا تو کجایی این دگر خویشم باد. شهرام. ص
یاران شنوید راستی از من سخنی. باور چو نمایید گر از همچو منی. همواره به دانشوری و دانش راست. اندازه به دانش است با مرد و زنی. ص . شهرام.
میخانه کجاست که منش بوی کنم. با جان و به دل خاک ورا پوی کنم. بر در گه میخانه چو جان بسپارم. خواهم که ز جان و تنم اسبوی کنم. شهرام. ص
از این همه ابزار به روز در افزون. هر چند زنند تو را شبیخون بی چون. گر خاک سیه بوی ویا خود زر سرخ . از این دو دوباره آورندت بیرون. شهرام.
ای مهر به مردمی نمادم می باش. وای عشق به بودنم تو بادم می باش. وای عقل تو نیز اوستادم می باش. ای چامهء من اوج چکادم می باش. ص . شهرام
از خون جگر کجا گریز است مرا. وز دیده چو اشک پیاله ریز است مرا. تا آنکه به آرمان خود رسم ای یاران. کس نیست بپرسد این چه چیز است مرا. ص . شهرام.
" صدر شهید ":شهید بزرگوار. گواه بزرگوار.
" کارگرا ":عمل گرا. " کارگرایانه ":عمل گرایانه.
فُرصت:فِرست به لری.
کمی آب در چشمه یا چاه ویا هر جای دیگر را زِق و ( زقو= زق آب ) گویند پس ساغر کمی ویا جرعه ای آب است. چه آب شیرین وچه آب تلخ. ونیز ساقی همین روند را د ...
عشق آمد و خانهء دلت دیگر شد*از غیر تکید. غم آمد و خانهء دلت آذر شد*معشوق رسید. عاشق همه در تاب و تب روی نگار*آمد یار. دل آینه دار رخ دلبربر شد*جاو ...
یاران نگر کنید به یاران سر نوشت. اندوه نا خورید به باران سر نوشت نوشت. ساز جهان به آهنگ نیکو به جا شود. نیکو نگر کنید به نیستان سر نوشت . تا گل ز ...
آیین این جهان و روند روای او سیمرغ کجا تا کیمیا گر خدای او. استاد و آموزگار سخن دان دامغان. تا بهرهء سرایندگی است برای او. آنک بهار را بنگر نیز چ ...
بردفتر گل بزن تو لبخند. ای دختر گل بزن تو لبخند. تا دفتر گل پر از غزل شد . بلبل که رسد بزن تو لبخند. دشت ودمنش پر است لاله. آلاله نمون بزن تو لب ...
ای مهر فزای مهربانم. وی چهر گشای شادمانم. پیغام گذار از ره دور . پیغامک توست نقش جانم. در دل به کوی تو که هستم. گامی به فرای آن نتانم. تا زنگ ز ...
اگر چه ره شب و روز ماهرانه زدیم. بهر بهانه نهادیم یک بهانه زدیم. ببین که ریش ما در این آسیا سپید شد. کجا به دانش زی به هرزه چانه زدیم. به تیرهء سی ...
دانشوران دانشوری آغاز دارید. هر راه جز دانشوری زان باز دارید. اندیشه و دانشوری سنجشگری راست. راه و روند این روش را ساز دارید. خواهید تا رهروی راه ...
یاران منا آدم شدن دیری نیست. با بیسار وبا بهمان در گیری نیست. باید که روند خویش را راه روی. وین راه وروند جوانی و پیری نیست. زآغاز بباید تا به پا ...
فرزانهء فرزانهء فرزانهء خویشم. دیوانهء دیوانهء دیوانهء خویشم. گفتم که سرودی بفرستم زبر خود. پندانهء پندانهء پندانهء خویشم. گفتم که پرستم بت و بتخ ...
دخو: در زبانش لری به کسی که دارای گوسفنداست در برابر چوپان دوخا گفته می شود. شاید به دریافت و پنداشت ( خواهندهء دویدن باشد. ) مانند پادو.
" دَرِه "دَرِش":مدخل.
مرا از چام خود رازی بود افسانه افسانه. تو را از جام خود رمزی بود رندانه رندانه. مرا از خود چه می پرسی که من افسون جانانم. تو را از خود چه می خواهم ...
یاد مرا یاد مرا یاد مرا یاد کن. اشک مرا اشک مرا اشک مرا شاد کن. دل که به دست تو بود جای بسی مهر است. وین دل من وین دل من وین دل من راد کن. گفتی که ...
نشان زندگانی چیست ای یار . جوانی و جوانمردی است می دار. اگر روزی جوانی باز آید . بیارد بت پرستی را به بازار. گرامی کیست در هر جا که هستی. نباشد ...
در چهار چوب خرد اندیشه کن. نی به دکان و فرای گیشه کن. تا که انسانی به دانش می گرای. جستجویش چون رگ و چون ریشه کن. وین روند روزگار تا بنگری. گاه ...
بنشینم و اینک یک غزل ساز کنم. و آن را به نگاه تو من آغاز کنم. سازی که باشدش به رنگ تو بود. گویی که یکی موسیقی جاز کنم. آهنگ چنان بود که می خواهی ...
" راهدار ":رادارradar
بادست تهی چگونه زر افشانیم. چون بی سر وپا چگونه سر افشانیم. چون باد به دست دام تا میباشد. بی بار و زبرگ چگونه زر افشانیم. باید که به گنج خویش دست ...
روز چون از سخن عشق کبابش کردم. شب که آمد زسرودیش بخوابش کردم. مه و خورشید به دیدار رخش می آمد. اختر اوج هما بود ورکابش کردم. می پرستیم و ز چشم سی ...
دی شب پیشین که حرف از مرد واز نامرد رفت. نیز ازهم روی سرخ و یا که روی زرد رفت. تا نسیم روز به بیداری سخن از یار بود. نیز هم از مهرورزی شد که همچون ...
آن پری چهره که دی راز ونیازم می گفت. از من دل شده بنگر دلنوازم می گفت. مهرورزی بنمود وناز فرمود و بگفت. تا ز پیوند به جاوید ترازم می گفت. کور دل ...
هر چند به جاودانگی سر خوشیم و مست. کز جاودان ساخته ایم و بویم هست. یک چند در پی آرمان می شویم روان. یک چند به پیروزیمان که هم نیست و هست. با یکدگر ...
گاه آن است که آیین اهورا نگری. برتر از آنچه نهان باشد وپیدا نگری. باغ زرتشت جهان پر گل و پر لاله ببین. روشنای دل وجان را زین زوایا نگری. مهر را آ ...
هر چه باشم و هر کجا باشم بی نبود تو داد می کنم. همه پار ه های بود ونبود پر از آن همه یاد می کنم. فرزانش همه آفرینش است همه بنگر همه بینش است. به ر ...
گواهکده:مشهد.
غزل برد من را به سوی عدم. . عدم راچشیدم بدیدم قدم. شدم بودن خویشتن را گواه. فرای همه هست پرچم زدم. چو لبخند زد یار دلجوی من. شده در سخن هردو پهل ...
بنگر به کسی که دیگری را رام می کند. یا باهمند و کار دلارام می کند. آن دو زهم دوربدند نزدیک گشته اند. اینک به دل چون می وچون جام می کند. دوری دو ر ...
درود بر آزادی و آیینش. درود بر مرام و قوانینش. درود بر آزادی خجسته آزادی. درود برسرزمین حماسینش. درود برآزادی خجسته آزادی. درود بر اندیشه و آیین ...
نگر تا که کجایی یا که چندی. اگر یابی به اندرزی و پندی. روند روزگاران مردمانند. کم و بیشش نخواهی یا روندی. به زاد و مُرد مردم نیک بنگر. نگیرش هم ...
به راه آدمی شد ای بسا کار. تلاش و زندگی وشور در کار. اگر خامه نماید کار و دانش. نباشد دانش و نی هرگزش کار. به هر فردی توانی رشته ای بست. کنون آه ...
ای که خواهی به زیگار تو خوش دل باشی. مرج آن است کنار گل خوش گل باشی. بی شکیبند بهاران همه مرغان چمن. باشد افسوس اگر باشی و خوردل باشی. فصل مهمانی ...
به نگاه عشق بنگر نگرش از بود وهستم. زهمای مهر برتر ننهد بازی به دستم. من از آن کبوتران که شدست عشق آشیانم. به پرم به کار ناید به پرش شاهین شستم. ...
ای یار مرا بنگر و از خود دگری بین. وز چشم خرد بنگر و از خود مگری بین. چون موج زخود رفته به ساحل بخروشم. چون یم که به دریا بفشاند گهری بین. چون نا ...
دوستانند و برای دوستان می سوزند. در نیایش به خدایند به شب یا روزند. راستی را که نخست جملهء نابی آرند. دوستان امروزه روزی دشمنی آموزند. کس ندانست ...
رفتی و عهد شکستی و نشد آوازی. راستی کج کله ها تا نقش خود می بازی. راستی در عهد وپیمان کجا بود وفا. تا که در نقش تو دیدیم شگفتی رازی. سر به سر دان ...
کجا گیتی بود از بهر سوری. ازل را تا ابد باید سروری. به روز رویدادم هر چه خواهید. که این گیتی نمی ارزد به گوری. به نزد باند راند و خواند بازی. چ ...
در کوچه باغ نیستی گشتم روانه. تا بهر مهر و دوستی یابم نشانه. دور از هیا هوی جهان و این زمانه. آرام یابم زندگی آنجاست خانه. آبی بر آرم از پس تن جا ...
ساقی ره عیش و طرب خوب می زنی. گفتی سلام و بر سر من چوب میزنی. مارا نخست بر عشق رخت کرده پای بند. بر دست وپایِ بستهء میخکوب می زنی. روزی نوازش تو ...
آنان که راه عشق به یاران نموده اند. با جاودان عاشق ودلدار بوده اند. با سر خوشان وادی عیش و طرب بگوی. اینان لباس اطلس و دیبا گشوده اند. هوراگنان ب ...
۱_پرستشگاه خورشید. ۲_معبد خورشید.
اکوان :اخوان. اکوان دیو :برادران دیو. پس فارسی می باشند.
رام بردن:تسلیم. رامبرد:تسلیم شد. رام شدن. رام نمودن. رام کردن.
تراز؛ دو یا چند تراز دارد.
هر کس در زندگی به نیت خود به کار وبار زندگی می پردازد پس؛ ۱_اگر کار وبارش با نیت نیک باشد دست با شاهد مقصود در آغوشش باد. ۲_اگر بد نیت باشد یک زرشک ...
به بوی گل شبدر به روی گل شبدر. رود کودک زیبا به کوی گل شبدر. نگر تا چه که زیبا وز این رنگ چه غوغا. نگر آنکه ببینی ز روی گل شبدر. چو خواهی بگردی ب ...
در جاودان هر کو نشیند به سور عشق. بر دیگرش مخوان چو بگرفت شور عشق. فرزانگان که یگانه به کوی آفرینشند. دلخوش بوند وسر خوش اندر شعور عشق. غمخوار کو ...
گفتم که دور و زمانت مر آشکار نیست. گفتا درست دماغ ودلم به کار نیست. گفتم که چیست بر داشت تو از شبانه روز. گفتا بجز وصال مرا کار وبار نیست. گفتم ک ...
روز پیروزی ایران شادباد. شاد باد آن روزگاران شاد باد. کام بهمن گشت شیرین جاودان. بانگ آزادی و انسان شاد باد. لاله ها اندر خیابان ها و کوی. کشت گ ...
گاه می باشد که مردم شاد و خندان می شود. گاه دیگر همچنان خندان و شادان می شود. گفته ای دارم که هر کس خواند پر جان می شود. هر کسی اندر هوای جان و جا ...
" دوشاخ خور. دوشاخه خور. دوشاخور. دوشاخور . دو شاخه خوار. دوشاخ خوار. ":پریز؛ خور و خوار =برای همه.
از آزمون بهانهء در دست بنگرید. بسپرده پاسبان به کسی مست بنگرید. یا مست را به پاسبان چون سپرده اند. یا می چرا به بی سر و بی دست بنگرید. آنانکه جان ...
یاران من ار فناء فی الله بخواهید. فتوای من آن است اگر آن راه بخواهید. باید که ریا کار شوید بی کم و بی کاست. سر منزل آن یار اگر جاه بخواهید. عمریس ...
اینک غزل که چهره را آشنا کند بسی. آهوی ناب که نافه اندر هوا کند بسی. خورشید بین که آینه را پاک می کند. همچون هوا که اختران جابجا کند بسی. اینک زم ...
هر شب به یاد تو دلم سر باز می کند. وز نام او به سوی تو آغاز می کند. بنگر ترانه ای که به نام تو می زند. برتربود زهر چه دگر ساز می کند. آواز دل به ر ...
کنون گاه آن است به صحرا روم. ره دشت گیرم به بالا روم. به کوه ودر ودشت ودریا زنم. به بوم و بر و بام و هر جا روم. ره مرغزار همچو گلزار نیز. به باغ ...
ز آزادی نگو آزاد بنشین. ریاکاری گزین دلشاد بنشین. چو مست لاابالی باش یارا. روند مستی و اوتاد بگزین. اگر خواهی جهان بر کام باشد. روندش را چو حزب ...
گر چه این گفتم هنوزش زود باد. راستی را راستی در پود باد. سنگدل گشتم ز کار روز گار. ورنه می باید ز اشکم رود باد. جانم از تلخی چو کام مرگ شد. آن ه ...
دی به گاه سحرم یاد گلستان آمد. قصهء سرو و گل و سوسن و و ریحان آمد. باغبان تا که فراق گل و بلبل دانست. یادش از خرمی فصل بهاران آمد. ناله دیگر نتوا ...
شهرام. شهرام. ص. صمد شهرام.
*شیطان را دینهای ابراهیمی شناسه نموده اند و نفرینی و لعنتی است بر پایهء خود ادیان ابیایی، بااین همه خود شیطان مردم را سر کار می گذارد لعن و نفرینش کن ...
" دانسته ":تعبیه ( برای شعر ) . زین تعبیه:دانسته. می دان. پندار. انگار.
خون خدا: ثارالله.
بستمانی. بستمان:تامین.
برخی خوار ( ی ) :رانت خوار ( ی )
خود رایی:باند بازی.
خودیگرایی:پارتی بازی.
تشنه ام من تشنه ام بر آرزو. شوق دارم ذوق هم بر آرزو. کو به کو گردیده ام در کوی عشق. عاشقم در کوی او بر آرزو. آرزو بینم که بینم جان خود. هست امید ...
آمد به فرودین بهارانم. گل می دمد به باغ و بستان. مجنون کند هوای مجنونم. شیدا کند صدای دستانم. پرتو دهد به ماه خورشیدم. از خود برد شورش دشتانم. ...
بهاری عید ونوروزی گلی سیراب را مانی. به کویت عاشقم تاگوهری پر آب را مانی . نسیمی باد نوروزی صبایی گلشن افروزی. به خوبی در گمانم پاره ای مهتاب رام ...
نه فلک را نه کمال در یار . به همه هستی به از هر چیز یار. گنج اقلیم کم از خاک سیه. کهکشان را نی بهایی بی یار. آسمان را منزلت مانده به راه. چون نم ...
شهرام نوروز خوش آمد ودیدی. با پیش کشی گلی و خلعتی عیدی. یک هدیهء زیبا پر از نقشهء گل دار. پیچک به تن صنوبری پیچیدی. زین غنچه به آن غنچه وزان شاخ ...
ابرنیساری بر آمد بر فراز کوهسار. تا بشوید پیکرش کوه وزمین وکشتزار. می فزاید بر دل هرچشمه ای ذوقی دگر. تا رساند آب جاری بر گیاه و بر چنار. دشت را چ ...
خورشید زند پرچم و راه دگری . بر طرهء شب نشسته ماه دگری. از تیر و زبهمن و زآذر بگذر . فریاد کند زمین و آه دگری. تا غنچه ز تن پوش نماید خود را. بل ...
بیا جانا بیا ای ماه آفاق. بیا بر ما ببخشا پاله ای شاق. گلی دارم چه جویم آشنایی. که نرگس وار شیدا گردم وساق. دماغ ودل از او پرورده دارم. برایش من ...
آمد سپه نوروز و بگرفت زمین. بشتاب به جلوی میر نوروز آیین. آورده صبا از رخ گل نامهء بلبل. بگشوده هزاران به سر از گل رخ ز رّین. صد چشمه خروشان بنور ...
چو خونین دلم از اهورا لقایی. به کوی حریفان توساقی کجایی. چو خورشید تابان وماه شبی خود. توسرو روان جان من آشنایی. زمجنون گذشتم زدم بیستون را . زلی ...
چه بسا عهد بگردم سرّ خود را که بپوشم. نبود تاب وتوانم به چنین رای بکوشم. چو بخواهم که به خلوت که پناهی بگزینم. به کمینم بگذارند و کمان دار به دوشم. ...
اگر که یار نجویم به راه یار چو پویم. بتی چو خود بتراشم بتی عیار بجویم. چنانکه دیده نبیند چنانکه عقل نیابد. به چنگ و ناخن ودندان روان خویش پژویم. ...
بر آن شوم که رویش با چشم جان نگارم. چشمان خاک سا را بامشک جان به بارم. نیکو ترین غزل را با نام او به گویم. غمگین ترین ترانه با یاد خود گذارم. تاز ...
خورشید فشاند زر بر پردگی خانه. تا آنکه بیفزاید آری که زند چانه. سیمای سحر روشن گردد چو رخ جانان. دشت و چمن وکویش گویی شده گلخانه. آیینهء گیتی بر ...
گرامی نازنین دلبر چه آزادم ز بست تو. نه از دوش و پریر وپار بلی هم از الست تو. ز مهر پاک یزدانی که دارد نقش ایرانی. به دل دارم گمانی کان بود از جام ...
کیست یاران آشنایان تا دماغم گل کند. بشکفد روشن شود بر جان و کامم مل کند. گاه سرمستم کند تاگل در اندازم به پاش. گاه سنبل کارد و یک را به صد سنبل کن ...
بر خود ببند ناز و دلال و شکنج را. تاباخود آوری همه عشق به خنج را. زی بر تو شاد عشق اگر که باشدت. زینسان نگر تو یک صد و پنجاه و پنج را. شا تا که بش ...
تو بفرما چو نباشم به سر انجام نگار. به سرانجام نباشد به چو الهام نگار. به که گفتی که از او نام ونشانی نبود. تو که دانی که مرانیست مر دام نگار. زچ ...
