تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

ارسام نام یکی از فرماندهان سپاه هخامنشی بود . او رزمنده بسیار قوی و زیرک بود به طوری که کسی نمیتوانست حریف او بشود . از همین رو مردم به او لقب مانند ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤١

طول / اندازه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

گاو ماده = cow گاو نر = ox

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

اسانسور / بالابر

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢١

به هر حال در هر حال

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

[noun] غرب \ مغرب //////// [adjective] در غرب \ به طرف غرب تعریف = where the sun goes down in the evening

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

هشدار دروغین

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

دور / دوردست [adjective] تعریف = a long way away

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

شهرت / معروفیت / محبوبیت [noun] تعریف = being known by many people

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

معروف / مشهور / سرشناس [ adjective ] تعریف = known by many people مثال = Marilyn Monroe was a famous actress

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

خیابان تعریف = a wide road or street مثال = I live in Jack avenue Important =the short way of writing avenue in addresses is Ave

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

برنامه زمانی / فهرست / برنامه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

در زدن / به در کوبیدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

چیز بدلی / تقلبی / جعلی تعریف = A copy of something, made to trick people

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

گندم[noun]

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

قحطی / گرسنگی [noun] تعریف = A famine happens when there is not enough food in a country جمله نمونه =There is a famine in many parts of Africa

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٢

رفاه / اسایش / سعادت [noun] تعریف = The health and happiness of a person جمله نمونه= The school looks after the welfare of its students

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

مرطوب / خیس / تر تعریف = covered in water or another liquid مثال = . . . this towel is wet opposite = dry

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

اتومبیل / خودرو جمله نمونه = she went to work by car

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

1 - عادلانه \ منصفانه Definition = in a way that is right and honest جمله نمونه = This company treats its workers fairly 2 - نسبتا \ کم و بیش Defi ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

بسیار بد / وحشتناک تعریف = very bad مثال = the pain was awful

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

شکایت کردن / موافق نبودن / ایراد گرفتن / گله کردن تعریف = Say that you don`t like something جمله نمونه = He complains to the waiter that his soup was ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

[verb] زحمت دادن \ اذیت کردن \ مزاحم شدن////[noun] مزاحمت \ دردسر تعریف = stop somebody from doing something / worry somebody / trouble or difficult ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

سوت زدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٩

1 - تاکسی تعریف = another word for taxi 2 - اتاقک راننده تعریف = the part of a lorry, train or bus where the driver sits

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

ویلا / خانه ییلاقی تعریف = A house with a garden, often where people stay on holidays

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

سفر دریایی / سفر فضایی تعریف = A long journey by boat or in pace مثال = A voyage from London to New York

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

تکان دادن / جنبیدن [verb] تعریف = move or make something move from side to side or up and down جمله نمونه = she wagged her finger at me

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

اب دهان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

صورت حساب تعریف = A piece of paper that shows how much money you must pay for something

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٦

ارمان به معنی امید , ارزو و اهداف ارزشمند و بزرگ میباشد و البته نام بسیار زیبا و با معنی است ; ]

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٩

ایناز به معنی ماه ناز یا ماه زیبا رو میباشد که یک اسم ترکی است و البته اسم بسیار زیبایی نیز هست; ]

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

راستگو و درستکار / بانو ی خوب سرشت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

[verb]در هتل یا فرودگاه به معنی اعلام ورود کردن / باز بینی /کنترل کردن / تسویه حساب کردن /[adj] چهار خانه / شطرنجی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

دسته چک تعریف = A book of cheques

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

جویدن تعریف = use your teeth to make food soft

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

خفه شدن تعریف = . Not be able to breathe because something is in your throat زمان گذشته فعل = choked

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

choke تعریف = . not be able to breathe because something is in your throat

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

1 - بریدن / خردکردن تعریف= Cut something with a knife or something like that جمله نمونه= . We chopped some wood for the fire 2 - گوشت دنده تعریف = ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

هموار / مسطح / صاف جمله نمونه = . We used to think the earth is flat, because it looks the way

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٨

وسواسی / بهانه گیر تعریف = A fussy person cares a lot about small things that are not important جمله نمونه = . Sara is fussy about her food, she won ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢١

متحد . Definition =[noun] A person or country that agrees to help an other person or country , for example in a war

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٦

در طول / در امتداد

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

طرفدار A person who likes somebody or something

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٩

بد / ناگوار very bad or serious گور / قبر A hole in the ground where a dead person`s body is put

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

تخیل something nice that you think about and that you hope will happen

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

احمق / دیوانه / دلباخته mad or very stupid

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

قتل عمد جمله = . He was sent to prison for the murder of a police officer

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

کره زمین The planet that we live on مثال= The moon travels round the earth

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

کلاغ A large black bird that makes a loud noise

١