پیشنهادهای زینب نیازی پور (٥٤٠)
بیزَّه، bizah, ( بیز، زَه ) ، در زبان لکی یعنی: ۱. ویار خانم باردار درمورد خوراکی ها و رنگها و بوی عطر و . . . . ، ۲. هر چیزی که دل انسان دوست داشته ...
هُوونَه ، honah, ( هُ و ، نَ ه ) در زبان لکی یعنی : ۱. این طور ، این جوری ، به نحو ، به مدل ، با این طرز ، به این روش ، با این شگرد ، فن و غیره که د ...
چِز، chez, ( چِ، ز ) در زبان لکی یعنی:۱. چوبی که به دوک نخ ریس متصل است و محل انباشت نخ های بافته شده است، و به هر واحد نخ پشم ریسی که دور دوک کامل م ...
کُییز، koiz, ( کُ، یّ، ز ) در زبان لکی یعنی:۱. قاچ کردن ، بریدن ۲. شکستن ، تکه تکه کردن ، قطعه جدا شده از هندوانه یا . . .
چَچ، chach, ( چَ، چ ) در زبان لکی یعنی: ۱. دست به زبان عامیانه کودکانه خطاب دست انسان را چچ گویند ، دست کوچک کودکان
دِچ، dech, ( د ِ، چ ) در زبان لکی یعنی: ۱. بلندی نوک کوهها ، جاهای صعب العبور و بلند ۲. بر آمدگی ، تیزی و ناهمواری سطح چیزی در مورد زخم یا . . . ۳. ب ...
کُوزَر، kozar , ( کُو، زَر ) در زبان لکی یعنی: ۱. پس مانده کاه چهارپایان که دیگر قابل خوردن نیست، ۲. بی ارزش ۳. کُوزَر کُفتَن یعنی : کار بیهوده انجام ...
قِ قُول، gholghe , ( قِ، قُ ، ول ) ، در زبان لکی یعنی:۱. آماده شدن مهیا شدن ۲. جمع و جور کردن وسایل سفر و کار و . . . ۳. تهیه کردن حاضر و آماده کردن، ...
سُنگتَه، songtah, ( سُنگ، تَه ) در زبان لکی یعنی:۱. به امید دیگری کاری را انجام دادن ، ۲. به پای دیگری وایسادن ، و انتظار داشتن کمک و یاری مفید از دی ...
تُویّ، toiy, ( تُ. وُ یّ ) در زبان لکی یعنی:۱. درخت بید مجنون که شاخه هاش آویزونه و شاخه هاش تر و تازه است ، ۲. نام دیگر آن درخت وی، یا بید در شعر ل ...
پِی ، pey, ( پِ ی ) در زبان لکی یعنی: ۱. عقب ، دنبال ، ۲. پشت سر کسی راه رفتن ، ۳. جا پای جای دیگری گذاشتن وقتی برف زیاد میاد ۴. به واسطه دیگری کاری ...
یَکبُون، یَگبُون، yakboon, در زبان لکی یعنی: ۱. ویران ، تخریب ، ۲. زیر و رو ، شخم زدن، زیر و رو کردن ، پایین اومدن سقف خانه و تخریب منازل مسکونی، تخر ...
چُوخ چَخ، chogh chagh, در زبان لکی یعنی : ۱. نابود ، تخریب ، با خاک یکسان شدن ، ۲. محو شدن از صفحه روزگار ، از بین رفتن مثل جمله امام خمینی ره می فرم ...
ایرچُوخُونِن، eair choghonn, در زبان لکی یعنی: ۱. تخریب ، ویران ۲. نابود کردن و با خاک یکسان کردن، خانه ای که سقفش بریزه و دیوارهاش به هم برسه و سقوط ...
تُریسکَه، triskah, در زبان لکی یعنی:۱. نور کم و اندک ۲. شعله ضعیف آتش که در حال خاموش شدن است ۳. شعله ضعیف رو به زوال و خاموشی ۴. در اصلاح محلی اگر د ...