می سرایم عشق را در پرده های زیر وبم. می نوازم جان خود با چامه هااز سیل غم. با دو بیتی یا غزل یا قالبی به زان که نیست. گر چه نو پرداز را بینم چو خو ...
گفته ای گر گفتمت مندیش باز . سر مپیچان غمزه کن آغاز ناز. چو سپیده راز می گو باصبا. تا بخواند از رخ گل مر غ باز. بلبلان در کار چامی ساختن. خوش به ...
اینک بهار خرم و رفتن به کوی گل. گلگشت با طراوت و در جست وجوی گل. طاووس بین زنقشهء گیتی زند گمان. خطی سپیده زد چو آهو زکوی گل. تا فرّ ایزدی آید از ...
نه توان عشق فرو هشت که چون کار خدایی است. آدمی زادهء بی عشق ز یزدانش جدای است. آرزو بی عشق به مانند حباب است و سرابی کوههء عشق شکست آنکه سرشتش ز گ ...
به نام آنکه دل آیینه دارد. همانی را که اندر سینه دارد. نگر از بهر خود این گنج دارد. کجا این گنج را بی رنج دارد. همان گنجی که چشمش راه باشد. بریز ...
بر افق اکنون نگر چهرهء خورشید ما. تا بنماید دگر چهرهء ما از شما. روشنی چشم را روشنی افسون کند. سحر و فسونش همی فرای اوج هما. دل چو پر از ...
دانشمندی و دانشوری باید راستین باشد نه در وغین برای نمونه دانشوری یا مانند؛ زنا. لواط. جلق. شیطانی. سر وزیر . نیابتی. همسری. داروهای. و اینها ...
برگهء مسافر. برگهء مسافران.
" باد پو ":آیرودینامیک
پرسشی دارم تورا پاسخ بباید، دار نیک. تاسرآغاز و سرانجامش بود ای یار نیک. یار اگر خواهی تورا یاری وفا داری بود. یار را یاری نما ودر وفا دیدار نیک. ...
شنیده ام سخنانی نگو دم از فسانه زنم. که گفته های دگران را به آن بهانه زنم. کنون که شد آشکارم که چرخ نیلوفر . به هر ستاره وچرخش که چون گمانه زنم. ...
سرخوش از بادهء نابت نگری نیست که نیست. پاک باز از گذرت پی سپری نیست که نیست. خبر عشق که در گیتی جان غوغا کرد. سخنش در دل شیر وشکری نیست که نیست. ...
من به بهانهء غزل زلف تو شانه می زنم. ببین چگونه شانه را من عاشقانه می زنم. به ساز گیتی گوش کن نوازش سروش کن. خموش از این فرامشی چام زمانه می زنم. ...
تا از آن روز سخن با دل شیدا کردی. چشم دل را همه پر آب تمنا کردی. خواستم چامه زپیروزی عاشق گوید. باز عاشق بیش گردید و توغوغا کردی با نیایش خواستم پ ...
یارمن تا که روان شد زروان بهتر شد. وز نسیم سحر وبوی جنان بهتر شد. یارمن تا نگری برچامهء من انداخت. گفت سبک تو که از پیر وجوان بهتر شد. سرو من تا ...
خوب شد صدر المتاءلهین نشدم. خوب شد قدیس از اکین نشدم. خوب شد از فلاطونی بگذشتم. خوب شد لایوتزوی چین نشدم. خوب شد نوش جان نوش جانی نیست. خوب شد ک ...
من ترک یار با می وساغر نمی کنم. فرزانگیم همین ودیگر نمی کنم. رو این همان" خردِ یک" پیش گیر. آری بدان که چنین من سر نمی کنم. آیا فراتر از این فرزا ...
هرگز به باغ گل نگر من نمی کنم. هرگز به کوی مل نظر من نمی کنم. گفتی کلید باغ امروز زان توست. دیگر به میوه اش نگر من نمی کنم. در تیره روشن سپیده ره ...
ای بلبل کوی آشنایی. وی مهر فزوده روشنایی. سرمست به کوی لاله میرو. مسرور به دادهء خدایی. یاد آر ازل تا به ابد ها. می خوان سرودهء رهایی. بگذار هر ...
مهر ورزان همچنان کشتهء چشمان تواند . دردشان کشت و هنوز در پی درمان تواند. همچو شیرین که فرهاد برایش خود کشت. بر سر مهر تو و در پی درمان تواند. بر ...
گذر به کوی یار را روانه می دانم. واین روش زروند زمانه میدانم. اگر زگلشن وگلزار آشیان بایست. مرا بپرس که بلند آشیانه می دانم. زشمع وز گل و زپروانه ...
می از کف یارت بگیر وبه کار زن . بگذشته را یکی دگر از این هزار زن. گر آب به دست توست زمینش گذار هین. یا بوسه ای که بر رخای نگارزن. امید وآرزوی بسی ...
پایداری رو ز سرو و گل استاده نگر. در چهار راه وبه میدان وبه هر جاده نگر. مهر در دل جای دارد به زبان بنمایند. چون برومند در ختان فردافتاده نگر. ره ...
آنکه سنجش بنمود ونقد در کارش بود. نیک کالا بنگر بر سر بازارش بود. دانش و فرزانش وآیین وراز می دانست. وین همه در سر هر نقد وسخن یارش بود. راستی را ...
گردش و چرخش کیهان که از پوی رسد. روبه اوی است که تا با های و با هوی رسد. پوی جادوی پدیدارنماید به نمود. تا از این کوی سر انجام به آن سوی رسد. زند ...
روزگاریست که عشق و عاشقی کار من است. عشق دلدار من و دلبر و هم یار من است. چامه پردازم و از عشق سخن میگویم. تا بدانی که چنین سبک به گفتار من است. ...
بینک خوانش خود را چو به چشمان بزنم. چامهء خوب به روی گل وریحان بزنم. باسحر روی به روی دشت وگلزار نهم. دامن گل که بگیرم به نیستان بزنم. در چمن تا ...
آنکه پندارد به نیکی زندگانی می کند. راست باشد تا برای زندگانی می کند. وآنکه از بهر بدی ها می گذارد زندگی. او به راه ناسپاسی پاسبانی می کند. ای که ...
روان باید روانِ راه باشد. روندی را رود آگاه باشد. بر آگاهی روند خویش دارد. روندی راستین در پیش گیرد. پریشانی روان نیکو نیفتد. نکویی هم تباهی پو ...
اگر خود را شناسی گردی آرام. خدا را یاد آور گام بر گام. نه از نا آشنایی برده کامی. نه لب را آشنا کن با لب جام. به پیمایی همه زیگار نیکو. شباروزی ...
*یکی نام خدا را نیک دانی. یکی را نیک باشد در نهانی. یکی یزدان شناس راستینی. یکی را در کژایه استخوانی. یکی را فکر فرزند است در سر. یکی را دیده اش ...
سبک:واسه باک. باک ، بک وپشت . باکی ندارد ؛پشت به دشمن نمی کند. پس سبک یعنی برای بردن باپشت وگرده سخت نباشد و توان گرده کشی باشد.
شناسنامهء نام آوریتان در دست تاریخ باد.
در زندگی مردمان محیط زدگی را داریم و گاهی محیط خود محیط زده می شود. برای نمونه کسی در تهران می خواهد فارسی یاد بگیرد با آنکه دور و بر خود را پر از مر ...
" خودفر. خود فرا. خودفرابین. خود جهان. خود جهان بین. ":استکبار. استکبار جهانی.
شاعر شاعران کنون نیماست. وین ز آغاز چامه اش پیداست. شعر ما اینک به سامان است. پیش از این می بود در کم وکاست. رودکی نخست شاعر ایران. نخستین شاعر ...
راهی برو که راه نیکان بود. الگو بود کسی که میزان بود. در کار وبار تلاش ها بنمود. گفتی که خود رستم دستان بود. هر گز نگو کمال آیین بود. کمال هم زو ...
ای که بر بام سخن اِستادی. راستی را به سخن اُستادی. خوش به آیین سخن پردازی. خود به آیین سخن پردازی. ارج مردم بجا می آری. مرج مردم به جانبداری. ت ...
روزگاری دوستانی داشتم. دوستانی همچو جانی داشتم. در میان آن گروه کم شمار. راستی را داستانی داشتم. هم امید زندگانی داشتم. هم چنانکه زندگانی داشتم. ...
همه آزمون است نیکوش دان. همه چشم باشد تو ابروش دان. شهرام.
شهرام نیا صمد. فرهنگ. دانش دانش. یزدان. توحید ی ( نسبت. )
اینکه انسان درزمینش زندگی سامان شود. این پدیداری که از خاک است وجاویدان شود. مرد وزن بوده است و از نسلی به نسل افزون شود. در کویر و کوه و دشتش بین ...
بنام خدا وند دانشوری . که دانشوری آورد سروری. به نام خداوند گفت ونوشت. که این ارج دارد به باغ بهشت. به نام خداوند فرزانشی. که این ارج دارد به هر ...
الخیر فی ماوقع:" خیرش در این باشد. "
۱_نورک. ۲_شفافک. ۳_پرتوک برای کاربردهای در رشته های دانستنیها.
حرف سَر قِ یی به لری سَرگَپ. کله گُنده. ثَقَل.
می آی که اندر دل ما قند آب کنی. تا کی دل پر ز غمم را کباب کنی. گیسوی فروهشتهء خود تاب می دهی. ما را به یاد شب و روز و رباب کنی. لبخند اگر زنی و ن ...
مهر آن است که نهان باشد. مانندهء جانان و جان باشد. تا به آستان مهر روی آری. بر فراز هفت آسمان باشد. یار آن است که مهربان باشد. گر شنیدستی که هما ...
ز من بشنو دل آرام منی تو. سبو و باده و جام منی تو. از آغاز عشق می گوید به آواز . بسوزی پخته و خام منی تو. سر آغاز و سر انجامم توهستی. فرا آغاز و ...
هستش خدا مثال یکی پادشای پیر . الگوی خداشناسی به نزد دهتیا. بنگر به " حاجی بازاری بی خبر از خدا". کش هست الگوی خداشناسی شهریاتا. گویند که انتفام ...
عشق ورزیدم و عقلم به شکایت برخواست. سایهء هستی ما بین ز چه رایت بر خواست. دیر گاهیست که من دیر مغان می سازم. نیک بنگر که فرزند به غایت بر خاست. ا ...
راستی یارمنا در عشق بازی تاقی. شب به مشکوی تو ماند مه تو را ای ساقی. پر دهان تو در و چون اختران در پرتو. گردنی چون گردن قو دریمی و شاقی. در خرامی ...
کالایی ارزش دارد که در "بازار رستاخیز "هم ارزش داشته باشد. چه سرمایه شناسی. چه فرهنگی و چه سیاسی.
" جایگاه اندیشه ها":۱_روند:روند روا ۲_گزند:روند ناروا. ۳_چند:روندچندا.
" بدرود وشناسه ":تودیع و معارفه
در گردش گاه و مکان آسمان یکی است. شیرازهء مکان وزمان همچنان یکی است. تاریخ را حکایت ز اقوام نوشته اند. نیکو نگر که فرزانش این و آن یکی است. یک شب ...
زنبق مهر چه خشنود به فروردین است. هر پدیدار که آید به نماد آیین است. نو بهاران که خرم دشتها میباشند . عشق را چامه به مانندهء فروردین است. سبزهء ک ...
خواب میدیدم و یا خود راستی آنهایند. این پریسا دخترانی که سخن را رایند. یار سرمست چو ازچام پیاپی می گفت. هنر آن نیست که از بهر هنر آرایند. یار من ...
نیم شب مرغ غزل خوان به سراغم آمد. درتماشاگه گل بوده به باغم آمد. دفتر چام گشاییده تفال میزد. گاه از باغ سرود یا که به راغم آمد. گاه سرزنده زآواز ...
از دیر به کاج که می گفتند کاژ. چندانکه به ساز می گفتند ساژ. امروز به روز همه روز می گویند. دیروز به روژ می گفتند باژ. جای گله ای نیست بنگر امروز. ...
ای خوش به حال یاری در نزد یار باشد . اندر اتاق خالی در کار وبار باشد. در خانه روی آرد آید به پیشوازش. آغوش را گشوده در انتظار باشد. چون گلستان و ...
" دادِشگر ":ترانسفورماتور.
" دوازده پیشوا ". " چهارده پاک ":دوازده امام. چهارده معصوم.
" پیشوای زمان ":امام زمان.
" زماندار ":صاحب الزمان.
عشق افزون می شود از جان شمع. روشنای جان ز غم جانان شمع. کوی هستی و نشان از بی نشان. گرمی دستش دل سوزان شمع. بزم عشق و راز هستی آشکار. از فروغی ش ...
برای آنکه دو فنجان ز چای داغ بنوشم. به سادگی بشتابم چو کوره ای که به جوشم. بهار وفصل گلش بو که چای خوش دم وخوش بو . زدست یار بگیرم لباس عید بپوشم. ...
جان و جانان بتوان دید به همراهی چشم. دل وجان دیده شود در خم والایی چشم. چون شود اندیشه سرگشته ز رازی دیدن. نیست تنها خواستن بودن شهلایی چشم. دیده ...
زین غزل خم را به خم آورده ام. باده را در جام جم آورده ام. گر که غیر از این کنم ای نازنین. غمزه ای فرما که کم آورده ام. ارغنون چون زهره در رقص آید ...
امروز با پیامی لطفی نمود یارم. وز مهر ورزی آری خوش می رسد بهارم. دوش از خمان جادوش وز پیک همچو آهوش. جامی به کف نهادم بر جان بزد شرارم. روشن به س ...
مارا بنگر سرودهء ناب می زنیم. ای یار من چه با آب وبا تاب میزنیم. گفتم غزلی را برای یار گفته ایم. باشد روان گویی که می ناب می زنیم. این چام اگر نب ...
یاورانیم و بسی روی در آن روی کنیم. مست آن کوی شویم و خانه زان کوی کنیم. خویش را در کار وبار زندگی اندازیم. جاودان هر که بویم نیک از این روی کنیم. ...
سرود من بود از روی خوبان. هیاهوها کجا با هوی خوبان. بتا بر بت پرست خود نگر کن. که همواره بود در کوی خوبان. از آن باده که در باغ بهشت است. پذیرفت ...
باهنر سبز و سرخ وسیه چردی است. بی هنر همچنان رخ زردی است. نزد خود نزد خلق نزد خدا. در کجا نامرد همچنان مردی است. گرم رو باش ای جوان دلیر. داد خر ...
در قاب غزل جای تو را می بینم. واندر غزل آوای تو را می بینم. هر بیت بود ستایشت می باشد. در صدر نگر رای تو را می بینم. بنگر به عروض عارض تو می خواه ...
نفس را خود عادتی است کهن. که روندش روا ببایستی. گر نباشد روا روند ورا. ناروا از کجاش بایستی. کشتی نفس را کار گردانی. زانکه کشتی را ناخدایستی. ت ...
ای جوان روزگار به باد مده. باد خود را به هر شراب مده. چام را نتانی که بسرایی. سخنت را آب وتاب مده. ورپشیمانی و نسرایی پس. رو به خط نیاور شتاب م ...
" باز نمایی ". " باز یابی":تداعی معانی.
همه دارند هیاهوی جهان یعنی چه. زین هیاهوی بجویند امان یعنی چه. آفرینش همه از آب نهادی دارند. وین همه تشنه آن آتش جان یعنی چه. عشق را نیست شکیبایی ...
آن کیست که صد سوداش اندر سر نیست. یا آنکه که هزار سوداش خود دیگر نیست. سرمایه و دلداده و دلبر بر چیست. اندیشه مگر با پسر ودختر نیست. آن کیست که ا ...
از این سپس که پای بهار است و رست گل . بنشین به پای گل ودست به دست گل. می نوش که فصل بهاران گذر کند. خوش باش بامی ناب و پای بست گل. اینک گل است که ...
نیوش را سخن هست ونیست بگذارید. اگر که هست اگر نیست ، بیست بگذارید. به زیر صفر چون شمار میکنید همه را. برای خودتان همه بیست بگذارید. اگر به تابلوی ...
ای دل بسوز تا زدیده اشکم روان شود. ای لب بدوز تا که زبان دیدیگان شود. گه اشک شوق به چهرهء من نقش میزند . گاهی دگر چو خون جگر رایگان شود. درمان در ...
تا درپناه خدای راد می بویم هین. این است پناهی که بود حق و راستین* هر کو به راه حق رود و حق بودش یار. خورشید پیروزمندی بودش در آستین. * خواهی که بیا ...
روزی که رمز زندگی را می گشوند. افسانهء دیوانگی را می نمودند. روزی که مهر کردگار آمد به بازار. آیینه های جاودانی می فزودند. دیدند جز مهر و هنر کار ...
دلم سر گشته شد از روی خوبان. خرد بشکسته از ابروی خوبان. اگر آسودگی خواهی ز هستی. خوشا آن طرهء گیسوی خوبان. سپیده گر که می خواهی صبوحی. صبوحی می ...
کیم کیم کجایم. ای یار با وفابم. استاد رهنمایم. ای راه و ره گشایم. کیم کیم کجایم* در دانش فراوان. نیک است یا بد آن روند ما بود این یا می شوم پشیمان ...
مهر ورزی هست که ما را همدم است. او فرای هستی و جام جم است* آنچه می دانی و می بینی و هست. در فراز بود از بیش و کم است. * مهر او از مهر گیتی برتر است ...
تا که سرو من زهر سرو روان خوشتر شد . زندگانی من و جان جهان دیگر شد* یار من دوش قبای ناز برتن می کرد. گفتمش سرو من از سرو روان بهتر شد* عشق آمد آینه ...
یزدان پاک که نام تورا نام خود نمود. هم نیز تو را به آهنگ مهر خود بسود* مانند گل بوی تو را می توان فشاند. چون آینه روی تو را می توان نمود* بنگر نسیم ...
روزگاری همه خوبی و سرور. روزگاری از همه غمها دور* روزگاری آنچه هست نیکی هست. روزگاری هر چه بودی خود جور* مهر یزدان روز وشب با ما هست. آفرینش هست س ...
باغ رویایی غزلهای من است. آنچنان رویا فرا جان و تن است. * در بهشت آرزو م و آرمان. ساز و آوازی به کوی گلشن است *. راستی باید چنین گفت و شنفت. کاخ ر ...
دلا بنگر تو هم دیده که تا همراز هم باشیم. به آیین اهورایی چو نول وفاز هم باشیم* گهی بالا نشینیم و گهی بالا نشینند هم. که تا در خانه سازیمان تراز نا ...
