پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
تابوت : تابوت در لغت به معنی صندوقی است که از چوب می سازند و اینکه می بینیم به صندوق نقل و انتقال جنازه ها تابوت می گویند به همین مناسبت است ، اما با ...
ملاء: واژه ملاء در لغت به معنی اشیاء یا اشخاصی است که چشم را پر می کند و شگفتی بیننده را برمی انگیزد ، به همین جهت به جمعیت زیادى که داراى رأى و عقید ...
متاع : متاع در لغت به معناى چیزهائی است که انسان از آنها بهره مند و متمتع می شود و غالبا به غیر پول و وجه نقد اطلاق می گردد زیرا از پول بطور مستقیم ن ...
والدات : والدات جمع والده ، در لغت عرب به معنی مادر است ، ولی ام معنی وسیع ترى دارد که گاه به مادر یا مادر مادر ، و گاه به ریشه و اساس هر چیزى اطلاق ...
لغو : لغو در لغت به تمام کارها و سخنانی گفته می شود که داراى هدف مشخصی نیست ، یا از روى اراده و تصمیم سر نمی زند . ( تفسیر نمونه ج : 2 ص : 148 )
نکاح : واژه نکاح در لغت ، هم به معنی آمیزش جنسی آمده ، هم به معنی عقد ازدواج ، راغب در مفردات می گوید : نکاح در اصل به معنی عقد است ، سپس مجازا در آم ...
مروه: در لغت مروه به معنی سنگ محکم و خشن است و صفا به معنی سنگ محکم و صافی است که با خاک و شن آمیخته نباشد
صفا: در لغت صفا به معنی سنگ محکم و صافی است که با خاک و شن آمیخته نباشد و مروه به معنی سنگ محکم و خشن است .
رَبّ :کلمه رب در اصل به معنی مالک و صاحب چیزى است که به تربیت و اصلاح آن می پردازد و کلمه ربیبه که به دختر همسر انسان گفته می شود از همینجا گرفته شده ...
کلمات : کلمات جمع کلمه در اصل به معنی الفاظی است که با آن سخن گفته می شود و یا به تعبیر دیگر لفظی است که دلالت بر معنی دارد ، اما از آنجا که هر یک از ...
مداد : مداد به معنی مرکب و یا ماده رنگینی که به کمک آن می نویسند می باشد ، و در اصل از مد به معنی کشش گرفته شده است ، زیرا با کشش آن خطوط آشکار می شو ...
واژه ی انگلیسی national با واژه ی الناس عربی به معنی "همه مردم"، همگان" همریشه می باشد . این واژه در زبان عبری ناسی می شـود. وقتی قران می فرماید: یا ...
آهو ناف : آهو ناف ظاهراً ناف یا نافه ی آهو است که دارای بوی خوش است و در اینجا مراد از "خلق آهو ناف" خلق خوش است . ( ( مر ترا آمده است چون اشراف ش ...
آهنین پای : کنایه از استوار و پایدار. ( ( عزم و حزم شهان سوی که و مه آهنین پای و آتشین سر به ) ) ( حدیقه ۵۷۹ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های ...
آهن دهان : درشت گوی. ( ( چون تنوره به زیر این طارم همه آهن دهان و آتش دم ) ) ( ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنایی، دکتر محمد شفیع صفاری )
آواز ه افکندن : مشهور شدن. ( ( درجهانی فکنده آوازه با خود آورده سنتی تازه ) ) ( حدیقه، ۴۶۰ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنایی، دکتر محمد ش ...
آماس را از فربهی بشناس : یعنی مجازی را از حقیقت تمیز ده . ( ( قبله اول ز قبله باز شناس تا بدانی تو فربهی ز اماس ) ) ( حدیقه، ۳۱۶ ) ( فرهنگ لغات ...
آل صخر : خاندان ابوسفیان بن حرب بن امیه ( ف ۳۱ ه - ق ) از بازرگانان معروف و بزرگان قریش در عهد پیامبر اسلام، در غزوه بدر از مسلمین شکست خورد و در واق ...