بوس ، boos، بوسِم ، بوسین ، بوسیمِن ، بوسینُون ، در زبان لکی یعنی: مخفف بایست ، به معنی ایستادن ، اتراق کردن، ماندن و ماندنی شدنی در جایی بوس : بایس ...
چَغیّا، chgyya, در زبان لکی یعنی: ۱. ترک خوردن ، ترکیدن۲. جوانه زدن ، ۳. دق کردن ،
چَغُونهَ، chgonah, در زبان لکی یعنی: ۱. چغانه زدن ، شکستن انگشتان از فرط شادی، ۲. کیف کردن ، سرخوش بودن، در آوردن صدای انگشتان
دُوما گِرتن، domagrten, در زبان لکی یعنی: ۱. عقب گرد، عقب نشینی ، پس رفتن ، ۲. آخر همه ایستادن، آخر بودن انسان یا . . .
دُو کُت، dokot, در زبان لکی یعنی: دو نصف ، دو نیمه کردن ، تقسیم بر دو
کُت کُت، kot kot, در زبان لکی یعنی:۱. تکه تکه کردن ، قطعه قطعه، ۲. خرد کردن، ریزه کردن
هُولَپَت، holapat، در زبان لکی یعنی: ۱. سوزاندن ، با آب داغ یا آتش ، سوزاندن پوست که قابل التیام نیست،
کُورنون، kornoon, در زبان لکی یعنی: ۱. خسیس ، کسی که اهل مهمان نوازی نیست و از مهمان بدش می آد ، کسی که نان به مهمان نمیده و طماع هست، ممسک و بخیل، ک ...
یِف، yef, در زبان لکی یعنی : ۱. جفت ، همتا، همانند ، دو قلو ۲. معادل همولوگ، دو قلوی همسان
یَف، yaf, در زبان لکی یعنی: ۱. سیل ، جریان شدید رودخانه های طغیانگر که ویران کننده است۲. سیل عظیم جمعیت ، شلوغی و ازدحام جمعیت انسان و حیوان و . . .
شِیّ، sheay, در زبان لکی یعنی: ۱. شُل و وارفته، ۲. بی بنیاد ، سست و بی اساس
یَشق، yashg, در زبان لکی یعنی: ۱. پابر جا ۲. تکون نخوردن، اصطلاحاً اونقدر محکم بودن چیزی که تکون نخوره، محکم مثل فولاد، استوار ، پایدار
یَش، yash, در زبان لکی یعنی: ۱. جنازه، نعش ، ۲. جسم مرده و بی جان انسان و حیوان و . . .
داری، Dari, در زبان لکی یعنی: دارو ، مرهم زخم ، داروی التیام بخش، آرام بخش
تش اُ پَش، tash o pash, در زبان لکی یعنی: ۱. چرخوندن زغال و آتش برای اینکه زغال کل بکنه ۲. به هم ریختن و آشفته کردن کار ، انجام کاری برای روشن کردن آ ...
تَش، tash, در زبان لکی یعنی: ۱. آتش۲. روشن کردن چیزی اعم از وسیله نقلیه یا . . . . ۳. گرم کردن
بِجَلدون, begaldon, در زبان لکی یعنی: ۱. سریع ، فرز ، ۲. عین فر فره کار کردن
گَردُو، gardo, در زبان لکی یعنی: ۱. جهانگرد، کسی که همش در حال گشت و گذار هست، ۲. ولگرد، بی مبالات، کسی که همش در حال سرک کشیدن توی زندگی دیگران است ...
یِر، yer, در زبان لکی یعنی : ۱. گرداندن ، چرخش، چرخاندن، ۲. عوض شدن و بهم خوردن شُو مُونگ چُون خاصَه شُوره چلِ چیت شاهزادهِ نیشتی یِر مَدای وَ دوُک ...