زمین شد لاله از خون شهیدان. زمان آلاله از خون شهیدان. خدایا این گواهان توهستند. تو خونخواهی و هم خون شهیدان. بیایید یاوران تا پیش باشیم روند ره ...
ای بوستان رویت گلزار باغ کاری. وی گلستان کویت آیین خود نگاری* مهر رخت درخشان خوشتر زمهر جوشان. مه از رخ تو گیرد پندار یار غاری* گلهای زرد و قرمز بن ...
غنچه های نو شکفته را مانی. سخنان ناب گفته را مانی* همچو خواب سپیدهء نازی. گوهر پاک سفته را مانی* نزد من خوبتر زتو نبود . راز داری آشفته را مانی* د ...
گلستان اردیبهشت و سبزه خط و جوی سبز. عشق می داند پری با خط سبز و خوی سبز* پهنه اش گیتی بهشتی آسمان وکهکشان. این همه از خوبی آن دیده و ابروی سبز* نی ...
سوگند به شکنجهای گیسویت . سوگند به سبزه های در کویت* سوگند به کوی و به نسیم صبح. سوگند به کمانه های ابرویت*. سوگند به آسمان و آبی آن. سوگند به خل ...
دلا می بین و خود را جاودان بین. نمود خود به پیدا ونهان بین* فراز خود فراز آسمان بین. درون خود فرای این وآن بین* میان ماه خود تا ماه گردون. نگر برت ...
با نیسم سحر این نکته نما دیگر هیچ. نکتهء بسته بگو یا دگرا دیگر هیچ* تا به کوی یار رفتی خبری از وی آر. خبری خوش که بیاری تو بیا دیگر هیچ* گل وگلزار ...
الا ای آشنای کوی هستی. دل انگیزی فزایی بوی هستی* بیا تا بخردان سرمست گردند. ز کویت تا که داری روی هستی* چو خورشیدی درخشان می نمایی. به مهرابی که د ...
آید ز کوی سپیده نسیم بهار خوش. خوش باد بزم بلبل و هم کار وبا خوش* نور خدا به دل چونان فراز چرخ. تا روشنت شود که چه باشد نگار خوش* زیگار چرخ کالبدش ...
من واله هندوی توام ای ساقی. دل بستهء گیسوی توام ای ساقی* شیداییم از نرگس میگونت بین. شیدای می وجوی توام ای ساقی* بی خود ز خمار و می نرگس بودم. از ...
امروز تویی تماشایی به کوی باغ. از روی تو ای بتم سرشار بوی باغ* در استش زندگی در باورم تویی. آیینهء شادمانم جان و پوی باغ* چون با تو به شهر باغم جاو ...
ای حجت حق ای دما وند . باحق نموده ای تو پیوند* زآغازهء فرودین و جشنش. تا سوری شهروند آوند* پیروز و خجسته مردمانند. هر دیو تو کرده ایش پابند. * در ...
آن یار که بودی که خوش روی نمودی. وآن مهر چه بودی که بنمود به رودی* گر یار نبودی و غم یار نبودی. این جام صنوبری چه سرمایه ربودی* ور دوست نبودی و به ...
در نگاهت فرای پندار است. گفته هایت فرای گفتار است* هر چه با شد فرا ترین فراست. آنچه در نزدتان کرداراست. * مهر را گرمی از مهرتان باشد. زندگی به دار ...
ز یاد دوستان ما را همی سود است و آزادی. به پاس خوبی ایشان کنم از خویشتن یادی* اگر چه در همه زیگار بسی یاران همی جویم. بجویم دوستانی را که باشد سختی ...
بیا ببین تو هستی اگر که یار منی. هوا به رنگ چه زیبا گلش چه یاسمنی* به کوی عشق که پیرایه برو نبست کس. به هر طرف که رخ آری نگر که بر چمنی* نه نامه ای ...
" انجامگری ( ها ) " :عملیاتی.
" رزمایش ":عملیات.
این سخن در گوش کن چون در الفبا حرف گاف. گر چه از یا تا الف باشد سخن آنگاه کاف* چار وناچارت ز نادانی و آن را چاره هست. ای گرامی گر خرد ورزی به یزدان ...
به سبک مردم عاشق کند سر را گران نرگس. کران اندر کران بینی چو خورشیدی عیان نرگس* به یاد کس نمی آید چنین زیبا خرامانی. خوشا آن سرو وآن بالا ز ناز خود ...
کجا تا شهره ای در شهر قاموس. نمی یابد تو را صدچشم جاسوس* فرا پرواز وهم برتخت گاهی. نگاهت بر نمی افتد به کاووس* تو خود را بهتر از هر چیز یابی. نمی ...
سرمهء دیدهء هستی خاکت و می نالی. مردم دیدهء هستی گاهت و بی حالی* گوهر عشق تو گویی خانهء مستی شد. بر سر کوی توشد هر که پی آمالی* در شب و روزنمایی اخ ...
راستی شهرام زاندیشه خود باز آیی. گرچه در چام بدیدیم هنر آرایی* شعر شهرام بدین شیوایی و نیکویی. غزلش را به رسایی چو می آرایی. * چامهء تو همه اش فرزا ...
اینک سرود گوی که با آب وتاب به. نزد شما چامه خوش است یا شراب به* گاهی شراب هست وگهی هم رباب هست. گاهی شراب خوش است وگاهی رباب به* گویند گناه باشد و ...
بدست آرد اگر آن ترک تهرانی دل ما را. ز آب و خاک بگذشته نهم در کعبه بتهارا* اگر در آینه ساقی نماید روی زیبا را. نه یوسف را به چشم آریم نه دل جوید زل ...
ادلکم:بنمایم شما را. بنمایمتان.
راتَه:mouspad.
" روزگارانِ زرِّین " از پیشا دارالفنون تا پسا دانشگاه.
" فرهنگ ":فرِّ آهنگ که همان ادبیات زندگی باشد.
جوانی گرچه با ابزار آید. نمونه از جهان جاودان است* شهرام ( ص )
" دگره، دگرگی ":انصراف.
" چشم پوشی " : انصراف.
کیهان خود واژه ای است که پرسشناک است هر کسی از خود می پرسد کی هان یا از کی بوده است هان. برخی واژگان پرسشناکی را به دست می دهند.
دست دادن. دستی دارد. :ید طولایی دارد.
دوش از گلگشت جانم یادم از گلزار بود. نرگسانی مست رویش خواب از چشمم ربود* خویش را دادم توانی از مدامی جاودان. جای جامی عشق بود ومغز را خوش می غنود* ...
جزاءّ و فاقا:" پاداشی پوششی".
زندگی من زمانی است که، ۱_اعلامیهء حقوق بشر به دست کورش. ۲_گشایش آکادمی افلاطون . ۳_دانشوری. ۴_شهراوردهای ورزش در جهان. ۵_گرفتن کیهان به دست مردم ...
شاید هلو هَرو ( خورو ) به معنی خوردن و مِلِقی ( راحت الحلقوم ) باشد.
سه دلیل برای باور به خدا؛ ۱_اگر خدا نبود جهان ساختار نداشت و جهان بی خدا ساختارمندانه نیست. ۲_ در تاریخ بشر اگر خدا نبود دالان دار خر را خورده بود. ...
هنگامی که هنر روند به روز شود فرهنگ می شود و این خود نمودار فرهنگ است.
" هنر . فرهنگ. باستان. تاریخ " . چهار واژهء شگفت انگیز زبان فارسی هستند.
هر پدیداری دارای ارزش هایی میباشد واگر همه ارزش های هر پدیده را ناب نماییم وبه دست دهیم هنرپدیدارها خواهد بود. و این خودِ هنر است.
عمعق:عمِ عقیق مانند عم ِ جزء که جزء اعم است. عمعق بخاری سرایندهء سرشناس.
منشها:؛ ۱_سرکش. ۲_سرزنش. ۳_به فرمان. ۴_آرامش. ۵_خشنود. ۶_خشگوار. ۷_سربلند ۸_سر به زیر. ۹_سرافکنده. ۱۰_شکسته ۱۱_پیروز. ۱۲ - نابود. ۱۳_ امید ...
آمد بهار نوروز هم مبارکا مبارکا. هم سال نو پیروز باد مبارکا مبارکا* آمد گل وسوری رسید بر بلبل و برسرویان. بر آبشار از دل به جان مبارکا مبارکا* بر س ...
به برزن شو ببین گلها فراوان. به گلشن رو گزین ملها فراوان* به دشت وکوه وهم در مرغزاران. سراید مرغ و سنبلها فراوان. فراوان جویباران آبشاران. به نوش ...
" بنزین اَبَر ":بنزین سوپر.
پاورپوینتpoverpoint:"زورنما. نقطهء توان. زورگاه. توانگاه. قدرتگاه. نقطهءقدرت. نقطهء زور.
بروید، سبک و سنگین. رفتیم سفیده و سیاهه. سفیده :تنها. سیاهه:همراه، با بار وبنه ویابا دیگران.
descriptions:گشودن. باز نمودن. آشکارسازی.
" خواهندگان ":اولوالعزم
یکی از بهترین شناسه های از " مردم " آن است که جوزجانی شاگرد پورسینا از نوشته ای داستانی رمزی با نام حی بن یقظان که جوزجانی به " زندهء بیدار " ترجمه ک ...
در همهء تمدن ها و گراها و گرایشها نیکماندها هست ، نیکماندها که ؛ ۱ - نهادی. ۲ - نسلی. ۳ - نوشته ای. می افزایم که؛ یکی پررنگ. دوتا کم رنگ. سه تا ...
دوستان و اولیای خدا در این جهان از خدا درد وبلا و گرفتاری می خواهند؛ ایوب از بلا نشد سیر* ما از خدا بهشت واره ای می خواهیم ؛ شد سیر ز ملک خود سلیمان*
چام باشد از سرشت با فن آن. گر به باز و بست آراید جان. شهرام ( ص ) *
بورن سوته دلان خاک ایران. سر افرازی بکیمن اژ دلیران. بورن تا بهر فردا زنده واییم. چه کودکمان جوانان یا که پیران. شهرام ( ص ) *
" نیکخوانی ":تجوید. دانستِ نیکخوانی:علم تجوید. جویده سخن نگویید.
ریزتَه:فوتون.
سرمایه شناسی تاریخی.
" آیا ":مضارع. " آیا ( ی ) گزارشی ". مضارع اخباری. " آیا ( ی ) راهشی ". مضارع التزامی. " آیا ":آینده.
مسقبل:آینده. مثبت . منفی. خنثی. : ( " ها. نا. خا " . "هاج. ناج. خاج. " ) امر و نهی:" فرمان نا فرمان" . معین :" کمک". اسم زمان اسم مکان: نام جا نا ...
" ایستا ":قاعده. " ایستاها ":قواعد. " ایستا برای گفتن بندارهای سه تک و یا سه بیش ":قاعده برای تلفظ مصدرهای ثلاثی مجرد و مزید. " سه بیشدار ":ثلاثی ...
سنگش های گِرد در تازی:اوزان جمع در عربی؛ سنگِشهایی که در زبان فارسی آمده اند.
درخور : لازم. نادرخور :متعدی.
صورت:صیغه. صورت پرکارگی:صیغهءمبالغه. صورت فرایین:صیغه مبالغه.
چونش:صفت چونشمند:موصوف چونش رها. صفت مطلق. چونشِ کردگی:صفت فاعلی. چونشِ شدگی:صفت مفعولی. چونش برتری:صفت تفضیلی.
افزون:مضاف. افزونمند:مضاف الیه.
" بنجاق " :مسند. بنجاقمند:مسند الیه صفت:چونش. موصوف:چونشمند. سند فارسی است.
" بُندارجایی":مصدر جعلی. " بندار درهم ":مصدر مرکب. " بندار بی نوک":مصدر مرخم. بُندار:مصدر.
" بُندار جایی ":مصدر جعلی. " جاییدن ":جعل کردن.
شمایید شماییدشمایید شمایید. همی نیک نمایید ز یاران خدایید* بیایید بیایید. بیایید بیایید. کجایید کجایید کجایید کجایید* فراتر ببینید اگر همره مایید. ...
" خواند شناسی ":رادیو لوژی. نُماند شناسی:t. v ology
گوییم صدا هست ونوا می باشد. یا آنکه زسیما به جدامی باشد* ای خط تو روشنایی چشم و دلی. آیینهء چشم و دل وفا می باشد* خواهیم به شهر سینما روی آریم. شه ...
دیار : دیدار به لری دیارت ( تان ) بخیر دیدارت ( تان ) به خیر و شادی و خوشی.
" دیار آشنا ":وطن ماءلوف
شهر:شار، شاریدن و پَرچیدن و تاخت و تاز آوردن به جایگاهی است. روستا:شاید راسته باشد.
مُستی شاید پایه واصل مصیبت باشد. مُستی مکن که نشنود او مُستی . زاری مکن که نشنود او زاری* رودکی** مُسِیَه به لری یا فارسی کهن که به مصیبت گراییده ...
داور:دادآور. دادور.
" زورشکار ":تزویر. زورشکاری .
حجت: راه. دلیل: نشان. برهان: آشکار. حجت خود راه است ، دلیل کجایش و آدرس راه است و برهان روشنی راه است.
" مورد پیشواز " : مورد استقبال. " پیشواز " :استقبال. پیشواز شد. بدرقه شد.
" غم ": انگیزهء زندگی. " شادی ":آمیزهء زندگی.
ای غزل بیا تا بگویمت. مثل جان خود تا بجویمت* عشق را بهر تو نشان کنم. واژه به واژه اش بگویمت* زلف ناز تو تا کنم شانه. خود آینه ای من بکویمت* یار مه ...
وزن و شعر شناسی آنها باید نموده گردد تا شناسه گردد. قافیه اندیشم ودلدار من . گوییم مندیش جز دیدارمن. ( این فعلاتن فعلاتن فعلن کشت مرا. )
سرودها باید از دید دانست سرود سرودشناسی گردند. تا وزن و بُرِش آنها نموده شود.
گل لاله هستم. آلاله پرستم* این است که مستم. از خویش برستم* تا یار بدیدم. از خود بگسستم* این است و بودم. پیمان ببستم* پیمان بگیرم. بگذار بدستم* چ ...
یاران چو گویند خدا هست و جهان هست. باهر پدیدار خرد هست و روان هست* گویند دگرها که همه هست وخدا هست. هرگز نتوان گفت خدا هست و جهان هست* انجام وآغاز ...
" تقدیر ":توقهء دیر. چاره نویس. پیشانی. قسمت. نصیب. بهره. زندگی، این چه زندگیست زندگیِ من است!. توقهء دیر و دهر مانند؛ تقویم:توقهء بام.
غم عشق فرا دارد در سر غم و دل در غم. دل عشق به غم پوید دل برغم و جان بر غم* بردل چو نهی مرهم مرهم نکند سر غم. دارو چه کند در مان زهرت بزند ار غم* د ...
ای نام تو ارج خواستانها. یاد تو شکوه آرمانها* اندیشه برای توست جاوید. زنده به هوای تو روانها* آنها که خرد بپر ورانند. شادند ز گفت بر زبانها* آن طو ...
بود هستی پی نمود فلسفه. نیست هستی بی نبود فلسفه* آن سهی فرزانگان روزگار. فکرشان است و نمود فلسفه* راز ودانش عشق و آیین و هنر واله از کشف و شهود فلس ...
به غار برده . به غاررفته:غارت.
" نوشته خوان": کتابخوان. " نوشته نویس ": کتاب نویس. نوشته ویرا، ویراستار نوشته. پیراستار نوشته. خوانش نوشته.
" کُ تَ هَرّ ( کتهر ) به لری و لکی":آتش پاره.
ای دوست دوستی به جای نسیم ماست. وای یار یاوری همای شمیم ماست* گفتا خرد آینهء دل را چه می کند. گفتم نگو که ارزش زر وسیم ماست* گفتم که نیک نقشهء راه ...
نیمقیمتعسلسِهمَنیبیشهم.
کیک ( فلان ) شوخ است. کیک ( فلانی ) شوخ نیست.
چشم که از یابش های مردم است از آنجایی که آن را از دیگر یابشها مانند زبان و گوش و بینی و دیگر یابشها برتر می شمردند و به سیاهی چشم نمونه می زدند و نمو ...
۱_دین باوری دروغین= هرگز. ۲_دین هراسی دروغین=هرگز. ۳_دین شناسی راستین=آری. در هر دین و گرا وگرایش همین سبک بجا، روا و کارا می باشد.
بدیهی: بدو. در دویدن. آغازیدن:بداهه
در دم. زودی. فوری. جَلدی. سرپایی، برای سرود سرایی:فی البداهه.
بسازم سرودی من از رنگ تو. زچشم و ز ابرو و آهنگ تو* سپس نام تو بر زبانش نهم. همه تا شود سر به سر رنگ تو* خدایا خدایا شب و روز من. دل تنگ من از دل س ...
" دار و ندار ":موجودی، برای یک معامله می گویند این قدر "دارم"و این قدر " ندارم" تا بتوان خرید وفروش ویا داد وستد را انجام داد. "داشت" من چقدر است. و ...
گاهی وزن سرود را جوری بگیریم تا آسوده خوانی گردد.
*دیده شد اندیشه آموز کتاب. جان بجوید جای امروز کتاب. پیش آن کو حکمتش گیتی نمود. پنجه زد برچنگ غم سوز کتاب. ملک وملت ارزشی دارد اگر . روشن از شمع ...
دانستوری:رنسانس؛ دانش یکی ازرشته های دانستها ودانستنی هاست ، دانش، فرزانش، آیین، راز، پس دانستوری باید گفت ونوشت.
*باغبانی کو به گل دانهء گل کاشته بود. مشک سا خواست هوایی که به سر داشته بود. پرتوی از عشق خاور چو بگسترد فروغ. خاوران است تو گویی علم افراشته بود. ...
" ذهن پردازی ":mind explantion
" نقشهء ذهن ":mindmapping
"پژوهش های فرزانشی "لودویک ویتگنشتاین: ( تحقیقات فلسفی ) .
" نامهء اندیشی فرزانشی " :رسالهء منطقی فلسفی لودویک ویتگنشتاین.
" چندگونگی و چگونگی ":کمیت و کیفیت. " چند گونگی" و" چه گونگی".
" نگری ( نظری ) و کاری " :نظری و عملی.