آگه شدن از نرخ پیاز : مثل "نیستی آگه از نرخ پیاز". مراد اطلاع یافتن و وقوف یافتن بر امری است . ( ( آنگه آگه شوی ز نرخ پیاز که نیابی به راه راست جو ...
آفتاب آب: ظاهرا یعنی دارای اعتبار و فرّ و شکوه و درخشندگی آفتاب. ( ( آفتاب آب و آسمان تصویر ماه دیدار و مشتری تأثیر ) ) ( حدیقه ۶۰۵ ) ( فرهنگ لغ ...
آسمان قدر : آنکه مقام و مرتبه اش بسیار بلند است، بلندمرتبه، جلیل القدر، شریف، بزرگ منش. ( ( آسمان قدر و مشتری دیدار منتجب خلق و منتخب گفتار ) ) ( ...
آسمان رای : آنکه رای و اندیشه ی او بسیار بلند است . ( ( آسمان رای و مشتری دیدار متقی خلق و منتجب کردار ) ) ( حدیقه ۲۷۳ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات ...
آسمان پیمودن : ظاهراً به معنی یافتن سعد و نحس و فالگویی کردن از طریق ستارگان است . ( ( سخن فالگو ندارد سود باد پیمود کاسمان پیمود ) ) ( حدیقه، ۷۰۴ ...
آسمان جامه : نیلگون. ( ( همه نقاش آتشین خامه همه خورشید آسمان جامه ) ) ( ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنایی، دکتر محمد شفیع صفاری )
آستین در ( بر ) دهان داشتن : کنایه از دهن پوشیده داشتن . ( ( پنبه در گوش پیش قولش و هم آستین در دهان ز جهلش فهم ) ) ( حدیقه، ۶۸۶ ) ( فرهنگ لغات و ...
آرزو در دل شکستن : دندان روی جگر گذاشتن. ( ( ور نیابیم جمله صبر کنیم آرزو را به دل درون شکنیم ) ) ( حدیقه، ۲۹۵ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ها ...
آذر شسب : ظاهراً مخفف آذرگشسب یا آذرگشنسب باشد. و نام فرشته ای است موکل بر آتش که پیوسته در آتش مقام دارد و معنی ترکیبی آن آتش جهنده باشد، چه آذر به ...
آدمی زا: آدمیزاد، زاده ی آدم، انسان . ( ( تا زمین جای آدمی زای است خیمه ی روزگار برپای است. ) ) ( حدیقه ۱۲۷ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های س ...
آدم دم بودن : لاف انسانیت زدن . ( ( دل در ایشان مبند کز گیهان همه آدم دمند و مرجان جان ) ) ( حدیقه، ۱۱۹ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنایی ...
آتشین سر : کنایه از تندخو و بی باک . ( ( عزم و حزم شهان سوی که و مه آهنین پای و آتشین سر به ) ) ( حدیقه، ۵۷۹ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های ...
آتشین دربند: عنصر آتشی . ( ( چون گذشتیم ز آتشین دربند طارمی دیدم آبگون و بلند ) ) ( شرح سیرالعباد، ۳۲۱ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنایی، ...
آتشین خامه: کسی که قلم تند و تیز داشته باشد. کنایه از نویسنده ی ماهر. ( ( همه نقاش آتشین خامه همه خورشید آسمان جامه ) ) ( کارنامه ی بلخ، ۱۸۹ ) ( ...
آتشین تابوت : کنایه از دل . ( ( در گلین گور و آتشین تابوت جان ما را ز تست قوت و قوت ) ) ( شرح سیرالعباد ۲۷۴ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های س ...
آتش و پنبه: سخت ناسازوار. دو ضد، دو جمع نشدنی، نظیر سنگ و سبو، آب و آتش، پشه و باد، آتش و اسپند. ( ( آتش و پنبه جفت کی گردد خان مانت به جمله فی گر ...