دا ، da، در زبان لکی یعنی: دادن دامُون : ما دادیم داتُون: شما دادید داتُونه: شما داده اید در چهل سرو آمده: دُورُون دُورِم دا هِجرون پیرم کِرد مِه ...
وَشم ، vashem, در زبان لکی یعنی: ۱. نحسی و نامیمونی و نامبارک۲. باد گرمی که اواخر بهار می وزد و کشت ها رو زرد و نابود می کند معادل باد سرخ است که ویر ...
قُوش، ghoosh, در زبان لکی یعنی: جغد
مَشُلِنِگُوین، masholengooin, در زبان لکی یعنی : با نازو غرور راه رفتن ، راه رفتن به گونه ای که توجه دیگران جلب شود با ناز و غرور راه رفتن در چهل سُر ...
کِزهَ , kezah, در زبان لکی یعنی: ۱. سوختن ، کباب شدن ، جزقاله شدن ۲. با سوز و گداز مویه کردن ناشی از سوز درون ۳. غم و اندوه درون در مویه زیر: کِزه د ...
چوییر ، choir, در زبان لکی یعنی: یک گیاه بوته تا ارتفاع یک متر به شکل شوییت و سر سبز و با بوی تند خاص که این گیاه دارای طبع گرم و مزه ملس و خوبی است ...
آژ، azh, در زبان لکی یعنی :۱. دوختن با نخ و سوزن، ۲. کوک زدن ۳. جون گرفتن کسی، یا اصلاح آژ در مورد بدن انسان یعنی چیزی که بدن رو ریکاوری کنه و جون بگ ...
نُوشگّ، نُوشکّ، noshek, در زبان لکی یعنی: ۱. دوره گردی ، ولگردی ، ۲. سر بار دیگران بودن ، مفت خور با دوره گردی، و
هَزار چِیم، hazar cheam, در زبان لکی یعنی: ۱. هزار چشم ، حواس جمع ، کنترل گر، تیز ، فرز ۲. کسی که چیزی از زیر دستش در نمی ره ، در برخی جملات یعنی چشم ...
گَشتَل، gashtal, در زبان لکی یعنی: ۱. دوره گرد ، بیکار، علاف ، کسی که در حال دوره گردی و بیکاری است، آدم فضول که سرک توی زندگی دیگران می کشه و دخالت ...
تاز، taz، در زبان لکی یعنی: قطعه جدا شده از کوه که به طرف پایین سقوط کننده و در حال غلتیدن باشه، سنگ های بزرگ و گرد که در زمان های دور برای دفاع از م ...
تاش، tash, در زبان لکی یعنی: ۱. بلندی و تیزی نوک قله کوه، تکه تیزی که برجسته تر و تیز تر از قسمت های دیگه کوه به چشم بیاد۲. تراشیدن و بتاش، بتیش: فعل ...
جَلد، jald, در زبان لکی یعنی: ۱. زرنگ، تند و تیز و سریع، ۲. شلاق زدن ، مجازات حد زنا و . . . ۳. خو گرفتن و پایبند شدن به یک مکان در مورد کفترهای پشت ...
داک، dak, در زبان لکی یعنی ۱. پر شدن ظرفیت و تمام کردن کاری ۲. در مورد خوردن انسان وحیوانات هم یعنی سیر شدن به نحوی که نتوان یک لقمه دیگر خورد ، پر ش ...
چَم، Cham, در زبان لکی یعنی: ۱. علت ، سبب ، گناه ، چکار کردم ، کار من چی بود در شعر زیر: چم چکرد چم نکرد چمه َ سَر آمین شُوم کردوَ ریش دار اوُ ریشش د ...
اژدر ، azhdar, در زبان لکی ۱. یعنی اژدها ، آتش دهان ۲. مادر غول پیکر و وحشتناک که آتش از دهانش بیرون میزنه۳. به معنی شجاع و شکست ناپذیر ۴. اسم سلاح ج ...