ناشایست. نابایست. ناغلا:خرف. خاین. رزل. در کارهای همگانی. ویا ؛ نابخرد. نامیزان. اوباش.
" نشست و برخاستهای دانستی ":مجالس و محافل علمی.
لکی که زبان است و لری که زبانش است هرکسی از شهروندان همدیگر را نمی فهمند، لکی و لری در واژگان گاهی همانند وگاهی یکسان. گاهی دور از هم می باشند و گفتا ...
حرف، بَزِّحرف ، باز حرف. سخنانی که ردُّ بدل و گفتگو می گردد. در لری ولکی.
رونق#لنگان. کبک رونق است. اردک لنگان است. کبک پروازگر است. اردک شناگر است.
قدر. قدری. قُرِ. قریه ای . اندازه ای شماری
تَک روزگار. تنهای بی مانند:فرید عصر.
" یکا " و" چندا ". " یکا ":انتگرال. " چندا ":دیفرانسیل.
*چون روزه برفت ومژدهء جشن آمد جشن می و بادهء به هر جشن آمد آمد گه آنکه باده ها اندر بط گویند که بارزن بزن جشن آمد. شهرام*
کتاب نویس: نویسنده.
" دست چپ ": سپرز. طحال. به لری طحال و سپرز را" دست چپ" می گویند.
" کی از کی کمتر است = کی از کی بیشتر است. "
بد منش. بد کنش. بدسگال. بدنهاد . بدآیین. بد بین. بدورز. بدهرز. هرزه. آنگاه که بر پایهء دادگری تا آنجا که نزد همگان فرهنگ شود که با اینهمه کافر و ناس ...
لُن، لاین، لو:نژاد و بَک:پاک؛نژاد پاک ، پاک نژاد، پاک نهاد ، پاک نهاده.
قید :بند ، در دستور زبان فارسی هر چند که قید خود فارسی است "لری ( فرس کهن ) میگوییم" اُما دِ قید:آمد روی تَنَت" قِم. قِت. قِش. قِمُو. قِتُو. قِشُو.
" گذشتهء گویا ":ماضی نقلی. " گذشتهء پویا ":ماضی استمرار. " گذشتهءگفتا " :وبر دو بخش است گذشتهء رفتشی و گذشتهء گفتشی. گذشتهء دور:ماضی دور. گذشتهء ...
یک از یکان. یک از هزاران:احد من الآحاد.
سری پیشین. سری پسین.
" ماهواره ":شهریه.
بینت. بینتی. شماری. شماره ای.
مردم پدیده ای" ایستا و گویا " به شمار می رود. مردم پدیده ای" گویا وایستا "ست. " ایستا و گویا:سرِ پا و سخنگو" پدیده ای راست ایستا است. پدیده ای فرا ...
مردم پدیده ای اندیشمند و ایستا به شمار می رود. پدیده ای سازنده است. پدیده ای تاریخ ساز است. پدیده ای تاریخی است. پدیده ای دهری است. پدیده ای هنر ...
۱_ چشم بد ۲_چشم خوب. :نظر؛الف؛نظر کردهء خداست. ب:نظر کردهء" چشم گند "است
" آشکارِش . " آشکارگی. ":مستوضح.
نگرنده:۱_ آنچه هست یا خود نگرنده است و دیگر نگرنده ویا خود ودیگر نگرنده است. ۲_آنچه نیست نه خود نگرنده است ونه دیگر نگرنده ویا خود ودیگر نگرنده نیست ...
قبض خوانش دیگری ازقِض لری، قض به لری : زود و سفت و سخت. قض اُما:زود آمد . قِض زه: سفت وسخت زد.
سوگ. مویه. #سرود.
زورآزمایی. مِرّان. برخورد. قِی. زیپان. درگیری. همگیری. بیرفتن. ایرشت. یورش. هماوردی. نبرد؛همدیگر را درنوردیدن.
جَنِّ بَرد گذشت جَنِّ حَر فَه به لری:جنگ سنگ گذشت جنگ سخن است به فارسی.
" دیروز ":دنیا به زبان لکی. و گذشته را نیز گویند. و گوسفند وبز را نیز گویند .
" اُفت ":ایقاع، در ساز. " منظور از افت ضرب است وجای زدن وضرب".
ویرایش:تصحیح. ویراسته:مُصَحَح. ویراستار:مُصَحِح. ویراست:مُصحِحی.
" پیرایش ":تنقیح " پیراسته " :مُنَقَح " پیراستار ": مُنَقِح. " پیراست " :تَنقِیحی.
" آمَدا ". locing forwared. هان آمد. هُ اُ ما.
جَست وَر:move forevard جَسُور کِرد وه . . . . به لری .
پیش تاز.
foreward:" تازش "واتاخت. بازتاخت. بازتاز. . بازتازش. واتازش. واتاز. واتاخت وتاز. واتاز وتاخت. تاختش. تاخت وتازش.
" بند هشن. ":پند گُشَند . پند:آموزش، " هشند ":گشند، گشادن ، نمودن و ساختن. " بند هشن ":آموزش جهان آفرینی. آفرینش شناسی.
برف: راه رفتن بر روی برف وصدای آن " نام کار " ویا " اسم فعل " آن را به دست داده است. به لکی: " وِیَر".
*اگر اشک من سرخ بیرون زند سواریست بر باد پا خَنگ تو شهرام*
" اِیسِه ":این سان. " اَسَه " :آن سان هر دو به زبان لکی.
" گرایش ":ارادت
*نوشتهء؛ " ساز بزرگ " از؛ فرزانه بابایار فارابی، گردانیده وبررسی به فارسی از؛ دکتر مهدی برکشلی. * *ویا " کتاب الموسیقی الکبیر " اثر؛ ابونصر فا ...
" نگاشا ":گرافیک.
:آماتور ، کسی که خام وارانه به کار وباری روی آورد و چشم داشت ندارد. خام انگاری. خام پردازی. خام درآیی. خام شناسی. خامکی. خام وارانه. خام داوری. خام ...
چامه:چم وخم دار و دارای چم وخم که؛ " سبک نو نیمایی" را گوییم. خطی دارای یک واژه و خطی دیگر دارای چندین واژه می باشد. چامک:جا افتاده ودارای شیوه و سب ...
" نوشتک ":گرافیک.
گیرایی و رهایی:" جاذبه و دافعه ".
جاذبه و دافعه:" گیرایی و رهایی. "
" خانهء آموزگاران دیباچه ای ":دارالمعلمین مقدماتی.
" دانشسرای دیباچه ای":دانشسرای مقدماتی.
*از من بر دوستان رسانید سلام وآنگاه بگویید زمن این پیغام طعنه نزنید به اجتماع و فردش زیرا به زبان دین هم گشت حرام شهرام*
*ای مز بنما که داوری ناب نهیم* یامز بنما که داوری تاب نهیم* یا مز ننما که داوری خواب نهیم* ای مز ننما که داوری قاب نهیم* شهرام*
جبران#خسران.
در شعر مپیچ و در فن او* چون اکذب اوست احسن او نظامی گنجوی. در اینجا باید دانست که شعر دروغ است باآنکه شاعر و سراینده درست می باشند . ( واز سرود است ...
" ناشناختگی ":مجهول الهویه.
" دُورهم ": اشتقاق. " دَرهم " :ترکیب.
روزی که بر پایهء پیشرفت تمدن ها در هفت آسمان به هم برسند و آشنا گردند.
برخی با نظم شعر سپید نیمایی می سرایند . چه توان سرودن شعر نیمایی را داشته باشند ، چه توان آن را نداشته باشند. و برخی با نظم رودکیایی و کهن می سرایند ...
در لری شعر را شیر می گویند. شیر به لهجهء لری.
جُلّا ، جُلاو:جُل آو ( آب ) ؛جُلِ آب:کریکودیل. ( جُلّاب ) به لری .
اسب شیهی است. اسب جانور شیهه کش است.
شیهه:صهّال اسب شیهه کشید، اسب شیهه می کشد. اسب جانور شیهه کش است. الاغ یا خر عرّه می کند که به لری" هَرَّه " گفته می شود.
" گوهرهای رسایی ":جواهر البلاغه. " گوهرهای شیوایی":جواهر الفصاحه. گوهر های شیوا ورسا: جواهرالفصاحه والبلاغه.
پردازش های رسایی و شیوایی در قلم و زبان در گفته و نوشته.
" بدیع ":نوآوری. " بدعت ":نودر آوری.
" تازه و تازگی ": بدیع و بدعت. " تازه ":بدیع. " تازگی ": بدعت. به هنگام بدعت تازگی را به کار می بریم. و به هنگام بدیع تازه را به کار می بریم.
*ای زبان فارسی تویی زبان منی سپاسگذار خدایم که در دهان منی نگر چو یاد خدا در دلم زبانه کشد سپاسگذار خدایم که بر لبان منی اگر چه لکی و لری دو لهجه های ...
لیر لکی:خانه. لیز لری:خانه.
"اوجه الاختلاف":"بازنمای ناهمخوان". "سخن نمای ناهمخوان". ( ناهمخوانها ) .
یِهو و یَواش:آهسته و پیوسته.
*جمع السواء لظهوره کتب الحق لحضوره و سرور نا لسروره ورای العین لمروره شهرام*
*هرچامه چو سکه ای بهایی دارد وز برگ وبر خویش نوایی دارد باید که به پشتوانه اش کوشا شد ورنی نه روند ونی روایی دارد شهرام*
خسر وکسر مانند خسرو و کسرا
*استاد بشر خواجه نصیرالدین است واز اهل تقرب به جهل غمگین است با آن همه کارها به دانش پرداخت دانست گشایش ورهایش این است شهرام*
*ای دوست بیا سخن بگو ازمی گو از جام بگو از جم بگو از کی گو هر کو که بود یار بود از وی گو از جی سخنی آر و دگر از ری گو شهرام*
*آیین نیاکان من آیین من است وین نسل ونیا و میهن و دین من است یلدا و چهارشنبه سوری ونوروزش پیروزی وبهروزی وفرزین من است شهرام*
*ما بر سر سفرهء خداوندستیم جاوید نگر نگو که تا چندستیم هم نیز خوریم روزی پاکش را این میوه واین چای و این قندستیم شهرام*
*پا سال بهار فصل شِهر است. گاه سرود و فصل مِهراست انگیزهء زندگی همین است بر یار نگر چهره به چِهر است شهرام*
*زیان دو جهان. زیان این جهان وآن جهان:آسیب دوجهان. آسیب دیده در دوجهان. آسیب این جهان و آن جهان. :خسرالدنیا و الآخره. *
سلامی چون نسیم باد نوروز درودی چون بهاران گلشن افروز سلامی چون گل نوروز پیروز زدیروز و زفردا و زامروز از آن فرزانگان باستانی از آن راز آوران زندگانی ...
چه یک جا چه همه جا. شهرام.
*هزاران سخن صفر یک کار بیست ( دوصد گفته چون نیم کردار نیست ) شهرام*
خنجر: خنج کننده. خنج در لری یعنی بریدن. خنجش کرد یعنی انداختش. خنج ر=خنجر: برنده.
" درنگش ":اعتکاف. در هر جایگاهی. درنگ. درنگا.
" برخورد ": دو برخورده.
حقیقی: راستین. حقوقی:دروغین. مانند مادر راستین و مادر دروغین. صبح راستین صبح درو غین. یعنی راست ودروغ در بارهء پدیدارها بوده و هست. تا کاربرد آن ...
سنگ های آسیا، زیری ایستا و رویی چرخان میباشند.
شنیدم که لقمان سیه چرده بود به کار اندرونش یکی برده بود& چنان او به آداب خود پیش تاخت که تاریخ را بهرهء خویش ساخت& نگر نزد ایرانیان این هنر که اند ...
پیش نماز# پس نماز. پیشکار. پیشوا. پیشین. پیشگار. پسین. پیشگو. پیش فروش. پیشاهنگ. پیش رو . پیش نویس. پیش خر. پیش# پس. پیشتاز. پیشکار. پیش ...
" پُرِشگر، سیم پُرِشگر ":سیم شارژر. پُرِش :شارج. پرش شد: شارج شد.
"روند فرودی":سیر نزولی "روند فرازی":سیر صعودی.
قض آ:قض آمد =قضا.
"سُرود":سور. جشن. سُورِباد. جشن زندگی.
" باشندگان ":مقیمان " باشندگان در دیگر کشورها":مقیمان در دیگر کشورها.
به هم انداخته. لری وِ یَک وَ نَه.
بیل:بهل، بهل اینجا بهل آنجا و به روند بیل. که به لکی بگذار است.
راه و چاه؛ راه چیست. چاه کدام است. به جای راه حل. آوردیم که؛ حل، کج کردن آهن در شهراورد پهلوانان بوده است. که به روند حل کن نمونا گشته است.
" کم و بیش " :"تقریبا ". ( این چیز " کم وبیش" این قدر "است ) به جای ؛ این چیز" تقریباً "این اندازه است. "اندازه" را نیز می توان به کار گرفت و " ان ...
هر نوشته ای در روند تاریخ به دست داده شده است را ه حلی را در رشتهء نوشته شده به دست می دهد که جاودانه کارایی خود را به دست می دهد و این را ه حل همیشگ ...
" ناامید. خودباخته. بی چاره ":مستاصل. دست بریده.
" زیِ دوباره ":عمرِ دوباره.
"چام. رام" " چام #رام " چام:چم و خم دارد سرودشناسی با وزن و آنچه در عروض وقافیه و شمار وزنهای چام آمده است. رام: در دست مردم است وآرام وآسوده قلم را ...
جاندارو :"جان در مان"؛ جُ دَر مُ به لری .
چیزی را از دور میبینی پنداشته می شود که آیا انسان است آیا جانوری است و سنگی ویا درختی است. واژگان بیگانه مانند همین ها هستند که در یافت وپنداشت آنها ...
" پناه ":توکل. " پناه بر خدا ": توکل برخدا.
" توانمند گرایی ":مقتدر گرایی.
" توانگرایی ":اقتدار گرایی
ترانه. رباعی. چهاره. چاره.
" دیگر جنس. جنس دیگر ":جنس مخالف. "نر وماده". لفِ نر لفِ ماده. نرش، ماده اش. گِرد و جمعها را لِف گویند و قُو لُوها را لِفی گویند. نوشته، تالیف، گرد ...
" دردستور ":incotrol
" دستوره " :کنترل دستوره کرد :کنترل کرد.
" شماری یا حرفی ":عددی یا حروفی. شماری بنویسم ویا حرفی باید نوشته شود.
" ایستاوار ":استوار. ( اسَت وار . است وار. ) حرف ربط وار. ( رَبط:رَه بِهِت دارد. ) .
*ورزش که امید زندگی می باشد آیین و روید زندگی می باشد آنجا که تمدن ساختارِش یابد ورزش به نوید زندگی می باشد شهرام*
" کُوبَک ":آیکن
" مردمانه ":دموکراتیک. " مردم سالاری ":دموکراسی. Diomcrasy Diحرف شناسه. Man. Moمردم. Crazy. crasyبیشترین :مردم سالاری. دیرینگی این واژگان به جها ...
زی نوین. زینو. دگرزی. زیدگر. زندگی نوین. زندگی نو. هم زی. زی هم. دوبارگی. نوبارگی. تازه مان. تازگی. زی زی ( زندگی زندگی ) . دوباره زی . زی دوباره. ز ...
*هر نسل که هست نرینه و مادینه کو نردهء عشق می بودش دیرینه هر کس که به زادو بوم خود می باشند بنگر که چه سنگ عشق زنند برسینه شهرام*
ذات :زاد وته اش. بیخ و بنش.
رُقِه:روقِه، روگِه به مانند سکّه.
" فیلم ":رونمایی تاریخ در گذشته و حال و آینده ویا رفته و آمده و آیا.
" سرشتی و یافتی " ذاتی و عرضی.
" انبوهش. فراهمش ": ازدحام.
مسد: شاید مس داغ و یا مس گداخته باشد.
: تا ":مادامی. مادامی که.
خُروس :شاید خروش باشد ، خُروش سپیدهء صبح وروز بر تاریکی. هم زمان با بانگ خروس.
آیا می توان از راه نام و خانوادگی قسطا بن لوقا سر نخی برای شناخت لقمان به دست آورد. زیرا لوقا بالقمان همخوانی و همدیاری می تواند داشت.
لکی: توریا؛تورشد، تورید.
*این چامهء من آینهء روی شماست هر آنچه نمایی تو زرویش پیداست بنگر به خرد که چشم دارد دل را وین دل که بیابد هر چه را خود آراست شهرام*
*برخی به سوی باغ اپیکور هستند برخی به کوی آکادمی، پیوستند برخی که به دانشکده ها روی آرند برخی به رواق و مدرسه دل بستند شهرام*
"درست است "، راست است":صحیح است. o. k : درست. راست .
بدخط. خط ناخوانا. خوش خط:خوش نویسان دوره دیده. خود خط:خودنویسی همگانی. ح خط را باید جوری نوشت که هر کلا س دوم دبستان بتواند آن را بخواند، چه نسخه ...
جو :جویدنی گندم:گاهی و نمی. پسته:پسی و تَهی دانه و پوسته. عدس:از ویا با دست چیدن. نوژی :ریز باقلا:بزرگتر از باقی. . . . . . .
بوخودمانی. بُو خُوم:ادکلن. بویران:بوایران.
" سَبک ":سلیقه. سلوکه.
درهم. قاتی. دَریِک . ترکیب.
رقص: رقصیدن یعنی ( رِقَّه سِیدن ) ( رِقِصِنِ سِخُنیا ) شکستن استخوان ها در هنگام رقصِ رقصنده و صدادادن آنها.
مرجانی:شرطی، مرج شرط. مرج بندی شرط بندی. که به روند ناشناس بودنش به مجانی گراییده است. مجاّنی:شرطی.
آن کدامین، father Mother dog داده است به دست شما یک pen تا بسوزید دفتر اوراق، و به باد دهید خانهء مردم. شهرام.
تِر کیپ: کیپ دیگر. ، پس کُپّی نیز فارسی است.
به قَد، کِت هم می گویند.
برجهان نیکو تماشاکن پر از غو غاستی * رو به سوی حق تماشا کن نه رودرباستی*هر پدیداری که باشد در روند خود رواست* آن چنانکه بهرهء اوست بی کم و بی کاستی* ...
پس" لَت " کردن:چهار کُت ( قطعه ) کردن را گویند.
" رَوِیه ":ژانر.
قدّاره:مانند حمایل ( زیر بالا ) آنچه کسی روی قد وکمر دارد. و آن دارگونه ( آویز ) میباشد.
