پیشنهادهای احمد رضا مردان نسب (٤٠٢)
من و تو غافلیم و ماه و خورشید بر این گردونِ گردان نیست غافل منوچهری دامغانی
این، چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده وان، چناچنون در غلاف زر سیمین گوشخار منوچهری دامغانی
پیش او هم مکرمت هم محمدت حاصل شدهست هادم بخل او بود کو جود را عامر شود منوچهری دامغانی
زرد گل بیمار گردد، فاخته بیمار پرس یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود منوچهری دامغانی
گویا جز منوچهری از این واژه استفاده نکرده است!!
ابر هزمان پیش روی آسمان بندد نقاب آسمان بر رغم او در بوستان ظاهر شود منوچهری دامغانی
قصه گو ، افسانه سرا: بادنوروزی همی در بوستان سامر شود تا به سحرش دیده ی هر گلبنی ناظر شود منوچهری دامغانی
تا بداند خواجه کش دشمن کدام و دوست کیست در سرای این و آن نیکو تر استقصا کند
بوی خلقش خاک را چون عنبر اشهب کند رنگ رویش، مشک را چون لولو لا لا کند منوچهری دامغانی
تا بچرد رنگ در میانهٔ کهسار تا بچمد گور در میانهٔ فدفد منوچهری دامغانی
بزرگواری و مهتری
خواجه چنان ابر بار دار و مطرناک هست بقول و عمل همیشه مجرد منوچهری دامغانی ( دبیر سیاقی )
خواجه دهد سیم و زر چو کوه به طالب بسکه عمل هست، قول اوست مبعد منوچهری دامغانی
معطی و مالش بدان دهد که نجوید وانکه بجوید ازوست مال مبلد منوچهری دامغانی
خواجه بسان غضنفریست کجا هست به ستدن و دادنش دو دست مسعد منوچهری دامغانی
بیشمار: این هنری خواجه جلیل چو دریاست با هنر بی شمار و گوهر بیعد منوچهری دامغانی
تا نبود روضه ی مبارک محمود عود نروید بر او نه سنبل و نه ند منوچهری دامغانی
تیغ هندی
گلاب خالص: نوز گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر آن چیست چون گلاب مصعد منوچهری دامغانی
نرگس چون ماه در میان ثریا لاله ، چون اندر کسوف گوشه ی فرقد منوچهری دامغانی حکمت او را ز نور باری ، جنت همت او را ز فرق فرقد، مرقد منوچهری دامغا ...
سوسن چون طوطیی ز بسد منقار باز بمنقارش از زبانش عسجد منوچهری دامغانی
بهشت جاویدان: وقت بهار است و وقت ورد مورد گیتی آراسته چو خلد مخلد منوچهری دامغانی
ورد مورد ؛ گل سرخ. گل محمدی سرخرنگ : وقت بهار است و وقت ورد مورد گیتی آراسته چو خلد مخلد منوچهری دامغانی
گر نسیم کرمش بر در دوزخ بجهد هاویه خوبتر از روضه ی رضوان گردد منوچهری دامغانی
شنبه که روز اول هفته باشد
چمیدن فرازش مانند مار باشذ رخشیدن شعاعش گویی نضار باشذ منوچهری دامغانی
سرو از عقیق باشد، کوه از عقار باشد این مستعیر باشد، آن مستعار باشد. منوچهری.
سرو از عقیق باشد، کوه از عقار باشد این مستعیر باشد، آن مستعار باشد. منوچهری.
برجه تا برجهیم، جام به کف بر نهیم تن به می اندر دهیم، کاری صعب اوقتاد منوچهری دامغانی
روزی بس خرمست می گیر از بامداد داد زمانه بده کایزد داد تو داد منوچهری دامغانی
چوبش همه از صندل و از عود قماری سنگش همه از گوهر و یاقوت ثمین است منوچهری دامغانی
دوست دارم کودک سیمین و بر بیجاده لب هرکجا زیشان یکی بینی مرا آنجا طلب فرخی سیستانی
طواف ز ایران بینم به گرد قصر تو دایم همانا قصر تو کعبه ست و گرد قصر تو بطحا فرخی سیستانی
من پار بسی رنج و عنای تو کشیدم امسال به هش باش که امسال نه پارست منوچهری
در لری خرمن جا
پرده ی راست زند نارو بر شاخ چنار پرده ی باده زند قمری بر نارونا منوچهری دامغانی
ریسمان بلند
اا برنده ی سیل نعت فاعلی رام زین خوش عنان و کش خرام و تیز گام شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن منوچهری دامغانی
ظ: نشان دهنده ی پروین ! حبذا اسبی محجل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خارا شکن منوچهری دامغانی
آنچه من در دل نهادم ، برسرت بینم همی وانچه تو بر سر نهادی در دلم دارد وطن منوچهری دامغانی
نادان
آزفنداک
کمان ندافان
کفش چرم
طبایع گر ستون تن ستونرا هم بپوسد بن نگردد آن ستون فانی کش از طاعت زنی فانه کسائی
حروف الفبا
غذای که در مهمانی و عروسی و سفره زیارت دهند
به گوشه چشم نگاه کردن
به گوشه چشم نگریستن : نرمک او را یکی سلام زدم کردی زی من نگه به چشماغیل فرهنگ اسدی
پیچیده و مشکل