آتش در دماغ چیزی زدن : ظاهراً به معنی بی قدر کردن و از رونق و اعتبار انداختن است. ( ( عشق او نعره ای چنان خوش زد کاتش اندر دماغ آتش زد ) ) ( سیرال ...
آتش پای : بیقرار و نیز کنایه از جلد و تند و چست و چابک . ( ( آب از روی برد و عقل از رای تو سوی نان هنوز آتش پای ) ) ( حدیقه ۴۰۶ ) ( فرهنگ لغات و ...
آتش پای : بی قرار و نیز کنایه از جلب و تند و چسب و چاقو. ( ( آب از روی بردهای قبل از راه تو سوی نان هنوز آتشپای ) ) ( ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مث ...
آتش باد خوار : کنایه از خود شاعر است که درونی پرسوز و گداز دارد و سخنان آتشین خود را به وسیله باد یا دم بیان می کند. ( ( خاک غزنین چو من نزد حکیم ...
آتش اندر زدن : کنایه از ترک دادن و ترک تعلقات نمودن. ( ( هر چه جز دوست آتش اندر زن آنگه از آب عشق سر بزن ) ) ( حدیقه ۱۳۶ ) ( فرهنگ لغات و تعبیر ...
آتش از خیار برآمدن یا جستن : امری ممتنع و محال صورت بستن. ( ( چون به عشق از خیارت آتش جست آتش از آتش بدارد دست ) ) ( حدیقه ۱۶۸ ) ( فرهنگ لغات و ...
آتش از چنار جستن : آتش از چنار بر آمدن:عشق یا تحمل سختی کار، گاهی در پیران قویتر است. نظیر: دود از کنده برمی خیزد. ( ( چون به عشق از چنارت آتش جست ...
آتش از جگر کسی برآوردن : جگر او را آتش زدن، دل او را به سختی دردمند ساختن . ( ( آنکه آتش برآرد از جگرم من به آبش چرا فرو نبرم ) ) ( ) ( فرهنگ لغ ...
آتش آشام : آتش خوار، حرام خوار. رشوه خوار. کنایه از مردم بد نفس و ظالم باشد. ( ( خاک پاشان آتش آشامان آب کوبان باد پیمایان ) ) ( حدیقه ۱۸۶ ) ( ف ...
آتش آسمان : کنایه از خورشید است . ( ( چون نهان شد ز بهر سود زمین آتش آسمان زدود زمین ) ) ( حدیقه ۳۴۱ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنایی، د ...
آتش آبنگار: یعنی مظفر چه به ظاهر مانند نقش آب و در باطن سوزنده است. ( ( هر که او آتشی است آب نگار دانکه او هست روز در کردار ) ) ( حدیقه ۳۴۱ ) ( ...
آتش آب سوز : عشق . ( ( آب آتش فروز عشق آمد آتش آب سوز عشق آمد ) ) ( حدیقه ۳۲۶ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنایی، دکتر محمد شفیع صفاری )
آتش آب زای: آتش آب پرور، کنایه از تیغ آبدار. ( ( آب آتش نمای صورت اوست آتش آبزای فکرت اوست ) ) ( کارنامه بلخ ۲۰۰ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ه ...
آب و باد کسی را به آتش و خاک دادن : ظاهراً کنایه از اعتبار و آبروی کسی را تباه ساختن . ( ( ور نه گشتی به قعر چاه هلاک آب و بادت دهد به آتش و خاک ) ...
آب ندیم : ظاهراً یعنی کسی که همیشه قرین طبع روان است . ( ( خاک غزنین چو من نزاد حکیم آتشی باد خوار و آب ندیم ) ) ( حدیقه ۷۰۷ ) ( فرهنگ لغات و تع ...
آب منصف : آب معتدل و ملایم . ( ( آب منصف روان روان باشد لیک سیلش هلاک جان باشد ) ) ( حدیقه ۷۱۴ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنایی، دکتر محم ...