زمین سالار. آسمان سالار. دریاسالار. کشور سالار. شهر سالار. مرزسالار.
" گفته خوانی ":حدیث. گفت خواند. " نوشته خوانی ":روایت، نوشت خواند. در " دانستِ کسان " به کار میرود؛ آورده اند که. . . . . . [" دانستِ کسان ":علم ر ...
چاشنی:چَش نِه. چشم نِه. در گذشته بخاری را که می خواستند روشن کنند ، یک اِزگِل جلوی هیزم ها می گذاشتند تا کم کم آتش بگیرند، که تیه ( دیده ) هم میگفتند ...
" اَبَرجام ":سوپرجام.
*در چام مپیچ وچیستانش چون هست دروغ داستانش. شهرام*
" جُدایِه ":امتیاز.
" باشمار ":ها. ( مثبت ) ( باج ) . " بی شمار ":نا. ( منفی ) ( ناج ) . " ناشمار ":خا. ( خاج ) .
*آن جان که تا سفره بدید اشک بریخت. آن اشک که با مهر الهی آمیخت. این رازوری نگر که آیین شماست. آن یار نگر که یار را مُشک ببیخت. شهرام*
خُو . خُوه. خُوب. خُوبه که به خواجه گراییده است. لُری و فارسی کُهن.
" هُوک. هوکار. هوکاره ":عادت. اعتیاد. احتیاط.
هُوکاره:عادت. اعتیاد. احتیاط به لری. همکار. هُوک.
" کارت فراخوان ":کارت دعوت. برای هر کارورباری.
*ای پدر چامهء پارسی، که سرود نوین را به دست دادی، تا برویند تا ببالند تا بباشند، تا دستاوری باشد که آیین فرزانگی را بنماید، نسلها از پی نسل، ...
نام" دو نوشتهء اندیش " از ارسطو ۱_بررسیگری نخستین. ۲_بررسیگری دومین.
" تاس " را در لری گَد می گویند. گَد بر وزن صَد.
هر چیزی زمانی دارد وبا گذشت زمانش زمینه ء آن هم به پایان می رسد ، اگر به کسانی بگویند که با این اسب های بهین با لگام سیمین و کالسکهء زرین زندگی کنید ...
چند سال. چندسالی. چندی سال. سالها. سالیان. برای رویدادها در روز و فصل ها و سالها.
" زندگی و مرگ ":حیات و ممات.
" آن وَر تَر ":اجنبی. پایهء اجنبی جَنب است که فارسی است وبسیاری از بُندار ها وزن و لفظشان هردو فارسی است. اولاتری. آن ورتری.
به " پوشش چاپ " در آمده است: به" کسوت چاپ " در آمده است.
" دَهُم. دَهُمها ":اَعشار. ۳/۵۸/۴/۷
من از آبادیسان بس شکر دارم که شعرم را به ایشان می سپارم برادر خواهران من شمایید از این رو من بسی امید وارم اگر شاید، سرودی می فرستم وگر نه واژه گردد ...
بنگرید آنچه را نگرند به هیچ یا فروشند و یاخرند به هیچ لایوتزو ، افلاطون و بیرونی پیش پنداری پایبند به هیچ سیبویه دهخدا و پنج استاد پیش جان بردهء ز گز ...
پایه ای پشتوانه ای یابشی.
" پایه ای ایران . پشتوانه ای ایران ":مستند ایران.
پایه ای ویا پشتوانه ای داستانی: مستند داستانی.
" پایه ای سیمایی. پشتوانه ای سیمایی ":مستند تلویزیونی
" پایه ای کردن. پایه ای ساختن. پایه ای نمودن ":مستند کردن. پشتوانه ای نمودن، کردن، نمودن ساختن.
" پشتوانهء زندگی ":مستند زندگی. " پایهء زندگی ":مستند زندگی
"گمارِش":استخدام. آگهی گمارِش:آگهی استخدام. گماشت. گماشتش:استخدام. آگهی گماشت. آگهی گماشتش. گمارد. گماردش:استخدام.
" کارِه ":استخدام.
" نابوده "=نادیده. " نادیده " با " نابود "فرق دارد.
زی. زینامه. زینگاری. زینگاشت. زیخود نگاری. خودزینگاری. خودنگار. خودنمایی. بنده نامه.
رویک. روک. رخک. رخا. رخاک:عکس. رویکرد. روکا. رخکا. رخاک. رخاکا. عکاس. " روک ":عکس. " روکا ":عکاس. " رخا ":عکس. " رخاک ":عکاس.
شکار لحظه ها در کار عکاس بود مانند لیزرها و الماس بهاران وبه تابستان و پاییز زمستان وزرنگی های عکاس کنون گلها به تاریخ بشر بین و یادر راه ها بی آس و ...
باغ:آنچه باد آن را غِلُو میدهد. می آغالاند. غلو:به لری به خم وچم آوردن سبکی که باد با وزش بر درختان می نماید و آغالیدن.
درخت: درآخته، برون آخته مانند شمشیر آخته می باشد.
جایگاه. آیگاه. پایگاه . آی گاه:آیگاه.
" سرودشناسی ":دانست سرود. " ساز شناسی ":دانست ساز.
*تا سبزی این درخت برِ زندگی است تا سایهء آن برِ برازندگی است تا آب به پای آن روان می باشد گویی که خدایمان به سازندگی است شهرام*
شیطان: ای مردم شیطان گول می زند تا نفرینش ( لعنش ) نمایند و با آنکه دستوراتش را بجا آورند و روند خداپسندانه نداشته باشند .
" ستیز ": واسه تاز واسهء تازیدن.
" دوریخته ":دفرمه
" کیمیای رستگاری":کیمیای سعادت.
غزل، عشق است. قصیده، خواست است قصیده تازیدهء خواسته است.
" ستیز. جنگ. پیکار. رزم. زدو خورد. مرّآن. قِی. درگیری. هماوردی. نبرد. کینه خواهی. کینه جویی. تقاس ( زِیپُ، زیپو ) " :مبارزه.
یک کشور بیاورید که پَرتُوِهء مَرج ها نباشد. مرج، مرجها:شرط، شرایط. مَرج:شَرط. پرتوه:تحت الشعاع.
سود:آسود. آسودن. مانند غناغنودن غنی.
کیست، چیست. ندهند به او ایست، بدهند به او بیست.
سنجش. سبک سنگین. ارزش و بی ارزش. سره وناسره. ترب وتراب. ارزان وگران.
*دانستمند دانشگاهی ( سکولار ) به از نادانستمند حوزوی ( اسکولار ) . *سکولار از کلاس می گیرد وبه آزمایشگاه می برد. اسکولار از مدرس می گیرد وبه محراب ...
غزلی را که فرستادم را نماده ( پروفایل ) کنید. پیشاپیش یه مرسیه
دیوان را می توان دیدبان انگاشت دید بان حقوق مردمان در هر جایگاه.
" سخت شدن در روندی ":شیدا
اوز:آواز.
از " روان باوری" تا" روان بینی" روان باوری:باور به روان در هر جایگاه روان بینی: دیدن روان خود در آزمایشگاه "روان نمایی" و روان بینی.
نیستی از ادیب سخنگو تر نزد او هر کسی ادب جوتر* چامهء خامه اش تراز سرود نیست از چامه اش ترازوتر* حافظ و دهخدا و هم خیام نیک بودند ادیب نیکوتر* شاعران ...
هر چند ترس فرشتهء رهایی ورستگاریست. وترسویی انگیزهء گرفتاریست، با این همه؛ ( " ترس از مرگ ترس از زندگیست. " )
یِکمِنَتِه. یکعالمه. راستی.
آن اندازه که. آن قدر که. آنقدر!.
شهرام خوش است که از سرایندگان شدست هم* آنجا چرا چون سخن سرایندگان یکیست. شهرام*
آوتُوکُ. لری:آب چکان
" دویانه ":دوبیتی.
نریمان:نورِایمان. ایران باستان.
دِغ. دغل لام الحاقی ولقی اش است، دغش کشتم . یک دغی است.
" این دغل دشمنان که می بینی ، دوستانند گرد شیرینی. شهرام "
" ای خوش بختی " # ای بدبختی. " خوش بختانه " # بدبختانه. " از بخت خوش "# از بخت بد. " خوش" # بد. " خوشی " # بدی. " خوشنود "#بدنود. " خوشحال "# ب ...
" قَضا ":قِض. زود. تند. " قَدَر ":قدِ در. پشتِ در. " بَدا ":بُدُو. زود.
" ازل ": از اول. " ابد ":تاباد تا ابد. " دهر " :در هر روی. " سرمد ": سرآمد . سرآمد همه. فارسی هستند.
یا بیسار یا بهمان. یا چیز. که در دست رس نیست. می گویند یا، سپس نام آن چیز را می برند.
" هم بالا نشین ":صدر مصطبه. " بالانشین ":مصطبه.
مصطبه، سفّه، سفره. بالانشین. لوژنشین.
" مصرع وبیت " هر دو فارسی میباشند. شعر هم فارسی است. نیم بیت. بیت . وسرود. چامه. چکامه.
سنگلج:سنگلاخ . سنگ وکلوخ. که سنگ وکله هم می گویند زمانی که سنگلج زمین کشاورزی یا باغ بوده سنگلاخی بوده است وبه روند به نام سنگلج درآمده است.
" روا و ناروا ": صلاح و فساد . هر کسی روا وناروای خود را می داند.
" گونه خواه ":تنوع طلب. هرچند خود تنوع ازمصدر ویا بُندار نوع است که پایهء آن نو لری است که نو نو نو یا نگو نگو نگو که به واژهء نوع گراییده است.
چَرخ ؛واشه، باشه به لری =قوش به فارسی قوش ( قُش ) ، لری = جُغد فارسی
" رُخَن ":فرمول. رُخَنِه:فرموله. رُخَن بَندِی:فرمول بندی. رخنه کردن: فرموله کردن.
" بدخواه. بدخواهی ":سوءقصد
" پارسی و تازی " :عرب و عجم. " پارسیده وتازیده ":تعریب وتعجیم.
فرابزرگ ها محیط ناپذیرند و فرو ریزها محاط ناپذیر و چاتمه ناپذیر می باشند پس جهان فراگستر است و فروریزها که چاتمه ناپذیرند. پس جهان بینهایت است. پس جه ...
جَمُم، رَنجِیدِه:اگر کسی ویا کسانی کار نکرده باشند و سپس به کاری پردازند فشار بر آنها خواهد آمد که دیگران می گویند؛" جَمُم"بوده اندو"رنجیده" اند.
" چرخ صندلی ":ویل چیر
پِینگ پُنگ: به جای تنیس زیرا پِینگ پُنگ اسم فعل است یعنی صدای توپ و مُشتگیر را می رساند و فارسی است. واگر به معنی تِن ویا دَه است می شود آن را دَهِی ...
ورزشت. کورشت. خورشت. آرشت. پیشاماکابران تا پایماکاربران و تا پساماکاربران چه روندی بر واژگان و گذارده ها از نهاد و گزارهء آنها روا خواهد شد.
ماندن بر آن روا باشد:یُصِحُ السُکوتُ عَلَیها، در سرود. درگفته. در شنفته. در نوشته . در خوانده. در هرچه!؟. در جا. هرچه. هرچه. هرگاه. دیر زود. دیر. دهر ...
روباز. موباز. دست باز . دست ودل باز. سگ باز . روباه باز. نوشته باز. دوست باز. سرباز. جان باز. قمارباز . کفتر باز. حقه باز. شاهباز. پیرزن باز. بچه باز ...
باز . دوباره . ازنو. وانو.
باز را باز فرست.
توپ:تاپ. تاپو ( جای گندم ودیگر فراورده های کشاورزی ) تیپ. تپ تپو ( تَپ تَپُو بالا تَپُو دَس کِی بالا دَس تَپتَپُو. ) وتوپ و تُیُوپ ، فارسی است.
لالایی:دراز کشیدن. به لری وا لا افتاده.
" توپ روی پایم نیفتاد ":در بازی توپا برای شوت کردن.
نهاد کاردانی. نهادکارشناسی. نهاد فرا کارشناسی. نهاد دکتری. نهادپروفسوری. . . . . . نیز نهادکاریابی:موضوع . . . . .
رسم:ریسمان. خود رسیده. رسمان: آنچه برسد . کُت چله ای بود به شما نرسید. رَسِمان. رسم نمودن. . . . . . مرسومات. رسومات. رسمها. رسم است. پس؛ رسم. خود ...
باباپیروز عمر خیام نیشابوری:ابوالفتح عمر خیام نیشابوری. شماریک هندسیک. سازیک. شیمیک. فیزیک. گاهیک. فیلسوفیک بزرگ ایران زمین.
" فرهنگ رایانه ":دیکشنری
چَندَکِی:مُسَمَط. ستایی. ششتایی. گرویی. نویی.
زیر واژه ای:تحت اللفظی. زیرواژه:تحت اللفظ. گردانش زیر واژه ای:ترجمهء تحت اللفظی. ترجمهء زیر واژه ای. زیرلفظی. لفظ:واژه ها را گویند . لهجه: همهء ...
خورشید، خور شید، خور:هور: حرّ، حرارت:گرماو شید . گرما ونور ، پس حرّ و حرارت هم فارسی می باشند.
بازانگار. بازانگاشت.
بازماندها ، باز خواندها: تداعی معانی. بازخواند ه ها. بازمانده ها. واخوانده ها. وامانده ها. وامینو ( ها ) . وامعناها. وامعنی ها.
نیرویش بازیافت پذیر.
" نیرویش بازیافت ":انرژی تجدید پذیر.
City:جای نشیمن. نشست.
" هیون، هیونی ":نسناس.
" دانستها و دریافتها":علوم و فنون. دانست و دریافت:علم و فن.
*گویند همی به پای کار باید بود دانستهء بی کار نمی دارد سود دولت که برای کار و برنامه بود تاآ نکه بباشی تو ز کارت خشنود شهرام*
هُلنگ؛آبکی . تنک. آبگوشت. دوغ. چای:کم رنگ. شیر:آب، آب است اگر خس نباشد.
خس:چایِ خس. دوغِ خس. شیرِخس. غلظت در لغت نامهء دهخدا و فرهنگ معین به معنی ستبر آمده است وربطی به خس که فارسی کهن و یا لری است ندارد و به دروغ نباید ...
دهخدا :خدا ده؛خدا بده، خدا پسری و یا فرزندی بده ( به ما ) ده خدا ده به ما خدا فرزندی پسری ویا دختری.
" نگاهداشتِ آشکار ":حفظ ظاهر. نگاه داشتن آشکار. نگاهش آشکار.
خم و چم ( چم و خم ) پذیر :انعطاف. پذیر.
راستنمایی ( ها ) :اصلاحی ( ات ) . اصلاحات. سابش . سابِش ها.
راستنمایی ( ها ) سابش:اصلاح. ( اصلاحات ) سابِش.
" بخشبندی زمینها ":تقسیم اراضی و قانون های آن.
" الکل پزشکی ":الکل طبی.
" نگاه آشکار؛نگاه داشتن آشکار " :حفظ ظاهر.
" نگاه آشکار :حفظ ظاهر.
*بنگر که خط قرمزت ناموس است بنگر که ستیز بشری را کوس است این است نماد مردم ومیدانی هرگز نه " نگاه آشکار" سالوس است " نگاه آشکار ":حفظ ظاهر. " نگاه ...
*آنانکه چنیند و یایند چنان. یا اینکه نه اینند ونباشند، ویان. بنگر ، به روای دگریشان نگرند. هرکس به روند خویش دارد پیمان. شهرام* ویان:گِرد وی به ...
دیدار و برخورد . دماغ به هم شدن. هرگاه دو واژه هم دماغ شوند باید دید کدامشان بر دیگری غلبه وبرتری و جداکرد دارد رخنه چیست و به چه راه وچاه است، کدام ...
یلدا:دادلیل و یلداد است، مانند خرداد داد خور که اوج گرمای بهار است. اما خرداد نوشته و گفته اش به زمان وزبان به روز شده است با آنکه یلدا کم کاربرد است ...
" کارخوانی ":استخدام. زیرا مردم را به کار فرا می خوانند. تا به کار دست یابند. و به کار پردازند.
کار خوب وپیروز؛ " عیدی است با دو نوروز. " را میگوییم.
کار را به ناکارا سپردن بیکاری است. کار را از بیگاری کشیدن نابکاری است. کار را به کاردان دادن مردم سالاری است.
نابغه :با توانمندیها پای کار بودن . پخمه :با توانمندیها پای کار نبودن. چه تکایه و زمانه و همایه. تک شناسی. گروه شناسی. همایه شناسی. به بارکش کار ...
خداوند او را در بخشندگی ومهربانی خود غرپ نماید. تغمّد الله برحمته.
آری. اَرِه. کردن وگفتن و نمودن برای جریانی. گفتگویی. گپ وگُرِشی. گفت وشنفت. وِت و وُوت، به لکی. گُت گَتی به لری. speak speachبه انگلیسی .
پسر:پیِ سر. نسل. . . نسل ونیا. نیا : نایاب . دختر :دوخته در. بکار . باکره. داماد:دنباله. دِما.
"بند پویان و بند گردان و پویان بند وگردان بند":ترکیب بند و ترجیع بند .
" بند پویا و بند گردا ":ترکیب بند و ترجیع بند و بند ترکیب و بند ترجیع. پویا بند وگردا بند.
" راه و چاه ":دلیل و بی دلیل.
آن وَرتَر. آن ور تری. اولاتِری به لری. اَلاتِری به لکی.
" بازیافت ":ریکاوریricavery
" سختی ":سفارش. پیام. سختی و سفارش.
" پیشه ور " :صنف.
مسافت: سُفته کردن راه . کوبیدن راه. راه کوبی . راه پیمایی.
میانه گیری. نامه گیری. میان گیری.
میانه ها. نامه ها. میانها. بین بینها. ( بینابین ) .
میانهء زمانی. میانهء هنگامی.
میانه. میان. بین. نامه.
ماشینِ نوشت.
نشان نمادِ شگفتِ وارو.
کِرِ تیرِز؛خطِ تیرِز:خط مورب. خطِ تِیرِز.
نمادِ پرسش:علامت سوال. مانند" نماد شگفت ":علامت تعجب.
" نشانِ شگفت ":علامتِ تعجب.
" جُداگرِ دَهَک " :ممیز اعشار.
" آمد و شد ":ارباب ورجوع . رجوع : راه جو جوینده. فارسی است. مانند رصد که راه صد ویا راه سد است راه را سد نمودن . ومانند ربط که ره بهت داره یا ره ب ...
" گمراهی گروه ": جهل جماعت.
"گفتهء رفته و پیوسته ":سابق ولاهق. گفته:حدیث. نوشته:روایت. زبانی:حدیث. قلمی:روایت. گفته وزبانی:حدیث. نوشته وقلمی:روایت. گفتار نویسی:حدیث. نوش ...
" تاریخ ". " پیشاتاریخ ". " پساتاریخ". را بنویسیم وبگوییم. تا گذشته گان. اکنونیان. وآیندگان را خوش آید.
" آمده، نیامده ":حاضر، غایب. " آمده " :حاضر. " نیامده ":غایب. آمدی ، آماده ای ، می پذیری. *آیا گفتهء آمده ، نیامده را شنیده اید من در همایشم و دل ...
" دلِ خوش، قالبِ آزاد ":آرزومندی ونیایش.
" پژوهش. ":آنالیز. پژوهش کردن:آنالیز کردن .
درهم #دُورهم=ترکیبی، تبعیدی. واژهای ترکیبی از فارسی وعربی ویا واژهای جد ازهم به هر زبانی.
" دانشورز ":فارغ التحصیل.
الکتریسیته و مغناطیس :"گیرا و مکا"
زبان آدمی زاد چه شگفت است؛ ۱ - همهء خوردنی ها وآشامیدنیها را به مزه میداند. ۲ - همهء زبانها را در روند تاریخ می گوید.
" دَنگ ( ها ) ":ملودی ( ها ) .
" بیتانه " :رباعی.
" کوبید " کوبید و کوبیدش وکوبیده و کوبیدن واژه و کلمه و حرف و . . . . . : مخفف.
مخفف:" کوبید . " سخن و واژه و حرف را کوبیدن و یا در هم کوبیدن.
" رنگ ":هر کسی آنجاست می کوشد تارنگ خودش را بریزد ۱ - با نسلی ۲ - با نوشته ای و یا ۳ - با نهادی و مرکزیت را به یکی از این سه بدهند که راست ودرست همین ...
" نوشتن و نهادن و شمردن و گذاشتن ":تحریر و تقریر و تعدید و توضیع.
" نمودن و نهادن" : توضیح و تقریر. وی پرسش را نمود و نهاد و این روش نمودن و سبک نهادن بسیار شایسته و بایسته است.
*من آن بحرم که در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حر ف آمدستم به هر الفی الف قدی برآید الف قدم که در الف آمدستم باباطاهر* ۱ - آیا تاریخ زادبابا طاهر در ای ...
نگرانی ها که پیش می آمد تند تند گفته وشنیده می شد بلی بلی بلی کم کم الف نام و نمونا گرفت و " بلا" شد.
" خُودیابِش ":اُرگانیک.
" دانستهای آرمانی ". " دانستهای کاربردی ".
" سُرعَت # کُندَت " .
جت فرو سبک#جت فرا سنگین.
" ریزجت. ":میکروجت. " گپ جت :ماکروجت.
فرزانش دانست : ( فلسفهء علم ) فرزانش دانستنیها؛ دانستنیها چهارند، ۱ - دانش ( ها ) ۲ - فرزانش ( ها ) . ۳ - آیین ( ها ) . ۴ - رازوری ( ها ) . فرز ...
" تشنهء دیدار ". چند آبی تشنه ات بودم :مشتاق دیدار.
" وادارِ فَرا " :تشویق بلیغ. فراوادار.
*این چار هزار رباعی وبیش شد گفته به چل سال کم و بیش گر کار دگر نبود در کار افزونه شدی ویا کم وبیش شهرام*
*بنگر به خدا که یار ما خواهد بود اندیشه نگر بازار ما خواهد بود از روز ازل تا به ابد تا سرمد انگار چنین نگار ما خواهد بود شهرام*
" سَرکلاس ": مبصر . مراقب.
" سَرکلاس ":مراقب. مبصر.
گرا و گرایش: سمت. سو. به سویی گراییده ویا به سمتی گرایش یافتن. گرامی یعنی گرای من هستی گرایش وسمتم تویی به سوی تو می گرایم. گرامیم. گرامیت. گرامیش. ...
" گزینش "؛ ( کنکور ) ۱ - آموزش وپرورش. ۲ - حوزه. ۳ - دانشگاه. تا برای؛ الف:آموزش و پرورش. ب:حوزه . پ:دانشگاه. ت:. . . . . آزمون گردد و داوطل ...
دروغ:دوروغ . دورو ، دو نشانِ گِرد ( جمع ) است و جمع هر اندازه که بوده باشد.
لهجه لوجهِ جهش لو یا لب که سخن را میسازد. لفظ لب بازی بازی لب که سخن را درست مکند.
تلف:تلیدن . زیر پی و پا افتادن.
"گرا و گرایش":"ایزم وایست به انگلیسیism and ist. " . "مآب و مآبی بالعربی. المآب. المآبی. والمآبیه. "
" مرز اندازه ":حدّ نصاب.
تارِفت:تعارف ( تارفت آمد ( ها ) . مانند تکلیف که تک ولیف ( لف لفی . چند و چندین ) است.
گریزه ؛ ۱ - مردمی:گریزهء مردمان مردمی و خردی است ۲ - جانوری:گریزهء جانوران جانوری و گریزی است.
*پاییز به رفت و ما نکردیم چیزی چیزی که بود چیز شگفت انگیزی چیزی که به جاودان به ارزش باشد چیزی که بود به فرزانش آمیزی شهرام*
" کم. کمتر. کمترین داور ( داوری ) " :معدود داور ( ی ) .
" ایستایه ( ها ) ":استادیوم ( ها ) .
بِیگُدار. بِیگُدار ها ( ان ) :متجاسر. متجاسرین. گدار ندارند. گدار است:جسارت است. باگدار. گدار داشته باش.
" بی آداب. بی آدابها " ( ان ) :متجاسر. متجاسرین
" بِیگَردَنکِش ":بی رقیب.
" بی هماورد ":بلامنازع.
" رنگ ها " و " ریخت رنگها "
سرو کوتاه و بلند ندارد؛ به گمان خود. به کمان خود. به چمان خود . به زمان خود . به خمان خود. به دهان خود . به جهان خود. . . . . . به زبان خود. ...
چه جنسی از همایه و جامعه باید که ؛ " دگماتیسم نقابدار " باشند. الف: نرینه ها. ب :مادینه ها. پ: هردو. ت: هیچکدام.
فناوری رایانه ای #سررشتهءشخصی.
برق ماند:statelight برق راند:maintain light.
برق یکجا و برق چندجا:الکتریک استاتیک والکتریک دینامیک. برق یکجا:الکتریک استاتیک. برق چند جا: الکتریک دینامیک. .
" دوبرق ":dielectric.
" سیمک کیهانپردازی ". آنتن تلسکوپی. سیمک صدا. سیمک سیما. سیمک بی سیم. سیمک ماهواره. . . . . . . . .
" ولتار ( ولت آر ) ":ولتاژ.
" نمادهای برقی به موجهای برقامکی" :سیگنالهای الکتریکی به امواج الکترو مغناطیسی.
سنجش:بازشناسی. نوشناسی. درست شناسی. راست شناسی. هر سنجشگر باید سنجش پذیر هم باشد.
" تَک نُمُودِی " : تک ساحتی.
" تلفن خانگی ":باسیم . باسیمِ خانگی. تلفن باسیم ثابت ( خانگی ) .
" سِیمَک " :آنتن.
دوره ها؛ پیشین. میانین. پسین.
" باز زیست جانور ان ". " باز زیست گیاهان ":تجدید حیات حیوانات. تجدید حیات نباتات.
غارچ:لری. گِلی و چتری. گلی زیر زمین می روید. چتری در روی زمین می روید :قارچ.
" یافتش مینوی ":کشف معنوی.
یافتم.
" یافتش و گواهش " :کشف و شهود .
کاری نداشته باش که ویا چه کسانی فیلم را کارگردانی وبازی و . . . . کرده اند بلکه کار داشته باش با پردازش فیلم ، فیلم هرچه باشد ؛ رازمانی. ستیزمانی. ...
زبانها و لهجه ها در کابرد بسیار یابشی به شمار می روند ، تا آنجا که یک جنبش زیر زبر و سکون و مانند آن دریافت و پنداشت واژه را در زبان دگرش می دهد ، در ...
" زادروز ( روز زاد ) ":برای پیدایش و تاریخ آن. " مُرد روز ( روزمُرد ) ":برای در گذشت و تاریخ آن.
سفیده#سیاهه. بی بار وبُنه. سفیده:بی همراه. بی بار بی بنه. سیاهه:باهمراه. بابار وبنه.
روش پژوهش؛ ۱ - همین جوری؛برای خودش گفت ( بر پایهء پنداره ها و پنداشته ها ) . ۲ - یک جوری؛ یک جوری رساند ( بر پایهء دانستها ) .
جدول تاریخی. جدول جغرافیایی. جدول مکانی . جدول زمانی. جدول جایگاهی ( تاریخی جغرافیایی ) . جدول پخش. جدول نمایش. جدول گزارش. جدول کیهانی. جدو ...
سخت. سخت کَمان. سخت قلم. سَخت زبان.
" پیش از این. پیشترها. زودتر. از گذشته ":" سابق بر این ".
" دَر دَم" :فِی البِداهه و در دم سرودن
" بند گردان :ترکیب بند. " بند پویان ":ترجیع بند.
" بَرخُوردِه ":تَصوِیب.
" گواه چشمی ":شاهد عینی.
" دَستوار ":مدیریت.
" فارسیده ":واژه هایی که از هر زبانی به زبان فارسی آورده شوند. ماننده تازیده که واژگانی از هر زبانی به زبان عربی ( تازی ) برده شوند. که بهتر از براب ...
" بَرقامَک ":الکترومغناطیسی.
جهاندار. پروردگار. کردگار. پزشک بیمار. روزی دهندهء روزه خواری. دانای نهان وآشکار. جهان آفرین. خداوندگار. دانا. توانا. زنده. آفریننده. دهنده. ستاننده. ...
سِنخ همان سنه ( سالیان ) است که مانند" سه راه" که به "سرخس "گراییده است به روندِ" پرگویی" به " سنخ " گراییده است.
با دیدن" عروس وداماد " ، نگاه کن. نیت کن. نیایش کن.
" نا نما نام، نام نا نما. نا نام، نام نا. " " نام چیز با نام ضدش. " " تَسمیهُ الشیءِ بِه اسمِ ضِدِه. "
آسیب زدایی ؛ زبان را باید آسیب زدایی نمود از آنچه ؛ من تو او ما شما ایشان، در روند تاریخ زبان وزبان شناسی زده باشیم چه نادیده گرفته باشیم و چه دیدگا ...
بازبان وزبانشناسی و واژه پردازی بایسته وشایسته است دلسوزانه تلاش نمود ونه خودسرانه. زبان خودم. نه پردازش خودم، وآنچه برای زبان راست ودرست است ونه آ ...
*اگر که یادگاری بایدت بود. بنای ماندگاری بایدت بود. ویا نسلی که برجایت بماند. ویا از نسخه کاری بایدت بود. شهرام. *
نسخه ها رودهایی امیدی برای نویسندگان آنها به شمار می روند؛ " هیچ از این باغ نه بشکن نه بر کن".
نسخه های نوشتهء کهن و کنونی باید " واژه یابی " شوند زیرا خزانهء واژگان فارسی همین نسخه هایند.
" ریزپز # روپز ".
" ریز پز#روپز ".
" دریا دانست " اگر سراینده باشد دانستهایش در چامه اش نمودار می یابند و خاورش و رسش وراز نیز بر آنها جای می گذارد. خاورش: اشراق. رَسِش: الهام. راز: ...
شُمِی شِطُ:شامی شیطان به لری. هندوانهء ابوجهل.
موبد:ما بُد . بُد ما. بزرگ ما. . استاد ما. استاد مُو. بزرگ مُو.
چیستان :جامه ء دوخته خیاط ندوخته. آرد ارده آسیا ناءرده. چوب تراشیده نجار نتراشیده، چیست آن.
" بازنگرندگی ":reviewsinism
" زشت ":مکروه.
روستا شهر . شهرک. شهر.
جهان شهر. ایران شهر. دولت شهر. کلان شهر شهر. ابرشهر شهر کوچک. کشور شهر. شهر بزرگ میان شهر. شهرک؛ می رساند که شهراورد بسیار گسترده است .
" آویزِ به ناشو ":تعلیق محال. " بَستِ به گذشته ":عطفِ به ماسبق.
ترُق لاین=تُرُقلاین که به روند تق ولاین وسرانجام تقلا شده است.
ضد حمله :ضد یورش. ضد تاخت. ضد تاز. ضدتاخت و تاز. ضِد را زِک هم در زبانش لری ویا فارسی کهن می گویند.
پوسش، پوسیدن. پیترکش ( پیترکِس . پیتِرکِسَه:پیترکیدن، لری. خراب شدن دندان و درخت ومانند اینها.
" اخگر ":مشعل. چُمَت به لری.
" درخت نامه ":شجره نامه.
" آذر فرهنگ ":آذرفرنبغ.
دَم دِرَّه:دَهان دَرِّه. دهن درّه.
زمان؛ ۱ - ابزاری. ۲ - انسانی، در تمدن و روند آن. زمان ابزاری. زمان انسانی.
بی بی. تال. بَزم. داستان. متل. هَقات. گُویِه. پندیات. اندرزیات. پندیات:امثال. اندرزیات:حِکَم. " پَندِیات و اَندَرزِیات ":امثال و حِکَم.
کیک در نیایش است - در پرستش است. - شب زند دار است - روزکاراست. هر کسی به جای خود وروای خود وجدای خود و به پای خود.
رسانه ها؛ دیداری، شنیداری و نوشتاری ؛ بگویند وبنویسند؛ تنها و ناتنها:مجرد و متاهل. جُنبَک:موتور. بابایان و بانوان:خانم ها و آقایان. ونیز رسانهء گف ...
بگوییم و بنویسیم، همایش =جلسه بگوییم و بنویسیم ، اندیش=منطق بنویسیم و بگوییم، نماده=پروفایل بنویسیم و بگوییم، دهگفتانه=مقولات عشر فرزانش و اندیش:فلسف ...
۱ساخته وپرداخت. پرداز. ساختار. سازمان. سامان. درست. سامانش. راه اندازی. راستنمایی . برپا. بسازمش. بپردازمش. بیارایمش آراسته اش کنم. پرداخته اش نمایم. ...
" خُورا ( ی ) ":مکانیزم.
" فیزیک نو ":فیزیک جدید.
" فیزیک گسترشی و پرتوشی ".
" رایانکَدِه ":کافی شاپ.
آیین، بیایین، بیایین چنان باشیم وچنان کنیم و تا به روند به واژهء آیین گرویده است.
هرکسی بر پایهء آیین خود چه آزمایشی وچه باورشی باید به پندار نیک ، گفتار نیک و کردار نیک بپردازد. سه واژهء پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک فارسی می ...
" کانش " :طبیعت. فیزیک. " فراکانش ":ماوراءالطبیعه. متافیزیک.
آراستگر ( ان ) :مصلحان. آراستگران جامعه در روند تاریخ تمدن ها.
پنج کس طوس را نمودار ند . ۱ - فردوسی طوسی. شاهنامه به فارسی. ۲ - نظام الملک طوسی. سیاستنامه به فارسی ۳ - شیخ طوسی. نهایه ۳ ج در فقه به زبانهای فارس ...
رای همخوان. رای ناهمخوان. کهن. کنون. برای آبادیس و. . . . .
برزخ:به اندازهء برزخ در مردم برزخِ ماندن هست. دوزخ:به اندازهء دوزخ نا امیدی در مردم هست. بهشت: به اندازهء بهشت در مردم امیدواری هست. با این همه با ...
" نِگَرِه شِناسی آلمانی ":ideology of" Germany"
" کِشمَکِشِ مَنِش :" Dialectik of nature "
" گاهشماری چپه ها و بافه ها : chronology of chapter and" fragment. "
list of priod, scals:" ریز گفتگاهها. "
پدر ستاپیشوا محمد غزالی طوسی نویسندهء؛ ۱ - کیمیای سعادت. ( کیمیای رستگاری ) ۲ - نامه ها. ۳ - نصیحت الملوک. ( سفارش پادشاهان. ) ۴ - توشهء آخرت. ( ت ...
زیکُم:زیست شیمی.
" بنیاد کُم ابزار و بوم کُم ". ":موسسهءشیمی آلی و بیوشیمی.
" بوم کُم ":بیوشیمی. بوم کمی. بوم کیمی. بوم کیمیا.
" کُم ":شیمی. کم. کمه. کیمی. کیمیا.
" افروز ":اشتعال.
" کورسوز ":احتراق ناقص.
" روند سوخت ":مرحلهء احتراق.
" سوختنی " :قابل احتراق.
" درون سوخت ":احتراق داخلی. " جُنبَک درون سوخت ":موتور احتراق داخلی.
" بابا و پاپا ":پدر وپدر بزرگ.
" بار و بُرد. ":حمل ونقل.
" ارزش مردمان به زبان آنهاست . "
" جهان ":طبیعت. فیزیک. " فرا جهان " :مابعدالطبیعه. متافیزیک. کالبد:طبیعت. فیزیک. فراکالبد:ماوراءالطبیعه. متافیزیک.
خواجه یارالدین الدین طوسی چهار نوشته در اخلاق دارد؛ ۱ - اخلاق ناصری ( برای فرزانگان ) . ۲ - اخلاق محتشمی برای اسماییلیان. ۳ - اوصاف الاشراف ( ویژان ...
" نسخهء پایه ":نسخهء اصلی. " پس از نسخهءپایه نوبت نسخه واره ها می رسد. " نسخهء پایه:نسخهء اصلی. نسخه واره: نسخه بدل.
دیباچهء نوشته ها را مانند خود نوشته ها تا هست نگاهبان باشیم.
در هر نوشته ای باید نمادهای ویرایش وایرایش را در روندِ نگرش داشت. ِ ّ ُ َء؟؛:! ) ( ً . تا متن های نوشته ها برجا بماند.
یار. همسر. همکار:یک کار. هم یار :یار هم. واژگانی مانند هماورد:همسنج. هم وزن :یک وزن. همدل: یکدل. هم زبان: یک زبان . هم بازی. همراه. همسایه، میشود ی ...
" هم پنداست. هم دریافت ":مشترک المعنی.
هم پذیر . یکدیگری. همدیگری:مشتر ک المقیاس:هم چینش.
باران:بارش. تند است. بارش سخت . شوف است:سخت رِفت است:سفت نَم و نُول است:اندک اندک لَفاب ( لَف آب ) است سخت بسیار. تِیف تَف است:کم کم تَم تَم است ...
چینش پذیر:commensureble.
ضرپ؛ چرخشی. گردشی. پرشی. سرشی. پایشی. پشتشی، در توپا و . . . . .
میزتوپا:تکبال.
" شهراورد بیمارسان ":مسابقه آمبولانس.
*به این چام تر شهرام می نازند و می بازند سیه چشمان ایرانی و زیبایان تهرانی شهرام*
" سامانیان در گستره و تاریخ فرمانروایی خود جایگاهی والا را بخود ویژه ساخته اند . از رودکی تا فردوسی. از رازی . فارابی. پورسینا. خیام. سرایندگان. ...
" بهره های دانستها ":اجزاءالعلوم.
در زبانش لری میگوییم؛ چاو او رو: چاپ وروایت. چاو:چاپ. رو:روایت. " چاپ و روایت ":چاو او رو. حدیث:آنچه از هر کسی در هر زمانی به زبان آورند تاشنیده ...
بیمار رسان ( بیمارسان ) :آمبولانس. اینک نوبت بکارگیری این واژه است.
" بودن وفرسودن ":الکون و الفساد.
نهادِ خودآیی ( خودآ ) :وضع تعینی.
نهادِ خُودِشی:وضع تعیینی.
" خودِشِ اویِش ":تعیین هویت.
" کوچ وارو. ":مهاجرت معکوس.
" دانستهای کاربردی ":علوم تجربی " دانستهای آرمانی ":علوم انسانی.
" دانستهای آرمانی " :علوم انسانی. " دانستهای کاربردی ":علوم تجربی.
" پارهء ناخواسته ":عنصر نامطلوب . پاره ای مردم. پاره ای مرد ( ها. ) پاره ای زن ( ها ) . پارهء دل . پارهء قلب. سیاهی چشمم هم می باشد پاره تنم است ...
بالانشینها:لژیونرها.
" بخشای رُویه و روا ":مقسم تصور وتصدیق.
پنداشتِ روا در راسته ها:معنی تصدیق در حقوق.
بررسی نامهء کابردی در رُویه ورَوا و آویزه هایش:شرح الرساله التصویر والتصدیق و تعلیقاته.
رُویِه ها:تصدیقات.
:برای، به رأی ( راه ) ؛براینده:مصداق. برای این پدیدار:بمصداق هذا الکون.
رُویهءبِخود ( ی ) :تصور بدیهی. رُویهءبِغیر ( ی ) :تصورِ اکتسابی.
روایِ بی رویه:تصور بلاتصدیق.
تیر . سر. باقلا چشم. کلان. پیش:رئیس.
کلان:رئیس
دانستِ سرود:علم الشعر.
دانستِ سرود:فن الشعر.
جایگاه:زمان و مکان. جای:مکان. گاه:زمان. گاهجای:زمان و مکان.
" پنداشتِ دانستِ بودن ":معنی علم الکون.
" نامهء فراکالبد ":رساله مابعدالطبیعه. رساله الطبیعه:نامهء کالبد.
" گزیدهء بودن وفرسودن ":تلخیص الکون والفساد.
" جهان بودن وفرسودن ": عالم کون وفساد.
" در بودن وفرسودن. پیرامون بودن و فرسودن ":در کون وفساد.
در زبان فارسی در تاکید ( تکیدن ) باید را به کار می بریم باید ببخشید. که در زبان تازی ( ل ) تاکید بکار می رود.
نزدیک بُر. میان بُر. نزدیک راه. راه میان. میان راه. راه نزدیک.
پیروزی. پیشرفت. برتری. کامیابی. فیروزی. بُرد:موفقیت. ( شکست ناپذیر )
گروه سخت:گروه مرگ. در توپا.
فرمان روای بیشه. شاه بیشه. پادشاه بیشه ( جنگل ) . از خرد تا کلان و نر ومادهء آنها و پادشاه گِن . شاهِ گِن وفرمانروای پَرک ( پارک ) . گِن:جنگل؛گنتا ش ...
" شهراوردی و شهراوندی ":تسامح وتساهل. شهراوردی و شهراوندی برای هم وزنی وآسان گویی. شهراشوبی زدای وضد آن دو خواهد بود. " untolerance:شهراشوبی "
پسا آزمونگرایانگی. پسادریافتگرایانگی. پست امپرسیونیسم. postampersionism.
داشتنی. مالمایه. مال. دارندگی. چیز#بی چیز. مایه#بی مایه. مال دنیا. دنیا. بهره. پول. پول و پَلِه.
سرمایه ای :اقتصادی.
" کور کور می بیند و بینا بینا. "
زبان فارسی یکی از گسترده ترین وجهانی ترین زبانهای جهان است. در هر کشوری در پنج قارّه خود کشورهای فارسی و کمینه های در دیگر کشورها و سفارتخانه ها و دا ...
ساز # ناساز. سازگار# ناسازگار. سازگاری#ناسازگاری. سازگارا#ناسازگارا:تسامح #تساهل. " tolerance #untolerance "
برای توپا ( فوتبال ) :گوشه . ( سیک لری گوشه ) . زاویه.
" مهمان ، دوستِ خدا است ":الضیف حبیب الله.
سازگار:وفق دادن. تا ببینند آب و هوا سازگار هست یا نه ویاتا خود را باآن سازگار سازند. اگر سازگارشان باشد بسا سازگاری نداشته باشد .
گَشتَک . گستره. گذار. :کُستَک ویا کاسته. استان، در یک کشور با استانهایش. و هردو درست است.
کمک بزرگ کلان:معاون صدر اعظم.
بزرگ کلان:صدر اعظم.
امر:امیر فارسی اند از قدیم گفته اند دو بِرارِ اَمِری تکیه زَنَ دِ کَمِری:دو برادر که امیر هستند به کَمری تکیه زده اند. بجایی. پنداشتی. دریافتی. ز ...
* بست و بازِ دیدگاهی آیین ":" قبض و بسط تئوریک شریعت. " ۱ - راست:حقیقت. ۲ - آیین:شریعت. ۳ - درست:واقعیت. ۴ - راه:طریقت. آیین ودیدگاه بست و باز آن.
واگیرا:خاج. خنثی
زاسمتا:زداینده ودفع و دافعه. باسمتا:دارنده و جذب و جاذبه. ناسمتا:نادارنده و خاج و خنثی. زا سَمتا. با سَمتا. نا سَمتا. سمت ا.
ناسَمتایی:خاجه ( خاج ) و خنثی. ناگیرایی:دافعه. گیرایی:جاذبه.
گیرایی:جاذبه. ناگیرایی:دافعه. #. که با؛ خودگیرا بودن . و یا، خودگیرانبودن یکی نیستند.
کاربُردگرایی:پراگماتیسم.
تیز باید بود وآوردگاه و یا میدان گریز نباید شد.
" ساخت و آخت. ":مرتب و منظم. دارای ساخت وآختی فرهنگ گرایانه. ( ایشان با ساخت وآخت است:ایشان مرتب ومنظم است . من. تو. او. ما. شما. ایشان. ) . ساخت ...
نام ونشان:اسم ورسم.
هَمِه خواه:مدعی العموم.
آدمِ وِینگ:آدم تهی مغز و پوک کلّه.
رِوُ:روان به لری. رُ: لکی. راو وُ:روان کردن. لری و لکی.
راست وپاکش:تنقیح مناط. راست و پاکش را بگو:تنقیح مناط کن.
فرزانشِ دانشها. :فلسفهء علوم
" همه را باب ":پورتال وب. " باب همه را. " همه باب را. باب را همه.
" همه را باب ":پورتال وب.
" هَمِه را ":پورتال.
تاریخ وسبک واخلاق آن دگرش یافته است . امروزه روند تاریخ ۱ - به آینده ۲_به گذشته است ؛ با آنکه زودتر روی تاریخ به آینده بود واینک با پیشرفت دانسته های ...
خشنود:راضی. خوشنودی:رضایت. خوشنودی بده:رضایت بده. خوشنودی بدهید:رضایت بدهید.
۱_باخت:رقص. باخت بازنده باختی:رَقَصَ الرَّقاصُ رَقصاً. انواع باخت ها ی تکی و یا چندی . ۲_دست:دست گرفتن. باختن. بازیدن. گونه های دست گرفتن به ریزگ ...
کنش و واکنش:علت ومعلول. انجامگر و انجامپذیر:علت و معلول. کننده و شونده:علت ومعلول. نر و ماده:علت ومعلول. برانگیزنده و برانگیخته:علت و معلول.
پیشه:علت، آنچه از پیش باشد وپیش از پسهء خود آید. پسه:معلول، آنچه پس آید، و پس از پیشهء خودش آید. پیشه و پسه:علت و معلول.
چاغ. چاغ وچله:مَست. در لری ولکی بکار می بریم.
مردم باید باهم و برای هم " مردم سلار" باشند. کِیَک آدم" مردم سالاری " است. فلان مرد ویا زنِ" مردم سالاری" است . به جای فلان و کیک آدم " دمکراتی" ...
باید:علت. شاید:معلول. باید وشاید:علت ومعلول. انگیزه وانگیخته. باید برای هستومندی و واجب الوجود و شاید برای ممکن الوجود و شایومندی است
آیا می توان کاری کرد که" کنارآب " را ( فاضل آب ) درجایش خشک نمود و به خاک دِگَرش داد و سپس در جاههای دیگر به کار گرفت.
بالگَر:وینگر. بالِنِه:وینگر. بال:وینگر.
اَلدَنگ:اَحمَق. اَبلَه:خِرِف.
فراز وفرود زندگی. فراز وفرود اندیشه. فراز وفرود روند. فراز وفرود تَکِّه. فراز وفرود تَمایه. تَم وتیک:جمع و فرد. فراز وفرود هَمایه.
نسل:نِه سر وسر نهادن وسری برای روند نسل وزندگی گذاشتن ، ولام لقی ویا الحاقی است. ویا لام به روند گفته شده است. نیا:نیستها واز دست رفته ها . زناشویی ...
آیامجنون ایرانی بود واز احرار وآزادگان بود که سراینده واژهء حر را برایش آورده است.
دانِستِ دانش : فلسفهء علم. دانستِ دانشها:فلسفهءعلوم.
روان وروان باوری وروان آوری برپایهء دانست ها در آزمایشگاه تا آنجا که روان را درآزمایشگاه دید وباورنمود وروان باور شد. تا روند دانستِ پیرامون روان ، ش ...
خود آزمایی بر پایهء خودیابی وخود شناسی. و خودباوری وخود داوری . وخود سنجی . و خودورزی. و خود آرایی.
تکیدن. تَکش. تک نمایی. تَکایه. خود را تک دیدن ویافتن ودیدن ونمودن وارزیدن و ورزیدن ومرزیدن. تا جایگاه خود را به دست آوردن.
کَندوکاو:تجریدالاعتقاد. اعتقاد:عَقیده ، عُقده:گره، کاو#کوژ. تجرید:کَند وکَندش و کَندش باز دارنده ها:ازمیان برداشتن پرده ها. تا گیر وگرفتی در میان ...
" کَندِاَندِیش ":تجریدالمنطق.
میگویم شاید مردم ایران در گذشته می خواستند گرگ را برای جانور خانگی گزینش نمایند سپس گذشت وگذشت تا سرانجام یافتند که این جانور کوچک جُسه تر و رام تر و ...
کپیان گونه ای مردم نما با گرایش های تباهانه جانوری تکامل نمییابند و زیسشناسان و زیسشناسی باید به آن بپردازد
بوزینه های انسان نما به سبک بوزینه ها رفتار می نمایند. کپیان ها انسان نماهایی دارند بی آنکه به انسانیت برسند.
انگل ( ل ) که لقی والحاقی است پس فارسی است وانگ دیگری نمی پذیرد.
هَماورزی. هَماورز :combines.
زیرپرچم. خدمت زیر پرچم. اجباری:سربازی. دوسال. دوسال سربازی.
رازاندری. رازاندر:secret service. سِرّسَر ( ی ) . سَرسِرّ ( ی ) .
خودمهمان. خود مهمانی:self - service خود پذیرایی. خودبندی.
" آدم نباید خر شود ، باید بر خر مراد سوار شود، سواری خر مردم گیری ( گِری ) اندکی بیش نیست، از خر شیطان پیاده شود، وحتی خرِ خدا هم نشود. "
رُوءیا:دِرام. رُوءیایی:دِراماتِیک.
پنج یابش:پنج حس. یابشهای پنجگانه: حواس خمسه. *نباید کورکورانه سود بُرد کسی که کورکورانه سود بَرَد در راستهء خود ودیگران زیانکار است. *
پیراستش :برای کار کسی که ویرایش دیگری را ویرایش دیگر و با نگاه دیگر به دست دهد که با باز ویرایی فرق دارد. ایراستش را نیز می توان برای ایرایش از زبان ...
واجب:واجب است واجُو آنچه پیگیری و جستجو می گردد. ویا واجب نیست که واجُویی و یا پیگیری و جستجو گردد.
گاهی واژه ای در چند واژهء دیگر با پنداشتها ودریافتهای دیگر نمودار یافته وپدیدار شده است، و گاهی یک واژه چندین معنی دارد . وگاهی یک مفهوم چندین واژه د ...
پِی بُرد:اذعان.
گُوِه سا:گوه ساز . گوه سازه. . پشتوانهء سازه ها:پنل.
کُمک سازه. کمک پیش ساخت :پانل.
برخی واژگان را پیشادار می باشیم واینک نیز دوباره سازی و از نو نوپردازی و پسا ساز می گردندواین خود از نیازمندیها به شمار می رود.
" رُباتا ":ربات انسان نما.
قاضی. دادگر و مانند آن باید؛ ۱ - قاضی باشد ۲ - متهم وبختم باشد ۳ - وکیل باشد. ۴ - مدعی باشد. ۵ - قانون دان باشد۶ - قانون گذار باشد۷ - قانون نویس باش ...
جورُ . جُغِرُ. جُغران:جُبران.
" خواهان و رسان ":عرضه و تقاضا.
آسوده قورت:خرما. چیزی که آسوده خورده شود. خورمان.
" از تو جنبش از خدا ریزش ":از توحرکت از خدا برکت.
شتاب کار اهریمن است:عجله کار شیطان است.
پیدایِش:تولد. پیدا:تولد. کیک در این تاریخ پیدایَش شد؛ پیدایِش یافت . ( پیدایِش، پیدایِش، پیدایِشَت گرامی . بیا شم ها را فوت کن. . . . . )
بستش ایران=لرستان. بازش لرستان=ایران.
" فرزانهء نگره باور آلمانی ":فیلسوف ایده آلیست آلمانی.
ای کسانی که باور آورده اید بپایید خویش و خویشاوندان را از آتشی که سوخت آن مردم وسنگهایند برآن فرشتگانی سخت وسفتند سر کشی نمی کنند خدارا از آنچه دستور ...
کسی که پدر ومادرش باهم حلال همسر نباشند، چه محرم باشند مانند خواهر وبرادر وچه محرم نباشند مانند نسل های دور از هم تخم حرام . زُول. ولدزنا. زنازاده . ...
" نگره باوری آلمانی":ایده آلیسم آلمانی.
" بِینَما ":بین:من بینم؛من می بینم. الف برای آ . آ دارم میبینم:ویدیوچک.
ساختمان دو گونه است؛ ۱ - پوشی که از دو تا چند پوش روی هم ساخته شده است. ۲ - تکی ، تک پوش یا یک پوش . " هرکدام دارای زیر زمین هم میتوانند بودو پارکِ ...
تاریخ دانش کلام که به روند از آغاز اسلام نمودار یافته است با؛ ۱ - با حسن بصری کلام آغاز شده است ورونمایی یافته است. " کلام رونمایی". ۲ - اتم شناسی ...
رسیدا:منشور.
واکاوی آهنگین:آنالیز هارمونیک.
میانش آهنگین.
آهنگی:هارمونی.
آهنگین:هامونیک.
فرآوری. فراورنده؛ فراورنده ها و چند گونگی آنها. فراورندهء کشاورزی. فراورندهء دامی. فراورندهء فناوری. و . . . . همهء فراورندگان.
دانستنیها که چهار دسته اند ؛ دانشها. فرزانشها. آیینها. رازوریها. ویا، دانش. فرزانش. آیین. راز. ویا؛ علم. فلسفه. دین. عرفان. و هرکدام رشته های بسیار ...
"باید بباید#نشاید نشاید" " اِذاجاءَالاِحتِمالُ بَطَلَ الِاستِدلال ُ". " اگر شاید آید راه آوری رود . " " اگر شاید آید باید ناید . " " شاید آید باید ن ...
اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال: شاید نشاید #باید نباید.
پایهء ناکُت:اصل عدم قطعیت. " کُت " لری ویا فارسی کهن می باشد که به پنداشت ودریافت قطع است. ناکُت:ناقطعیت. اصل عدم قطعیت: پایهء ناکُت. آیاسخن بجایی ...
افزند پذیر:قابلیت تکثیر.
افزندا:تکثیر اثر. افزند کار.
خودافزا. خودافزاگر. همانندساخت. افزایند. افزاینده. افزایا. چون زا . ( چونزا ) .
هنجار شکن . فراهنجار. هنجارگریز. هنجارگزیر. هنجاربُر. هنجار بَر. ناهنجار#باهنجار. " بهنجار#نهنجار ". چِه هَنجار. کِه هنجار، !؟.
میهن زدایی. دورِش. "ناوطن". "تین. تینِش لری و فارسی کهن". دورکردن. بی میهن . نامیهن. نا میهن نمایی. ناکشور. ناخانه. نا کشور. ناکشورنمایی. نادیار.
راندن:دیپورت.
مِشیرَت:مشورت. مشاور.
"وِ اِ " نُمَه" رو ، لری: به این میان برو=" نمط". راه. روش. روند.
دل گویهء زبانی:مجادلهءلفظی.
دلگویه. دل پاکی. دل گویگی. جای دل:مجادله.
بِگو مُگو:جدل. مجادله. جدل:جادل؛جای دل. دلگویه. دل پاکی.
آرایت
فارسی کهن یا لری؛ یَلقی:ایل و خانواده وناتنها. سَلقی:سلخ . تنها و تک و تنها
دستیار:مشاور.
رودکی پدر سرود فارسی وسرایندهء کلیله ودمنه به چام فارسی و دارندهء نوشته های دیگر به فارسی و دیوان سرود؛ شعر او را برشمردم سیزده ره صد هزار هم از این ...
توپیدن. توپش. توپید:انفجار. برآنم که انفجار برای "توپید"بمب درست نیست.
خود باب . خود رازی:بوالفضول .
آگاه. دانشمند. دانشور. رازدان. رازور. فرزانه. روشن. درسخوانده. آموخته. یادگرفته. رنده شاید رنده کاری ویا رانده به سمتی. استاد. فندول. مُهره. آزموده. ...
گند راه. گندزده :جاهل. جاهلیت:گندزدگی. گندراه. جاهل:گندباش. جاهلی:گندباشی. جاهلیت:گَندِشیَت. جاهل مآب:گَندِشگرا.
دَست بِه:تسبیح . مانند دستم بو .
*یک سور دو نان اگر شودازبر مرد وز تُنگ برلیانت دمی آبی سرد همکار به چون خودی چرا باید شد زیگار چرا به کار دانش ناکرد شهرام*
پراکنش و واکاوی:تجزیه و تحلیل.
واکاوی نُخُست:تحلیل اولی. واکاوی دُوُّم:تَحلِیل دوم.
صناعت:فن. فَنِ اَندیش:صناعت مَنطق.
پنج فن:صناعات خمس.
فرمایش:عُرف. فرمایشی:عُرفی.
اِیرِشت هَمِّه:عرض عام. اِیرِشت یِکِّه:عرض خاص.
نابِشهای دهگفتانه:خواص مقولات عشر. خَواص گِردِ خَص به لری فارسی کهن است که ویژه وناب پنداشت می دهد. گرد:جمع.
دَهگُفتانِه:مُقُولاتِ عَشر. اِیرِشت:عَرَض. اَفزودِه:اضافه.
انجام:فِعل. انجامگری:اَن یَفعَل. انجام پذیری:اَن یَنفَعِل. عَرَض:اِیرِشت. اضافه:افزوده. دَهگُفتانِه:مَقُولاتِ عَشر.
عَرَض: اِیرِشت یورش که عرض باشد که تاخت پرتو برپدیدارها ست.
گفتِ عرض :مقولهء عرض عرض همان یورش و تاخت است. اِیرِشت به لری.
گفتِ انجامگری و انجام پذیری:مقولهء ان یفعل وان ینفعل.
دَه گُفت:مقولات عشر:دَهگُفتانه.
مقوله :گفت.
پایان دادن به؛ ۱ - غذا دادن ۲ - تالارگرفتن در عروسی ها و کار خداپسندانه همین است.
نُوِینِیتِه:مدرنیته. modernism. کُهَنِیتِه:نامدرنیته. unmodernism.
کمایند، کم آیند:کسر شان.
ساختارنده:انفورماتیک.
همدیگر را داشته باشیم و سر وپی دیگران گردیم. کس بیکسان خداست. یا خدا.
عذاب سه جور است، ۱ - خودعذابی. گرفتار خودش گشت یا عذاب وجدان. ۲ - خلق عذابی. خداگیر شوی مردم گیر نشوی. ۳_خدا عذابی. گرفتار عذاب خدایی شد. ۱ - خود ...
کَدخُدا را کَلخُدا و کیخا نیز میگفتند و هر کدام به خوانش جایگاهی خود گفته می شدند.
شاید به دریافت وپنداشت ریگ باشد که به لری ریگ را ریغ می گویند. راغستان:ریگستان. " باغستان#راغستان. " ریغ کوب :ریگستان. مانند سنگستان و کوهستان و دش ...
دِه:قَریَه. ده به فارسی قَرِیَه است. ده. روستا. قریه. رستاق ( کهن ) . آبادی. صحرا نیز کاربرد داشته است.
کودک چون به دنیا بیاید در گوشهایش اذان و اقامه را می خوانند ودیگر مسلمان است اما دیگر به کار وبار اسلام شناسی و اسلام دانی و اسلام پرسی ِ از دانشورا ...
مرزهای بیمرزی
همانا پادشاهان چون به سرزمینی در آیند تباهش کنند. و گرامیان بنشینش را خوار می نمایند و هم چنین می کنند.
تَنکُم و تَنکُمِه:هورمون؛ تَن کُم ویا تن کُمِه، کمه کیمیا و کیمی وشیمی است که فارسی کهن به شمار می رود تَنکُمی. تنکیمی . تنشیمی:هورمون.
*بزن ای مرغ سحر بانگ اهورایی روز. شهرام*
نو آوری. نوکاری. نوپردازی. نونهی. نونهاد. نوآوری. نونمایی. نوزنی. نوگری. ( نوبربی ) . نونمایی. نونمود. نوگشایی.
ابله:احمق. ابله اَ بِلِ تند تند وپشت سر هم گفتن اَبلِ اَبلِ اَبلِ می شود اَبَلَه که رفته رفته ابله شده است.
نوواژه و نوواژگان. گهن واژه و کهن واژگان. چه واژه های کهنه وچه واژه های نو را در پردازش باید در رسانهء ملی ، دیداری ، شنیداری، نوشتاری و گفتاری بای ...
ریزاهنگ ( ریزآهنگ ) :میکروفون. گپاهنگ ( گپ آهنگ ) :ماکرووی.
طبقه:پوش. پوش هم کف . پوش یکم. پوش دوم. پوش سوم. از پوش هم کف تا بالاترین پوش و هم بالایی .
۱_وارو. ۲_واکنش. ۳_پاسخ. ۴_واکار = عکس العمل.
تنها:مجرد. ناتنها:متاهل.
سیما را روشن کن. سیما را خاموش کن. صدا را روشن کن. صدارا خاموش کن. سریال سیمایی. سریال صدایی. نمایش سیمایی. نمایش صدایی. گزارش سیما. گزارش ص ...
دیباچه:مقدمه. آویزه. حاشیه. ویراسته. تصحیح. پایانه. انتها آغاز :ابتدا. پیشگفتار . کلمه ال. . . . مصنف مترجم . کاتب : نگارنده . گرداننده. . نویسند ...
. ( تتمه:پایانه ) . ( تتمیم:پایانش. ) . ( اتمام :پایان. ) ( استتمام:پایان بخش. ) متمِم:پایانگر. متمَم:پایانور.
خریدمند:مشتری.
زناشویی: ازدواج. زن گرفتن. شوهر کردن. همسرش. ناتنها.
تشنه:تشنگی :آتشناکی. گرسنگی:گشنگی : گشنه، گُشِنِه: فروپاشی.
کَل:راه، کَلِی: راهی و راه هایی و نزدیک ترین حرف در کلی ( د ) است که به آن میچسبد وکلید می گوییم. مانند حرف ( ل ) و ( الف ) در برخی واژگان.
خبر:گزارش. مخبِر:خبرکار. مستخبر: گزارش دار. مخبَر:کارخبر. استخبار ( ات ) :گزارشات ( گزارشاتها ) . خبیر:گزارشور. دان. اخبار:گزارش ها. خُبره:گزا ...
در گذارده های زبان فارسی که دیده می شود که چند خرپ ( حرف ) ( را ) آورده شده و باز آوری شده است که من را های سپسی را "رای کمکی "میگویم. باز آوری: تک ...
مصدر :بُندار.
تشبیه:شِپه. وجه شبه:وجه شِپه. مشبه به:شِپه به . . . . مشبه الیه. شپه برای. تشابه:شِپاهه. متشابه:شِپاهگان. اِشباه:همانند. اَشبَهَ:مانند. یُشبِ ...
در گردانش لازم نیست واژهء نوشته را به واژهء ترجمه درآورد بلکه آنچه از زبان خود داریم را می آوریم ونیز در نوشته وسروده هم همین روش را باید در پیش گرفت.
واژگان زبان فارسی یک وزنی نمی باشند . باآنکه واژگان زبان عربی در هر وزنی یک وزنی هستند. واین از ارزش های زبان فارسی است.
فعل:کنش. فاعل:کُنا ( کننده ) مفعول:شوا ( شونده ) .
مفرد:تک. جمع:گرد. تثنیه:دویه. مرکب:قاتی. برخی واژگان نیز مانند آدمها قاتی کرده اند. با الف و لام وبی الف ولام. ( ال ) .
کم واژه. بیش واژه. زبان فارسی بیش واژه است. برخی زبانها کم واژه می باشند. زبان فارسی غنی واژه هم هست و یک واژه جای چند واژه را می گیرد با آنکه آن ...
*زمستان بهر عشق آتش بیار است* بهاران بوستان روی یار است* به پاییزی که دارد رنگ عاشق * چو تابستان مهر آن نگار است* شهرام*
بَرگ. جِردِه. پوشاک. جلد. رَنگ. پوشش:لباس. پوش.
داشت:مسند . داشته:مسندالیه. داشتی:مسند به. داشت قَدی: مسند مجازی. داشتِ داشتی:مسند حقیقی.
نام:صفت. نشان:موصوف. نام و نشان:صفت و موصوف.
سفره به سینه:باارج و مرج به مردم نان دادن.
بی سفره:ساندویچ. مانند با سفره ها ودیگر گونه های آن. مانند بی سیم. باسیم و دیگر گونه های آن.
تاخت:تاختن وناگهان یا با هم به جایی رفتن. نواخت:یکی یکی وکم کم به نواخت آمد وشد کردن.
*واژِهکَدِه:جایی که به واژگان وهمتاسازی و ترجمه وشناسهء آنها پرداخته می شود. چه دولتی و چه نا دولتی ودر پیوند با نهادهای شایسته وبایسته بپردازد. *
پیرهن آرا. پیراهن آرا. جامه آرا. '" کِراس آرا" به لکی' آراک:کروات.
*بنام خدای شهجان ونازان. بگو او خدای تک است۱خدای بی نیار است۲نزاده و نمی زاید۳و نمیباشدش بَسایِه ای۴* گردانیدهء سورهء اخلاص. گرداندهء شهرام.
*گردن بند. گردان آرا. سینه بند . سینه آرا. برنما. سینه نما. بربزک. سینه بزک. بزک آرا. گردن بند. گردن آرا. سینه بند. سینه آرا. برنما. سینه نما. برب ...
بروم " کورزدایی " کنم. پزشک دردم را کور کند. بیماری زدایی.
فراکاربرین:فوق دکترا.
کاربرین:دکترا.
کار فرا. کارفرایی:فوق لیسانس . فوق لیسانسه.
فرازش و فرودش:صعود ونزول. فرازشی و فرودشی:تصاعدی وتنازلی. فرازی وفرودی:صعودی ونزولی.
ابوریحان بیرونی در پانزده سالگی نخستین بار هنگانی که در در بار آل عراق بود گلوبندک خود راساخت. " گلوبندک:ذاتُ الحِلَق "
*پرسش ؛ ای باد صبا فدای ناز قدمت قربانی پای تو وجای قدمت برحضرت خیام ببر پیغامم گویش که منم و دردی آشامم دستور چه باشد اندرین وادی یا فلسفهء هست که ا ...
" تغرّب عن الاوطان فی طلب العلی وسافر ففی الاسفار خمس فواید تفرج هم واکتساب معیشه وعلم وآداب وصحبت ماجد "منسوب به علی ( ع ) . ای گرامی گر که خواهی ...
وجعل کلمه الذین کفروا سفلی. و گذاشت واژهء ناسپاسها را پست. وکلمه الله هی العلیا. و واژهء خداخود والاست. هی:خود.
زبان فارسی شیعه را نمودار داد واین است که به روند زبان نخست شیعه شد.
همانِست:استیل.
گلوبندک:ذات الحلق.
۱_ویراستاری:ویرایش و ویراست برای خوانش نوشته ها. ( ویراستار ) ۲_پیراستاری:پیرایش و پیراست برای خوانش پذیری نوشته ها. ( پیراستار ) ۳_ژیراستاری:ژیرای ...
هر دین ومکتب وآیینی که دشمن زبان باشد دشمن مردم وکشور ونسلها ونیاکان هم هست.
بهاران بوستان روی یار است چو تابستان مهر آن نگار است به پاییزی که دارد رنگ عاشق زمستان جدایی سرد سار است شهرام.
بیا بنشین و با ما دلبری کن میان دلبر و دل داوری کن از آن گیسوی پر نقش و نگارت تو ای گل بر بهاران سروری کن شهرام.
" بنگر که به واژگان خود می نازیم سخت است به واژهء دگر آوازیم همواره بباید واژه پردازی کرد ز امروز و یا روز دگر آغازیم شهرام"
" دَس مَرِزا پاسخ سَر مَرِزا " لری " دست مریزاد=سرمریزاد. فارسی . "
مَرِمَت: مَرُمات ، رُمبیده مباد سازه بر سره جایش باشد . ویران نشود. مانند؛ مریزاد:دست مریزاد دست درد نکند.
هر دمی که فرو می رود کمک زندگی است و چون بر می آید خوشی منش است.
دانستنی را به دست آور اگر چه با؛ جادو. تَری تَری تَرالی. فال تفأل. خواب. و . . . . باشد. دانستنی:چهار دستهء؛ دانشها. فرزانشها. آیین ها. رازور ...
آن هم درست است.
هی این. آهای این. آهای، این پسره. هی، این پسر،
خودواژگان:واژگان زبان خودی. ناخود واژگان:واژگان دیگرزبانها بیخودواژگان:واژگان ناکارا.
پی:عصب. پیوند :عصبیت. پیوست:تعصب. پیوستگی:تعصبی. پیوستشی:عصبانی. پیوندی:متعصَِب. پیوستش:تعصیب. و. . . . . . . .
کسان نامه. دانش کسان: رساله الرجال. علم الرجال.
دستور. دستیار. دستوَر. زودتر کاری کسی می کرد. به کارآگاهی می گفتند دستوراتش را بیاموزاند تا کاررا کسی انجام دهد. دستوَر :وَرِ دست. وَردست.
ارج نامه:رزومه.
آقا فارسی است زیرا داریوش هخامنشی در کتیبه هایش می نویسد بزرگان پدران مارا پسند داشتند پس به آنان هخا منش گفتند. هخا:آقا.
بُختُم:اتهام.
در این میان. اینک. آنک.
برما بسی کمان ملامت کشیده اند.
" پا به کُت گذاشتن ":بخشی از خیش که به لری دار گفته می شود که گاوآهن ویا گَلا به لری گویند به هنگام سفت بودن زمین گاویار که زمین را شخم میزند پای خود ...
ویژه ی؛ به جای ویژی
افزا و افزنده و یا، افز و افزا:مضاف و مضاف الیه
صدا کاری:رادیو اکتیو
نسبیت:" دانشی است ". و رشته ای در فیزیک است برپایهء نگرنده ( ناظر ) . نسبی:" فرمایشی است. در پیوند با هم، از دوچرخه تاکشنده. از قایق تازیردریایی. ...
صندلی. تُکِ نشیمن. اوج نشیمن. فرانشیمن. تِه نشیمن. ژرف نشیمن. فرونشیمن. تَخت نشیمن. صاف نشیمن. هموار نشیمن. و یا؛ بِه نشین. کِه نشین. شِه نشین. ...
صندلی چهارشانه:صندلی آرگونومیک.
صندلی برجی ( برج آزادی ) به جای صندلی ایفلی.
صندلی نَخَکی:صندلی آکاپولکو. چون ازنخ نایلونی است پس به جای نخی به این گونه صندلی صندلیِ نَخَکِی گفته شود.
میز نِویس:میز تحریر.
پهنش:اتساع
آیا " مُد هامَتان" به معنی طول موجها هم هستند.
خُرَّما خُرما وخُرما خُرَّما.
میان جنگ:منجنیک. قلب سپاه.
گمانهء بُرِشی:حدس قطعی. گپ به کجا کشید ؟ بریده شد به نیک با خواست خدا و سپاسَش. گمانهء قطعی.
هر حکومتی باید هشیار باشد که در سیاه چالهء " باند راندخواندگرایی " نیفتد. باند:باند بازی. راند ( ت ) خواری. خواند :فراخوان و گزینش خودمانی ها.
خورشگر وروزی باید از خدا باشد ونه از شیطان مردم باید بر سر سفرهء خدا بنشینند و هرگز برسر سفرهء شیطان ننشینند.
پوشاک. جرده. لباس. چون ازجوراب تا دستکش و تاکلاه و دیگر ها از پوشاک تا جرده تا لباس هرکدام نام خود را دارند آنچه می ماند شورت ( مایو ) است که ؛ ج ...
همانندی و ناهمانندی:تشبیه و تنزیه. تشبیه :همانند دانستن. همانند است. تنزیه :ناهمانند دانستن. ( همانند نیست ) .
پوشاک آخوندیت: لباس روحانیت.
سرمایه گذار. سرمایه نِه . سرمایه شناسی گذار:اقتصاد گذار.
از آنجایی که یونانیان هم آریایی میباشند واژگانمان اینهمانی دارند مانند قلم ویا فیزیک که به زبانش لری پیز . پیزک میگوییم. و این غیر ازنقشه ای است که د ...
قالب. پیکر. تندیس.
موضوع جسم طبیعی" هستی و چیستی "و یا وجود وماهیت است. موضوع جسم تعلیمی " هندسه و ریاضی " است.
چرا" تایید آبادیس "های من چند روز است که نماده نمی گردند.
ای آنکه به زبان فارسی پردازی زی را بنهی تو بر واژه پردازی دانی که چه سترگ کاری داری بگزین چنانکه زندگی می سازی شهرام
تُندِش. تَنِش:طنز.
گَلهِه:تسلیم. فارسی کهن. تسلیم از سلام وسلامت است که فارسی اند.
نماگر:اوپراتور.
نیسگر:نویسگر . قلم. نیش:نیشکر. نیس:نیسگر. نیس:نیش.
پر نیرویش و لبریز از نگرش ، به جای؛ پرانرژی و لبریز از ایده. ایده:نگرش؛ادبی. ایده ( ایده آل ) :آرمان. ایده:نگره :فلسفی.
سررشته برای ویژان شدن در رشته های دانستنیها ی ۱ - دانشها ۲ - فرزانشها ۳ - آیینها ۴_رازوریها برای نمونه کسی در ادبیات ویژان است گفته می شود سرشته اش ...
خواهشمند است طلا های مرا روانه فرمایید. هرچند جدول آن را پر نکرده باشم.